بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس چهل و هفتم اعراض

شامل:نظريات فلاسفه درباره اعراضكميتمقولات نسبى

نظريات فلاسفه درباره اعراض

چنانكه قبلا اشاره شد مشهور بين فلاسفه اين است كه جوهر جنس عالى و مقوله خاصى استكه داراى انواع مختلفى مى‏باشد اما عرض مقوله خاصى نيست بلكه مفهوم عامى است كه از نهمقوله انتزاع مى‏شود و حمل آن بر هر يك از آنها حمل عرضى است نه ذاتى .

در برابر اين قول مى‏توان به سه قول ديگر اشاره كرد يكى قول ميرداماد كه عرض را مانندجوهر مقوله و جنس عالى مى‏داند و آنچه را ديگران مقولات عرضى مى‏نامند وى آنها را انواععرض مى‏شمارد قول ديگر اين است كه مقولات عبارتند از جوهر كميت كيفيت نسبت اما سايرمقولات عرضى بحسب اين قول انواعى از نسبت بشمار مى‏روند و بالاخره قول شيخ اشراق (1) اين است كه مقولات عبارتند از چهار مقوله نامبرده بعلاوه حركت .

اما بنظر مى‏رسد كه اولا جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و نبايدهيچكدام از آنها را جنس عالى و مقوله ماهوى بحساب آورد و ثانيا همانگونه كه صدرالمتالهينتصريح فرموده حركت از مفاهيم وجودى است و نه خودش مقوله است و نه مندرج در هيچمقوله ماهوى مى‏باشد و ثالثا بسيارى از آنچه بنام عرض خارجى و بعنوان مقوله يا نوعى از آنشمرده شده و از جمله همه مقولات نسبى هفتگانه از مفاهيم انتزاعى است و هيچكدام از آنها ازاعراض خارجى نيست تا مقوله ماهوى مستقل يا نوعى از مقولات بشمار آيد .

روشن است كه بيان همه اقوال و نقد و بررسى آنها نياز به بحثهاى مفصلى دارد كه چندانفايده‏اى بر آنها مترتب نمى‏شود از اينروى به بحث كوتاهى در اين زمينه بسنده مى‏كنيم

كميت

مقوله كميت به اين صورت تعريف شده عرضى است كه ذاتا قابل انقسام مى‏باشد و قيد ذاتا بهاين منظور آورده شده كه تعريف شامل انقسام ساير مقولات نشود زيرا انقسام آنها بتبع انقسامكميت‏حاصل مى‏شود .

كميت بطور كلى به دو نوع متصل مقدار هندسى و منفصل عدد تقسيم مى‏شود كه هر كدام ازآنها داراى انواع مختلفى است كه در دو علم هندسه و حساب مورد بحث قرار مى‏گيرند .

لازم به تذكر است كه فلاسفه نخستين عدد را دو مى‏دانند كه قابل انقسام به دو واحد است ويك را مبدا عدد مى‏نامند ولى نوعى از اعداد بشمار نمى‏آورند .

بنظر مى‏رسد كه به آسانى مى‏توان پذيرفت كه عدد مفهومى ماهوى نيست و در خارج غير ازاشيائى كه متصف به وحدت و كثرت مى‏شوند معدودات چيزى بنام عدد تحقق نمى‏يابد مثلاهنگامى كه يك فرد انسان در جايى قرار دارد غير از وجود خودش چيزى بنام وحدت در اوبوجود نمى‏آيد اما با توجه به اينكه انسان ديگرى در كنار او نيست مفهوم واحد از او انتزاعمى‏شود همچنين هنگامى كه فرد ديگرى در كنار وى قرار مى‏گيرد فرد دوم هم يك واحد استولى ما ايشان را با هم در نظر مى‏گيريم و مفهوم دو را به آنان نسبت مى‏دهيم وگرنه ميان آنهاعرضى خارجى بنام عدد دو تحقق نمى‏يابد و راستى چگونه مى‏توان عرض واحدى عدد دو قائمبه دو موضوع باشد دقت‏شود و باز هنگامى كه فرد سومى در كنار آن دو نفر مى‏نشيند ازمجموع آنان عدد سه را انتزاع مى‏كنيم اما چنان نيست كه يك عرض عينى بنام دو نابود شده وعرض ديگرى بنام سه بوجود آمده باشد و در همين حال مى‏توانيم همان دو نفر سابق را درنظر بگيريم و عدد دو را به ايشان نسبت دهيم چنانكه مى‏توانيم يكى از آنان را با فرد جديدالورود با هم در نظر بگيريم و آنها را دو نفر بناميم .

و از جمله شواهد بر اعتبارى بودن مفهوم عدد اين است كه عارض خود اعداد و كسرهاى آنها ومجموعه‏هايى از آنها مى‏گردد و اگر عدد امرى عينى مى‏بود مى‏بايست در موضوعات محدودىبى‏نهايت عدد تحقق داشته باشد همچنين عدد به مجردات و ماديات و امور حقيقى و اعتبارىبطور يكسان نسبت داده مى‏شود آيا مى‏توان هنگامى كه عدد را به مجردات نسبت مى‏دهيم آنرا عرضى مجرد بدانيم و هنگامى كه آن را به ماديات نسبت مى‏دهيم آن را عرضى مادى تلقىكنيم و آيا مى‏توانيم هنگامى كه عددى را به امور حقيقى نسبت مى‏دهيم آن را امرى حقيقىبدانيم اما هنگامى كه همان عدد را بر امور اعتبارى حمل مى‏كنيم امرى اعتبارى بشماريم يااينكه براى امور اعتبارى صفت و عرضى حقيقى و عينى اثبات كنيم .

اما كميتهاى متصل در ضمن بحث از مكان و زمان روشن شد كه آنها از چهره‏هاى وجود اجسامهستند و وجودى جداگانه از وجود جسم ندارند و به اصطلاح جعل تاليفى و ايجاد مستقلى بهآنها تعلق نمى‏گيرد هر چند ذهن مى‏تواند آنها را بعنوان ماهيات مستقلى در نظر بگيرد با درنظر گرفتن اين نكته مى‏توان آنها را به يك معنى از اعراض اجسام بحساب آورد اما اعراضى كهوجود آنها عين وجود جسم است و همه ماهيات آنها با يك وجود موجود مى‏شوند و به ديگرسخن وجود اينگونه اعراض از شؤون وجود جوهر مى‏باشد

مقولات نسبى

در ميان مقولات دهگانه هفت مقوله عرضى هست كه در هر كدام از آنها نوعى نسبت لحاظشده و به همين جهت آنها را مقولات نسبى مى‏نامند و درست به همين جهت است كه بعضى ازفلاسفه آنها را انواعى از مقوله نسبت‏يا اضافه دانسته‏اند مقولات نسبى عبارتند از:

1- مقوله اضافه كه از نسبت متكرر بين دو موجود حاصل مى‏شود و به دو قسم متشابههالاطراف و متخالفه الاطراف منقسم مى‏گردد قسم اول مانند اضافه برادرى ميان دو برادر يااضافه همزمانى ميان دو شيئى كه در يك زمان وجود دارند و قسم دوم مانند اضافه پدرفرزندىميان پدر و فرزند يا اضافه تقدم و تاخر بين دو جزء زمان يا دو پديده‏اى كه در دو زمان بوجودمى‏آيند .

2- مقوله اين كجايى كه از نسبت بين شى‏ء مادى و مكان آن حاصل مى‏شود .

3- مقوله متى چه وقتى كه از نسبت بين موجود مادى و زمان آن بدست مى‏آيد .

4- مقوله وضع كه از نسبت بين اجزاء شى‏ء با يكديگر با در نظر گرفتن جهت آنها حاصلمى‏شود مانند حالت ايستادن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن بر روى يكديگر به طورى كه سر درجهت بالا باشد حاصل مى‏شود يا حالت دراز كشيدن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن در كناريكديگر بصورت افقى انتزاع مى‏گردد .

5- مقوله جده يا ملك كه از نسبت‏شى‏ء به چيزى كه كمابيش بر آن احاطه دارد بدست مى‏آيدمانند حالت پوشيدگى بدن بوسيله لباس يا پوشيدگى سر بوسيله كلاه .

6- مقوله ان يفعل كه حكايت از تاثير تدريجى فاعل مادى در ماده منفعل دارد مانند اينكهآفتاب تدريجا آب را گرم مى‏كند .

7- مقوله ان ينفعل كه حكايت از تاثر تدريجى ماده منفعل از فاعل مادى دارد مانند اينكه آبتدريجا بوسيله آفتاب گرم مى‏شود .

لازم به تذكر است كه همه اين مقولات بجز مقوله اضافه مختص به ماديات هستند زيرازماندارى و مكاندارى مخصوص ماديات است و نسبت بين اجزاء و لحاظ جهت ميان آنها نيزتنها در اجسام تصور مى‏شود همچنين احاطه لباس و مانند آن ويژه موجودات مادى است نيزتاثير و تاثر تدريجى فقط در ميان اشياء مادى تحقق مى‏يابد اما مقوله اضافه مشترك بينماديات و مجردات است و مى‏توان مصاديقى از آن را در ميان ماديات يافت مانند اضافه بالاپايين بين دو طبقه ساختمان و مى‏توان اضافاتى را در ميان مجردات در نظر گرفت مانند تقدمسرمدى الهى بر ساير مجردات و معيت دهرى در ميان عقول چنانكه مى‏توان يك طرف اضافهرا موجود مجرد و طرف ديگر را موجود مادى قرار داد مانند تقدم وجودى علت مجرد بر معلولمادى .

اما بنظر مى‏رسد كه هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى معقولات اولى نيستند و بهترين دليلآن اين است كه نسبت دادن موجودى به موجود ديگر بستگى به شخص نسبت دهنده دارد كهآنها را با يكديگر مقايسه مى‏كند و مفهومى كه در گروه مقايسه و نسبت‏سنجى باشد نمى‏تواند ازيك امر عينى و مستقل از اعتبار و لحاظ ذهنى حكايت كند .

مثلا نسبت برادرى بين دو برادر يا نسبت پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يك امر عينى نيستكه ميان آنها بوجود بيايد بلكه ذهن با در نظر گرفتن اين كه دو نفر از يك پدر و مادر بوجودآمده‏اند و در اين جهت‏شريك هستند اضافه متشابهه الاطرافى بنام برادرى را انتزاع مى‏كند وبا در نظر گرفتن اينكه پدر علت اعدادى براى پيدايش فرزند است نه بالعكس اضافه متخالفهالاطرافى بنام پدرفرزندى را انتزاع مى‏كند و چنان نيست كه با تولد فرزند امر عينى ديگرىبنام اضافه پدرفرزندى ميان آنها تحقق يابد يا پس از تولد فرزند دوم امر خارجى ديگرى بناماضافه اخوت ميان دو فرزند پديد آيد .

همچنين مفاهيم بزرگى و كوچكى بزرگترى و كوچكترى دورى و نزديكى دورترى و نزديكترىتساوى همزمانى و ... همه از مفاهيمى است كه با نسبت‏سنجى بدست مى‏آيند و هيچكدام ازآنها مابازاء عينى ندارد هر چند هر يك از آنها منشا انتزاع خاصى دارد و نمى‏توان به دلخواه هرمفهوم اضافى و نسبى را به هر چيزى نسبت داد .

از جمله شواهد اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در رابطه خداى متعال با انواعمخلوقاتش صدق مى‏كند و از سوى ديگر بين دو امر اعتبارى و بين يك موجود و يك معدوم وحتى ميان دو امر ممتنع الوجود نيز برقرار مى‏شود و روشن است كه خداى متعال معروضهيچ عرضى واقع نمى‏شود و همچنين امور اعتبارى و معدومات نمى‏توانند متصف به صفاتعينى و خارجى شوند .

با دقت در ساير مقولات نسبى نيز روشن مى‏شود كه غير از طرفين نسبت كه منشا انتزاع اينمفاهيم هستند امر عينى ديگرى بنام نسبت‏خارجى وجود ندارد چه رسد به اينكه در اثر نسبتهيئت‏خاصى هم براى موضوع پديد آيد و اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل وجودمابازاء عينى براى آنها نيست چنانكه امر در همه معقولات ثانيه فلسفى به همين منوال است

خلاصه

1- درباره اعراض چهار قول وجود دارد:

الف- قول ميرداماد كه عرض مانند جوهر جنس عالى است و داراى نه نوع كلى مى‏باشد .

ب- قول مشهور كه هر يك از نه مقوله عرضى جنس عالى است و حمل عرض بر آنها حملذاتى نيست .

ج- قول صاحب بصائر عمر بن سهلان ساوجى كه مقولات عرضى عبارتند از كميت كيفيتنسبت و مقولات نسبى انواعى از نسبت بشمار مى‏روند .

د- قول شيخ اشراق كه مقولات عرضى عبارتند از سه مقوله نامبرده بعلاوه حركت .

2- مفهوم جوهر و عرض از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و جنس براى هيچ ماهيتىنيست .

3- مفهوم حركت مفهومى است كه از وجود سيال انتزاع مى‏شود و از قبيل مفاهيم ماهوىنيست .

4- كميت عرضى است كه ذاتا قابل قسمت مى‏باشد .

5- كميت به دو قسم كلى منقسم مى‏شود متصل مقدار هندسى و منفصل عدد .

6- از نظر فلاسفه واحد مبدا عدد است نه نوعى از اعداد .

7- عدد را نمى‏توان عرض خارجى و داراى مابازاء عينى دانست زيرا با افزودن واحدى بر واحدديگر هيچ امر عينى ديگرى در آنها تحقق نمى‏يابد نيز عدد اشياء با اختلاف لحاظها و اعتباراتتغيير مى‏كند .

8- شاهد ديگر بر اعتبارى بودن عدد نسبت دادن آن به مجردات و ماديات و به امور خارجى وذهنى و اعتبارى بطور يكسان است .

9- كميت متصل در واقع چهره‏اى از وجود جوهر مادى و شانى از شؤون آن است .

10- مقولات نسبى عبارتند از اضافه اين متى وضع جده ان يفعل ان ينفعل .

11- مقوله اضافه مشترك بين مجردات و ماديات است ولى ساير مقولات نسبى مخصوصماديات مى‏باشند .

12- اضافه به دو قسم كلى تقسيم مى‏شود اضافه متشابهه الاطراف مانند اخوت و اضافهمتخالفه الاطراف مانند ابوت و بنوت .

13- هيچيك از مفاهيمى كه بنام مقولات نسبى ناميده مى‏شوند از مفاهيم ماهوى و معقولاتاولى نيستند زيرا همگى مشتمل بر مفهوم نسبت هستند و نسبت مابازاء عينى ندارد .

14- از جمله شواهد بر اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در مورد خداى متعال و ازسوى ديگر در مورد اعتباريات و حتى معدومات و ممتنعات نيز صدق مى‏كند .

15- اعتبارى بودن اين مفاهيم بدان معنى نيست كه بطور گزاف و به دلخواه مى‏توان به اشياءمختلف نسبت داد بلكه بدين معنى است كه داراى منشا انتزاع هستند ولى خودشان مابازاءعينى ندارند .

16- اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل ماهيت بودن آنها نيست چنان كه اتصاف بهساير معقولات ثانيه فلسفى هم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست

پى‏نوشت

1- ر. ك: تلويحات ص 11.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation