بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 2, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     QAMAR000 -
     QAMAR001 -
     QAMAR002 -
     QAMAR003 -
     QAMAR004 -
     QAMAR005 -
     QAMAR006 -
     QAMAR007 -
     QAMAR008 -
     QAMAR009 -
     QAMAR010 -
     QAMAR011 -
     QAMAR012 -
     QAMAR013 -
     QAMAR014 -
     QAMAR015 -
     QAMAR016 -
     QAMAR017 -
     QAMAR018 -
     QAMAR019 -
     QAMAR020 -
     QAMAR021 -
     QAMAR022 -
     QAMAR023 -
     QAMAR024 -
     QAMAR025 -
     QAMAR026 -
     QAMAR027 -
 

 

 
 

Prev page

fehrest page

Next page

169. از صميم قلب صيحه مى زد و قطرات اشك از چشمانش جارىبود
نامه جناب مستطاب آقاى حاج حمزه برازنده مسئول محترم بيت العباس ‍ گچساران بهانتشارات مكتب الحسين عليه السلام :
خداوند لايزال ، اين بيت مقدس را به پاس احترام نام صاحبش كرامات زيادى بخشيده وتاكنون محلى براى شفاى بيماران و گره گشايى از مشكلات حاجتمندان با ايمان بودهاست ، كه به چند مورد آن در جلد اول كتاب (چهره درخشان قمر بنى هاشمابوالفضل العباس عليه السلام ) اشاره داشته ايم .
اينك نيز مناسب مى نمايد كه به يكى ديگر از مواردبذل عنايات آن حضرت در خصوص يك بيمار درحال احتضار اشاره كنيم :
در زمستان 74 جوانى 20 ساله (از خانواده خاكروبان اين آستان مقدس ) كه دوران خدمتنظام وظيفه را مى گذارند به علت نامعلومى به مدت چند ماه درحال (كوما) در بيمارستانهاى مختلف شيراز بسترى شد و تمام اطبا و متخصصين با كليهتوان علمى و دستگاههاى پيشرفته و مجهز از مداواى او عاجز و مايوس مانده و به خانوادهاش توصيه كردند كه مداوا بى فايده است و مرض وى علاج پذير نمى باشد.
اولياى آن جوان كه از نظر عاطفى توجه خاصى به اين بيمار داشتند و امكانات مالى همبرايشان از هر نظر فراهم بود، پيشنهاد كردند كه او را به يكى از بيمارستانهاىخارج از كشور جهت مداوا معرفى نمايند تا به هر قيمت ممكن او را اعزام نمايند، ولى اطباكه به حيات مجدد اين جوان اميدى نداشتند و هر گونه تلاش در اين زمينه را بى فايدهمى دانستند، آنها را از اين تصميم منصرف كردند.
ناگزير، جوان نيمه جان و بيهوش را با خاطرى افسرده و اندوهگين بهمحل سكونت وى در دو گنبدان آوردند كه تا ساختمان بيت العباس 100 قدم بيشتر فاصلهندارد.
اقوام ، فاميل و دوستان جوان ، دسته دسته به عيادت وى مى رفتند و با حالتى مضطربو نگران ، و بعضا چشمان گريان ، از خانه او بيرون مى آمدند. ولى مادر او مايوس نبودو لذا با عزمى راسخ و ايمان قوى ، پاسى كه از شب گذشت ، با كمك پدر و برادر واهل خانه جسم بيرمق جوان را با برانكارد به خانه عباس عليه السلام (بيت العباس عليهالسلام ) آورده و پاى منبر گذاشتند و مادرش با قلبى اندوهگين در حاليكه از صميم قلبصيحه مى زد و قطرات اشك از چشمانش جارى بود گفت :
من حسينم را از ابوالفضل عليه السلام مى خواهم . ازابوالفضل عليه السلام مى خواهم به پاس باب الحوائج بودنش نزد خدا. خواهش اينمادر از همه جا مانده كه از جاروكشان آستانه اش هستم مورد اجابت قرار دهد و جانى دوبارهدر كالبد فرسوده اين عزيز دلبند بدمد.
صحنه اى بسيار دلخراش و غير قابل تحمل بود و مى توان گفت : كه غمبارترين دورانعمر اين خانواده را مى شد از چهره و حالات آنها احساس ‍ كرد.
چند ساعت توقف در دارالشفاى دردمندان ، تسكينى به آنها داد و وجوانشان را در حاليكهضربان قلبش به كندى مى زد به منزل آوردند.

بيا كه خانه عباس باوفا اينجاست
دوا گرت نبود خانه شفا اينجاست
تو اى مريض كه وامانده اى باوفا اينجاست
درى كه بسته نگردد به روى تو اينجاست
با اعتقاد به كرامات و عنايات خداوندى و استعانت از مقام والاى باب الحوائج ، كارپانسمان و مراقبتهاى ويژه پزشكى درمانى ادامه داده شد. چند هفته كه گذشت ، متخصصمتخصصان عالم تمام معادلات و فرمولهاى پزشكى را به هم زد و آثار بهبودى كم كمنمايان شد.
حركت دست و پا و به هم زدن پلك چشمان نوشيدن آب و فرو بردن غذا، روزنه اميدىبراى روشنايى خانه به وجود آورد، به طورى كه چند ماه بعد توانست نشستن وبرخاستن را به راحتى انجام دهد. مدتى هم با كمك صندلى چرخدار، به بيرون حركتكرده و ايما و اشاره به گويايى مبدل گرديد و اكنون كه تقريبا دوسال از آن رويداد مى گذرد، بحمدالله براحتى سخن مى گويد و با كمك عصا مسافتى رارفت و آمد مى كند و 90حافظه او به حال قبل از كوما بازگشته است و خانواده اش شاكر به درگاه خداوند و خودرا مديون به الطاف آقا ابوالفضل العباس عليه السلام مى دانند و به شكرانه اينكرامت و عنايت ، سر بر آستان مباركش مى سايند و براى كليه مرضاى اسلام و رفعگرفتارى از عموم حاجتمندان در خواست شفا مى نمايند.
از خداوند عزوجل مسئلت دارم كه توفيق طول عمر دهد تا بتوانم كرامات و معجزات متعددديگر را براى علاقمندان و پيروان مكتب اهل بيت سلام الله عليهم به رشته تحرير درآورم ، و السلام على من اتبع الهدى
تيرماه سال 76 شمسى
كلب آستان مقدسش حاج حمزه برازنده گچساران
فصل دوم : عنايات قمر بنى هاشم عليه السلامبه اهل سنت (شامل 10 كرامت )
170. چرا سفره نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام برگزاركرده است؟
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى شيخ روح الله قاسم پور از فضلاى محترمبابل طى نامه اى سه كرامت به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند، كه دوكرامت آن در قسمت عنايات قمر بنى هاشم عليه السلام به شيعياننقل شد و اينك كرامتى ديگر در اين قسمت مى آورديم .
جناب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى اميدوارم در راه خدمت بهاهل بيت عليهم السلام موفق و سر بلند باشيد، كثرالله امثالكم ، سه كرامت از علمداركربلا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به عرض شما مى رسانم :
1. در سال 1364 در كردستان مشغول تدريس بودم . يكى از برادراناهل سنت به ما رجوع كرد كه سفره حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام دارم . خيلىتعجب كردم . به هر صورت ، قبول كردم . روز جمعه بود، به خانه اين برادراهل سنت رفتم دو اتاق پر از برادران اهل سنت بود. در وسط اين دو اتاق ، يكهال كوچك قرار داشت . صندلى گذاشتند و من منبر رفتم . اين برادراهل سنت در كنار من بود. از اول منبر تا آخر، ايشان خيلىحال خوشى داشت . در حين سخنرانى نيز، خانمهاىاهل سنت به طور مكرر در دستم پول مى گذاشتند و مى گفتند: نذر حضرت على اكبر عليهالسلام ، نذر حضرت على اصغر عليه السلام ...
بعد از منبر، مرا دعوت به ناهار كردند. بعد از صرف ناهار، هنگام خداحافظى چيزى بهعنوان حق الزحمه مى خواستند به من بدهند كهقبول نكردم و گفتم : همين كه به من اجازه داديد در خانه شما از علمدار كربلا سخنبگويم مرا كفايت مى كند. او قبول نكرد. براى پذيرفتن مزد مبر، يك شرط گذاشتم و آناينكه بگويد چرا سفره نذر حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام برگزار كردهاست ؟ (در خور ذكر است من تا به حال ، سفره اى به آن رنگينى نديده ام ) گفت برايتخواهم گفت و چنين تعريف كرد:
من ناراحتى قلبى داشتم ، هر چه دكتر رفتم اثر نداشت . حتى دكتر خوبى در تبريزبود، به او مراجعه كردم ولى از او هم فايده اى نديدم . دست آخر همه دكترها جوابمكردند و مرا به خانه آورند. كاملا نااميد بودم و در خانه افتاده بودم . مادرم به خانه منآمد و گفت : فرزندم حالت چطور است ؟ گفتم چه حالى مادر؟ گفت : نمى خواهى به دكتربروى . گفتم به هر دكترى كه رفتم ديدى كه فايده اى نداشت . گفت : يك دكتر منسراغ دارم كه با يك نسخه وى شفا خواهى يافت . گفتم اين دكتر كيست ، اسم او چيست ومطب او كجاست ؟ گفت : او مطب ندارد و نوبتى نيست ! گفتم : مادر بگو اين دكتر كيست ؟ من ازدرد دارم مى ميرم . مادرم گفت : اسم دكتر، حضرتابوالفضل العباس عليه السلام فرزند على عليه السلام است . گفتم : ما كه با آنهاارتباطى نداريم ، و قهر مى باشيم . مادرم گفت : اينها بزرگوار هستند و عفو و بخشش ‍آنها زياد است . و با اين حرف قلبم را آتش زد.
مادرم از من جدا شد و نزد فرزندانم رفت . كم كمحال توسلى پيدا كردم ، حال خيلى خيلى خوبى پيدا كردم . گفتم : يا حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام من خيلى تعريف تو را شنيده ام ، مرا از درد نججات بده !اى آقا اگر پدر و مادرتان حق بوده اند مرا شفا بدهيد.
با گريه زيادى كه كردم به خواب رفتم . در عالم خواب ديدم كسى كه يك پارچه نوربود وارد خانه ام شد. بالاى سرم آمد و فرمود: برخيز! گفتم : تازه از دردم مقدارىكاسته شده است ، بگذار بخوابم . براى بار دوم فرمود: به تو مى گويم برخيز!گفتم : بگذار استراحت بكنم ، تو كه هستى ؟ فرمودند: تو چه كسى را مى خواستى ؟يادم آمد، گفتم : فرزند امام على عليه السلام حضرتابوالفضل العباس عليه السلام را. فرمود: منابوالفضل هستم ، فرزند حضرت امام على عليه السلام . فرمود خواسته تو چيست ؟عرض كردم : قلبم ناراحت است و از درد زياد آن ، طاقت من ديگر تمام شده است ، يك نظرولائى به قلبم كرد، قلبم خوب شد و از درد چند ساله راحت شدم . براى قدردانى از وىكه شفايم داد، به دست و پاى حضرت افتادم ، كه از نظرم غايب شد.
در همين حال از خواب بيدار شدم و نزد مادر و عيال و فرزندانم رفتم . وقتى آنها مرا بهاين حال ديدند كه خود به تنهايى از جايم برخاسته ام ، تعجب كردند و گفتند: چرا ازجاى خود برخاستى ؟ گفتم : مادرم ، دكتر بى مطب تو آمد و مرا شفا داد!
171. به عنايات حضرت اباالفضلعليه السلام همسرش حامله شد
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على اكبر قحطانى در 6 صفرالخير 1416 قنقل كردند:
2. آقاى حاج شيخ عبدالحسين فياض دشتى مى گفت : شخصى ازاهل سنت ساليان متمادى از فرزند محروم بود. يك روز در مراسم تعزيه حضرت امام حسينعليه السلام به بانى تعزيه مى گويد: چنانچه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام حاجتم را روا كند، هدايايى تقديم شما خواهم نمود.
همان شب به عنايات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام همسرش ‍ حامله مى شود وحاليه مدت سه سال از وقوع اين كرامت مى گذرد كه هرسال ماه محرم كمكهاى نقدى و جنسى خود را به هيئت تقديم مى دارد.
172. مدت ده سال بود بچه دار نمى شد. 
يكى از موثقين از يك شيعه كويتى به نام محمد مرادنقل كرد كه مى گفت :
3. شخصى بدوى از اهل سنت ، مدت ده سال بود ازدواج كرده بود ولى بچه دار نمى شد.حتى به دكترهاى لندن و آمريكا مراجعه كرد و نتيجه اى نديد. تا اينكه يك روز آن مردسنى جريان را با محمد مراد در ميان مى گذارد و محمد مراد به وى مى گويد: من دكترى رابه شما معرفى مى كنم كه كارش ‍ بروبر گرد ندارد!
از كويت با همديگر به سمت كاظمين حركت مى كنند و به زيارت امام موسى بن جعفر و اماممحمد جواد عليهماالسلام مشرف مى شوند و مدت ده روز در آنجا مى مانند. پس از ده روز بهطرف سامرا حركت مى كنند و مرقد امام على النقى و امام حسن عسكرى عليهماالسلام رازيارت مى كنند.
سپس به نجف اشرف مى روند و به زيارت حضرت على بن ابى طالب عليهماالسلامنائل مى شوند و بعد از آن عازم كربلا مى شوند و به زيارت امام حسين عليه السلام وحضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مى روند. ده روز هم در اينجا توقف مى كنند و بهزيارت مى پردازند و سپس به كويت برمى گردند.
پس از چهل روز آثار حاملگى در همسر مرد سنى ظاهر مى شود و او به محمد مراد كه شيعهبوده است مى گويد: مژده مژده ، كه همسرم حامله شده است ؟ بارى ، مرد سنى پس از گذشتچندين سال ، داراى يازده فرزند شده و اسم هر يك از فرزندانش را نيز به نام على عليهالسلام و فرزندان على عليه السلام مى گذارد.
اين است عنايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام .
173. دكتر مجانا معالجه مى كند 
جناب حجه الاسلام آقاى شيخ عبدالحميد بحرانى دشتى در تاريخ 1412 ه‍ ق اظهار داشتندكه جناب آقاى حاج عبدالحميد ابوامير كه مردى است متدين و در كشور قطر بهشغل قالى فروشى اشتغال داشته و معمولا در كارهاى خير موفق مى باشد، روزى براىمن نقل كردند كه :
4. من دوستى داشتم از اهل تسنن ، كه مدت 13سال بود ازدواج كرده بود ولى در اين مدت بچه دار نشده بود. يك روز به ايشان گفتممن دكترى سراغ دارم كه شما را مجانا معالجه مى كند. تا اين جمله را شنيدخوشحال شد و گفت : خدا رحمت كند پدر و مادر شما را، مرا به او راهنمايى كن . گفتم :امشب ما در منزل ، مجلسى به نام حضرت عباس عليه السلام داريم . تو امشب به خانه مابيا و كار به عقيده خودت نداشته باش .
حاج ابوامير مى گويد: آن شب ايشان به منزل ما آمد و در مجلس روضه حضرت قمر بنىهاشم عليه السلام شركت كرد. پس از برگزارى روضه و صرف شام ، يك بشقاب همهمراه خود به منزل برد و عيال وى نيز از غذاى حضرتاباالفضل عليه السلام خورد. چندى پس از آن تاريخ ، آن دو به بركتتوسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام صاحب فرزند شدند.
174. خدا به بركت ابوالفضل شما پسرى به من داده است  
جناب حجه الاسلام و المسلمين سلاله السادات آقاى حاج سيد نقيبى همدانى صاحب تاليفاتكثيره ، كه هم اكنون در آستانه مقدسه كريمهاهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام مشغول خدمت مى باشند، طى نامه اى در تاريخ7/3/76 شمسى برابر 21 محرم الحرام 1418 ه‍ ق چنين نوشته اند:
5. برادر ارجمند، جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دامتافاضاته ، با توجه به اخلاص و ارادت ويژه اى كه نسبت به آستان مقدس امامان معصومبويژه سالار شهيدان و شهداى كربلا سلام عليهم داريد و از سالها پيش در اين زمينهزبان و بيان خود را مصروف داشته ايد، تا آنجا كه معجزات و كرامات بنده خاص وخالص خدا علمدار كربلا را - در حد توان - گردآورى كرده و براى تشنگانزلال كوثر ولايت ، ارمغانى بس ارجمند فراهم ساخته ايد، اين جانب نيز كرامتى را كه خودشاهد بوده ام تقديم حضور عالى مى كنم تا در كتاب شريفتان به سمع خوانندگانعزيز برسانيد:
سال 1339 يا 40 خورشيديى بود كه براى نخستين بار از نجف اشرف به شهرشمالى عراق ، كركوك مسافرت كردم تا با مردم آن سامان آشنايىحاصل كرده و زمينه تبليغى آنجارا به دست آورم . در محله (تسعين ) با يكى از دوستانروحانى كه بومى و اهل آنجا بود و همو ما را بدان خطه برده بود، به مسجدى رفتيم كهآن را به تركى (زلفى ايونين جامعى ) مى گفتند، يعنى : (مسجد خاندان زلفى ) وبانى اصلى آن دو برابر به نامهاى (حاج جلال افندى ) و (حاج جعفر) بودند. در ميانحياط مسجد بر روى نيمكتى نشسته گرم صحبت بوديم كه مردى حدوداچهل ساله از در وارد شد، و يك گونى بزرگ شكر به مسجد داد. او را دعوت به نشستن وصرف چاى نموديم ، او نيز كنار ما نشست . پس از احوالپرسى از نامشسوال كردم ، با خنده و تبسم گفت : ببخشيد نام من عثمان است ! با شنيدن نام عثمان فكركردم او با من شوخى مى كند، و مى خواهد مرا نسبت به برادراناهل تسنن كه در آن منطقه اكثريت سكنه را تشكيل مى دهند آزمايش كند. با خنده رويى گفتم :با من شوخى مى كنى ؟ گفت : نه ، واقعا اسم من عثمان است . گفتم : قبلا سنى بودى وشيعه شده اى ؟ گفت : نه ، گفتم : برادر، شيعه نام فرزند خود را عثمان نمى گذارد،اگر شيعه هستى چرا نامت عثمان است ؟ و اگر سنى هستى ، آوردن شكر براى مجلسعزادارى چيست ؟
گفت : من سنى بودم و اكنون نيز هستم ، و افزود: من بچه دار نمى شدم ، به دكترهاى متعددهم كه مراجعه كردم نسخه ها و معاينه ها و آزمايشها به جايى نرسيد، تا آنجا كه گفتند:تو هرگز بچه دار نخواهى شد. نااميدى همه وجودم را فرا گرفت . يكى از دوستان من كهشيعه بود به من گفت : مى خواهى تو را به دكترى راهنمايى كنم كه اگر پيش او بروىبچه دار مى شوى ؟ گفتم : آرى ، اين دكتر كيست ؟ گفت :
فرزند حضرت على ، علمدار كربلا، حضرتابوالفضل العباس عليه السلام است ، ولى بايد نذر كنى و با اخلاص و اعتقاد در خانهاو بروى . چه ، ما شيعه ها او را باب الحوائج مى دانيم و در مشكلات سخت به او پناه مىبرديم .
من هم چون بشدت دوست داشتم بچه دار بشوم ، نذر كرده و گفتم : اىاباالفضل ، اگر دوست من راست مى گويد كه تو باب الحوائجى ، و در گرفتاريهابه فرياد درماندگان مى رسى به درگاه تو آمدم من بچه مى خواهم ، از خدا برايمفرزندى بگير، تا زنده ام سالى يك گونى بزرگ شكر به مجلس ‍ عزاداريت تقديم مىكنم . (366)
بحمدالله چند سال است كه خدا به بركت ابوالفضل العباس عليه السلام شما، به منپسرى داده است و پس از آن هر ساله من به نذر خود وفا مى كنم . بعد با خنده گفت : شماخيال مى كنيد باب الحوائج فقط براى شما شيعه هاست ؟ گفتم : چرا با ديدن اين كرامتشيعه نمى شوى ؟ گفت : همه بستگانم با من دشمن خواهند شد، شيعه شدن جرئت مى خواهد،و من نمى توانم .
آنكه آرزو دارد - در گور - خاك كوى خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله آذين كفنش باشد
سيد حسن نقيبى همدانى
ديده بگشا كه طبيبت بر سر بالين آمد
ديده بگشا كه حسين با دل خونين آمد
ديده بگشا تو اى صيد به خون غلتيده
كه نگويند حسين داغ برادر ديده
ديده بگشا كه طفلان همه غوغا دارند
بردن آب روان از تو تمنا دارند
175. مرا به ماتم العباس شيعيان ببريد 
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، حامى و مروج مكتباهل بيت عليهم السلام آقاى شيخ سعيد سعيدى حفظه الله تعالى طى نامه اى كه به دفترانتشارات مكتب الحسين عليه السلام نوشته اند، سه كرامت را از كشور عماننقل كرده اند:
6. در سال 1376 هجرى شمسى ، مصادف با محرم الحرام 1418 هجرى قمرى ، توفيقىنصيب اين حقير، سعيد سعيدى شد كه به مدت دو ماه محرم و صفر براى انجام وظيفهتبليغى به كشور عمان سفر كنم و آنجا در بلده اى به نام (خابوره ) كه در حدود 170كيلومترى مسقط، پايتخت عمان قرار دارد، مستقر شوم . گفتنى است با وچود اينكه شيعيانبه طور كلى در آن كشور و بويژه در آن شهر در اقليت مى باشند، مع الوصف كاملا آزادهبوده ، و مراسم عزادارى را به نحو احسن انجام مى دهند و هيچگونه محدوديتى براى آنهاوجود ندارد.
در شهر خابوره ، برادران شيعه حسينيه اى به نام (ماتم العباس ‍ عليه السلام ) دارند،كه ساليان زيادى است مجالس عزادارى سيد مظلومان به طور مستمر در دو ماه محرم و صفربدون وقفه و انقطاع و نيز در ماه مبارك رمضان و غيره در آن منعقد مى شود.
نكته قابل ذكر و توجه اين است كه امسال پس از ساليان متمادى سه كرامت در اين ماتمكه منسوب به قمر بنى هاشم عليه السلام است ظاهر شد كه هر كدام به نوبه خودقابل اهميت بود و پس از بروز اين سه كرامت غيرقابل انكار، شيعيان از شهرها و روستاهاى مجاور به صورت فوج فوج مى آمدند و بهتماشاى يكى از اين معاجز سه گانه كه ذكر خواهند شد مى نشستند، زيرا هنگام بروزيكى از معاجر ثلاثه ، دستگاه فيلمبردارى كه هر شب درداخل ماتم قرار داشت و تصوير مجلس را به قسمت زنان منعكس مى كرد، فورا عدسه خودرا به طرف معجزه متمركز كرده و از تمامى صحنه ها فيلمبردارى نمود كه شيعيان وواردين با ديدن فيلم معجزه و كرامت مسرور مى شدند. در مورد آن دو معجزه ديگر نيز،واردين از مردم ، با خود شفا يافتگان تماس گرفته ، مستقيما از خود آنها چگونگىماجرارا سوال مى كردند، اينك معاجز و كرامات سه گانه :
كرامت اول : زنى بود با چند بچه كه خود و شوهر و تمامى فاميلش ازاهل سنت اند. اين خانم مبتلا به فلج شده بود، شوهرش مبالغ زيادى را خرج او كرد و چوناز شفاى او مايوس شد او را همراه بچه ها به خانه پدرش برد. چه ، تصميم گرفتهبود كه زن را طلاق داده و همسر ديگرى اختيار كند. خانم مزبور، با وضع پريشان بهخواهران خودش مى گويد:
فردا روز هفتم محرم و نزد شيعيان روز ابوالفضل العباس عليه السلام مى باشد، خواهشمى كنم كه مرا به ماتم العباس شيعيان ببريد و به (علم العباس )، يعنى به پرچمحضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، ببنديد شايد حضرت به من توجهى كند.
فردا خواهرها زير بغل خواهر فلج خود را گرفته و در حاليكه پاهاى او به زمين كشيدهمى شد او را به داخل ماتم و مجلس در قسمت زنان آوردند و در كنار علم العباس عليهالسلام نشاندند، و اين امر پس از تمام شدن منبر صبح بود (در خابوره رسم بر اين استكه از شب اول محرم تا شب سيزدهم در هر روز دو مجلس برقرار مى شود: يكى صبح ، وديگرى شب . از شب سيزدهم تا نهايت ماه صفر نيز تنها شبها مجلس منعقد مى شود، بهاستثناى ايام وفيات مثل 25 محرم و 7 و 17 و 20 و 28 صفر، كه مجددا اضافه برمجالس شب ، صبحها نيز مجلس برقرار است )
به هر حال زمانى كه مراسم سينه زنى شروع مى شود، خانمى كهمسئول زنان بوده است نزد اين خانم مفلوج آمده ، به او مى گويد: بلند شو و با زنانعزادارى كن ! خانم مفلوج مى گويد: خانم ، مى دانى كه من فلج هستم و قدرت بر قيامندارم . او مى گويد: (يا ابوالفضل العباس ) بگو و از جا بلند شو! آن زن مريض نيزبا صداى بلند يا اباالفضل مى گويد و يكمرتبه از جا بلند مى شود. آنگاه خود زن باتعجب به پاهاى خود دست مى زند و به فضل پروردگار هيچ اثرى از فلج سابق در خوداحساس نمى كند. لذا بى اختيار بنا مى كند به سر و صورت زدن و عزادارى كردن كهمردان در اثر سرو صداى زنان متوجه مى شوند، آنها هم شور و هيجانى پيدا مى كنند ويك ضجه و شور خاصى در مجلس به وجود مى آيد.
قابل ذكر است كه اين خانم از روز 7 محرم تا آخر ماه صفر، نه تنها ماتم و مجلس را درروز و شب ترك نكرد، بلكه هرگاه در مجلس حاضر مى شد خدمت هم مى كرد. شوهرش نيزكه از شفا يافتن وى خوشحال شده بود، زن را بهمنزل برگرداند و زندگى مشترك خود را با خرسندى ادامه دادند.
ضمنا يادآور مى شود كه ، برادر اين خانم به اصطلاح ازاهل دعوه از وهابيها و سلفيها مى باشد كه نه تنها به مراسم عزادارى عقيه ندارند، بلكهاينها را خرافه و بدعت مى دانند! و مبارزه با اين آثار جهت محو آنها را بر خود واجب و لازممى شمارند، ولى برادر وهابى وى در مقابل اين كرامت باهره و انكارناپذير قمر بنىهاشم عليه السلام ، سر تسليم فرود آورده است .
176. از آقا قمر بنى هاشم عليه السلام شفاى خود را گرفت  
7. كرامت دوم : پسرى 12 ساله از اهل سنت بود، كه هر روز از ساعت 11 صبح به وىحالت صرع دست مى داد و رنگ بدن او متمايل به سبز مى شد. پدرش مدعى بود كه او رانزد اطباى زيادى برده و حدود سه هزار ريال عمانى ، كهمعادل با سه ميليون و نيم تومان ايرانى مى باشد، خرج اين پسر كرده ولى هيچ نتيجهاى نديده است .
مادر اين بچه بيمار، فرزند خود را در روز عاشورا، به ماتم العباس مذكور مى آورد وبه همراه خود در قسمت زنان قرار مى دهد. طبق رسممعمول در كشورهاى حاشيه خليج فارس ، خطيب در روز عاشورامقتل سيدالشهدا عليه السلام را خوانده ، پس از آن مراسم و سينه زنى شروع مى شود وتا ساعت يك بعد از ظهر مراسم ادامه مى يابد. اين زن نيز، كه همراه با بچه مريض خوداز صبح زود ساعت 9 به مجلس آمده بود، همراه عزاداران تا سعت يك بعد از ظهرمشغول عزادارى مى شود و در نتيجه از مرض ‍ فرزندش كه هر روز حدود ساعت 11گرفتار حالت صرع مى شد غافل مى شود و آن را فراموش مى كند. اما پس از اتماممراسم عزادارى ، يكمرتبه به يادش مى آيد كه پسرش هر روز ساعت 11 صرع مىگرفت ولى امروز آن حالت در او ايجاد نشد، لذا ناخودآگاه سرو صدا مى كند، و در اثرسروصداى بقيه زنان ، مردها مى فهمند كه در قسمت زنان كرامتى رخ داده است .
اين جريان در روز عاشورا اتفاق افتاد و تا آخر ماه صفر هم كه من آنجا بودم ديگر اينحالت بر آن پسر عارض نشد و در حقيقت از وجود مقدس آقا قمر بنى هاشم سلام الله عليهشفاى خود را گرفت . و همه مردم آن ديار، آن پسر مريض را ديده بودند، و شفاى او رانيز شاهد بودند.
177. خطوط فاصل ميان آجرها در پرتو آن ظاهر شد 
8. كرامت سوم : در ماتم العباس مذكور ضريح كوچكى يك متر در يك متر مربع ساخته و آنرا به ديوار نصب كرده اند. كه مردم و واردين با نگاه به آن ، به ياد ضريح مقدس آقااباالفضل العباس عليه السلام مى افتند، و گاهى هم با دست زدن به آن تبرك مىجويند. در روز 7 محرم الحرام ، پس از اتمام منبر و شروع مراسم سينه زنى ، يكمرتبهتمام كسانى كه در داخل ماتم العباس ‍ حضور داشتند، با چشمان خود مشاهده كردند كه يكنور قرمز رنگ بسيار قوى ، روى ديوار نمايان شد، و همچنين روى آن ضريح كوچك نيزكه بر ديوار نصب شده قبه اى نورانى ظاهر گشت ، كه ضريح كاملا در تحت آن قبهقرار گرفت . نور قرمز رنگ روى ديوار، به قدرى قوى و شديد بود كه باوجود آنكهظهور آن در روز بود نه در شب ، مقدار آجرها و خطوطفاصل ميان آجرها در پرتو آن ظاهر شد.
در خور ذكر است كه روى آجرها به اندازه يك سانت سيمان وجود دارد، و پس از آن هم ملونبه دورنگ شده است : اول سفيد، بعد سياه ، ومعقول نيست كه از لابلاى همه اينها آجرها ظهور و بروز كند. البته از اين صحنه كلافيلمبردارى شد و فيلم آن در خابوره موجود و به جاهاى ديگر نيز برده شده است .
يادآورى مى شود كه ، هنگام ظهور اين نور عجيب و تابيدن به آن ديوار، همه كسانى كهحاضر بودند دستمالها و لباسها و پارچه هاى خود را به آن موضع نورمحيرالقول مى ماليدند و متبرك مى كردند.
هرم لبهاى تو، يك صحرا عطش
قطره اشك تو، يك دريا عطش
هرم لبهاى تو، يك صحرا عطش
در نگاه گرم تو، حس مى شود
يك جهان ايثار، يك دنيا عطش
تا نبينى عاشقان را تشنه كام
آمدى درياى غيرت ! با عطش
تشنه بيرون آمدى تا از فرات
با تو دارد آب هم حتى ، عطش !
تا كوير خشك لبهاى تو ديد
سوخت چون خورشيد، سرتا پا عطش
بى تو در ميخانه ، خم مى شكست
علقمه : شد بزم غم ، سقا: عطش
بعد تو، روح بلند عاطفه
قطره قطره آب مى شد، با عطش
178. ديدم تمام كوچه و حياط منزلما پر از افراد كرد است
فقيه فرزانه ، مرجع عاليقدر جهان تشيع ، حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمدحسينى شيرازى (دام ظله الوارف )، از آقاى سيد مهدى بلور فروش - در كربلا - بدونواسطه نقل مى كنند كه گفت :
9. يك زن سنى از كردها كه ايام نوروز به كربلا مى آيند، نزد من آمد و از مغازه مقدارىجنس خريد و گفت : من كسى را ندارم ، آيا مى توانم شب را درمنزل شما باشم ؟ گفتم : مانعى ندارد.
در منزل به همسرم گفته بود كه من نزديك دهسال است ازدواج كرده ام و اولاددار نشده ام . زنم به او گفته بود: شما به حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام متوسل شويد و نذر كنيد كه اگر تا نوروزسال بعد اولادار شديد، هر چه طلا در دست و گردن داريد نذر حضرتاباالفضل العباس ‍ عليه السلام باشد.
سال بعد ايام نوروز كه روز زوارى بود و من سرم شلوغ بود، ساعت دو بعد از ظهر بهمنزل رفتم . ديدم تمام كوچه و حياط منزل ما پر از افراد كرد است . بسيار نگران شده ،با زحمت فراوان خودم را به صحن خانه رساندم و زنم را صدا كردم كه اين چه وضعىاست و اينها را چه كسى راه داده است ؟
باخنده گفت : چيزى نيست ، بيا بالا. گفتم : مساله چيست ؟ گفت : آن زن كرد پارسالى بافرزندش آمده كه طلاهايش را به حضرت اباالفضل العباس ‍ عليه السلام تقديم كند.اينها هم همگى افراد نازا هستند كه آمده اند به حضرتابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شوند و طلاهاى خويش را نذر آن حضرت كنند.
179. چون به حضرت توجه كرد حقش ظاهر شد 
حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ ابراهيم صدقى ، طى مكتوبى به انتشارات مكتبالحسين عليه السلام چنين نقل مى كند:
10. حاجى محمد رضا صدقى حائرى ، كه يكى از اخيار كربلا و نواده فقيه زاهد صاحبكرامات مرحوم شيخ حمزه اشرفى حائرى (367) قدس سره مى باشد، از فرزندعمويش مرحوم حمزه (فرزند حاج محمد على فرزند شيخ حمزه اشرفى )نقل كرد كه گفت :
زمانى كه در كويت به سر مى بردم ، قضيه اى رخ داد كه فهميدم اين عربهاى سنىبدوى صحرانشين هم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام عقيده مندند و او راصاحب كرامت مى دانند. اصل قضيه چنين بود:
يك عرب سنى صاحب گاو و گوسفند، براى يك نفر از شيعيان روغن مى آورد و با هم معاملهداشتند. يكى از دفعاتى كه آن عرب سنى صحرانشين روغن مى آورد و مقدارش 10 حقهبوده است (چون در آن زمان وزن كيلو معمول نبود) كاسب شيعه پس از وزن كردن خيك روغن ،به قصد كلاه بردارى و اخاذى از آن عرب بدوى ، به صاحب روغن مى گويد: مقدار روغن8 حقه مى باشد!
سنى عرب ، كه عصايى در دست داشته با عصا در اطرافمحل ايستادن آن كاسب شيعه دايره اى مى كشد و به زبان عربى مى گويد: (هاىخطه العباس ان كنت صادقا قولك فاخرج منها) (368) يعنى : اين دايره مربوطبه حضرت عباس عليه السلام است ، اگر در گفتار خود صادقى از اين دايره بيرون بيا.
وقتى آن سنى دايره را كشيده و اين كلام را مى گويد: كاسب شيعه مى بيند توان حركت وخروج از دايره از وى سلب شده است ، لذا به دروغى كه گفته بود، اقرار مى كند و مىگويد مقدار وزن واقعى روغن همان ده حقه است .
اين كرامتى بود كه از حضرت اباالفضل العباس عليه السلام در حق آن مرد عربصحرانشين صادر شد چون به حضرت توجه كرد حقش ظاهر شد، و آن كاسب حرام خوارمفتضح و رسوا گرديد.
فصل سوم : عنايات قمر بنى هاشم عليه السلام بهمسيحيان (شامل 11 كرامت )
180. ديدى گفتم اباالفضل شما باب الحوائج است  
جناب حجه الاسلام آقاى حاج شيخ فضل الله شفيعى قمى ، حامى و مروج مكتباهل بيت عليهم السلام ، طى نامه اى به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ، سه كرامتزير را يادآور شده اند:
1. حقير در سال 1355 تهران منبر مى رفتم . يكى از گويندگان برايمنقل كرد: در محلى ده شب منبر مى رفتم . يكى از شبها بعد از منبر نوجوانى مرا به خانهاى دعوت كرد و گفت پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانه مزبور، شخصى را درروى تخت مشاهده كردم كه بيمار بود. وى مرا كنار خود طلبيد و گفت : آقاى محترم ، منشخصى مسيحى هستم و مسلمان نيستم ، ولى بهابوالفضل شما اعتقاد دارم . دكتر مرا جواب كرده و اين مرضى كه دارم خوب شدنى نيست .پدرم با اين مرض مرد، برادرم هم با اين مرض ‍ مرد، من هم با همين مرض ساعت آخر عمر راسپرى مى كنم . اگر شما شفاى مرا از حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بگيريت قول مى دهم كه مسلمان شوم . من بدنم لرزيد!با اين بيمار رو به موت چه كنم ؟ بالاخره براى شفاى اومتوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم . يكى دو شب از مجلس مانده بود،نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. پيش خود گفتم حتما آن مرد مردهاست و ما رسوا شديم ! متزلزل و نگران ، همراه او رفتم .داخل خانه كه شدم ديدم آن مرد از روى تخت پايين آمده است ، تا چشمش به من افتاد بنا كردگريه كردن و گفت :
ديدى گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است ، به من عنايت كرد و من خوب شدم الانشهادتين را بگو تا من مسلمان شوم . آرى از بركت حضرتابوالفضل العباس عليه السلام من شفا يافته ، اسلام اختيار كرده ام و شيعه شده ام .
181. يك ماه صداى جوان مى آمد 
2. يكى دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران ، خيابان غياثى ، شب تاسوعا شخصىپس از ديدن سقاخانه ها، به مقام شامخ حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام جسارت مى كند. به خانه كه مى آيد، مى بيند مادرشمشغول خوردن شله زرد است و در آنجا نيز مى گويد: مادر دست از خرافات بردار، از امشبمن مى خواهم مشروب بخورم كيف كنم ! مادر او را از اين كار منع مى كند ولى او مى گويد: منابوالفضل نمى شناسم .
مادر از او جدا شده و مشغول كار خود مى گردد، كه ناگهان صداى فرزندش ‍ بلند مىشود: سوختم ! سوختم ! وقتى كه مى آيد مى بيند بساط مشروب پهن است ولى جوان نيستو فقط صداى او مى آيد، گويى به زمين فرو رفته بود. تا يك ماه صداى جوان مى آمدولى كسى او را پيدا نكرد. متاسفانه روزنامه هاى آن روز قضيه را بعكس جلوه دادند.
182. آرى پسرم را حضرت عباس عليه السلام شفا داده است  
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى شيخ رمضان قلى زاده بابلى در تاريخ 25/11/76اظهار داشت كه آقاى سرهنگ كريمى ، دوست مريوانى و فرمانده ارتش ، از اسناد خود دردانشگاه نظامى شيراز چنين نقل مى كرد:
3. شيخى در كشور آلمان مردى را مشاهده كرد كه از ماشين پياده شد و بچه اش را به اسمعباس صدا مى زد. مى گويد: اين امر برايم تعجب آور بود، لذا جلو رفتم و گفتم : شماكه يك آلمانى و مسيحى هستى ، چرا اسم بچه ات را عباس ، كه نامى عربى و اسلامى است، نهاده اى ؟ و او پاسخ داد:
بچه من مريض شد و بيماريش شدت گرفت ، به گونه اى كه تمام اطبا او را جوابكردند. با پاسخ رد اطبا، از بهبودى حال وى نااميد شده و بچه را بهمنزل برديم . سخت نگران حال فرزند بوديم و چاره اى هم براى نجات وى به نظرماننمى رسيد. در كوچه نزديك ما مسلمانهايى مى زيستند كه بعضا با ما آشنايى داشتند.روزى يكى از آنها كه از حال من باخبر بود به من گفت : آقا، نگران مباش ، من يك طبيب مىشناسم كه اگر به نزد او برويم شايد (بلكه مطمئنا) به شما جواب مثبت خواهد داد وبچه شما خوب خواهد شد. توضيح خواستم ، وى گفت : در كوچه ما روز تاسوعا براىحضرت عباس قمر بنى هاشم عليه السلام مجلسىتشكيل مى شود، شما هم شركت كنيد.
من در موعد مقرر، به همراه دوستم به مجلس مزبور رفتم ، آنها صحبت كرده ، مصيبتخواندند و بر مظلوميت و مصائب حضرت عباس قمر بنى هاشم عليه السلام گريستند. من همبه كمك آن دوست ، دل را به آن جهت داده ، مرض فرزندم را در نظر گرفتم و حضرتعباس قمر بنى هاشم عليه السلام را واسطه قرار داده و از خدا شفاى فرزندم رادرخواست كردم . مجلس تمام شد و به سوى منزل حركت كردم . در زدم و برخلاف انتظار،ديدم كه پسرم درب را گشود. تعجب كرده و گفتم : پسرم ، مگر مريض ‍ نيستى ؟ چرا وچگونه توان حركت يافتى ؟ او گفت : شما كه ازمنزل رفتيد ساعتى نگذشت كه در خودم احساس قدرت نمودم ، ديدم بدنم درد ندارد و مىتوانم حركت كنم .
مرد مسيحى در ادامه گفت : پسرم را پيش اطبا بردم ، همه بالاتفاق گفتند: در پسر شما هيچنوع آثار مرض وجود ندارد. آرى ، پسرم را حضرت عباس ‍ عليه السلام شفا داده است و لذامن نام آن بزرگوار را براى پسرم انتخاب كرده و او را به نام آقا صدا مى زنم ، چوناطمينان دارم كه ايشان در سلامتى و شفاى فرزندم دخالت تام داشته است . جناب آقاىسرهنگ كريمى ، ناقل مطلب ، در اثناى كلام ، سخت منقلب شده ، مى گريست ، به گونهاى كه توان بيان ادامه مطلب را نداشت و من با سوالات مكرر از ايشان در ايام ديگر،نقل كرامت را تكميل و نهايتا جمع بندى نمودم .
183. مسلمانها هر جا گير مى كنند حضرت عباس عليه السلام را صدا مىزنند
جناب آقاى حاج ابوالحسن شكرى در تاريخ روز 18 صفر الخير 1418 هجرى قمرى ازحاج رضا نظرى كهكى نقل كردند كه گفت :
4. بين اراك و بروجرد گردنه اى وجود دارد كه به نام گردنه زاليان معروف است .روزى ديدم يك تريلى 24 تن آهن بار كرده و در قسمت شيب جاده ، وسط راه ايستاده است .راننده هم يك (ارمنى ) بود كه او را مى شناختم به وى گفتم : موسيو، از وسط جاده كناربرو، چرا اينجا ايستاده اى ؟ گفت : داستانى دارم از وسط جاده هم كنار نمى روم و بعد چنينتوضيح داد:
از سر گردنه كه سرازير شدم ، پا روى ترمز گذاشتم ، اما ديدم كه ماشين ترمزندارد. گفتم : خدايا، ماها كه كسى را نداريم پيش تو واسطه قرار دهيم ، ولى اين مسلمانهاهر جا گير مى كنند حضرت عباس عليه السلام را صدا مى زنند. با خود نذر كردم كهاگر حضرت عباس مسلمانها نجاتم داد، من هم مسلمان مى شوم . ناگهان ديدم كه ماشينايستاد. چه شد، نمى دانم ، ولى ديدم ماشين شيلنگ باد خالى كرده است . ماشين يكدفعهجيك جيك اش بلند شد و توقف كرد... من ماشين را از جاى آن تكان نمى دهم ، زيرااول مى خواهم بروم بروجرد مسلمان بشوم ، بعد بيايم ماشين را حركت داده و بروم . شخصارمنى فورا به بروجرد رفت و مسلمان شيعه شد و سپس آمده ، ماشين را حركت داد و برد.

Prev page

fehrest page

Next page