بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     301 - اخلاق در قرآن
     302 - اخلاق در قرآن
     303 - اخلاق در قرآن
     304 - اخلاق در قرآن
     305 - اخلاق در قرآن
     306 - اخلاق در قرآن
     307 - اخلاق در قرآن
     308 - اخلاق در قرآن
     309 - اخلاق در قرآن
     310 - اخلاق در قرآن
     311 - اخلاق در قرآن
     312 - اخلاق در قرآن
     313 - اخلاق در قرآن
     314 - اخلاق در قرآن
     315 - اخلاق در قرآن
     316 - اخلاق در قرآن
     317 - اخلاق در قرآن
     318 - اخلاق در قرآن
     319 - اخلاق در قرآن
     320 - اخلاق در قرآن
     321 - اخلاق در قرآن
     322 - اخلاق در قرآن
     323 - اخلاق در قرآن
     324 - اخلاق در قرآن
     325 - اخلاق در قرآن
     326 - اخلاق در قرآن
     327 - اخلاق در قرآن
     328 - اخلاق در قرآن
     329 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

هدف آنها كسب وجاهت عمومى و اسم و آوازه است از هر طريقى كه باشد نه براى اينكه وجاهت عمومى را مقدمه اى براى انجام اصلاحات اجتماعى و كارهاى خير قرار دهند، بلكه به اين منظور كه مردم آنها را بستايند و در برابر آنها خضوع كنند، و به مدح ستايش آنها بپردازند.

جاه طلبان سعى مى كنند به سراغ كارهايى بروند كه اسم و آوازه و شهرتى در آن


1. نهج البلاغه، خطبه 3.

2. به محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 106 به بعد مراجعه شود كه در حدود صد صفحه درباره اين دوبحث نموده است.

3. آل عمران، آيه 188.

[29]

است، هر چند بازده ضعيف داشته باشد و هرگز به كارهايى كه سروصدا و آوازه اى ندارد تمايل نشان نمى دهند هر چند فايده آن براى جامعه فوق العاده زياد باشد.

جاه طلبان توقع و انتظار دارند دائما مدح آنها شود، كمترين نقد و نكوهش از آنها به عمل نيايد، انتظار دارند در مجالس همه آنها را احترام كنند و كسى بالاتر از آنها ننشيند، در اثناء سخنان آنها سخن نگويد و به اصطلاح سخن آخر، سخن آنها باشد. افرادى كه آنها را تكريم و تعظيم مى كنند در نظر آنها افراد با معرفتى هستند و افرادى كه نسبت به آنها اعتنايى ندارند، افرادى بى معرفت و نمك نشناسند; به همين دليل اين افراد غالباً مورد تنفّرند و اگر نيازمندانى به آنها مراجعه كنند از روى اجبار و ناچارى است.

اين افراد بسيار زود شناخته مى شوند حتى در روايتى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «اِنَّ شِرارَكُمْ مَنْ اَحَبَّ اَنْ يُوَطَّأَ عَقِبَهُ; كسانى كه دوست دارند مردم پشت سر آنها بيفتند بدترين شما هستند».(1)

در حديث ديگر از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ اَحَبَّ اَنْ يُمَثَّلَ لَه الرِّجالَ فَلْيُتَبَؤ مَقْعَدُهُ مِنَ النّارِ; كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!»(2)

ديگر از نشانه هاى آنها اين است كه آنها در دنيائى از وهم و خيال به سر مى برند و آنچه را در واقعيت عينى از مقام و منزلت به دست نمى آورند، در عالم اوهام و خيالات براى خود فراهم مى سازند.

* * *

 

اسباب و انگيزه هاى حبّ جاه

مرحوم «فيض كاشانى» در بحث «حبّ جاه» سخن جالبى دارد، مى گويد: «تعلّق خاطر مردم به جاه و مقام، و يا به تعبير ديگر مالكيت قلوب و دلها بيش از تعلّق


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 299، حديث 8.

2.مكارم اخلاق، جلد 1، صفحه 26.

[30]

خاطر آنها به مال و ثروت است; زيرا رسيدن به مال از طريق جاه آسان تر است از رسيدن به جاه از طريق مال، چه اينكه بسيارند كسانى كه اموال زيادى دارند ولى بر قلوب مردم حاكم نيستند، اما كسانى كه بتوانند در دلهاى مردم نفوذ كنند به دست آوردن مال و ثروت براى آنان آسان است».

ثانياًـ اموال در معرض تلف قرار دارد و نگهدارى آن آسان نيست ولى اگر كسى بتواند مالكيت قلوب را براى خود فراهم سازد حفظ آن آسانتر است (هر چند در اين راه آسان است).

ثالثاًـ معمولا مالكيت دلها روز به روز گسترده تر مى شود بى آنكه نياز به زحمت فراوانى داشته باشد و همان ثناخوانى مردم براى گسترش آن كافى است در حالى كه براى افزايش مال معمولا زحمت فراوانى لازم است».(1)

گرچه مرحوم «فيض» مطالب بالا را براى بيان محبوبيت «جاه و مقام» ذكر كرده ولى از يك نظر مى توان آنها را انگيزه هاى «حبّ جاه» شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى كه مى توان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است: «آخِرُ ما يَخْرُجُ مِنْ قُلُوب الصّديِقينَ حُبُّ الْجاهِ; آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مى شود، جاه طلبى است».(2)

ديگر از اسباب «جاه طلبى» «حبّ ذات» افراطى است كه انسان براى اشباع آن به هر كارى دست مى زند و سعى مى كند با دست و پا كردن مقامات بالاترى در اجتماع، خود را راضى كند.

عقده حقارت و خودكم بينى نيز، عكس العملهاى متفاوتى مى تواند داشته باشد


1. محجة البيضاء، جلد 6، صفحه 115ـ116 با تلخيص.

2. اين عبارت را به عنوان روايت در كتب روائى مانند بحار، وسائل و مستدرك الوسائل با بررسى كامل نيافتيم.

[31]

از جمله «جاه طلبى» است; افرادى كه به هر دليل تحقير شده اند و حقارت آنها را رنج مى دهد سعى مى كنند از طريق جاه طلبى و بلند پروازى اين شكست درونى خود را جبران نمايند. حسادت نسبت به ديگران و همچنين كينه توزى و انتقام جوئى نيز مى تواند از اسباب اين صفت رذيله باشد تا از اين طريق ديگران را در موضع پست تر قرار دهد و حسادت خود را عملى كند يا از افراد مورد نظر انتقام بگيرد.

كوتاه سخن اين كه جاه طلبى از صفات رذيله پيچيده اى است كه ريشه در بسيارى از رذيله هاى ديگر دارد.

* * *

 

طرق درمان جاه طلبى:

با توجه به بحثهايى كه در گذشته براى پيشگيرى يا درمان رذائل اخلاقى داشته ايم يك اصل كلّى براى ما روشن شده است كه اگر گرفتاران در چنگال رذايل اخلاقى به پيامدهاى سوء اين صفات بينديشند غالباً به فكر درمان و ترك آن خواهند افتاد.

اين اصل در مورد جاه طلبى نيز صادق است، اگر جاه طلبان بدانند اين صفت رذيله نه تنها آنها را از خدا دور مى سازد، بلكه در نظر خلق خدا نيز منفور مى شوند، مردم از آنها مى گريزند و دوستان خود را به آسانى از دست مى دهند، اين صفت، آنها را به رياكارى كه از خطرناكترين گناهان است مى كشاند، و حتى گاه همچون «سامرى و قارون» به كفر و مقابله با پيامبران الهى سوق مى دهد، آنها اگر بدانند كه جاه طلبى همچون گرگى كه در ميان گله گوسفندان بى دفاع، وارد شود دين و ايمان انسان را بر باد مى دهد، و نفاق را در دل مى روياند همان گونه كه آب، گياهان را در زمين مى روياند، به يقين در كار خود تجديد نظر خواهند كرد.

آنها اگر به ناپايدارى دنيا و كوتاه بودن عمر و عاريتى بودن نعمتها بينديشند، و به گفته بعضى از بزرگان اخلاق، بدانند كه اگر تمام كسانى كه در شرق و غرب جهان هستند سالها براى انسان سجده كنند چيزى نمى گذرد كه نه سجده كننده باقى

[32]

مى ماند و نه مسجود; مسلماً بيدار مى شوند.

