بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

شهرت اميرالمومنين (ع ) به وصى پيغمبر و انتشار اين لقبدر اشعارصحابه و تابيعين
در آغاز اسلام  
لقب على (ع ) از همان صدر اسلام به وصى پيغمبر سخت معروف و مشهوربوده و در كتابهاى لغت نيز آمده است . در كتاب تاج العروس زير واژهالوصى آمده است : الوصى كغنى ، لقب على رضى الله تعالى عنه . يعنىوصى بروزن غنى لقب على - رضى الله عنه - بوده است . و در كتاب لسان العرب آمدهاست : به على ، وصى مى گفتند. (482)
و نيز از همان ابتداى عصر صبحانه ، اين لقب با همين مفهوم در سروده شاعرانى مانندحسان بن ثابت ، شاعر انصارى رسول خدا(ص )، آمده كه طى قصيده اى بعد از وفاتپيامبر چنين سروده است :
خداوند ابوالحسن را از ما جزاى خير دهاد كه پاداش همه در دست اوست و چه كسى چونابوالحسن است . تو رسول خدا را در ميان ما نگاهبان بودى و او هم ولايتش را به تو داد، وچه كسى سزاوارتر از تو به چنين مقامى مى باشد؟ مگر نه اينكه تو در راه هدايت وارشاد، شريك و وصى او بودى ، و از همه مردم به قرآن و سنن داناتر بودى ؟ (483)
زبيربن بكار در كتاب الموفقيات خود شعرى را از يكى از شعراى قريش در مدح عبداللهبن عباس آورده كه شاعر در ضمن آن گفته است :
به خدا سوگند كه هيچ فردى از تيره هاى مختلف بعد از وصى ، يعنى على ، با مردمچون ابن عباس سخن نگفته است . (484)
همچنين وليد بن عقبه ، نوه ابومعيط، در ضمن اشعارى در سوگ عثمان گفته است :
بدانيد كه بهترين مردم پس از آن سه بزرگوار، كسى بوده است كه به دست آنتجيبى كه از مصر آمده بود (كنايه از ابن عديس ) از پاى درآمده است .
كه فضل بن عباس (485) در پاسخ او گفت :
بدانيد كه بهترين مردم نزد خداوند بعد از محمد(ص )، وصى پيامبر برگزيده است .نخستين نمازگزارى كه همانند پيامبر بود، و اولين كشنده سران كفر و گمراهى در جنگبدر. (486)
همچنين نعمان بن عجلان ، (487) شاعر انصار، ضمن قصيده اى پس از رحلت پيامبراسلام (ص ) چنين سروده است :
اى عمرو، ما هواخواه على هستيم و از آنجا كه نمى دانى ، او شايستگى اين دوستى را دارد؛او، وصى پيغمبر برگزيده خداست و پسر عموى او، و كشنده گردنكشان كفر و گمراهى .
نعمان اين قصيده را در پاسخ عمرو بن عاص و هنگامى سروده بود كه او در جريان سقيفهبر انصار پرخاش كرد و زبان به ملامت ايشان گشود و آنها را به خشم آورده بود و علىهم در مقابل مهاجران ، از انصار پشتيبانى كرده بود.(488)
ابن ابى الحديد مى گويد از اشعارى كه در صدر اسلام سروده شده و متضمن اين است كهعلى ، وصى پيغمبر بوده است ، سخن عبدالله بن ابى سفيان ،
نوه حرث بن عبدالمطلب است كه مى گويد:
على ، نام آور جنگ خيبر، از ماست . و نيز جنگ بدر، روزى كه سپاهيان از هر سو به خروشآمدند. وصى پيامبر و پسرعموى او، چه كسى در اين امتياز مى تواند با او برابرى كند؟
عبدالرحمان بن جعيلنيز سروده است :
به جان خودم سوگند كه با كسى بيعت كرده ايد كه نگهبان دين ، و شهره به پاكى وپيروزى است . على ، وصى پيغمبر خدا(ص )، پسر عموى او، و نخستين نمازگزارى استكه برادر و ياور پيغمبر و مردى پرهيزگار مى باشد.
لفظ وصيت در سروده هاىجنگجمل (489)
ابن ابى الحديد مى نويسد ابوالهيثم بن تيهان كه بدرى بود، در جنگجمل اين اشعار را بر لب داشت :
به طلحه و زبير بگو كه ما همانهايى هستيم كه به انصار شهره مى باشيم و قريش هنرما را در روز جنگ بدر، آن جنگ چاه كذائى ديده است . شعار پيامبرمان ، نام ما بود، و مانگاهبان او، و روح و چشم خودمان را فداى او مى كرديم . وصى پيغمبر، امام ولى ماست .اكنون حقايق آشكار شده و رازها از پرده بيرون افتاده است .
عمر بن حارثه انصارى درباره محمد بن حنيفه ، فرزند اميرالمومنين (ع )، اشعارى در جنگجمل سرود كه در آن آمده بود:
او، همنام رسول خداست و شبيه وصى او مى باشد و پرچمش رنگ خون دارد.
و مردى از قبيله ازد در آن جنگ چنين سرود:
اين على ، وصى پيغمبر است و در آن روز كه بين مهاجرين و انصار پيمان برادرى بست ،او را برادر خود خواند و فرمود: او پس از من فرمانرواست ، كه نيكبختان هوشيار آن راپذيرفتند و بدبختها به دست فراموشى سپردند.
و نيز در آن جنگ جوانى از قبيله بنوضبه پرچم به دست از سپاه عايشه بيرون آمد وخطاب به سپاه امام بانگ برداشت كه :
ما بنوضبه از دانشمندان على مى باشيم ؛ همان كسى كه از دير باز به وصىپيغمبر معروف بوده است ، پهلوان و رزم آور زمان پيغمبر، و من به اين همهفصل و برترى او كور نيستم ، اما من سوگوار فرزند عفان پرهيزگار مى باشم ، و ايندوستدار اوست كه در مقام گرفتن انتقام سرورش مى باشد.
سعيد بن قيس همدانى ، كه در جنگ جمل در سپاه امام مى جنگيد، چنين سرود:
به وصى پيغمبر خبر ده كه قحطان آمد، قبيله اى كه تو را از كمك افراد قبيله همدان بىنياز مى كند.
و حجر بن عدى كندى نيز در آن جنگ اين اشعار را سرود:
خداوندا، على را براى ما نگهدار، آن مبارك سيماى پسنديده را براى ما نگهدار باش . آنمومن يكتاپرست پرهيزگار را كه راى صائب دارد و گمراه نمى باشد، و راه يافته وراهنماست . خداى من ! او را پيامبر را در او نگهدار باش . او مورد علاقه پيامبر بوده كه وىرا بركشيده و وصى خود گردانيده است .
خزيمه بن ثابت ذو شهادتين ، كه بدرى بود، در جنگجمل در كنار امام شركت جست و اين اشعار را بسرود:
اى وصى پيغمبر! جنگ ، دشمنان را از ميان برداشت ، و هودج نشينان را از پاى درآمدند.كارها بر تو راست آمد و از منطقه شام نيز علامت تسليم و شكست آشكار گرديد. آنها راديده اند بر ايشان كافى است ، و تو را بس كه ما همچنان كه بوديم باشيم و آنها نيزهمان گونه كه بوده اند.
خزيمه در آن جنگ ام المومنين عايشه را مخاطب ساخت و ضمن ابياتى به وى گفت :
او از ميان خانواده اش وصى رسول خداست و تو هم گواه بر اين موضوع بوده اى .
عبدالله بن زبير در آن جنگ به سخنرانى برخاست و پس از او حسن بن على (ع )سخنرانى كرد و عمر بن احيحه در ستايش حسن چنين سرود:
اى حسن نيكو واى هم قيافه على ! تو در ميان ما بخوبى سخنرانى كردى و در ميان ما آنچنان سخنى گفتى كه خداوند به وسيله تو ياوه گويان پدرت را رسوا كرد. توعيبجويان پدرت را درهم شكستى و پرده را به يكسو زدى ، حقيقت را آشكار نمودى وپليديها را از دلها زدودى . تو چون فرزند زبير، ياوه گو و داد و فرياد كن نيستى كهسرگشته به هر در مى زند. خداوند هم روا نمى بيند كه او در جايى قرار بگيرد كهفرزند وصى نجيبزاده قرار گرفته باشد. اى كه خدايت خير دهاد! شخصيتى چون توكه بين پيغمبر و وصى او قرار گرفته است ،مجهول و ناشناخته نيست .
ابن ابى الحديد بعد از نقل اين قبيل اشعار، كه ما اندكى از آنها را در اينجانقل كرديم ، مى گويد:
اين ابيات و حماسه ها را ابو مخنف بن يحيى در كتاب وقعهجمل خود آورده است . او از محدثين و كسانى است كه گزينش امام از راه انتخاب درست مى داندو شيعه هم نمى باشد و از رجال شيعه هم به حساب نمى آيد. اشعارى را كه ما در جنگصفين آورديم و شامل لقب وصى براى اميرالمومنين مى باشد، از اشعارىاست كه نصر بن مزاحم ، نوه يسار منقرى ، در كتاب صفين خود آورده و خودش هم ازرجال حديث است .
وصيت در اشعار و حماسه هاى جنگ صفين  
هنگامى كه نامه اميرالمومنين (ع ) به جرير بن عبدالله بجلى و اشعث بن قيس كندى ، كههر دو از فرمانداران منصوب از جانب عثمان در شهرهاى ايران بودند، رسيد، جرير طىاشعارى پاسخ آن حضرت را داد و از جمله گفت :
نامه على به ما رسيد، و ما هم دستور او را در سرزمين ايران ناديده نگرفتيم . ما از آنچهدر آن نامه آمده بود، سرپيچى نكرديم و سرزنش و ملامت هم ننموديم .
ما فرمانداران او در مرزها مى باشيم كه عزيزان را يارى و ذميان را حمايت مى كنيم . وشرنگ مرگ را به هنگام نبرد با پياله مرگ آور به كام دشمنان مى ريزيم و دلها را شفامى بخشيم . و در هم مى كوبيم ايشان را با ضربت شمشيرها، و سرها را از تنها مىرباييم . با اطمينان بر ايمان و دين پيامبر ظلمت شكافمان ، قدم برداشتيم . پيامبرى كهامين خدا و دادگستر و پشتيبان مردم بود.
او پيامبر خداست و پس از او خليفه ماست كه بر امور مسلط مى باشد. منظورم على است كهوصى پيغمبر است و ما با همه گردنكشان مخالف او، از هر ملتى كه باشند، مى جنگيم .
و گوينده (490) از زبان اشعث در پاسخ امام چنين سرود:
رسولى از راه رسيد كه فرستاده على بود و مسلمانان با آمدنش شادمان شدند. فرستادهوصى پيغمبر، كه او را در ميان مومنان فضيلت و سابقه پيشقدمى در اسلام است . كسىكه در راه خدا و رسولش مصطفى ، پيامبر امين ما، اخلاص ورزيده و در راه خدا جنگيد و ازپاى ننشست و با كفار و سركشان پيكار نمود.
او، ياور پيغمبر و داماد اوست و مانند شمشير مرگ است بر فرق ستمگران . (491)
و نيز از زبان چنين سروده اند:
ما را پيكى از راه رسيد كه پيك على بود، على پاكيزه سرشت از فرزندان هاشم . پيكوصى پيغمبر، و بهترين مردم از زمره پيشوايان . ياور پيامبر و داماد او، و برترين مردمجهان .
او را فضل و برترى است در كارهاى خيرى كه پيامبرش نموده و به آن روى آورده است .محمد را مى گويم كه پيامبر خداست و ابر رحمت و خاتم پيامبران .
ما به خاطر فضل و اطاعت و عبادت و اخلاصى كه على هميشه دارد، او را فرمان مى بريم .
او فقيهى است بردبار و باهيبت و با صولتى چون شيرژيان . (492)
و پس از اينكه معاويه كشور مصر را لقمه عمروبن عاص گردانيد تا او را در جنگ با اماميارى دهد، اميرالمومنين شعرى سرود كه در آن آمده است :
شگفت چيز ناخوشايندى را شنيده ام . دروغ بستن به خدا، موى را سفيد مى كند. گوش راكر و چشم را كور مى نمايد و اگر پيامبر خدا از آن آگاه گردد، شادمان نمى شود، و آناينكه وصى او را با ابتر، ملعون كج چشمى كه به پيغمبر سركوفت زده است ، همسنگ وبرابر نمايند.
زمانى كه در ميان سپاهيان اميرالمومنين در جنگ صفين بر سرعزل اشعث از فرماندهى بر قبيله اش و تعيين شخصى ديگر به جاى او اختلاف افتاد،نجاشى شاعر چنين سرود:
ما با آن كس موافقيم كه على براى ما صلاح بداند؛ اگر چه انتخاب او ما را خوشايندنباشد. زيرا او تنها وصى پيغمبر در ميان خانواده اش بود و از ميان عموهاى سالمندش ،تنها وارث پيغمبر است . (493)
از اشعارى كه در جنگ صفين سروده شد، نضربن عجلان انصارى است كه گفته است :
به جان خودم سوگند كه در آنچه در صفين و در ميان سپاهيان آن مى گذشت ، پاك بى خبرو غافل بودم . حق اين بود كه از جنگ كناره نمى گرفتم و بايد كه به حق اعتراف كنم كهنادان بودم . با وجودى كه وصى پيشواى ماست ، چند دستگى و اختلاف چرا؟اختلاف و چند دستگى بجز خوارى و سرگردانى براى ما حاصلى ندارد.
معاويه گمراه و سركش را رها، دين را پيروى كنيد و با شتاب با معاويه به پيكاربرخيزيد (494)
حجر بن عدى نيز در آن جنگ چنين سرود:
خداوند! على را براى ما نگهدار. آن پاكيزه سرشت خالص را براى ما نگهدار باش . و آنمومن راه يافته پسنديده را راهبر و راهنماى اين امت قرار ده .
آن كس كه گزافه نمى گويد و ابله و نادان هم نمى باشد.
خداى من ، او را آن چنان كه پيامبرت را نگهدار بودى ، نگهدار باش . زيرا كه او ولىپيامبر است كه وى را به ميل و رغبت خويش به وصايت بعد از خود برگزيده است .(495)
عبدالرحمان بن ذوئب اسلمى نيز گفته است :
معاويه فرزند حرب را بگو كه چرا تو به راه راست درست بر نمى گردى . اين رابدان كه اگر يك روز از عمر جهان باقى بماند و تو زنده باشى ، با سپاهى انبوه برسرت هجوم خواهيم آورد؛ با سپاهى كه فرماندهى آن را وصى بر عهده خواهد داشت ، تاتو را از گمراهى و سركشى بازدارد. (496)
مغيره بن الحارث ، نوه عبدالمطلب را نيز اشعارى در اين جنگ است كه از آن جمله ابيات زيرمى باشد كه مى گويد:
اى پيشتازان و پيام آوران مرگ براى دشمن ! شكيبا باشيد و نيرنگ معاويه شما را از جاىنبرد كه حق آشكار شد. با هر كس كه با شما سرجنگ دارد پيكار كنيد و شمشير خود را براندام او فرود آوريد و بهره آن را از خداوند، ثواب و پيروزى در جنگ آرزو كنيد. و يقينداشته باشيد كه هر كس به مخالفت با شما برخيزد، بدبخت خواهد شد و به خود زيانخواهد رسانيد. در ميان شما، وصى پيامبر خدا فرماندهى شما را بر عهده دارد و نيزخانواده اش و كتاب خدا در دسترس شماست . (497)
فضل بن عباس هم چنين سروده است :
تنها كسى كه از ميان خانواده اش وصى پيغمبر است ، گردى سترگ كه اگر مبارزىبخواهند، او قدم به جلو مى گذارد. (498)
و منذر بن ابى حميصه و داعى گفته است : اى صاحب ولايت و مقام وصايت ! از زمره ما نيستكسى كه تو را براى خدا، ولى بر خود نشناسد. (499)
وصيت در نامه ابن عباس  
ابن عباس در جنگ صفين در پاسخ نامه معاويه نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد
نامه ات به دستم رسيد و از مضمون آن اطلاعحاصل شد. اما اينكه شگفت زده شدى كه چرا ما از ياران عثمان بريديم و حكومت بنى اميه راتاييد نكرديم ، به جان خودم گفتم كه تو همان هنگام كه عثمان از تو يارى خواستموقعيتت را دريافتى و ياريش نكردى تا به آنچه كه مى خواستى رسيدى . و بين تو وعثمان ، وليد بن عقبه ، برادر مادرى عثمان ، شاهد بر مدعاست .
و اما اينكه تيم وعدى را به رخ ما مى كشى ، بايد بدانى كه ابوبكر و عمر از عثمانبهتر بودند؛ همچنان كه عثمان از تو بهتر بود. و اما اين سخنت كه از سران قريش ازشش تن باقى نمانده اند، چه بسيارند و چه نيكويند بازماندگانش كه نيكان وبرگزيدگان آنها با تو جنگيدند و آنها كه تو را وانهادند، از يارى ما نيز بازماندند.و اما يادآوريت از جنگ ، مثل اين است كه چيزى از ما در خاطرت مانده و بيشتر آنها را به دستفراموشى سپرده اى و از پايانش هم بيمناكى .
و اما سخنت در اين مورد كه اگر مردم با من بيعت نمايند تو هم شتابان سر بر خطفرمانم خواهى نهاد، بايد بدانى كه مردم با على بيعت كرده اند كه برادررسول خداست و پسر عمو و وصى و وزير او و او بهتر است .
و اما تو را در حكومت حقى نيست ؛ زيرا كه تو آزاد شده و فرزند آزاد شده ، و سردستهاحزاب ، و پسر هند جگرخوار مى باشى . والسلام .
چون نامه ابن عباس به دست معاويه رسيد و آن را بخواند، گفت : تقصير از خود من است وخود، به خود كردم ، قسم به خدا كه تا يك سال برايش نامه نخواهم نوشت . آنگاه ايناشعار را انشاء كرد:
فرزند عباس را به در پيش گرفتن راهى فراخواندم و نامه هاى من حكومت را به او هديهمى داد. در پيش بينيم اشتباه كردم و رويدادها بسيار و ابن عباس ‍ مرا در شدايد كمك نمىداد. در آنچه ارائه داد سزاوار نبود؛ و نتيجه اى جز به جوش آوردن ديگ خشمم نداشت . بهابن عباس بگو كه مى دانم تو مى خواهى با اين كارهايت ميزان خشم مرا دريابى ؛ پسبخروش و خودنمايى كن ، هر قدر كه بتوانى ، كه من در برابر كارهاى مورد علاقه اتدست گشاده هستم . تا جان در بدن دارم ، صفين خانه من است و آنچه را كه تو مرا از آن مىترسانى ، مرا نمى كشد.
فضل بن عباس در پاسخ معاويه چنين سرود:
اى پسر هند! من مردى غافل نيستم و تو آنچه را كه در سردارى به آن نمى رسى . آيااكنون كه آتش جنگ فرونشسته و چون شترى سينه بر زمين نهاده و همه رزمندگان شامىبه خاك هلاك افتاده و كشته ها روى زمين را پوشانيده اند، دريافتى كه ما پيروان حق هستيمو تو چيزى را كه ناروا و باطل است ادعا مى كنى ؟!
تو به حيله و نيرنگ ابن عباس را به آشتى مى خوانى ، چيزى كه تا دم مرگ او بر زباننخواهد راند. آشتى روى نخواهد نمود، مگر هنگامى كه نيزه داران ، سواران را برانند وگردن گردنكشان بريده شده باشد. تو تصميم گرفتى كه تا يكسال تمام براى او نامه اى نفرستى . تو خواستى تا پاسخى نداده باشى ، اما تيرتبه سنگ خورده است .
به او گفته بودى كه اگر مردم با تو بيعت كنند، تو نيز او را فرمانبردار خواهى بود،در صورتى كه اين على است كه از هر كس برتر مى باشد: وصى پيامبر خدا در ميانخانواده اش و رزمنده اى كه در ميدان جنگ هماورد مى طلبد. مواظب باش كه تو با كسى مىجنگى كه در ميان مهاجران ، او تنها شمشيرزنى است كه از برابر دشمن نمى گريزد.(500)
مالك اشتر نيز چنين سرود:
هر چيزى ، بجز شخص امام ، حقير و بى مقدار است و كشتن امام ، گناهى است سخت بزرگ .
كشته داديم ، و امروز از ميان ما گروهى از پاى درآمدند كه دلاور و رزمنده بودند و يكى ازايشان برابر هزار مرد بود و به همين جهت ثوابش نزد خدا بسيار است . گروه ما هموارهبر راه خير و نيكى است ؛ راهى كه نعمت و شادمانى فراوان در پى دارد.
هر كس كه خواهان عزت على ، وصى پيغمبر، مى باشد، او چراغى است در مياندل ظلمت . او، به كعبه سوگند، چراغى است كه دردل ظلمت براى مردم نورافشانى مى كند. آن كس كه امامش از او راضى باشد، گناهش ‍بخشوده مى شود و به بهشت مى رود. البته پس از آنكه اوامر خدا را انجام داده و در راههدايت خود سرى نكرده باشد. (501)
مسعودى در كتاب مروج الذهب آورده است : از كسانى كه پس از شهادت امام (ع ) شعرى درسوگ او سروده ، يكى از شيعيان اوست كه مى گويد:
بر اين مصيبت شكيبا باش كه تو را چه چيزى مايه تسلى است كه اندوه را برطرف مىكند. به مرگ پيامبر و شهادت وصى و كشته شدن حسين و مسموم گرديدن حسن . (502)
همچنين مسعودى در آنجا كه از كشته شدن حجر بن عدى سخن مى گويد، مى نويسد: كشندهحجر، در آن لحظه كه مى رفت تا با شمشير سر او را برگيرد، به حجر گفت :اميرالمومنين معاويه مرا فرمان داده تا تو را كه سردسته گمراهان و كان كفر و تباهى ودوستدار ابوتراب هستى گردن زنم ، مگر اينكه از كفر بازگردى ، رفيقتان را دشنامدهى و از او بيزارى جويى . حجر پاسخ داد:
شكيبايى بر لبه تيز شمشير براى ما آسانتر از آن چيزى است كه از ما مى خواهيد. ورسيدن به خدا و درك محضر وصى پيغمبر را ازداخل شدن در آتش دوزخ دوست تر داريم . (503)
على بن محمد بن جعفر علوى درباره كسانى كه خود را ازنسل سامه بن لوى بن غالب معرفى مى كردند، چنين سروده است :
سامه از ماست ، اما وضع فرزندانش براى ما مبهم است . مردانى هستند كه به انسابشانمى بالند كه خرافه و يا خوابى پريشان بيش نيست . ما به ايشان همان سخن وصىپيغمبر را مى گوييم كه كلامش محكم و متين است : اگر از تو چيزى را پرسيدند و توندانستى كه مطلب از چه قرار است ، بگو خدا مى داند (504)
وصيت در شعر ماءمون ، خليفه عباسى  
سياست نزديكى به علويين ، مامون ، خليفه عباسى ، را بر آن داشت تا حضرت رضا(ع )را به ولايتعهدى خويش برگزيند. او ضمن اشعارى در اين مورد چنين سروده و از وصىپيغمبر ياد كرده است :
آيا از اينكه من دوستدار ابوالحسن ، وصى پيغمبر، هستم ، مورد ملامت مى باشم ، اين ازشگفتيهاى زمان است ! (505)
و نيز گفته است :
از زمره گمراهان مى باشد كسى كه كينه توزانه هنگامى بر من خشمگين شود كه من بهفرزند وصى پيغمبر نزديك شده باشم . (506)
شهرت لقب وصى براى على (ع ) درطول قرون
مبرد در كتاب الكامل خود آورده است كه كميت شاعر چنين سروده است :
وصى همان كس است كه تحوبى (507) با كشتن او، كاخآمال امت را درهم كوبيد.
آنگاه مبرد (508) اضافه كرده كه لفظ وصى را كه كميت (509) شاعر در شعر خودآورده است ، مردم آن روزگار با آن آشنا بودند و بسيار بر زبان مى آورند.
بنابراين اميرالمومنين (ع ) به وصى پيغمبر(ص ) شهرت داشته ، تا جايى كه همان لقباز ويژگيهاى او به حساب مى آمده ؛ همان گونه كه به ابوتراب معروف بوده است .
مبرد در اين سخن خود كه على (ع ) به لقب وصى معروف بوده ، شعر ابوالاسواد دوئلى(510) را شاهد آورده كه نام وصى را همراه نام حمزه و عباس آورده ، بدون اينكه از هيچيكآنها تعريفى ويژه كرده باشد. ابوالاسود مى گويد:
من ، محمد را بسيار دوست مى دارم ، همين طور عباس و حمزه و وصى را.
و سخن حميرى كه گفته است :
من پيرو همان دينى هستم كه وصى به آن معتقد است ، و من با همان باور در جنگ نخيلهپيكار كرده ام .
و نيز گفته است :
خداوند به وجود محمد بر آنها منت نهاد و هدايتشان فرمود: و خوراك و پوشاكشان بداد. اماچون وصى او بر سر كار آمد، با او برخوردى ناخوشايند داشتند و شرنگ ناراحتى رابه كامش فرو ريختند. (511)
همچنين محمد بن ادريس شافعى ، پيشواى شافعيان (م 204) سروده است :
ان كان حب الوصى رفضا فاننى ارفض العباد. اگر دوستى وصى وفض به حساب آيد،پس من از همه بندگان رافضى ترم . (512)
ابن دريد نيز در همين زمينه مى گويد:
من هواخواه محمد و وصى او و دو فرزندش و دختر پاكيزه او مى باشم . (513)
و در ديوان متنبى آمده است كه از او پرسيدند كه چرا اميرالمومنين على بن ابى طالب (ع )را ستايش نمى كنى ؟ او در پاسخ گفت :

و ترك مدحى للوصى تعمدا
اذ كان نورا مستطيلا شاملا
و اذا استقل الشى ء قام بذاته
و كذا ضياء الشمس يذهب باطلا
معروفيش ، تعريفى ، تعريفى ماند كه از نور خورشيد بهعمل آيد. (514)
كه بيت دوم آن با اين تغيير به صورت ضربالمثل درآمده است :
واذا استطال الشى ء قام بنفسه
و صفات ضوء الشمس تذهب باطلا(515)
همچنين متنبى در ستايش ابوالقاسم ، طاهر بن حسين علوى ، چنين سروده است :
او پسر رسول خدا(ص ) و فرزند وصى اوست و شبيه به ايشان مى باشد و اين آزمودهشده است . (516)
و شيخ الاسلام جوينى (م 722) مى گويد:
برادر احمد مختار كه برگزيده خاندان هاشم است ، سرآمد آقايى و سرورى ، و شرافت وبركت و بزرگوارى است على ، ابوالحسن ، وصى محمد، پيشواى پيامبران مى باشد.(517)
و نيز گفته است :
برادر محمد(ص )، آخرين پيامبر بزرگوار، پيامبر پاك خداى عالميان است . على ، وصىپيغمبر و ياور او، و سرآمد شرافت و بزرگوراى و حيدر است . (518)
و نيز آقاى محمد حبيب العبيدى ، مفتى شهر موصل (م 1383 ق ) به هنگام انقلاب اسلامىمردم عراق در سال 1920 كه عراق به اشتغال قواى انگليس در آمده بود و آنها خود را قيمعراق و عراقيها مى دانستند، اشعارى زير نام فى صرخته الاولى سروده و ادعاى واهىآنان را مردود دانست . در آن اشعار آمده بود:
اى غرب ! تو ادعايى عجيبى دارى ، مگر ما بجز وصى پيغمبر، ولى و صاحب اختيارديگرى هم داريم . سوگند به انجيل و قرآن كه ما هر قيم و سرپرستى را نمى پذيريم، هر چند كه از خون ما سيلاب خروشان برخيزد. مگر ما پس از وصى ، همسر زهرا (ع )،به سرپرستى انگليس سرفرود مى آوريم ؟
در سرزمين عراق به خاطر ابى عبدالله (ع )، فرزند زهرا، خونهاى نيكان ريخته شده است، اكنون آيا بعد از حسين (ع )، سبط پيغمبر، ما به سرپرستى انگليسيها سرفرود مىآوريم ؟!
ساكنان زمين و آسمان بدانند كه پيروان وصى پيغمبر، هيچ سرپرست و صاحب اختيارديگرى را به رسميت نمى شناسند.
ما پيمان خود را با پيغمبر شكسته و عار را به جان خود خريده ايم ، اگر سرپرستىديگران را قبول كنيم . آيا وصى پيغمبر بر ما خشم نمى گيرد آنگاه كه به سرپرستىانگليسيها سرفرود مى آوريم ؟
ساكنان زمين و آسمان بدانند كه پيروان وصى پيغمبر، هيچ سرپرست و صاحب اختيارديگرى را به رسميت نمى شناسند.
ما پيمان خود را با پيغمبر شكسته و عار را به جان خود خريده ايم ، اگر سرپرستىديگران را قبول كنيم . آيا وصى پيغمبر بر ما خشم نمى گيرد آنگاه كه به سرپرستىانگليسيها سرفرود آوريم ؟
ما در روز قيامت به پيامبر رحمت و پدر زهراى اطهر و شهيد كربلا و امام در سامرا چهداريم بگوييم اگر سرپرستى انگليسيها سرفرود آوريم ؟
نه تو را با ما نسبتى است و نه ما را با تو. پس سرپرستى تو بر ما چه معنايى دارد؟
اى زاده لندن ، تو نه علوى هستى و نه هاشمى و نه قريشى . و مسلمان و عرب هم نيستى ،نه از بستگان مايى و نه از مردم مشرق زمين . پس چرا تو سرپرست ما باشى ؟
از مذاهب مختلف (جعفرى و حنفى و شافعى و زيدى ) سخن مگو كه ما را شريعت واحد محمدىبه گرد يكديگر فراهم كرده است . دينى كه ما را ازقبول سرپرستى ديگران باز مى دارد. پس چرا تو سرپرست ما باشى ؟
ما از سياست تفرقه برانگيز شما به ستوه آمده ايم ، و اينك راه راست خود را باز يافتهايم . اى دشمنى كه با لباس دوست در آمده اى ، تو در برابر وصى و ابوبكر، بجزفردى رياكار بيگانه نمى باشى . پس چرا تو سرپرست ما باشى ؟ (519)
آنچه را درباره وصى و وصيت آورديم ، از همان ابتداى قرناول هجرى تا قرن چهاردهم در نزد پيروان مذهب خلفا امرى مسلم و مشهور بوده است . مگرنه اينكه در جنگ جمل آن مرد ضبى از سپاه عايشه بانگ برداشت كه : ما افراد قبيله بنىضبه از دشمنان على مى باشيم ، همان كسى كه از ديرباز به وصى معروف بوده است !
بارى ، على را وصى لقب داده بودند و او و يازده فرزند امامان را اوصياء مى خواندند؛همان گونه كه هارون الرشيد، خليفه عباسى ، وقوع جنگ و خونريزى بين دو فرزندش(امين و مامون ) را از قول وصى پيغمبر خبر داده بود.
على را وصى ، و او و يازده فرزندش را اوصياء مى گفتند در حالى كه از معنا و مفهوم چنينلقبى غافل بودند. اما زمانى كه به مفهوم آن مى انديشيدند و اهميت آن را در مى يافتند،گاهى آن را از اصل منكر مى شدند و زمانى هم آن را كتمان مى كردند، و گاهى نيز آن راتحريف مى كردند كه همه اين موارد را در مباحثى كه در پيش داريم ، به خواست خدا، موردبحث و بررسى قرار خواهيم داد.
كوشش پيگير پيروان مذهب خلفا در كتمانوتاويل اخبار وصيت
نخستين كسى كه در كتمان اخبار وصيت اقدام برداشته ام المومنين عايشه بوده است . اما همينانكار وصيت توسط او، خودگواهى است قاطع بر اشتهار اميرالمومنين (ع ) به لقب وصىدر زمان حيات آن بانو.
حديث عايشه ، دليلى بر وصايت على (ع )  
از مواردى كه دلالت مى كند اميرالمومنين (ع ) بين صحابه پيغمبر به وصى معروف ومشهور بوده ، روايتى است از ام المومنين عايشه كه در صحيح مسلم آمده است :
نزد عايشه سخن از اين به ميان آمد كه على ، وصىرسول خدا(ص ) بوده است . عايشه گفت : اين وصيت چه وقت صورت گرفته كه من نمىدانم ؟! آن وقت اضافه كرد: من پيغمبر را بر سينه خود يا كنار خود تكيه داده بودم كهطشتى خواست . و همچنان در كنارم به آرامى چشم از جهان فرو بست ، به طورى كه مننفهميدم چه وقت مرده است . با اين حال چه وقت پيغمبر به او وصيت كرده است ؟! (520)
ام المومنين عايشه در آن ايام سخت نيازمند اين بود كه مردم را عليه امام و شركتشان درجنگى كه سرانجام در تاريخ به جنگ جمل ناميده شد، بسيج كند. از اين روست كه مى بينيماين گفتگو به صورت عادى برگزار نشده ، بكله شبيه به نوعىدليل عليه شهرت امام به وصى پيغمبر صورت گرفته است .
اين جبهه گيرى او با اين رويداد تاريخى متناسب بود و با جبهه گيريهاى ديگرش درهمان ايام در برابر امام (ع ) كاملا هماهنگى داشت . به اين روايت كه ابن سعد از عايشه ودر بيمارى رسول خدا(ص ) در كتاب طبقات خود آورده است توجه كنيد:
پيغمبر به يارى دو مرد از خانه بيرون آمد.فضل بن عباس و مردى ديگر! پاهاى حضرتش به زمين كشيده مى شد و...
عبيدالله گفت من سخن عايشه را براى ابن عباس بازگو كردم .
ابن عباس گفت :
دانستى آن مرد ديگر چه كسى بوده كه عايشه نامش را نبرده است ؟ گفتم : نه ! گفت : او،على بن ابى طالب بود. عايشه نمى خواهد حتى يك كلمه خير درباره او از دهانش بيرونآيد. (521)
احمد بن حنبل در مسند خود مى نويسد:
مردى نزد عايشه آمد و زبان به بدگويى از على و عمار گشود.
عايشه به او گفت : در مورد على چيزى به تو نمى گويم ، اما عمار، من ازرسول خدا شنيدم كه درباره اش مى فرمود: عمار بين دو امر قرار نمى گيرد مگر اينكهدرست ترين آن را برمى گزيند. (522)
آرى ، اين كونه ام المومنين عايشه از عمار دفاع مى كرد از بدگويى به او مى شد، اما دربرابر ياوه گويى به على (ع ) سكوت اختيار مى نمود!
روايت زير در صحيح مسلم و بخارى و ديگر مصادر آمده است كه ما سخن مسلم را را مىآوريم .
از عايشه روايت كرده اند كه رسول خدا مردى را به سركردگى گروهى از اصحابش ،ماموريت جنگى در خارج از مدينه داد.
آن مرد در نمازهايى كه با گروهش به جاى مى آورد، هميشه بعد از حمد، به خواندن سورهتوحيد بسنده مى كرد. وقتى كه آن گروه از ماموريت خود بازگشتند، آن موضوع را بهپيامبر خدا(ص ) گزارش دادند. پيامبر فرمود: از خودش بپرسيد كه چرا چنين مى كند؟
آنها اين مطلب را از خود او پرسيدند. او گفت :
آن سوره ، سراسر صفات خداى رحمان است و از اين جهت دوست دارم كه آن را بخوانم .پيغمبر خدا(ص ) با شنيدن اين پاسخ فرمود: به او بگوييد كه خداوند هم تو را دوستمى دارد. (523)
اين مرد را كه خداوند او را دوست مى دارد و عايشه صلاح نمى بيند كه حتى نامش را ببردچه كسى مى تواند باشد؟
راستى را اگر آن مرد ابوبكر، پدر عايشه بود و با عمر و يا يكى ديگر از نزديكان وبستگانش ، مثلا پسر عمويش طلحه و يا همانند وى ، باز هم اسمش را نمى برد؟!
ما هر قدر در مصادر مذهب خلفا جستجو كرديم ، نام اين مرد را نيافتيم ، ناگزير به مصادرمذهب اهل بيت روى آورديم و خبر مربوط به آن را تفسير سوره اخلاص در كتاب مجمعالبيان و تفسير البرهان ، و باب معناى قل هو الله احد در كتاب توحيد شيخ صدوق (م381) يافتيم كه چنين است : از صحابى ، عمران بن حصين ، آورده اند كه گفت :
رسول خدا(ص ) سريه اى را ماموريت داد و على را به فرماندهى آن برگماشت . چون اينگروه از ماموريت خود بازگشتند، پيغمبر خدا(ص ) از كارشان پرسيد. پاسخ دادند كههمه چيز بخوبى پيش مى رفت ، مگر اينكه على در هر نماز با ما سورهقل هو الله احد را مى خواند. رسول خدا(ص ) علت آن را از على جويا شد و على پاسخ داد:من قل هو الله احد را دوست دارم . و پيغمبر فرمود: به پاس اين محبت ، خدا هم تو را دوستدارد. (524)
در صحت اين حديث دو شاهد قوى و محكم است .
1- در صحيح بخارى و ديگر منابع آمده ام المومنين عايشه در حديث خود از امام (ع ) بالفظ رجل (مردى ) يادكرده است ؛ كما اينكه همين تعبير را در اين حديث نيزبه كار برده است !
2- در صحيح بخارى و ديگر منابع آمده است كهرسول خدا(ص ) درباره على (ع ) فرمود كه خداوند او را دوست مى دارد؛ همان گونه كهدر اين حديث هم آمده است كه خداوند تو را دوست مى دارد.
و به اين ترتيب عايشه در حديث خود نام على را نبرده و با كنايه از شخص ‍ او بهمردى يادكرده است . به اين مقدار از كم لطفى در حق امام (ع ) بسنده نكرده ،بلكه از اين هم پاى خود را فراتر نهاده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
شادى عايشه از شنيدن خبر شهادت امام على (ع )  
ناگوارتر از همه مطالبى كه تاكنون آورديم ، خبرى است كه ابوالفرج اصفهانى دركتاب مقاتل الطالبين خود در مورد شهادت اميرالمومنين على (ع ) و شادى عايشه از آن آوردهاست . او مى نويسد: هنگامى كه خبر شهادت امام على به عايشه رسيد، او به سجده افتاد.(525) يعنى به پاس اين مژده خداى را سپاس گفت !
طبرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن سعد و ابن اثير آورده اند: هنگامى كه خبر شهادت علىبه عايشه رسيد، گفت :
فالقت عصاها و استقر بها النوى
كما قر عينا بالاياب المسافر
عصايش را بيفكند و آبها از آسياب بيفتاد و از خبر مرگش چنان شادمان شدم كه چشم منتظربه ديدار مسافر.
آنگاه پرسيد: چه كسى او را كشت ؟ گفتند: مردى از قبيله مراد. پس گفت :
فان يك نائيا فلقد نعاه
غلام ليس فى فيه التراب
اگر چه خود او دور است ، ولى خبر مرگش را جوانى آورد كه خاك بر دهانش ‍ مباد.
زينب ، دختر ام سلمه ، كه در آنجا حضور داشت ، روى به عايشه كرد و گفت : اينها را تودرباره على مى گويى ؟ عايشه پاسخ داد:
فراموشش كرده بودم . هر وقت فراموش كردم مرا يادآورى كنيد! آن وقت اين شعر را خواند:هماره بين ما چون دو دوست اشعار شيرين ردوبدل مى شد، تا اينكه من از او روگردان شدمو داستان ما در هر مجتمعى ، تو گويى طنين مگس را مى مانست . (526)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation