بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

نخستين علت بروز اختلافات  
1- در آغاز آفرينش  
خداوند در قرآن كريم حكايت ابليس را كه به آدم (ع ) سر فرود نياورد و در برابر اوسجده نكرد، چنين آورده است :
قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين ،قال انا خير منه . يعنى فرمود اى ابليس چه چيز مانع شد كه به دست آفريده امسجده كنى ؟ تكبر كردى يا اينكه خود از بندگان پايگان انگاشتى ؟ ابليس پاسخ داد:من از او بهترم . (ص / 75 - 76)
همچنين در آيه ديگرى آمده است :
قال لم اكن لا سجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون .
يعنى شيطان گفت : من هرگز به بشرى كه ازگل و لاى كهنه آفريده اى سجده نخواهم كرد. (الحجر / 33).
ابليس ، خداى را به يگانگى و بدون اينكه برايش شريكىقائل شده باشد، به اندازه عمر فرشته اى عبادت كرده بود، ولى در آخر، چون بر آدمبرگزيده خداوند در زمانش سر فرود نياورد، بر سرش آمد آنچه كه آمد.
اينك نمونه هايى از مردمى را كه به دنبال تكبر و خود برتربينى ابليس ، تكبر كردندو پيامبران و برگزيدگان او را به چيزى نگرفتند و به آنان بى احترامى كردند، بهشرح زير مى آوريم :
2- در امتهاى پيشين  
قوم نوح ، به نوح پيغمبر گفتند:
مانراك الا بشر مثلنا... و ما نرى لكم علينا منفضل . يعنى ما تو را چون خودمان بشرى بيش نمى بينيم ... و هيچگونه مزيت و برترىنسبت به خود در تو سراغ نداريم . (هود / 27)
و نيز گفتند:
ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم . يعنى اين (نوح ) نيست مگر بشرى مانند شماكه مى خواهيد بر شما برترى و سرورى كند. (مومنون / 24)
همچنين قوم نوح و عاد و ثمود گفتند: ان انتم الابشر مثلنا. يعنى شما همچون ما بشرى بيشنيستيد. (ابراهيم / 10)
و يا به پيامبرانشان گفتند: و ما هذا الا بشر مثلكمياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون . يعنى اين نيست مگر انسانى چون شما كهاز آنچه شما مى خوريد، او هم مى خورد، و از آنچه مى نوشيد، او هم مى نوشد. (مومنون /33)
و به طورى كه در قرآن آمده ، پيامبران در مقابل اعتراض و بيحرمتى آنان مى گفتند: قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم و لكن الله يمن على من يشاء من عباده . يعنىپيامبرانشان به آنها گفتند اگر چه ما چون شما انسانى بيش نيستيم ، اما خداوند به هركدام از بندگانش كه بخواهد منت خواهد نهاد. (ابراهيم / 11 - 12) .
3- در زمان خاتم پيامبران (ص )  
اين حجر در كتاب الاصابه در شرح حال ذوالخويصره ، بنيانگذار خوارج ، ازقول انس مى نويسد:
در زمان پيامبر خدا(ص ) مردى بود به نام ذوالخويصره كه كوشش وى در عبادت وبندگى خدا همه خدا همه ما را به شگفتى واداشته بود. ما داستان وى را بهرسول خدا(ص ) گفتيم . اما نشناخت . نشانه هايش را شرح داديم . باز هم او را نشاخت ، درهمين حال بوديم كه او وارد مسجد شد و ما به پيغمبر خدا(ص ) گفتيم : اين همان مرد است .رسول خدا (ص ) فرمود: شما با من سخن از مردى گفتيد كه در سيمايش نشانى از ضربهشيطان است .
ذوالخويصره پيش آمد تا در برابر پيغمبر و يارانش قرار گرفت . اما سلامى بهپيغمبر نكرد، رسول خدا(ص ) به او فرمود:
تو را به خدا سوگند مى دهم هنگامى كه به اينجا آمدى ، دردل خود نگفتى كه در ميان اينها كسى بهتر از من وجود ندارد؟
آن مرد پاسخ داد آرى به خدا، و سپس روى برتافت و به نماز ايستاد.رسول خدا به ياران خود فرمود: چه كسى حاضر است كه اين مرد را بكشد؟
در پايان حديث فوق آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: اگر او كشته شود، در ميان امتمحتى دو نفر با يكديگر اختلاف پيدا نمى كنند. (122)
4- در عصر ما  
مردى تحصيلكرده از كشور سعودى گفت : محمد، مردى چون من بوده است و مرد. و پيداستكه سبب اين گفته ، تكبر و خود بزرگ بينى است .
چكيده آنچه گذشت : ابليس ، پيامبر خداوند و برگزيده او را برتر از خود نمى دانست ولذا به او سجده نكرد و گفت كه او بشرى بيش نيست .
قوم نوح و عاد و ثمود نيز پيامبرانشان را برتر از خود نمى دانستند و به آنان مىگفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد.
همچنين ذوالخويصره ، بنيانگذار خوارج ، به گروهى كهرسول خدا هم در ميان آنان بود گفت : هيچيك از گروه شما برتر از من نيست .
و در روزگار ما نيز در به همين پاشنه مى گردد. بنابراين ، علت اهانت بهبرگزيدگان خدا و كوچك پنداشتن آنها، تكبر و خود بزرگ بينى است .
دومين علت بروز اختلافات  
دومين علت بروز اختلافات در امت اسلام در طى قرون و اعصار اين بوده كه قدرتهاى حاكمو خداوند زر و زور، شديدا نيازمند بودند كه چگونگى زندگانى سرآمدهاى انسانيت ازپيامبران و برگزيدگان خداوند را با زندگانى سراسر غرق در شهوات و تباهكاريهاو آلودگيهاى خود هماهنگ جلوه دهند تا با يكديگر تناقصى نداشته باشند.
پيامد اين دو علت يكى اين بود كه آيات قرآن كريم چنانتاويل و تفسير شد كه بيانگر صدور معاصى از جانب پيغمبران و برگزيدگان خدابود، و ديگر اينكه رواياتى ساختند كه آلوده بودن ايشان را به گناه و شهوات نفسانىنشان مى داد و براى اين مقصود از اخبار و روايات اسرائيلى درباره سيره پيامبران ، مانندداستان داود (123) پيغمبر و اوريا و ديگر اسرائيليات ، كمك گرفتند. ما پيش از اين ،نمونه اى از اين دست را در سيره سرآمد پيامبران و خاتم ايشان حضرت محمد بن عبدالله(ص )، آورده ايم .
در اين راه ، يعنى اصرار بر اينكه پيامبران و برگزيدگان خدا هيچگونه امتيازى برديگر افراد ندارند و با آنان برابر هستند، آياتى از قرآن را كه آشكارا وجود معجزاتىرا براى پيامبران خدا اثبات مى كرد، مانند مرغى را كه حضرت عيسى (ع ) با اجازه وفرمان خدا آفريد، به ميل و خواسته خود تاويل و تفسير كردند. همچنين رواياتى راجعل كردند كه همگى يكسره در نفى هر گونه امتياز و خصوصيتى از پيامبرانوبرگزيدگان خدا نسبت به ديگران افراد بشر بود.
در مقابل آن قبيل احاديث و تاويلات ناروا از كتاب خدا و برخاسته ازعوامل ياد شده ، در كتابهاى حديث و تفسير و سيره و كتابهاى ديگر، احاديثى را مى بينيمكه بيانگر وجود مميزاتى خاص براى برگزيدگان خداست . و از همين جا گروهى ازمسلمانان به اين قبيل مطالب ايمان دارند و آيات كتاب خدا را بر طبق اين احاديثتاويل و تفسير مى كنند. نتيجه اين مى شود كه اين دسته را برداشتى خاص از صفات خداو مميزات پيامبرانش ، و نيز از عرش و كرسى و ديگر معارف اسلامى است كه كاملا متناقضبا برداشتهاى دسته ديگر است و هر طايفه به آنچه در دست دارند، ايمانى راسخ دارند،تا آنجا كه اين منجر مى شود كه به تكفير مخالفين با راى خود بپردازند.
آنچه از تفرقه و دودستگى در طول قرون و اعصار ميان امت اسلامىحاصل گرديده ، از همين جا ناشى شده است كه با خواست خدا در مقام بيان علاج آن هستيم .
فشرده آنچه گذشت  
خداوند براى مردم اسلام را مترقى قرار داد، كه مناسب با فطرتشان است و آنان را بهوسيله پيامبرانش به تمسك به آن هدايت فرمود. و چون هر پيغمبرى در مى گذشت و امتش ،شريعت او را تغيير مى داد، خداوند دينش ‍ را با فرستادن پيامبرى ديگر تجديد مىفرمود؛ تا اينكه حكمت بالغه خداوند چنين اقتضا كرد كه آيينهايش را به شريعت خاتمپيامبران پايان بخشد.
خداوند اصول اسلام را با حفظ و حراست از قرآن ، از هر گونه آفت زيادتى و نقصان ،براى هميشه در امان خود داشته و بيان احكام و شرح آن را به سنت پيامبرش (ص ) نهادهاست . اما سنت را چون قرآن ، از دخل و تصرف زيادتى و نقصان ، در امان خود قرار نداده ،و راويان احاديث آن حضرت را از سهو و نسيان و نسخه برداران آن را از خطا و لغزش بركنار نداشته است .
اين ماجرا برسنت پيغمبر(ص ) در مدت چهارده قرن ادامه داشت و در اين مدت طولانى ،روايات سنت آن حضرت از حديث و سيره ، كه در آنها احاديث متعارض فراوان است ، بينمسلمانان دست به دست مى گرديد، در صورتى كه در ميان آنهامجمل و خاص و عام وجود دارد، و عوامل خارجى ، كه در پيش به آن اشاره كرده ايم ، در روايتآنها موثر بوده اند.
در نتيجه ، در اجتهاد مجتهدان ، علاوه بر اجتهاد ويژه خودشان در قسمتهاى مختلف معارفاسلامى و احكام و مقررات آن ، در ترجيح برخى از روايات بر پاره اى ديگر، اختلافنظر پديد آمد و هر كدام در صحت نظريه و برداشت خود بسختى پافشارى كردند وتعصب و يكدندگى به خرج دادند تا جايى كه هر فرقه اى به نظريه و برداشتىكردند و تعصب و يكدندگى به خرج دادند تا جايى كه هر فرقه اى به نظريه وبرداشتى خاص از اسلام رسيد و بر اساس بينش خود بهتاويل آيات متشابه پرداخت ، و بر آن اساس ، محكمات ديگر را نيز معنى و تفسير كرد.
بدين سان ، مسلمانان به فرق و مذاهب مختلف تقسيم شدند و قرنهاى طولانى بر آنهابگذشت و در طى آن برخى از مسلمانان به تكفير يكديگر پرداختند و هر كس را كه درعقيده با آنها مخالف بود، از پاى در آورند، و خانه اش را خراب كردند.
پس با اين همه عوامل تفرقه برانگيز و وجودمسائل مورد اختلاف بين مسلمانان ، كه نمونه هايى از آنها را در صفحات پيش از نظرگذرانيدم ، توحيد كلمه ايشان چگونه امكان پذير است ؟
نه ، هرگز نزديكى و اتحاد بين فرق مختلف اسلامى با بقاى بر تقليدشان براجتهادهاى سلف امكان پذير بود؛ مگر هنگامى كه هر يك از طوايف اسلامى نظر و برداشتىرا كه از اسلام و تاويل قرآن و احاديث دارند، و نيز اجتهاد گذشتگان را، كه موجب بروزاختلاف و دو دستگى گرديده است ، با يكديگر در ميان بگذارند. آن هم با اين شرط كهاين كار تنها به روش دعوت به حق و بحث علمى متين و بدونتوسل به دشنام و ناسزا و افترا به فرقه ديگر براى موجه نشان دادن راى و فرقهخود - كه از اين جهت به خدا پناه مى بريم - صورت گيرد و ره طايفه اى بيطرفانه ،نظريات ديگر طوايف را بشنوند كه حق زاده بحث و تحقيق است .
راه درست براى رسيدن به چنين هدفى اين است كه دانشمندان اسلامى در اينقبيل مباحث تنها با روش علمى به بحث بپردازند؛ آنگاه نتايج تحقيقات خود را در يك مجلسعلمى بزرگ ، مانند دانشگاه الازهر قاهره يا دانشگاه اسلامى مدينه منوره يا كنگره اسلامىدر مكه مكرمه ، و يا ديگر دانشگاههاى بزرگ نجف اشرف و قم و خراسان و قيروان وزيتونيه ، به بحث و بررسى بگذارند، و پس از بحث و بررسى ، دولتهاى اسلامىحاصل و چكيده بررسيهاى آنها را براى همه مسلمانان جهان انتشار دهند تا در اختيار كسانىكه خواهان فهم و درك همه جانبه آراء و عقايد ديگران هستند، بدون پرده پوشى و اغماضو يا زيادتى و نقصان و دادن نسبتهاى زشت و ناروا، قرار بگيرد.
اينجاست كه هر كس ملزم است تا راى ديگرى را به نيكوترين وجهى پذيرا باشد، و يااينكه برادر مسلمانش را در راى و نظريه اى كه پذيرفته است ، معذور دارد. و به اينترتيب درك آراء يكديگر براى مسلمانان آسان مى شود و آنان به هم نزديك مى گردند وكوششهاى پراكنده خود را در خير و صلاح خودشان يكسو مى نمايند. (124)
براى رسيدن به اين مقصد، لازم است نخست در مصادر شريعت اسلامى و چگونگى استفادهمسلمانان از آن و دستيابى به سنت پيغمبر اسلام (ص )، بحث و تحقيق بهعمل آيد. من ، با يارى گرفتن از خداى متعال ، براى رسيدن به اين مقصد، به تاليفكتاب حاضر بر اساس روش زير پرداخته ام .
روش بحث در اين كتاب  
در پيش نمونه هايى چند از مسائل مورد اختلاف و دو علت اصلى بروز آن را ذكر كرديم .با وجود اين ، ريشه هاى اختلاف هنوز باقى است كه به آنها در بخشاول كتاب خواهيم پرداخت . باشد كه خير خواهان متعهد و غيرتمندى كه در برابر اسلام ومسلمانان احساس مسئوليت مى كنند، كوششهاى خود را در پرتو شناخت آنها، متوجه ايجادزمينه نزديكى ميان امت اسلامى و يگانگى ايشان عليه دشمنان اسلام بكنند.
از آنجا كه تمام طوايف مسلمانان به يكى از دو مذهب امامت و خلافت معتقد هستند، موارد زير دراين كتاب آمده است :
1- نظر و راى دو مذهب درباره اصحاب رسول خدا(ص ) و عدالت ايشان به بحث گذشتهشده است ؛ زيرا راه دستيابى به سنت پيغمبر خدا(ص )، اصحاب هستند. البته از ديدگاهمذهب خلفا، همه اصحاب عادلند و كمترين ترديدى در عدالت هيچيك از آنها ندارد و حديثهمه آنها پذيرفته است .
اما در مذهب ديگر عقيده بر اين است كه در ميان اصحاب هم مردمى نيك و پرهيزگار وجودداشته اند كه تنها از ايشان مى شود حديث را پذيرفت و هم در ميانشان كسانى يافت مىشدند كه به نفاق و دو رويى آلوده بودند و خداوند در حق ايشان فرمود: مناهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم . يعنى از اهالى مدينه كسانى يافت مىشوند كه در نفاق و دورويى كاركشته و ماهرند، تو آنها را نمى شناسى ، ما آنها را مىشناسيم . (توبه / 101).
نويسنده دلايل هر دو دسته را در اين مورد با روش علمى مورد بررسى و تحقيق قرار داده وسپس به بحث و بررسى درباره مساله خلافت و امامت از ديدگاه دو مذهب ودلايل ايشان در همين زمينه پرداخته است . زيرا خلفاى چهارگانه صدر اسلام ، براى يكىاز اين دو مذهب راه وصول و دسترسى به شريعت و مقررات اسلامى هستند. ودليل ايشان سخنى است كه از پيامبر اسلام (ص ) درباره ايشان آورده اند كه فرموده است: خذوا بسنتى ، وسنه الخلفاء الراشدين من بعدى ، و عضوا عليها بالنواجذ. يعنى سنت من، و پس ‍ از من سنت خلفاى راشدين را در پيش بگيريد و آن را با چنگ و دندان پاس ‍ داريد.
از همين روست كه مذهب خلافت اجتهادات خلفا را يكى از مصادر شريعت اسلامى به حساب مىآورد.
اما معتقدين به مذهب اهل بيت (ع )، امامان دوازده گانه را مصدرى براى دستيابى به شريعتاسلامى مى شناسند و آنچه را كه ايشان از رسول خدا(ص ) درباره احكام و مقررات اسلامىروايت مى كنند، مى پذيرند. از اين رو بايد چكيده ادله هر دو مذهب را در اين زمينه بررسىكرد.
2- مصادر تشريعى هر دو مذهب بيطرفانه و با حفظ امانت علمى مورد بحث و بررسى قرارگرفته و با ذكر فعاليتهاى علمى و سياسى و اجتماعى هر يك از آنها نتايجى كه براىجامعه اسلامى داشته ، مورد پژوهش قرار گرفته است .
3- پاره اى از دروغها و نسبتهاى ناروايى كه به مذهباهل بيت (ع ) و پيروان آن بسته اند آورده ، و به بررسى علت آنها پرداخته شده است .
در پايان از خداوند مى خواهم كه مرا در بحث و بررسى روايات هر دو مذهب درباره قرآنكريم موفق گرداند.
و بالاخره ، اين همان بحثها و بررسيهايى است كه به پيشگاه امت بزرگوار اسلامىتقديم مى كنم ؛ به اين اميد كه در آن تنها از ديدگاه علمى بنگرند و مرا به موارداشتباهاتم در راه انتشار معارف اسلامى ، و آسانترين راه دستيابى به همبستگى و تفاهممسلمانان آگاه گردانند.
قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من
اتبعنى و سبحان الله و ما انا من المشركين
بخش اول : سخنان دو مذهب درباره مصادر تشريعى اسلام 
در تاريخ عقايد و تفكر اسلامى دو دستگى آشكارى را بعد از وفات پيامبر اسلام (ص )در بين دو مذهب مى بينيم : يكى مذهب هيئت حاكمه بعد از پيغمبر تا آخرين خليفه از خلفاىترك عثمانى ، و ديگرى مذهب اهل بيت عليه السلام كه به امام دوازدهم ختم مى شود.(125)
اين دو دستگى و جدايى همچنان بين دانشمندان و سران اين دو مذهب و پيروانشان برقراربوده و تا زمان ما نيز ادامه دارد و خدا مى داند تا چه هنگامى ادامه خواهد داشت .
ما در اين مباحث نخستين مذهب را مذهب خلفا (يا مذهب خلافت ) و ديگرى را مذهباهل بيت عليهما السلام (يامذهب امامت ) مى ناميم و - به خواست خدا - به بحث از منشا بروزاختلاف بين اين دو مذهب آغاز مى كنيم و سپس نمونه هايى از موارد اختلاف را خواهيم آورد.
سر آغاز اختلاف بين دو مذهب  
پيش از آنكه به بحث درباره موارد اختلاف بين دو مذهب و منشا بپردازيم ، لازم است گفتهشود چيزى كه هر دو مذهب بر اصالت و درستى آن اتفاق نظر دارند، قرآن كريم است .
پيروان اين دو مذهب درباره اصالت قرآن متفقالقول هستند و خود را ملزم مى دانند تا به حلال و حرام و امر و نهى و مباح و روايش سرتسليم فرود آورند و به آنها عمل كنند. اما درتاويل آيات قرآن ، بويژه درباره متشابهات آن ، سخت با يكديگر اختلاف دارند.
غير از اين ، مهمترين موارد اختلاف بين اين دو مذهب را در موارد سه گانه زير مى توانبرشمرد:
1- درباره اصحاب رسول خدا(ص )
2- درباره امامت و خلافت كه هر دو از راههاى دستيابى به مصادر و مدارك شريعت اسلامىهستند.
3- درباره مصادر احكام و عقايد اسلامى بعد از قرآن .
پس از بررسى در هر يك از اين موارد، برداشت هر يك از اين دو مذهب را مورد تحقيق وارزيابى قرار خواهيم داد.
نخست لازم است به بررسى اصطلاحاتى بپردازيم كه در سراسر كتاب به نحوى باآنها سر و كار خواهيم داشت ، و سپس اشاره اى به چگونگى تهيه و تنظيم فرهنگ نامه هاو كتابهاى لغت عرب خواهيم كرد.
واژه هاى عرب و اصطلاحات اسلامى  
شناخت اصطلاحات  
1- واژه عرب
2- اصطلاح شرعى ، يا اصطلاح اسلامى .
3- اصطلاح متشرعه ، يا اصطلاح مسلمانان .
4- حقيقت و مجاز.
ما هنگامى اولى را نامگذارى عرب ، و دومى را نامگذارى شارع ، و سومى را نامگذارىمسلمانان خواهيم خواند.
1- واژه عرب  
واژه عرب را از اين روى مقدم داشته ايم كه قرآن به اين لغتنازل شده است . بيشتر الفاظ عربى را كه ما امروزه به كار مى بريم از زمانهاى بسياردور و پيش از اسلام و بعد از آن ، در همين معنا و مفهومى كه امروزه مشهور است به كار مىرفته است . مانند واژه اكل و شرب (خوردن و نوشيدن ) و ياليل و نهار (شب و روز). اما در ميان همين واژه هاى عرب ، پاره اى از لغات وجود دارند كهمعانى گوناگونى يافته اند. مانند غنم كه در ابتدا به معنى بهره گيرىاز هر چيزى بوده و سپس در معناى بهره گرفتن از هر چيز بدون زحمت و رنج به كاربرده شده ، و در آخر همى لفظ در اسلام به طور مطلق به معنى دستيابى به هر چيز،چه با رنج و زحمت و چه بدون آن ، استعمال شده است .
همچنين ديده شده است كه لفظى در ميان قبيله اى به معنايى و در ميان قبيله اى ديگر بهمعناى ديگر به كار برده شده است . مانند الاثلب كه مردم حجاز آن را بهمعناى سنگ و مردم تميم به معناى خاك استعمال مى كنند. (126)
چرا دور برويم ، اكنون واژه مبسوط در زبان مردم عراق به معناىمضروب و كتك خورده و در ميان مردم سوريه و لبنان بهمعناى شادبه كار مى رود.
بنابراين اين واژه الاثلب در زبان مردم تميم چنان معنايى ، و براى مردمحجاز چنان مفهومى را دارد؛ كما اينكه واژه مبسوط نيز چنين است .
2- اصطلاح شرعى ، يا اصطلاح اسلامى  
هنگامى كه خداوند آخرين پيامبرش را به رسالت برانگيخت ، پاره اى از الفاظ عرب رادر غير معنى و مفهومى كه در ميان مردم عرب رايج بود، به كار گرفت . مثلا كلمهالصلاه كه به طور مطلق به معناى دعابه كار مى رفت ،رسول خدا(ص ) آنرا به معنى نيايشى ويژه (نماز)استعمال كرد كه داراى كلماتى مخصوص ، همزمان با حركاتى معين ، چون قيام و ركوع وسجود است و پيش از آن تاريخ ، عرب آن را در چنين معنايى نمى شناخت .
اين نامگذارى جديد را ما اصطلاح شرعى يا اصطلاح اسلامىمى ناميم ؛ خواه اين قبيل اصطلاحات بر اثر تغيير معنا مفهوم براى لفظ به وجود آمدهباشد (مانند الصلاه )، خود شارع و قانونگذار اسلامى ، لفظى نو را درمعنايى تازه بنيان نهاده است (مانند لفظ الرحمن كه صفتى است براىالله ).
البته چنين اصطلاحى هنگامى هنگامى شرعى شناخته مى شوند كه لفظ مزبور در معنىمفهوم كه براى آن شناخته شده ، در قرآن كريم يا حديث شريف نبوى آمده باشد. در غيراين صورت ، اصطلاح شرعى نخواهد بود.
با اين مقدمه ، اصطلاح شرعى را چنين تعريف مى كنيم :
اصطلاح شرعى عبارت است از لفظى كه شارع و قانونگذار، آن را در معنا و مفهومىخاص به كار برده و رسول خدا(ص ) نيز آن را به امت اسلامى ابلاغ كرده باشد.
3- اصطلاح متشرعه ، يا اصطلاح مسلمانان  
از الفاظى كه نزد مسلمانان معنا و مفهومى خاص به خود گرفته و مشهور شده ، لفظاجتهادو مجتهداست كه مسلمانان آن دو را به ترتيب در معناىفقه و فقيه به كار مى برند. در صورتى كه اين دو لفظدر واژه عرب ، اولى به معناى كوشش براى به دست آوردن موضوعى وچيزى و دومى به معناى كوشش كننده (127) آمده ، و در همين معناىلغوى نيز در حديث شريف نبوى به كار رفته است :فصل العالم على المجتهد مائه درجه . يعنى دانشمند را بر كوشنده (در عبادت ) صد درجهبرترى است . (128)
و در سيره آن حضرت آورده اند: كان رسول الله (ص ) يجتهد فى العشر الاواخر، ما لايجتهد فى غيره يعنى رسول خدا(ص ) در دهه آخر هر ماه بيش از مواقع ديگر (به عبادتبارى تعالى ) مى كوشيده است . (129)
چون لفظ اجتهادو مجتهد، نه در قرآن كريم به معناىفقه و فقيه آمده و نه در حديث شريف نبوى ، و با وجود اين ،در اين معنا بين مسلمانان رواج يافته است ، ما آن دو را عرف متشرعه يانامگذارى مسلمانان مى ناميم .
از اين دست اصطلاحات ، اصطلاحاتى است كه نزد همه مسلمانان عموميت ندارد، بلكهبرخى از مسلمانان چنان اصطلاحاتى را در معناى مخصوصى به كار مى برند. مانندصوم زكريا(روزه زكريا) كه بعضى از مسلمانان اين اصطلاح را در روزهاى به كار مى برند كه با خاموشى و خوددارى از سخن گفتن همراه باشد.
اين قبيل اصطلاحات را كه موضعى هستند، بجاست تا اصطلاحات محلىبناميم ؛ همچنان كه صوم زكريااز اصطلاحات مردم بغداد است و تنها مردمآنجا به معناى آن آشنايى كامل دارند. در اينجا بايد گفت اين اصطلاح از اصطلاحات مردممسلمان عراق است و يا فلان اصطلاح ، از اصطلاحات مردم قاهره است ، و روا نيست كه اينقبيل اصطلاحات را به طور مطلق و بدون هيچگونه قيدى از اصطلاحات متشرعه ونامگذارى مسلمانان به حساب آورد.
همين امر نسبت به نامگذاريهايى كه در ميان پيروان مذاهب مختلف اسلامى و يا يكى ازفرقه هاى برخاسته از اسلام رواج دارد نيز صادق است .
نمونه اين قبيل اصطلاحات را در الفاظ الشارى و المشرك گروه خوارج مى توان يافت . چه ، لفظ شارى براى خوارج همان معنا ومفهوم را دارد كه لفظ مجاهدبراى عموم مسلمانان . و مشرك درنظر آنها بر همه مسلمانان ، يا هر كس كه هوادار ايشان نباشد، اطلاق مى شود. يعنى همهمسلمانان غير از خودشان .
همچنين است كلمه رافضى - كه نامى است نيشدار و با كنايه - كه برخى ازپيروان مذهب خلفا بر بعضى از پيروان مذهباهل بيت (ع ) نهاده اند، و نيز كلمه ناصبى كه پيرواناهل بيت (ع ) بر هر كس ‍ كه دشمن ائمه اهل بيت (ع ) باشد، گذاشته اند.
در چنين حالتى ، ما اولى را اصطلاح خوارج و دومى را اصطلاح مذهبخلفاو سومى را اصطلاح پيروان مذهباهل بيت (ع )مى ناميم .
بنابر آنچه گفتيم ، اگر در مذهب خلفا به لفظ ناصبى برخورد كرديم، آن را به معناى دشمن اهل بيت (ع ) نخواهيم گرفت . و يا اگر لفظ شارىرا در نزد كسانى غير از خوارج ديديم ، معناى مصطلح در نزد خوارج را از آن برداشت نمىكنيم .
4- حقيقت مجاز  
اگر لفظى در معناى خودش چنان رايج و مشهور شود كه شنونده چيزى غير از معناىمخصوص آن به خاطرش نرسد، آن لفظ را حقيقتى گويند. مانند لفظاسد(شير درنده ) كه از به كار بردن آن ، تنها معناى حيوان وحشى و درندهمستفاد مى شود و نه چيزى ديگر. و يا لفظ صلاه (نماز) كه براى مامسلمانان مفهومى جز يك سلسله حركات توام با اذكار ويژه ندارد.
لفظ اسدرا در مثال نخستين ، كه مبين حقيقت وجودى حيوان درنده است ، بهعنوان حقيقت لغوى و لفظ صلاه را درمثال دوم ، كه تعريفى است حقيقى از يك سلسلهاعمال مخصوص ، حقيقت شرعى مى نامند.
لفظ اسد(و در فارسى شير) را گاهى در مقام تعريف مردشجاع به كار مى برند و مثلا - مى گويند: شير را ديدم كه در مسجد سخن مى گفت ،
چنين كاربردى را در لفظ شير مجازخوانند و مى گويند كه لفظ شيرمجازا براى مرد شجاع به كار برده شده است . ولى ناگزير بايد قرينه اى در كلام يامقام وجود داشته باشد تا شنونده به كمك آن بداند كه در اينجا منظور از لفظ شير،معناى حقيقى آن ، يعنى حيوان درنده وحشى نيست . زيرا واضح است كه حيوان درنده سخننمى گويد، خواه در مسجد و خواه در جاى ديگر. و اين خود قرينه اى است براى شنوندهكه در مى يابد منظور، حيوان نيست ، بلكه مرد شجاع است .
چگونگى تاليف فرهنگ نامه هاى عرب  
در قرن دوم و سوم هجرى كه دانشمندان و زبان شناسان عرب به جمع آورى واژه هاىعربى و تدوين آنها همت گماشتند، در مقابل هر لفظ و كلامى كه يافتند، معناى آن را ازدوره جاهليت تا زمان خودشان ثبت كردند؛ خواه آن معنا را همه فرهنگ شناسان براى آن واژهپذيرفته بودند، يا اينكه از اصطلاحات اسلامى و يا از مصطلحات و نامگذارى مسلمانانبوده است .
در برابر اين گروه ، فقهاى اسلام در طى قرون و اعصار با كوششى در خور تحسين درمقام جدا كردن و مشخص نمودن تمام مصطلحات شرعى و فقهى برآمدند و موارد كاربرد هريك را مشخص ، و حدود هر كدام از آنها را كاملا معين كردند. مانند اصطلاح صلاه ، صوم ،حج ، و غيره . به اين ترتيب مصطلحات فقهى و شرعى براى همه مسلمانان شناخته شدهاست .
اما از آنجا كه چنين كوششى در شناخت و تعريف اصطلاحات اسلامى غير فقهى بهعمل نيامده ، پاره اى از اصطلاحات غير معروف در نزد مسلمانان همچنان در پرده ابهامباقى مانده ، كه آيا چنان اصطلاحاتى از اصطلاحات شرعى است يا از نامگذاريهاىمسلمانان و اصطلاحات متشرعه ؟ و همى امر موجب شده تا پيچيدگى و اشكالى در درك مفاهيماسلامى ، و احيانا شناخت پاره اى از احكام شرعى پديد آيد كه نمونه بارز آنها را درواژه صحابى و صحابه مى توان يافت كه اينك عهده داربحث و بررسى آن هستيم .
گفتار نخست : سخنان دو مذهب درباره صحبت و صحابى 
بخش اول : تعريف صحابى از ديدگاه دو مذهب
بخش دوم : عدالت اصحاب از ديدگاه دو مذهب
بخش سوم : فشرده مطالب درباره اصحاب از ديدگاه دو مذهب
فصلاول : تعريف صحابى از ديدگاه دو مذهب
تعريف صحابى از ديدگاه خلفا  
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب هل بيت
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
تعريف صحابى از ديدگاه دو مذهب
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب خلفا
ابن حجر در مقدمه فصل اول كتاب اصابه در تعريف صحابى مى نويسد:
صحابى كسى است كه پيامبر(ص ) را، در حالى كه به او ايمان آورد، ديدار كرده ومسلمان از دنيا رفته باشد. چنين كسى صحابى است ؛ خواه با پيغمبر زمانى دراز نشست وبرخاست كرده باشد يا نه ؛ خواه با پيغمبر خدا(ص ) به جنگ مشركين رفته باشد ياخير. حتى يك بار ديدن آن حضرت كافى است ؛ اگر چه او با ننشسته و مجلس وى را دركنكرده باشد. و يا اينكه به خدمت آن حضرت رسيده ، ولى بنا به علتى ، چون كورى ويا عارضه اى ديگر، او را به چشم سرنديده باشد. (130)
ابن حجر در جاى ديگر، و زير عنوان قاعده اى كه در پرتو آن ، عده زيادى صحابىشناخته مى شوند، مى نويسد:
در جنگها و فتوح ، پيشينيان را رسم بر اين بوده است كه بجز شخص ‍ صحابى ، كسىديگر را به فرماندهى سپاه نمى گماشتند... درسال دهم هجرت حتى يك نفر هم در مكه و طائف ديده نمى شد كه اسلام نياورده و همراه بارسول خدا(ص ) در حجه الوداع شركت نكرده باشد. در اواخر زندگانىرسول خدا(ص ) در شهر مدينه ، و از افراد قبائل اوس و خزرج كسى يافت نمى شد كهمسلمان نشده باشد. تا پيغمبر خدا(ص ) حيات داشت ، هيچيك از آنان كه نام برديم آشكارااظهار كفر نكرده و كافر نشده بودند. (131)
اگر به كتاب خمسون و مائه صحابى مختلق ما مراجعه شود، نتيجه اينسهل انگارى در تعريف و شناخت صحابى و زيانى كه از اين رهگذر بر تاريخ اسلام واحاديث و سنت رسول خدا(ص ) رفته است ، بخوبى درك خواهد شد.
تعريف صحابى از ديدگاه مذهب اهلبيت (ع )
مذهب اهل بيت (ع ) در تعريف صحابى همان را مى گويد كه در فرهنگهاى لغت عربى آمدهاست ؛ مانند تعريف زير:
كلمه صاحب (جمع آن صحب ، اصحاب ،صحاب ، صحابه )، به معنى همدم ، همراه ، رفيق ، يار ومعاشر است و زمانى آن را به كار مى بردند كه دو نفر زمان نسبتا درازى را در كنار هم وبه معاشرت با يكديگر گذرانيده باشند، و اصولا مصاحبت باطول زمان معاشرت ملازمه دارد. (132)
چون مصاحبت ميان دو تن برقرار مى شود، لذا كلمه صاحب همواره به بعد ازخود اضافه مى گردد؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده است : يا صاحبىالسجن . (اى ياران زندانى من ) و اصحاب موسى (ياران موسى )،كه صاحب و اصحاب ، بر السجن وموسى اضافه شده است .
و نيز در زمان رسول خدا(ص )، به معاشران حضرتش صاحبرسول خدا (هم صحبت رسول خدا(ص )) و (اصحابرسول خدا) (ياران رسول خدا(ص )) مى گفتند و كلمه صاحب واصحاب را بر كلمه رسول خدااضافه مى كردند.
همچنين اصحاب بيعت الشجره (ياران پيمان شجره ) و اصحابالصفه (همنشينان صفه ) گفته اند كه اصحاب ، بر بيعتالشجره و صفه اضافه شده است .
در زمان رسول خدا(ص ) لفظ صاحب و اصحاب نام خاصىبراى ياران رسول خدا(ص ) نبود؛ بلكه بعدها مسلمانان پيرو مذهب خلفا، ياران پيامبرخدا(ص ) را صحابى و اصحاب نام نهادند. پس چنيننامگذارى ، از نامگذاريهاى مسلمانان و يا اصطلاحات متشرعه است و ارتباطى به نامگذارىاسلامى ندارد.
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا  
نويسندگان شرح حال صحابه پيغمبر(ص ) در مذهب خلفا، براى تعريف و معرفىاصحاب قاعده و روشى خاص وضع كرده اند. از آن جمله ابن حجر در كتاب اصابه مىگويد:
از جمله سخنان سربسته پيشوايان درباره نشانه اى كه با آن شخص صحابى شناختهمى شود، روايتى است كه ابن ابى شبيه در مصنف خود، از طريقى كه بر آن باكى نيست ،آورده : پيشينيان را رسم بر اين بود كه در جنگها بجز شخص صحابى را به فرماندهىنمى گماشتند. (133)
اما اين روايت ، كه از طريقى رسيده كه بر آن باكى نيست ، روايتى است كه طبرى و ابنعساكر به اسناد خود از سيف بن عمر، از ابوعثمان ، از خالد و عباده آورده اند كه در آن مىگويد:
فرماندهان ، از صحابه انتخاب مى شدند؛ مگر وقتى كه صحابى را كه بتواند از عهدهچنين مهمى برآيد نمى يافتند. (134)
طبرى در روايت ديگر از قول سيف مى نويسد:
اگر عمر در ميان اصحاب كسى را مى يافت كه از عهده اداره جنگ بر آيد، از انتخابش بهفرماندهى سپاه فروگذارى نمى كرد. اما اگر به چنين كسى در ميان اصحاب دست نمىيافت ، يكى از تابعين خوشنام را با همان ويژگيها برمى گزيد. ولى كسانى كه درجنگهاى ارتداد با مسلمانان شركت كرده بودند، چنين اميدى را نداشتند. (135)
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا  
مصدر دو روايت ياد شده ، سيف بن عمر تميمى است كه به دروغسازى و زندقه متهم است .(136) سيف ، اين قاعده را از قول ابو عثمان و او هم ازقول خالد و عباده آورده است . سيف بن عمر وى را در رواياتش به نام يزيد بن اسيدالغسانى مى خواند كه اين نام ، از نامهاى راويان مخلوق اوست و وجود خارجى نداشته است .(137)
اما حال راويانى كه چنان روايت را آورده اند، هر چه باشد، چندان مهم نيست ؛ زيرا اين روايتدر اصل با حقايق و رويدادهاى مسلم تاريخى تناقض دارد كه درذيل به آنان اشاره مى شود.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب اغانى مى نويسد:
امرؤ القيس به دست عمر اسلام آورد و خليفه نيز او را در همان مجلس ، و پيش از آنكه حتىركعتى نماز گزارده باشد، ولايت و حكومت داد. (138)
اصفهانى تفصيل اين داستان را از زبان عوف بن خارجه مرى چنين آورده است :
روزى در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او نشسته بودم ، در آنحال مردى از در آمد كه موى اندكى در دو طرف سرش به چشم مى خورد. آن مرد پاهاى كجىداشت ؛ به طورى كه انگشتهاى هر دو پاى او روبروى هم ، و پاشنه هايش تقريبا درامتداد شانه هايش قرار داشت . او در حالى كه مردم نشسته در مجلس را پس و پيش مى كرد واز روى سر آنها قدم برمى داشت ، خود را به جلو كشيد تا اينكه روبروى عمر قرارگرفت و او را به رسم خلافت درود گفت . عمر از او پرسيد: كيستى ؟ آن مرد جواب داد: منمردى مسيحى هستم و نامم امرؤ القيس بن عدى كلبى است . عمر او را شناخت . پس ‍ پرسيد:بسيار خوب ، چه مى خواهى ؟ امرؤ القيس پاسخ داد كه مى خواهم مسلمان شوم . عمر اسلامرا بر او عرضه كرد و او هم پذيرفت . سپس عمر فرمان داد تا نيزه اى برايش حاضركردند. پس پرچمى بر آن بست و به دستش داد و او را بر مسلمانان قضاعه (139) شامحكومت داد.
امرؤ القيس در حالى كه پرچم را در دست خود مى فشرد، و باد آن را بالاى سرش بهاهتزار در آورده بود، باز گشت و به سوى محل ماءموريتش روان گرديد. (140)
داستان حكومت يافتن علقمه بن علاثه كلبى بر حوران (141) توسط عمر پس ازقضيه ارتدادش نيز با چنان ادعايى آشكارا متناقض است . در اغانى ضمن شرححال علقمه ، آمده است :
علقمه در زمان رسول خدا(ص ) اسلام آورد و از مصاحبت حضرتش ‍ برخوردار شد. اما درزمان خلافت ابوبكر از اسلام روى بگردانيد و مرتد شد. ابوبكر، خالد بن وليد را بهدستگيرى او مامور كرد، ولى علقمه از چنگش بگريخت . مى گويند بعدها علقمه عذرخواهان بازگشت و از نو اسلام آورد. (142)
و در اصابه ابن حجر آمده است :
علقمه در زمان خلافت عمر شراب خود و عمر نيز او را حد زد. علقمه پس ‍ از خوردن اين حدمرتد شد و رو به ديار روم نهاد.
امپراتور روم او را بگرمى پذيرفت ، از او پرسيد:
تو پسر عموى عامر بن طفيل نيستى ؟ علقمه به شخصيتيش برخورد و در پاسخ امپراطورگفت : مثل اينكه تو جز به وجود عامر مرا نمى شناسى ؟ (143)
پس سرخورده و ناراحت از روم به مدينه بازگشت و از نو اسلام آورد.
اما داستان حكومت يافتن او را اصفهانى و ابن حجر هر دو آورده اند. اصفهانى مى نويسد:
علقمه - كه از دوستان خالد بن وليد بود - پس از ارتدادش به مدينه بازگشت وشبانگاه دور از چشم ديگران خود را به مسجد رساند و در گوشه اى پنهان شد. ساعتىبعد عمر بن خطاب به مسجد قدم نهاد و علقمه را سلام گفت . خليفه كه با خالد بن وليدشباهتى تمام داشت ، در تاريكى شب علقمه را به اشتباه انداخت و چنين پنداشت كه اين تازهوارد خالد بن وليد است . پس سر صحبت را با او باز كرد و در ضمن آن از وى پرسيد:بالاخره تو را از كار بركنار كرد؟ عمر كه متوجه اشتباه علقمه شده بود، براى اينكهچيزى دستگيرش بشود، زيركانه به جاى خالد جواب داد: آرى ، همين طور است ، علقمه بالحنى متاثر گفت : معلوم است ، اين به سبب رقابت و حسادتى است كه با تو داشته اند.عمر موقع را مناسب دانست و موذيانه از علقمه پرسيد: از تو چه كمكى بر مى آيد تاانتقام بگيرم ؟ علقمه شتابزده پاسخ داد: پناه مى برم به خدا، عمر بر ما حقفرمانبردارى دارد و ما مجاز نيستيم كه عليه او كارى انجام دهيم و به مخالفتش برخيزيم .پس از اين گفتگو، عمر (يا به گمان علقمه ، خالد) از جاى برخاست و از مسجد بيرونرفت .
روز بعد، عمر آماده پذيرايى از مردم گرديد. خالد بن وليد نيز به همراه علقمه وارد شدو در كنجى آرام گرفتند. ساعتى گذشت و در فرصتى مناسب ، عمر رو به علقمه كردپرسيد: خوب علقمه آن حرفها را تو با خالد در ميان گذاشتى ؟ علقمه نگران و ناراحتبه ياد حرفهاى ديشبش با خالد افتاد. پس شتابزده از خالد پرسيد: ابو سليمان ، توچيزى به او گفته اى ؟ خالد پاسخ داد: واى برتو، قسم به خدا پيش از اينكه تو او راببينى ، من او را ديدار نكرده ام . و پس از اندكى مكث به سخن خود چنين ادامه داد: نكند توپيش از من او را ديده و به جاى من گرفته باشى ؟ علقمه - كه كاملا موضوع را دريافتهبود - گفت : آرى ، به خدا همين طور است . آن وقت به طرف عمر برگشت و از خليفهپرسيد: اى اميرالمومنين ، او كه چيزى بجز خير و خوبى از من نشنيده اى ، اين طور نيست ؟عمر گفت : آرى همين طور است . بگو ببينم دوست دارى تا حكومت حوران را به تو دهم ؟علقمه جواب داد: البته ، آن وقت خليفه فرمان حكومت حوران را به عهده علقمه نهاد. علقمهتا پايان عمر بر آنجا فرمان راند در آنجا هم درگذشت .
ابن حجر در پايان اين داستان و پس از عبارت عمر فرمان حكومت حوران به در دستعلقمه نهاد مى نويسد كه عمر گفت : اگر مرا در پى ، هوادارانى واقعى چون توباشد، از هر چيز دنيا برايم ارزشمندتر خواهد بود.
آنچه در اين مورد آورديم ، يكسره حقايق تاريخى بود؛ با وجود اين ، دانشمندان مذهب خلفابه آنچه روايت كرده اند استناد نموده و از آن ضابطه شناخت اصحابرسول خدا(ص ) را كشف ، و به دنبال آن گروه بسيارى از مخلوقات سيف بن عمر متهم بهزندقه را در صف اصحاب واقعى رسول خدا(ص ) نشانده اند كه ما آنها را در كتاب صد وپنجاه صحابى ساختگى شرح داده ايم .
اكنون پس از بررسى آراء دو مذهب در تعريف صحابى ، به بحث عدالت اصحاب ازديدگاه دو مذهب مى پردازيم و آراء و نظريات ايشان را در اين مورد، مورد مطالعه قرار مىدهيم .
فصل دوم : عدالت اصحاب از ديدگاه دو مذهب  
عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب خلفا
عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب اهل بيت
قاعده شناخت مومن از منافق
عدالت اصحاب از ديدگاه دو مذهب
1- عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب خلفا  
پيروان مذهب خلفا، همه اصحاب رسول خدا(ص ) راعادل مى دانند و در اخذ احكام و معارف اسلامى به ايشان مراجعه مى كنند.
امام جرح و تعديل ، حافظ ابوحاتم رازى ، (144) از دانشمندان گرانقدر علم درايه وحديث در مذهب خلفا، در مقدمه كتابش در مورد عدالت اصحاب پيغمبر خدا(ص ) چنين مىنويسد:
اصحاب پيامبر خدا(ص ) كسانى هستند كه شاهدنزول وحى و قرآن بوده ، چگونگى تفسير وتاويل آن را شناخته اند. خداوند ايشان را به همدمى پيامبرش (ص ) و يارى او، وبرپاداشتن دين و نمودن آيينش برگزيده و آنان را براى مصاحبت پيامبرش پسنديده ورهبران ما قرار داده است . آنچه را پيامبر اسلام از جانب خداى تعالى به آنان تبليغ كردهاست (از سنتهايى كه نهاده و مقرراتى كه وضع فرموده ، احكامى كه صادر كرده وداوريهايى كه نموده ، آن چه را روا شمرده و فرمان داده ، يا مانع شده و نهى فرموده است) همه و همه را با تمام وجود خود فراگرفته و به خاطر سپرده اند و در دين ، فقيه ودانشمند شده اند. آنان به امر و نهى خدا و مراد و مقصود از آن ، در پرتو ديدارى كه بارسول خدا(ص ) و نظارتى كه بر نحوه تفسير قرآن وتاويل آن به وسيله حضرتش داشته اند، آگاهى يافته و طرز استفاده و چگونگى برداشتاز قرآن را به خوبى و روشنى دريافته اند. خداى عز وجل از اينكه آنان را بركشيده و امتياز پيشوايى امت را به ايشان ارزانى داشته است ، برآنان منت نهاده و شك و ترديد و دروغ و اشتباه و بد گمانى و خود پسندى و عيبجويى را ازايشان برداشته و عادل امتشان ناميده است كه مى فرمايد: و كذلك جعلناكم كم امه وسطالتكونوا شهداء على الناس . يعنى و بدين سان شما را امتى ميانه قرار داديم تاگواهانى بر مردم باشيد. (بقره / 143). ورسول خدا(ص ) از سوى خداوند، وسطارا عدلاتفسير فرمودهاست . بنابراين اصحاب پيغمبر، عادلان اين امتند و پيشوايان ما به راه راست ، و حجت خدادر امر دين ، و حاملان قرآن و سنت پيغمبر(ص ). خداى تعالى فرمان داده است تا به ايشانتمسك جسته ، روش آنان در پيش گرفته شود. و مقرر داشته تا ما ايشان را الگوى خودقرار دهيم و در راه آنها قدم برداريم . آنجا كه مى فرمايد: و من يشاققالرسول ... و يتبع غير سبيل المومنين نوله ما تولى ... (145) (نساء / 115)
و در احاديث متعددى مى بينيم كه رسول خدا(ص ) مردم را بر آن مى دارد كه در تبليغسخنانش بكوشند و اصحاب خود را مخاطب ساخته ، ضمن دعا در حق ايشان مى فرمايد: نضرالله امر السمع مقالتى فحفظها و وعاها، حتى يبلغها غيره . (146) و طى سخنانىفرموده است : فليبلغ الشاهد منكم الغائب . (147) و نيز فرموده است : بلغوا عنى ولوآيه ، وحدثوا عنى و لا حرج . (148)
پس اصحاب رسول خدا(ص ) - كه خداوند از آنان خشنود باد - در همه شهرها و مرزهاپراكنده شده ، در جنگها و نبردها و پيروزيها شركت جسته ، مقامات حكومتى قضاوت وداورى در دعاوى را بر عهده گرفتند. آنها در شهر خويش و يا هر جا كه فرد مى آمدند ويا اقامت مى گزيدند آنچه را از پيامبر خدا(ص ) فراگرفته بودند و به خاطر داشتند،به ديگران رساندند و منتشر ساختند. (149) و آنچه را مردم از ايشان مى پرسيدند، باتوجه به پاسخى كه در حضور ايشان رسول خدا (ص ) به آن ، و يا نظاير آن داده و درخاطرشان مانده بود، پاسخ مى داد و نظريه و فتواى خود را بيان مى كردند و با نيتىپاك و قصد تقرب به خداى بزرگ خود را آماده ساخته بودند تا واجبات و احكام وسنتهاى رسول خدا(ص ) را از حلال و حرام به مردم بياموزند. اينان چنين بودند تا آنگاهكه خداوند عزوجل ايشان را به سوى خود فراخواند كه خشنودى خدا و بخشايش و رحمت اوبر همه آنان باد.(150)
ابن عبدالبر نيز در مقدمه كتاب استيعاب مى نويسد:
عدالت همه اصحاب ثابت شده است .
سپس آيات و احاديثى را كه بخصوص درباره مومنين صحابه وارد شده ، همانند آنچه را ازابوحاتم رازى در پيش نقل كرديم ، آورده است . (151)
ابن اثير نيز در مقدمه كتاب اسد الغابه مى نويسد:
سنن ، كه محور شرح و تفصيل احكام و آشنايى باحلال و حرام و ديگر امور مربوط به دين و آيين ما مى باشد، هنگامىقابل قبول است كه رجال اسانيد و راويان آنها قبلا شناسايى شده باشند كه پيشاپيش ومقدم بر آنها، شناخت اصحاب رسول خدا(ص ) قرار دارد و اگر كسى اصحاب پيامبرخدا(ص ) را نشناسد، ديگران براى او مجهولتر و ناشناخته تر باقى خواهند ماند. پس ‍شايسته است كه اصحاب رسول خدا(ص ) از لحاظ نسب و شرح حالشان شناخته شوندو...
اصحاب رسول خدا(ص ) با ديگر راويان حديث و سنت در همه موارد يكسان و برابرند؛مگر در جرح و تعديل و خرده گيرى و ايراد؛ زيرا همه آنها عادلند و راهى براى عيبجويىو خرده گيرى از ايشان وجود ندارد. (152)
حافظ حديث ، ابن حجر، در فصل سوم از مقدمه كتاب اصابه خود در مورد عدالت اصحابمى نويسد:
اهل سنت بر اين امر متفقند كه اصحاب رسول خدا(ص ) همگى عادلند و كسى با آنانمخالفتى ندارد؛ مگر افرادى بى اهميت از اهل بدعت ... (153)
از امام اهل حديث ، ابوزرعه ، نيز نقل شده است :
اگر ديدى كسى در مقام عيبجويى و خرده گيرى بر يكى از اصحابرسول خدا(ص ) است بدان كه او زنديق است ! (154) زيرا مى دانيم كهرسول خدا(ص ) و قرآن و آنچه در قرآن آمده ، هه حق و درست مى باشند، و تمامى آنها راهم همان اصحاب رسول خدا(ص ) به ما رسانيده اند. بنابراين كسانى كه به عيبجويىاصحاب رسول خدا(ص ) مى پردازند، در صدد هستند كه گواهان ما را بر همه اين مدارك ومطالب از اعتبار و اهميت بيندازند تا در پى آن براحتى بتوانند قرآن و سنت راباطل و بى اعتبار اعلام كنند. در صورتى كه زنديقان از هر كسى ديگر سزاوارترند تاپرده شان دريده شود و مورد انتقاد و خرده گيرى قرار بگيرند. (155)
آنچه آورديم ، نظر مذهب خلفا درباره عدالت اصحابرسول خدا(ص ) بود. اينك ببينيم راى و نظر مذهباهل بيت درباره عدالت اصحاب از چه قرار است .
2- عدالت اصحاب از ديدگاه مذهب اهلبيت
مذهب اهل بيت به تبعيت از قرآن كريم معتقد است كه در ميان اصحابرسول خدا(ص ) مومنان پاك نيتى وجود داشته اند كه خداوند در قرآن كريم به ستايشايشان پرداخته و از آنها به نيكى ياد كرده است . مثلا در مورد بيعت شجره مى فرمايد:
لقد رضى الله عن المومنين اذ يبا يعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهمفانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا. (156) (فتح / 18)
كه خداوند ستايش خود را ويژه مومنينى از صحابه قرار داده كه در بيعت شجره شركتكردند. (157) و شامل حال منافقين ايشان ، امثال عبدالله ابن ابى و اوس بن خولى كه درآنجا حضور داشته اند، نمى شود.
همچنين به پيروى از قرآن ، منافقينى را هم در ميان همان اصحاب باور دارند كه خداىمتعال در آيات متعددى به بدگويى و مذمتشان پرداخته و از جمله فرموده است :
و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهمسنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم . (158) (توبه / 101).
در ميان آنها اشخاصى بوده اند كه خدا از تهمت زدنشان به حرم پيغمبر(ص ) پردهبرداشته ، آنگاه كه حرم شريف رسول خدا(ص ) را به انحراف اخلاقى متهم كرده بودند- كه از چنان سخنى به خدا پناه مى بريم . (159) و نيز در ميانشان كسانى بوده اندكه خداوند از راز درونيشان خبر داده و فرموده است :
واذا راءوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما. (160) (جمعه / 11).
اين واقعه در هنگامى اتفاق افتاد كه رسول خدا(ص ) در مسجد ايستاده و به خواندن خطبهروز جمعه مشغول بود.
و هم در ميان ايشان كسانى بوده اند كه در گردنه هرشى و هنگام بازگشت آن حضرت ازغزوه تبوك ، (161) يا بنا به قولى حجه الوداع (162)، قصد جان شريفش راكردند و به ترورش قيام نمودند.
گذشته از همه اينها، تشرف به همصحبتى بارسول خدا(ص )، در مقام مقايسه ، از همسرى با آن حضرت كه بالاتر نيست . زيرا همسرىبا حضرتش ‍ در بالاترين سطح از مصاحبت و صحابى بودن قرار دارد كه خداوند خطاببه ايشان مى فرمايد: يا نساء النبى من يات منكن بفاحشه مبينه يضاعف لها العذابضعفين و كان ذلك على الله يسيرا، و من يقنت منكن لله و رسوله وتعمل صالحا نوتها اجرها مرتين و اعتدنا لها رزقا كريما، يا نساء النبى لستو كاحد منالنساء. (احزاب / 30 - 32). يعنى اى زنان پيغمبر! هر كدام از شما اگر كارناشايسته اى را به عمد مرتكب شود، دو برابر عذاب و تنبيه ببيند و اين بر خداسهل و آسان است . و هر يك از شما كه فرمانبردار خدا و پيامبرش باشد و كار شايستهكند پاداشش را دو چندان خواهيم داد و برايش در بهشت بهره بسيار خوب فراهم خواهيمساخت . اى بانوان پيغمبر! شما چون ديگر زنان نيستيد.
و خطاب به دو تن از ايشان مى فرمايد: ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و انتظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبرئيل و صالح المومنين و الملائكه بعد ذلك ظهير.
يعنى اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد، رواست . چه ، دلهاى شما (برخلافرضاى پيغمبر) ميل كرده است . و چنانچه بر آزار او همدستان شويد، همانا خداوند يار ونگهبان و جبرئيل و صالح مومنان (على (ع )) و فرشتگان ، ياور و پشتيبان او خواهند بود.تا آنجا كه مى فرمايد: ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح و امراه لوط كانتا تحتعبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا وقيل اذخلا النار مع الداخلين ، و ضرب الله مثلا للذين ءامنوا امراه فرعون اذ قالت رب ابنلى عندك بيتا فى الجنه ...، و مريم ابنه عمران التى ... يعنى خداوند براى كسانىكه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل آورده است كه آن دو زن در خانه دو تن ازپيامبران و بندگان صالح و نيكوكار ما بودند كه به ايشان خيانت كردند (و همسرپيغمبر بودن ) آن دو را عذاب الهى مانع نگرديد و (در روز قيامت ) به آن دو گفته مىشود كه با ديگر دوزخيان به جهنم درآييد. و خداوند براى مومنان ، همسر فرعون رامثل زده كه گفت خدايا نزد خودت در بهشت برايم خانه اى بنا كن ... و نيز مريم دخترعمران را كه ... (تحريم / 10 - 12).
پيامبر خدا(ص ) در روز قيامت در مورد عده اى از همين اصحاب مى فرمايد:
انه يجاء بر جال من امتى فيوخد بهم ذاتالشمال ، فاقول : يا رب اصحابى ، فيقال : انك لا تدرى ما احد ثوا بعدك .فاقول كما قال العبد الصالح : و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انتالرقيب عليهم . (مائده / 117). فيقال ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذفارقتهم . يعنى در روز قيامت ، گروهى از سرشناسان امتم را بياورند و ايشان را در كنارسيه نامه هاى جاى دهند. من مى گويم : خداوندا اصحاب من كه پاسخ مى شنوم : تو نمىدانى كه اينان پس از تو چه ها كرده اند. آن وقت من هم همان سخن آن عبد صالح را تكراركرده و مى گويم : من تا در ميان ايشان بودم ، شاهد و ناظر شان بودم . و چون مرا از ميانايشان بردى ، تو خود بر آنان ناظر و گواه بودى . پس به من گفته مى شود: اينان ،از همان هنگام كه تو از ايشان جدا شدى ، مرتد شدند و به دوران گذشته خودبازگشتند. (163)
و در روايتى ديگر آمده است :
در كنار حوض كوثر، گروهى از اصحابم را بر من وارد كنند، وقتى همه آنها را بازشناختم ، ايشان را از من جدا كرده و دور نمايند و من در آنحال مى گويم : خداوندا، اصحابم كه خطاب مى آيد: تو نمى دانى كه اينها پس از توچه ها كردند. (164)
و در صحيح مسلم نيز آمده است كه رسول خدا(ص ) فرموده است :
در كنار حوض كوثر گروهى از مردان را كه يار و همدم من بودند، بر من وارد نمايند و آنهنگام كه يكايك ايشان را باز شناختم ، آنها را از من جدا كرده و دور نمايند. من با اصرارمى گويم : بار خدايا اصحاب من ، كه گفته مى شود: تو نمى دانى كه اينها بعد از توچه ها كردند. (165)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation