بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

بخش هفتم - خداشناسى

درس شصت و يكم - راه شناختن خدا

شامل:مقدمهعلم خداشناسى و موضوع آنفطرى بودن شناخت‏خداامكان استدلال برهانى بر وجود خدابرهان لمى و انى

مقدمه

مفهومى كه عموم مردم از خداى متعال درك مى‏كنند و معنايى كه هنگام شنيدن واژه خدا يامعادلهاى آن در زبانهاى مختلف مى‏فهمند عبارت است از موجودى كه جهان را آفريده است بهديگر سخن خدا را به عنوان آفريدگار مى‏شناسند و احيانا معانى ديگرى از قبيل پروردگار ومعبود كسى كه شايسته پرستش است را مورد توجه قرار مى‏دهند و در واقع خدا را بعنوانانجام دهنده كار آفرينش و توابع آن مى‏شناسند .

فلاسفه با توجه به اينكه اينگونه مفاهيم از مقام فعل الهى و بعضا از افعال مخلوقين مانندپرستيدن انتزاع مى‏شود كوشيده‏اند مفهومى را بكار بگيرند كه حكايت از ذات مقدس الهىنمايد بدون اينكه احتياجى به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وى داشته باشد و بدين ترتيبمفهوم واجب الوجود را برگزيده‏اند يعنى كسى كه هستى او ضرورى و زوال ناپذير است .

ولى اين مفهوم هم يك مفهوم كلى و ذاتا قابل اشتراك و صدق بر مصاديق متعدد مى‏باشد ازاين روى بايد بهترين اسماء و كلمات را اسم الله دانست كه اسم خاص و به اصطلاح علم شخصىاست و شايد اين اسم شريف نخست از طرف انبياء و پيشوايان دينى مطرح شده باشد .

اما براى دانستن معناى اسم خاص شناختن شخص مسمى لازم است‏شناختى كه در موردمحسوسات بوسيله ادراك حسى و در غير محسوسات تنها از راه علم حضورى حاصل مى‏شود وهنگامى كه موجودى قابل درك حسى نباشد راه شناختن شخص او منحصر به علم حضورىخواهد بود و هر چند اثبات وجود چنين علمى مربوط به فلسفه است اما خود اين علم از راهبحثهاى فلسفى بدست نمى‏آيد و آنچه از كاوشهاى عقلى و براهين فلسفى حاصل مى‏شود طبعامفاهيم كلى عقلى خواهد بود و از اينجا نكته گزينش واژه واجب الوجود از طرف حكماء الهىروشن مى‏شود .

ما در ضمن درسهاى اين بخش در باره اينكه اساسا الله را تا چه اندازه و به چه وسيله مى‏توانشناخت بحثى خواهيم داشت ولى موضوع اين بخش را طبق سنت فلسفى و كلامى خدا واجبالوجود قرار مى‏دهيم

علم خداشناسى و موضوع آن

علم خداشناسى شريفترين و ارزشمندترين علوم فلسفى است و تكامل حقيقى انسان بدونمعرفت الهى ممكن نيست زيرا چنانكه در جاى خودش به ثبوت رسيده است كمال حقيقىانسان تنها در سايه قرب الهى تحقق مى‏يابد و بديهى است كه تقرب به خداى متعال بدونمعرفت او امكان نخواهد داشت .

و هر چند اثبات موضوع يك علم از مسائل آن علم بشمار نمى‏رود و اگر موضوع علمى احتياجبه اثبات داشته باشد على القاعده بايد در علم ديگرى كه تقدم رتبى بر آن دارد به اثبات برسداما گاهى وجود موضوع علم بعنوان يكى از مبادى آن در مقدمه مورد بحث قرار مى‏گيرد و ازجمله سنت بر اين جارى شده كه بحث از وجود خداى متعال در خود علم الهى و معرفه الربوبيهانجام بگيرد از اين روى با اينكه مباحث علت و معلول مخصوصا درس سى و هفتم ما را از بحثدر اين زمينه مستغنى مى‏سازد در عين حال به پيروى از سنت‏حكماء الهى اين مبحث رامستقلا در آغاز اين بخش مطرح مى‏كنيم .

ولى قبل از پرداختن به استدلال دو نكته را ياد آور مى‏شويم يكى آنكه عده‏اى از بزرگانفرموده‏اند كه شناخت‏خداى متعال امرى فطرى و بى‏نياز از استدلالات فلسفى است و ديگرىآنكه بعضى از فلاسفه تصريح كرده‏اند به اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست. (1) بنا بر اين لازم است اين دو موضوع را قبلا مورد بررسى قرار دهيم

فطرى بودن شناخت‏خدا

واژه فطرى در موردى بكار مى‏رود كه چيزى مقتضاى فطرت يعنى نوع آفرينش موجودىباشد و از اين روى امور فطرى داراى دو ويژگى هستند يكى آنكه نيازى به تعليم و تعلم ندارندديگرى آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند ويژگى سومى را نيز مى‏توان بر آنها افزود و آن اينكهفطريات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع يافت مى‏شود هر چند قابل ضعف و شدتباشند .

امورى كه در مورد انسان بنام فطرى ناميده مى‏شود به دو دسته كلى قابل تقسيم است‏يكىشناختهايى كه لازمه وجود انسان است و ديگرى ميلها و گرايشهايى كه مقتضاى آفرينش وىمى‏باشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غريزى بكار مى‏رود و به ويژگيهاى نوع انساناختصاص داده مى‏شود بر خلاف امور غريزى كه در حيوانات نيز وجود دارد .

در مورد خداى متعال گاهى گفته مى‏شود كه خداشناسى امرى فطرى است كه از قسم اول ازامور فطرى محسوب مى‏گردد و گاهى گفته مى‏شود كه خداجويى و خداپرستى مقتضاىفطرت اوست كه از قبيل قسم دوم بشمار مى‏رود و در اينجا سخن از شناخت‏خدا است .

منظور از شناخت فطرى خدا يا علم حضورى است كه مرتبه‏اى از آن در همه انسانها وجوددارد و شايد آيه شريفه(ا لست بربكم قالوا بلى) (2) اشاره به آن باشد و چنانكه در درس چهل ونهم گفته شد معلولى كه داراى مرتبه‏اى از تجرد باشد مرتبه‏اى از علم حضورى نسبت به علتهستى‏بخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابلتفسيرهاى ذهنى نادرست باشد. (3)

اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسيله عبادات واعمال صالحه تقويت مى‏شود و در اولياى خدا به درجه‏اى از وضوح مى‏رسد كه خدا را از هرچيزى روشنتر مى‏بيند چنانكه در دعاى عرفه آمده است: ا يكون لغيرك من الظهور ما ليسلك حتى يكون هو المظهر لك .

و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى است‏شناختهاى حصولى فطرى يا ازبديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مى‏شوند و يا دسته‏اى از بديهيات ثانويههستند كه در منطق به نام فطريات نامگذارى شده‏اند و گاهى به نظريات قريب به بديهى همتعميم داده مى‏شود از اين نظر كه هر كسى با عقل خدادادى مى‏تواند آنها را درك كند و نيازىبه براهين پيچيده فنى ندارد .

چنانكه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مى‏توانند با استدلالهاى ساده پى به وجود خداىمتعال ببرند .

