بخش پنجم مجرد و مادى درس چهل و يكم - مجرد و مادى
درس چهل و يكم - مجرد و مادى
شامل:مقدمهمفهوم واژههاى مجرد و مادىويژگيهاى جسمانيات و مجردات
مقدمه
فلاسفه تقسيمات اوليهاى براى مطلق موجود بيان كردهاند كه از جمله آنها تقسيم به واجبالوجود و ممكن الوجود است و با توجه به اينكه در اين تقسيم رابطه بين ماهيت و وجود لحاظشده وجوب و امكان از ماده قضيه در هليه بسيطه گرفته شده با اصالت ماهيتسازگارتر است وبر اساس اصالت وجود مىتوان مطلق موجود را به مستقل و رابط يا غنى و فقير تقسيم كرديعنى اگر موجودى مطلقا بىنياز از غير و به اصطلاح موجود بنفسه باشد غنى و مستقل و درغير اين صورت فقير و رابط خواهد بود .
روشن است كه منظور از غنى و استقلال غناى مطلق و استقلال مطلق است وگرنه هر علتىنسبت به معلول خودش از غنى و استقلال نسبى برخوردار است .
موجود فقير و رابط يا ممكن الوجود كه ملازم با معلوليت است بديهى مىباشد و موجود غنى ومستقل مطلق يا واجب الوجود بالذات كه ملازم با عليت نخستين است با برهان اثبات مىشودبرهانى كه در مبحث علت و معلول به آن اشاره شد و در مبحثخداشناسى توضيح بيشترى درباره آن خواهد آمد .
همچنين فلاسفه ماهيات ممكن الوجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسيم كردهاند و ماهيتىرا كه براى موجود شدن محتاج به موضوع (1) نباشد جوهر و آن را كه محتاج به موضوع باشد وبه ديگر سخن حالت و صفتى براى موجود ديگر باشد عرض ناميدهاند .
قبلا اشاره شد كه مشهور ميان فلاسفه اين است كه ماهيات عرضى بر حسب استقراء داراى نهجنس عالى هستند و با اضافه كردن جوهر مقولات دهگانه را تشكيل مىدهند .
بنظر مىرسد كه مفهوم جوهر و عرض از معقولات ثانيه فلسفى است كه از مقايسه موجوداتبا يكديگر بدست مىآيد مثلا هنگامى كه انسان وجود حالات نفسانى و نه ماهيت آنها را باوجود نفس و نه ماهيت آن مقايسه مىكند مىبيند كه تحقق كيفيات انفعالى مانند ترس واميد شادى و اندوه و ... قائم به وجود نفس است به گونهاى كه با فرض عدم وجود نفس جايىبراى وجود آنها باقى نمىماند بر خلاف وجود نفس كه نيازمند به آنها نمىباشد و بدون آنها همقابل تحقق است با توجه به اين مقايسه و سنجش موجودات را به دو قسم تقسيم مىكنيم ودسته اول را عرض و دسته دوم را جوهر مىناميم .
اگر كسى مفهوم جوهر را مساوى با غير عرض قرار دهد مىتواند مطلق موجود را به جوهر وعرض تقسيم كند به طورى كه وجود واجب تبارك و تعالى هم يكى از مصاديق جوهر بشمار آيدچنانكه بعضى از فلاسفه غربى چنين كردهاند و در اين صورت تقسيم مزبور از تقسيمات اوليهوجود خواهد بود ولى فلاسفه اسلامى مقسم جوهر و عرض را ماهيت ممكن الوجود قراردادهاند و از اين روى اطلاق جوهر را بر واجب الوجود بالذات صحيح نمىدانند .
از سوى ديگر بعضى از فلاسفه غربى وجود جوهر را كمابيش مورد تشكيك قرار دادهاند چنانكهباركلى جوهر جسمانى را انكار كرده و هيوم جوهر نفسانى را نيز مورد شك قرار داده است ولىكسانى كه وجود اعراض خارجى را پذيرفته و وجود جواهر آنها را انكار كردهاند ناخودآگاه بجاىيك نوع جوهر به چندين نوع جوهر قائل شدهاند زيرا در صورتى كه مثلا پديدههاى نفسانىبعنوان اعراضى براى نفس تلقى نشوند محتاج به موضوع نخواهند بود و در اين صورت هركدام از آنها جوهرى خاص خواهد بود همچنين اگر صفات اجسام بعنوان اعراضى محتاج بهموضوع تلقى نشوند ناچار خودشان جوهرهايى جسمانى خواهند بود زيرا منظور از جوهرچيزى جز اين نيست كه موجود ممكن الوجودى محتاج به موضوع نباشد .
در كنار اين تقسيمات مىتوان تقسيم كلى و اولى ديگرى را براى مطلق موجود در نظر گرفت وآن تقسيم به مجرد و مادى استيعنى وجود عينى يا از قبيل وجود جسم و صفات جسمانىاست كه در اين صورت مادى ناميده مىشود و يا از اين قبيل نيست كه بنام مجرد موسوممىگردد .
اين تقسيم چنانكه ملاحظه مىشود اختصاص به ممكن الوجود ندارد زيرا يك قسم آن مجردشامل واجب الوجود هم مىشود همچنين اختصاص به جوهر يا عرض ندارد زيرا هر يك ازمجرد و مادى مىتواند جوهر يا عرض باشد مثلا نفوس و مجردات تام از قبيل جواهر مجرد واجسام از قبيل جواهر مادى هستند و كيفيات نفسانى از قبيل اعراض مجرد و كيفياتمحسوس از قبيل اعراض مادى بشمار مىروند .
ما در اين بخش همين تقسيم را مطمح نظر قرار مىدهيم و پس از توضيح مفهوم آنهاويژگيهاى كلى آنها را بيان مىكنيم و سپس به بيان تقسيمات ثانويه و احكام آنها مىپردازيم وضمنا جواهر و اعراض را نيز مورد بحث قرار مىدهيم
مفهوم واژههاى مجرد و مادى
واژه مجرد اسم مفعول از تجريد و بمعناى برهنه شده است و اين معنى را به ذهن مىآورد كهچيزى داراى لباس يا پوستهاى بوده كه از آن كنده شده و برهنه گرديده است ولى در اصطلاحفلاسفه بمعناى مقابل مادى بكار مىرود و منظور اين است كه موجودى داراى ويژگيهاى امورمادى نباشد و اصلا عنايتى به سابقه ماده و برهنه شدن از آن يا از هر چيز ديگرى در كار نيستو در واقع بمعناى غير مادى است از اين روى براى فهميدن معناى دقيق آن بايد نخست مفهومواژه مادى را روشن كرد و نظر به اينكه اين كلمه منسوب به ماده مىباشد بايد به توضيح معانىواژه ماده بپردازيم .
ماده كه در لغت بمعناى مدد كننده و امتداد دهنده است در اصطلاح علوم به چند معنى بكارمىرود:
1- منطقيين كيفيت واقعى نسبت بين موضوع و محمول قضيه ضرورت امكان امتناع را مادهقضيه مىنامند .
2- نيز به قضايايى كه قياس از آنها تشكيل مىشود صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها مادهقياس مىگويند .
3- در فيزيك ماده به موجودى گفته مىشود كه داراى صفات خاصى از قبيل جرم جذب و دفعاصطكاكپذيرى و ... باشد و آن را در مقابل نيرو و انرژى بكار مىبرند .
4- در فلسفه ماده به موجودى گفته مىشود كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشد چنانكهخاك زمينه پيدايش گياهان و جانوران است و از اين روى معناى فلسفى اين كلمه متضمنمعناى اضافه و نسبت و نزديك به معناى واژه مايه در زبان فارسى است .
فلاسفه نخستين مايه همه موجودات جسمانى را ماده المواد يا هيولاى اولى مىنامند و در بارهحقيقت آن اختلاف دارند و ارسطوئيان معتقدند كه هيولاى اولى هيچگونه فعليتى از خودشندارد و حقيقت آن چيزى جز قوه و استعداد براى فعليتهاى جسمانى نيست و بحث در باره آنبعدا خواهد آمد .
حاصل آنكه واژه مادى در اصطلاح فلاسفه در مورد اشيائى بكار مىرود كه نسبتى با ماده جهانداشته موجوديت آنها نيازمند به ماده و مايه قبلى باشد و گاهى بمعناى عامترى بكار مىرود كهشامل خود ماده هم مىشود و از نظر استعمال تقريبا مساوى با كلمه جسمانى است و واژهمجرد بمعناى غير مادى و غير جسمانى استيعنى چيزى كه نه خودش جسم است و نه ازقبيل صفات و ويژگيهاى اجسام مىباشد
ويژگيهاى جسمانيات و مجردات
جسم بصورتهاى مختلفى تعريف شده كه مشهورترين آنها از اين قرار است:
1- جسم جوهرى است داراى ابعاد سهگانه طول عرض ضخامت و با دقت بيشترى گفته شدهجوهرى است كه بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض كرد به گونهاى كه زوايايى كه از تقاطعخطوط سه گانه حاصل مىشود قائمه باشند و تعبير فرض كردن را از اين جهت اضافه كردهاندكه شامل مانند كره هم بشود با اينكه در كره چنين خطوطى بالفعل وجود ندارد اما مىتواندر درون آن چنين خطوطى را فرض كرد چنانكه مىتوان با بريدن آن خطوط مزبور را بوجودآورد .
2- از متكلمين در تعريف جسم چنين نقل شده است جوهرى است كه فضا را اشغال كند و بهاصطلاح شاغل حيز باشد .
3- شيخ اشراق در تعريف آن مىگويد جوهرى است كه بتوان آن را مورد اشاره حسى قرار داد .
در باره اين تعاريف و اينكه آيا هيچكدام از آنها حد تام منطقى هستيا نه بحثهايى انجام گرفتهكه ذكر آنها ضرورتى ندارد .
به هر حال روشنترين ويژگى جسم امتداد آن در سه جهت است و اين ويژگى لوازمى دارد ازجمله آنها اينكه عقلا در سه جهت تا بىنهايت قابل انقسام است ديگر آنكه مكاندار است ولى نهبه اين معنى كه مكان فضايى است مستقل از اجسام كه بوسيله آنها پر مىشود بلكه به معنايىكه در توضيح مكان خواهد آمد سوم آنكه چنين موجودى طبعا قابل اشاره حسى است زيرااشاره حسى با توجه به مكان انجام مىگيرد و هر چه مكاندار باشد قابل اشاره حسى هم خواهدبود و سر انجام موجود جسمانى داراى امتداد چهارمى است كه از آن به زمان تعبير مىشود وبحث در باره حقيقت زمان نيز خواهد آمد .
و اما جسمانيات يا امور مادى بمعناى خاص كه شامل خود جسم و ماده نشود عبارتند از توابعوجود اجسام و به ديگر سخن امورى كه بطور مستقل از اجسام تحقق نمىيابند و مهمترينويژگى آنها اين است كه به تبع جسم قابل انقسام خواهند بود بنابر اين روح متعلق به بدن كهبه يك معنى اتحاد با آن دارد جسمانى نخواهد بود زيرا حتى به تبع بدن هم انقسامپذير نيستبر خلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شكل كه به تبع اجسام قابل انقسام هستند و ازاين روى امورى جسمانى بشمار مىروند .
با توجه به ويژگيهاى اجسام و جسمانيات مىتوان مقابلات آنها را بعنوان ويژگيهاى مجرداتقلمداد كرد يعنى موجود مجرد نه انقسام پذير است و نه مكان و زمان دارد تنها براى يك قسماز موجودات مجرد مىتوان بالعرض نسبت مكانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق بهبدن استيعنى مىتوان گفت جايى كه بدن هست روحش هم هست و زمانى كه بدن موجوداست روحش هم در همان زمان موجود است ولى اين مكاندارى و زماندارى در واقع صفت بدناست و در اثر تعلق و اتحاد روح با بدن از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مىشود .
لازم به تذكر است كه عرفاء و فلاسفه اشراقى نوع سومى از موجودات را اثبات كردهاند كهواسطه و برزخى ميان مجرد كامل و مادى محض است و آن را موجود مثالى ناميدهاند و دراصطلاح صدرالمتالهين و پيروانش بنام مجرد مثالى و برزخى ناميده مىشود چنانكه گاهىجسم مثالى نيز بر آن اطلاق مىگردد در اين باره نيز توضيح بيشترى داده خواهد شد
خلاصه
1- يكى از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به واجب الوجود و ممكن الوجود يا موجود بنفسهو موجود بغيره يا موجود غنى و فقير است .
2- تقسيم ديگر اين است كه موجود اگر محتاج به موضوع و حالت و صفتى براى موجود ديگرباشد عرض و در غير اين صورت جوهر مىباشد مقسم اين تقسيم اگر مطلق موجود باشد ازتقسيمات اوليه و اگر موجود ممكن الوجود باشد آنچنانكه فلاسفه اسلامى قائل شدهاند ازتقسيمات ثانويه بشمار مىرود .
3- ديگر از تقسيمات اوليه موجود تقسيم آن به مجرد و مادى است زيرا مقسم آن مطلقموجود مىباشد و اختصاصى به ممكن الوجود يا جوهر يا عرض ندارد .
4- واژه مجرد كه در لغت بمعناى برهنه شده است در اصطلاح فلاسفه در مقابل مادى بكارمىرود .
5- ماده دو اصطلاح منطقى دارد يكى ماده قضايا وجوب امكان امتناع و ديگرى ماده قياسيعنى مقدمات آن صرفنظر از شكل و هيئت تركيبى آنها و اصطلاح فيزيكى آن عبارت است ازموجودى كه داراى صفاتى از قبيل جرم و جذب و دفع باشد .
6- ماده در اصطلاح فلسفه عبارت است از جوهرى كه زمينه پيدايش موجود ديگرى باشدمانند خاك كه ماده گياهان و جانوران است .
7- جسم را به سه صورت تعريف كردهاند:
الف- فلاسفه آن را چنين تعريف كردهاند جوهرى كه بتوان در آن سه خط متقاطع فرض كردبه گونهاى كه در محل تقاطع آنها زواياى قائمه بوجود بيايد .
ب- متكلمين جسم را به جوهر شاغل حيز تعريف كردهاند .
ج- شيخ اشراق آن را به جوهرى كه قابل اشاره حسى باشد تعريف كرده است .
8- سادهترين تعريف جسم اين است جوهرى كه در سه جهت امتداد داشته باشد و لازمه آناين است كه اولا در هر يك از جهات سهگانه تا بى نهايت قابل تقسيم باشد و ثانيا مكاندار باشدو ثالثا قابل اشاره حسى باشد و رابعا داراى امتداد زمانى باشد .
9- جسمانى عبارت است از موجودى كه تابع وجود اجسام باشد و مستقل از آنها تحقق نيابد وباقى نماند و مهمترين ويژگى آن اين است كه به تبع جسم انقسامپذير باشد و از اين روى روح رانمىتوان جسمانى دانست زيرا نه جسم است و نه بتبع جسم انقسام مىپذيرد علاوه بر اينكهمستقل از بدن هم باقى مىماند .
10- عرفاء و فلاسفه اشراقى نوعى ديگر از موجودات را اثبات كردهاند كه واسطهاى بين مجردكامل و مادى محض است و گاهى مجرد مثالى و گاهى جسم مثالى ناميده مىشود
پىنوشت
1- بايد دانست كه منظور فلاسفه از كلمه موضوع در اينجا مفهومى است اخص از محل زيراواژه محل را در مورد جوهرى كه جوهر ديگرى صورت در آن حلول نمايد نيز بكار مىبرند.