بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

فصل چهارم : فشرده بحث امامت از ديدگاه دو مذهب 
رويدادهاى تاريخى صدر اسلام براى به دست گرفتن زمام حكومت و خلافت 
سخنان مذهب خلفا درباره خلافت
مناقشه مذهب خلفا درباره خلافت و امامت
استدلال مذهب خلفا به كلام اميرالمومنين (ع )
وجوب فرمانبردارى از امام ، اگر چه فاسق و معصيتكار باشد!
امامت در مذهب اهل بيت (ع ).
مشخصات دوازده وصى و جانشين پغيمبر(ص ).
جهتگيرى قدرت حاكمه در طول سيزده قرن گذشته
رويدادهاى تاريخى در صدر اسلام براى به دست گرفتن قدرت
بجاست تا پيش از آنكه به آراء و نظريات دو مذهب درباره مساله خلافت و امامت بپردازيم ،رويدادهاى تاريخى اسلام را در همين زمينه بياوريم .
سرآغاز اين رويداد 
رسول خدا(ص ) در آن بيمارى كه از دنيا رفت ، به دست خويش پرچم فرماندهى سپاهىرا براى شركت در جنگ به نام آزادكرده خود اسامه ، كه جوانى نورس بود، ببست و وى رابر لشكرى از مهاجر و انصار، كه در ميانشان ابوبكر و عمر و ابوعبيده جراح و سعد بنابى وقاص ديده مى شدند، فرماندهى داد و اسامه هم در جرف اردو زد.
چون رسول خدا(ص ) از خرده گيرى آنان در فرماندهى اسامه با خبر گرديد، به خشمآمد و بر فراز منبر بر شايستگى اسامه در چنين سمتى صحه گذاشت و خرده گيران همبه اردوگاه بازگشتند.
بعد از اين واقعه بود كه بيمارى پيغمبر خدا(ص ) شدت يافت . اسامه به خدمتش رسيد واو را وداع گفت و حضرتش نيز فرمان حركت ايشان را صادر فرمود و بر آن تاكيد كرد.اما همين كه در روز دوشنبه آماده حركت شدند، به آنها خبر رسيد كه پيغمبر درحال احتضار است . اين بود كه به مدينه بازگشتند و در خانه پيغمبر خدا(ص )گرداگرد بسترش جمع شدند. در اين جا بود كهرسول خدا(ص ) فرمود: كاغذى حاضر كنيد تا دستورى بنويسم كه بعد از من بهگمراهى نيفتيد. اما عمر در ميان آن جمع گفت :
درد بر رسول خدا(ص ) چيره شده است . شما كتاب خدا را كه داريد، همان كتاب خدا ما راكافى است !و چون سرو صدا و اعتراض و درشتگويى به يكديگر بالا گرفت ، پيغمبرخطاب به آنها فرمود: از اينجا بيرون برويد كه نزاع و مشاجره در پيشگاه پيغمبرشايسته نيست .
ابن عباس مى گويد آنان بر سر يكديگر فرياد كشيدند، در صورتى كه شرط ادبنيست تا در خدمت پيغمبر با هم نزاع و مشاجره كنند. از اين هم قدم فراتر نهاده گفتند:رسول خدا هذيان مى گويد!آن وقت ابن عباس آنقدر گريه كرد كه سنگريزه هاى زيرپايش خيس شد.
وفات پيغمبر و بازتاب عمر  
هنگامى كه پيغمبر از دنيا رفت ، ابوبكر در سنح بود، ولى عمر كه در آنجا حاضر بود،پشت سرهم مى گفت :
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نمرده ، اومثل موسى كه چهل شبانه روز در ميان امتش غائب بود، پيش خدا رفته و برمى گردد و دستكسانى را كه مرگ او را شايع كرده اند مى برد!هر كس كه بگويد پيغمبر مرده ، منگردنش را با شمشيرم خواهم زد. در همين موقع كسى اين آيه را تلاوت كرد: و ما محمد الارسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلتم على اعقابكم . عباس بن عبدالمطلب همگفت : پيغمبر از دنيا رفته است . آنگاه از مردم خواست كه اگر ازرسول خدا درباره مرگش چيزى شنيده اند بگويند.
اما عمر، بى اعتنا به آيه مزبور و سخنان عباس ، همچنان به تهديدهاى خود ادامه مى داد وآنقدر گفت و گفت تا اينكه كف بر دهانش نشست !
اما همين كه ابوبكر از راه رسيد و همان آيه را خواند، عمر خاموش شد و به كنجى خزيد وديگر شعارى نداد!
سقيفه و بيعت ابوبكر  
جنازه رسول خدا(ص ) در ميان خانواده اش بر زمين رها شد تا به تجهيزات آن بپردازند.
انصار هم در سقيفه بنى ساعده گرد آمده و سعد بن عباده را كه بيمار بود آورده بودندتا حكومت بعد از پيغمبر را خود به دست بگيرند.
سعد از سابقه انصار سخن به ميان آورد و گفت : تنها خودتان زمام امور را به دستبگيريد!انصار هم گفتند نه راى و انديشه ات درست است و ما از آن برنمى گرديم و تورا به فرمانروايى بر خود انتخاب مى كنيم .
اين مطالب به گوش ابوبكر و عمر رسيد، پس به همراهى يارانشان خود را به سقيفهرسانيده در جمع آنها نشستند. آنگاه ابوبكر برخاست و از سابقه مهاجران سخن به ميانآورد و گفت :
مهاجران ، دوستان و از بستگان رسول خدا بوده و از هر كس ديگر در به دست گرفتن زمامحكومت بعد از او سزاوارترند، و بجز ستمگر در ادعاى چنين حقى با آنها درگير نخواهدشد!
حباب بن منذر انصارى و رو به ياران خود كرد و گفت :
اى گروه انصار!حكومت را خود به دست بگيريد كه اين مردم در سرزمين شما و در اختيارشما هستند و هيچ گردنكشى را جرات آن نيست كه سر از فرمان شما بپيچند. اگر اينها،بجز همان حرفهايى را كه شنيديد چيز ديگرى راقبول ندارند، ما براى انتخاب خودمان فرمانروايى را انتخاب مى كنيم و آنها هم براىخودشان اميرى را انتخاب كنند!
عمر در اينجا در ميان حرفش دويد و گفت :
اين ناشدنى است . دو شمشير در يك غلاف نمى گنجند، و عرب هم در حالى كه پيغمبرشاناز غير شماست ، سر به فرمانتان فرود نخواهد آورد. آن وقت حباب و عمر يكديگر راتهديد به مرگ كردند.
در اين هنگام ، همه انصار، يا گروهى از انصار، بانگ برآوردند كه : ما بجز با على ،با كسى ديگر بيعت نمى كنيم . اين شعار يك زنگ خطر براى عمر به حساب مى آمد و از آنترسيد كه مبادا در ميان مردم درباره دارودسته خودشان اختلاف نظر بيفتد. پس بى درنگبه ابوبكر گفت : دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم !اما بشير بن سعد بر اوپيشدستى كرد و دست بيعت به دست ابوبكر زد و حباب هم فريادش بلند شد كه : اىمنفور همه خانواده با فرمانروايى پسر عمويت حسادت كردى ؟ عمر و ابوعبيده نيز باابوبكر بيعت كردند.
طايفه اوس گفتند كه اگر خزرجيها بر سر كار آيند و حكومت را به دست بگيرند، تا آخربر ايشان فخر خواهند فروخت ، و اين فضيلت را به رخشان خواهند كشيد و چيزى هم بهآنها نخواهند داد، پس با ابوبكر بيعت كنيد. و بيعت هم كردند.
طايفه خزرج و رئيسشان سعدعباده در اين ماجرا شكست خوردند و در آن ميان چيزى نماندهبود كه سعد بيمار زير دست و پا برود كه يارانش بانگ برآوردند: مردم ! مواظب باشيدكه سعد را لگد نكنيد!و عمر هم فرياد برآورد: بكشيدش كه خدايش بكشد!آن وقت خودشرا بالاى سر سعد رسانيد و گفت : خواستم چنان لگدمالت بكنم كه حتى يك عضو سالمدر همه اندامت باقى نماند!قيس ، فرزند سعد كه روى سر پدرش ايستاده بود، برجست وريش عمر را به چنگ گرفت و خيره در چشمش نگريست و گفت : به خدا قسم اگر مويى ازسر او كم كنى با يك دندان سالم برنمى گردى !ابوبكر نيز كه گوشه چشمى به آنمعركه داشت عمر را مخاطب ساخته گفت : آرام باش عمر!حالا جاى ملايمت و نرمى است !عمر همساكت شد و از قيس دور شد.
سعد عباده را يارانش به منزل بردند و دارودسته ابوبكر را از سقيفه به سوى مسجدبردند.
در اين هنگام بود كه افراد قبيله اسلم از راه رسيدند و با ابوبكر بيعت كردند و ابوبكرهم پشتش به آنها نيرو گرفت .
ياران ابوبكر او را با سروصدا و شكوه و جلال چون عروس به مسجد بردند . ابوبكربر فراز منبر پيغمبر بنشست و بدين سان مردم تا روز سه شنبه به اينقبيل كارها سرگرم بوده از تجهيز جنازه پيغمبرغافل ماندند.
پس از بيعت در بازارچه بنى ساعده ، ابوبكر بر فراز منبر پيغمبر بنشست و عمربرخاست و گفت : سخن ديروزش نه از كتاب خدا بوده و نه بر اساس ‍ قرار قبلى باپيغمبر!بلكه او خودش چنين پنداشته كه رسول خدا(ص ) كار امتش را خودش سامان خواهدداد و بعد از همه آن كارها چشم از جهان خواهد پوشيد. و اينكه خداوند قرآن را در ميان ايشانبرجاى نهاده و به وسيله آن مردم را هدايت خواهد نمود. و حالا هم كه خداوند شما را درزمامدارى صحابى و همدم پيامبر خدا هماهنگ ساخته است ، پس ‍ برخيزيد و با او بيعت كنيد.مردم هم پس از بيعت سقيفه ، بار ديگر با ابوبكر بيعت كردند!آنگاه ابوبكر خطبهخواند و در ضمن آن گفت : من بر شما فرمانروايى يافتم ، در صورتى كه بهتر از شمانيستم . پس اگر كارم خوب بود، مرا يارى دهيد و...
اين اصحاب از مراسم به خاك سپردن جنازه پيغمبر(ص ) در تمام روز دوشنبه ، و شب سهشنبه و روز سه شنبه ، پاك بى خبر و سرگرم خود بودند!و پس از اين مدت بود كهدسته آمدند و بدون اينكه كسى بر آنها امامت كند، بر جنازه پيغمبر نماز گزاردند!
اصحاب پيغمبر جنازه پيغمبر را در ميان خانواده اش رها كردند، و آنها اين وظيفه رابتنهايى انجام دادند. ابوبكر و عمر در هيچيك از مراسم تجهيز بدن پيغمبر حضورنداشتند. عايشه مى گويد: ما از به خاك سپردن پيغمبر بى خبر بوديم تا اينكه دردل شب چهارشنبه صداى بيلها را شنيدم !
گروهى از مهاجران و انصار و بنى هاشم از بيعت با ابوبكر خوددارى كرده ، خواهان بيعتبا على شدند. گروه پيروز ابوبكر هم به عباس مراجعه كردند تا مگر او را به خودمتمايل كنند كه عباس زير بار نرفت و پيشنهاد ايشان را نپذيرفت .
مخالفان ، در خانه فاطمه (ع ) تحصن جستند. و ابوبكر هم عمر بن خطاب را ماموريت دادتا تحصن آنها درهم بشكند و ايشان را از خانه فاطمه (ع ) بيرون بياورد. مخصوصاتاءكيد كرد كه : اگر سرپيچى كردند در برابرشان بايست و به زور شمشيرمتوسل شو! عمر هم با شعله اى از آتش بر در خانه زهرا (ع ) رفت تا آنجا را بر سرمتحصنين آتش بزند. فاطمه به عمر گفت :
اى پس خطاب !آمده اى تا خانه ما را آتش بزنى ؟!عمر پاسخ داد: آرى !مگر اينكه شما همبا بقيه مردم همراى شويد.
ابوبكر به همين مساله در بستر مرگ اشاره كرده و گفته است :
بر هيچ چيز دنيا افسوس نخورده ام ، مگر سه كار كه اى كاش آنها را انجام نداده بودم ...اى كاش آنها را انجام نداده بودم ... اى كاش در خانه فاطمه را باز نكرده بودم ، اگر چهآن در به منظور تدارك جنگ به رويم بسته شده بود...
اين چنين بود كه على ، فاطمه را شبانه بر در خانه يكايك انصار برد و از آنان يارىخواست ، و فاطمه نيز آنان را تشويق مى كرد تا مگر على را يارى دهند. اما آنها مى گفتند:اى دختر رسول خدا!ما با اين مردم بيعت كرده ايم !!اگر پسر عمويت پيش از ابوبكر بهما مراجعه كرده بود، ما از او رويگردان نبوديم . و على در پاسخ آنان گفت : شما مىگوييد كه من جنازه پيغمبر را همين طور بى غسل و كفن در خانه رها كرده با مردم بر سربه دست گرفتن حكومتش درگير مى شدم ؟! و زهرا (ع ) نيز مى گفت : آنچه را كهابوالحسن انجام داده است ، شايسته است بوده و آنچه را هم كه اينها انجام داده اند،حسابشان با خداست .
معاويه ، على را روى همين اقداماتش به باد سرزنش گرفته و به او نوشته است : همينديروزت را به خاطر مى آورم كه به روزگار بيعت با ابوبكر صديق ، پرده نشين خانهات را بر درازگوشى مى نشانيدى و دست حسن و حسينت را در دستهاى خود مى گرفتى ، وحتى يكى از خانه هاى بدريون و پيشقدمان در اسلام را از دست ننهادى ، مگر اينكه آن رابه قصد يارى خود كوبيدى .
با همسرت به خانه هاشان رفتى و دو فرزندت را به عنوان دو مدرك به آنها نشان دادى، و ايشان را عليه رفيق رسول خدا تحريك كردى !اما بجز چهار و يا پنج نفر هيچكدام تورا پاسخ مثبت ندادند. تو اگر به خاطر ندارى ، من فراموش نكرده ام كه در پاسخ بهابوسفيان ، كه تو را تشويق به قيام مى كرد، گفتى : اگرچهل نفر مرد صاحب اراده مى داشتم قيام مى كردم ...
بخارى نيز آنچه را كه بين دختر پيغمبر خدا(ص ) و ابوبكر گذشته ، آورده و نوشتهاست :
فاطمه از ابوبكر روى بگردانيد و تا شش ماه كه بعد از پيغمبر خدا در قيد حيات بود،با وى سخن نگفت . پس از مرگ همسرش على او را به خاك سپرد و ابوبكر را خبر ننمود.
وجود زهرا، مايه احترام على در ميان مردم بود. اما همين كه فاطمه از دنيا رفت ، سران قوماز على رويگردان شدند. على مدت شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و حتى يك نفر از بنىهاشم نيز به تبعيت از على با ابوبكر بيعت ننمود. اما پس از مرگ فاطمه ، على چون خودرا در ميان مردم تنها يافت ، ناچار با ابوبكر از در آشتى درآمد و با او بيعت كرد.
بلاذرى مى نويسد: تا پيش از اينكه على با ابوبكر بيعت كند، هيچكس به جنگ دشمنانبيرون نمى شد.
كسانى كه با ابوبكر بيعت نكردند، عبارت بودند از:
فروه بن عمرو، خالد بن سعيد، ابان بن سعيد و عمر بن سعيد اموى ، كه پس ‍ از بنىهاشم با بيعت كردند.
سعدبن عباده نيز از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود و طايفه انصار به خليفه پيشنهادكردند كه او را به حال خود بگذارد، زيرا او تا پاى جانش حاضر به بيعت نخواهد بودو كشته نمى شود مگر وقتى كه تمام فرزندان و گروهى از خانواده و فاميلش با اوكشته شوند. اين بود كه دست از او برداشتند و بهحال خودش رهايش كردند. عمر در ابتداى خلافتش به سعد بن عباده گفت : هر كس كه ازهمسايه اش خوشش نيايد، خانه اش را عوض مى كند. سعد هم به شام رفت آنگاه عمر مردىرا مامور كرد و به او گفت : به هر حيله كه شده از او بخواه كه با من بيعت كند، اما اگرزير بار نرفت ، در اعدامش از خدا كمك بگير!
آن مرد به شام رفت و در حوارين ، شهركى نزديكيهاى حلب ، با سعد روبرو؛ شد و همانجا او را به بيعت با عمر فراخواند و چون سعد نپذيرفت ، تيرى به قلبش زد و او رابكشت !
بيعت با عمر  
ابوبكر در بستر مرگ عثمان را فرا خواند و با او خلوت كرد و به او گفت بنويس :
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشته از ابوبكر پسر ابوقحافه است خطاب به مسلمانان .
امام بعد. (اين بگفت و از هوش برفت ، پس عثمان از پيش خود نامه ابوبكر را اين طورتكميل نمود.)
من عمر بن خطاب را به جانشينى خود بر شما انتخاب كرده ام ، و در اين انتخاب از خيرخواهى در حق شما فروگذار ننموده ام .
در اينجا ابوبكر به حال آمد و چشم بگشود، و عثمان نيز آنچه را نوشته بود برايشبخواند و ابوبكر هم آنچه را او نوشته بود تاييد و امضا كرد!عمر هم پس از مرگابوبكر به مسجد آمد و نامه ابوبكر را با خود آورد و به مردم گفت :
فرمان ابوبكر، جانشين رسول خدا، را بشنويد و آن را به كار بنديد كه او گفته است ازخير خواهى در حق شما فروگذار نكرده است . اين بود كه مردم هم با عمر بيعت كردند!
شورا و بيعت عثمان  
چون عمر را زخم زدند، به او گفتند: يكى را به جاى خودت انتخاب كن .
گفت : اگر سالم ، زنده بود او را جانشين خود مى كردم . يا اگر ابوعبيده زنده بود، او رابه جانشينى خود انتخاب مى نمودم . آنگاه به سخن خود چنين ادامه داد: انتخاب خليفه را بهعهده شوراى شش نفرى مى گذارم !
عمر چنين كرد، و همه اعضاى شورا را از قريش انتخاب نمود و حتى يك تن از انصار را درآن راه نداد و مقرر داشت تا او طلحه ، زيد بنسهل خزرجى ، فرماندهى پنجاه نفر از انصار را بر عهده بگيرد، و صهيب را نيز دستورداد تا مدت سه شبانه روز با مردم نمازگزارد. پس اگر در پايان اين مدت اعضاى شورابا خلافت يك نفر از ميان خودشان موافقت كردند، ابوطلحه فرمان داد تا شخص مخالف راگردن بزند!و اگر اعضاى شورا دو دسته شده ، هر دسته مردى را انتخاب كردند، دستهبرنده ، دسته اى است كه عبدالرحمان عوف در آن است !حتى اگر عبدالرحمان خود راكانديداى خلافت كرده يكى دستش را به دست ديگرش بزنند، بايد از او پيروى كنند ومخالف او را گردن بزنند.
هنگامى كه خليفه درگذشت ، عبدالرحمان به ياران شورا گفت : من و سعد خود را كنار مىكشيم ، به شرطى كه انتخاب با من باشد. همه اين پيشنهاد عبدالرحمان را پذيرفتند،مگر على . تا اينكه عبدالرحمان را سوگند داد: زمام اختيار خود را به دست هواى نفس رهانكند، حق را در نظر گرفته ، خويشاوندى را رعايت ننمايد. و چون عبدالرحمان سوگندخورد، على به او گفت : حالا انتخاب كن ، موفق باشى .
اين بود كه اعضاى شورا در مسجد گرد آمدند و عبدالرحمان دست به سوى على دراز كرد وگفت :
دستت را دراز كن تا بر اساس كتاب خدا و سنت پيغمبرش و روش شيخين (ابوبكر و عمر)با تو بيعت كنم . على پاسخ داد: تا آنجا كه بتوانم ، كتاب خدا و سنت پيامبرش را درميان شما اجرا خواهم نمود. پس عبدالرحمان دست به سوى عثمان دراز كرد و همان سخنان رابه او گفت . و عثمان هم همه آنها را پذيرفت .
بار ديگر عبدالرحمان دست به سوى على دراز كرد و سخنان نخستش را از سرگرفت ، وعلى نيز همان پاسخ را به او داد. سپس به عثمان روى آورد و همانها را گفت ، و عثمان همهمان پاسخ را به او داد. سپس به عثمان روى آورد و همانها را گفت ، و عثمان هم همانپاسخ اول را به او داد. عبدالرحمان بارى سومين مرتبه به على روى آورد و سخن ازسرگرفت . على در پاسخ به او گفت :
كتاب خدا و سنت پيغمبرش نيازى به روش ديگران ندارند، تو مى كوشى تا خلافت بهمن نرسد.
عبدالرحمان بدون اينكه به على پاسخى ندهد، رو به عثمان كرد و پيشنهاد اولش راتكرار نمود. و عثمان هم چون نوبتهاى پيشين همه آنها را پذيرفت . پس عبدالرحمان دستبه دست عثمان زد و با او بيعت كرد. با اين عمل ، على به عبدالرحمان گفت : محبت و خدمتت رادر حق او تمام كردى ، و همه چيز را به او بخشيدى !اين نخستين بار نيست كه عليه ماهمدست شده ايد، فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون . به خدا سوگند كه توعثمان را به حكومت ننشاندى ، مگر اينكه در اين اميد هستى كه او هم در آخر، آن را به توواگذارد. اما خداى را در هر روز جلوه اى ديگر است !
پس از بيعت عبدالرحمان با عثمان ، ديگر اعضاى شورا با عثمان بيعت كردند، و على كهايستاده ناظر بر جريان امر بود، خشمناك مسجد را ترك گفت . پس عبدالرحمان خطاب بهاو گفت : بيعت كن ، وگرنه گردنت را مى زنم !و او در حالى اين تهديد را بهعمل آورد كه هيچ كدام شمشيرى با خود نداشتند.
على از مسجد بيرون رفت و ديگر اعضاى شورا خود را به او رسانيده گفتند: بيعت كن ،وگرنه با تو مى جنگيم . و آن قدر گفتند تا اينكه او را بازگردانيده با عثمان بيعتكرد.
بيعت با اميرالمومنين (ع )  
عثمان كه كشته شد، كار مسلمانان به خودشان برگشت و گردنشان از قيد هر بيعتى آزادگرديد آنگاه در پيرامون اميرالمومنين (ع ) جمع شدند و از او خواستند تا زمام امور را بهدست بگيرد!
مهاجران و انصار، كه طلحه و زبير نيز در ميانشان حضور داشتند،، گرد يكديگر جمعشده ، به خانه على آمدند و به او گفتند:
آمده ايم تا با تو بيعت كنيم ، على گفت : مرا نيازى به زمامدارى بر شما نيست . من باشما همكارى خواهم كرد، هر كس را كه به خلافت برداشتيد من هم موافقم . گفتند: قسم بهخدا كه بجز تو، كسى ديگر را انتخاب نخواهيم كرد.
پس از كشته شدن عثمان بارها براى پذيرش خلافت به او مراجعه كردند و در آخر به اوگفتند:
كار مردم سامان نمى پذيرد، مگر اينكه زمامدارى سررشته امور را به دست داشته باشد.و دير زمانى است كه اوضاع آشفته و نابسامان است . و تاكيد كردند و در آخر به اوگفتند:
كار مردم سامان نمى پذيرد، مگر اينكه زمامدارى سررشته امور را به دست داشته باشد.و ديرزمانى است كه اوضاع آشفته و نابسامان است . و تاكيد كردند كه : هيچ كارى نمىكنيم و دست برنمى داريم ، مگر اينكه با تو بيعت كنيم !
چون امام اصرار و پافشارى ايشان را ديد، فرمود: در مسجد جمع شويد كه بيعت با من درپنهانى نبايد صورت بگيرد و نبايد كه بر خلاف رضا و خواسته مردم باشد.
پس همه آنها در مسجد جمع شدند و براى بيعت با امام هجوم آوردند و نخستين كسى كه ازپله هاى منبر خود را بالا كشيد و دست به دست امام زد، طلحه بود. پس از او ديگر مهاجرينو انصار و به دنبال آنها ساير اقشار مردم با على (ع ) بيعت كردند. (847)
اينك فشرده آراء و نظريات دو مذهب را درباره مساله امامت و خلافت مورد بررسى و مطالعهقرار دهيم .
خلافت از ديدگاه سران مذهب خلفا 
1- ابوبكر در سقيفه بنى ساعده گفت :
بجز قريش ، كه مركز ثقل عرب مى باشد و از لحاظ نسب و شرافت خانوادگى در اوجقرار گرفته است ، هيچ قبيله ديگرى براى احراز مقام خلافت شايستگى ندارد! اين استكه من عمر و ابوعبيده را براى زمامدارى پيشنهاد مى كنم تا با هر كدام كهمايل باشيد بيعت كنيد!
و بنا به روايتى گفت : مهاجران قريش از ياران و بستگانرسول خدا (ص ) مى باشند، و به همين دليل در به دست گرفتن زمام حكومت بر ديگرانمقدمند و به غير از مدر ستمگر و ظالم ، در گرفتن چنين حقى با آنها به ستيزه برنمىخيزد!
2- عمر نيز در همان روز خطاب به انصار گفته بود:
قسم به خدا كه عرب زير بار حكومت و فرمانروايى شما نخواهد رفت ؛ زيرا كهپيغمبرشان از غير (قبيله ) شماست . اما عرب مانعى نمى بيند كه زمام حكومت را كسى بهدست بگيرد كه هم نبوت در آنهاست و هم فرمانروايى .
ما در اين مورد دليل و مدرك محكمى در دست داريم و آن اينكه : چه كسى در (ميراث ) حكومت وزمامدارى محمد (ص ) با ما، كه از خويشان و بستگان او هستيم ، به مخالفت برمى خيزد؟!مگر اينكه گمراه آلوده به گناه و يا سرگشته در وادى گمراهى و تباهى باشد!
اما همين صحابى در دوران خلافت و يكماه پيش از مرگش ، هنگامى كه به او خبر دادند كهفلانى گفته است : اگر اميرالمومنين بميرد، با فلان كس بيعت خواهم نمود، بر آشفت وگفت : هر كس بدون مشورت با مسلمانان با كسى بيعت كند، از او و بيعت گيرنده پيروىنكنيد كه بعيد نيست بر اين مرد مفريبى هر دو جانشان را از دست بدهند.
و آنگاه كه به جانش سوءقصد كردند و اعضاى شوراى شش نفرى را تعيين نمود، گفت :اگر يكى از اين دو نفر زنده بودند با اطمينان خاطر زمام امور را به دستش مى نهادم :سالم ، آزاد كرده ابوحذيفه ، و يا ابوعبيده جراح !
و نيز گفته است : اگر سالم زنده بود، امر خلافت را به شورا نمى گذاشتم !
3- اما پيروان مذهب خلفا مى گويند:
پيشوا ممكن است كه به وسيله امام پيشين انتخاب شود؛ زيرا كه ابوبكر بدون اينكهمنتظر اعلام موافقت ديگر اصحاب پيغمبر خدا (ص ) باشد، عمر را پس از خود به خلافتبرداشت . و نيز اين انتخاب ممكن است كه به وسيله اربابحل و عقد و معتمدان امت صورت گيرد، اما در اينكه اين معتمدان بايد چند نفر باشند با هماختلاف است : بعضى مى گويند كه بايد پنج نفر باشند، زيرا آنهايى كه در سقيفهدست بيعت به دست ابوبكر زدند، پنج نفر!و يا بايد شش نفر باشند، زيرا عمر اعضاىشورا را شش نفر معين كرده است ، تا پنج نفر آنها با ششمين نفر به خلافت بيعت نمايند!
اما بيشتر ايشان مى گويند كه براى اين كار يك نفر هم كافى است . زيرا كه عباس بنعبدالمطلب به على گفت كه دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم . و آن به منزله حكم است، و حكم حاكم واحد هم نافذ است .
و نيز گفته اند كه : هر كس به زور شمشير بر مردم تسلط يابد و خليفه شود و به اواميرالمومنين بگويند، هيچ فرد مسلمانى را كه به روز جزا ايمان داشتهباشد نمى رسد كه شبى را به روز آورد و چنين كسى را امام و پيشواى برخود نداند!خواهاين خليفه مردى پرهيزگار و صالح باشد، خواه تباهكار و فاسق . زيرا كه اواميرالمومنين است و فرمانش نافذ!
و روايت كرده اند كه رسول خدا (ص ) فرموده است : فرمانروايت را مطيع و گوش بهفرمان باش ، اگر چه مالت را ببرند و پشتت را با تازيانه بيازارد!
همچنين گفته اند خليفه را به سبب ارتكاب به گناه و ظلم و تباهكارى ، و يا به عنوانعدم اجراى حدود مقررات شرعى نمى توان مجبور به بركنارى و استعفا نمود، و يا ازمقامش عزل و بركنار كرد، و يا عليه او قيام و شورش ‍ نمود، بلكه بر عكس به موجباحاديث وارده واجب است كه او را پند داد و نصيحت كرد و از عذاب خدايش ترسانيد و به راهخيرش هدايت نمود!
اينها نظريات پيروان مذهب خلفا در امر خلافت و خليفه بود. اينك پيش از اينكه بهبررسى و ارزيابى اين نظريات بپردازيم ، بجاست تا اصطلاحاتى چند را كه دربارههمين موضوع است ، مورد مطالعه قرار دهيم .
فشرده اى از بحث مصطلحات  
1- شورا
در زبان عرب واژه التشاور و المشاوره به معناى نظرخواهىاز راه مراجعه يك فرد به شخص ديگر است و به همين معنا هم در قرآن آمده است ، آنجا كهمى فرمايد: و امرهم شورى بينهم . يعنى در كارهايشان با يكديگر به رايزنى مىنشينند. پس اين كلمه اصطلاح شرعى نيست .
2- بيعت
الف . واژه بيعت در زبان عرب به معناى دست به هم زدن خريدار و فروشنده هنگام انجاممعامله است و گفته مى شود: صفق يده و على يده بالبيعه والبيع . دستش را به دست اوزد، به اين معنى است كه معامله تمام است .
اما عرب سوگند و پيمان خود را به اشكال مختلف انجام مى داده است . مثلا دستشان را درظرفى پر از گلاب فرو مى كردند و براى انجم كارى پيمان مى بستند، و يا در كاسهاى از خون داخل كرده براى خونريزى با يكديگر همداستان مى شدند.
ب . بيعت در اسلام علامت پيمانى است بين بيعت كننده و بيعت گيرنده كه بر اساس آنبيعت كننده متعهد مى شود كه در انجام قرارى كه بينشان گذاشته شده فرمانبردار باشد.خداوند مى فرمايد: والذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم ...
نخستين بيعت كه رسول خدا (چ ) از مسلمانان گرفت در عقبه اولى بود كه بر اساسپذيرش اسلام با حضرتش بيعت كردند. دومين بيعت نيز در عقبه صورت گرفت و به نامبيعت عقبه كبرى معروف شد كه مسلمانان در آن بر اساس جنگ و به منظورتشكيل مجتمع اسلامى با پيغمبر خدا (ص ) بيعت نمودند.
سومين بيعت را رسول خدا (ص ) زير درختى در حديبيه و هنگامى از مسلمانان گرفت كهآنان با حضرتش احرام پوشيده و براى اداى عمره از مدينه بيرون آمده بودند. اما هنگامىكه قريش از ورود ايشان به مكه جلوگيرى كردند، آماده جنگ با آنها شدند و عزيمت بهمكه براى اداى عمره ، به حركت براى جنگ تبديل شد كه مخالف حركت اصلى ايشان بود.لذا موقعيت ايجاب مى كرد كه پيغمبر (ص ) براى اين حركت جديد از يارانش بيعت بگيرد،و اين كار را هم كرد و نتيجه عالى آن هم به وحشت انداختن مكيان بود.
بنابر آنچه گفتيم ، اولين بيعت براى پذيرش اسلام بود و دومين آن به خاطرتشكيل مجتمع اسلامى ، و سومين بيعت به منظور جنگيدن با دشمن . و اين سيره و روشپيغمبر خدا (ص ) در امر بيعت بوده است . و در حديث شريف آن حضرت آمده است كهرسول خدا (ص ) از مردم در حد تواناييشان بيعت مى گرفته ، و با پسر بچه اى كههنوز به حد رشد و بلوغ نرسيده بود بيعت نمى كرد.
با بررسى سيره پيغمبر خدا (ص ) در مى يابيم كه بيعت بر سه ركن اصلى متكى است :
1- منابع ، يعنى بيعت كننده ، 2- مبايع له ، يعنى بيعت گيرنده ؛ 3- پيمان وفادارى وفرمانبردارى براى موضوعى مخصوص .
از اين رو بيعت هنگامى درست است كه بيعت كننده كاملا دريابد كه براى چه چيز بيعت كردهو چه كارى را بايد به انجام برساند. با رعايت همه اينها، بيعت كننده دستش را به عنوانپذيرش همه وظايفى كه بر عهده گرفته است به دست بيعت گيرنده مى زند كه در اينصورت بيعت انجام گرديده است .
بيعت با چنين ويژگى اى ، اصطلاحى است شرعى . اما سوگمندانه شروط تحقق چنينبيعتى اسلامى بر بيشتر مسلمانان پوشيده مانده است كه عبارتند از:
1- مبايع بايد كسى باشد كه انجام بيعت با او درست و خالى ازاشكال باشد. بنابراين بيعت با نابالغ و يا ديوانه درست نيست ؛ زيرا كه آن ها مكلفنيستند.
بيعت كننده بايد آزاد و مختار باشد؛ زيرا كه بيعت حكم معامله را دارد كه نمى شود جنسىرا به زور از مالك آن گرفت و پولش را به او داد. پس بيعتى كه به زور و كراه وزير سرنيزه و شمشير و ارعاب و تهديد گرفته شده باشدباطل است .
2- بيعت گيرنده نبايد كسى باشد كه بى پروا مرتكب گناه شود و در انجام كارهاىخلاف مقررات اسلامى جسور و بى باك باشد. چه ،رسول خدا (ص ) فرموده : لا طاعه لمن عصى الله تبارك و تعالى . يعنى فرمانبردارى ازشخص گناهكار حرام است .
3- بيعت نبايد براى انجام كارى باشد كه خداوند آن را نهى فرموده است ، و يا براىمخالفت با فرامين و دستورهاى خداى تعالى و پيامبرش باشد. زيرا كه پيغمبر خدا (ص) فرموده است : آنگاه كه تو را به انجام گناه فرمان دادند، فرمانبردارى جايز نيست .
3 و 4. خليفه اميرالمومنين
خلافت در لغت عرب به معناى نيابت از ديگرى آمده است و كسى را خليفه گويند كه جاىديگرى را بگيرد و جانشين او گردد كه : الخليفه من يقوم مقام الغير ويسد مسده . و به همينمعنا نيز در قرآن كريم آمده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: يا داود انا جعلناك خليفه فىالارض . و در حديث شريف نبوى آمده است : اللهم ارحم خلفائى . و حضرتش در تعريفخلفاى خود فرموده است : الذين ياتون بعدى ، يروون حيثى و سنتى .
بنابراين لفظ خليفه در قرآن و حديث نبوى اسم كسى نيست كه به نام نيابت ازرسول خدا (ص ) فرمان دهند و حكومت نمايد، بلكه اين لفظ با رعايت مفهوم لغويش تازمان خلافت عمر رعايت مى شد، به طورى كه به او جانشين جانشينرسول خدا مى گفتند، تا اينكه او را اميرالمومنين نام نهادند.
اين وضع تا عصر حكومت خلفاى بنى عباس ادامه داشت و در آن دوره بود كه در كتاب لقباميرالمومنين نام نهادند.
اين وضع تا عصر حكومت خلفاى عباسى ادامه داشت و در آن دوره بود كه در كتاب لقباميرالمومنين به آنها خليفه الله هم گفتند.
در دوره عثمانى ، فرمانرواى جهان اسلام را مطلق خليفه مى خواندند، و هميننام تا به امروز بين مسلمانان متداول و مرسوم مى باشد.
با اين حساب لفظ خليفه و اميرالمومنين يك اصطلاح شرعى نيست ، بلكه نامى است كهمسلمانان روى زمامدار خود نهاده اند و از نامگذاريهاى مسلمانان است .
5- امام
امام در لغت عرب به كسى گفته مى شود كه مردم از او پيروى كنند و با همين معنا و مفهومدر قرآن نيز آمده است . با اين تفاوت كه شروطى براى آنقائل شده و در خطاب به ابراهيم فرموده است : انا جعلناك للناس اماما. و شان چنين مقامىرا مشخص كرده و فرموده است : لا ينال عهدى الظالمين .
پس امامت عهدى الهى و فرمانى خدايى است كه به شخص ستمگر نمى رسد؛ خواه چنينكسى بر خود ستم كند يا به ديگرى . و بر اين اساس ، واژه امام ، هم اصطلاح شرعىاست و هم نامگذارى مسلمانان .
6- امر و اولوالامر (حكومت و فرمانروا)
امر در لغت عرب و عرف مسلمانان و نصوص اسلامى ، به معناى حكومت برمردم و فرمانروايى آمده است . اما بهتر آن است كه الوالامر را يك اصطلاحاسلامى بناميم ، زيرا كه اين عبارت در قرآن به معنى ولايت و فرمانروايى بر مردم آمدهاست ؛ آن جا كه مى فرمايد:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . يعنى فرمانبردار خدا و پيامبر وفرمانروايتان باشيد. (نساء/59).
اما دو مذهب در تشخيص ولى امر و فرمانرواى بعد ازرسول خدا (ص ) با يكديگر اختلاف پيدا كرده اند. زيرا پيروان مذهباهل بيت معتقدند كه تعيين امام و ولى امر بعد ازرسول خدا (ص ) بر عهده خداى تبارك و تعالى است كه هر كس را كه بخواهد براى اينسمت تعيين و به وسيله پيامبرش به مردم معرفى مى نمايد. در صورتى كه پيروان مذهبخلفا مى گويند كه امام و ولى امر مسلمين به وسيله بيعتى كه با او بهعمل مى آيد به اين سمت برگزيده مى شود، و يا از طريقاعمال زور و قدرت .
و نيز معتقدند كه اگر كسى خليفه شد و بر اريكه قدرت تكيه زد، خواه اين مقام را از راهبيعت به دست آورده باشد يا از راه اعمال قدرت و به زور شمشير، فرمانبردارى ، از اوبر همگان واجب و لازم مى باشد.
بر اساس همين باور بوده كه از يزيد بن معاويه فرمان برده ، حسين (ع )، نوادهرسول خدا (ص ) را كشته و حرمتش را به اسارت برده اند. و به موجب همين نظريه بودكه مدينه ، شهر پيامبر خدا (ص )، را به دستور همين خليفه غارت كرده اصحاب پيغمبر وتابعين ايشان را از دم تيغ گذرانيده اند! به سبب همين برداشت بوده كه قبله گاهمسلمانان را در اجراى فرمانش مورد هجوم و يورش بى باكانه خود قرار داده ، آن را بامنجنيق درهم كوبيده اند!
و بعد از همه كارها، از آن زمان تا كنون ، وى را اميرالمومنين خوانده و مى خوانند!
7- وصى و وصى پيغمبر (ص )
در كتاب آسمانى و سنت ، وصى كسى است كه ديگر به او سفارش مى كند تا پس ازوفاتش ، كارى را كه مورد نظرش بوده به انجام برساند و مثلا به او بگويد: سفارشمى كنم كه چنين و چنان كنى . و يا با تو قرار مى گذارم كه آن كار را بعد از من بهانجام برسانى ، و مانند اينها.
موصى يا وصيت كننده ممكن است كه ديگران را از وصيت خود باخبر كند وبگويد كه : فلانى بعد از من چنين و چنان خواهد كرد، و يا من به فلانى وصيت كرده ام ويا فلانى وصى من مى باشد و امثال اينها.
به همين ترتيب هم ، وصى پيغمبر كسى است كه پيامبر خدا (ص ) رسيدگى به امرشريعت و كار امتش را پس از خود بر عهده او مى گذارد و وى را به انجام آنها سفارش ووصيت مى كند.
بررسى آراء مذهب خلفا درباره خلافت و امامت  
1- شورا  
نخستين كسى كه دم از تشكيل شورا براى اقامه خلافت زد، عمر بن خطاب بود. او در اينفرمان خود نه دليلى از كتاب خدا ارائه كرد و نه مدركى از سنت پيغمبر، بلكه تنها -به اصطلاح - اجتهاد و نظر شخص او بوده و بس .
بنابراين هر كسى كه روش صحابه و سخنان ايشان را همتاى كتاب خدا و سنت پيامبرشبداند و آنها را از مصادر شريعت اسلامى به حساب آورد، سنت عمر را هم به عنوان سندىقاطع براى اقامه خلافت از طريق شورا مى پذيرد.
اما بايد گفت كه اين سنت عمر، هم بر خلاف به حكومت نشستن ابوبكر مى باشد و هممخالفت به خلافت رسيدن خودش . زيرا حكومت ابوبكرمحصول ماجراى جنجال برانگيز سقيفه بنى ساعده بوده كه بنا به ارزيابى و فتواىعمر، يك فلته (كارى شتابزده و حساب نشده ) بوده و نبايد كه تكرارشود. مضافا اينكه با زمامدارى خليفه دوم ، عمر بن خطاب ، نيز سازگارى ندارد. بهخاطر اينكه ابوبكر، عمر را به جانشينى خود برگزيد و وى را بعد از خود بر مردمفرمانروا ساخت و هيچ كدام هم در اين مورد با مردم به مشورت ننشستند و نظريات ايشان راجويا نشدند.
و باز اين سنت بر خلاف نظريه صريح شخص عمر است كه در بستر مرگ گفته بود:اگر ابوعبيده زده بوده ، او را جانشين خود مى كردم ؛ و يا اگر سالم ، آزاد كردهابوحذيفه ، حيات داشت ، او را به خلافت برمى داشتم ! چنين اظهاراتى آشكارا عدم اعتقادعمر را به شورا مى رساند.
حال به فرض اينكه اقامه خلافت بر اساس شوراى عمر درست باشد، چنين شورايىچگونه بايد تشكيل شود و تعداد اعضاى آن چند نفر بايد باشد؟
بيشتر دانشمندان مذهب خلفا را عقيده بر اين است كه تعداد اعضاى شورا بايد شش نفرباشند كه پنج نفرشان به زمامدارى ششمين نفر راى بدهند. اما بلافاصله اينسوال مطرح مى شود كه : اگر اين شوراست ، حق انتخاب نهايى و انحصارى عبدالرحمانعوف ، بدون در نظر گرفتن چنين حقى براى ساير اعضاى شورا چه معنايى دارد؟! و ياچرا آن كس كه با انتخاب عبدالرحمان مخالفت كند بايد اعدام شود؟! چنين دستورى با كدامشور و مشورت و نظرخواهى آزادانه جور در مى آيد؟
و راستى را، شخص عمر از ميان آن گروه مشاوران ، مخالفت بى پرواى چه كسى را باانتخاب و قرار عبدالرحمان عوف انتظار مى كشيد كه پيشاپيش ‍ حكم اعدام او را صادركرد؟!
و دست آخر، اين سوال پيش مى آيد كه آيا مذهب خلفا در طور قرون و اعصار گذشته تازمان ما، حتى براى يك بار هم كه شده اين سنت عمر را درتشكيل حكومت و زمامدارى در ميان اين همه خليفه و اميرالمومنين كه بر سر كار آمده اند بهكار برده است ؟!
اينها همه سوالهايى هستند كه بلافاصله پس از ارائه مساله شوراى عمر مطرح مىشوند.
اما دلايلى را كه پيروان مذهب خلفا درباره شورا مى آورند، يكىاستدلال به آيه كريمه و امرهم شورى بينهم است كه اين آيه بجز اعلام مزيت و برترىشور و مشورت بين مومنان ، چيز ديگرى را نمى رساند. زيرا اگر خداىمتعال شور و مشورت را امرى ضرورى واجب مى دانست و مومنان را ملزم به رعايت و انجام آنمى فرمود، آن را با عباراتى چون كتب الله على المومنين ، ويا فرض عليكم ، وامثال اينها، كه دلالت بر وجوب دارند، مى آورد.
دليل ديگر ايشان آيه شريفه وشاروهم فى الامر است كه پيش از اين معلوم داشتيم كه اينآيه در مقام توجيه پيامبر است تا مسلمانان را از طريق مشورت به همايونى صادر مى كنندو اراده ملكوكانه خود را بر مردم تحميل مى نمايند.
تازه بعد از اين جمله ، خداى متعال آشكارا مى فرمايد كه راى و نظر مسلمانان براىرسول خدا الزام آور نيست . بلكه : فاذا عزمتفتوكل على الله . يعنى و چون خودت اى پيغمبر به انجام آن تصميم گرفتى ، بر خداتوكل كن . بنابراين شروع به كار به تصميم و اراده پيغمبر خدا (ص ) بستگى دارد،نه راى و نظر مومنان . و اين موضوع از خلال نمونه هايى كه از مشورت پيامبر بامسلمانان آورده ايم ، بويژه مواردى كه پايان كار بر پيغمبر خدا (ص ) معلوم بوده است ،آشكارا به چشم مى خورد، همانند مشورت آن حضرت با ايشان در جنگ بدر.
از طرفى ، مشورت آن حضرت با يارانش براى پويا كردن راى و انديشه مسلمانان درچگونگى اجراى احكام اسلامى بود، نه استنباط حكم شرعى از راه شور و مشورت .
علاوه بر همه اينها، فرمان قاطع خداوند را در نظر گيريم كه مى فرمايد:
و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و منيعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا.
با اين حساب ، رجحان مشورت و رايزنى انحصارا در مواردى است كه از جانب خداى تعالىو پيامبرش دستورى صادر نشده باشد. چه ، آنجا كه خداوند و رسولش دستورى صادرنشده باشد. چه ، آنجا كه خداوند و رسولش دستورى داده باشند، و اظهار نظر در آن ،سرپيچى از فرمان خدا و پيغمبر به حساب آمده و گمراهى و ضلالت آشكارا خواهد بود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation