بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     301 - اخلاق در قرآن
     302 - اخلاق در قرآن
     303 - اخلاق در قرآن
     304 - اخلاق در قرآن
     305 - اخلاق در قرآن
     306 - اخلاق در قرآن
     307 - اخلاق در قرآن
     308 - اخلاق در قرآن
     309 - اخلاق در قرآن
     310 - اخلاق در قرآن
     311 - اخلاق در قرآن
     312 - اخلاق در قرآن
     313 - اخلاق در قرآن
     314 - اخلاق در قرآن
     315 - اخلاق در قرآن
     316 - اخلاق در قرآن
     317 - اخلاق در قرآن
     318 - اخلاق در قرآن
     319 - اخلاق در قرآن
     320 - اخلاق در قرآن
     321 - اخلاق در قرآن
     322 - اخلاق در قرآن
     323 - اخلاق در قرآن
     324 - اخلاق در قرآن
     325 - اخلاق در قرآن
     326 - اخلاق در قرآن
     327 - اخلاق در قرآن
     328 - اخلاق در قرآن
     329 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

[264]

پايبندى مسلمين به عهد و پيمان ها

پيشرفت سريع اسلام در قرنهاى نخستين براى همه مورخان شرق و غرب مايه شگفتى است ولى اگر به علل و عوامل آن درست بينديشيم به آسانى مى توان به رمزو راز آن پيشرفت سريع و برق آساى پى برد.

به يقين يكى از علل آن، پايبندى لشكر اسلام به پيمانهايشان بود، چيزى كه قرآن مجيد و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بارها بر آن تكيه داشتند، اين مسأله به قدرى براى آنها اهميت داشت كه حاضر بودند بسيارى از پيروزى هاى زودگذر را فداى آن كنند.

قانون مهم «امان» كه در دستورات اسلامى آمده است بر اين معنا تأكيد دارد كه هر كدام از سربازان اسلام در هر رتبه اى كه باشند مى توانند به بعضى از افراد دشمن موقتاً امان دهند و تمام سربازان اسلام موظّفند كه نسبت به آن همچون يك عهدنامه قطعى وفادار باشند.

نمونه هاى زيادى از آن را مى توان در تاريخ اسلام مشاهده كرد از جمله:

1ـ ياقوت حموى در معجم البلدان درباره فتح شهر سُهْرياج(1) داستان عجيبى نقل مى كند كه در زمان يكى از خلفا لشكرى به آنجا اعزام شد يكى از بزرگان لشكر مى گويد ما تصميم گرفته بوديم يك روز شهر را فتح كنيم (چون عِدّه و عُدّه به اندازه كافى داشتيم) در ابتدا جنگى در ميان اهل شهر و لشكريان اسلام در گرفت سپس لشكر براى تجديد قوا به پايگاه خود برگشتند تنها يكى از افراد جنگجو كه از بردگان بود در اطراف شهر باقى مانده بود آنها از او امان خواستند او امان نامه اى نوشت و به تيرى بست و به سوى آنها پرتاب كرد هنگامى كه لشكر اسلام براى ادامه نبرد به اطراف شهر بازگشت صحنه عجيبى را ديدند، و آن اين كه مشاهده كردند آنها درِ شهر را باز كرده اند و از در قلعه خارج شده و كاغذى به دست دارند كه نشان مى دهد امان نامه اى است از سوى يكى از لشكريان اسلام و از آنها خواستند كه امان نامه را


1. در مركز بخش بوانات فارس قصبه اى وجود دارد بنام سوريان كه ظاهراً همان سُهْرياج باشد زيرا در معجم البلدان در ذيل همين داستان نام فارسى آن را سوريانج ذكر كرده است (كه مخفف آن سوريان مى باشد).

[265]

معتبر بشمارند، لشكريان اسلام در كار خود حيران ماندند. به خليفه وقت نامه نوشتند و كسب تكليف كردند، او در جواب نوشت يك فرد مسلمان پيمانش همچون پيمان كل مسلمانان است بايد آن را محترم بشماريد و به اهل شهر امان دهيد! آنها چنين كردند (و اثر بسيار مطلوبى در جلب و جذب ساكنان شهر به سوى اسلام داشت)(1).

اين داستان نشأت گرفته از حديث معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حجّة الوداع است كه آن حضرت در سرزمين مِنى در برابر جمعيت فرمود: «اَلْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ تَتَكافَأُ دِمائُهُمْ وَ هُمْ يَدٌ عَلى مَنْ سِواهُمْ يَسْعى بِذِمَّتِهِمْ اَدْناهُمْ; افراد با ايمان با هم برادرند، خونهاى آنها يكسان است و آنها در برابر دشمن متحدند و كمترين آن ها مى تواند تعهدى از سوى جمعيت بر عهده بگيرد».(2)

2ـ در تواريخ اسلام مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوم، ساسانيان را شكست دادند و هرمزان بزرگ به وسيله لشكر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمان شكنى كرديد دليلش چيست؟

هرمزان گفت: مى ترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى! خليفه گفت نترس!.

در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بى ارزشى پر از آب كرده براى او آوردند.

هرمزان گفت: اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!

خليفه گفت: ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف نگاه مى كرد و آب نمى نوشيد و مى گفت مى ترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم كشته شوم.

خليفه گفت: نترس من به تو اطمينان مى دهم تا ننوشى با تو كارى نداريم.


1.معجم البلدان، جلد 3، ماده سُهرياج.

2. اصول كافى، جلد 1، صفحه 404، حديث 2.

[266]

هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را به روى زمين ريخت خليفه كه فكر مى كرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.

هرمزان گفت: من آب نمى خواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم. خليفه گفت: من تو را به هر صورت خواهم كشت.

ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى.

خليفه گفت: دروغ مى گويى من به تو امان ندادم.

«انس» حاضر بود و گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى مگر به او نگفتى من با تو كار ندارم تا آب را بنوشى؟!

خليفه در كار خود فرو ماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى. هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پايبند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش درخشيدن گرفت و) مسلمان شد.(1)

جالب اينكه از روايات اسلامى استفاده مى شود كه حتى شبهه عهد و امان نيز لازم الوفاء است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ اَنَّ قَوْماً حاصَرُوا مَدينةً فَسَألُوهُمُ الاَْمانَ فَقالُوا: لا، فَظَنُّوا اَنَّهُمْ قالُوا: نَعَمْ فَنُزِلُوا اِلَيْهِمْ كانُوا آمِنِينَ; هرگاه گروهى در محاصره سپاهيان اسلام باشند و تقاضاى امان كنند ولى مسلمانان پاسخ منفى دهند اما بگمان اينكه پاسخ مثبت بوده به سوى مسلمانان بيايند اينها در امانند».(2)

به اين ترتيب نه تنها عهد و امان لازم الوفاء است احتمال آن نيز در بعضى موارد لازم الوفاء مى باشد.

 

 


1. تفسير نمونه، جلد 11، صفحه 383.

2. وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 50، حديث 4.

[267]

 

 

 

 

 

10

 

بحث منطقى و جدال و مراء

 

اشاره

بهترين راه براى تبيين حقايق و رسيدن به نظرات صحيح و سالم، بحث منطقى و خالى از هر گونه تعصب و لجاجت است زيرا هنگامى كه افكار به يكديگر ضميمه شوند و جرقه هاى استعداد و نبوغ به هم پيوندد نورى ساطع مى شود كه همه چيز را روشن مى سازد.

ولى اگر فضاى بحث را تعصبها و لجاجتها و خودخواهى ها و خشونتها و در يك كلمه جدال و مراء فرا گيرد، چنان ظلمانى و تيره و تار مى شود كه گاه بديهى ترين حقايق، پنهان و مكتوم مى ماند و هر قدر بحثها ادامه يابد پرده هاى بيشترى بر چهره واقعيتها مى افتد.

به همين دليل در اسلام جدال و مراء يا به تعبير ديگر بحثهاى تعصب آلودى كه براى برترى جويى برطرف مقابل و نه براى تبيين حق صورت مى گيرد شديداً نكوهش شده و از آن بعنوان يكى از گناهان كبيره ياد شده چرا كه بزرگترين سد راه حق و رسيدن به واقعيتها است.

البته در جاى خود تفسير دقيق جدال و مراء و تفاوت ميان اين دو را به خواست خدا بيان خواهيم كرد، هدف در اينجا اشاره سربسته اى به ابعاد نفرت اسلام از اين خلق و خوى نكوهيده و مدح و ستايش از كسانى است كه راه انصاف را در بحث

[268]

مى پيمايند و از مسير منطق و حق و عدالت منحرف نمى شوند.

با اين اشاره به قرآن بر مى گرديم.

1ـ يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ماتَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظِرُونَ. (انفال ـ 6)

2ـ وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَل وَ كانَ الاِْنْسانُ اَكْثَرَ شَىْء
جَدَلا.
   (كهف ـ 54)

3ـ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد.   (حج ـ 3)

4ـ وَ مِنَ النّاسَ مَنْ يُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدًى وَ لا كِتاب مُنِير.   (حج ـ 8)

5ـ اِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِى آياتَ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان اَتاهُمْ اِنْ فِى صُدُورِهِمْ اِلاّ كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.   (غافر ـ 56)

6ـ وَ قالُوا ءَآلِهَتُنا خَيْرٌ اَمْ هُوَ ما ضَرَبُوهُ لَكَ اِلاّ جَدَلا بَلْ هُمْ قَوْمٌ
خَصِمُونَ.
   (زخرف ـ 58)

7ـ وَ اِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ اِلى اَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّكُمْ
لَمُشْرِكُونَ.
   (انعام ـ 121)

8ـ اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيِهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ.   (بقره ـ 197)

9ـ اَلا اِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلال بَعِيد.   (شورى ـ 18)

10ـ وَ لَقَدْ اَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ.   (قمر ـ 36)

 

ترجمه

1ـ آنها پس از روشن شدن حق، باز با تو مجادله مى كردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند.

[269]

2ـ و در اين قرآن، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كرده ايم ولى انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد.

3ـ گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.

4ـ و گروهى از مردم، بدون هيچ دانش و هيچ هدايت و كتاب روشنى بخشى درباره خدا مجادله مى كنند.

5ـ كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آن ها آمده باشد ستيزه جويى مى كنند در سينه هايشان فقط تكبر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد پس به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست!

6ـ و گفتند: «آيا خدايان ما بهترند يا او (مسيح)؟! (اگر معبودان ما در دوزخند، مسيح نيز در دوزخ است، چرا كه معبود واقع شده) ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدال (و لجاج) براى تو نزدند آنان گروهى كينه توز و پرخاشگرند!

7ـ ... و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند، اگر از آن ها اطاعت كنيد شما هم مشرك خواهيد بود!

8ـ حج، در ماههاى معينى است! و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج) حج را بر خود فرض كرده اند (بايد بدانند كه) در حج آميزش جنسى با زنان و گناه و جدال نيست.

9ـ ...آگاه باشيد كسانى كه در قيامت ترديد مى كنند، در گمراهى عميقى هستند.

10ـ او آنها را از مجازات ما بيم داد ولى آنها اصرار بر مجادله و القاى شك داشتند.

 

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه خداوند گروهى از مؤمنان ضعيف الايمان و كم حوصله را كه در مسير راه به سوى ميدان جنگ بدر مرتباً با پيامبر(صلى الله عليه وآله) مجادله داشتند نكوهش مى كند. مى فرمايد: «آنها بااين كه واقعيت را دريافته بودند (كه اين مسير مطابق فرمان خدا است)ولى باز دست از اعتراض خويش بر نمى داشتند و آنچنان ترس و وحشت وجود آنها را فرا گرفته بود كه گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و با چشم

[270]

خود آن را مى بينند» (يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمُوتِ وَهُمْ يَنْظِرُونَ).

قرائن نشان مى دهد گروهى از تازه مسلمانان كه تجربه جنگ نداشتند سخت از حركت به سوى ميدان وحشت داشتند و با اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با صراحت به آنها گفته بود: من اين راه را به فرمان خدا مى روم باز با پيامبر(صلى الله عليه وآله) پيوسته مجادله مى كردند كه از اين راه برگردد، گويى مرگ را در چند قدمى خود مى ديدند و در واقع ضعف ايمان و ترس از مرگ و شهادت آنها را وادار كرده بود كه با دلايل واهى و بهانه هاى گوناگون به تضعيف اراده پيامبر(صلى الله عليه وآله) برخيزند. قرآن آنها را نكوهش مى كند و در آيات بعد تصريح مى كند كه اراده خدا بر اين قرار گرفته بود حق را تقويت كند و ريشه كافران را قطع نمايد (هر چند افراد ضيعف الايمان گرفتار تخيّلات و اوهامى شده بودند).

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود يكى از سرچشمه هاى جدال و بحثهاى غيرمنطقى ضعف نفس وترس از مقابله با حوادث مهم است.

در تواريخ معروف اسلامى آمده است: هنگامى كه خبر حركت لشكر قريش از مكه براى نجات كاروان تجارتى شان كه در راه بود و شنيده بودند مسلمانان قصد حمله به آن كاروان را دارند، در همه جا منتشر شد، گروهى از مسلمانان ضعيف موكّداً از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خواستند كه به مدينه باز گردد، چرا كه توان مقابله را با لشكر قريش ندارند و اصولا براى جنگ نيامده اند.

از جمله ابوبكر برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! سردمداران قريش هرگز به كسى ايمان نياوردند، و هيچگاه شكست نخوردند، و ما آماده جنگ نيستيم (يعنى بهتر است به مدينه باز گرديم و با آنها روبرو نشويم).

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: بنشين.(1)

سپس عمر برخاست و همان سخن ابوبكر را تكرار كرد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او نيز فرمود بنشين.


1. مغازى واقدى، جلد 1، صفحه 48.

[271]

سپس مقداد برخاست و عرض كرد اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به همان راهى كه خدا دستور داده است برو ما با توايم...قسم به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده اگر تو به «برك العماد» (منطقه دور دستى در ناحيه يمن) بروى ما با تو خواهيم بود، و اگر به ما دستور دهى در ميان شعله هاى آتش و نوك خارهاى تيز فرو برويم، چنان خواهيم كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) (از گفتار او شاد شد و) براى او دعا كرد.(1)

و عجب اين كه ابن هشام در كتاب سيره خود، و طبرى داستان شوراى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با اصحابش درباره جنگ بدر نقل كرده اند; ولى به كلام خليفه اول و دوم كه رسيده اند با جمله سر بسته «قالَ اَبُوبَكرُ وَ اَحْسَنَ، ثُمَّ قامَ عُمَرُ بْنِ الْخَطّابِ وَ قالَ وَ اَحْسَنَ» قناعت كرده اند(2) بى آنكه سخن آنها را نقل كنند، در حالى كه اگر سخن جالبى گفته بودند لابد مانند سخن مقداد مشروحاً ذكر مى شد. و از اين معلوم مى شود كه سخن آنها سخنى بوده كه با تعصبات نويسندگان اين دو كتاب سازگار نبوده است.

* * *

 

در دوّمين آيه سخن از همه انسان هاى لجوج و متعصب و تربيت نايافته است، مى فرمايد: ما در اين قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرديم (و براى هدايت آن ها نمونه هايى از تواريخ تكان دهنده پيشينيان از حوادث دردناك زندگى افراد بى ايمان از شاهان ستمگر و سركش و از اقوام لجوج و متعصب آورديم) ولى انسان بيش از هر چيز (در برابر حق) به مجادله مى پردازد (و راه وصول حق را به خاطر آن به روى خود مى بندد. (وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِى هذا الْقُرآنِ لِلنّاسِ مِن كُلِّ مَثَل وَ كانَ الاِْنْسانُ اَكْثَرَ شَىء جَدَلا).

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه انسان هاى تربيت نايافته بيش از هر موجودى اهل جدل هستند. و در هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه انسان اگر از


1.قاموس الرجال، جلد 9، صفحه 15.

2. سيره ابن هشام، جلد 2، صفحه 266 و تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 140.

[272]

فطرت پاك نخستين منحرف شود، به جدل روى مى آورد، و با سخنان باطل و تعصب آلودش در برابر حق مى ايستد و راه هدايت را به روى خود مى بندد و اين بزرگترين بلاى جان او در طول تاريخ است.

* * *

 

در سومين آيه ضمن تعريف روشنى از مجادله باطل، سرنوشت مجادله كنندگان را بيان مى كند و مى فرمايد: بعضى از مردم بدون هيچ علم و دانشى به مجادله درباره خدا بر مى خيزند و از هر شيطان متمرّدى پيروى مى كنند (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد).

گرچه براى اين آيه شأن نزولى نقل كرده اند و جمعى از مفسران گفته اند درباره نضربن حارث كه از مشركان لجوج و متعصب بود، نازل شده كه درباره قرآن سخنان واهى مى گفت، و فرشتگان را دختران خدا مى پنداشت، ولى پيدا است كه مفهوم آيه عموميت دارد، و تمام كسانى را كه بدون علم و آگاهى و تنها از روى تعصب و لجاجت بحث و جدل مى كنند شامل مى شود.

جالب اين كه در آخر اين آيه مجادله كنندگان را پيرو هر شيطان متمردى شمرده و اين تعبير نشان مى دهد جدال به باطل، راه شيطان است، بلكه هر شيطانى در مجادله كنندگان نفوذ مى كند، و آنها را به راه خود مى كشاند.

توصيف شيطان به «مَرِيد» (يعنى متمرّد) بيانگر اين حقيقت است كه مجادله كنندگان در صف متمردان و سركشان در مقابل حق قرار دارند.(1)

و منظور از جمله يجادل فى اللّه، اين است كه درباره صفتى از صفات خدا يا اصل وجود خداوند، يا قدرت و علمش، يا كارهاى او به مجادله بر مى خيزد و به هرحال مذمت شديد جدال به باطل از اين آيه به خوبى روشن مى شود.


1.مريد از ماده مرد (بر وزن مرد) به معنى طغيان و بيگانگى كامل از حق است و در اصل به معنى برهنگى و تجرد آمده، به همين جهت به پسرانى كه هنوز موى صورتشان نروييده اَمرد گفته مى شود، و شجرةٌ مَرْداء به معنى درختى است كه هيچ برگ ندارد و متمرد و مارد به معنى شخص سركش است كه به طور كامل از اطاعت فرمان خارج شده است.

[273]

* * *

 

همين معنى با اضافاتى در آيه هشتم همين سوره (سوره حج) آمده است. مى فرمايد: «بعضى از مردم هستند كه درباره خدا بدون هيچ علم و دانشى و هدايت و كتاب روشنى به مجادله بر مى خيزند» (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ لا هُدًى وَ لا كِتاب مُنِير).

اشاره به اين كه بحث و گفتگو اگر آميخته با علم و آگاهى شخصى يا هدايت و راهنمايى پيشوايى آگاه، يا كتاب روشنى از كتب آسمانى بوده باشد نه تنها ضررى ندارد، بلكه مى تواند كليد حل مشكلات باشد.

ولى هنگامى كه امور سه گانه بالا (علم و آگاهى شخصى، راهنمايى پيشوايان آگاه، كتاب هاى روشنى بخش آسمانى) وجود نداشته باشد، مجادله از طريق هوا و هوس و تعصب ها و لجاجت ها صورت مى گيرد كه نتيجه اش گمراهى و بدبختى است.

از آيه نهم اين سوره كه به دنبال آيه فوق آمده نيز به خوبى استفاده مى شود كه يكى از سرچشمه هاى جدال به باطل، كبر و خود برتر بينى است كه سبب گمراهى ديگران نيز مى شود، و اين گونه افراد در دنيا رسوا، و در آخرت گرفتار عذاب سوزان مى شوند (ثانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِى الدُّنْيا خِزْىٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحِرِيقِ).(1)

* * *

 

در پنجمين آيه ضمن توصيف ديگرى در بيان مفهوم مجادله به باطل به يكى از سرچشمه ها و انگيزه هاى اصلى اين رذيله اخلاقى اشاره كرده مى فرمايد: كسانى كه در آيات خدا بدون هيچ گونه دليل و مدركى كه براى آنها آمده باشد، جدل و ستيزه جويى مى كنند در دل هايشان فقط كبر و غرور است و هرگز به منظور خود


1. حج، آيه 9.

[274]

نخواهند رسيد (اِنَّ الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِى آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطان اَتاهُمْ).

واژه «سُلْطان» در اين گونه موارد به معنى دليل و حجت و برهان است كه شامل امور سه گانه اى كه در آيه قبل آمده بود مى شود، هم علم و آگاهى شخصى را مى گيرد و هم هدايت پيشوايان آگاه، و هم راهنمائى كتب آسمانى.

جالب اين كه مى گويد: ريشه اصلى مجادله و ستيزه جويى آنها تكبرى است كه در درون جان آنها، جايگزين شده، و از طريق جدال به باطل مى خواهند به بزرگى برسند، ولى هرگز به آن نخواهند رسيد، بلكه ذليل و خوار مى شوند.

و از آنجا كه اين رذيله اخلاقى يكى از دامهاى خطرناك شيطان است در ذيل آيه مى فرمايد: «اكنون كه چنين است به خدا پناه بر كه او شنوا و دانا است». (فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ اِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).

* * *

 

در ششمين آيه سخن از مشركانى است كه بر كفر و شرك خود اصرار داشتند و براى توجيه كارهايشان در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مجادله بر مى خاستند، هنگامى كه قرآن مى گويد شما و معبودهايتان آتشگيره جهنم هستيد، آنها در مقام مجادله مى گفتند: «آيا خدايان ما بهتر است يا مسيح؟ او هم معبود واقع شد و بايد وارد دوزخ شود». (وَقالُوا ءَآلِهَتُنا خَيْرٌ اَمْ هُوَ).

سپس قرآن مى افزايد: آنها حقيقت را مى دانند «و اين مثل را جز از روى جدال براى تو نزدند، بلكه آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند». (ما ضَرَبُوهُ اِلاّ جَدَلا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ).

سپس قرآن به تفاوت ميان حضرت مسيح(عليه السلام) و بت ها پرداخته و مى گويد «مسيح(عليه السلام) بنده اى بود كه نعمت خود را بر او تمام كرده بوديم» (اِنْ هُوَ اِلاّ عَبْدٌ اَنْعَمْنا عَلَيْهِ).(1)


1. زخرف، آيه 59.

[275]

اشاره به اين كه او خود را بنده خدا مى دانست، و هرگز راضى نبود كسى او را پرستش كند، و اگر ديگران راه انحراف پوييدند و او را يكى از خدايان سه گانه پنداشتند گناهى متوجه او نيست، و نبايد از دوزخيان باشد، بنابراين قابل مقايسه با بت ها يا افرادى مثل فرعون نيست.

جمله «بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ» نشان مى دهد كه يكى از سرچشمه هاى جدال به باطل، خصومت ها و عداوت ها است كه انسان را به ستيزه جويى غير منطقى وامى دارد. و غالباً خودش مى داند باطل مى گويد، ولى كينه توزى و عداوت، به او اجازه تسليم در برابر حق نمى دهد.

* * *

 

در هفتمين آيه پس از اشاره به حرام بودن مردار و حيواناتى كه براى بت ها قربانى مى كردند، يا گوشت هايى كه به هنگام ذبح حيوان، نام خدا بر آن برده نمى شد مى فرمايد: «اين كار گناه است» (وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ).

سپس به توجيهات غلطى كه براى كار خود داشتند اشاره كرده مى افزايد: «شياطين به دوستان خود سخنانى مخفيانه القا مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند و اگر از آنها اطاعت كنيد، مشرك خواهيد بود». (وَ اِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ اِلى اَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلَوُكُمْ وَ اِنْ اَطَعْتُمُوهُمْ اِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ).

مجادله باطل آنها ـ به گفته جمعى از مفسران بزرگ مانند مرحوم طبرسى و ابوالفتوح رازى و فى ظلال ـ اين بود كه آنها مى گفتند كه اگر ما گوشت حيوانات مرده را مى خوريم به خاطر آن است كه خدا آن را كشته، و از حيوانى كه ما مى كشيم بهتر است، در حقيقت تحريم مردار يك نوع بى اعتنايى به كار خدا است.

اين توجيه سخيف و باطل براى مردار خوارى همان چيزى است كه شياطين انس و جن به دوستان خود القا مى كردند، تا به كمك آن به مجادله با كلام حق برخيزند، و گوشتهاى آلوده مردار را با گوشت پاكيزه حيوانى كه به نام خدا ذبح شده است مقايسه كنند، بلكه آن را برتر بدانند.

از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه مجادله ها انگيزه شيطانى

[276]

دارد.

از بعضى روايات استفاده مى شود كه اين توجيه باطل را گروهى از مجوس در نامه اى به مشركان قريش آموخته بودند.(1)

* * *

 

در هشتمين آيه سخن از جدال در هنگام احرام و حج است. مى فرمايد: «حج در ماه هاى معينى است، و كسانى كه (با انجام احرام) حج را بر خود فرض كرده اند (بايد بدانند) در حج آميزش جنسى با همسران و گناه و جدال نيست (اَلْحَجُّ اَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرضَ فِيهنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِى الْحَجِّ).

مى دانيم حالت احرام، يك حالت فوق العاده معنوى و روحانى است كه انسان را به سوى قرب خدا مى برد، به همين دليل بسيارى از كارهاى مباح در احرام ممنوع است و بعضى از كارهاى حرام، كه به هنگام احرام حرمت مضاعفى دارد.

معروف است كه 25 كار است كه به هنگام احرام ممنوع است كه يكى از آنها جدال است، گرچه معروف در ميان فقها اين است كه منظور از جدال گفتن بلى وَاللّه يا گفتن لا وَاللّه است. (اولى را براى اثبات مطلبى و دومى را براى نفى مطلبى مى گويند) و منظور از فسوق دروغ گفتن و دشنام دادن و اظهار برترى بر ديگران و بيان نقص آنها در حال احرام است، ولى بعيد نيست كه واژه جدال هر نوع مجادله و ستيزه جويى را در بر گيرد. و به هر حال منع از جدال در حال احرام نشان مى دهد كه اين كار با اين عبادت بسيار مهم روحانى سازگار نيست، و انسان را شديداً از خدا دور مى كند.

به كار بردن جمله خبريه در آيه بالا كه مى گويد: جدال در حج وجود ندارد، بيانگر تأكيد بيشترى در اين موضوع است، گويى مى فرمايد: «اين عمل با روح حج ابداً سازگار نيست».

* * *

 


1. مجمع البيان و همچنين تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه مورد بحث.

[277]

در نهمين آيه سخن از عنوان مراء كه چيزى شبيه به جدال است در ميان آمده مى فرمايد «آگاه باشيد كسانى كه درباره قيامت به ستيزه جويى (و ترديد و انكار) برمى خيزند، در گمراهى (عميق و) دورى قرار دارند». (اِلا اِنَّ الَّذِينَ يُمارُونَ فِى السّاعَةِ لَفِى ضَلال بَعِيد).

روشن است كه هدايت فرع بر آن است كه انسان حق جو و حق طلب باشد و حق را نزد هر كس و هر جا ببيند با آغوش باز پذيرا شود، و هرگاه تعصب ها و لجاجت ها و كبر و غرور مانع از تسليم حق در برابر ناحق گردد انسان به گمراهى كشيده مى شود آن هم گمراهى عميق و خطرناكى.

فرق ميان جدال و مراء و جهات مشترك اين دو را بعداً خواهيم گفت.

* * *

 

در دهمين و آخرين آيه، سخن از قوم لجوج لوط است، كه هر قدر اين پيامبر بزرگ به آنها هشدار داد و آنها را از عذاب الهى بيم داد، و جدى و قطعى بودن مجازات را به آنها گوشزد كرد، آنها نپذيرفتند، و به مجادله و ستيزه جويى در برابر او برخاستند، مى فرمايد «لوط آنها را از مجازات (عظيم ما) آگاه ساخته بود، ولى آنها اصرار بر مجادله و القاء شك و شبهه داشتند». (وَلَقَدْ اَنْذَرَهُمْ بَطْشَتَنا فَتَمارَوْا بِالنُّذُرِ).

و همين امر سبب شد كه قوم لوط در حجابى از غفلت و بى خبرى فرو روند تا زمانى كه فرمان الهى صادر شد، و شهرهاى آنها بر اثر زلزله هاى شديد زير و رو گشت و بارانى از سنگ هاى آسمانى بر ويرانه ها و جسدهاى بى جان آنها باريد. آرى اين است نتيجه جدال و مراء در برابر حق.

* * *

 

اين آيات به خوبى خطرات اين دو رذيله اخلاقى را نشان مى دهد و بازگو مى كند كه چگونه انسان بر اثر جدال از هدايت باز مى ماند و به ولايت شيطان تن در مى دهد، و در ضلال بعيد و انواع عذاب هاى الهى غوطه ور مى شود.

* * *

[278]

تعريف جدال و مراء

فرق ميان جدال و مراء و مخاصمه

واژه جدل و جدال به طورى كه راغب در مفردات مى گويد از «جَدَلْتُ الْحَبْلَ» (طناب را محكم تابيدم) گرفته شده، گويى كسى كه سخنان ستيزه جويانه مى گويد مى خواهد طرف مقابل را با زور از افكار و عقائدش دور سازد.

بعضى نيز گفته اند جدال در اصل به معنى كشتى گرفتن و تلاش بر زمين زدن ديگرى است، و از آنجا كه مشاجرات لفظى شباهت به آن دارد، اين واژه در آن مورد نيز به كار رفته است.

البته جدال بر دو گونه است، جدال به حق و جدال به باطل كه اولى ممدوح و دومى مذموم است، از اين رو در قرآن مجيد در يكجا مى فرمايد: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ; به آنها به طريقى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن».(1)

در اينجا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مأمور به جدال به حق شده، و آن را در كنار حكمت و موعظه حسنه قرار داده است.

اما جدال به باطل همان است كه در آيات بالا آمد كه افراد لجوج و متعصب گرفتار آن مى شوند، و روشن ترينِ دلايل حق را با ستيزه جويى انكار مى كنند و اما «مِراء» (بروزن حجاب) به معنى گفتگو كردن در چيزى است كه در آن مريه (شك و ترديد) وجود دارد. راغب در كتاب مفردات مى گويد: در اصل از «مَرَيْتُ النّاقَةَ» يعنى پستان شتر را براى دوشيدن به دست گرفتم، گرفته شده است، سپس به گفتگو پيرامون چيزى كه مورد شك و ترديد است اطلاق شده (شايد به تناسب كه انسان ترديد دارد آيا در پستان شتر چيزى براى دوشيدن وجود دارد يا نه) بعضى تعبير دقيق ترى درباره ريشه اصلى اين لغت دارند، مى گويند: «مَرَيْتُ النّاقَةَ» در جايى گفته مى شود كه شير موجود در پستان شتر دوشيده شده سپس به اميد اين كه بقايايى كه در پستان باقى مانده است خارج شود، آن را بدوشند، كه اين عمل با شك و ترديد انجام مى شود، همان گونه كه بحث هاى توأم با مراء چنين است.


1. نحل، آيه 125.

[279]

ولى اين واژه بعداً به هر نوع بحث و گفتگو درباره هر مطلبى كه محل ترديد است، خواه بحث و گفتگوى مثبت و حق جويانه، و خواه لجاجت آميز و پرخاشگرانه باشد اطلاق گرديده است.

از مواردى كه «مراء» در معنى مثبت به كار رفته آيه شريفه 22 سوره كهف است كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دستور مى دهد اگر مى خواهد درباره اصحاب كهف با مخالفان صحبت كند، آشكارا به گفتگو بنشيند (فَلا تُمارِ فيهِمْ اِلاّ مِراءً ظاهِراً).(1)

و موارد منفى آن فراوان است از جمله دو مورد كه در آيات بالا آمده بود.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه واژه مَريه (بر وزن جزيه و قريه) به معنى ترديد در تصميم گيرى است، و بعضى به معنى شك توأم با قرائن تهمت گرفته اند. (همانند ريبه).

 

جدال و مراء در روايات اسلامى

از آنجا كه مجادله به باطل سبب مخفى شدن حق و افزايش تعصب و خشونت و مفاسد بى شمار ديگرى مى شود، در روايات اسلامى به شدت از آن نهى شده مخصوصاً اگر مجادله در مصالح دينى باشد.از جمله:

1ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «ماضَلَّ قَوْمٌ بَعْدَ اَنْ هَداهُمُ اللّهُ اِلاّ اُوتُوا الْجَدَلَ; هيچ گروهى را بعد از آن كه خدا هدايتشان كرد گمراه نشدند مگر آن كه گرفتار جدال شدند».(2)

2ـ همين مضمون در حديث ديگرى با تفاوت مختصرى از آن حضرت نقل شده است فرمود: «ما ضَلَّ قَوْمٌ اِلاّ وَ اَوْثَقَ الْجَدَلَ; هيچ قومى گمراه نشدند مگر اين كه اعتماد بر جدال كردند»(3)

3ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «لَعَنَ اللّهُ الذَّيِنَ يُجادِلُونَ فِى دِينِهِ


1. كهف، آيه 22.

2.احياءالعلوم، جلد 3، صفحه 1553.

3.بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138، حديث 52.

[280]

اُولئِكَ مَلْعُونُونَ عَلى لِسانِ نَبِيِّهِ; خداوند لعنت كند كسانى كه در دين او مجادله و ستيزه جويى مى كنند، آنها بر زبان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مورد لعن قرار گرفته اند».(1)

4ـ در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار آمده است كه: «اَلْجَدَلُ فِى الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ; جدال در دين، سبب فساد ايمان و يقين مى شود».(2)

5ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِيّاكُمْ وَ الْخُصُومَةَ فِى الدِّينِ فَاِنَّها تُشْغِلُ الْقَلْبَ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تُورِثُ النِّفاقَ، وَ تَكْسِبُ الضَّغائِنَ، وَتَسْتَجِيرُ الْكِذْبَ; از خصومت در دين (و جدال و پرخاشگرى) بپرهيزيد، چرا كه فكر انسان را از ذكر خدا به خود مشغول مى دارد و سبب اختلاف و نفاق و كينه و عداوت مى گردد و سبب پناه بردن به دروغ مى شود».(3)

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation