درس سى و هشتم علت فاعلى
شامل:مقدمهعلت فاعلى و اقسام آننكاتى پيرامون اقسام فاعلاراده و اختيار
مقدمه
يكى از تقسيمات معروفى كه براى علت ذكر شده و گويا ارسطو براى نخستين بار آن را بيانكرده باشد تقسيم به علت فاعلى و غائى و مادى و صورى است كه دو قسم اول را علل خارجى ودو قسم اخير را علل داخلى يا علل قوام و از يك نظر علل ماهيت مىنامند و در ضمن درسهاىگذشته روشن گرديد كه اطلاق علت بر دو قسم اخير خالى از مسامحه نيست و در پايان درسسى و يكم اشاره شد كه علت مادى و علت صورى همان ماده و صورت اجسام هستند كه نسبتبه جسم مركب علت مادى و علت صورى و نسبت به يكديگر ماده و صورت ناميده مىشوند وطبعا اختصاص به ماديات خواهند داشت و چون بعدا در باره ماده و صورت بحثخواهد شد (1) در اينجا از گفتگو پيرامون آنها خوددارى مىكنيم و بخش علت و معلول را با بحث در باره علتفاعلى و علت غائى به پايان مىبريم
علت فاعلى و اقسام آن
علت فاعلى عبارت است از موجودى كه موجود ديگرى معلول از آن پديد مىآيد و بمعناىعامش شامل فاعلهاى طبيعى كه مؤثر در حركات و دگرگونيهاى اجسام هستند نيز مىشود .
فلاسفه پيشين دو نوع فعل و تاثير را در جهان شناسايى كرده بودند يكى فعل ارادى كهموجودات زنده و ذى شعور با اراده خودشان انجام مىدهند و جهتحركت و ساير ويژگيهايشتابع اراده فاعل است مانند افعال اختيارى انسان كه بصورتهاى گوناگونى تحقق مىيابد وديگرى فعل و تاثيرى كه از موجودات بىشعور و بىاراده سرمىزند و همواره يك نواخت وبىاختلاف است .
ايشان براى هر نوعى از موجودات جسمانى طبيعتخاصى قائل بودند كه ذاتا اقتضاء ويژهاىدارد و از جمله هر يك از انواع عناصر چهارگانه خاك و آب و هوا و آتش را مقتضى مكان طبيعىو كيفيات طبيعى خاصى مىدانستند به طورى كه اگر مثلا بواسطه عامل خارجى در مكانديگرى قرار بگيرند در اثر ميل طبيعى به سوى مكان اصلى خودشان حركت مىكنند و بدينترتيب سقوط سنگ و ريزش باران و بالا رفتن شعله آتش را توجيه مىكردند و طبيعت رابعنوان مبدا حركت معرفى مىنمودند .
سپس با توجه به اينكه گاهى حركات و آثارى در اشياء بر خلاف مقتضاى طبيعتشان پديدمىآيد مثلا در اثر وزش باد گرد و غبار بسوى آسمان بلند مىشود قسم سومى از افعال را بنامفعل قسرى اثبات كردند و آن را به طبيعت مقسور نسبت دادند و معتقد شدند كه گرد و غباركه از جنس خاك است با حركت قسرى بسوى آسمان مىرود و با حركت طبيعى به زمينبرمىگردد و در مورد چنين حركاتى معتقد بودند كه هيچگاه دوام نخواهد يافت القسر لا يدوم .
از سوى ديگر با توجه به اينكه ممكن است فاعل با ارادهاى نيز در اثر تسلط فاعل قويترىمجبور شود كه بر خلاف خواستخودش حركت كند نوعى ديگر از فاعليت را بنام فاعل جبرىاثبات كردند كه در مورد فاعل ارادى مانند فعل قسرى نسبت به فاعل طبيعى است .
فلاسفه اسلامى به تعمق و ژرفانديشى بيشترى در باره فاعل ارادى پرداختند و نخست آن رابه دو قسم تقسيم كردند يكى فاعل بالقصد و ديگرى فاعل بالعنايه اساس اين تقسيم توجه بهاين فرق بين فاعلهاى ارادى بود كه گاهى نياز به انگيزهاى زائد بر ذات خودشان دارند مانندانسان كه براى اينكه با اراده خودش از جايى به جايى حركت كند بايد انگيزهاى در او پديد آيد واين قسم را فاعل بالقصد ناميدند و گاهى فاعل ارادى نيازى به پديد آمدن انگيزهاى ندارد و آنرا فاعل بالعنايه نامگذارى كردند و فاعليتخداى متعال را از قسم دوم دانستند .
سپس اشراقيين با دقت بيشترى نوعى ديگر از فاعل علمى و اختيارى را ثابت كردند كه علمتفصيلى فاعل به فعلش عين خود آن است چنانكه علم تفصيلى انسان به صورتهاى ذهنىخودش عين همان صورتها است و قبل از تحقق آنها جز علمى اجمالى كه عين علم به ذات فاعلاست علم تفصيلى به آنها ندارد و چنان نيست كه براى تصور چيزى لازم باشد كه قبلا تصورى ازتصور خودش داشته باشد و چنين فاعليتى را فاعليت بالرضا ناميدند و فاعليت الهى را از اينقبيل دانستند .
و سرانجام صدرالمتالهين با الهام گرفتن از مضامين وحى و سخنان عرفاء نوع ديگرى از فاعلعلمى را اثبات كرد كه علم تفصيلى به فعل در مقام ذات فاعل وجود دارد و عين علم اجمالى بهذات خودش مىباشد فاعل بالتجلى و فاعليت الهى را از اين قبيل دانست و براى اثبات آن ازاصول حكمت متعاليه مدد گرفت مخصوصا از تشكيك خاصى و واجد بودن علت هستىبخشنسبت به همه كمالات معلولات خودش .
همچنين فلاسفه اسلامى با توجه به اينكه گاهى دو فاعل در طول يكديگر در انجام كارى مؤثرهستند و فاعل بعيد كار را بوسيله فاعل قريب انجام مىدهد نوعى ديگر از فاعليت را بنامفاعليت بالتسخير اثبات كردند كه با انواعى از فاعليتها قابل جمع است مثلا گوارش غذا را كهبوسيله قواى بدنى ولى تحت تسلط و تدبير نفس انجام مىگيرد فعل تسخيرى ناميدند سپسبر اساس اصول حكمت متعاليه و با توجه به اينكه هر علتى نسبت به علت هستىبخش خودشربط محض است مصداق روشنترى براى فاعل تسخيرى ثابتشد و نسبت فعل به فاعلهاىمتعدد طولى و از جمله نسبت افعال اختيارى انسان به خودش و به مبادى عاليه و خداىمتعال تفسير فلسفى متقنترى يافت .
بدين ترتيب همچنانكه حكيم سبزوارى بيان كرده فاعل را مىتوان داراى هشت قسم دانستفاعل بالطبع فاعل بالقسر فاعل بالقصد فاعل بالجبر فاعل بالتسخير فاعل بالعنايه فاعل بالرضاو فاعل بالتجلى
نكاتى پيرامون اقسام فاعل
1- سخنان فلاسفه پيشين در باره فاعل طبيعى و قسرى مبتنى بر اصول موضوعهاى است كهاز طبيعيات قديم گرفته شده است و مىدانيم كه فرضيه عناصر چهارگانه و اقتضاء آنها نسبتبه مكان طبيعى يا كيفياتى از قبيل رطوبت و يبوست و حرارت و برودت اعتبار خود را از دستداده است ولى به هر حال شكى نيست كه موجودات جسمانى تاثيراتى در يكديگر دارند وپيدايش پديدههاى مادى در گرو حصول زمينهها و شرايط خاصى است و بنابر اين وجود اسبابو شرايط مادى براى تحقق معلولهاى جسمانى بعنوان يك قاعده فلسفى همواره اعتبار داشته وخواهد داشت و اما تعيين اسباب و فاعلهاى طبيعى خاص براى هر پديدهاى كار فلسفه نيست وبايد با روشن تجربى در علوم مختلف طبيعى اثبات شود و بعنوان مثال بر اساس نظريات علمىجديد مىتوان حركت مكانى را لازمه ذاتى نور دانست و نيروهاى جاذبه و دافعه را عاملحركتهاى قسرى اجسام تلقى كرد و در اين صورت مناسبتر اين است كه فعل را به نيروى قاسرنسبت دهيم و جسم مقسور را تنها منفعل بدانيم هر چند از نظر دستور زبان فاعل شمردهشود و مىدانيم كه احكام فلسفى تابع چنين قواعدى نيست .
2- واژه جبر كه در برابر اختيار بكار مىرود گاهى بعنوان نقيض اختيار لحاظ مىشود و به اينمعنى بر فاعلهاى طبيعى و قسرى هم اطلاق مىگردد و گاهى به موردى كه شانيت اختياردارد اختصاص مىيابد و تنها فاعل مختارى كه در شرايط خاص و تحت تاثير عامل خارجىقويترى اختيار خود را از دست مىدهد مجبور ناميده مىشود و منظور از فاعل بالجبر همينمعناى دوم است .
ولى بايد توجه داشت كه از دست دادن اختيار مراتبى دارد مثلا كسى كه مورد تهديد قرارمىگيرد و كارى را از روى اكراه انجام مىدهد و كار وى نوعى كار جبرى تلقى مىگرددهمچنين كسى كه در شرايط خاصى ناچار مىشود كه براى ادامه حياتش از گوشت ميتهاستفاده كند كار وى نيز نوعى كار جبرى بحساب مىآيد اما چنان نيست كه در موارد اكراه واضطرار بكلى سلب اختيار شود بلكه دايره اختيار فاعل نسبت به شرايط عادى محدودترمىگردد و ظاهرا منظور فلاسفه از فاعل بالجبر چنين مواردى نيست بلكه منظور موردىاست كه اختيار فاعل بكلى سلب شود و از اين روى مىتوان گفت كه چنين فعلى در واقع ازاجبار كننده صادر مىشود و نسبت آن به شخص اجبار شونده نسبت انفعال است چنانكه درمورد فعل قسرى نيز اشاره شد .
3- پيش از آنكه فلاسفه اسلامى انواع مختلف فاعلهاى ارادى از قبيل فاعل بالعنايه و فاعلبالرضا و فاعل بالتجلى را اثبات كنند چنين تصور مىشد كه فاعل مختار منحصر به فاعلبالقصد است و از اين روى بعضى از متكلمين فاعليتخداى متعال را هم از همين قبيلمىدانستند و حتى بعد از آنكه فلاسفه اسلامى ساحت الهى را از اينگونه فاعليت كه مستلزمنقص و صفات امكانى است منزه دانستند بعضى از متكلمين ايشان را متهم به انكار مختار بودنپروردگار نمودند ولى حقيقت اين است كه عاليترين مراتب اختيار منحصر به ذات مقدس الهىاست و نازلترين مراتب آن در فاعل بالقصد وجود دارد و براى روشن شدن اين مطلب لازم استتوضيحى در باره اراده و اختيار بدهيم
اراده و اختيار
واژههاى اراده و اختيار كاربردهاى مختلفى دارند كه كمابيش داراى مناسبتهايى با يكديگرمىباشند ولى غفلت از اختلاف آنها موجب خلط و اشتباه مىشود از اين روى نخست به موارداستعمال هر يك اشاره مىكنيم و آنگاه به تطبيق آنها بر اقسام فاعل مىپردازيم .
اراده واژه اراده معناى عامى دارد كه تقريبا مرادف با دوست داشتن و پسنديدن است و بههمين معنى در مورد خداى متعال هم بكار مىرود چنانكه در مورد انسان بعنوان يك كيفيتنفسانى در برابر كراهتشناخته مىشود و از اين جهت همانند علم است كه از يك سوى شاملعلم ذاتى الهى مىشود و از سوى ديگر شامل علوم حصولى انسان كه از قبيل كيفيات نفسانىبشمار مىآيند و به خواستخدا در بخش خداشناسى توضيح بيشترى در باره آن خواهد آمد .
لازم به تذكر است كه اراده تشريعى كه به فعل اختيارى فاعل ديگرى تعلق مىگيرد نيز يكى ازمصاديق اراده به معناى عام آن است .
معناى دوم اراده تصميم گرفتن بر انجام كارى است و متوقف بر تصور كار و تصديق به نوعىفائده از جمله لذت براى آن مىباشد و بعنوان نشانهاى از فصل حقيقى حيوان متحرك بالارادهو نيز از مشخصات فاعل بالقصد بشمار مىرود و در باره حقيقت آن بحثهايى انجام گرفته وبسيارى از فلاسفه آن را از قبيل كيفيات نفسانى و مقابل كراهتشمردهاند ولى بنظر مىرسدكه اراده به اين معنى فعل نفس است و ضدى ندارد و با اندكى مسامحه مىتوان حالت تحير ودو دلى را مقابل آن بحساب آورد .
معناى اخصى براى اراده ذكر شده كه اختصاص به موجود عاقل دارد و آن عبارت است ازتصميمى كه ناشى از ترجيح عقلانى باشد و به اين معنى در باره حيوانات بكار نمىرود طبقاين معنى فعل ارادى مرادف با فعل تدبيرى و در برابر فعل غريزى و التذاذى خالص قرارمىگيرد .
اختيار واژه اختيار نيز معناى عامى دارد كه در مقابل جبر محض قرار مىگيرد و آن عبارتاست از اين كه فاعل ذى شعورى كارى را بر اساس خواستخودش و بدون اينكه مقهور فاعلديگرى واقع شود انجام بدهد .
معناى دوم اختيار اين است كه فاعلى داراى دو نوع گرايش متضاد باشد و يكى را بر ديگرىترجيح دهد و به اين معنى مساوى با انتخاب و گزينش بوده ملاك تكليف و پاداش و كيفربشمار مىرود .
معناى سوم آن اين است كه انتخاب كار بر اساس گرايش درونى فاعل باشد و شخص ديگرىهيچگونه فشارى براى انجام دادن آن بر او وارد نكند در مقابل فعل اكراهى كه در اثر فشار وتهديد ديگرى انجام مىگيرد .
و معناى چهارم آن اين است كه انتخاب كار در اثر محدوديت امكانات و در تنگنا واقع شدنفاعل نباشد در مقابل كار اضطرارى كه در اثر چنين محدوديتى انجام مىگيرد طبق اين معنىكسى كه در زمان قحطى براى ادامه حياتش ناچار شود كه از گوشت مردار بخورد كارشاختيارى نخواهد بود هر چند طبق اصطلاحات ديگر اختيارى ناميده مىشود .
اكنون با توجه به معانى مختلف اراده و اختيار به بررسى اقسام فاعلهاى ادراكى مىپردازيم امافاعل بالقصد را مىتوان داراى اراده به هر سه معنى دانست زيرا هم كارش را مىپسندد و همتصميم بر انجام آن مىگيرد تصميمى كه بر اساس ترجيح عقل گرفته مىشود و تنها دستهاى ازفعلهاى قصدى كه صرفا التذاذى باشد بمعناى سوم ارادى نخواهد بود .
همچنين فاعل بالقصد مىتواند داراى اختيار به هر چهار معنى باشد ولى انواعى از كارهاىقصدى هست كه بمعناى دوم يا سوم يا چهارم اختيارى ناميده نمىشوند ولى همگى آنهابمعناى اول اختيارى خواهند بود مثلا نفس كشيدن كه انسان هيچ گرايشى به ترك آن نداشتهباشد بمعناى دوم اختيارى نيست و كار اكراهى بمعناى سوم و خوردن گوشت مردار در زمانقحطى بمعناى چهارم اختيارى نمىباشد هر چند همه آنها بمعناى اول اختيارى هستند زيراچنان نيست كه فاعل بكلى مسلوب الاختيار گردد .
و اما فاعلهاى بالعنايه و بالرضا و بالتجلى را تنها بمعناى اول مىتوان داراى اراده دانست زيراچنين فاعلهايى نيازى به انديشيدن و تصميم گيرى ندارند همچنين بمعناى اول و سوم وچهارم داراى اختيار محسوب مىشوند زيرا كار خود را تحت اجبار يا فشار عوامل و شرايطخارجى انجام نمىدهند و تنها بمعناى دوم نمىتوان چنين فاعلهايى را داراى اختيار دانستزيرا لازم نيست كه از ميان انگيزههاى متضاد يكى را برگزينند .
ضمنا روشن شد كه اراده بمعناى اول و اختيار بمعناى اول همواره از نظر مورد مساوى هستندولى اراده بمعناى دوم و سوم اخص از اختيار بمعناى اول و سوم و چهارم است زيرا در موردفاعلهاى بالعنايه و بالرضا و بالتجلى صدق نمىكند به خلاف اختيار به معانى ياد شده كه برهمه اين موارد صدق مىكند و بدين ترتيب روشن مىشود كه نفى اراده بمعناى دوم و سوم ازخداى متعال يا مجردات تام بمعناى نفى اختيار از چنين فاعلهايى نيست .
نيز روشن شد كه اراده بمعناى تصميم بر انجام كار را مىتوان فعلى اختيارى دانست هر چنداز قبيل فعل بالقصد و مسبوق به اراده و تصميم ديگر نيست و شايد بتوان فاعليت نفس رانسبت به اراده نوعى فاعليت بالتجلى بحساب آورد .
و سرانجام اين نتيجه بدست آمد كه عاليترين مراتب اختيار مخصوص به خداى متعال استزيرا نه تنها تحت تاثير هيچ عامل خارجى قرار نمىگيرد بلكه از تضاد گرايشهاى درونى هم منزهاستسپس مرتبه اختيار مجردات تام است زيرا تنها تحت تسخير اراده الهى هستند ولى نههيچگونه فشارى بر آنها وارد مىشود و نه دستخوش تضادهاى درونى و تسلط يكى از گرايشهابر ديگرى قرار مىگيرند و اما نفوس متعلق به ماده مانند انسان داراى مرتبه نازلترى از اختيارهستند و كم بيش اراده آنان تحت تاثير عوامل بيرونى و درونى شكل مىگيرد در عين حالهمه افعال اختيارى ايشان در يك سطح نيست و مثلا اختيار انسان در ايجاد صورتهاى ذهنىكه از قبيل فعل بالرضا استخيلى بيشتر و كاملتر از اختيار وى در انجام كارهاى بدنى مىباشدكه از قبيل فعل بالقصد است زيرا كارهاى اخير نياز به شرايط غير اختيارى نيز دارند
خلاصه
1- فاعل طبيعى فاعلى است كه فعلش مقتضاى طبيعتش باشد و نسبت به آن شعور و ارادهاىنداشته باشد .
2- فاعل قسرى فاعلى است كه نسبت به فعلش شعور و ارادهاى نداشته باشد و فعلش بر خلافاقتضاى طبيعتش باشد .
3- فاعل بالقصد فاعلى است كه فعلش را با ارادهاى انجام مىدهد كه مسبوق به تصور و تصديقبه فايده باشد .
4- فاعل بالجبر فاعلى است كه داراى شعور و اراده باشد ولى فعلش تحت جبر فاعل ديگر وبدون اراده خودش صادر شود .
5- فاعل بالعنايه فاعلى است داراى شعور كه نياز به انگيزه زائد بر ذات نداشته باشد .
6- فاعل بالرضا فاعلى است كه فعلش عين علم تفصيلى باشد و قبل از آن فقط علمى اجمالى بهآن داشته باشد .
7- فاعل بالتجلى فاعلى است كه در مقام ذات خودش علم تفصيلى به فعل داشته باشد .
8- فاعل بالتسخير فاعلى است كه فاعليت آن در طول فاعليت فاعل بالاترى باشد .
9- بنظر مىرسد كه آنچه اصطلاحا فاعل بالقسر و فاعل بالجبر ناميده مىشود در واقع منفعلاست نه فاعل و تنها باصطلاح نحوى مىتوان آنها را فاعل شمرد .
10- قبل از آنكه فاعلهاى بالعنايه و بالرضا و بالتجلى بوسيله فلاسفه اسلامى اثبات شود چنينتصور مىشد كه فاعل مختار منحصر به فاعل بالقصد است و از اين روى اثبات اختيار براىخداى متعال هم مستلزم داعى و اراده زائد بر ذات پنداشته مىشد .
11- معناى عام اراده مرادف با دوست داشتن و پسنديدن است و مصاديق مختلفى دارد .
12- معناى ديگر اراده تصميم گرفتن و قصد كردن است كه مسبوق به تصور و تصديق به فايدهمىباشد .
13- معناى سومى هم براى اراده ذكر شده و آن عبارت است از تصميم برخاسته از ترجيحعقلانى كه مخصوص به موجود عاقل مىباشد .
14- معناى عام اختيار اين است كه فاعل ذى شعورى كار را بر اساس خواستخودش و بدونقهر قاهرى انجام دهد .
15- معناى دوم اختيار گزينش يكى از دو گرايش متضاد و معناى سومش در مقابل اكراه ومعناى چهارمش در برابر اضطرار مىباشد .
16- فعل قصدى به هر سه معنى ارادى است و تنها بعضى از كارهاى قصدى بمعناى سومارادى نيست .
17- همچنين همه افعال قصدى بمعناى اول اختيارى است ولى بعضى از آنها بمعناى دوم وبعضى بمعناى سوم و بعضى بمعناى چهارم اختيارى نيست .
18- فعلهاى بالعنايه و بالرضا و بالتجلى بمعناى اول اراده و بمعناى اول و سوم و چهارم اختيارارادى و اختيارى هستند .
19- اراده بمعناى تصميم گيرى فعل اختيارى است هر چند مسبوق به اراده ديگرى نيست .
20- اختيار داراى مراتبى است و بالاترين مراتب آن در خداى متعال و سپس در مجردات تام ونازلترين مراتب آن در نفوس متعلق به ماده وجود دارد در عين حال افعال اختيارى انسان نيز ازنظر مرتبه اختيار متفاوت است
پىنوشت
1- ر. ك: درس چهل و ششم.