|
|
|
|
|
|
235. به ذهنم رسيد كه او اباالفضلالعباس عليه السلام است 35. سيد محسن شبر خودش فرزند علامه بزرگوار سيد ابراهيم شبر (ابو عدنان ) كه هماكنون ساكن قم مى باشد نقل كرد: هنگامى كه توسط عمال صدام در نجف دستگير شدم بعد از مدتى از نجف مرا به ساواكبغداد منتقل كردند و در سلول انفرادى مورد شكنجه روحى و جسمى قرار دادند. بعد از ششماه شكنجه هاى وحشتناك ، قدرى تخفيف به من داده ، مرا به زندان عمومىمنتقل ساختند بعد از مدت كوتاهى در يكى از روزها سه جوان از نجف (اهالى نجف ) را بر ما وارد كردندكه يكى از آنها را قبلا مى شناختم . او از خانوادهآل حبيب بود، هنگامى كه از ايشان پرسيدم كه براى چه تهمتى زندانى شده ايد؟ گفتند:ما را به تهمت قتل يكى از دانشجويان دانشگاه مستنصريه ، از دانشگاه گرفته و به اينجاآورده اند، در حالى كه به خدا قسم ما هيچ گونه اطلاعى ازقتل وى نداريم . سيد محسن شبر مى گفت : هنگامى كه وقت نماز مى شد باكمال خضوع و خشوع به درگاه خداوند متوسل مى شدم و خصوصا در قنوت متوجه خدابودم . لذا آن سه جوان از من خواسته بودند در اين ساعات براى رهاييشان دعا كنم ، زيراآنها گناهكار نبودند. گفت : بعد از نيمه شب برخاستم ، وضو گرفتم براى نجات و گشايش در كار آنها دوركعت نماز قربه الى الله تعالى خواندم و سپس به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شدم چونقبل از اين به حضرت سيدالشهدا عليه السلاممتوسل شده و نتيجه نگرفته بودم و پس از نماز وتوسل به علت تنگى جا و ضيق مكان ، به همان حالت سخت ومشكل اول زمين نشستم ، يك مرتبه خواب بر من غلبه كرد و در عالم رويا مشاهده كردم گويادر اتاقى هستم كه چهارده شخصيت در آن حضور دارند (من خود آنها را يكى بعد از ديگرىشمردم ) نزديك درب اتاق نيز مرد با هيبت و درشت اندامى قرار داشت كه داراى محاسنىانبوه بود و چفيه بر سر داشت به ذهنم رسيد كه اوابوالفضل العباس عليه السلام است . پس روبرويش نشسته ، او را با لهجه اى ساده وعاميانه مخاطب قرار دادم و گفتم : يا عباس ، تو چرا ما را از اين زندان رها نمى كنى ؟ چرا چاره نمى كنى ؟ مى گويند تو شجاعى ، چرا ما را از دست مجرمين رها نمى كنى ؟ حضرت لبخند زد و با روى باز به من نگريست ولى من با چهره غضبناك به او گفتم :آيا مى خندى و ما در آتش مى سوزيم ؟ يك مرتبه استوار نشست و اشاره به آقايى نمودكه در كنار او نشسته بود و گمان بردم حضرت سيدالشهدا عليه السلام مى باشد. باهمان زبان ساده عرضه داشتم : مرا با حضرتش كارى نيست . شش ماه هست كه به اومتوسل شدم و توسلم را اجابت نفرمود! اين مرتبهتوسل به شما كرده ام براى بار دوم لبخند زد، و من نيز مجددا در حالى كه نارحت بودمبه وى گفتم : آيا مى خندى ، در حالى كه ما در آتش سوزانيم ؟ بعد از آن به من گفتحاجتت چيست ؟ گفتم : اين بيچاره ها (سه جوان ) به تهمتقتل گرفتار شده اند، در حاليكه بى گناهند، آنها را از اين گرفتارى برهان ، كهصبرشان پايان يافته است . سپس از خواب بيدار شدم . صبح روز دوم نگهبانان آمدند،سه جوان را صدا زدند و گفتند كه به خانه هايتان برويد. و به اين ترتيب خدا بهبركت ابوالفضل العباس عليه السلام ، دعاى ما و آنان را مستجاب كرد. (380) 236. قاضى به جرم خود اقرار كرد جناب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ ابراهيم صدقى چنيننقل مى كند: 36. يكى از كرامات مهم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام همانا پرهيز مردم از قسمخوردن دروغ به آن حضرت است . توضيح آنكه در بين عشاير وقبايل مرسوم است كه براى حل اختلافات فيما بين و روشن شدن قضايا (مانندقتل و سرقت و غيره ) متهم را به حضرت ابوالفضل عليه السلام قسم مى دهند، و غالباهم متهم حاضر به قسم خوردن نشده و به گناه خود اقرار مى كند، چون مى داند قسم دروغبه آن حضرت چه عاقبت سوئى برايش دارد و اين امر به تجربه رسيده است . براى نمونه اين قضيه را از يك وكيل دادگسترى در كربلاى معلىنقل مى كنم ، ايشان نقل مى كرد: فردى به قتل يك نفر متهم شده بود، اما چون بينه وشاهدى در كار نبود تا اتهام وى نزد قاضى ثابت شود، فرد مزبور شركت درقتل را انكار مى كرد. قاضى ناگزير خواست او را به قرآن كريم قسم بدهد و متهم همحاضر شد قسم بخورد، و من از قاضى ! اجازه خواستم كه اجازه دهد متهم را به صحنحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برده و به آن حضرت قسم بدهم (آن وقت هادادگسترى در خيابان حضرت عباس عليه السلام قرار داشت . قاضى اجازه داد من دست متهمرا گرفتم از دادگسترى بيرون آوردم و او را درمقابل حرم ابوالفضل العباس عليه السلام قرار دادم و به او گفتم : به حضرت عباسعليه السلام قسم بخور كه اين قتل از تو صادر نشده است . ديدم فرد متهم ، كه منكرقضيه بوده و حتى حاضر شده بود به قرآن كريم قسم بخورد، حاضر نيست چنين قسمىبخورد! و بالاخره نيز نزد قاضى به جرم خويش اقرار كرد و حق ظاهر شد. اين تنها يكى از كرامات حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بوده و از اين گونهقضايا بسيار است ، و اين جانب چون متولد شهر مقدس كربلا هستم و در آنجا سكونت داشتهام ، خيلى از اين قضايا را هم ديده و هم شنيده ام كهمجال نوشتن آنها نيست ، آنچه كه نوشتم تنها به عنوان نمونه بود. 237. ظهور كرامت در پل سازى عباسيه شهر بخشايش جناب حجه الاسلام و المسلمين ، دانشمند محترم ، نويسنده توانا و صاحب تاليفات كثيرهآقاى حاج شيخ عبدالرحيم عقيقى بخشايشى طى مكتوبى به انتشارات مكتب الحسين عليهالسلام چنين مرقوم داشته اند: 37. مولف محترم (چهره درخشان قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام ) جناب آقاى شيخ على ربانى خلخالى ، از اين جانب درخواست فرمودند كه پيرامون عنايات و كرامات سقاى با وفا و جوانمرد كربلا، حضرتقمر منير بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام كرامت يا عنايت خاصه اى را كه بهخود به راى العين ديده يا به نقل موثق شنيده است ، به تصوير قلم بياورم و جهت درج دركتابى كه به اين منظور در دست تهيه دارند، تقديم نمايم . گرچه حقير خود را لايق و شايسته آن مقام نمى بيند كه از شان و بزرگوارى هاى مولا ومرادش سخن بگويد و قلم خود را به وصف فضائل آن جناب مزين و منور سازد، ولى چهبايد كرد؟ مومنى تلاشگر كه مى خواهد شاءن سرور نامى اسلام را به ثبت رسانده وبه افكار عامه و جهانيان نشان دهد در خواستنقل كرامتى از آن حضرت را نموده باشد و نگارنده نيز نمونه اى مطمئن از اين كرامات رادر اختيار داشته باشد، دريغ بود كه مكتوم و پوشيده باقى دارد و دعوت را نپذيرد.خصوصا آنكه انبوه شاهدان عينى آن كرامت ، هنوز زنده هستند و مى توان صحت و سقم آن رابررسى و تحقيق نمود. افزون بر آن ، پلى كه امروز به نام نامى آن سقاى بزرگواردر شهر بخشايش تاسيس يافته است شاهد زنده و معتبر اين واقعه هست ، كه هنوز بر پامى باشد، و رخداد آن واقعه چنين است : در سال 1368 ش به لطف الهى موفق به احداث يك باب دبيرستان 12 كلاسه پسرانهبا همكارى مردم در شهر نوبنياد بخشايش شدم كه شديدا مورد نياز اهالى بود ودبيرستان را نيز به نام نامى مولا على عليه السلام نام گزارى نموديم . پس از احداثدبيرستان ، جمعى از اهالى و كشاورزان بى پناه منطقه ، درخواست نمودند پلى نيز برروى رودخانه (اوجان چاى ) زده شود. چون رودخانه مزبور هرسال ، شش و هفت ماه زندگى و عبور و مرور آنان را فلج مى كرد و نمى توانستند ازاراضى و مزارع خود، خوب بهره بردارى را در آن گير و دار نمى توانست در اولويتقرار دهد، لذا بايستى خود مردم اقدام مى كردند. از فوايد ديگر اينپل آن بود كه مى توانست اهالى را يك ساعت زودتر به شهرستان تبريز برساند. اينجانب ، به عنوان روحانى و با اين اعتقاد كه روحانيان در كارهاى دنيوى نيز همچون اموراخروى بايد به كمك و مساعدت مسلمانان برخيزند، دعوت مردم را پذيرفتند، و مصمم شدمكه مقدمات آن را فراهم سازم و چون تفاوت كار يك فرد روحانى با ديگران در اين استكه كارهاى او بايستى تحت يك عنوان و يك شعار و دين و مذهبى مردم در راه سازندگى نيزبهره گيرى نمايد، از اين رو به مناسبت آب و رود، يك مرتبه به ياد (شريعه فرات )و (نهر علقم ) و صحنه هاى جانبازى مولا قمر بنى هاشم عليه السلام در ذهن جلوه گرگشت ، تصميم گرفته شد كه نام زيباى آن سردار، زينت بخش اين عمليات ساختمانىقرار گيرد، يعنى نام آن (عباسيه ) باشد به خصوص از اين جهت كه مردم منطقه هماننداغلب دوستداران اهل بيت عليهم السلام عشق و علاقه وافرى به نام و كار و هدف قمر بنىهاشم عليه السلام دارند. در واقع ، با اين نام زيبا، تاسيس وتكميل اين پروژه ، بيمه و تضمين مى گرديد، زيرا هيچ كسى را ياراى مقابله و معارضهبا اين نام نبوده و نيست . بر اين اساس پس از اخذ نقشه از راه و ترابرى استان ، به نام نامى آن بزرگ پرچمىدر مسير رودخانه ، محل تاسيس اين پروژه ، بر زمين نصب گرديد و تبليغات ساختمانى آنشروع شد. پرچم مزبور در وسط رودخانه روى تلى از شن ها قرار گرفته بود واهتزاز آن دلهاى مومنان را مبتهج و متاثر مى ساخت و افكار عمومى مردم شهر را به خود جلبو جذب مى كرد. آنان مى پرسيدند: پرچم وسط رودخانه يعنى چه ؟ و مطلعين هدف وفلسفه آن را براى آنان بازگو مى كردند و در نتيجه ، اين امر در بين مردم يك نوعآمادگى ذهنى ايجاد مى كرد و شور و شوق لازم را مى آفريد. مع الاسف ، روزى يكى از مخالفين ناآگاه و نادان ، كه از سوى جمعى از مخالفين آگاه وسياه دل اين برنامه عمرانى ، تحريك و تقويت مى شد، به عنوان ابراز مخالفت و نشاندادن كينه و بغض خويش از تاسيس اين پل (كه فىالمثل چرا به دست فلان كس صورت مى گيرد، نه به دست ديگران ؟) صبحگاهان موقععبور از آن محل ، پرچم را از جا كنده با بى احترامى بر زمين افكنده بود، تا به اينترتيب مخالفت خود و همفكران و دستور دهندگانانش را نشان داده باشد! آرى ، او پرچمىرا كه به نام نامى سردار كربلا و سرافرازنده پرچم رشادت و شجاعت در سرزمينكربلا برافراشته شده بود، بر زمين افكنده بود و بد و بيراهى هم گفته بود،پرچمى كه در بخشايش به نيت انجام يك امر خير يعنى سازندگى و عمران و آبادانىبه اهتزاز درآمده بود. پرچم روى شنها مى افتد و چوپانى كه در همانحال از آن محل عبور مى كرده اين منظره را مشاهده نموده بود شخص جسارت كننده به پرچم(كه نامش ذكر نمى شود ولى در محل ، بسيار معروف و شاخص به بدكردارى است ) پس ازاين عمل ، به منظور كمك به يكى از كشاورزان خويشاوند خويش كه درحال درو كردن يونجه و علوفه بوده است مى رود. خويشاوند وى به وسيله دستگاه كانوامشغول چيدن يونجه بوده است كه يك مرتبه در دهنه تيغ كانوا گير مى كند و دستگاه رااز كار باز مى دارد. اين آقا به عنوان باز گشودن تيغ كانوا دستش را جلوى تيغ مىبرد تا به اصطلاح مانع را از جلوى آن رد كند، ناگهان تيغ رها و آزاد مى گردد و در دم، چهار انگشت او را قطع كرده و به زمين مى افكند! كشاورزان به سرعت او را همراهانگشتان قطع شده به تبريز مى رسانند ولى پزشكان معالج موفق به معالجه قطعىوى نمى گردند و او پس از چند روز اقامت در شهر، به حالت ياس به آبادى بر مىگردد، در حاليكه چهار انگشت را از دست داده و در آبادى شهرت يافته بود كه آقاابوالفضل العباس عليه السلام دست او را بريده است ! اعاذنا الله من شرور انفسنا. وقوع اين حادثه دلخراش كه بلافاصله در پى اهانت وى به پرچم عباسى عليه السلامرخ داده بود، باعث گرديد كه اعتقاد و تصميم مردم به اين پروژه عمرانى بيشتر جلبشود و كارها را با عزم و اراده مذهبى و مردمى به سرعت و تلاش فراوان تعقيب نمايند. درنتيجه پلى را كه اگر دولت مى خواست بسازد احداث آنحداقل چند سال به طول مى انجاميد، به بركت كرامت و عنايت ويژه آن بزرگوار (يكپل صد مترى ده دهنه طول و هشت متر و 10 سانت عرض با بهترينوسايل روز و نقشه مهندسى تيپ اداره راه و ترابرى ) در مدت 9 ماه و با هزينه 9 ميليونتومان ساخته و پرداخته شود، به گونه اى كه سرعتعمل و در عين حال استحكام فنى كامل پل ، موجب اعجاب و تحسين مهندسين بازديد كننده ، بهويژه معاونت محترم وزارت راه و ترابرى وقت جناب آقاى مهندس دهگان و معاونش مهندسعطاريان و ديگران واقع گردد. در حال حاضر، پرچم مزبور هنوز روىپل عباسيه (واقع در بخشايش ، 100 كيلومترى تبريز، مركز دهستان مهران رود شمالىكه اخيرا مبدل به شهر شده است ) در اهتزاز است و هم اكنون نيز مردم آن منطقه ، به ويژهرانندگان ، نذورات خويش را به صندوق نصب شده مى ريزند تا صرف چراغها و هزينههاى نگهدارى آن پل گردد. ضمنا در طول تاسيس اينپل ، نه از دماغ كسى خون آمد و نه حادثه اى رخ داد و اينپل از اعتبار و احترام خاصى برخوردار مى باشد حقير كه متصدى انجام و تامين آنپل بودم با لطف الهى و با استمداد از نام اين بزرگ مرد شجاع آنچنان به سهولت وآسانى انجام مى پذيرفت كه ساختن آن آسانتر از احداث يك بام كوچك 3*4 به نظر مىآمد و هيچ نوع حادثه اى هم در طول عمليات پيش نيامد با اين كه هر روز بيش از صد نفراز افراد غير حرفه اى مشغول كار مى شدند كه اصولا از شيوه هاى ايمنى مطلع نبودند،همه اين مسايل را از عنايات خاصه آن بزرگ ايثار گر صحنه كربلا مى دانيم از اين رواين پل هم به نام نامى او (پل عباسيه عليه السلام ) ناميده شده است و پرچم هاىمنصوب به آن بزرگ هم بر فراز آن پل در اهتزاز و هرسال تجديد مى گردد. اين بود واقعه و خاطره اى كه از كرامت و عنايت و نام نامى آنبزرگ پرچمدار در خاطر داشتم . خدا ما و شما را از شفاعت و عنايت آن بزرگوار بهره مندسازد. آمين 238. دژبان گستاخ وارد حرم شد جناب مستطاب ، آقاى حاج صادق زنجانى كربلائى كتابفروشنقل كردند: 38. جوانى سرباز در كربلا بود كه از سربازى فرار كرده بود. او آمده بود دربصحن حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ايستاده بود، دژبانها درصدد برآمدند اورا دستگير كنند، او به حرم حضرت مطهر حضرتاباالفضل العباس عليه السلام پناهنده شد. دژبانى كه سرباز را تعقيب مى كرد اتفاقااسمش عباس بود. وى در پى سرباز فرارى به درون حرم مطهر رفت كه او را بگيرد،با اينكه رسم عرب اين است اگر كسى پناه بهمنزل بزرگى برد ديگر وى را تعقيب نمى كنند. دژبان همان شب خوابد ديد آقايى بالاىسر او آمده ، با نوك پايش به پهلوى وى زده و گفت : چرا حيا نمى كنى ؟ در نتيجه اينضربه ، دچار پهلو درد شد و او را به بيمارستان بردند. دكترها شوراى پزشكىتشكيل دادند كه ببينند مرض اين شخص چه مى باشد. وقتى كه مرض را نفهميدند، علت راپرسيدند و او خود اين قصه را نقل كرد. پدر و مادرش او را از بيمارستان به حرمحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بردهدخيل بستند و نذر كردند اگر خوب بشود از اين كار دست بكشد. الحمدالله شفا پيدا كردو از شغل مزبور دست كشيد. 239. اباالفضل العباس عليه السلام قضاوت به حق مى كند جناب حجه الاسلام سلاله السادات آقاى سيد سجاد عبقاتى ، در مكتوبى به انتشارات مكتبالحسين عليه السلام دو كرامت ارسال داشته اند كه ذيلا مى خوانيد: 39. شخصى از اهل سنت ، از يك شيعه مبلغى طلبكار بود و هر چه طلب خود را از وىمطالبه مى كرد، آن فرد شيعه بدهى خود را نمى پرداخت و حاشا مى كرد. آن دو با هممشاجرات زيادى داشتند تا كار به اينجا كشيده شد كه مرد سنى گفت : بايد اين آقاىشيعه به درگاه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام رفته و دست به علم مباركحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بگذارد و بگويد كه من مقروض نيستم ، تا من ازطلب خود صرفنظر كنم . بدهكار حاضر شد به درگاه رفته و قسم ياد كند كه به فرد سنى بدهكار نيست ، وپيش خود مى انديشيد كه : من شيعه هستم ، و او سنى . بنابراين حضرت قضاوت را بهسود من انجام خواهد داد! مرد سنى باز تكرار كرد كه اگر او دست به علم گذاشتهبگويد من مقروض نيستم ، من هم از تعقيب وى خوددارى مى كنم . همسر بدهكار به شوهرش گفت : خير، اين كار را نكن ، صلاح نيست ، ولى او نپذيرفتوبه زنش گفت : حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هيچ وقت شيعه را درمقابل سنى سرافكنده نخواهد ساخت . بالاخره مرد شيعه به درگاه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام رفت و دست به علم مبارك گذاشت و بدروغ گفت : من بهاين مرد سنى بدهكار نيستم و پولى از وى نگرفته ام از آنجا كه برگشت هنوز به صحنمبارك درگاه كنار حوض نرسيده بود، كه پسرش را صدا زد و دست خود را بر كتف وىگذاشت و آهسته به راه افتاد. بزودى معلوم شد كه مورد غضب حضرتابوالفضل العباس عليه السلام قرار گرفته ونابينا شده است . اين است نتيجه قسم دروغ و نمونه اى از عدالت حضرت قمر بنى هاشماباالفضل العباس عليه السلام . 240. سريعا به جهنم واصل شد جناب آقا مهدى در كتاب خود (زندگانى حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ) مى نويسد كه ، عموى ايشان جناب ابوالحسن ،مسئول مدرسه الواعظين لكنهو واقعه زير را نقل مى نمايد: 40. در سال 1977 م ارتش تركيه به عراق آمده بود يك پليس ارتش با آلات حرب مىخواست وارد حرم سيدالشهدا عليه السلام بشود. خدام مانع وى شدند و گفتند: بايد بدونآلات حرب داخل حرم بشويد. فرد ارتشى اعتنا نكرد و چند لفظ زشت نيز بر زبان جارى ساخت . در اين اثنا، يك سيلىمحكم به صورتش زده شد، به گونه اى كه صورتش در هم پيچيده شد و تفنگى كهداشت خودبخود تير انداخت و او را زخمى كرد. در نتيجه آن شخص به زمين افتاد و مردم اورا از حرم بيرون آوردند. از او خون بسيارى رفت و سريعا به جهنمواصل شد. خدام حرم از اين واقعه بسيار متعجب شده واهل علم و خرد حيران گرديدند. چه ، تاكنون چنين واقعه يا حادثه اى در حرم رخ نداده بود. بعضى از خدام شب در عالم خواب بشارت يافتند، كه وقتى كه آن پليس داخل حرم مى شد، وقت و ساعت ديدار حضرتاباالفضل العباس عليه السلام از برادرش اباعبدالله الحسين عليه السلام بود،حضرت اين جرئت و جسارت را تحمل نكرده و بلافاصله در برابر بى احترامى وى بهحضرت عكس العمل شديد نشان دادند. در پايان خدا را شكر گزارم كه به اين بنده ناچيز توفيق داد تاجلد دوم كتاب (چهرهدرخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ) را به پايان برسانم اميداست اين عرض ارادت كوچك به پيشگاه امامان معصوم شيعه و حضرت قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام مورد قبول واقع گردد. و جلد سوم قمر بنى هاشم عليهالسلام در دست تاليف مى باشد، اميد است بزودى در دسترس دوستاناهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گيرد. 25 شوال المكرم 1419 ه ق ، سالروز شهادت بنيانگزار مذهب حقه جعفرى حضرت امام جعفر محمد الصادق عليهماالسلام ، مطابق بهمن 1377 ه ش قم - عش آل محمد عليهم السلام على ربانى خلخالى . پايان
|
|
|
|
|
|
|
|