حاصل آنكه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است كهدرجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى كامل نباشد و درجات عاليه آنمخصوص مؤمنين كامل و اولياى خدا است و هيچ درجه‏اى از آن بوسيله برهان عقلى و فلسفىحاصل نمى‏شود و اما بمعناى علم حصولى قريب به بداهت از راه عقل و استدلال بدست مى‏آيدو قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى بى‏نيازى از برهان نيست ولىاگر كسى ادعا كند كه علم حصولى به خداى متعال از بديهيات يا فطريات منطقى است و ابدااحتياجى به استدلال ندارد چنين ادعائى قابل اثبات نيست

امكان استدلال برهانى بر وجود خدا

مطلب ديگرى كه بايد در اينجا مورد بررسى قرار گيرد اين است كه آيا مى‏توان برهان عقلى ومنطقى بر وجود خداى متعال اقامه كرد يا نه در صورت اول سخن بعضى از حكماى بزرگمانند ابن سينا مبنى بر اينكه اقامه برهان بر وجود خداى متعال صحيح نيست را چگونهمى‏توان توجيه كرد و در صورت دوم وجود خداى متعال را چگونه مى‏توان اثبات كرد .

پاسخ اين است كه بدون شك علم حصولى به خداى متعال بوسيله برهان عقلى و فلسفى ممكناست و همه فلاسفه و متكلمين و از جمله خود ابن سينا براهين متعددى براى اين مساله اقامهكرده‏اند ولى گاهى فلاسفه و منطقيين واژه برهان را به برهان لمى اختصاص مى‏دهند بنا براين ممكن است منظور كسانى كه اقامه برهان بر وجود خداى متعال را صحيح ندانسته‏اند اينباشد كه برهان لمى براى اين مطلب وجود ندارد زيرا برهان لمى بر چيزى اقامه مى‏شود كهعلت معلومى داشته باشد و از راه علم به علت وجود معلول را اثبات كنند ولى وجود خداىمتعال معلول علتى نيست تا بتوان از راه علم به علت آن را اثبات كرد و شاهد اين توجيه آناست كه در كتاب شفاء مى‏گويد و لا برهان عليه لانه لا عله له .

و ممكن است منظور از نفى برهان بر وجود خداى متعال اين باشد كه هيچ برهانى نمى‏تواندما را به وجود عينى و شخصى خداى متعال رهنمون شود و نهايت چيزى كه از براهين بدستمى‏آيد عناوينى كلى از قبيل واجب الوجود و عله العلل و مانند آنها است و چنانكه در مقدمهدرس يادآور شديم شناخت‏شخصى مجردات جز از راه علم حضورى امكان ندارد .

وجه سومى را نيز مى‏توان ذكر كرد و آن اين است كه مفاد براهينى كه براى وجود خداىمتعال اقامه مى‏شود اين است كه آفريدگان آفريدگارى دارند يا موجودات معلول عله العللىدارند يا موجودات ممكن الوجود نيازمند به واجب الوجود هستند پس اين براهين بالاصالهمحمولاتى را براى مخلوقات اثبات مى‏كنند نه اينكه مستقيما وجود خالق و واجب الوجود رااثبات نمايند اين توجيه با سخن كسانى سازگارتر است كه چنين تعبير كرده‏اند الواجب الوجودلا برهان عليه بالذات بل بالعرض

برهان لمى و انى

با توجه به توجيه اول سؤالى مطرح مى‏شود كه اگر برهان لمى بر وجود خداى متعال اقامهنمى‏شود پس چگونه بعضى از براهين اين مسئله برهان لمى تلقى شده است و آيا لمى نبودنبرهان زيانى به اعتبار آن نمى‏زند .

پاسخ وافى و مشروح به اين سؤال نيازمند به تحقيق در باره اقسام برهان است كه پرداختن بهآن ما را از مقصدى كه در اين مبحث داريم دور مى‏كند آنچه به اختصار در اينجا مى‏توانيمبگوييم اين است كه اگر برهان لمى را بصورت زير تعريف كنيم نه تنها در ساير مباحث فلسفىبلكه براى وجود خداى متعال هم مى‏توان برهان لمى اقامه كرد و آن اين است برهان لمىبرهانى است كه حد وسط آن علت براى اتصاف موضوع نتيجه به محمول آن باشد خواه علتبراى خود محمول هم باشد يا نباشد و خواه علت‏خارجى و حقيقى باشد يا علت تحليلى و عقلى .

طبق اين تعريف اگر حد وسط برهان مفهومى از قبيل امكان و فقر وجودى و مانند آنها باشدمى‏توان آن را برهان لمى تلقى كرد زيرا بقول فلاسفه علت احتياج معلول به علت امكان ماهوىيا فقر وجودى است (4) پس اثبات واجب الوجود براى ممكنات بوسيله چيزى انجام گرفته استكه بحسب تحليل عقلى علت احتياج آنها به واجب الوجود مى‏باشد .

حاصل آنكه هر چند ذات واجب الوجود معلول هيچ علتى نيست اما اتصاف ممكنات به داشتنواجب الوجود معلول امكان ماهوى يا فقر وجودى آنها است و چنانكه اشاره شد مفاد براهيناين مساله هم همين است .

اما اگر كسى در برهان لمى شرط كند كه حد وسط بايد علت‏خارجى و حقيقى باشد نه تنها درمورد واجب الوجود بلكه در بيشتر مسائل فلسفى چنين برهانى يافت نمى‏شود .

به هر حال براهين فلسفى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود برهان اقامه مى‏شود خواه برهانلمى ناميده شود و خواه برهان انى از ارزش منطقى كافى برخودار است و انى ناميدن آنضررى به اعتبار و ارزش آنها نمى‏زند بلكه مى‏توان گفت كه هر برهان لمى متضمن يك برهانانى است كه كبراى آن را محال بودن انفكاك معلول از علت تامه تشكيل مى‏دهد دقت‏شود

خلاصه

1- معنايى كه عموم مردم از واژه خدا مى‏فهمند صفت فعلى آفريدگار است .

2- فلاسفه واژه واجب الوجود را از اين جهت برگزيده‏اند كه دلالت بر ذات مقدس الهى نمايد .

3- الله علم شخصى است كه دلالت بر وجود عينى خداى متعال مى‏كند ولى شناختن معناىحقيقى اعلام شخصى متوقف بر شناخت عينى مسمى است كه راه آن در مورد مجرداتمنحصر به علم حضورى است و چنين علمى از راه براهين فلسفى حاصل نمى‏شود .

4- موضوع علم خداشناسى خداى متعال است و بحث در باره وجود وى از مبادى اين علمبشمار مى‏رود .

5- براى فطرى بودن شناخت‏خدا دو معنى را مى‏توان در نظر گرفت‏يكى شناخت‏حضورى كهمرتبه‏اى از آن براى هر انسانى حاصل است و ديگرى شناخت‏حصولى قريب به بداهت كه بااستدلال ساده براى همه ميسر است .

6- ممكن است منظور كسانى كه برهان بر واجب الوجود را نفى كرده‏اند نفى برهان لمى باشد .

7- احتمال ديگر اين است كه منظور ايشان نفى برهان بر وجود عينى و شخصى خداى متعالباشد .

8- احتمال سوم اين است كه منظورشان نفى برهان بالاصاله و بالذات بر وجود خداى متعالباشد .

9- برهان لمى را بصورتى مى‏توان تعريف كرد كه در مورد خداى متعال هم قابل اقامه باشد وآن اين است برهانى كه حد وسط آن علت عينى يا تحليلى براى اتصاف موضوع به محمول باشد .

10- انى بودن برهانى كه بر اساس تلازم عقلى بين حدود قياس تشكيل مى‏شود برهان انمطلق ضررى به اعتبار آن نمى‏زند بلكه مى‏توان گفت كه براهين لمى هم متضمن چنينبرهانى هستند

پى‏نوشتها

1- ر. ك: الهيات شفاء مقاله 8 ف 4 و تعليقات ص 70.2- ر. ك: سوره اعراف آيه 172.3- ر ك درس سيزدهم.4- ر ك درس سى و دوم.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation