درس پنجاهم اتحاد عالم و معلوم
شامل: مقدمه تعيين محل نزاع توضيح عنوان مسئله انحاء اتحاد در وجود بررسى نظريه صدرالمتالهين تحقيق در مسئله
مقدمه
شيخ الرئيس در كتابهاى شفاء (1) و اشارات (2) از برخى از فلاسفه يونان نقل كرده كه هنگامى كهموجود عاقلى چيزى را تعقل كند با آن متحد مىشود نيز از فرفوريوس نقل نموده كه رسالهاىدر اين زمينه نگاشته است اما خود وى اين نظريه را به باد انتقاد مىگيرد و آنرا امرى محالمىشمرد .
از سوى ديگر صدرالمتالهين در اسفار و ديگر كتابهايش آن را تائيد كرده بر صحت اين نظريهپاى مىفشرد و آن را نسبت به همه اقسام علم حتى ادراك حسى نيز توسعه مىدهد .
اين اختلاف عجيب بين اين دو فيلسوف عظيم در اين مسئله طبعا انسان را نسبت به آنحساس مىكند و علاقه او را به حل مسئله مزبور و داورى بين طرفين جلب مىنمايد .
به همين جهت در پايان اين بخش درسى را به اين موضوع اختصاص مىدهيم
تعيين محل نزاع
در درس گذشته دانستيم كه در علم حضورى به نفس تعدد و تغايرى بين عالم و معلوم وجودندارد و از اينروى بايد آن را وحدت علم و عالم و معلوم ناميد و اشاره شد كه اين علم حضورىمورد قبول پيروان مشائين و از جمله ابن سينا نيز هست پس اختلاف در اتحاد عالم و معلومشامل چنين موردى نمىشود مخصوصا با توجه به اينكه واژه اتحاد بر خلاف واژه وحدت درجايى بكار مىرود كه نوعى تعدد و دوگانگى هم در كار باشد و در علم بنفس اصلا تعددى جزبحسب اعتبار وجود ندارد .
ظاهر سخنان ابن سينا اين است كه قائلين به اتحاد محل بحث را اختصاص به تعقل دادهاند كهدر برابر تخيل و احساس بكار مىرود و حد اكثر مىتوان آن را نسبت به علم حضورى هم توسعهداد زيرا در سخنان فلاسفه كار بردن واژه عقل و مشتقاتش در مورد علم حضورى فراوان استاما صدرالمتالهين محل بحث را به مطلق علم و ادراك اعم از حضورى و حصولى و اعم از تعقل وتخيل و احساس توسعه داده و در همه موارد قائل به اتحاد شده است
توضيح عنوان مسئله
قبل از پرداختن به اصل مسئله بايد مفهوم اتحاد را روشن كنيم و ببينيم كسانى كه قائل بهاتحاد عاقل و معقول يا اتحاد عالم و معلوم شدهاند مقصودشان دقيقا چه بوده است و شايد دركصحيح اين معنى كمك شايانى به حل مسئله بكند .
متحد شدن دو موجود يا به لحاظ ماهيت آنهاست و يا به لحاظ وجود آنهاست و يا به اعتباروجود يكى و ماهيت ديگرى اما اتحاد دو ماهيت تام مستلزم انقلاب ماهيت و تناقض است زيرافرض يك ماهيت تام فرض قالب مفهومى معينى است كه بر هيچ قالب مفهومى ديگرىمنطبق نمىشود و يگانه شدن دو ماهيت تام مستلزم انطباق دو قالب متباين بر يكديگر استو بعنوان تشبيه معقول به محسوس مانند اتحاد دايره و مثلث مىباشد .
و اما اتحاد يك ماهيت نوعى تام با ماهيت ناقص جنس و فصل طبق دستگاه جنس و فصلارسطوئى امرى مسلم ولى دائمى است و ارتباطى با مسئله تعقل و ادراك ندارد و چنان نيستكه هنگام تعقل چنين اتحادى برقرار شود افزون بر اين گاهى انسان ماهيتى را تعقل مىكند كهبكلى مباين با ماهيت انسانى است و هيچگونه اشتراك ماهوى بين آنها وجود ندارد .
بنابر اين اگر كسى معتقد شود كه هنگام ادراك ماهيت موجود درك كننده با ماهيت موجوددرك شونده متحد مىشود و مثلا ماهيت انسان با ماهيت درختيا حيوانى يگانگى پيدامىكند به امر متناقض و محالى معتقد شده است .
همچنين اتحاد وجود درك كننده با ماهيت درك شونده و بالعكس نيز محال است و اگراتحادى بين وجود و ماهيت به يك معنى صحيح باشد بين وجود يك موجود با ماهيتخود آناست نه با ماهيت موجودى ديگر پس تنها فرضى كه مىتوان براى اتحاد عاقل و معقول در نظرگرفت اتحاد وجود آنهاست اكنون بايد ببينيم كه اتحاد دو وجود ممكن استيا نه و اگر ممكناست به چند صورت تحقق مىيابد
انحاء اتحاد در وجود
اتحاد دو يا چند وجود عينى بمعناى نوعى وابستگى يا همبستگى ميان آنها امكان دارد و بهچند صورت تصور مىشود:
الف- اتحاد عرض با جوهر از اين نظر كه وابسته به آن است و نمىتواند از موضوع خودشاستقلال پيدا كند اين اتحاد بنابر قول كسانى كه عرض را از شؤون و مراتب وجود جوهرمىدانند محكمتر است .
ب- اتحاد صورت با ماده كه نمىتواند از محل خودش انفكاك بيابد و مستقلا به وجود خودشادامه بدهد اين نوع اتحاد گاهى به نفس و بدن هم تعميم داده مىشود به اين لحاظ كه پيدايشنفس بدون بدن امكان ندارد هر چند مىتواند بقاءا مستقل از آن گردد .
ج- اتحاد چند ماده در سايه صورت واحدى كه به آنها تعلق مىگيرد مانند اتحاد عناصر تشكيلدهنده گياه و حيوان اين نحو اتحاد در واقع اتحاد بالعرض است و اتحاد حقيقى ميان هر يك ازمواد با صورت حاصل مىشود .
د- اتحاد هيولى كه على الفرض فاقد هر گونه فعليت است با صورتى كه به آن فعليت مىبخشدو گاهى از اين نوع اتحاد بعنوان يگانه اتحاد حقيقى ياد مىشود اما با انكار هيولى بعنوان جوهرعينى فاقد فعليت جايى براى آن باقى نمىماند .
ه- اتحاد ديگرى را مىتوان براى دو معلولى كه از علت مفيضه واحدى صادر مىشوند در نظرگرفت از اين نظر كه هر كدام از آنها متحد با علت است و انفكاك بين آنها ممكن نيست هر چندچنين رابطهاى را اتحاد ناميدن خالى از مسامحه نيست .
و- اتحاد هستىبخش با معلولش كه عين ربط و وابستگى به آن است و ميان آنها تشكيك خاصوجود دارد اين نحو اتحاد بنابر قول به اصالت و مراتب داشتن وجود تصور مىشود و بنام اتحادحقيقه و رقيقه موسوم شده است .
لازم به تذكر است كه اتحاد مورد بحث اتحادى است كه در اثر ادراك حاصل مىشود و آن اتحادعالم با وجود معلوم بالذات استيعنى همان صورت ادراكى كه در ذهن پديد مىآيد نه با وجودخارجى آن بنابر اين اتحاد ماده و صورت يا عرض و جوهر خارجى ربطى به اين مسئله ندارد .
با توجه به انحاء اتحاد و با توجه به اينكه فلاسفه علم حصولى را از قبيل كيف نفسانى دانستهاندبه آسانى مىتوان نوع اول اتحاد را ميان آنها پذيرفت و طبعا امثال ابن سينا هم از چنيناتحادى اباء ندارند اما صدرالمتالهين چنين اتحادى را نمىپسندد و مىكوشد نوع ديگرى ازاتحاد را شبيه اتحاد ماده و صورت ميان آنها اثبات كند يعنى نسبت نفس را به صورت ادراكىنظير نسبت هيولى به صورت مىداند و همانگونه كه فعليت هيولى در سايه اتحاد با صورتحاصل مىشود عاقليت بالفعل هم براى نفس در سايه اتحاد با صورت عقلى تحقق مىيابد
بررسى نظريه صدر المتالهين
براى روشن شدن نظريه صدر المتالهين چكيده بيان وى را در اينجا مىآوريم .
وجود صورتى كه بالفعل تعقل مىشود همان وجود عاقليت براى نفس است و به اصطلاح وجودفى نفسه آن عين وجود للغير مىباشد و اگر فرض شود كه صورت ادراكى وجود ديگرى داشتهباشد و رابطه آن با موجود درك كننده تنها رابطه حال و محل باشد بايستى بتوان براى هركدام از آنها صرفنظر از ديگرى وجودى را در نظر گرفت در صورتى كه صورت تعقل شدهوجودى جز همان حيثيت معقوليت ندارد حيثيتى كه عين ذات آن استخواه تعقل كنندهاىبيرون از ذات آن باشد يا نباشد و قبلا گفتهايم كه متضايفان و از جمله عاقل و معقول از نظردرجه وجودى همتا و متكافىء هستند صورت احساسى نيز همين حكم را دارد .
... ديگران مىگويند جوهر نفس حالت انفعال را نسبت به صورت عقلى دارد و تعقل چيزى جزهمين انفعال نيست اما چيزى كه ذاتا فاقد نور عقلى است چگونه مىتواند صورت عقلى كه ذاتاداراى وصف معقوليت است را درك كند مگر ممكن است چشم نابينا چيزى را ببيند .
... در حقيقت عاقليت بالفعل براى نفس مانند تحصل هيولىبواسطه صورت جسمانى است وهمچنانكه ماده خودبخود تعينى ندارد نفس هم خودبخود تعقلى ندارد و در سايه اتحاد باصورت عقلى عاقل بالفعل مىشود (3) .
اما در اين بيان نكات قابل مناقشهاى وجود دارد:
1- درباره اينكه مىفرمايد اگر رابطه بين صورت ادراكى و درك كننده آن رابطه حال و محلمىبود مىبايست بتوان براى هر يك از آنها وجود جداگانهاى در نظر گرفتسؤال مىشود كهمنظور از وجود جداگانه چيست اگر منظور اين است كه صورت ادراكى بتواند بدون محلموجود شود ملازمه مذكور صحيح نيست زيرا هيچ عرض و صورتى كه نيازمند به محلمىباشد نمىتواند بدون آن تحقق يابد و اگر منظور اين است كه عقل بتواند آن را جداگانه درنظر بگيرد چنين چيزى در مورد صورت ادراكى هم ممكن است .
افزون بر اين خود صدر المتالهين وجود اعراض را از شؤون وجود جوهر مىداند و براى آنهاوجود جداگانهاى قائل نيست پس چه مانعى دارد كه علم را هم از قبيل عرض و از شؤون وجودعالم بشمارد .
2- درباره اينكه مىفرمايد معقوليت بالفعل امرى ذاتى براى صورت عقلى استخواه عاقلىبيرون از ذات آن باشد يا نباشد بايد گفت عنوان معلوميت و معقوليتيك عنوان اضافى است وفرض آن بدون فرض موجودى كه عنوان عالميت و عاقليت را داشته باشد ممكن نيست نهايتاين است كه گاهى هر دو عنوان بر موجود واحدى صدق مىكند مانند علم بنفس و گاهىعنوان عالم و عاقل بر موجودى خارج از ذات معلوم منطبق مىشود و صرف اينكه عنوانمعقول بر چيزى صدق كند دليلى بر اين نخواهد بود كه عنوان عاقل هم براى ماهيتيا وجودهمان چيز ثابت باشد به ديگر سخن مفهوم اضافى معقول را نمىتوان به هيچ وجه ذاتى براىچيزى شمرد خواه ذاتى باصطلاح ايساغوجى و خواه ذاتى به اصطلاح كتاب برهان تا به كمكقاعده تكافؤ متضايفين وصف عاقل را هم براى ذات آن اثبات كرد علاوه بر اينكه مقتضاى قاعدهمزبور همچنانكه شيخ الرئيس در تعليقات فرموده است تكافؤ در لزوم است نه تكافؤ در درجهوجود. (4)
حاصل آنكه فعليت وصف معقول براى صورت ادراكى بيش از اين اقتضائى ندارد كه عاقلبالفعلى داشته باشد خواه در ذات خودش و خواه بيرون از آن .
3- درباره تشبيه انفعال نفس از صورت ادراكى به چشم نابينا بايد گفت اولا ممكن است كسىنفس را فاعل صورت ادراكى بداند چنانكه در مورد حكم و مفاهيم انتزاعى و همه معقولاتثانيه فلسفى و منطقى چنين است و ثانيا چرا نفس را به چشم بينايى تشبيه نكنيم كه هنگاممواجه شدن با شىء مرئى رؤيت بالفعل پيدا مىكند .
و اما مناقشه در تشبيه نفس به هيولى طبق نظريه مورد تاييد مبنى بر انكار هيولاى فاقدفعليت نيازى به توضيح ندارد
تحقيق در مسئله
با دقت در مطالبى كه ذكر شد روشن مىشود كه رابطه بين عالم و معلوم را در همه مواردنمىتوان به يك صورت تبيين كرد بلكه بايد با توجه به انواع علوم هر موردى را جداگانه موردبررسى قرار داد و رابطه آن را تعيين نمود اينك نتايجحاصله از اين بحث را فهرستوار مىآوريم:
1- در مورد علم حضورى به ذات علم و عالم و معلوم وجود واحدى دارند و هيچگونه تعددى درآنها يافت نمىشود مگر بحسب اعتبار عقلى و اگر تعبير اتحاد در چنين موردى بكار رود بهلحاظ تعدد اعتبارى آنها مىباشد و گرنه بايد بجاى آن تعبير وحدت را بكار برد و اين وحدتعالم و معلوم مورد اتفاق مىباشد .
2- مقصود قائلين به اتحاد عالم و معلوم اتحاد عالم با معلوم بالعرض نيست بلكه مقصود ايشاناتحاد عالم با معلوم بالذات صورت ادراكى مىباشد .
3- همچنين مقصود ايشان اتحاد ماهيت عالم با ماهيت معلوم نيست و چنين چيزى مستلزمانقلاب ماهيت و تناقض است .
4- اتحاد وجود يكى از آنها با ماهيت ديگرى نيز بديهى البطلان است .
5- در علم حضورى علت مفيضه به معلول و بالعكس اتحادى از قبيل اتحاد حقيقه و رقيقه يابتعبير ديگر اتحاد تشكيكى مراتب وجود حاصل است زيرا وجود يكى از آنها عين ربط ووابستگى به ديگرى است و استقلالى از خودش ندارد .
6- در علم حضورى دو معلول مجرد به يكديگر بفرض اينكه چنين علمى ثابت باشد مىتواناتحادى بالعرض ميان عالم و معلوم در نظر گرفت زيرا هر يك از آنها اتحادى بالذات با علتمفيضهاش دارد .
7- در آن دسته از علوم حصولى كه فعل نفس بشمار مىروند و نفس نسبت به آنها فاعلبالتجلى يا بالرضا يا بالعنايه شمرده مىشود نيز اتحادى از قبيل اتحاد مراتب تشكيكى وجودمىتوان قائل شد .
8- در آن دسته از علوم حصولى كه از قبيل كيفيات نفسانى بشمار مىروند معلوم بالذات كههمان كيف نفسانى خاص باشد با جوهر نفس اتحادى از قبيل اتحاد عرض با جوهر خواهدداشت
خلاصه
1- محل نزاع در مسئله اتحاد عالم و معلوم اين است كه آيا وجود عالم اتحادى با وجود صورتادراكى دارد يا نه و اما اتحاد دو ماهيتيا اتحاد يكى از آنها با وجود ديگرى و همچنين اتحاد عالمبا معلوم بالعرض از محل نزاع خارج است و هر چند در كلام ابن سينا اين مسئله درباره تعقلمطرح شده ولى صدر المتالهين آن را به تخيل و احساس نيز توسعه داده است .
2- اتحاد دو وجود عينى بمعناى وابستگى يا همبستگى آنها به شش صورت فرض مىشوداتحاد عرض و جوهر اتحاد ماده ثانيه با صورت اتحاد چند مادهاى كه زير چتر صورت واحدىقرار گرفتهاند با يكديگر اتحاد هيولاى اولى با صورت اتحاد علت مفيضه با معلولش اتحاد دومعلول همرتبه بواسطه اتحاد هر يك از آنها با علت مفيضه .
3- صدر المتالهين كوشيده است كه اتحاد نفس را با صورت ادراكى از قبيل اتحاد هيولى باصورت قلمداد كند .
4- براى اين مطلب به اين صورت استدلال كرده است معلوميت صفتى ذاتى براى صورتادراكى است و تحقق اين صفت بدون وجود عالم معنى ندارد و همچنانكه خود اين صفت براىذات صورت ادراكى ثابت است عالميت هم براى ذات آن ثابتخواهد بود زيرا دو امر متضايف ازنظر وجود همسنگ هستند پس عالميت نفس جز بوسيله اتحاد با آن امكان ندارد .
5- جواب اين است كه معلوميت مفهومى اضافى است و به هيچ وجه نمىتوان آن را ذاتى براىموجودى بشمار آورد و معلوميت بالفعل هر چند مستلزم عالم بالفعل است اما لازمه آن وجودعالم در ذات معلوم نيست بلكه اگر عالميت موجود براى خودش ثابتشود مانند علم جوهرمجرد به ذات خودش مصداق عنوانهاى عالم و معلوم يك چيز خواهد بود و اما اگر موجودىعالميت نداشته باشد مانند كيف نفسانى ناچار عالم جوهرى خارج از ذات آن خواهد بود ونهايت اين است كه اتحادى با يكديگر از قبيل اتحاد جوهر و عرض داشته باشند .
6- حقيقت اين است كه كيفيت ارتباط عالم با معلوم را نمىتوان در همه موارد به يك صورتتبيين كرد بلكه در موارد مختلف فرق مىكند چنانكه در مورد علم حضورى به ذات بايد عالم ومعلوم را واحد دانست نه متحد .
7- در علم حضورى علت مفيضه به معلول و بالعكس اتحاد عالم و معلوم از قبيل اتحاد مراتبتشكيكى وجود است كه يكى عين ربط و وابستگى به ديگرى است .
8- در علم حضورى دو معلول مجرد به يكديگر به فرض ثبوت آن اتحادى بالعرض ميان عالم ومعلوم مىتوان قائل شد .
9- علم حصولى اگر از قبيل كيف نفسانى باشد اتحاد عالم و معلوم از قبيل اتحاد جوهر و عرضخواهد بود .
10- اگر علم حصولى فعل نفس بشمار رود اتحاد آنها از قبيل اتحاد مراتب وجود خواهد بود
پىنوشتها
1- ر. ك: طبيعيات شفاء فن 6 مقاله 5 فصل 6.2- ر. ك: اشارات نمط 7.3- ر. ك: اسفار ج 3 ص 313 320 و ج 6 ص 165 168.4- ر. ك: تعليقات ص 76 91 95.