مطالعه حالات فرعونها، نمرودها، قارونها، سامريها، و پايان اسف انگيز زندگى آنها نيز درس ديگرى براى بيدارى و هوشيارى جاه طلبان است اينها از يكسو، و از سوى ديگر جاه طلبى از ضعف ايمان مخصوصاً اعتقاد به توحيد افعالى سرچشمه مى گيرد و با تقويت پايه هاى ايمان برطرف مى شود، كسى كه آگاه از عظمت خدا باشد مى داند كه تمام عالم آفرينش در برابر ذات پاك او ذره ناچيزى است، به علاوه مى داند عزت و ذلت، عظمت و حقارت در دست او است و از همه مهمتر دلهاى بندگان در كف با كفايت او مى باشد از همه اينها گذشته اقبال مردم كه افراد جاه طلب به آن دل بسته اند و ادبار آنها كه از آن بيم و هراس دارند به قدرى ناپايدار است كه براى آن حسابى نيست و به گفته بعضى، ادبار و اقبال دلها همچون ديگى كه در حال جوشيدن است دائماً در حال تغيير است و كسى كه بر اساس آن برنامه ريزى كند مانند كسى است كه بخواهد روى امواج دريا بنائى بسازد و سرمايه گذارى در اين راه قطع نظر از زيانهاى آخرت در دنيا نيز عاقلانه نيست.

اينها همه طرق درمان از جنبه هاى علمى بود، اما در جنبه هاى عملى راه درمان اين است كه خود را در شرايطى قرار دهد كه «حب جاه» را بشكند، مثلا در مجالس در جايى بنشيند كه افراد عادى و نه شخصيت ها مى نشينند، لباس خود را لباسى انتخاب كند كه افراد متوسط يا نيازمند آن را مى پوشند، و همچنين در مركب و خانه و تغذيه و مانند آن.

بعضى از بزرگان علم اخلاق معتقدند بهترين راه براى قطع حب جاه، دورى گزيدن از مردم و روى آوردن به گمنامى است مشروط بر اين كه انتخاب اين روش ها نيز ناخودآگاه وسيله اى براى كسب جاه در نظر مردم نباشد.

بسيارى از متصوّفه و مدّعيان عرفان براى شكستن حبّ جاه به كارهايى روى آورده و مى آورند كه هرگز با موازين شرع سازگار نيست و عجب اين كه گاه نام اين گناهان بيّن را «گناهان صورى»! مى گذارند كه قابل اغماض و جبران است! مرحوم «فيض كاشانى» نقل مى كند يكى از شاهان قديم قصد كرد به حضور يكى از زهّاد

[33]

زمان برسد، آن زاهد هنگامى كه احساس كرد او دارد نزديك مى شود سفارش كرد نان و سبزى براى او حاضر كنند و با ولع و حرص به خوردن نان و سبزى پرداخت، در حالى كه لقمه هاى بزرگ بر مى داشت هنگامى كه شاه اين منظره را ديد زاهد از چشم او افتاد و بدون گفتگو بازگشت، زاهد گفت: «اَلْحَمْدُللّهِ الَّذى صَرَفَكَ عَنّى; شكر خدايى را كه تو را از من منصرف ساخت».

از بعضى ديگر نقل مى كنند كه گاه مشروبات غير الكلى را در ظرفى كه رنگ شراب به آن مى داد مى نوشيد تا مردم گمان كنند شراب خوار است و از چشم آنها بيفتد!

و از ديگرى نقل مى كنند كه در منطقه اى به زهد معروف شده بود و مردم به او اقبال كردند، او وارد حمام شد و عمداً لباس شخص ديگرى را مخفيانه پوشيد و بيرون آمد و سر راه ايستاد، تا مردم او را شناختند و گرفتند و زدند و لباس را از او باز پس گرفتند، و گفتند: اين مردى است كلاه بردار و از او دورى مى كردند!!

بى شك اين گونه كارها در بعضى از موارد حرام مسلّم و مواردى مكروه است و هرگز شرع اسلام اجازه نمى دهد كه انسان خود را با ارتكاب اين اعمال زشت بد نام كند و از چشم مردم بيندازد، همان گونه كه سوء ظن به خلق خدا از نظر اسلام ممنوع است، ايجاد عوامل سوء ظن نيز مجاز نيست.

بنابراين براى درهم شكستن حبّ جاه بايد راه هايى را برگزيد كه با موازين شرع و معيار عقل سازگار است و با وجود طرق مشروع، معنى ندارد كه انسان با اين بهانه ها به سراغ امورى برود كه نامطلوب و يا نامشروع است.

و عجب اين كه مرحوم «فيض كاشانى» بعد از ذكر نمونه هايى از آن چه در بالا آمد (خوردن مشروب حلال در ظرفى كه آن را به صورت مشروبات الكلى نشان مى دهد) مى افزايد از نظر فقهى مجاز بودن ارتكاب چنين عملى محل تأمّل است ولى اهل حال گاهى خود را به امورى درمان مى كردند كه فقيه هرگز به آن فتوا نمى دهد و اين را راه براى اصلاح قلب مى شمردند، و سپس اين گونه گناهان صورى

[34]

را به اعمال نيك جبران مى نمودند، سپس داستان دزد حمام را ذكر مى كند.(1)

اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجب نبود; اما از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى، اين سخن بعيد است، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمام، مخصوصاً براى ايجاد سوء ظن و بدبينى، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب، اضافه براين، با وجود طرق مشروع و مباح چه دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غير منطقى كشيده شود. به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تأثير سخنان «غزالى» در «احياءالعلوم» واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم «فيض» فقط نقل قول بوده نه تأييد.

فرقه «ملامتيّه»(2) كه يكى از فرق معروف صوفيه است در انتخاب اين روش براى گمنامى و بدنامى، افراط مى كردند، و به همين دليل به عنوان «ملامتيّه» معروف شدند; ولى اسلام هرگز با اين كارهاى غير عاقلانه و دور از منطق عقل و شرع موافقت نمى كند و براى رسيدن به اهداف مطلوب اسباب مشروع را توصيه مى كند. البته بايد توجه داشت كه مرحوم فيض در ديگر از سخنانش اعمال و روشهاى ملامتيه را كه سعى داشتند با ارتكاب گناهان كبيره خود را از چشم مردم بيندازند نفى مى كند، و آن را مجاز نمى شمرد.

 


1. المحجة البيضاء، جلد 6، صفحه 130.

2. ملامتيّه طايفه اى بودند از صوفيه كه در قرن سوم هجرى و بعد از آن در خراسان شهرت يافتند، آنها بدگمانى در حق نفس را نخستين قدم حسن ظن به حق كه اصل معرفت است مى دانستند از اين رو بر خلاف صوفيان پشمينه پوش عصر خويش، سعى داشتند از حيث لباس و رفتار و احوال ظاهرى با ساير مردم تفاوت نداشته باشند مخصوصاً سعى داشتند كه هرگز در اظهار خير و اخفاء شرّ نكوشند و براى اين كار به پندار خود گرفتار ريا و جاه طلبى نشوند، از اظهار قبائح و معايب نفس در نزد توده مردم اباء نداشتند، و خويشتن را عمداً در معرض ملامت خلق قرار مى دادند تا مغرور نشوند (و مرتكب اعمالى مى شدند كه انسان از آن وحشت مى كند.

شرح بيشتر در اين زمينه را در كتاب جلوه حق، صفحه 63 و 64 مطالعه فرمائيد.

[35]

 

 

 

 

 

2

 

بهانه جويى و لجاجت

 

اشاره:

بهانه جويى و لجاجت را مى توان از مهمترين موانع درك حقيقت دانست زيرا اين امر سبب مى شود كه انسان به حق نرسد بلكه در باطل راسخ تر گردد!.

منظور از بهانه جويى و لجاجت اين نيست كه انسان براى كشف حقيقت پافشارى كند و پى در پى سؤال مطرح نمايد، زيرا سؤال كليد اصلى كشف حقايق است، بلكه منظور اين است، بعد از آشكار شدن حق باز هم بر سخن باطل يا عمل نادرست خود پاى بفشارد، و يا تشبّث به بهانه ها و عذرهاى واهى و سخنان دور از منطق از پذيرش حق سر باز زند.

اين صفت رذيله ممكن است به صورت خصوصى در فرد يا افرادى ظاهر شود، يا به صورت عام مبدّل به خلق و خوى يك ملت گردد.

تاريخ نشان مى دهد كه در ميان اقوام پيشين، بنى اسرائيل بيش از همه لجوج و بهانه جو بودند، و به همين دليل آيات بسيارى از قرآن از لجاجت آنها سخن مى گويد كه در تفسير آيات به خواست خدا به آن خواهيم پرداخت.

مى توان گفت در ميان تمام اقوام نادان و خودخواه و خودپرست كه حاضر نيستند به آسانى اعمال و رفتار خود را از دست دهند اين رذيله اخلاقى وجود دارد.

به هر حال اين خوى زشت از زيانبارترين خوهاى شيطانى است، و شايد نخستين كسى كه درس لجاجت را به لجوجان آموخت، شيطان بود. و به قدرى آثار

[36]

مرگبار آن زياد است كه گاه سرچشمه جنگهاى خونين مى گردد و نفوس و اموال را برباد مى دهد و شهرهاى آباد را ويران مى سازد.

با اين اشاره به قرآن مجيد و روايات اسلامى باز مى گرديم و سپس از تحليل هاى مختلف در مورد عوامل اين خوى زشت و آثار زيانبار آن و طرق درمان آن سخن خواهيم گفت.

1ـ وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.   (مؤمنون ـ 75)

2ـ اَمَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُم اِنْ اَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُور.   (ملك ـ 21)

3ـ قالَ اَنْظِرْنِى اِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ـ قالَ اِنَّكَ مِنْ المُنْظَرينَ قالَ فَبِما اَغْوَيْتَنِى لاََ قْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.   (اعراف ـ 14 تا 16)

4ـ قالَ رَبِّ اِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلا وَ نَهاراً ـ فَلَمْ يَزِدْ هُمْ دُعائى اِلاّ فراراً ـ وَاِنِّى كُلَّما دَعَوْتُهُم لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَروُا اِسْتِكْباراً.   (نوح ـ 5 تا 7)

5ـ فَرَجَعُوا اِلى اَنْفُسِهِمْ فَقالُوا اِنَّكُمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ ـ ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ ـ قالَ اَفَتَعْبُدونَ مِنْ دوُنِ اللّهِ مالا يَنْفَعُكُمْ شَيْئَاً وَ لا يَضُرُّكُمْ...قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ.   (انبياء ـ 64 تا 68)

6ـ وَ اِذْ قال مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً، قالَ اَتَتَّخِذُنا هُزُواً قَالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَكُونَ مِنَ الجاهِلِينَ... فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ.   (بقره ـ 67 تا 71)

7ـ وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَاَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ اَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ـ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ.   (بقره ـ 55 و 56)

8 ـ قالُوا يا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها اَبَداً مادامُوا فِيها فَاذْهَبْ اَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا اِنّا ههُنا قاعِدوُنَ.   (مائده ـ 24)

[37]

9ـ وَ قالوا يا اَيُّهَا السّاحِرُ ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ اِنَّنا لَمُهْتَدُونَ ـ فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الْعذابَ اِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.   (زخرف ـ 49 و 50)

10ـ اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولا.   (اسراء ـ 93)

 

ترجمه:

1ـ و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه) در طغيانشان لجاجت مىورزند و (در اين وادى) سرگردان مى مانند!

2ـ آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تأمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مىورزند!

3ـ گفت: «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت ده» (و زنده بگذار) فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى» ـ گفت: «اكنون كه مرا گمراه ساختى، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم!»

4ـ (نوح) گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم، ـ اما دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!

5ـ آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد» ـ سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان رابه كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند! ـ (ابراهيم) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟» (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان؟)...ـ گفتند: «او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است!».

6ـ و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «خداوند به شما دستور مى دهد

[38]

ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد)» گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى؟!» (موسى) گفت: «به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم!»... سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند.

7ـ و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه گفتند: «اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم!» پس صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد ـ سپس شما را پس از مرگتان، حيات بخشيديم، شايد شكر (نعمت او را) بجا آوريد.

8ـ (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همينجا نشسته ايم!»

9ـ (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم!)».

10ـ يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم!» ـ بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى!) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!».

 

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و رأفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: «اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان اصرار مىورزند و سرگردان مى شوند (وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر(صلى الله عليه وآله) تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه

[39]

روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مىورزيدند، و خداوند براى بيداركردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزانى مى داشت، نه آن بلا و عذاب، و نه اين نعمت و رحمت، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.

به گفته بعضى از مفسران، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيانِ علم، همان تفاخر، و طغيان مال، بخل و طغيان عبادت، ريا و طغيان نفس، پيروى از شهوات(1) و انسان بر اثر لجاجت گرفتار همه اين طغيانها مى شود.

* * *

 

در دوّمين آيه باز سخن از مشركان لجوج است كه به هيچ قيمت حاضر نبودند تسليم منطق گويا و روشن پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شوند، و خدايان ساختگى خود را رها سازند.

قرآن مجيد در اين آيه مى گويد: «آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را قطع كند و از شما باز دارد (آيا بتها مى توانند به شما روزى دهند؟) ولى آنها در سركشى و فرار از حق لجاجت مىورزيدند» (اَمَّنْ هذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ اِنْ اَمْسَكَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِى عُتُوٍّ وَ نُفُور).

قرآن مجيد مكرر اين سخن را در برابر بت پرستان تكرار مى كند كه از بتهاى شما هيچ كارى ساخته نيست، نه از شما در برابر دشمن دفاع مى كنند و نه به شما روزى مى دهند، نه با شما سخن مى گويند، نه زيانى دارند و نه نفعى و نه عقل و نه شعورى، با اين حال دليل پرستش آنها چيست؟ ولى با اين كه آنها هيچ پاسخى براى اين سخن نداشتند باز هم لجوجانه به پرستش بتها ادامه مى دادند.

در سومين بخش از اين آيات به نخستين لجوج و متعصب يعنى شيطان اشاره مى كند، هنگامى كه بر اثر تكبّر، مطرود درگاه خداوند شد و مقام منيعى را كه در


1. روح البيان، جلد 6، صفحه 98.

[40]

ميان فرشتگان داشت به كلّى از دست داد، و بر اثر خودبزرگ بينى، بى نهايت حقير و ناچيز گشت، قاعدتاً مى بايست متوجّه اشتباه بزرگ خود شود، و به سوى خدا باز گردد، و اين آلودگى را با آب توبه بشويد و آتشى را كه بر دامنش نشسته با اشك شرمسارى خاموش كند، ولى اين كار را نكرد، بلكه تلاش كرد كه در لجن زار عصيان باز هم فروتر رود و اين دليلى جز تكبّر و حسادت و لجاج نداشت، تصميم گرفت از آدم و فرزندان او انتقام بگيرد و آنها را با وسوسه هاى خود گمراه كند، نه تنها يك روز و دو روز، و يك ماه و يك سال، بلكه تا پايان دنيا به اين كار زشت و نفرت انگيز ادامه دهد، همه جا بزم گناه را گرم كند و در هر اجتماعى لجن پراكنى نمايد و تا آنجا كه مى تواند زن و مرد و كوچك و بزرگ را به فساد و بدبختى بكشاند.

اينجا بود كه عرض كرد: «خداوندا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده و زنده بگذار ـ فرمود: درخواست تو را پذيرفتم، تو از مهلت داده شدگان هستى (اكنون با اين عمر طولانىِ عجيب چه كارى مى خواهى انجام دهى) عرض كرد: حال كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو مى نشينم و براى آنها كمين مى كنم (و از هر سو به گمراه ساختن آنها مى پردازم) (قالَ اَنْظِرْنِى اِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ـ قالَ اِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ ـ قالَ فَبِما اَغْوَيْتَنِى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ).

بى شك عمر طولانى سرمايه بزرگى براى هر كس مى تواند باشد كه در آن بر حسنات خود بيفزايد، اشتباهات خود را اصلاح كند، و اگر گذشته تاريكى داشته است آن را مبدّل به آينده اى نورانى كند، ولى اين عمر طولانى براى طاغيان و ياغيان و لجوجان نتيجه معكوس داشت.

اجابت دعاى او در زمينه اين عمر طولانى يك رحمت الهى بود و شايد پاداشى بود براى عبادت چندين هزار سال او در دنيا، شايد بيدار شود و باز گردد، ولى اين نعمت هنگامى كه به دست افراد لجوج، طاغى و ياغى بيفتد تبديل به نقمت مى شود.

* * *

 

چهارمين آيه سخن از لجاجت قوم نوح(عليه السلام) است كه در برابر پيامبر بسيار مهربان

[41]

و دلسوز كه شب و روز براى هدايت آن ها تلاش و كوشش مى كرد و در خلوت و جلوت براى نجات آنها مى كوشيد و چه سرسختى عجيبى نشان داد.

نوح(عليه السلام) از آنها به درگاه خدا شكايت برد، و گفت: «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم اما دعوت من جز فرار از (حق) بر آنها نيفزود، و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى، آنها انگشتان خويش را در گوشها قرار داده، و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار و لجاجت ورزيدند، و شديداً استكبار كردند». (قالَ رَبّ اِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلا وَ نَهارَاً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِى اِلاّ فِراراً وَ اِنِّى كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَلَهُمْ جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوا ثِيابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً).

اين چه تعصب و لجاجتى است كه انسان براى آن كه حرف حق را نشنود، انگشت در گوش خود بگذارد و براى اين كه چهره حق طلبان را نبيند لباسش را بر خود بپيچد، و همچون كبك سر به زير برف كند، و از حق بگريزد.

حق گريزى و حق ستيزى نيز حسابى دارد و آنها بى حساب در اين راه مى دويدند و عاملى جز لجاجت و تعصّب و استبداد نداشتند.

چگونه انسان بيمار ممكن است از طبيب خود بگريزد و گرفتار در ظلمات، پشت به چراغ كند، و غريق در گرداب، دست نجات دهنده خود را عقب بزند، اين چيزى است كه راستى حيرت هر كس را بر مى انگيزد ولى لجاج و عناد و استكبار، از اين چهره ها بسيار دارد.

در ميان پيامبران الهى هيچ كس به اندازه نوح(عليه السلام) قوم خود را دعوت نكرد، نهصدو پنجاه سال گفت و گفت و اصرار و تأكيد كرد، و ليل و نهار كه ممكن است اشاره به حضور در جلسات خصوصى آن ها در شبها و درجلسات عمومى آن ها در روزها باشد، دعوت روشنگرانه خود را ادامه داد، ولى جز گروه اندكى ايمان نياوردند و به گفته بعضى به طور متوسط هر دوازده سال تنها يك نفر ايمان آورد.

تعبير به «وَجَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ; انگشت هايشان را در گوششان گذاشتند» با اين كه انسان نوك انگشت را براى نشنيدن در گوش مى گذارد شايد اشاره به شدّت

[42]

حق گريزى آنها است، گويى مى خواستند تمام انگشت را در گوش كنند تا سخن حق را نشنوند.

تعبير به «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائى اِلاّ فِراراً; دعوت من جز فرار بر آنها نيفزود» نشان مى دهد كه دعوت نوح(عليه السلام) در آنها نتيجه معكوس داشت، آرى افراد لجوج و عنود و مستكبر هنگامى كه صداى حق طلبان را مى شنوند، بر لجاجت خود مى افزايند، همچون مزبله اى كه آب باران در آن فرو ريزد كه عفونت آن گسترده تر مى شود.

* * *

 

در پنجمين آيه اشاره به لجاجت قوم ابراهيم(عليه السلام) و بت پرستان بابل است هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) با دليلى دندان شكن بى اعتبارى خدايان ساختگى و موهوم آنها را ثابت كرد و بعد از شكستن همه بتها ـ بجز بت بزرگ ـ از آنها ـ خواست كه از بت بزرگ بپرسند چه كسى اين بلا را بر سر ساير بتها آورده، آنها يك لحظه بيدار شدند و خود را در درون جان ملامت و سرزنش كردند، همان بيدارى كه اگر ادامه مى يافت، آنها را از خط شرك به توحيد مى كشانيد ولى ناگهان تعصّب و لجاجت آنها گل كرد، و آنگونه كه قرآن مى گويد: «سپس بر سرهاشان واژگونه شدند (اشاره به اين كه حكم وجدان را فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند» (ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يِنْطِقُون).

ابراهيم(عليه السلام) گفت: «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارد و نه زيانى؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا پرستش مى كنيد، آيا عقل نداريد؟» (قالَ اَفَتَعبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مالا يَنفَعُكُمْ شَيئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ اُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اَفَلا تَعقِلُون).

اگر انسان، لجوج و متعصّب نباشد هنگامى كه با چشم خود مى بيند آنچه را پناهگاه مشكلات خود مى شمرد، و در حوادث سخت و روزهاى گرفتارى و طوفانى به آن پناه مى برد، اكنون چنان ذليل و درمانده شده كه حتّى شكننده خود را نمى تواند معرّفى كند تا عابدان به يارى معبود برخيزند، و بندگان به يارى خدايان،

[43]

نبايد براى هميشه از خواب غفلت بيدار شود، و اين افكار خرافى و اعتقادات سخيف را از مغز خود بيرون بريزد.

آرى لجاجت و تعصّب، حجاب سخت و سنگينى است تا آنجا كه انسان را از واضح ترين مسايل بى خبر مى كند.

جالب اين كه در آيه نخست مى گويد: «فَرَجَعُوا اِلى اَنْفُسِهِمْ; آنها بازگشت به عقل و وجدان خود كردند». تعبيرى كه حكايت از بيدارى و هوشيارى مى كند، ولى در آيه بعد مى گويد: «ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ; آنها بر سرهاشان واژگون شدند». تعبيرى كه حاكى از عقب گردى جاهلانه و غير منطقى و خالى از فكر و انديشه است.

* * *

 

در ششمين آيه سخن از لجاجت بنى اسرائيل است، لجاجتى بى نظير و كم سابقه يا بى سابقه، در اين آيه و آيات قبل از آن، اشاره به داستان قتل مشكوكى كه در بنى اسرائيل رخ داد مى كند، قتلى كه نزديك بود طوايف بنى اسرائيل را به جان هم بيندازد، و سبب جدال و خونريزى عظيمى شود.

موسى(عليه السلام) فرمود: من به فرمان خدا قاتل را به شما معرفى مى كنم، گاوى را ذبح كنيد و بخشى از بدن آن را به پيكر مقتول بزنيد خودش قاتل را معرّفى مى كند.

اين پيشنهاد عجيب مايه حيرت همه بنى اسرائيل شد و در عين حال مايه اميدوارى، جاى اين داشت كه هر چه زودتر بروند و دستور موسى(عليه السلام) را اجرا كنند و به غائله پايان دهند، ولى با نهايت شگفتى شروع به اشكال تراشى و لجاجت كردند، گاهى گفتند سنّ اين گاو چقدر بايد باشد؟ و گاهى پرسيدند رنگ آن چه باشد؟ گاه از نوع آن پرسيدند و گاه از كار آن; و به خاطر اين سؤالات بيجا شانس پيدايش گاو مورد نظر را لحظه به لحظه كمتر ساختند، و سرانجام با زحمت زياد و جستجوى بسيار گاوى را با آن اوصاف يافتند و به قيمت بسيار گزافى خريدند، در حالى كه اگر همان اول هر گاوى به دستشان مى افتاد ذبح مى كردند، مشكل حل بود، چرا كه اگر «مأمورٌ به» قيد و شرطى داشت مى بايست در مقام حاجت بيان شود، همان گونه كه

[44]

اصوليون گفته اند: «تأخير بيان از وقت حاجت قبيح است». در واقع اين سؤالات و موشكافى هاى پى در پى، نشان مى دهد كه آنها به حكمت پروردگار ايمان نداشتند، زيرا خداوند حكيم آنچه از شرايط لازم باشد خودش بيان مى كند، نياز به سؤال ندارد، شايد بنى اسرائيل مى خواستند با اين بهانه جويى ها و لجاجت ها، موسى(عليه السلام)شرايطى را پيشنهاد كند كه اصلا چنين گاوى پيدا نشود تا به ماجراجويى خود ادامه دهند، قرآن در آيه فوق مى فرمايد: «(به خاطر بياوريد) هنگامى راكه موسى(عليه السلام) به قوم خود گفت خداوند به شما دستور مى دهد، ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود، و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند: آيا ما را مسخره مى كنى؟ (موسى گفت) به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم». (وَ اِذْ قالَ مُوسَى لِقُوْمِهِ اِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرةً قالُوا اَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ اَعُوذُ بِاللّهِ اَنْ اَكُونَ مِنَ الْجاهِليِنَ).

با اين كه آيات اين سوره به خوبى نشان مى دهد كه اختلاف و نزاع در ميان بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتل بسيار بالا گرفته بود، و روى اين حساب مى بايست هر چه زودتر دستور موسى(عليه السلام) كه از سوى خداوند به آنها ابلاغ شد براى پيدا كردن قاتل اجرا شود، ولى با اين حال لجاجت و خيره سرى و بهانه جويى بنى اسرائيل اجازه نمى داد موضوع خاتمه يابد و آنقدر سؤال كردند و خداوند هم بر آنها سخت گرفت كه عملا پيدا كردن چنان گاوى به صورت مسأله پيچيده و بغرنجى در آمد، گاوى كه ماده باشد، زرد يكدست و كاملا خوشرنگ، نه پير از كار افتاده، نه زياد جوان، گاوى كه نه شخم زده باشد و نه براى زراعت با آن آب كشى كرده باشند، و هيچ گونه عيب و نقص و رنگ ديگرى نيز نداشته باشد. بديهى است پيدا كردن چنين گاوى امر ساده اى نبود، ولى يك جمعيّت لجوج و بهانه گير بايد كفّاره لجاجت و بهانه جويى خود را بدهد، ناچار براى پيدا كردن چنين گاوى به همه جا سر زدند و هنگامى كه آن را پيدا كردند مجبور شدند به قيمت بسيار گزافى خريدارى كنند، سپس آن را ذبح نموده بخشى از بدن گاو مذبوح را بر بدن مقتول زدند و او به اعجاز الهى زنده شد و قاتل خود را معرفى كرد.

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation