بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

7- تضعيف روايات و راويان سنت پيغمبر  
در اين قسمت ، از تضعيف روايات و راويان سنت پيغمبر، و كتابهايى كه هيئت حاكمه راسرزنش نموده و احيانا كشتار مخالفين آنها سخن خواهيم گفت . آن قدر موارد اين قسمتفراوان است كه شخص پژوهشگر عاجز است تا همه موارد عكسالعمل دانشمندان مذهب خلفا را در اين مورد، يعنى تضعيف راوى ، و يا نوشته هايى كه هيئتحاكمه را به زير سوال برده اند بشمارد، و يا موارد برخورد آنها را در تضعيفرواياتى احصا نمايد كه قدرت هيئت حاكمه را در هم شكسته موجب آن گرديده تا خليفه ووالى و امير و فرمانده به زير سوال بروند كه احيانا موجب اعدام دانشمندانى گرديده كهبه هر صورت با مشى سياست ايشان سازگارى نداشته اند.
در اينجا براى اينكه بحث ما به درازا نكشد، چهار نمونه از موارد اين صنف از كتمان را بهشرح زير مى آوريم :
7/1. عيبجويى از كسى كه از وصيت سخن بگويد! 
ابن كثير در تاريخش مطالبى را آورده كه فشرده آن به شرح زير است :
آنچه موجب بالندگى و دلخوشى بيشتر نادانان شيعه و داستانسرايان ابله ايشان شدهاست ، مطلبى است سراپا دروغ و بهتان و افترا؛ به اين معنى كه : پيغمبر در حق على بهخلافت وصيت كرده است ، كه در چنين صورتى لازم مى آمد كه صحابه با اجرا نكردنفرمان پيغمبر خدا(ص ) در امر وصيت ، خيانت بسيار بزرگى را بعد از پيغمبر اسلاممرتكب شده باشند... تا آنجا كه مى نويسد:
اما آنچه را كه داستانپردازان عامى و ساده دل درباره وصيت بر زبان مى آورند، اين استكه پيغمبر به على در مورد آداب معاشرت و اخلاق سفارشهايى كرده است ... همه اينهاياوه هايى بيش نيستند كه پايه و اساسى ندارند. بلكه سراسر دروغ و ساخته مشتىمردم پست نادان است و بجز اشخاص بى مايه و ابله به آن دلخوش نكرده از راه به درنمى شوند! (638)
اين ، طرز بيان و اظهار و استدلال يكى از دانشمندان مذهب خلفا مانند ابن كثير است كه بااعصابى سخت درهم كوفته و ناراحت بر شيعه تاخته و درباره چنينمشكل بزرگى مذبوحانه عنان اختيار از كف داده و بجز دشنام ناسزا دليلى نداشته است .
ما به شرح زير نشان مى دهيم آنها كه موجب بالندگى و دلخوشى نادانان شيعه وداستانسرايان ابله ايشان گرديده ، از صحابى و تابعى و غير ايشان ، چه كسانىهستند.
لف . از اصحاب رسول خدا(ص ): اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ) مهاجرى ، سلمانمحمدى (فارسى )، ابوايوب انصارى ، ابو سعيد خدرى انصارى ، انس بن مالك انصارى، بريده بن الحصيب اسملى ، عمرو بن عاص قرشى ، ابوذر غفارى ، امام حسن (ع ) سبطاكبر رسول خدا(ص )، امام حسين (ع ) سبط پيغمبر و شهيد كربلا، حسان بن ثابت انصارى، فضل بن عباس بن عبدالمطلب ، نعمان بن عجلان انصارى ، عبدالله بن ، حرث بنعبدالمطلب ، ابوالهيثم بن تيهان انصارى ، سعيد بن قيس انصارى ، حجر بن عدى كندى ،خزيمه بن ثابت ذوشهادتين ، عمرو بن حمق خزاعى ، عبدالله بن عباس ، مغيره بن حارث بنعبدالمطلب و اشعث بن قيس كندى ، كه از دشمنان امام (ع ) بوده است .
ب : از گروه تابعين : جرير بن عبدالله بجلى ، نجاشى ، قيس بن عمرو شاعر، محمد بنابى بكر، منذربن حميضه وداعى ، عبدالرحمان بنجعبل ، نضربن عجلان ، مالك اشتر، عمر بن حارثه انصارى ، عبدالرحمان بن ذؤ ئب اسلمى.
ج : از گروه فرمانروايان مذهب خلفا: امير، على بن عبدالله ، عموى سفاح نخستين خليفهعباسى ، هارون الرشيد عباسى ، مامون عباسى و امام مذهب شافعى ، محمد بن ادريسشافعى .
د: از نويسندگان كه احاديث وصيت را آورده اند: امام احمد بنحنبل پيشواى مذهب حنابله (م 241ق ) در كتاب مناقب على ، دينورى (م 282 ق ) در كتاباخبار الطوال ، امام المورخين محمد بن جرير طبرى (م 310 ق ) در تاريخش ، بيهقى كه تاپيش از سال 320 زنده بوده است در المحاسن و المساوى ، امام المحدثين و ركن جهان مذهبخلفا طبرانى (در گذشته به سال 360 هجرى ) در معاجمش ، ابونعيم اصفهانى (م 430ق ) در حليه الاولياء، حافظ ابن عساكر شافعى (م 571 ق ) در تاريخ مدينه دمشق ، ابناثير (630 ق ) در تاريخش ، ابن ابى الحديد شافعى (م 656 ق ) در شرح نهجالبلاغه و متقى هندى (م 975 ق ) در كنز العمال .
اينان و همانند اينان ، بنا به تعبير ابن كثير، همان گروه نادانان شيعه و داستانسراياننفهم و ابله ايشان مى باشند كه با ذكر روايت وصيت و يانقل آنها در كتابهايشان از زبان صحابه و تابعين ، بدان باليده و دلخوش داشته اند،و با اتكا به آنها در اشعار خود و يا سخنرانيهايشان از آن ياد كرده اند.امثال : بن بكار در كتاب الموفقيات خود، طبرى و ابن اثير در تاريخهايشان ، خطيببغدادى در تاريخ خود، مسعودى شافعى در مروج خود، امام مقدم در حديث حاكم نيشابورىدر المستدرك و ذهبى در تذكره و مانند اينها.
ابن كثير همه آنچه را كه در اين زمينه آورده ايم پرده پوشى نموده ، و بيشتر آنهايى راكه مورد اشاره ما بوده و در دسترس همه دانشمندان هم عصرش ‍ قرار داشته كتمان كردهاست ، مداركى كه بر اثر مراقبت شديد ايشان در دور نگهداشتن آنها از دسترس مردمان ،به دست ما نرسيده است .
ابن كثير همه اينها را كتمان كرده و ناديده گرفته و از آن همه ، هيچكدام را در جنگ كبير وكتاب مشحون از همه چيزش نياورده است !
او اينها همه را كتمان كرده ، زيرا با تضعيف راويان و روايات ، و كتابهايى كه آنها رانقل كرده اند، و مسخره كردن هر كس كه به آنهااستدلال كند، زمينه را طورى فراهم كرده كه بعدها چيزى از موارد كتمان شده را در كتابىديگر به دست آورند، بنابه اين گفته او كه مايه دلخوشى و بالندگى نادانانشيعه و ايشان است ، آن را تصديق نكرده و باور ننمايند!
و از اين دست كتمان و پرده پوشى نزد علماى مذهب خلفا فراوان مى توان يافت .
7/2. سركوفت و زخم زبان به راويان حديث  
ابن عبدالبر مى نويسد كه شعبى از حارث همدانى به اين گونه ياد كرده است : حدثنىالحارث و كان احد الكذابين . يعنى حارث ، كه يكى از دروغگويان بزرگ است ، برايمچنين گفت . ابن عبدالبر سپس مى گويد: از شخص حارث دروغى تا بهحال ثابت نشده ، بلكه شعبى از آن جهت از حارث بدش مى آيد كه او در دوستى على وبرتر داشتن مقام و منزلت او بر ديگران راه افراط پيموده است و از اين روى است - و خدامى داند - كه شعبى او را دروغگو معرفى مى كند. زيرا خودش ابوبكر را مقدم مى دارد ووى را نخستين كسى مى شمارد كه اسلام آورده است . (639)
7/3. ترور شخصيت پيشوايان حديث  
الف . حاكم نيشابورى
گاه در مذهب خلفا، پيشگامان حديث را كه حديثى مخالف سياست ايشان روايت كرده باشند،به باد انتقاد و خرده گيرى مى گيرند، همانند كارى كه بر سر حاكم شافعى مذهب آوردهاند و ذهبى آن را در شرح حالش آورده (640) كه فشرده آن از اين قرار است :
حافظ كبير، پيشواى حديثگويان ، ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن حمدويهنيشابورى ، معروف به ابن البيع ، در سال 312 هجرى به دنيا آمد و بهسال 405 چشم از جهان فروبست .
حاكم در كودكى به طلب حديث برآمد و در عراقرحل اقامت افكند. سپس ‍ حج بگذارد و در خراسان و ماوراء النهر به مسافرت پرداخت وپاى سخن دو هزار يا بيشتر از ائمه حديث بنشست .
تصنيفات حاكم نزديك به پانصد جلد مى شود و از تاليفاتش كتابى است به نامفضائل الشافعى .
گفته اند كه نام حاكم در زمان حياتش در ميان مشايخ حديث بر سر زبانها بوده ، امامانبلند آوازه زمانش او را برخورد مقدم داشته ، حقفضل و كمالش را رعايت كرده ، جانب حرمت و بزرگواريش را نگه مى داشته اند... از حاكمدرباره حديث طير سوال شد، او گفت : اين حديث درست نيست ، زيرا اگر صحيح باشدمعنايش اين خواهد بود كه بعد از رسول خدا(ص ) هيچكس برتر از على نمى باشد. سپسذهبى مى گويد: اما پس از مدتى حاكم تغيير عقيده داد و حديث طير را مستدرك خود ثبت كرد.
آنگاه ذهبى سخن دانشمندان را درباره حاكم مستدركش آورده كه گفته اند:
حاكم در كتاب خود احاديثى را گرد آورده ، مانند حديث طير و من كنتمولاه ، و ادعا كرده كه آنها از نظر صحت برابر شرط بخارى و مسلم مى باشند.البته اينها را ارباب حديث نپذيرفته و به گفته او اعتنايى نكرده اند. وى سپس مىگويد: اما حديث طير، حديثى است كه از راههاى درست و متعدد به دست ما رسيده و من خودآنها را در كتابى جداگانه گردآورده ام . و اين مجموعه نشان مى دهد كه اين حديث بايد ازصحت و اصالت كافى برخوردار باشد.
و اما حديث من كنت مولاه فعلى مولاه نيز از راههاى متعدد و صحيحى به ما رسيده و من كتابىويژه آن تاليف كرده ام ...
بحث درباره حديث من كنت مولاه ... و نصوص وارده از پيامبر خدا() در حق اميرالمومنين على (ع) در جاى خود خواهد آمد. اما در مورد حديث طير اين حديث بنا به روايت انس صحابى و ديگرصحابه چنين است :
روزى پرنده اى بريان شده براى رسول خدا(ص ) هديه آوردند.
رسول خدا(ص ) دعا كرد و از خدا خواست عزيزترين مخلوقاتش را بفرستد تا در خوردنآن كباب با وى شريك شود.
دعاى پيغمبر به اجابت رسيد و على آمد و با حضرتش به خوردن نشست .
از آنجا كه اين حديث بيانگر اين مطلب است كه على برترين مردم بعد ازرسول خدا(ص ) است ، بر حاكم و ديگران برآشفته و خرده گرفته اند كه چرا اين حديثرا روايت كرده است .
اين را هم بگوييم كه ما حديث طير را در ضمن نصوص از آن رونياورده ايم كه در مقام ثبتفضايل و مناقب اميرالمومنين نبوده ايم ، بلكه قصد داشته ايم تا نصوصى را كه دربارهآل پيغمبر(ص ) و در مساله زمامدارى آمده است آورده باشيم .
ذهبى فضل و كمالات حاكم شافعى مذهب را در علم حديث در مذهب خلفا آورده ، اما از آنجا كهحاكم در مستدركش احاديثى در فضيلت امام (ع ) و پليدى و بى مقدارى معاويه آورده است ،مورد طعن و دشنام ديگران قرار گرفته است . ذهبى سخنان بدگويان از حاكم را چنينآورده : ثقه فى الحديث رافضى خبيث ! يعنى او در حديث مورد اطمينان است ، اما رافضىناپاكى است . و يا اين سخن : كان يظهر التسنن فى التقديم و الخلافه ، و كانمنحرفا عن معاويه و آله - يزيد - آشكارا رويگردان است و عذر بهانه اى هم نمى آورد.آنگاه ذهبى خود درباره حاكم به اظهار نظر پرداخته و مى نويسد:
رويگردانى حاكم از دشمنان على آشكارا و واضح است ، اما در مساله شيخين ، ابوبكر وعمر، حاكم آن دو را در هر حال احترام مى گذاشته است . او شيعى بوده نه رافضى ، بااين همه ، اى كاش كه او مستدرك را نمى نوشت ! زيرا همان برداشتهاى نابجايش باعثنقصان قدر و منزلتش گرديده است !
ب : شافعى
محمد بن ادريش شافعى (م 204 ق ) امام و پيشواى مذهب شافعيان نيز نمونه جالبى ازائمه محدثان در مذهب خلفا مى باشد كه به رفض و رافضيگرى متهم شده است ! چه ،بيهقى آورده است كه شافعى اين اشعار را سروده است :
گفتند كه از دين بيرون رفته اى ، گفتم هرگز، نه دينم ، و نه به بى دينى اعتقاد دارم.
من بدون شك ، دوستدار بهترين امام و پيشوا و نيكوترين رهبر مى باشم . اگر دوستداشتن وصى ، (641) بى دينى است ! من بى دينترين مردمانم .
و نيز گفته است :
اگر دوست داشتن آل محمد رفض و خروج از دين به حساب مى آيد، جهانيان بدانند كه منرافضى هستم .
و چنين پيداست كه او گاهى ناگزير از كتمان دوستى خود با آنان مى شده كه گفته است:
من هميشه اين دوستى را از تو پنهان مى داشتم و آشكارا نمى توانستم چيزى بگويم .
من اين دوستى را با همه صفا و پاكى مودتم به تو پنهان مى داشتم ، تا هم تو و هم مناز زبان بد بدگويان و ياوه سرايان در امان باشيم . (642)
اما سرانجام اين كتمان و پرده پوشى وى را سودى نرسانيد و چون ديگر دانشمندان كهعقيده خود را درباره آنچه كه از سنت پيغمبر خدا(ص ) و يا سيره اصحابش به ايشانرسيده بود پنهان نداشته بودند، به رفض و رافضيگرى متهم گرديد.
بيشتر دانشمندان شافعى مذهب در مذهب خلفا حديث وصايت را مانند علماى ديگر مذاهب خلفاپنهان نكرده كتمان نمى نمايند، و از اين روست كه به رفض و رافضيگرى متهم مىشوند.
در اين بحث ، ما انواع انكار را از آغاز تضعيف راوى و راويان ، تا متهم كردن ايشان بهانحراف و خروج از دين و تشيع ، و آنچه را منجر به بى اعتبارى كردن حديث مى شدآورديم . اين قبيل در كردنها، ساده ترين راه در باب احتجاج براى كسى است كه نمىخواهد زير بار حرف حساب برود! و در مقابل ، دشوارترين راه براى اثبات حق است ؛زيرا براى رد كننده آسان است كه بگويد: اين حديث ضعيف است ،باطل است ، ساختگى و دروغ است !!
اما شخص محق مجبور است تا دليل پشت سر دليل در صحت آن بياورد و در اثبات آنبكوشد و از شخص منكر، بجز انكار و رد آن نشود!
چنين برخوردى در حقيقت ترور شخصيت راوى يا راويان ، و كشتن روح معنوى ايشان است كهگاهى هم به خاطر آوردن مطالبى كه خلاف سياست هيئت حاكمه در مذهب خلفا مى باشد،براستى محكوم به اعدام مى گردند!
اينك آنچه را كه در زير مى خوانيد، نمونه اى است از اين قسمت اخير و اعدام يكى ازگردآورندگان صحاح ششگانه در مذهب خلفا.
7/4. نسائى ، يكى از مولفان صحاح و داستان اعدام او! للّه
ما خبر كشته شدن نسائى را از دو كتاب ذهبى و ابن خلكان ، كه به شرححال او پرداخته اند، (643) نقل مى كنيم كه فشرده آن از اين قرار است :
حافظ، امام ، شيخ الاسلام ، ابوعبدالرحمان ، احمد بن شعيب نسائى ، پيشوا و اماماهل زمانش در حديث بود. او كتاب سنن را كه احاديثش از لحاظ شناخت و بلندى مقام اسنادشدر نهايت استحكام و بى نظير است به رشته تحرير در آورده است . نسائى در مصر اقامتگزيد و يك روز در ميان را روزه مى داشت و شبها را به عبادت برمى خاست . او به همراهىفرمانرواى مصر به جنگ بيرون شد، در حالى كه هرگز با وى در يك مجلس ننشست و برسر سفره اش حضور نيافت .
نسائى در اواخر عمر عزم حج كرد، و از آن پس به دمشق رفت و در آنجا كتاب خصائص خودرا در فضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) و ديگراهل بيت كه بيشتر روايات آن را از احمد حنبل گرفته است تاليف نمود كه به سبب آن سختمورد بى مهرى و خشم شاميان قرار گرفت . خود گفته است :
وارد دمشق شدم و ديدم كه در آن جا دشمنان و منحرفين از على فراوانند. اين بود كه كتابخصائص را تاليف كردم ، به اين اميد كه خداوند به وسيله اين كتاب ايشان را هدايت كند.
مردم شام به نسائى پيشنهاد كردند كه : كتابى هم كه درفضايل معاغويه بنويس ! گفت : درباره او چه بنويسيم ؟ حديث اللهم لا تشبعبطنه را؟! كه سوال كننده در پاسخ آن فروماند.
بار ديگر به او مراجعه كردند و از او خواستند تا چيزى ازفضايل معاويه و مناقب او بنويسد. نسائى در پاسخ آنان گفت : او را همين طور و سربسر على قبول نداريد مگر اينكه برترش بدانيد؟!
همين پاسخ كافى بود تا او را به زير مشت و لگد خود بگيرند و بر جاهاى حساسش مدامبزنند و بر زمينش بكشند واز مسجد بيرونش كنند و بيهوش ‍ و ناتوان در بيابان رهايشسازند.
حافظ ابو نعيم درباره او مى نويسد: نسائى بر اثر همان ضرب و كشيدنش بر روىزمين از دنيا رفته است . دار قطنى نيز مى نويسد: نسائى در دمشق به بلا گرفتار آمد ودر تاريخ 303 هجرى در آنجا شهادت رسيد.
نسائى تنها كسى نيست كه در راه انتشار سنت پيغمبر خدا(ص ) ناملايمات ديده و ستمهاكشيده و دست آخر كشته شده است . ابوذر غفارى ، صحابى پيغمبر، نيز طورى كهداستانش در ادامه باقيمانده مباحث كتمان سنت پيغمبر بيايد، در اين راهمتحمل صدمات فراوان گرديد.
دانشمندانى كه جان خود را در اين راه نهاده اند بسيارند كه شرححال برخى از ايشان را دانشمندان گرانمايه عصر ما، امينى ، در كتاب شهداء الفضيلهآورده است .
با چنين اوضاع و احوالى ، چه كسى جرات و جسارت آن را داشته تا نصوص وارده ازرسول خدا(ص ) را داير به فضايل آل پيغمبر بازگو كند، تا چه رسد به ذكرنصوص وارده از آن حضرت در مورد حق ايشان در به دست گرفتن زمام امور و حكومت وفرمانروايى !
آيا ابن كثير حق نداشت در جايى كه از دانشمندان مى خواهند تا كتابى درفضايل معاويه بنويسند، او دامن همت به كمر زده ، آنچه را كه در عيب و رسوايى معاويهآمده است ، چنان تاويل و معنان كند كه نمايانگرفضايل و مناقب او در دنيا و آخرت باشد؟ با چنان اوضاع و احوالى انتشار سنت درستپيامبر اسلام (ص ) چگونه امكان پذير بوده است ؟
تا اندازه اى درباره سرنوشت افرادى كه به مخالفت با مذهب خلفا برمى خاستند و ياكتابى در سنت پيغمبر مى نوشتند و يا روايتى را در اين زمينه بر زبان مى آوردند كه بامصلحت و سياست خلفا سازگارى نداشت ، صحبت كرديم . اينك به سرنوشت كتابهايىمى پردازيم كه سرشار از سنت پيامبر اسلام (ص ) و مخالف سياست مذهب خلفا بوده اند.
8- به آتش كشيدن كتابها و كتابخانه ها  
يكى از اشكال مختلف كتمان و پرده پوشى در مذهب خلفا، آتش زدن كتابهايى بوده كه درآن سنت پيامبر خدا(ص ) و حديث و سيره او آمده بود و مذهب مزبور خوش نداشته تا آنهاانتشار يافته در دسترس مردمان قرار گيرد.
نخستين كسى كه دست به آتش زدن كتابها زده است ، عمرو بن خطاب بود كه ما در بحثنظريات مذهب خلفا درباره مصادر تشريعى اسلامى درباره آنبتفصيل بحث خواهيم نمود. ابن سعد در طبقاتش در اين مورد مى نويسد:
احاديث پيغمبر در زمان خلافت عمر رو به فزونى نهاد. اين بود كه خليفه مردم رافراخواند و سوگندشان داد تا همه آنها را در محضرش حاضر كردند و سپس فرمان دادتا همه آنها را به آتش كشند!
زبير بن بكار در كتاب موفقيات خود مى نويسد:
سليمان بن عبدالملك در زمان ولايتعهديش در عزيمتش به سوى مكه ، گذارش به مدينهافتاد. پس در آنجا مقرر داشت تا ابان بن عثمان كتابى در سيره پيغمبر و جنگهاى اوبرايش بنويسد. ابان گفت : چنين كتابى را من از پيش از زبان راويان موثق تهيه كرده ام. پس سليمان فرمان داد تا ده نفر نويسنده از آن كتاب نسخه بردارى كنند. آنان فرمانبردند و كتاب مزبور را بر پوست نوشتند و به سليمان تقديم داشتند.
سليمان شروع به خواندن كرد تا آنجا كه به داستان انصار و حضورشان در عقبه وبيعتشان با رسول خدا(ص ) در عقبه اول و دوم و شركتشان در جنگ بدر رسيد كه ديگرطاقت نياورد و رو به ابان كرد و گفت :
من اين افتخارات را براى انصار سراغ نداشتم ؛ يا خانواده من به آنها ستم كرده اند، و ياچنين چيزى در اصل نبوده است ! ابان گفت : اى امير! آنچه را كه اينان نسبت به شهيد مظلوم(عثمان ) انجام داده اند باعث آن نمى شود كه ما حق نگوييم و آن را پنهان داريم . اينهاكسانى هستند كه ما در كتاب خود از ايشان ياد كرده ايم .
سليمان گفت :
من نيازى به ياداشت برداشتن از چنين كتابى ندارم . باشد تا اين موضوع را بااميرالمومنين در ميان بگذارم ، فكر مى كنم كه او هم با آن مخالفت خواهد بود. پس فرمانداد تا كتاب را در آتش افكندند و سوزانيدند!
آنگاه كه سليمان از سفر حج بازگشت و پيش پدرش آمد و داستان كتاب ابان را برايشبازگفت ، عبدالملك پاسخ داد:
- تو را چه به كتابى كه درباره فضيلت و افتخارات ما چيزى در آن نوشته نشدهباشد، بلكه بر عكس در آن مطالبى آمده كه ما نمى خواهيم شاميان از آن آگاه شوند!
سليمان گفت :
- از همين روى بود كه دستور دادم تا نسخه هاى آن را بسوزانند، تا نظر و راىاميرالمومنين را در اين مورد بيابم . عبدالملك بر اين كار فرزندش صحه گذاشت و آن راتاييد كرد! (644)
آرى ، اين چنين خلفاى مسلمين و وليعهدهاى ايشان به سوزانيدن كتابهاىشامل حديث و سنت پيغمبر(ص ) فرمان مى دادند تا مسلمانان به آنچه كه با مصالح وسياست ايشان سازگارى نداشته ، اطلاع نيابند. همين خلفا دست به كارهايى بسخطرناكتر هم زده اند و آن به آتش كشيدن كتابخانه هايى بوده كهشامل كتاب و نوشته هاى مشتمل بر سنت پيغمبر سياست ايشان بوده است .
به آتش كشيدن كتابخانه اسلامى بغداد
ابن كثير در ضمن رويدادهاى سال 416 هجرى و در شرححال شاپور فرزند اردشير مى نويسد:
او مردى بسيار نيكوكار و سليم النفس بود. وقتى كه صداى مؤ ذن را مى شنيد، هيچ كارىاو را از اداى نماز باز نمى داشت .
شاپور در سال 381 هجرى خانه اى را در محله بين السورين بغداد به كسب دانشاختصاص داد و كتابهاى بسيارى را در آن فراهم آورد و براى اداره آن ، مستغلاتى را وقفآن نمود. اين مركز مدت هفتاد سال همچنان پابرجا بود تا اينكه درسال 450 هجرى با هجوم طغرل سلجوقى به آتش كشيده شد و نابود گرديد. (645)
ياقوت حموى نيز در ترجمه بين السورين در كتاب معجم البلدان مى نويسد:
بين السورين نام محله بزرگى در كرخ بغداد بوده است . در آنجا كتابخانه بزرگىبه همت وزير بهاء الدوله وقف و داير شده بود كه در دنيا كتابهايى بهتر از آن يافتنمى شد. كتابهاى آن همگى به خط بزرگان علم و حديث و دانشمندان بلند آوازه نوشتهشده بود. كتابخانه مزبور به هنگام ورود طغرل بيگ ، نخستين پادشاه سلجوقى بهبغداد، به آتش كشيده شد و به سبب آن قسمتى از محلات كرخ نيز طعمه حريق گرديد!
باز ابن كثير در شرح حالشيخ ابوجعفر طوسى و ضمن رويدادهاى سال 460 هجرى مى نويسد:
خانه آن دانشمندگرانمايه ، و كتابخانه او را درسال 448 به آتش كشيدند! (646)
بيشتر از اينها را پيروان مذهب خلفا، بر سر كتابخانه هاى معتبر خلفاى فاطمى در مصرآورده اند.
مقريزى (م 848 ق ) ضمن برشمردن گنجينه هايى كه در كاخهاى خلفاى فاطمى وجودداشته ، از مخازن كتب كاخ فاطميان ياد كرده و مى نويسد:
كتابخانه هاى آن شگفتيهاى جهان بوده است . گفته اند كه در همه شهرهاى اسلامىكتابخانه اى به عظمت و بزرگى كتابخانه كاخ فاطميان در قاهره وجود نداشته است . ونيز گفته اند كه كتابخانه مزبور يك ميليون و ششصد هزار جلد كتاب در خود جاى دادهبوده است . ضمنا مقريزى پيش از اين مطالب ، نوشته است :
پوست جلد كتابها را بردگان و كنيزان به شكل پاى افزارى بر پاى خود مى بستند وورقهاى آنها را به اين عنوان كه از كاخهاى سلطنتى بيرون انداخته شده وشامل گفتار مشارقه ، و بر خلاف مذهب ايشان است به آتش ‍ كشيده و نابود مى كردند!(647)
علاوه بر اينها، كتابهايى از همين كتابخانه به رودخانه افكنده شد و به كام امواج فرورفت ، و يا به دست ديگرى افتاد و به شهرهاى ديگر برده شد. و آنهايى هم كه ازدسترس شعله هاى سركش آتش به دور مانده بود، در معرض باد قرار گرفته به زيرخاك مدفون شد و تلهايى را تشكيل دادند تا به امروز به ناماتلال الكتب معروف و مشهور است .
كتابخانه كرخ را يكى از وزراى آل بويه از پيروان مذهباهل بيت بنيان نهاده بود. و چون سلجوقيان ، كه پيرو مذهب خلفا بودند، بر سر كارآمدند، كتابخانه شيخ طوسى را در كرخ بغداد به آتش كشيدند، و با روى كار آمدنصلاح الدين ايوبى در مصر، بلائى به مراتب بدتر از آن را بر سر گنجينه هاى كتبكتابخانه كاخ فاطميان فرود آوردند!
خداوندا! چه مايه از سنت پيغمبر خدا(ص ) به سبب آتش سوزى كتابها و كتابخانه هاىمخالفان مذهب خلفا از دست ما رفته است ؟!
چه مقدار در ميان آنها احاديث صحيح پيامبر خدا(ص ) در حق خانوده اش ‍ و ضمن آنها احاديث اودر امر وصيت وجود داشته است كه همه آنها به سبب اين نوع كتمان از دست ما رفته و نابودشده ، خدا داناتر است .
اما مهمتر از همه شكلهاى مختلف كتمان و پرده پوشى سنترسول خدا (ص ) در مذهب خلفا، تحريف سنت پاك پيغمبر و روش اصحاب آن حضرت استكه در بحث زير از نظر مى گذرد.
9- حذف قسمتى از خبر سيره صحابه و تحريف آن 
شكلى ديگر از انواع كتمان در مذهب خلفا حذف و ناديده گرفتن قسمتى از خبر و تحريف آناست ، همان كارى كه ابن كثير در تاريخش بر سر خطبه امام حسين (ع ) آورده است . اينخطبه را طبرى و ابن اثير در تاريخهايشان به اين عبارت آورده اند:
اما بعد. به نسب من بنگريد و ببينيد كه من كيستم ، آن وقت به خود آمده خويشتن را ملامتكنيد كه آيا كشتن من و پايمال كردن حرمت من بر شما رواست ؟!
آيا من فرزند دختر پيغمبر شما و فرزند وصى او و پسر عمويش ، نخستين ايمان آورندهبه خدا، و تصديق كننده به آنچه كه پيامبرش از جانب خدا آورده بود نيستم ؟! آيا حمزهسيد الشهدا عموى پدرم نيست ؟ آيا جعفر طيار كه با دوبال در... عموى من نمى باشد؟! (648)
ابن كثير اين خبر را در تاريخش چنين تحريف كرده است :
به خود آمده دقت كنيد: آيا كشتن چون منى به صلاح شماست ؟ در صورتى كه من پسردختر پيغمبر شما هستم و بر روى زمين بجز شخص من پسر دختر پيغمبرى وجود ندارد. وعلى پدر من مى باشد و جعفر طيار عموى من ، و حمزه سيدالشهدا عموى پدرم !! (649)
ابن كثير موضوع وصيت را از خطبه امام حسين (ع ) از قلم انداخته است ، زيرا آوردن آنلفظ، همچنانكه در پيش هم گفته ايم ، مردم را بر آن مى دارد كه دريابند حكومت وزمامدارى حق مسلم على و دو فرزند پيامبر اسلام مى باشد، و اين همان چيزى است كه انتشارآن به زيان هيئت حاكمه تمام مى شود، و اين است كه خطبه را تحريف كرده و موضوع راپوشيده داشته است !
اين نوعى از انواع تحريف است در مذهب خلفا كه همانند آن را در حذف سيره پيامبر خدا(ص) و در نوع دهم از اشكال مختلف كتمان خواهيم ديد و به مواردى از آن اشاره خواهيم نمود.
10- قرار دادن روايات و اخبار ساختگى به جاى صحيح آن  
يكى از انواع مختلف كتمان در مذهب خلفا، انتشار اخبار و روايات ساختگى به جاى رواياتصحيح و درست مى باشد. مثالى در اين مورد مى آوريم .
طبرى در تاريخ خود درباره ابوذر غفارى مى نويسد:
در اين سال ، يعنى سال سى ام از هجرت ، مساله درگيرى بين ابوذر غفارى و معاويه روىداد كه سرانجام معاويه او را تحت الحفظ از شام به مدينه فرستاد. ضمنا موارد بسيارىرا باعث بروز چنين حركتى از جانب معاويه نسبت به ابوذر عنوان كرده اند كه منبازگويى بيشتر آنها را دوست ندارم .
اما آنها كه به دفاع از معاويه برخاسته اند، داستانى را پيش كشيده اند كه آن راسرى براى من نوشته و ارسال داشته است و در آن آمده كه شعيب به سيف ... تاآخر داستان .
ابن اثير نيز به پيروى از طبرى مى نويسد:
در اين سال آنچه روى داده است ، يكى مساله و تبعيد او از شام به مدينه به وسيله معاويهمى باشد كه علت آن را امور بسيارى نوشته اند كه منجر به دشنام دادن معاويه بهابوذر و تهديدش به مرگ شد و سرانجام معاويه او را بر شترى بى جهاز نشانيد و بهمدينه تبعدى كرد كه از مدينه هم به صورتى بسيار زننده ، كه بازگو كردنششايسته نمى باشد، به ربذه تبعيد شد.
اكنون كه اين سيف كيست كه دانشمندى چون طبرى داستان او را در خبر ابوذر در كتابمعتبرش نقل كرده است ، داستانى كه مدافعان معاويه آن در تبرئه او از رفتارش با ابوذردستاويز خود قرار داده و مى دهند. و نيز بنگريم اخبار و روايات او چگونه و از چه ارزشو اعتبارى برخوردار است .
سيف بن عمر تميمى در چند سطر 
سيف در حدود سال 170 هجرى درگذشت . او اخبارى را از زمان پيغمبر خدا(ص ) و سقيفهبنى ساعده وبيعت ابوبكر و جنگهاى ارتداد و فتوح ، و بالاخره جنگجمل روايت كرده كه منحصر به خود اوست و ديگران چنان چيزهايى را نگفته اند.
دانشمندان علم رجال در وصف سيف بن عمر چنين گفته اند:
او ضعيف است . متروك الحديث مى باشد. سخنانشقابل اعتنا نيست . او اصلا مطرح نيست . او دروغگوست . سازنده احاديث و اخبار است و بهزندقيه متهم است . (650)
چگونگى اخبار و روايت سيف  
سيف در رواياتش بيش از يكصد و پنجاه صحابى براىرسول خدا(ص ) آفريده است كه ما حدود نود و سه تن از آنها را طى بررسيهاى مفصلىكه درباره هر يك از آنها انجام داده ايم در دو جلد كتاب خود به نام خمسون و مائهصحابى مختلق آورده ايم .
سيف از اين تعداد، بيست و نه نفرشان را از قبيله خودش ، تميم ، آفريده و در عالمخيال براى هر يك از ايشان اخبار و داستانهايى را در فتوح و معجزات و اشعار و روايتحديث ساخته است ، با اين تفاوت كه خداى متعال نه آنها را آفريده است و نه چيزى ازاخبار آنان را، بلكه همه آنها را سيف به تنهايى ساخته است كه ما در كتاب عبدالله بنسبا و خمسون و مائه صحابى مختلق (651) به بررسى بيش از هفتاد تن از همانراويان پرداخته ، در خور تواناييمان به پى جويى از روايات اين راويان خيالى سيفبرخاسته و نتيجه گرفته ايم كه او تنها از يكى از راويان خود كه او را محمد بن سوادنويره ناميده است حدود 216 روايت ، و از راويان ديگرش از اين مقدار كمتر، تا آنجا كه ازيكى از روايانش تنها يك روايت آورده است .
همچنين سيف سرايندگانى را براى عرب ، و فرماندهى را براى پارسيان و روميانآفريده ، سرزمينهاى را در كشور اسلامى و غير اسلامى خلق كرده ، سالهاى رويدادهاىتاريخى را تحريف نموده ، اسامى اشخاص برجسته را كه نامشان در تاريخ اسلامىرفته تغيير داده و دست آخر ضمن احاديث ساختگيش خرافاتى را بين مسلمانان رواج داده است.
سيف جنگهاى را در ارتداد و فتوح آفريده كه هرگز اتفاق نيفتاده ، و از صدها هزار كشتهدر آن جنگها كه با طرزى فجيع به دست مسلمانان كشته شده اند، سخن گفته ، درصورتى كه در اصل نه چنان جنگهايى به وقوع پيوسته و نه چنان كشتار وحشتناكىروى داده است .
او در ساخته ها و آفريده هايش چنين شايع كرده كه اسلام به ضرب شمشير انتشاريافته كه ما بى پايه و اساس بودن چنان ادعايى را در ابتداى جلد دوم كتاب عبدالله بنسبا ثابت كرده ايم .
روايات ساختگى سيف در بيش از هفتاد مصدر از مصادر مهم اسلامى ، (652) چون حديث ،تاريخ ، ادب و غيره در مذهب خلفا راه يافته و در آنها روايات سيف و ساخته هاى او از زمانپيغمبر خدا(ص ) تا زمان معاويه كاملا انتشار يافته است . و كسى كه بيش از ديگران ، وپيش از همه ، به سيف ارادت ورزيده و اخبار و روايات او را در كتاب خود آورده ، امامالمورخين ، محمد بن جرير طبرى (653) است كه اخبارى از اينقبيل را آورده است :
الف : حركت سپاهيان اسلام بر روى آب دريا! ازساحل تا دارين ، مسافتى را كه با كشتى مى توان آن را در يك شبانه روز طى نمود!
سپاهيان اين فاصله را بر روى آب چنان قدم برمى داشتند كه گويى بر روى ماسه اىپا مى گذارند كه اندكى آب رويش را گرفته باشد، به طورى كه آب دريا به زحمتسم شتران را مى پوشانيد!
ب : گاوها با عاصم بن عمرو تيمى ، صحابى ساختگى سيف در جنگ قادسيه ، با زبانفصيح عربى سخن مى گفته اند! و بكير به اسبش كهاطلال نام داشت ، در كنار رودخانه اى كه قصد عبور از آن را داشته نهيب زده كهاطلال بپر! و اطلال هم با بيانى رسا به او پاسخ داد: به حق سوره بقرهپريدم ! و از عرض رودخانه پريد!
ج : اجنه در فتح قادسيه اشعارى حماسى در ستايش جنگ آوريهاى دلاوران تميم سروده اند!
د: شهر شوش با لگدى كه دجال بر دروازه آن زد و گفت : انفتح بظار، (654) گشودهشده و دروازه آن بى دخالت هيچ دستى باز شد.
ه : در فتح شهر بهرسير و يه اردشير فرشتگان بر زبان اسود بن تميمى سخنىپارسى نهادند كه خودش هم معناى آنها را نمى دانسته ، ولى همان سخنان موجب فرارايرانيان شده است !
اين قبيل افسانه ها و خرافات را طبرى از سيف گرفته و در تاريخ خود آورده و از آنجابه ديگر منابع خبرى و تاريخى اسلامى كه بعد از طبرى و تا زمان ما تدوين شده اندرا يافته است كه ما به پاره اى از آنها اشاره خواهيم كرد.
انتشار احاديث سيف از تاريخ طبرى ديگر كتابها و علت آن 
ابن اثير در مقدمه كتاب الكامل مى نويسد:
من در اين كتاب چيزهايى را گردآورده ام كه تا كنون در يك كتاب فراهم نيامده است . نخستبه تاريخ كبير امام ابوجعفر طبرى ، كه كتابى است مورد اتكا و اطمينان همگان و بيانشدر موارد اختلاف قاطع و مقبول اين و آن است ، مراجعه كردم ...
چون از آن كتاب بپرداختم ، به منابع تاريخى مشهور ديگرى روى آوردم و آنها را موردمطالعه قرار دادم و آنچه را كه در تاريخ طبرى نيافته بودم از آنها گرفته به كتابخود افزودم ... مگر آنچه را كه بين اصحابرسول خدا(ص ) اتفاق افتاده كه من چيزى بر آنچه طبرىنقل كرده است نيفزوده ام ، مگر اينكه در آن توضيح بيشترى ، و يا نام كسى ديگر هم بردهشده باشد، و يا مطلبى آمده كه نقل آن به هيچ روى بر هيچيك از اصحاب موجب طعن وسرزنش نباشد. پس من بجز از چنان تاريخهاى معتبر و كتابهاى مشهورى كه به درستىآنچه را كه نقل و تدوين نموده اند شناخته شده مى باشند، چيزىنقل نكرده ام . (655)
ابن كثير نيز در پايان اخبار صحابه در جنگهاى ارتداد و فتوح و آشورهاى زمان عثمانمى نويسد:
اين فشرده مطالبى است كه ابن جرير طبرى ، كه خدايش رحمت كناد، از پيشوايان رشتهتاريخ ، در كتاب خود آورده ، كه آنچه را كه او آورده است ، از سخنان و احاديث ساختگى ودروغينى كه خودكامگان شيعه و ديگران بر اصحاب بسته اند و اخبار دروغ و بى اساسكه نقل مى كنند چيزى ديده نمى شود. (656)
ابن خلدون نيز مى نويسد: اين پايان سخن درباره خلافت اسلامى است و آنچه را كهمربوط به ارتداد و فتوح و جنگهاى آن مى باشد، كه سرانجام به اتحاد و همبستگىاجتماعى منجر شده است . و من چكيده و كليات آنها را به طور فشرده از مجلدات محمد بنجرير طبرى ، كه تاريخ كبير اوست ، آورده ام ؛ كتابى كه معتبرترين منبع خبرى است كهما تا كنون در اين زمينه ديده ايم ، و بر كنارترين آنها در آوردن مطالبى كه موجب خردهگيرى و شماتت بزرگان و برگزيدگان امت وعدول ايشان از صحابه و تابعين گردد، و يا آنها را به زيرسوال برده ، شك و ترديد درباره آنها ايجاد نمايد. (657)
علت گزينش اخبار سيف توسط عالمان نامدار صدر اسلام 
طبرى در خبر ابوذر صحابى فقير و بينوا با معاويه امير و فرمانروا مى نويسد:بازگويى بيشتر آنها را دوست نداشتم ، اما آنها كه در اين مورد به دفاع از معاويهبرخاسته اند، داستانى از سيف ...
همچنين ابن اثير در تاريخ خود مى نويسد:
معاويه ابوذر را دشنام داد و به مرگ تهديدش كرد كرد و سرانجام وى را سوار برشترى بى پالان به مدينه تبعيد نمود كه از آنجا هم با طرزى بسيار زننده به ربذهتبعيد گرديد كه گفتنش صلاح نيست ! و آنگاه همان داستان سيف را به اصطلاح از زبانمدافعان معاويه نقل مى كند!
راستى چرا اين دو دانشمند بزرگوار خبر غير سيف را در داستان معاويه و ابوذر نياوردهاند؟!
اين دو دانشمند خبر غير سيف را نه آن رو نياورده اند كه بر درستى آنها اعتمادند نداشتهاند، بلكه از آن رو از آنها چشم پوشيده اند كه در آن راه فرار و عذرى براى هيئت حاكمهدر رفتارى كه با ابوذر كرده اند نمى يافتند و تنها بهانه را نزد عذرآوران و مدافعانمعاويه امير و عثمان خليفه يافته اند كه سيف زنديق و سلسله راويان مخلوق او مى باشد.
پس طبرى به همين مناسبت تاريخ خود را با روايات بى اساس سيف زينت بخشيده ، و ابناثير نيز از همين رو از طبرى تبعيت كرده و روايات سيف را از تاريخ طبرى گرفته است !
ابن كثير هم همين كار را كرده است . او ضمن شرح رويدادهاىسال 36 هجرى و در پايان نقل اخبار جنگ جمل از روايات سيف ، كه آنها را جزء رويدادهاىبعد از وفات پيغمبر(ص ) تا جنگ مزبور آورده است ، مى گويد:
اين فشرده آن چيزى است كه ابن جرير طبرى - كه خدايش رحمت كناد- از طريق پيشگامانرشته تاريخ در كتاب خود آورده است ! و البته منظورش از پيشگامان كسانى هستند كهطبرى اخبار خود را از آنها گرفته است ؛ يعنى سيف بن عمر زنديق ، و راويان ساختگى او!
او علامه اى مانند ابن خلدون ، رساتر و گوياتر و با تاكيدى بيشتر، علت برگزيدنروايات سيف را، از قبيل اخبار بيعت خلفا و داستانهاى ارتداد و فتوح و يا عام الجماعهمعاويه ، كه در تاريخ طبرى پراكنده مى باشند، اعلام داشته و مى گويد:
اين مطالب كه در تاريخ طبرى آمده است ، مطمئنترين مطالبى است كه ما تا كنون ديده ايم، و بر كنارترين آنها از خرده گيرى و سرزنش و ايجاد شك و ترديد نسبت به مقام والاىبزرگان امت !
بنابراين روايات سيف در تاريخ طبرى از معتبرترين منابع خبرى براى آنها مى باشد،زيرا كه آن اخبار، بر كنارترين مطالب از خرده گيرى و انتقاد و ايجاد شبهه و ترديددرباره سران و بزرگان امت از صحابه و تابعين ، كه خلفا و فرمانروايان و بستگانايشان را تشكيل مى دهند، است .
دليل ديگر بر اينكه زشت است تا خبرى آورده شود كه بزرگان امت را به زيرسوال ببرد و لازم است به هر صورت كه شده به جستجوى عذرى برآمد تا مطلب موردانتقاد بر شخص صحابى موجه جلوه داده شود، خبر برداشتن حد شرعى توسط سعدفرمانده سپاه در اين كار خلاف او تراشيد! توجه كنيد:
سعد و ترك حد ميخوارگى از ابومحجن
ابومحجن ثقفى ، همان گونه كه در شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمدهاست ، مردى بود كه به ميخوارگى عادت داشته و عمر او را به سبب همينعمل ، هفت نوبت حد شرعى زد و سرانجام هم او را از مدينه تبعيد كرد.
ابومحجن در جنگ قادسيه و در سپاه سعد وقاص شركت كرد و سعد او را به سبب خوردنشراب به زنجير كشيد و محبوس داشت ، اما همسر سعد او را از زندان برهانيد. ابومحجننيز روى به ميدان آورد و در نبرد با دشمن از خود دلاورى و شجاعتى در خور تحسين نشانداد و به خاطر همان رشادتها بود كه سعد نيز او را بخشيد و حد شرعى را از او برداشتو گفت : به خدا سوگند به خدا سوگند كه من تو را به خاطر ميخوارگى حد نخواهم زد!ابومحجن هم گفت : من نيز ديگر لب به شراب نخواهم زد!
خبر برداشتن حد شرعى سعد از ابومحجن همين بود. اما ابن حجر در شرححال ابومحجن در كتاب اصابه خود، سخن ابن فتحون (م 519 ق ) را از كتاب او، كه درحاشيه استيعاب به چاپ رسيده ، نقل كرده ، آنگاه خود اين طور اضافه كرده است :
ابن فتحون بر ابوعمر خرده گرفته كه چرا در داستان ابومحجن گفته است او مردى بىپروا در شرابخوارگى بوده ... و تا آنجا كه مى نويسد: ابن فتحون نمى پذيرد كهسعد وقاص حد شرابخوارگى را از ابومحجن برداشته باشد، و گفته است كه چنينگمانى درباره سعد مردود است . و آن وقت گفته است كه : لكن له وجه حسن . يعنى براىآن توجيهى بهتر وجود دارد! ولى ابن فتحون ابن توجيه نيكو را معلوم نكرده ، شايد مىخواسته بگويد: سعد با توجه به شرطى كه دردل داشته ، حد را بر ابومحجن جارى نكرده است ، و آن هم اين بوده كه برايش ثابت شودكه او شراب خورده است ! و همين امر هم باعث شده كه خداوند توفيق توبه نصوح بهابومحجن عطا كند و ديگر گرد شرابخوارگى نگردد! (658)
و اين گونه پيروان مذهب خلفا به دنبال موردى مى گردند تا انتقاد و خرده گيرى را ازسران قوم و بزرگان ، كه خلفا و واليان و بستگان خلفاى صدر نخستين تا معاويه ومروان حكم و يزيد و واليانشان ، كه آنها را اكابر صحابه و تابعين مى نامند، بردارند!
و چون سيف بن عمر زنديق خوب مى دانسته كه ساز را از كدام سرش بايد نواخت ، رواياتخود را چنان ساخته كه مطابق ميل و خواسته طبقات مختلف مذهب خلفا در تمامى قرون واعصار قرار گيرد!
او روايات ساختگى خود را زير پوشش دفاع از خلفا و بستگان ايشان ، كه مورد خردهگيرى و انتقاد واقع شده بودند، قرار داده و زير چنان پرده ضخيمى از فريبكارىتوانسته است تا اهداف خود را از ضربه زدن به اسلام و بى اعتبار كردن تاريخ آن وانتشار خرافات مضر به عقايد اسلامى ، از همگان پوشيده دارد و بين مردم چنان شايع كندكه اسلام به ضرب شمشير گسترش يافته است !
سيف در پاسخ به نداى زندقه اش توانسته در پناه ساخته هاى خود به همه اهدافش ، كهنمونه هايى از آنها را نقل مى كنيم ، برسد كه از آن جمله نشر خرافات مضر به عقايداسلامى در داستان اسود عنسى ، مدعى و پيامبرى ، و گفت و شنود كسرى پادشاه ايران استبا رسول خدا(ص ) در پيشگاه خداوند!

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation