بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     301 - اخلاق در قرآن
     302 - اخلاق در قرآن
     303 - اخلاق در قرآن
     304 - اخلاق در قرآن
     305 - اخلاق در قرآن
     306 - اخلاق در قرآن
     307 - اخلاق در قرآن
     308 - اخلاق در قرآن
     309 - اخلاق در قرآن
     310 - اخلاق در قرآن
     311 - اخلاق در قرآن
     312 - اخلاق در قرآن
     313 - اخلاق در قرآن
     314 - اخلاق در قرآن
     315 - اخلاق در قرآن
     316 - اخلاق در قرآن
     317 - اخلاق در قرآن
     318 - اخلاق در قرآن
     319 - اخلاق در قرآن
     320 - اخلاق در قرآن
     321 - اخلاق در قرآن
     322 - اخلاق در قرآن
     323 - اخلاق در قرآن
     324 - اخلاق در قرآن
     325 - اخلاق در قرآن
     326 - اخلاق در قرآن
     327 - اخلاق در قرآن
     328 - اخلاق در قرآن
     329 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

* * *

[45]

هفتمين بخش از آيات نيز درباره لجاجت عجيب بنى اسرائيل است آنجا كه اطراف موسى (عليه السلام) را گرفتند و به اصطلاح معروف دو پاى خود را در يك كفش كردند و گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه ترتيبى دهى كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم» (وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً).

ظاهراً آنها مى دانستند خدا جسم نيست و مكان و جهت ندارد، ولى اين سخن را از سر لجاجت و طغيان و سركشى و استكبار به موسى(عليه السلام) گفتند، خداوند نيز براى اين كه عدم امكان رؤيت خدا را آشكارتر و ظاهرتر سازد، و نيز اين لجوجان را گوشمالى دهد، به آنها دستور داد هفتاد نفر از بزرگان قوم خود را برگزينند كه همراه موسى(عليه السلام) به كوه طور روند و پاسخ اين درخواست عجيب خود را در آنجا بشنوند و براى بقيه بازگو كنند. هنگامى كه به كوه طور آمدند، موسى(عليه السلام) از طرف آن ها تقاضاى مشاهده كرد و عرضه داشت پروردگارا خودت را به من نشان ده تا با چشم تو را ببينم، خطاب آمد كه هرگز مرا نخواهى ديد ولى نگاهى به كوه كن، ما جلوه اى از جلوات ذات خود را (به صورت صاعقه اى) بر كوه مى فرستيم اگر كوه در مقابل اين جرقّه كوچك تاب مقاومت را نداشت، فكر رؤيت خدا را از مغز خود بيرون كنيد.

صاعقه عظيمى درگرفت، صداى مهيب آن فضا را پر كرد، زلزله عجيبى در كوه افتاد، صخره هاى بزرگ متلاشى شدند و بنى اسرائيل از وحشت قالب تهى كردند و جان باختند، تنها موسى(عليه السلام) زنده ماند و او هم بيهوش شد همان گونه كه قرآن در ذيل آيه بالا در يك اشاره كوتاه مى فرمايد: «صاعقه شما را فرا گرفت در حالى كه نگاه مى كرديد» (و به دنبال آن همگى از وحشت جان باختيد) (فَاَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ اَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).

هنگامى كه موسى(عليه السلام) به هوش آمد، براى اين كه مشكلى پيش نيايد از خداوند تقاضاى بازگشت آنها را به دنيا كرد، و عرضه داشت خداوندا ما را به كارهاى اين سفيهان بنى اسرائيل مجازات مكن.

دعاى موسى(عليه السلام) اجابت شد و همگى به حيات و زندگى مجدد باز گشتند،

[46]

همان گونه كه قرآن در آيه بعد مى فرمايد: «شما را پس از مرگتان حيات بخشيديم شايد شكر نعمت او را بجاى آوريد» (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن شد كه هرگز حضرت موسى(عليه السلام) اين تقاضا را از سر ميل و خواسته خود نكرد، بلكه مأمور بود تقاضاى بنى اسرائيل را در پيشگاه خدا تكرار كند، تا هم يك درس علمى به آنها داده شود و بفهمند جايى كه تاب مشاهده صاعقه يعنى يك جرقه كوچك در معيار آفرينش را ندارند چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار را دارند؟ و هم مجازات و گوشمالى باشد براى اين سركشان لجوج كه بيهوده در برابر يك امر محال اصرار و پافشارى نكنند.

* * *

 

در هشتمين بخش از آيات، باز سخن از لجاجت بنى اسرائيل است هنگامى كه خداوند آنان را بر دشمنانشان پيروز كرد، و شرّ فرعون و فرعونيان قطع شد به سوى سرزمين مقدّس يعنى بيت المقدس كه آرزوى آنها وصول به آن بود حركت كردند هنگامى كه به نزديك بيت المقدس رسيدند از سوى خداوند به آنها فرمان داده شد وارد اين سرزمين شويد و از مشكلات آن نترسيد، ولى آنها به موسى(عليه السلام) گفتند: در اين سرزمين جمعيتى زورمند (به نام عمالقه) زندگى مى كنند و تا آنها از آنجا خارج نشوند ما وارد آن نخواهيم شد. بعضى از مؤمنان راستين به آنها توصيه كردند شما از عمالقه نترسيد، وارد دروازه شهر شويد، همين كه وارد شويد، به فرمان و عنايات الهى پيروز خواهيد شد.

ولى بنى اسرائيل همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و همان گونه كه در آيه مورد بحث مى خوانيم گفتند: «اى موسى (اين فكر را از مغز خود بيرون كن) ما هرگز وارد شهر نخواهيم شد، تو خودت و پروردگارت (كه وعده پيروزى داده است) برويد (با عمالقه) بجنگيد (هنگامى كه پيروز شديد به ما خبر كنيد) ما در اينجا نشسته ايم» (قالُو يا مُوسَى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبداً مادامُوا فِيْهَا فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا هيُهنا قاعِدُونَ).

[47]

در اينجا نيز بنى اسرائيل ثمره تلخ و شوم لجاجت خود را چشيدند و خداوند پيروزى بر دشمن و ورود در بيت المقدس را چهل سال به تأخير انداخت و در اين چهل سال در بيابان هاى نزديك بيت المقدس سرگردان شدند كه به خاطر سرگردانى آنها آن سرزمين «تَيْه» ناميده شد (تيه به معنى سرگردانى است) و اين بيابان بخشى از صحراى «سيناء» بود.

نكته قابل توجه اين كه لجاجت و سرسختى آنها سبب شد كه حتى به ساحت قدس پروردگار اهانت كنند; جمله «فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدُوْنَ» در واقع نوعى استهزاء و اهانت آشكار است، ولى افراد نادان و خودخواه و لجوج از اين گفته ها بسيار دارند.

در واقع سرگردانى چهل ساله در بيابان، يك حكمت و لطف الهى بود كه نسل زبون و ذليلى ـ كه در مصر پرورش يافته بود و كار مستمر فكرى و فرهنگى موسى(عليه السلام)نتوانست به كلّى آنها را دگرگون سازد ـ از صحنه اجتماع بيرون روند و نسل ديگرى كه در دل بيابان و در ميان انبوه مشكلات و در فضايى باز متولّد شده بودند پرورش يابند و بدين گونه تصفيه درونى در اين قوم صورت گرفت و مردانى كه بتوانند سرزمين مقدس را از چنگال دشمنان آزاد و حكومت الهى را در آن برقرار سازند پرورش يابند و در واقع اين مجازات نيز نوعى لطف و مرحمت بود و بسيارى از مجازاتهاى الهى چنين است.

* * *

 

در نهمين بخش از آيات سخن از قوم فرعون است كه خداوند آيات و نشانه ها و معجزات بزرگى براى هدايت آنها فرستاد كه در قرآن عدد اين معجزات بزرگ به عنوان «تسع آيات»(1) (نه معجزه مهم) آمده است، ولى آنها كه در لجاجت دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، مرتب بهانه جويى مى كردند، سرانجام چنين گفتند: «اى


1. اسراء، آيه 101.

[48]

مرد ساحر! پروردگارت را به خاطر عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج هايى كه به آن گرفتار شده ايم برهاند) در اين صورت ما هدايت خواهيم شد (و به تو ايمان مى آوريم) ـ اما هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف ساختيم آنها پيمان شكنى كردند، و هرگز ايمان نياوردند» (وَ قالُوا يا اَيُّهَا السّاحِرُ اُدْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ اِنَّنا لَمُهْتَدُونَ ـ فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ اِذا هُمْ يَنْكُثُونَ).

تعبيرات آيه كاملا نشان مى دهد كه همه اين سخنان از سر لجاجت بود; از يك سو موسى(عليه السلام) را ساحر مى خواندند و در عين حال دست به دامن او براى رهايى از بلا مى زنند، تعبير ربّك (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه ديگرى از اين لجاجت است. قول مؤكّد در مورد ايمان به موسى(عليه السلام) كه در جمله «انّنا لمهتدون» كاملا آشكار است، و تعبير «ينكثون» كه به صورت فعل مضارع آمده و نشان مى دهد بارها پيمان بستند و شكستند همه بيانگر لجاجت قوم فرعون است.

و سرانجام آنها نيز به جريمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات كارآمد آنها را در ميان امواج دريا غرق كرد، و اين است نتيجه لجاجت(1).

* * *

 

دهمين و آخرين بخش از اين آيات ناظر به لجاجت مشركان عرب است، آنها اصرار داشتند كه با انواع بهانه جويى ها از قبول دعوت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه آميخته با انواع معجزات بود سرباز زنند، با اين كه اگر روح حق طلبى بر آنها حاكم بود يكى از اين معجزات بزرگ و از جمله خود قرآن مجيد كه معجزه جاويدان خاتم انبياء است براى آنها كافى بود ولى آنها پيوسته پيشنهاد تازه اى مى كردند و معجزه جديدى مى خواستند ولى باز هم ايمان نمى آوردند.

اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند. مى فرمايد: «آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين


1. نظير همين تعبيرات بلكه با شرح بيشتر در سوره اعراف، آيات 131 تا 135 آمده است.

[49]

(خشك و سوزان) براى ما خارج سازى ـ يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى ـ يا قطعات سنگهاى آسمانى را ـ آنچنان كه مى پندارى ـ بر سر ما فرود آورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پر نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم» (وَ قالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجَرَ لَنا مِنَ الاْرْضِ يَنُبُوعاً... اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَئُهُ...).

اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر(عليه السلام) مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم: «اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم» (قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولا).

شأن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در رأس آنها «وليد بن مغيره و ابوجهل» در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد(صلى الله عليه وآله) برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.

به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر(صلى الله عليه وآله) موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حداقل يكى از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا

[50]

براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است; سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فوراً مى گفتند: اين كار سحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.

* * *

 

از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مسأله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تا كنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.

 

لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى

در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مسأله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.

همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان از سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.

1ـ در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اَلْخَيْرُ عادَةٌ وَ الشَرُّ لَجاجَةٌ; كارهاى

[51]

نيك تدريجاً به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است».(1)

2ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اِيّاكَ وَ مَذْمُومَ اللَّجاجِ فَاِنَّه يُثِيرُ الْحُرُوْبَ; از لجاجت مذموم و نكوهيده بپرهيز كه مايه بروز جنگها است».(2)

تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مىورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت.

ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به «مذموم اللجاج» در حديث فوق شده است، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.

3ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «جِماعُ الشَّرِّ اَللَّجاجُ وَ كَثْرَةُ الْمُماراةِ; كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است».(3)

در واقع بسيارى از مشكلات و مصائب اجتماعى، سرچشمه اى جز همين امور ندارد، از يك سو گروهى به بحث و جدل و لجاجت بر مى خيزند، و از سوى ديگرى، گروهى ديگر نيز بر اثر جهل و نادانى و خودخواهى همين راه را ادامه مى دهند، ناگهان آتش نزاع شعلهور مى شود، و هر دو گروه بى آنكه هدفى را دنبال كنند به جان هم مى افتند، در حالى كه اگر يك طرف بر سر عقل بيايد و كمى خويشتن دارى به خرج دهد جلو مفاسد عظيمى گرفته مى شود.

4ـ در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه در مذمّت اين خوى زشت فرمود: «خَيْرُ الاْخَلاقِ اَبْعَدُها عَنِ اللَّجاجِ; بهترين اخلاق، اخلاقى است كه از لجاجت دورتر باشد».(4)

از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤثر است و يا از آنها متأثر مى باشد.


1. سنن ابن ماجه، حديث 221، ميزان الحكمه، حديث 18114.

2. شرح فارسى غررالحكم، جلد 2، صفحه 298.

3. همان مدرك، جلد 3، صفحه 376.

4. شرح فارسى غررالحكم، جلد 3، صفحه 425.

[52]

5ـ و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: «لا مَرْكَبَ اَجْمَحُ مِنَ اللَّجاجِ; هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست».(1)

اين تعبير نشان مى دهد كه لجاجت انسان را به واديهايى مى كشاند كه صاحب آن نيز در انتظارش نيست، گاه او را به دروغ، گاهى به تكبّر، گاهى به خدعه و نيرنگ و گاه به جنگ و جدال، كه در روايات سابق به آن اشاره شد.

6ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم هنگامى كه موسى بن عمران(عليه السلام)مى خواست از استاد و معلّمش خضر(عليه السلام) جدا شود از او تقاضاى پند و اندرز كرد، از جمله توصيه هاى خضر(عليه السلام) اين بود: «اِيّاكَ وَ اللَّجاجَةَ اَوْ تَمْشِى فِى غَيْرِ حاجَة اَوْ اَنْ تَضْحَكَ مِنْ غَيرِ عَجَب وَاذْكُرْ خَطِيئَتِكَ وَ اِيّاكَ وَ خَطايا النّاسِ; از لجاجت بپرهيز و همچنين از گام برداشتن در طريقى كه نياز تو در آن نيست (دخالت در امورى كه با تو ارتباط ندارد) و همچنين از خنده هاى بى معنى، و همواره به ياد گناهان خويش باش و از بررسى گناهان مردم بپرهيز».(2)

در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست.

7ـ اين بحث را با حديث پر معناى ديگرى از على(عليه السلام) پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: «مَنْ لَجَّ وَ تَمادَى فَهُوَ راكِسٌ الَّذِى رانَ اللّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صارَتْ دائِرَةُ السّوُءِ عَلَى رَأْسِهِ; كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند».(3)

به هر حال احاديث در نكوهش اين رذيله اخلاقى بسيار است و آنچه در بالا آمد نمونه بارزى از آن احاديث است كه نشان مى دهد اين خوى زشت از آن رذايلى است كه صاحبش را بدبخت و بيچاره مى كند، از حق دور مى سازد، به باطل نزديك مى كند و به سرنوشت دردناكى كه در انتظارش نيست گرفتار مى سازد.


1. همان ،جلد 6، صفحه 395.

2. سفينة البحار، ماده لجّ.

3. نهج البلاغه، نامه 58.

[53]

انگيزه ها و پيامدهاى بهانه جويى و لجاجت

از آنجا كه اين خلق و خو در زمره اخلاق كودكان است سرچشمه آن قبل از هر چيز، جهل و نادانى و كوته فكرى است، افراد عاقل و فهميده كه داراى فكرى عميق هستند هميشه تابع منطق و استدلالند، هرگاه كسى با برهان منطقى براى آنها ثابت كند، كارى را كه ساليان دراز انجام مى دهند اشتباه است همان ساعت از آن باز مى گردند، ولى افراد كوته فكر و جاهل و نادان به آسانى از راه و روشى كه به آن عادت كرده اند باز نمى گردند، و تمام استدلالات منطقى در برابر آنها بى رنگ و بى اثر است.

يكى ديگر از علل و انگيزه هاى آن سرزنش هاى بى موردى است كه از خارج بر كسى تحميل مى شود، هرگاه كسى را نسبت به كار خلافى كه انجام داده است ملامت كنند و در راه ملامت، طريق افراط را نپويند و ملامت آميخته با لطف و محبّت باشد، غالباً سبب بيدارى و بازگشت به طريق حق مى شود، ولى اگر ملامت و سرزنش از حد بگذرد، و توأم با خشونت و يا در انظار عموم باشد غالباً افراد خطاكار را بر سر لج مى آورد، و آنها براى اين كه اثبات كنند كار خلافى را انجام نداده اند و ملامت ها بى مورد است بر سر حرف خود و ادامه راه خويش پافشارى مى كنند و تدريجاً كار به جايى مى رسد كه باور مى كنند كار خوبى انجام مى دهند، و بايد آن را ادامه داد، از همين رو در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم «اَلاِْفراطُ فى الْمَلامَةِ يَشُّبُ نِيْرانَ اللّجاجَةِ; زياده روى در ملامت و سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور مى كند».(1)

سوّمين عامل پيدايش اين صفت، احساس حقارت است، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيت خويش گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار و گفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمىورزند.


1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 212.

[54]

ضعف اراده و عدم شخصيت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست، بديهى است جدا شدن از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خو گرفته، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد; آنها كه از اين فضليت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.

راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست، غالباً مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست.

اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.

آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى بر خريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى(عليه السلام)آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى(عليه السلام) به آنها محبت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود(1).

محروم شدن از درك واقعيت ها كه زمينه ساز تكامل انسان است يكى ديگر از آثار منفى اين خوى زشت است چرا كه لجاجت و بهانه جويى به انسان اجازه نمى دهد خطاهاى خويش را اصلاح كند و در برابر واقعيت ها و حقايق، سر تعظيم فرود آورد و به همين دليل از پيشرفت، ترقى و تكامل باز مى ايستد.


1. بحارالانوار، جلد 13، صفحه 272.

[55]

انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از گرد انسان سوّمين پيامد سوء اين خوى زشت است، زيرا عموم مردم از افراد لجوج و بهانه جو متنفر وبيزارند و حاضر به همكارى با آنها نيستند، اصولا همكارى اجتماعى نياز به انعطاف و تذكر پذيرى دارد، كارى كه از لجوج ساخته نيست.

اضافه بر اين، اين گونه اشخاص به سبك مغزى و نادانى در جامعه مشهور مى شوند، و همين سوءسمعه، آنها را به عقب مى راند و منزوى تر مى كند، همان گونه كه در حديث معروف دعائم كفر، از على(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «وَ مَنْ نازَعَ فِى الرَأْىِ وَ خاصَمَ، شَهُرَ بِالمَثَلِ (بِالْفَشَلِ) مِنْ طُولِ الِلّجاجِ; كسى كه به دفاع شديد و لجوجانه از اعتقاد خود برخيزد و با مخالفان مخاصمه كند، به خاطر لجاجتش مشهور به نادانى مى شود».(1)

كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خلق و حتى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت، انسان نمى تواند از موقعيت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.

 

تفاوت استقامت و لجاجت!

هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است.

 

راه درمان لجاجت

چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلى از دو طريق است،


1. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 119.

[56]

نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد و بداند اين صفت رذيله انسان را از خدا و خلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.

و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان ساز گارنيست همانگونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم «سِتَّةٌ لا تَكُونُ فى المُؤمِنِ قيْلَ وَ ما هى؟ قالَ العُسْرُ وَ النَّكْدُ وَ اللَجاجَةُ وَ الكِذْبُ وَ الْحَسَدُ وَ الْبَغىُ; شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد پرسيدند آن شش چيز كدام است؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حسد و ظلم».(1)

طريق ديگر مبارزه راهكارهاى عملى است، يعنى هنگامى كه مقدمات ابراز اين صفت در او پيدا مى شود سعى كند فوراً از در تسليم درآيد و حق را پذيرا شود و از گوينده تشكر كند و اگر در ابتدا از خود سرسختى نشان داده عذرخواهى نمايد، هرگز يك سخن را از سر لجاجت تكرار نكند و اگر يك بار بر زبان او جارى شد بلافاصله سكوت كند و خود را از وسوسه شيطان به خدا بسپارد هنگامى كه چند بار اين برنامه را عملى كند تدريجاً از شدّت لجاجت او كاسته مى شود وبا ادامه اين راه ريشه كن خواهد شد.

با افراد لجوج نشست و برخاست نكند وبه جدال و مراء ننشيند و به بحث و مجادله نپردازد، حالات بزرگان پيشين را مطالعه كندكه چگونه حرف حق را حتى از يك كودك يا غلام وبرده مى پذيرفتند واگر شاگردان آنهاايرادى مى گرفتند و ايراد را درست مى ديدند با عنايت واحترام پذيرا مى شدند و از آنجا كه يكى از آثار يا يكى از


1. بحارالانوار، جلد 64، صفحه 301، حديث 29.

[57]

انگيزه هاى آن رياكارى و جهل و نادانى است هرقدر در اصلاح خويش از اين دوصفت رذيله بكاهد از لجاجت او كاسته خواهد شد ونيز حالات اقوام پيشين را كه بر اثر لجاجت در برابر انبيا برخاستند وكفر را بر ايمان ترجيح دادند و سرانجام گرفتار عذاب هاى الهى شدند از نظربگذراند و بداند پوئيدن راه لجاج سرانجامش همان است كه دامنگير آن اقوام كافر لجوج شد و اگر گرفتار عذاب الهى نشود در زندگى دنيا سخت به رنج و تعب مى افتد در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه لجاجت در برابر دستور موسى(عليه السلام) سبب شد بنى اسرائيل هر چه داشتند به عنوان بهاى آن گاو با ويژگى هاى خاصش بپردازند تا آنجا كه گروهى از آنها به گدائى افتادند و نزد موسى(عليه السلام) رفتند و اعتراف كردند كه بخاطر لجاجت هرچه داشتيم از دست داديم براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را وسيع كند!(1)

 


1. بحار الأنوار، جلد 13، صفحه 272.

[58]

[59]

 

 

 

 

 

3

 

كفران نعمت و سپاسگزارى

 

اشاره

«شكر نعمت» همان «قدر دانى از نعمت» است خواه به زبان باشد يا در عمل، بنابراين «كفران و ناسپاسى» بى اعتنائى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است، و اين يكى از رذائل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبت در جامعه انسانى، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!

در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيت باطن را از بين مى برد.

موضوع «شكر منعم» كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى «ضرورت شناخت بخشنده نعمتها» بر آن تكيه كرده اند كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم.

1ـ وَ اِذتَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِن كَفَرْتُمْ اِنَّ عَذابى لَشَديِدٌ.   (ابراهيم ـ 7)

[60]

2ـ وَ مَنْ شَكَرَ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ رَبّى غَنِّىٌ كَريمٌ.   (نمل ـ 40)

3ـ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَاِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَاِنَّ اللّهَ غَنِّىٌّ حَمِيْدٌ.   (لقمان ـ 12)

4ـ وَ لَئِنْ اَذَقْنَا الاِْنسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ اِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ ـ وَ لَئِنْ اَذَقْناهُ نَعْمآءَ بَعْدَ ضَرّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنّى اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخَورٌ.   (هود ـ 9 و 10)

5ـ وَ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فى الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ اِلاّ اِيّاهُ فَلَمّا نَجّاكُم اِلَى البَرِّ اَعْرَضتُمْ وَ كانَ الاِْنسانُ كَفُوراً.   (اسراء ـ 67)

6ـ اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذيْنَ بَدَّلُوا نِعْمَةَ اللّهِ كُفْراً وَ اَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ، جَهَنَّم يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ.   (ابراهيم ـ 28 و 29)

7ـ وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلا قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَّةً مُطْمَئِنَّةً يَأتِيْها رِزْقَها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكان فَكَفَرَتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَاَذاقَها اللّهُ لِباسَ الْجُوْعِ وَ الْخُوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.   (نحل ـ 112)

8ــ لَقَد كانَ لِسَبَإ فى مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَميْن وَ شِمَال كُلُوا مِن رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلَدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ ـ فَاَعْرَضُوا فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَى اُكُل خَمْط وَ اَثل وَ شَىء مِنْ سِدْر قَلِيِل ـ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِى اِلاَّ الكَفُورَ.   (سبأ ـ 15 و 17)

 

ترجمه:

1ـ (همچنين) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است.

2ـ ... هر كس شكركند به سود خويش شكر كرده است وهر كس كفران كند پرودگار من غنى وكريم است.

3ـ هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكر كرده است ،وآن كس كه كفران كند (زيانى

[61]

به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است.

4ـ واگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد ونا سپاس خواهد بود ـ واگر نعمتهايى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت وغرق شادى و غفلت وفخر فروشى مى شود.

5ـ و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهيد كرد، اما هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است.

6ـ آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دارالبوار (نيستى و نابودى) كشاندند ـ (دارالبوار همان) جهنم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است.

7ـ خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيد اما نعمت خدا را كفران كردند و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.

8ـ براى قوم «سبا» در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان، به آنها گفتيم) از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او را بجا آوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگارى آمرزنده (و مهربان) ـ اما آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پربركت) شان را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم! ـ و اين را بخاطر كفرشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم؟!

 

تفسير و جمع بندى

نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى(عليه السلام) به بنى اسرائيل كه يكى از پيامهاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شكرگزارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation