و از طرف ديگر میگويد از روح عدالتخواهی مردم مدد میطلبد . روحعدالتخواهی يعنی چه ؟ اگر ما به روح عدالتخواهی قائل باشيم ، تا حدی برایروح اصالت قائل شدهايم و بنابر اين تفسير مادی دچار اشكال میشود و آننوع سوسياليسم را صد در صد عكس العمل بيدادگريهای اجتماعی نمیتواندانست ، زيرا روح عدالتخواهی ، علی الفرض ، در بشر هست ، عدالتخواهیتنها فرياد از ظلم نيست . ثانيا اين كه میگويد " اين سوسياليسم به جایاين كه راه حل اين بيدادگريها را در تحولات اجتماعی بجويد ، در مغزآدميان جستجو میكند " اگر مقصود اين است كه آن نوع سوسياليزم فقط هنرشاسترحام و جلب عواطف است نه وضع قوانين عادلانه ، میگوييم اين ادعادروغ است ، و اگر مقصود اين است كه تحولات اجتماعی را يعنی لزوم اين كهحتما دوره كاپيتاليسم برسد تا نوبه به سوسياليسم برسد در نظر نمیگيرد ،میگوييم راست است و لزومی هم ندارد . به علاوه ، وضع شوروی از يك طرفو وضع كشورهايی كه بدون آن كه به كاپيتاليسم برسند ، سوسياليست شدند ،ثابت نمود كه سوسياليسم يك مرحله مشخص از اجتماع بعد از مرحلهكاپيتاليسم نيست ، همان طور كه صرف فريادی از درد نيز نيست ، بلكهحقيقت اين است كه سوسياليزم ، نظريهای است حقوقی و علمی مبتنی بر حقوقطبيعی افراد و اجتماع ، چنان كه در پيش گفتهشد . به هر حال میتوان به نوعی سوسياليسم ايمان آورد كه بر اصولی طبيعی وواقعی در طبيعت و در عقل انسان بنا شده و مبنای يك سلسله قوانين است وهيچ لزومی ندارد كه بشر پس از دوران كاپيتاليزم به آن برسد . آنسوسياليزم عبارت است از مالكيت اجتماعی منابع طبيعی از قبيل زمين وآب و سوخت ، و بالاخره |