بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس چهل و سوم - زمان چيست؟

شامل:بحث درباره حقيقت زماننظريه صدرالمتالهينبيان چند نكته

بحث درباره حقيقت زمان

درباره حقيقت زمان نيز اقوال عجيبى نقل شده كه شيخ الرئيس در طبيعيات شفاء به آنهااشاره كرده است ولى گويا حل مسئله زمان از نظر فلاسفه اسلامى سهلتر از مسئله مكان بودهزيرا تقريبا همگى بر اين قول اتفاق داشته‏اند كه زمان نوعى مقدار و كميت متصل است كهويژگى آن قرارناپذيرى مى‏باشد و بواسطه حركت عارض بر اجسام مى‏شود بدين ترتيب جايگاهزمان در جدول مقولات ارسطوئى كاملا مشخص مى‏شود صدرالمتالهين نيز در بسيارى ازسخنانش همين بيان را آورده است ولى پس از تحقيق نهايى در مسئله حركت بيان جديدى راارائه كرده كه اهميت ويژه‏اى دارد .

بيان فلاسفه درباره زمان هر چند بيانى روشن مى‏نمايد ولى با دقت در پيرامون آن نقاط ابهام وسؤال‏انگيزى رخ مى‏نمايد كه ژرف انديشى بيشترى را مى‏طلبد و شايد همين امور نظرريزبين و موشكاف صدرالمتالهين را جلب كرده و او را به ارائه نظريه جديدى كشانده است .

براى توضيح اين نقاط بايد به پاره‏اى مبانى قوم كه ارتباط با اين مسئله دارد اشاره كنيم هرچند فعلا جاى بحث و تحقيق درباره آنها نيست .

از جمله آنكه فلاسفه معمولا حركت را بعنوان عرض معرفى كرده‏اند ولى توضيح بيشترىدرباره آن نداده‏اند تنها بعضى از ايشان آن را از مقوله ان يفعل يا ان ينفعل دانسته و شيخ اشراقآن را مقوله مستقلى در كنار جوهر و كميت و كيفيت و اضافه بحساب آورده و بدين ترتيبشماره مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و ساير مقولات نسبى را انواعى از اضافه شمردهاست و شايد از بعضى از سخنان ديگر فلاسفه استفاده شود كه خود حركت را داخل در مقولاتنمى‏دانسته‏اند .

ديگر آنكه حركت را منحصر به چهار مقوله كم و كيف و وضع و اين مى‏دانسته‏اند و حركتانتقالى را حركتى در مقوله اين مى‏شمرده‏اند و حركت در ساير مقولات و از جمله جوهر رامحال مى‏پنداشته‏اند بنا بر اين حركتى كه آن را واسطه ارتباط اجسام با زمان مى‏دانسته‏اندناچار حركت در يكى از مقولات چهارگانه عرضى بوده است .

از سوى ديگر همه ايشان فرضيه افلاك نه گانه را بعنوان اصل موضوع پذيرفته بودند و پيدايشزمان را به حركت دورى وضعى فلك اقصى نسبت مى‏داده‏اند و اين مطلب در بعضى از سخنانصدرالمتالهين نيز آمده است .

با توجه به اين مبانى و مطالب سؤالاتى درباره تعريف مشهور زمان طرح مى‏شود كه مهمترينآنها از اين قرار است:

1- شكى نيست كه زمان امرى ممتد و قابل تقسيم است و از اين روى نوعى كميت‏يا امرىكميت‏دار بشمار مى‏رود ولى به چه دليل بايد آن را كميت‏حركت دانست .

جواب ساده‏اى كه از اين سؤال داده مى‏شود اين است كه زمان امرى سيال و بيقرار است بهگونه‏اى كه حتى دو لحظه از آن قابل اجتماع نيست و ضرورتا بايد يك جزء از آن بگذرد تا جزءبعدى بوجود آيد و چنين كميتى را تنها مى‏توان به چيزى نسبت داد كه ذاتا سيال و بيقرارباشد و آن غير از حركت نخواهد بود .

چنانكه ملاحظه مى‏شود اين جواب مبتنى بر اين است كه تدرج و سيلان و بيقرارى مخصوصحركت است‏حركتى كه به نظر پيشينيان اختصاص به مقولات چهارگانه عرضى داشته و از اينروى امكان اينكه زمان كميتى براى جوهر جسمانى باشد را نفى مى‏كرده‏اند اما آيا اين مبنىصحيح است و آيا اگر فرض كنيم كه هيچ حركت عرضى در عالم نمى‏بود جايى براى مفهومزمان هم وجود نمى‏داشت .

2- حركتى كه واسطه ارتباط بين اجسام و زمان است چگونه واسطه‏اى است آيا واسطه درثبوت است و در نتيجه خود اجسام هم حقيقتا بواسطه حركت زماندار مى‏شوند يا واسطه درعروض است و هيچگاه خود اجسام حقيقتا زماندار نخواهند بود و به ديگر سخن اتصاف جوهرجسمانى به زمان اتصافى بالعرض مى‏باشد .

شايد جوابى كه بايستى بر اساس مبانى ايشان به اين سؤال داده شود پذيرفتن همين شق دومباشد ولى آيا براستى مى‏توان پذيرفت كه خود اجسام صرفنظر از دگرگونيهاى پيوسته وتدريجى‏شان متصف به زماندارى نمى‏شوند و آيا اگر فرض كنيم كه همه دگرگونيها بصورتدفعى اما پى در پى تحقق يابد ميان آنها تقدم و تاخر زمانى نخواهد بود .

اكنون فرض مى‏كنيم كه ايشان حركت را واسطه در ثبوت مى‏دانسته اتصاف اجسام را بهزماندارى بعد از وقوع حركت اتصافى حقيقى مى‏شمرده‏اند لازمه اين فرض آن است كه اجسامذاتا قابليت اتصاف به اين كميت‏حاصل از حركت را داشته باشند هر چند قبل از تحقق حركتبالفعل واجد آن نباشند چنانكه موم قبل از آنكه به شكل كره يا مكعب درآيد چنين قابليتى رادارد زيرا داراى امتداد و حجم است اما فلاسفه پيشين هيچ راهى براى نفوذ سيلان و حركت درذات اجسام نمى‏ديده‏اند بنا بر اين چگونه مى‏توانسته‏اند اتصاف چنين موجودى را به صفتى كهعين سيلان و بيقرارى است بپذيرند اين درست مثل آن است كه بخواهيم خط و سطح و حجمرا هر چند بواسطه علتى به موجود مجرد و فاقد امتدادى نسبت بدهيم به گونه‏اى كه حقيقهمتصف به اين كميتها بشود.

3- سؤال ديگر آن است كه رابطه بين حركت و زمان چگونه رابطه‏اى است آيا حركت علتپيدايش زمان است آنچنانكه از ظاهر بسيارى از سخنان ايشان برمى‏آيد يا تنها معروض آناست و به هر حال خود حركت را بايد از چه مقوله‏اى بحساب آورد و اتصاف آن را به زمان چگونهتبيين كرد .

قبلا اشاره شد كه بعضى از فلاسفه مانند شيخ اشراق حركت را مقوله عرضى مستقلىدانسته‏اند و بعضى ديگر حركت را امرى دو رويه دانسته رويه منتسب به فاعل آن تحريك را ازمقوله ان يفعل و رويه منتسب به منفعل و متحرك تحرك را از مقوله ان ينفعل شمرده‏اند ولىاز سايرين بيان روشنى نيافته‏ايم به هر حال پاسخ به اين بخش از سؤال نياز به دقت بيشترىدارد اما تعبير عليت و معلوليت درباره حركت و زمان را مى‏توان نوعى توسعه در اصطلاح عليتبحساب آورد چنانكه به نظاير آن در درس سى و هفتم اشاره شد .

4- سؤال ديگرى را نيز مى‏توان طرح كرد و آن اين است كه اگر ملاك اختصاص زمان بهحركت بيقرارى ذاتى آن است اين معنى در همه حركات يافت مى‏شود پس چرا فلاسفه پيدايشزمان را به حركت وضعى فلك اطلس نسبت داده‏اند و آيا اگر فلك اطلس نمى‏بود يا حركتىنمى‏داشت ديگر پديده‏هاى جهان داراى تقدم و تاخر زمانى نمى‏بودند و اساسا چگونه مى‏توانعرضى را كه قائم به موضوع خودش مى‏باشد ظرفى براى ساير اشياء و پديده‏ها دانست .

به اين سؤال هم به اين صورت مى‏توان پاسخ داد زمانى كه فلاسفه پيدايشش را به فلك اقصىنسبت داده‏اند زمان مستمر و دائمى يا به تعبير ديگر زمان مطلق است و اين مطلب منافاتىندارد با اينكه هر يك از پديده‏هاى خاص زمان محدود و مخصوصى داشته باشند و منظور ازظرف بودن زمان پديد آمده از فلك براى ساير حوادث بيش از اين نيست كه امتداد زمانى هريك از آنها بر جزئى از امتداد زمانى حركت فلك انطباق مى‏يابد .

ولى مى‏دانيم كه اين خانه از پاى‏بست ويران است زيرا فرضيه افلاك ابطال شده و اعتبار خود رااز دست داده است .

با طرح اين سؤالات و تلاش براى پاسخگويى به آنها روشن مى‏شود كه مسئله زمان به آنآسانى كه در آغاز تصور مى‏شد قابل حل نيست و نظريه مشهور ميان فلاسفه نظريه قانعكننده‏اى نمى‏باشد .

اكنون نوبت آن فرا رسيده كه به بيان ابتكار صدرالمتالهين در اين زمينه بپردازيم

نظريه صدرالمتالهين

صدرالمتالهين با پذيرفتن نقطه‏هاى مثبتى كه در سخنان پيشينيان در پيرامون زمان وجودداشته و با تكيه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستيهاى نظريه ايشانمى‏پردازد و در نتيجه نظريه جديدى را ارائه مى‏دهد كه مسئله زمان و مسئله حركت جوهريهرا تواما حل مى‏كند و حقا بايد آن را يكى از ارزشسمندترين ابتكارات وى در فلسفه بشمار آورد .

اما نقطه‏هاى مثبت عبارتند از:

1- زمان امرى ممتد و انقسام پذير و به يك معنى از كميات است .

2- زمان و حركت رابطه‏اى نزديك و ناگسستنى دارند و هيچ حركتى بدون زمان تحققنمى‏يابد چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعى حركت و دگرگونى پيوسته و تدريجى امكانندارد چه اينكه گذشت اجزاء پى در پى زمان خود نوعى دگرگونى تدريجى حركت براى شى‏ءزماندار است .

اما نقطه‏هاى ضعفى كه وى در سخنان ايشان يافته و در صدد جبران آنها بر آمده عبارتند از:

1- ايشان زمان و حركت را از اعراض خارجيه اشياء دانسته‏اند در صورتى كه بنظر وى آنها ازعوارض تحليليه مى‏باشند و چنان نيست كه بتوان براى آنها وجودى منحاز از وجودموضوعاتشان در نظر گرفت بلكه تنها در ظرف تحليل ذهن است كه صفت و موصوف و عارض ومعروض از يكديگر انفكاك مى‏پذيرند و گر نه در ظرف خارج بيش از يك وجود ندارد .

2- ايشان حركت را به اعراض اختصاص داده‏اند و از اين روى انتساب بى‏واسطه زمان را بهاجسام انكار كرده‏اند در صورتى كه اصلى‏ترين حركات را بايد حركت در جوهر دانست زيرامحال است چيزى كه در ذات خود امتدادى گذرا نداشته باشد بواسطه امر ديگر متصف بهكميت گذرا گردد چنانكه توضيح آن در مبحث‏حركت‏خواهد آمد از اين روى زمان را بايدمستقيما به خود آنها نسبت داد و آن را بعد چهارمى (1) براى آنها بحساب آورد .

حاصل آنكه طبق نظريه صدرالمتالهين زمان عبارت است از بعد و امتدادى گذرا كه هر موجودجسمانى علاوه بر ابعاد مكانى ناگذرا طول و عرض و ضخامت داراست .

اما پاسخ وى از نخستين سؤال از سؤالهاى چهارگانه مذكور اين است كه زمان توام با حركتجوهريه‏اى است كه عين وجود اجسام مى‏باشد و اختصاصى به حركات عرضى ندارد .

و پاسخ وى از سؤال دوم اين خواهد بود كه زمان و حركت دوگانگى وجودى ندارند تا يكى راعلت پيدايش ديگرى بشماريم و اجسام را بواسطه حركت‏خارج از ذاتشان مرتبط با زمانبپنداريم تا جاى سؤال از كيفيت اين وساطت باشد بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان هماتصاف حقيقى به حركت و دگرگونى دارند و هم اتصاف حقيقى به زمان و گذرايى و همانگونه كهامتدادهاى مكانى چهره‏هايى از وجود آنهاست امتداد زمانى هم چهره ديگرى از وجود آنهامى‏باشد .

و اما جواب وى از اينكه حركت از چه مقوله‏ايست اين است كه حركت از مفاهيم و مقولاتماهوى نيست بلكه مفهومى است عقلى كه از نحوه وجود ماديات انتزاع مى‏شود چنانكه مفهومثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى‏گردد و همانگونه كه ثبات امرى نيست كه در خارجعارض موجود مجرد و ثابت‏شود حركت هم عرض خارجى براى موجود مادى نيست و اين ذهنانسان است كه وجود را تحليل به ذات و صفت و عارض و معروض مى‏كند .

همچنين پاسخ وى از كيفيت ظرف بودن زمان براى حوادث روشن است زيرا زمان ظرفمستقلى از اشياء و پديده‏ها نيست كه وجود جداگانه‏اى داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجدبلكه همانند حجم اجسام صفتى ذاتى و درونى براى آنهاست و طبعا هر پديده‏اى زمانىمخصوص به خود خواهد داشت كه از شؤون وجودش بشمار مى‏رود نهايت اين است كه براىتعيين تقدم و تاخر آنها نسبت به يكديگر بايد امتداد زمانى طولانيترى را در نظر گرفت و باتطبيق زمانهاى ديگر بر آن موقعيت زمانى هر يك را تعيين كرد و اگر فلكى وجود داشته باشدكه امتداد زمانى آن از هر موجود زمانى ديگرى بيشتر باشد مى‏توان اين نقش را به آن سپرد واگر وجود نداشته باشد چنانكه ندارد همان امتداد گذراى كل عالم جسمانى ملاك تعيينموقعيت زمانى پديده‏هاى جزئى خواهد بود چنانكه حجم كل عالم مناط تعيين موقعيتمكانى پديده‏هاى جزئى است .

از اينجا همزادى و همگامى زمان و مكان بصورت روشنترى جلوه مى‏كند و ژرفاى تفسيرى كهبراى مكان ارائه داديم بيشتر نمودار مى‏گردد

بيان چند نكته

1- واژه آن كه در محاورات عرفى بمعناى جزء كوچكى از زمان بكار مى‏رود در اصطلاح فلسفىبمعناى منتهى اليه قطعه‏اى از زمان و به منزله نقطه نسبت به خط مى‏باشد و همانگونه كه ازتقسيم خط هيچگاه به نقطه نمى‏رسيم يعنى خط تا بى‏نهايت قابل تقسيم است و هر جزئى ازآن نيز داراى امتداد خواهد بود هر چند ذهن ما نتواند امتدادهاى خيلى كوچك را تصور كندهمچنين هر جزئى از زمان هر قدر كوتاه فرض شود داراى امتدادى خواهد بود و هيچگاه ازتجزيه زمان به آن نمى‏رسيم بنا بر اين تركيب زمان از آنات پى در پى توهمى بيش نيست .

2- واژه دهر كه در عرف بمعناى زمان طولانى است در اصطلاح فلسفى به منزله ظرفى نسبتبه مجردات در مقابل زمان براى ماديات تلقى مى‏شود و در واقع نشانه مبرى بودن آنها از امتدادزمانى است چنانكه واژه سرمد را به مقام الهى اختصاص مى‏دهند كه نشانه تعالى وجود اقدسالهى از صفات همه مخلوقات مى‏باشد .

همچنين اين دو واژه گاهى در برابر مقوله نسبى متى بكار مى‏روند و از اين روى گفته مى‏شودكه نسبت مجردات به ماديات دهر و نسبت مقام الهى به مخلوقات سرمد است و نيز گفتهمى‏شود كه خداى متعال تقدم سرمدى بر همه مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهرى برحوادث مادى دارند .

3- فلاسفه پيشين كه زمان را از لوازم حركات عرضى مى‏دانستند جوهر اجسام و قدر متيقنجوهر فلك را فراتر از افق زمان مى‏شمردند و براى آن معيت دهرى با زمان قائل بودند اما باتوجه به حركت جوهريه و نفوذ زمان و گذرايى در ذات موجودات مادى بايد همه آنها رابى‏استثناء زمانى دانست .

4- تقدم و تاخر زمانى مخصوص حوادثى است كه در عمود زمان قرار مى‏گيرند و خودشانداراى امتداد زمانى مى‏باشند و اما موجودى كه فراتر از افق زمان و داراى ثبات وجودى و مبرىاز دگرگونى و گذرايى باشد نسبت تقدم و تاخر با امور زمانى نخواهد داشت بلكه در واقع وجوداو محيط بر زمانيات بوده گذشته و حال و آينده نسبت به وى يكسان خواهد بود و به همينجهت گفته‏اند كه حوادث پراكنده در پهنه زمان در ظرف دهر اجتماع خواهند داشتالمتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر

خلاصه

1- تعريف معروف زمان اين است كميت متصل قرارناپذيرى است كه بواسطه حركت عارض براجسام مى‏شود .

2- بعضى از فلاسفه پيشين حركت را مقوله‏اى مستقل و بعضى آن را از قبيل ان يفعل و انينفعل دانسته و ديگران بيان روشنى درباره آن ندارند .

3- همچنين ايشان حركت را منحصر در چهار مقوله عرضى دانسته‏اند و حركت وضعى فلكاقصى را منشا پيدايش زمان معرفى كرده‏اند .

4- علت اينكه زمان را كميت‏حركت دانسته‏اند اين است كه زمان امرى گذرا و بيقرار است وچيزى مى‏تواند معروض بى‏واسطه آن واقع شود كه ذاتا قرارناپذير باشد .

5- اگر حركت را واسطه در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند لازمه‏اش اين است كه اجسامحقيقتا متصف به زمان نشوند و اگر آن را واسطه در ثبوت بشمارند لازمه‏اش اين است كه ذاتادگرگون شونده باشند تا قابليت اتصاف به اين كميت بيقرار را داشته باشند .

6- ممكن است منظور ايشان از زمانى كه از حركت فلك پديد مى‏آيد زمان مطلق باشد و وجودزمانهاى خاص ناشى از حركت هر جسمى را انكار نكرده باشند و نيز ممكن است منظور ايشاناز ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پديده‏هاى جزئى انطباق زمانهاى جزئى آنها بر اجزاء زمانمطلق باشد .

7- صدرالمتالهين دو ويژگى زمان را كه پيشينيان ذكر كرده بودند بطور اجمال پذيرفت و آنهاعبارتند از:

الف- زمان امرى انقسام‏پذير و از قبيل كميات است .

ب- زمان با حركت رابطه‏اى ناگسستنى دارد .

8- وى در دو مطلب اساسى درباره زمان با گذشتگان مخالفت كرد الف زمان و حركت را كهايشان از اعراض خارجيه مى‏شمردند از عوارض تحليليه وجود مادى دانست كه تنها در ظرفتحليل ذهن انفكاك‏پذيرند .

ب- حركت همزاد زمان را كه ايشان حركت در مقولات عرضى و بويژه حركت دورى فلكمى‏پنداشته‏اند حركت جوهرى اجسام دانست و بدين وسيله زمان را از شؤون ذات آنها معرفىكرد .

9- حقيقت زمان بنظر وى عبارت است از بعد و امتدادى گذرا كه هر جسمى در ذات خودعلاوه بر امتدادهاى ناگذرا طول و عرض و ضخامت از آن برخوردار است .

10- وى وجود زمان و حركت را دوگانه نمى‏داند تا يكى علت براى ديگرى باشد و حركتواسطه‏اى براى ارتباط اجسام با زمان تلقى گردد و سؤال از كيفيت اين وساطت به ميان آيد كهوساطت در عروض است‏يا در ثبوت .

11- صدرالمتالهين حركت را از قبيل ماهيات و مقولات نمى‏داند تا سؤال شود كه از چهمقوله‏اى است بلكه آن را مفهومى عقلى مى‏داند كه از نحوه وجود ماديات انتزاع مى‏شودهمانگونه كه مفهوم ثبات از نحوه وجود مجردات انتزاع مى‏گردد .

12- وى براى هر پديده‏اى زمان مخصوص به خود قائل است كه بعد چهارم وجود آن را تشكيلمى‏دهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهاى زمانى جزئى بر امتدادزمانى كل جهان يا فلك اقصى بنا بر فرض ثبوت آن مى‏داند كه همگى از حركت جوهريه ودگرگونى و گذرايى ذاتى آنها انتزاع مى‏شود .

13- آن در اصطلاح فلسفى منتهى اليه قطعات زمانى و به منزله نقطه نسبت به خط است وهيچگونه امتدادى ندارد و از اين روى تركيب يافتن زمان از آنات محال مى‏باشد زيرا هيچگاه ازتركيب اشياء بى‏امتداد امرى ممتد بوجود نخواهد آمد .

14- دهر در اصطلاح فلاسفه به منزله ظرفى براى مجردات در مقابل زمان براى ماديات استچنانكه در مورد خداى متعال واژه سرمد را بكار مى‏برند نيز اين دو واژه گاهى در مقابل مقولهمتى و داراى مفهوم نسبت استعمال مى‏شود و از اين روست كه مى‏گويند نسبت ثابتات بهمتغيرات دهر است .

15- بنا بر ثبوت حركت جوهريه وجود همه اجسام گذرا و زمانى است و هيچ موجود جسمانىدهرى نخواهد بود .

16- تقدم و تاخر زمانى مخصوص به امور زمانى است و موجودى كه فراتر از افق زمان باشدنسبت زمانى به هيچ پديده‏اى نخواهد داشت و گذشته و حال و آينده نسبت به وى يكسانخواهد بود و موجودات پراكنده در ظرف زمان نسبت به او مجتمع خواهند بود و از اينجاستكه گفته‏اند المتفرقات فى وعاء الزمان مجتمعات فى وعاء الدهر

پى‏نوشت

1- بايد توجه داشت كه اصطلاح فلسفى بعد چهارم غير از اصطلاح فيزيكى آن در نظريهانيشتاين است .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation