بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

669- شيوه درست درست زندگى  

يكى از دوستان على (عليه السلام ) بنام علاءبن زياد در بصره سكونت داشت روزى علاءبيمار گرديد اميرمؤ منان (عليه السلام ) به عيادت او رفت حضرت وقتى خانه بزرگ ووسيع علاء را ديد فرمود: اين خانه با اين همه وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر هستى ؟ آنگاه ادامه داد: آرى مگر اينكه با داشتن اينخانه بخواهى به وسيله آن به آخرت برسى مانند آنكه در اين خانه از مهمان پذيرايىكنى يا صله رحم نمايى يا اينكه حقوق واجب خود (مانند زكات ) را از اين خانه خارج كردهو به اهلش برسانى .
فاذا انت قد لغت بها الاخره ؛ كه در اين صورت با داشتن همين خانه هم به آخرتنائل شده اى .
علاء عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) از برادرم عاصم بن زياد پيش تو شكايتمى كنم . امام فرمود: براى چه مگر او چه كرده . علاء عرض كرد: عبائى ناچيز پوشيده واز دنيا كناره گرفته است . على (عليه السلام ) فرمود: او را نزد من بياور. عاصم بهحضور على (عليه السلام ) آمد حضرت به او فرمود: تو دشمن جان خود شدى شيطان برتو راه يافته و تو را صيد كرده است آيا به خانواده ات رحم نمى كنى توخيال مى كنى خداوند كه زندگى طيب و خوب را بر توحلال كرده دوست ندارد از آن بهره مند شوى ؟ تو بى ارزشتر از آنى كه خداوند با توچنين كند.
عاصم عرض كرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) ولى تو با اين لباس خشن و غذاى سختو ناگوار به سر مى برى و من از تو پيروى مى كنم . امام فرمود: منمثل تو نيستم بلكه خداوند متعال بر پيشوايانعدل و حق واجب كرده است كه بر خود سخت گيرند و شيوه زندگيشان را هماهنگ با وضعزندگى طبقه ضعيف مردم قرار دهند تا فقر، فقير را از جا بدر نبرد و از صراط مستقيمخارج نگردد تا نادارى فقير موجب نافرمانى او از خدا نشود تنگدستى و فشار زندگىموجب آن نشود كه به فقيران سخت بگذرد. دراصول كافى آمده عاصم پس از شنيدن سخن امام (عليه السلام ) بى درنگ آن را پذيرفتو عباى خشن و عزلت نشينى خود را كنار گذاشت .(790)


670- مطيع فرمان پدر 

درگيرى جنگ صفين بين سپاه معاويه و سپاه على (عليه السلام ) همچنان روز بروزشديدتر ادامه داشت روزى امام على (عليه السلام ) فرزند على (عليه السلام ) فرزندشمحمد حنفيه را طلبيد و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاويه حمله كن ، محمد چون شير بهسمت راست سپاه معاويه حمله كرد و صف هاى فشرده دشمن را درهم شكست بسيارى از آنها راكشت و مجروح ساخت . سپس به حضور پدر بازگشت در حالى كه مجروح شده بود بهپدر عرض كرد: (يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) العطش اى اميرالمؤ منين سخت تشنه ام .)امام على (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد او آب را آشاميد و على (عليه السلام ) بقيهآب را كه در ته ظرف باقى مانده بود به روى زره محمد ريخت و فرمود: پسرم اين باربه جانب چپ حمله كن . محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله كرد و ضربات سختى بر پيكرآنها وارد ساخت و برگشت محمد كه سخت تشنه شده بود نزد پدر فرياد زد: (الماء الماءآب آب ) اميرمؤ منان (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد محمد آن را آشاميد. على (عليهالسلام ) بار ديگر ته مانده آب را بر روى زره محمد ريخت .
ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا ديدم بر اثر جراحات بسيارى كه بر پيكر محمدوارد شده بود خون از ميان حلقه هاى زره او مى جوشيد اميرمؤ منان (عليه السلام ) ساعتىبه او مهلت داد. سپس فرمود فرزندم اين بار بر قلب لشكر دشمن حمله كن . محمد همچونآتشى كه در نيزار بيفتد بر قلب دشمن زد و از هر سو سپاه دشمن را مى كوبيد دست ها وسرهاى فراوانى از دشمن جدا شد. آنگاه عنان اسبش را به سوى پدر همسو كرد و نزدپدر آمد. آنقدر زخم بر بدنش رسيده بود كه بر اثر سوزش زخمها اشك از چشمانشسرازير بود. على (عليه السلام ) از جاى برخاست و بين دو شم محمد را بوسيد وفرمود: پدرت فدايت شود امروز مرا شاد كردى و آنچه حق جهاد بود بجا آوردى اكنونبگو بدانم چرا گريه مى كنى ؟ محمد از سوزش و درد بسيار شديد و طاقت فرساى زخمها سخن به ميان آورد و در آن حال گفت : من چند بار به كام مگر رفتم دو برادرم حسن وحسين عليهم السلام به ميدان نيامدند؟ اميرمؤ منان (عليه السلام ) دوباره بين چشمان محمدرا بوسيد و فرمود: پسرم تو پسر من هستى ولى آنها پسر پيغمبر صلى الله عليه و آلهو سلم آيا آنها را از كشته شدن حفظ نكنم ؟ در اين هنگام محمد به راز موضوع پى برد وبا كمال تواضع به پدر عرض كرد: اى پدر بزرگوارم خداوند مرا فداى شما و فداىدو برادرم گرداند و آنها را از هر گونه گزندى حفظ كند.(791)


671- مسجد ضرار 

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از نماز خواندن در پنجمسجد كه در كوفه است اصحاب خود را نهى فرمود. مسجد اشعث بن قيس كندى و مسجدجريربن عبدالله بجلى و مسجد سماك بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعى (792) و مسجدتيم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر وقت امرالمؤ منين نگاهش به آن مسجد مى افتادمى فرمود اين چهار ديوار تيم است و غرض حضرت اين بود كه قبيله تيم از يارى آنحضرت دست كشيده بودند و از كينه اى كه داشتند با آن حضرت نماز نمى خواندند (لذااين چهار ديوارى را بعنوان مسجد ساخته بودند كه ) خداى لعنت شان كند.(793)


672- كلماتى از من فراگيريد 

روزى على (عليه السلام ) به ياران خود فرمود: كلماتى از من فراگيريد كه اگر برچهارپايان سوار شويد و در راه پيمايى و دستيابى به آن ها، چهارپايان خود را از پاىدر آوريد مانند آن كلمات را نخواهيد يافت .
هان ! كه هيچ كس جز به پروردگارش اميد نبندد و بجز از گناه خويش ‍ نهراسد وچون چيزى نداند از يادگيرى آن خجالت نكشد و چون چيزى از او سؤال شد كه نمى داند خجالت نكشد و بگويد خدا بهتر مى داند و بدانيد كه شكيبايى وصبر براى پيكره ايمان همچون سر است براى بدن و بدنى كه سر ندارد خيرى در اونيست .(794)


673- غرور و رياست طلبى  

طلحه و زبير پس از عثمان از نزديكترين افراد به على (عليه السلام ) بودند آنهاتوقع داشتند كه امام على (عليه السلام ) بيش از ديگران به آنها امتياز بدهد و با آنهادر امور مشورت كند و در رياست بيت المال ، آنها را بر ديگران مقدم بدارد. روزى آن ها نزدعلى (عليه السلام ) آمدند و رسما از آن حضرت تقاضا كردند تا آنها را به فرماندارىبعضى از شهرها منصوب كند وقتى با جواب منفى على (عليه السلام ) روبرو شدندتوسط محمد بن طلحه اين پيام خشن را به آن حضرت رساندند، ما براى خلاف توفداكاريهاى بسيار كرديم اكنون كه زمام امور به دست تو آمده راه استبداد را به پيشگرفته اى و افرادى مانند مالك اشتر را روى كار آورده اى و ما را عقب زده اى . امامعلى (عليه السلام ) توسط همان محمد بن طلحه به آنها پاسخ داد كه : چه كنم تا شماخشنود شويد؟ آنها پس از دريافت پيام امام جواب دادند يكى از ما را فرماندار بصره كن وديگرى را فرماندار كوفه . امام على (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند من در اينجا(مدينه ) آنها را امين نمى دانم چگونه آنها را امين بر مردم در كوفه و بصره نمايم آن گاهامام به محمد بن طلحه فرمود: نزد طلحه و زبير برو و ازقول من به آن ها بگو اى دو شيخ از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم نسبت بهامتش بترسد و بر مسلمانان ظلم نكنيد... ليكن آنها بخاطر همان غرور ذاتى و انحراف دينىخود بر عليه حضرت به همراهى عايشه قيام كردند.(795)


674- دزدان طماع  

عايشه در مكه بود طلحه و زبير با حكومت على (عليه السلام ) مخالفت كردند و مىدانستند عايشه نيز مخالف على (عليه السلام ) است لذا تصميم گرفتند به مكه دز نرداو رفته و مقدمات توطئه خود را فراهم سازند در لذا ظاهر نزد على (عليه السلام ) آمدندو اجازه خواستند تا به قصد انجام عمره (حج مستحبى ) به مكه بروند. امام به آنهافرمود: شما قصد عمره نداريد، آنها مكرر سوگند خوردند كه قصد خلافى ندارند و بربيعت خود با امام استوار هستند. حضرت فرمود: پس بيعت خود را با من تجديد كنيد آنهابيعت خود را تجديد كردند، آنها در مكه بر ضد حكومت على (عليه السلام ) افرادى را جمعكردند و به همراه عايشه به سوى بصره حركت كردند تا در آنجا شورش را شروع كننددر بين راه به يعلى بن منبه كه حدود چهار صد هزار دينار از يمن براى على (عليهالسلام ) مى برد برخورد كردند آنها پلوها را از او به زور گرفتند و آن پولها راصرف مخارج سپاه خود نمودند... آنان با جنگى كه به راه انداختند باعث كشته شدن 13هزار نفر از سپاه خود و پنج هزار نفر از سپاه امام على (عليه السلام ) شدند.(796)


675- نباء عظيم كيست ؟ 

از علقمه روايت شده كه گفت : روز جنگ صفين مردى از لشكر شام با سلاح بيرون آمد وقرآن را حمايل خود كرده بود و به جاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب در جنگها مىباشد سوره نباء را خواند: عم يتسائلون عن النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون
من خواستم پيش روم و با او به جنگ بپردازم . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: بهجاى خود باش خود آن حضرت پيش رفت و به او گفت : اتعرف النباء العظيم هم فيهمختلفون ؟ آيا آن خبر بزرگ را كه در او اختلاف كردند مى شناسى ؟ گفت : نهحضرت فرمود: والله انى انا النباء العظيم فى اختلفتم و على ولايتى تنازعتم...؛ منم ان نباء عظيم و خبر بزرگ كه در من اختلاف كرديد و در ولايت من نزاع نموديدو از ولايت من برگشته و منحرف شديد پس از آنكه آن را پذيرفته بوديد و به ظلم وستم از آن برگشتيد و هلاك شديد... پس از آن حضرت با شمشير سر و يك دستش راانداخت آنگاه برگشت و اين شعر را مى خواند:

ايى الله الا ان صفين دارنا
و داركم ما لاح فى الافق كوكب
و حتى تموتوا او نموت و مالنا
ولاكم عن حومة الحرب مهرب
خداوند نخواست كه صفين منزل ما و شما نباشد مادامى كه ستاره بر افق مى درخشد تاوقتى كه شما بميريد يا ما و ما را از جايگاه جنگ اميد فرار نيست .(797)

676- اتصال معنوى شيعيان با على (ع ) 

رميله يكى از شيعيان على (عليه السلام ) است مى گويد: در كوفه چند روزى دچار تب ولرز شدم و نتوانستم در نماز اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) حاضر شوم . روز جمعه اىبود در خودم سبكى درد را ديدم گفتم چه بهترغسل جمعه اى بكنم و بروم امروز نماز جمعه اى با على (عليه السلام ) بخوانم . در مسجدكوفه آمدم نشسته بودم كه عى (عليه السلام ) به منبر خطبه مى خواند ناگاه تب و لرزمن مجدد شروع شد ولى خودم را گرفتم و كنترل كردم . حضرت از خطبه فارغ و بعد همنماز جمعه را خواند و بعد از نماز كسى را فرستاد دنبالم وقتى واردمنزل حضرت امير (عليه السلام ) شدم . حضرت فرمود: رميله چه بود وقتى من روى منبربودم چه چيزى عارضت شد ديدم كه به خود مى پيچيدى ؟ عرض كردم يا على (عليهالسلام ) من مدتى تب و لرز داشتم امروز تبم كم شد؛ آمدم مسجد وقتى كه شما خطبه مىخوانديد تب و لرز آمد سراغم (حاصل فرموده حضرت )... حضرت فرمود: اين تب و لرز ازتو بمن هم سرايت كرد. رميله مى گويد: عرض كردم : يا على (عليه السلام ) آنهايى كهدر مسجدند اينطور است يا شامل افراد خارج هم مى شود در مورد آنها هم همينطور است ؟حضرت فرمود: در شرق و غرب و عالم هر يك از شيعيان ما مبتلا به بشوند به ما هم اثرمى كند(798)


677- خبر از آينده  

سليم بن قيس از ابن عباس در حديثى نقل مى كند: كه در ذى قار (محلى در نزديكى بصره) بر على (عليه السلام ) وارد شد و آن حضرت برايش ‍ نامه اى بيرون آورد و فرمود: اىپسر عباس اين نامه ايست كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من ديكته كرد ومن به دست خود نوشته ام ، عرض كردم يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن را بخوانحضرت آن نامه را خواند و در آن نامه همه چيز از وقتى كه پيغمبر از دنيا رفته تاشهادت حسين بن على (عليه السلام ) و كسى كه او را مى كشد و آنكه ياريش ‍ مى كند واشخاصى كه همراه او شهيد مى شوند بود از جمله آنچه كه برايم خواند اين بود كه باخودش چه خواهند كرد فاطمه عليهاالسلام چگونه شهيد مى شود و حسن (عليه السلام )چطور در راه خدا كشته مى شود و چگونه مردم با وى خيانت و پيمان شكنى مى كنند سپسنامه را پيچيد و آن مطالبى كه از زمان شهادت حسين بن على (عليه السلام ) تا روز قيامتواقع مى شود را نخواند و باقى ماند در آن مقدارى كه از نامه خواند خلافت ابوبكر وعمر و عثمان و اينكه هر يك از آنها كشته مى شوند و امر حكميت و خلافت معاويه و شيعيانىكه كشته مى شوند و حكومت يزيد، تا به شهادت حسين (عليه السلام ) بود.(799)


678تصنيف هاى هرزه  

روى على (عليه السلام ) در كوفه جوانى را ديد كه به خواندن تصنيف هاى هرزه و آلودهسرگرم و دل خوش است امام (عليه السلام ) به او گفت : با چه چيزهايى دفتر وجودت راپر مى كنى ؟
لذا يكى از عهدهاى بوعلى سينا در رساله عهدش با خود اين بود كه رمان و قصه هاىباطل نخواند، حرفها و افسانه هاى باطل ذهن را كج و معوج مى كند و نفس را از درستانديشى و درست يابى عدول مى دهد و منحرف مى گرداند.(800)
لذا يكى از بزرگان گفت : فوت وقت نزد اصحاب حقيقت دشوارتر از سپردن جان استچرا كه سپردن جان به بريدن از مردمان است و فوت وقت به بريدن از حق (801)چنانچه حضر امير (عليه السلام ) مى فرمايد: عمر كوتاهتر از آن است كه هر آنچهدانستنش نيكوست فراگيرى پس ‍ بياموز هر آنچه را كه ارزش و اهميتش بيشتر است .


679- على كشته شد و من زنده ام  

عدى بن حاتم يكى از صحابه على (عليه السلام ) است اين مرد در اواخر عمررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد در زمان خلافت على (عليه السلام ) درخدمت آن حضرت بود و سه پسرش بنام طريف طرفه و طارف در جنگ صفين كشته شدند. اوبعد از شهادت عى (عليه السلام ) و استقرار خلافت معاويه بر معاويه وارد شد. معاويهبراى اينكه بتواند با يادآورى داغ فرزندان عدى او را وادار كند كه درباره على (عليهالسلام ) مطابق ميل معاويه حرفى بزند به او گفت : اين الطرفات ؟ پسرانتچه شدند؟ عدى با كمال خونسردى گفت : قتلو بصفين بين يدى على بن ابى طالب(عليه السلام )؛ در صفين پيشاپيش على (عليه السلام ) شهيد شدند. معاويه گفت : ما انصفك ابن ابيطالب اذقدم بنيك و اخربنيه ؛ على درباره تو انصاف را رعايتنكرده كه پسران ترا پيشاپيش جبهه فرستاد تا كشته شدند و پسران خود را در پشتجبهه نگه داشت تا زنده ماندند عدى گفت : بل انا ما انصفت عليا اذ قتل و بقيت بلكه من درباره على (عليه السلام ) انصاف رارعايت نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم معاويه گفت : صف لى عليا اوصافعلى را براى من بگو. عدى گفت : معذورم بدار، معاويه گفت : ممكن نيست . عدى چنانتوصيفى از امام على (عليه السلام ) كرد كه معاويه اشك چشمش سرازير شد و شروعكرد با آستين خود اشك خود را پاك كند آنگاه معاويه گفت : خداوند رحمت كند على (عليهالسلام ) را همين طور بود كه گفتى اكنون بگوحال تو در فراق على چگونه است ؟ عدى گفت : مانند زنى كه فرزندش را در دامنش ‍سربريده باشند. معاويه گفت : آيا هيچ فراموش مى كنى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مىگذارد فراموشش كنم .(802)


680- زندگى خليفه مسلمين ! 

اسودبن قيس مى گويد: كه على (عليه السلام ) در رحبه كوفه مردم را اطعام مى كردوقتى از آن فارغ مى شد به منزل باز مى گشت و در خانه خود غذا مى خورد يكى ازاصحابش گفت : من پيش خود گفتم : على (عليه السلام ) درمنزل خود غذاى لذيذترى از طعامى كه به مردم داده مى خورد. غذا خوردن خود را رها كردم وبه دنبال على (عليه السلام ) به راه افتادم حضرت به من فرمود: ايا غذا خوردى ؟ گفتم: نه . گفت : پس با من بيا، من نيز با او به خانه اش رفتم او درمنزل صدا زد: يا فضه ، ديدم كنيزى وارد شد. على عليه السلام به او گفت : براى ما غذابياور او نيز گرده نانى همراه با ظرف دوغى آورد و نان را در آن تريد كرد در حالى كهدر آن نان سبوس ‍ وجود داشت . به امير المؤ منين عليه السلام عرض كردم : اگر مىفرموديد آرد بى سبوس بياورند بهتر بود امام شروع به گريه كرد و فرمود: به خداهرگز نديم كه در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون سبوس ‍باشد.(803)


681- چهار غم بزرگ  

روزى امير مؤ منان على (عليه السلام ) از خانه بيرون مى آمد سلمان او را ديد و بهاستقبالش شتافت امام على (عليه السلام ) به سلمان فرمود: سلمان چگونه صبح كردى ؟سلمان گفت : صبح كردم در حالى كه چهار غم دارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: آنچهار غم چيست ؟ سلمان گفت : غم اهل خانه كه از من نان و خواسته هاى نفسانى مى خواهند وغم خالق كه اطاعت از من مى خواهد و غم شيطان كه گناه از من مى خواهد و غمعزرائيل كه روح را از من مى خواهد.
امام على (عليه السلام ) به سلمان فرمود: بر تو بشارت باد كه براى هر يك از اين غمها پاداشى مى برى روزى به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و بهمن فرمود: چگونه صبح كردى ؟ عرض كردم : صبح كردم در حالى كه تهى دست هستم وجز آب چيزى ندارم و در مورد گرسنگى حسن و حسين (عليه السلام ) غمگينم . آن حضرتبه من فرمود: اى على (عليه السلام ) غم عيال پوششى است از آتش ؛ و اطاعت خالق مايهامان از عذاب است و استقامت در راه اطاعت خدا جهاد است و بهتر از عبادت شصتسال مى باشد، و غم مرگ كفاره گناهان است و بدان اى على (عليه السلام ) رزقهاىبندگان برخداست و غم تو براى عيال به تو سود و زيان نمى رساند جز اينكه بهخاطر اين غم پاداش مى يابى و همانا شديدترين غمها غمعيال است .(804)


682- رجال الحق ، دروغين  

روزى امام على (عليه السلام ) به مسجد كوفه وارد شد ديد عده اى زانو بهبغل گرفته اند و در گوشه اى نشسته اند. حضرت پرسيد اينها كيستند؟ گفته شد:اينها رجال الحق (مردان حق ) هستند. حضرت فرمود: به چهدليل آنها مردان حق هستند؟ گفته شد از اين رو كه داراى نجابت و عزت نفس ‍ هستند اگركسى به آنها غذا داد شكر مى كنند و گرنه صبر مى كنند و هيچ گاه براى غذا تقاضانمى كنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمى نمايند. امام على (عليه السلام )فرمود: سگهاى كوفه هرم چنين رفتارى دارند آنگاه امام (عليه السلام ) با شلاق آنها رااز مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود برويد كار كنيد.(805)


683- خبر از آينده  

ابن عباس گويد: كه در ذى قار خدمت حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسيدم ، صحيفهاى بيرون آورد بخط خود و املاء رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و خواند براىمن از آن ، و در آن صحيفه بود مقتل امام حسين (عليه السلام ) و آنكه چگونه كشته مى شود وكه مى كشد او را و كه يارى مى كند او را و كه با او شهيد مى شود. پس گريه سختى ومرا به گريه در آورد.


684- همجوارى خداوند 

چون على (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل به كوفه آمد و در مسجد نماز خواند، سپس پشتبه ديوار كرد و مرد پيرامونش نشستند آنگاه ازحال يكى از ياران خود كه ساكن كوفه بود جويا شد يكى گفت : يا على (عليه السلام )!خدايش به همجوارى گزيد: حضرت فرمود خداوند هيچ يك از آفريدگانش را به جوارىنگيرد آنگاه اين آيه را خواند (و كمنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ؛ وشما مرده بوديد، شما را زنده كرد و دگر بار بميراند و باز راوى گفت : چون خستگى آنحضرت برطرف شد، عرض كردند: يا على (عليه السلام ) در كدام كاخمنزل مى كنى ؟ فرمود: مرا در كاخ خبال منزل ندهيد (كاخ فساد) پس به سراى جعدة بنهبيره مخزومى وارد شد. (ام هانى خواهر حضرت امير (عليه السلام ) بود كه همسر او هبيرةبن ابى وهب مخزومى بود).(806)


685- توبه كننده ، آزاد شد 

در عصر خلافت امام على (عليه السلام ) مردى با پسرى لواط كرده بود ولى بعد از اينعمل زشت و كبيره سخت پشيمان شده بود او به حضور امام على (عليه السلام ) آمد و درحالى كه گريه مى كرد و سخت پريشان بود باكمال شرمندگى عرض كرد: يا على (عليه السلام ) من لواط كرده ام مرا با اجراى حد الهىپاك كن . زيرا من طاقت آتش دوزخ را ندارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: اى مرد! بروبه خانه خود، شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده ؟ (و اشتباه مى كنى ) او رفت وفرداى آن روز بازگشت و باز گفت : با پسرى لواط كرده ام مرا پاك كن . على (عليهالسلام ) به او فرمود برو به خانه ات شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده است ؟او رفت و روز سوم نزد امام آمد و همان صحبت را تكرار كرد، حضرت نيز همان پاسخ باراول و دوم را به او داد. اما روز چهارم آمد و اقرار به لواط كرد. امام على (عليه السلام )به او فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد لواط كننده به يكى ازسه امر حكم فرموده هر كدام را مى خواهى خودت انتخاب كن او عرض كرد آن سه حكم چيست ؟على (عليه السلام ) فرمود: زدن گردنت با شمشير، پرتاب كردن تو با دست و پاهاىبسته از بالاى كوه به زمين و يا سوزاندن در آتش او به على (عليه السلام ) عرضكرد: كداميك از اين سه حكم سخت تر را براى خود برگزيدم ،وسايل آتش را فراهم كردند گناهكار دو ركعت نماز خواند سپس چنين دعا كرد: خدايا! مىدانى كه مرتكب گناه لواط شدم سپس از مجازاتش در آخرت ترسيدم نزد وصى و پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو آمدم و از او تقاضا كردم مرا پاك سازد، اومرا بين يكى از سه مجازات مخير نمود و من در ميان آنها سخت ترين آن را برگزيدم ،خدايا! از درگاهت مى خواهم كه همين مجازات را كفاره گناهم قرار دهى و در آخرت مرا درآتش دوزخ نسوزانى سپس برخاست در حالى كه به خاطر گناهش گريه مى كرد در ميانگودال آتش نشست و شعله هاى آتش ‍ بدن او را فرا گرفت اين منظره به قدرى رقت باربود كه امام على (عليه السلام ) با دين آن منقلب شد و گريه كرد... آنگاه اميرمؤ منان على(عليه السلام ) به او فرمود: اى شخص از ميان آتش برخيز كه فرشتگان آسمان و زمينرا به گريه انداختى خداوند توبه تو را پذيرفت و مراقب خود باش كه ديگر آن گناهرا انجام ندهى .(807)


686- به حساب خدا بگذار... 

عبدالرحمن بن جندب مى گويد: زمانى كه همراه با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از صفينبرگشتم و خانه هاى كوفه را ديدم چشم ما به پير مردى افتاد كه در سايه خانه اشنشسته بود، و آثار مرض رد قيافه اش ديده مى شد، على (عليه السلام ) به او فرمود:صورتت را رنگ پريده مى بينم ، ايا بخاطر بيمارى است ؟ عرض كرد: آرى يا اميرالمؤمنين (عليه السلام ). آنگاه حضرت فرمود: آيا از اين بيمارى كراهت دارى ؟ عرض كرد: ياعلى هرگز دوست ندارم به چنين مريضى كسى دچار شود، امام فرمود: آنچه را كه به تورسيده به حساب خدا نمى گذارى عرض كرد: چرا! حضرت فرمود: ترا به رحمتپروردگارت بشارت باد و بدان كه بخاطر اين بيمارى گناهت آمرزيده شده...(808)


687- على (ع ) و رنج ها و مصائبش  

يك نفر يهودى از امتحانات و آزمايشات الهى كه على (عليه السلام ) از آنها سرافرازبيرون آمده بود سؤ ال كرد. حضرت تمامى امتحانات الهى خود را بر شمرد و دقيقا بهبيان مسائل اجتماعى آن زمان مى پردازد و دقيقا در لابلاى گفتار امام ؛ مظلوميت آن حضرتنمودار است كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى شود:
على (عليه السلام ) فرمود: اى برادر يهودى كسى كه پس از ابوبكر زمامدار حكومت شددر ورود و خروج همه كارها با من مشورت مى كرد و طبق دستور من كارها را انجام مى داد و دركارها سخت از من نظر مى خواست و طبق نظر من رفتار مى كرد؛ نه من كسى را سراغ دارم ونه اصحابم ؛ كه به جز من در كارها با او مشورت كرده باشد... چون مرگ ناگهانى اوفرا رسيد و بدون بيمارى قلبى كه بتواند تصميمى درحال صحت بگيرد؛ از دنيا رفت ...
نتيجه كار دومى اين شد، پرونده زندگانيش موقعى بسته شد كه عده اى را كانديد ونامزد خلافت كرد كه من ششمين آنها بودم و مرا با هيچ كدام آنها برابر ندانست و همهحالات مرا از وارثت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و خويشاوندى و نسب و دامادىبدست فراموشى سپرد...
خلافت را در ميان ما به شورى واگذار نمود و فرزند خود را بر همه ما حاكم كرد ودستور داد كه اگر طبق دستور او عمل نكرديم و مجلس ‍ شورىتشكيل نداديم گردن هر شش نفر ما را بزند. اى برادر يهودى ! مى دانى كه براى همينپيش آمد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است ؟ آنان در آن چند روزى كه بودند هركدام به نفع خويش شروع به فعاليت و سخنرانى نمودند ولى من دست روى دستگذاشتم و ساكت بودم ... (در آن شورا) يكى از خود راءى ها و سرسخت هاى آن هياءت شش ‍نفرى ، تند كردى و كار را از دست من گرفت و به طمع شركت در بهره بردارى از خلافت، حكومت را بدست عثمان سپرد، و عثمان كسى بود كه نه با او و نه با هيچ يك از حاضريندر شورا از نظر اخلاقى مساوى نبود چه رسد به كمتر از آنان ... سپس طولى نكشيد كههمان سرسختى ها كه در انتخاب عثمان مؤ ثر بودند ، او را كافر شمردند و از او بيزارىجستند. عثمان به نزد دوستان صميمى خود رفت و به ديگر اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه كرد و در خواست استعفا از بيعت خود رانمود و از آشوبى كه به پا كرده بود اظهار پشيمانى مى نمود اى برادر يهودى ! اينپيش آمد از پيش آمد قبلى سخت تر و دلخراش تر بود... از اين جريان آنچنان ناراحت شدمكه قابل توصيف نيست و اندازه اى ندارد ولى چاره اى جز صبر نداشتم كه بگذارم وبگذارم ... به خدا قسم اى برادر يهودى مرا از شورش عليه عثمان همان چيزى جلوگيرىكرد كه از قيام عليه حكومت قبلى جلوگيرى كرده بود... اى برادر يهودى ! هيچ تغييرى درتصميم خود راه نداده ام و به اين جهت در برابر عثمان ساكت ماندم و آنچه مرا وا داشت كهاز اقدام عليه او دست نگهدارم اين بود كه من در نتيجه آزمايشى كه از او كرده بودم مىدانستم اخلاقى كه او دارد او را رها نخواهد كرد تا مردم را به كشتن و خلعش ‍بكشاند...(809)


688- على (ع ) و رنجهاى حكومت دارى  

روزى شخصى يهودى از على (عليه السلام ) راجع به امتحانات الهى آن حضرت سؤال كرد: حضرت فرازهايى از امتحانات الهى خود را براى وى توضيح داد، البته دربيان اين وقايع حضرت دقيقا مسائل اجتماعى و رفتار اصحاب و ياران خود را بيان مىنمايد كه از جمله آنها اين بود كه :
... اى برادر يهودى كسانى كه با من بيعت كرده بودند چون ديدند مقاصد شخصى آنانبه دست من انجام نمى شود بوسيله آن زن (عايشه ) بر من شوريدند، با اينكه از طرفپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كار آن زن بدست من سپرده شده بود و من وصى براو بودم او را بر شترى سوار كردند... اين زن (مردم آن شهر) آنان را از شهر بيرونكشيد، ندانسته و ديوانه وار شمشير آختند و نفهميده تيرها پرتاب كردند. من در كار آنانميان دو مشكل قرار داشتم كه هيچ يك را دوست نداشتم ؛ اگر دست نگه مى داشتم آنان ازشورش باز نمى گشتند... و اگر ايستادگى مى كردم كار بجايى مى كشيد كه نمىخواستم . لذا پيش از هر چيز حجت را بر آنان تمام كردم ... به آن زن پيشنهاد كردم بهخانه اش باز گردد و مردمى كه در اطرافش بودند را دعوت نمودم تا بيعت را كه با مندارند به پايان برسانند و پيمانى را كه از خداوند در گردن آنان است را نشكنند وتمام قدرت خود را به نفع آنان در اختيارشان گذاشتم ... ولى جز بر نادانى و سركشىو گمراهى آنها نيافزود چون ديدم جز جنگ هيچ پيشنهادى را نمى پذيرند بر مركب جنگسوار شدم ... و به جنگى كه در ابتدا مايل نبودم عاقبت الامر دچار آن مى شدم ... واسطه هافرستادم و به سوى آنان سفر نمودم و عذرشان را پذيرفتم ، تهديدشان نمودم ، هر چهرا كه از من مى خواستند متعهد شدم ، و هر چه راهم كه نمى خواستند خودم پيشنهاد نمودمولى چون به جز جنگ هواى ديگرى در سر نداشتند بناچار جنگ كردم ...(810)
على (عليه السلام ) در اين پرسش و پاسخ يهودى به روند زندگى خود كه در مسيراطاعت محض الهى بوده اشاره مى فرمايد، كه از لحاظ كيفيتنقل تاريخى ؛ مى توان آن را در نوع خود بدون شائبه تحريف تلقى نمود و در لابلاىگفتار آن حضرت نقطه پر نور آن ، همانا مظلوميت اميرمؤ منان (عليه السلام ) است كه جانشيعيانش را مى گدازد.


689- تواضع حضرت على (ع ) 

از امام صادق (عليه السلام ) منقول است : يك روز حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) درحالى كه سوار بر مركبى بود به طرف اصحاب خود حركت كرد تا به آنها پيوست .آنان نيز گرد على (عليه السلام ) جمع شدند و وقتى حضرت مى خواست بجايى برودآنان از عقب سر او حركت كردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و ديد اصحاب از عقبسر او حركت مى كنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا كارى داريد؟پاسخ دادند: حاجتى ندارند اما دوست دارند در ركاب آن حضرت باشند حضرت اين نوعتشريفات و احترام را نپسنديد و به آنان دستور بازگشت داد و چنين تشريفاتى را موجبفساد راكب و ذلت و زبونى افراد پياده رو دانست و پس از آن دستور حركت داد چند دقيقهبيشتر نگذشته بود كه متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گرديد زيرا صداى كفشهاى عقب سر افراد، دلهاى طمعكار آنها را آلوده مى كند.(811)


690- امام فقير نبود انفاق گر كاملى بود 

به امام على (عليه السلام ) خبر رسيد كه : طلحه و زبير گفته اند: على (عليه السلام )مال و ثروت ندارد و فقير است . اين خبر به على (عليه السلام ) گران آمد بهنمايندگان خود فرمود: همه محصول باغهاى خودم را در جا جمع كنيد. نمايندگان هنگاممحصول ، همه محصولات را جمع كردند و به دستور امام آنها را فروختند وپول آنها صد هزار درهم گرديد. اميرمؤ منان (عليه السلام ) آن پولها را درروبروى خود بر زمين ريخت و پيام بر طلحه و زبير فرستاد و آنها را در آنجا حاضركرد آنگاه فرمود: ( هذا المال و الله لى ليس لا حد فيه شيى ؛ اين پولهاسوگند به خدا مال شخصى من است كه از دسترنج خود بدست آوردم نه از بيتالمال مسلمين و هيچ كس در آن حق ندارند.)
آنها مى دانستند كه حضرت على (عليه السلام ) دروغ نمى گويد: دريافتند كه على(عليه السلام ) صاحب اموال بسيار است كه از حضور على (عليه السلام ) بيرون آمدند وبه يكديگر گفتند: على (عليه السلام ) فقير نيست بلكه صاحب ثروت مىباشد.(812)


691- غيب گويى ستاره شناس در محضر حضرت  

در حالى كه على (عليه السلام ) به همراه سپاه خويش روانه جنگ معروف نهروان بود.ستاره شناسى به نام مسافر بن عفيف با عجله خود را به آن حضرت رسانيد و عرض كرد:اوضاع كواكب بر اين دلالت دارد كه اگر كسى در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست مىخورد. على (عليه السلام ) فرمود: اين ادعا، با قرآن كه مى فرمايد: (غير از خدا كسى برغيب و نهان آسمانها زمين آگاه نيست )(813)سازگار نيست و تو با چنين عقيده اى خود را ازخداوند بى نياز كرده اى !
سپس رو به ياران خود كرد و فرمود: از ستاره شناسى جز آن مقدارى كه براى شناختنراههاى بيابان و دريا، لازم است خوددارى كنيد زيرا چنين ادعاهايى انسان را به غيب گويىمى كشاند. غيب گويى هم در رديف جادوگرى است و جادوگر نيز در رديف كافر قرار داردو جايگاه كافر هم ، آتش دوزخ خواهد بود.
آنگاه حضرت ياران خود را مخاطب قرار داد و ضمنتوكل بر خدا دستور داد آنان بنام خدا به راه خود ادامه دادند و در جنگ پيروز و سرافرازهم گرديدند.(814)


692- ازدواج جوانان  

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردى را با دست خود استمناء كرده بود گرفته و او رابه حضرت امام على (عليه السلام ) آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد كه دست اوسرخ شد. سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت ، بر اساس اين روايت امامعلى (عليه السلام ) براى جلوگيرى از فساد هم از شيوه روبنايى استفاده كرد (زدن وتاءديب آن مرد) و هم از شيوه زيربنايى كه وسائل ازدواج او را فراهم نمود.


693- تقسيم بيت المال  

حضرت اميرمؤ منان (عليه السلام ) همه بيت المال مسلمين را به طور مساوى بدون تبعيضتقسيم مى كرد، و در هر روز جمعه محل بيت المال خود را جارو مى نمود و دو ركعت نماز در آنمحل مى خواند و مى گفت : تا اين زمين در روز قيامت گواهى دهد كه من بيتالمال را براى خود ذخيره نكردم و به طور مساوى آن را تقسيم نمودم .(815)


694- تقسيم جام طلا و نقره از بيت المال  

روزى قنبر، غلام امام على (عليه السلام ) نزد آن حضرت آمد و از ظرفهاى طلا و نقره كهبه عنوان بيت المال آورده بودند خبر داد در مسير راه قنبر به على (عليه السلام ) عرضكرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو هر چه به بيتالمال آمده چيزى را براى خود ذخيره نمى كنى و همه آن را تقسيم مى نمايى پيشنهاد مى كنماز اين جامها مقدارى را براى خود ذخيره كنى .
امال على (عليه السلام ) به او فرمود: ويحك يا قنبر! لقد احببت بيتى نارا عظيمة؛ واى بر تو اى قنبر! همان دوست دارى كه آتش عظيمى را وارد خانه ام كنى .
آنگاه شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد و با چندين ضربه آن ظروف طلايى و نقره اىرا قطعه قطعه كرد، سپس مردم را به حضور طلبيد و به آنها فرمود: اين ريزه هاى طلا ونقره بر اساس سهميه بندى تقسيم كنيد، حتى خورده ريزه هاى ناچيز باقى مانده رادستور داد تا تقسيم نمايند.(816)


695- امام العارفين و مطالعه آسمان  

يكى از اصحاب امام على (عليه السلام ) به نام حبة عرنى مى گويد: شبى من و نوف درصحن حياط دارالاماره كوفه خوابيده بوديم در اواخر شب بود كه ناگاه ديديم على (عليهالسلام ) در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حيران دستها را به ديوار نهاده و اين آياترا تلاوت مى كند.
ان فى خلق السماوات و الارض و اختلافالليل و النهار لايات لاولى الالباب
به طور مسلم در آفرينش آسمان و زمين و در آمد و رفت منظم شب و روز نشانه هايى (برتوانايى و حكمت حق ) براى خردمندان وجود دارد.
الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السماوات والارض ، ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار
خرمندان آنان اند كه در همه حال و تمام اوقات به ياد خدا هستند و ايستاده و نشسته و بهپهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش ‍ آسمانها و زمين انديشه مى نمايند و مىگويند: پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدى ساحت مقدست (از انجام كارلغو و بيهوده ) پاك منزه است پس ما را از آتش كيفر خود نگه دار.
ربنا انك من تدخل النار فقد اخزيته و ما للظالمين من انصار
پروردگارا هر كسى را كه به دوزخ برى سرافكنده و بى آبرويش كرده اى و ستمگرانيارانى ندارند.

ربنا سمعنا مناديا ينادى للليمان ان آمنو بربكم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفرعنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار
پروردگارا ما، نادى منادى ايمان را شنيديم كه به پروردگار خود ايمان آوريد و ماايمان آورديم پروردگارا گناهان ما را ببخش و ما را در شمار نيكان از اين جهان ببر.
ربنا و اتنا ما وعدتنا على رسلك و لا تخزنا يوم القيامه انك لا تخلفالميعاد(817)
پروردگارا آنچه به وسيله پيامبران به ما وعده كردى به ما عنايت فرما و در روز قيامتما را سرافكنده و شرمسار مكن كه به طور قطع تو خلاف وعده نمى كنى .
حبه مى گويد: على (عليه السلام ) در آن شب اين آيات را مكرر تلاوت مى كرد و آن چنانمجذوب مطالعه آسمان و دلباخته خالق اين زيباييها و پديد آوردنده اين همه عظمت وشگفتى شده و چنان از خود بى خود بود كه گويى هوش از سرش پريده بود من و نوفهر دو در بستر آرميده ناظر اين منظره حيرتزده بوديم ، كه على (عليه السلام ) كم كمبه خوابگاه من رسيد. آن گاه خطاب به من فرمود: حبه خواب هستى يا بيدار؟ گفتم :بيدارم آقا، شما با اين جهاد و كوشش با آن همه سوابق درخشان و خدمتهاى فراوان بهاسلام و يا اينكه در زهد و تقوا و عبادت بى نظيرى چنين اشك مى ريزى و از هيبت و خشيتخدا چنين حالى دارى پس ما بيچارگان چه كنيم ؟ على چشمها را به پايين انداخت و شروعبه گريه كرد و آن گاه به من فرمود:
اى حبه : همگى ما در برابر خدا ايستگاهى داريم و هيچ يك ازاعمال ما بر او پوشيده نيست . اى حبه : به طور قطع خداوند از رگ گردن به من و تونزديكتر است . اى حبه هيچ چيز نمى تواند من و تو را از خداوند پنهان دارد. آن گاهحضرت رفيقم نوف را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى نوف ! خوابى ؟
- نه يا اميرالمؤ منين خواب نيستم حالت حيرت انگيز و شگفت آور شما موجب شد كه امشبفراوان گريستم .
فرمود: اى نوف : اگر امشب از خوف خدا فراوان گريه كردى فردا در برابر خدا چشمانتروشن خواهد شد. اى نوف هيچ قطره از اشكى از ديدگان كسى از خشيت خدا جارى نمى شودمگر آنكه درياهايى از آتش را خاموش مى كند و آخرين جمله اى كه از خدا در ترك انجاممسئوليتها بترسد! آنگاه از برابر ما گذشت در حالى كه با خود زمزمه مى كرد و مىگفت :
خدايا! اى كاش مى دانستم هنگامى كه غافلم ، آيا تو از من اعراض كرده اى يا به من توجهدارى . و اى كاش مى دانستم كه با اين خواب طولانى ؛ و كوتاهى در سپاسگزارىنعمتهايت حالم در نزد تو چگونه است .
نوف گويد: به خدا قسم على (عليه السلام ) تا صبح در همينحال بود.(818)


696- قرآن صامت ، قرآن ناطق  

اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش ‍ حركت كرد، درحالى كه كميل بن زياد كه از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناءراه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود و آيه امن هو قانتاناء الليل ...(819) را با صداى دلنشين و حزين مى خواند،كميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذت برد و از روحانيت اوخوشحال شد، بدون آنكه چيزى بر زبان براند. امام (عليه السلام ) رو به سوى او كردو فرمود: سر و صداى اين مرد مايه حجاب تو نشود زيرا اواهل دوزخ است و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد!كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت . نخست اينكه امام (عليه السلام ) بزودى از فكر ونيت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد....مدتى گذشت تا سرانجام كار خوارج به آنجا رسيد كه درمقابل اميرمؤ منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد، در حالى كه قرآنرا آن گونه كه نازل شده بود حفظ كرده داشتند، اميرمؤ منان (عليه السلام ) رو بهكميل كرد و در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر برزمين افتاده بود با نوك شمشير به يكى از آن سرها اشاره كرد و فرمود: اىكميل ! اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالى كه او تعجب تو رابرانگيخته بود. كميل دست حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(820)


next page

fehrest page

back page