بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

2- فرمانروايى على و ائمه از فرزندان او  
همه روايات برجسته متواترى كه گذشت ، ثابت مى كنند كه على بن ابى طالب صاحباختيار مومنان و فرمانرواى ايشان بعد از رسول خداست ؛ كما اينكه همين مراد و مفهوم ازتفسير اولى الامر در آيه شريفه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم (751)
اين آيه درباره على بن ابيطالب نازل شده است . گفتم : مردم مى گويند پس ‍ چرا خداوندنام على اهل بيتش را آشكارا در قرآنش نياورده است ؟! امام فرمود: به آنها بگو، خداوند درقرآن نماز را بر پيامبرش نازل كرده ، ولى نفرموده سه ركعت يا چهار ركعت ، تا اينكهرسول خدا(ص ) آن را تفسير و معنى كرد. و نيز موضوع حج رانازل كرد، ولى نگفت هفت بار دور كعبه طواف كنيد تا پيغمبرش آن را براى مردم مشخص ومعين فرمود؛ همين طور هم آيه اطيعوا الله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم را در شان على و حسن و حسيننازل فرمود و پيامبر خدا(ص ) هم امت اسلامى را در همين مورد مورد خطاب داد و فرمود: شمارا به كتاب خدا و اهل بيتم سفارش ‍ مى كنم و من از خدا خواسته ام كه اين دو را از هم جدانكند تا آنگاه كه در روز بازپسين در كنار حوض كوثر بر من درآيند، و خداوند هم اينخواهش ‍ مرا پذيرفته است . (752)
3- تشبيه اهل بيت به كشتى نوح و باب حطه بنى اسرائيل 
از اصحاب رسول خدا(ص ) و نيز اهل بيت آن حضرت ، چون على (ع ) و ابوذر غفارى وابوسعيد خدرى و ابن عباس و انس بن مالك روايت كرده اند
كه رسول خدا(ص ) فرموده است :
مثل اهلى بيتى كسفينه نوح من ركبها نجى ، و من تخلف عنها غرق . يعنىاهل بيت من مانند كشتى نوح هستند كه هر كس بر آن سوار شود نجات يابند، و آن هر كس كهاز آن روى بگرداند هلاك گردد.
و در برخى از الفاظ همان روايات چنين آمده است : ومثل باب حطه فى بنى اسرائيل . يعنى و به منزله درگاه آمرزش گناهان در بنىاسرائيل مى باشند.
ماءخذ روايات ياشده  
روايات ياشده در مصادر معتبر ذيل آمده است : دخائر العقبى ، ص 20، نوشته محب طبرى ،مستدرك حاكم نيشابورى ، ج 2، ص 343 و ج 3، ص ‍ 150؛ حليه الاولياء ابونعيم ، ج4، ص 306؛ تاريخ تاريخ بغداد خطيب ، ج 12، ص 19؛ مجمع الزوائد هيثمى ، ج 9، ص168؛ الدر المنثور سيوطى در تفسير آيه وادخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نعفر لكمخطاياكم ؛ تاريخ الخلفاء سيوطى ، ص 270 در شرححال منصور دوانيقى ، از مامون ، از رشيدت از مهدى ، از منصور، از جدش ، از ابن عباس ، ازپيغمبر كه فرمود: مثل اهل بيتى كسفينه نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ؛كنزالعمال ، چاپ اول ، ج 6، ص 153 و 216؛ صواعق ، نوشته ابن حجر، ص 75 كه آنرا از دارقطنى و طبرانى و ابن جرير و احمد بنحنبل و ديگران روايت كرده است .
آنچه را آوريم ، نصوصى بود از كتاب خدا و سنت پيغمبر، كه تعيين ولى امر بعد ازپيغمبر را به وسيله خدا و پيامبرش مى رساندند. اينك نصوصى ديگر و با الفاظىديگر.
امامان ، على و فرزندان او (ع ) هستند  
مبلغين از سوى پيامبر خدا(ص )
خداوند در قرآن در آيات متعددى وظيفه پيغمبر را تنها اوامر الهى مشخص ‍ كرده است ؛ مثلامى فرمايد:
ما على الرسول الا البلاغ . يعنى بر پيغمبر بجز تبليغ نمى باشد. (مائده / 99).
و ما على الرسول الا البلاغ المبين . يعنى بر پيغمبر بجز تبليغ آشكار نمى باشد.
انما على رسولنا البلاغ المبين . يعنى تنها وظيفه پيغمبر ما تبليغ است . (مائده / 92 وتغابن / 12).
فهل على الرسل الا البلاغ المبين . يعنى آيا بر عهده پيامبران بجز تبليغ مى باشد؟(نحل / 35).
ان عليك الا البلاغ . يعنى بر تو بجز تبليغ رسالت چيزى نيست . (شورى / 48) .
تبليغ اوامر الهى به تبليغ مستقيم و بى واسطه ، و تبليغ غير مستقيم و با واسطه ، ونيز تبليغ چيزى كه زمان رسيده ، و تبليغ دستورى كه موقع انجامش نرسيده است تقسيممى شود. مانند حكم دو گروه از مومنان كه به جان يكديگر افتاده باشند، و يا تكليفمسلمانان در برابر فرمانرواى خود سر و ستمگر.
اما آنچه را تبليغش مستقيما بر عهده پيغمبر است به دو دسته تقسيم مى شود:
الف . تبليغ عين لفظ و معناى كلامى كه به حضرتش وحى مى شود، يعنى كتاب خدا، كهدر اين امت قرآن كريم ناميده مى شود و مى فرمايد: و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به ومن بلغ . يعنى اين قرآن را به من وحى فرمود تا شما و هر كس را كه اين قرآن به او مىرسد پند داده بترسانم . (انعام / 19).
ب . تبليغ تنها معنا و مفهوم مطالبى كه به وى وحى شده ، بدون لفظ آن ، كهرسول خدا(ص ) آنها را به لفظ خويش به مردم مى رساند. مانند تبليغ و بيان احكام ومقررات شرعى ، همچنان كه خداوند مى فرمايد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحاوالذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الذين و لا تتفرقوافيه . يعنى مقررات و آيينى كه براى شما مقرر شده ، همان است كه نوح را بهانجامش سفارش كرده ايم و تو را، و آن چه را كه ابراهيم و موسى و عيسى به انجامشسفارش شده اند. اين است كه دين را برپا داريد و در آن اختلاف و چند دستگى نيندازيد.(شورى / 13).
رسول خدا(ص ) در آن هنگام كه تعداد ركعات نماز و اذكار آن را مشخص ‍ مى فرمود، و ياديگر قوانين و مقررات اسلام را تشريح مى كرد، و يا از اخبار و رويدادهاى امتهاى گذشتهو امور غيب و پيشامدهاى اين دنيا و جهان ديگر سخن مى گفت ، همه آنها تبليغ مطالب غيرقرآنى است كه به حضرتش ‍ وحى شده بود. اين است كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى . يعنى او، سخن از هواىدل نگويد، و بجز آنچه كه به او وحى شده بر زبان نمى آورد. (نجم / 3).
اين نوع تبليغ در اين امت حديث شريف نبوى ناميده مى شود.
آياتى كه گذشت ، تبليغ وحى الهى را تنها وظيفه پيغمبر تعيين كرده ، بنابراين صفتمميزه پيغمبر تبليغ است ، نه چيز ديگر. پس اگررسول خدا(ص ) در مقام معرفى شخصى بگويد: فلانى از من است ، منظور اين است كه اودر امر تبليغ به منزله شخص پيغمبر مى باشد.
ما اين مطلب را از پيش خود نمى گوييم ، بلكه مى بينيم كه پيغمبر خدا(ص ) در پاره اىاز احاديث خود به آن تصريح كرده است ، مانند آنچه كه در داستان برائت به شرح زيرآمده است .
ماجراى تبليغ سوره برائت  
ماجراى تبليغ سوره برائت در صحيح ترمذى و تفسير طبرى و خصائص ‍ نسائى ومستدرك الصحيحين حاكم و ديگر مصادر، از قول اصحابى چون انس بن مالك و ابن عباس وسعد بن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و ابوسعيد خدرى و عمر بن ميمون و على بنابيطالب (753) و ابوبكر آمده است كه ما در اينجا روايت شخص امام (ع ) را كه در مسنداحمد بن حنبل و از زبان حضرتش آمده است نقل مى كنيم :
رسول خدا(ص ) ابوبكر را احضار كرد و وى را با سوره برائت به سوى مردم مكهفرستاد كه :
# از سال ديگر هيچ مشركى را حق گزاردن حج نمى باشد.
# برهنه و عريان حق ندارد تا به گرد كعبه بگردد.
# بجز مسلمانان به بهشت وارد نخواهد شد.
# آنان كه با رسول خدا(ص ) پيمان بسته اند، پيمانشان تا آخر مدت آن معتبر است .
# خداوند و پيامبرش از مشركان بيزار هستند.
ابوبكر پس از گرفتن دستورهاى لازم به جانب مكه حركت كرد. اما پس از گذشت سهروز، رسول خدا(ص ) به على بن ابيطالب فرمان داد كه خودت را به ابوبكر برسانو او را به نزد من بازگردان و ماموريت او را خودت بر عهده بگير و سوره برائت راابلاغ كن .
على فرمان برد و چون ابوبكر به خدمت پيغمبر خدا(ص ) بازگشت ، بگريست و گفت :اى رسول خدا! آيا از من خطايى سرزده است ؟! پيغمبر فرمود: در تو بجز خير چيزىاتفاق نيفتاده ، اما به من فرمان داده شده كه آن را بجز شخص خودم و يا مردى از من نبايدابلاغ كند. (754)
قرائن حال و مقال بيش از هر چيز ديگر در اين روايات ما را به اين حقيقت راهنمايى مى كنندكه منظور از تبليغ در اين مورد همان ابلاغ احكام و مقررات اسلامى است كه براى نخستينبار خداوند - پيامبرش وحى فرموده تا آن را به مكلفان برساند. و اين درست همان وظيفهاى است كه ويژه شخص پيغبر خدا(ص ) يا مردى ديگر از آن حضرت مى باشد.
در مقابل اين تبليغ ، تبليغ ديگرى است كه هر مكلف ، در برابر احكامى كه به وسيلهپيغمبر خدا(ص ) و يا شخصى از آن حضرت تبليغ شده ، بر عهده دارد تا آن را بهديگران برساند. از ويژگيهاى اين تبليغ آن است كه تا پايان جهان استمرار خواهديافت و هر كس خود را موظف به انجام آن مى داند.
و معلوم است كه منظور پيامبر اسلام از اين سخن كه بجز شخص ‍ خودم ، يا مردى ازمن آن را ابلاغ نمى كند، همان نوع اول تبليغ مى باشد. و لفظمنى را كه در احاديث شريف نبوى آمده است ، حديث منزلت تشريح و معنى مىكند.
حديث منزلت  
در صحيح بخارى و مسلم و مسند طيالس و احمد بنحنبل و سنن ترمذى و ابن ماجه و ديگر مصادر آمده (و ما سخن بخارى را مى آوريم ) كهرسول خدا(ص ) به على (ع ) فرموده است :
انت منى بمنزله هارون من موسى ، الا انه ليس نبى بعدى . يعنى تو مرا به منزلههارونى براى موسى ؛ با اين تفاوت كه پس از من ديگر پيغمبرى نخواهد بود.
پايان اين حديث در صحيح مسلم چنين آمده است : الا انه لانبى بعدى .
ابن سعد در طبقاتش از قول براء بن عازب و زيد بن ارقم مى نويسد كه اين دو صحابىگفته اند كه چون جنگ تبوك پيش آمد، رسول خدا(ص ) به على بن ابيطالب (ع ) فرمود:يا بايد من در مدينه بمانم يا تو، و چون على را به جانشينى خود برگزيد، خود بهمنظور پيكار با مشركان بيرون شد.
پس از عزيمت پيغمبر خدا(ص )، كسى گفت : رسول خدا، على را به سبب كارى ناخوشايندكه از او سرزده برجاى گذاشته است ! اين سخن چون به گوش على رسيد، خود را بهرسول خدا رسانيد. چون چشم پيغمبر به على افتاد پرسيد: اتفاقى افتاده است ؟! علىگفت : نه ، اى رسول خدا! اما شنيده ام كسى شايع كرده كه تو به سب خطايى كه از منسرزده ، آزرده خاطر شده اى و مرا بر جاى گذاشته اى !
رسول خدا(ص ) تبسمى كرد و فرمود:
على ! نمى خواهى تو مرا به منزله هارون براى موسى باشى ، با اين تفاوت كه توپيغمبر نيستى ؟ امام پاسخ داد: دوست دارم اىرسول خدا. و پيغمبر فرمود: مقام و منزلت تو آن چنان است . (755)
قسمتهايى از الفاظ همين حديث را در آن بخش كه از جانشينانرسول خدا(ص ) در غزواتش سخن مى گفتيم ، آورديم .
مقصود از لفظ منى در احاديث پيغمبر(ص ) 
لفظ منى كه در حديث انت منى بمنزله هارون من موسى آمده ، مراد و مقصودپيغمبر(ص ) را از به كار بردن آن در احاديث ديگرش ‍ آشكار مى سازد. و آن اينكه هاروندر پيغمبرى شريك حضرت موسى ، و در امر تبليغ احكام الهى يار و همكار او بوده است .على (ع ) هم به موجب حديث منزلت براى خاتم پيامبران به منزله هارون است براى موسى، به استثناى نبوت و پيامبرى . پس براى على (ع ) از سمت هارون ، تنها يارى و همكارىبا پيغمبر در امر تبليغ احكام الهى باقى مى ماند.
همچنين رسول خدا(ص ) منظور از لفظ منى را در سخنانش ‍ در روز عرفاتدر حجه الوداع آشكارا بيان كرده است :
على منى ، و انا من على . لا يودى عنى ، الا انا او على . يعنى على از من است و من ازعلى و وظيفه مرا بجز خودم يا على ، كسى ديگر انجام نمى دهد. (756)
رسول خدا(ص ) منظورش را از به كار بردن لفظ منى در اين احاديث هر چهروشنتر اعلام داشته و مقصود اين است كه على (ع ) در مقام تبليغ احكام الهى به منزلهپيغمبر است از جانب خدا به مكلفين بلاواسطه . و از همين جا معنا و مفهوم لفظمنى كه در ديگر احاديث پيغمبر و در شان على (ع ) به طور سربسته آمدهاست ، روشن مى شود، مانند خبرى كه در روايت بريده در شكايت از امام (ع ) آمده كهپيغمبر(ص ) به او فرموده است : لا تقع فى على ، فانه منى ... (757) و يا روايتعمران بن حصين كه رسول خدا(ص ) به او فرمود: ان علينا منى . (758)
در تمامى اين روايات ، منظور رسول خدا(ص ) اين بود كه بفهماند وظيفه على و امامان ازنسل او در برابر رسول خدا در كشيدن بار سنگين تبليغ بى واسطه به مكلفان ، همانندوظيفه شخص پيغمبر است . بنابراين ، آنان همگى از پيغمبرند، و پيغمبر از ايشان . آنهادر امر تبليغ شريك او هستند، و فقط در يك مورد با هم اختلاف دارند و آن اينكهرسول خدا(ص ) احكام و مقررات الهى را بى واسطه و مستقيما از طريق وحى از خداى تباركو تعالى دريافت مى كند، اما ايشان آن را از شخص پيغمبر. پس امامان مبلغين از جانب پيغمبرخدا(ص ) به امت اسلامى مى باشند و خدا و پيامبرش ايشان را براى كشيدن سنگينى بارچنين تبليغى از پيش آماده كرده اند. چه ، خداوند ايشان را همان طور كه در آيه تطهير خبرداده ، با لباسى كه از عصمت و پاكى بر اندامشان پوشانيده ، از هر پليدى و ناپاكىبه دورشان داشته است .
از آن گذشته ، رسول خدا(ص ) از آنچه كه خداوند به او وحى مى فرمود، على (ع ) رابه طور خاصى بهره مند ساخته و امامان ، يكى بعد از ديگرى ، نيز همه آنها را ازپدرشان على (ع ) به ارث برده اند و روايات زير گوياى همين مطلب است .
حاملان علوم پيغمبر(ص )  
در تفسير رازى و كنزالعمال متقى هندى آمده است كه على (ع ) فرمود:
رسول خدا(ص ) هزار باب از حكمت و دانش مرا بياموخت كه از هر كدام آنها هزار در از علومديگر به رويم گشوده گشت . (759)
در تفسير طبرى ، از طبقات ابن سعد، تهذيب التهذيب ، كنزالعمال و فتح البارى روايت زير آمده و ما از فتح البارىنقل مى كنيم :
از ابوطفيل روايت شده است كه گفت : من در يكى از سخنرانيهاى على (ع ) حضور داشتم كهمى گفت : هر چه مى خواهيد از من بپرسيد، كه به خدا قسم اگر از آنچه تا به روز قيامتاتفاق خواهد افتاد از من بپرسيد، به آن پاسخ خواهم داد و شما را از آن باخبر خواهم كرد.از قرآن از من بپرسيد كه به خدا سوگند آيه اى نيست مگر اينكه مى دانم در شبنازل شده است يا روز، در بيابان بر پيغمبر خدا(ص ) فرود آمده است يا در كوه ...(760)
از اين روى است كه رسول خدا بنا به روايت جابر بن عبدالله در حق على ع فرموده است :
من شهر علم هستم و على دروازه آن است . هر كس كه بخواهد به اين شهر وارد شود، بايدكه از دروازه آن بگذرد.
حاكم مى گويد اين روايت صحيح الاسناد است . (761) و بنا به روايتى ، در پايانحديث فوق چنين آمده است : و هر كس كه خواهان دانش است ، بايد كه از در وارد شود.(762)
همين موضوع ، در روايت ديگر چنين آمده است :
در جنگ حديبيه بود كه ديدم رسول خدا(ص ) دست على را دست گرفته و فرمود:
اين مرد سرور آزادگان و كشنده تبهكاران است . يارى كننده او پيروز است و خوار كننده اش، خوار و بى مقدار. در اينجا رسول خدا(ص ) صدايش را بلند كرد و به سخنانش چنينادامه داد: من شهر دانشم و على دروازه آن است ، هر كس كه بخواهد كه به اين شهر درآيد،بايد كه از دروازه آن وارد شود. (763)
در روايت ابن عباس سخنان پيغمبر(ص ) اين طور آمده است :
من شهر دانشم و على دروازه آن است ، هر كس كه قصد اين شهر كند، بايد كه از دروازه آنوارد شود.(764)
اما در روايت شخص امام (ع ) آمده است كه پيغمبر خدا(ص ) فرموده : انا دار العلم و علىبابها، فمن اراد الحكمه فليات الباب . (765) و در روايتى ديگر از امام آمده است كهرسول خدا(ص ) فرمود: انا دار الحكمه و على بابها. (766) و موجب روايت ابوذر،پيغمبر در حق على (ع ) فرمود: على باب علمى ، و مبين لامتى ما ارسلت به بعدى ... يعنىعلى دروازه دانش من است و پس از من آنچه را كه به آن فرستاده و مامور شده ام ، براى امتمبيان خواهد نمود. (767)
و در روايت انس بن مالك آمده است كه پيغمبر خدا(ص ) به على فرمود: انت تبين لامتى مااختلفوا فيه بعدى . يعنى تو پس از من موارد اختلاف امتم راحل و فصل خواهى نمود. (768)
على (ع ) در دامان پيغمبر خدا(ص )  
خداوند از همان هنگام كه زندگى پيامبرش و على را در زير سقف يك خانه ميسر گردانيدپيامبر خاتمش را امكان آن داد تا به كام پس عمويش ، كه به موجب روايت حاكم هنوزكودكى خردسال بود، شهد علم و دانش ريزد. حاكم سخن خود را چنين ادامه مى دهد: ازنعمتهايى كه خداوند به على بن ابيطالب ارزانى داشته و اراده خيرى كه نسبت به اوانجام رسانيده يكى اين رويداد است :
قريش را به سبب خشكسالى تنگى و سختى به هم رسيد و ابوطالب را، كه افراد تحتتكفلش بسيار بودند، از اين رهگذر رنج فراوان نصيب گشت . تا اينكهرسول خدا(ص )، كه در آن تاريخ هنوز به پيامبرى مبعوث نشده بود، به عمويش عباسبن عبدالمطلب ، كه در ميان بنى هاشم مردى مرفه و ثروتمند بود، گفت : برادرتابوطالب مردى عيالمند است و همچنان كه مى بينى مردمان از اين قحطى و خشكسالى دررنج و عذابند.
بيا تا با هم پيش او برويم و هر يك از ما پسرى از او را پذيرفته ، بدين وسيله ازنانخورهاى او بكاهيم .
عباس پيشنهاد او را پذيرفت و هر دو به نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ما بر آن شده ايمكه تا زمان رفع اين گرفتارى و تنگدستى از مردم ، از بارعيال تو بكاهيم . ابوطالب گفت : فقط عقيل را برايم بگذاريد، و هر چه كه مى خواهيدانجام دهيد.
پسر رسول خدا(ص ) على را برگرفت و نزد خود نگاهداشت . و عباس هم جعفر را. از آنتاريخ على همچنان در كنار پيغمبر بود تا اينكه خداوند حضرتش را به پيامبرىبرانگيخت و على او را در نبوتش تصديق كرد و پيروى از او را به جان پذيرا شد.
جعفر هم در كنار عمويش عباس سر مى كرد تا آنگاه كه اسلام آورد و از او بى نيازگرديد. (769)
از زيد بن على ، نواده امام حسن (ع )، از پدرش ، از جدش روايت شده است و گفت :رسول خدا(ص ) در حالى كه عموهايش ، عباس و حمزه ، در كنارش ‍ بودند، از اتاق بهبيرون نگاه كردند و ديدند كه على و جعفر وعقيل در بيرون از خانه به نحوى سرگرمند، پس روى به عموهاى خود كرد و گفت : از اينكودكان هر كدام را كه مى خواهيد انتخاب كرده سرپرستى نماييد. يكى از ايشان گفت : منجعفر را انتخاب مى كنم .
ديگرى هم گفت : من هم عقيل را برمى گزينم . آنگاهرسول خدا(ص ) به آنها فرمود: شما را آزاد گذاشتم تا براى خودتان انتخاب كرديد. اماخداوند على را براى من برگزيده است . (770)
اميرالمومنين على (ع ) در خطبه قاصعه خود به همين موضوع اشاره دارد كه مى فرمايد:
شما موقعيت و مقام مرا نزد رسولخدا(ص )، چه از نظر خويشاوندى و نزديكى به آن حضرت و چه از نظر منزلت وموقعيتى كه ويژه من است ، دريافته اند. او مرا كه كودكى بيش نبودم در كنار مى گرفت وبه سينه خود مى چسباند و در رختخواب خود مى خوابانيد. بدنش با بدنم تماس داشت واز بوى خوش بدنش برخوردارم مى كرد. (چندان كوچك بودم ) كه غذا را خود نخست در دهاننرم مى كرد و سپس در دهان من مى گذاشت . او سخنى به گزافه و دروغ از من نشنود وبه كارى ناشايسته از من مشاهده ننمود.
خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير بازگرفتند، حضرتش را با فرشته اى ازبزرگترين فرشتگانش همراه فرمود تا او را روزها و شبها به راه بزرگواريها وسيرت و اخلاق نيكوى جهانيان راهبر باشد. و من هم همانند شتر بچه اى كه مادرش رادنبال مى كند، حضرتش را پيروى مى كردم . او - هر روز از اخلاق نيكويش نشانه اىبرايم برمى افراشت و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد.
او در هر سال (مدتى ) را در حراء مى گذرانيد و من تنها كسى بودم كه او را در آن ايام مىديدم و بجز من كسى ديگر او را نمى ديد. در آن روزگار، اسلام در يك خانه خلاصه مىشد: (خانه ) پيغمبر و خديجه كه سومينشان هم من بودم . نور وحى و رسالت را مى ديدم وبوى نبوت و پيامبرى را استشمام مى كردم .
به هنگام نزول نخستين وحى بر آن حضرت ، صداى ناله اى را شنيدم و از آن حضرتعلتش را جويا شدم ، او به من فرمود: اين ناله شيطان است كه از اينكه مورد پيروى قراربگيرد، مايوس و نااميد شده است . تو آنچه را كه من مى شنوم ، مى شنوى ، و آن را كه منمى بينم ، مى بينى . تفاوت تو با من اين است كه تو پيغمبر نيستى ، بلكه وزير وياور من در امر رسالت و بر مسير خير و صلاح مى باشى .
من در آن هنگام كه گروهى از سران قريش به خدمتش رسيدند در كنار حضرتش بودم كهايشان به او گفتند: اى محمد! تو ادعاى بزرگى كرده اى كه تا كنون چنين ادعايى راپدرانت و هيچيك از خاندانت نكرده است . اينك ما از تو خواهشى داريم كه اگر آن را انجامدادى و به ما نمودى ، مى پذيريم كه ، تو پيغمبر و فرستاده خدايى ، و اگر انجامندادى ، مى فهميم كه مردى جادوگر و دروغگو هستى . پيغمبر خدا(ص ) از ايشان پرسيد:چه مى خواهيد؟ گفتند: اين درخت را آوازده تا از بيخ و بن و با همه ريشه هايش ‍ از زمين كندهشده ، پيش تو آيد و بايستد.
رسول خدا(ص ) فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست . اگر خداوند آن را براى شماانجام داد ايمان مى آوريد و به حق گواهى مى دهيد؟ آنها پاسخ دادند: آرى . پيغمبر فرمود:آنچه را كه خواسته ايد برايتان انجام مى دهم و مى دانم كه شما به راه خير و نيكىگرايشى نداريد و در ميان شما كسى وجود دارد كه در چاه افكنده مى شود، و كسى كه دستبه جمع آورى سپاه احزاب مى زد! (771) آنگاهرسول خدا(ص ) روى به درخت كرد و فرمود: اى درخت ! اگر تو به خدا و روز جزا ايماندارى و مى دانى كه من فرستاده خدا هستم ، با همه ريشه هايت از زمين كنده شو و بهفرمان خدا رو به من بياور بايست .
قسم به خدايى كه حضرتش را به راستى به رسالت برانگيخته است ، آن درخت باتمامى ريشه هايش از زمين كنده شد و با بانگ عظيم چون صداى به هم خورده بالهاىپرندگان پيش آمدن تا روبروى پيغمبر خدا(ص ) قرار گرفت ، و سر بلندترين شاخههايش را بر سر رسول خدا(ص ) فرود آورد و بعضى از شاخه هايش را نيز بر دوش من ،كه در سمت راست پيغمبر بودم ، افكند.
آن گروه چون چنان ديدند، از راه تكبر و گردنكشى گفتند: فرمان ده تا نيمى از اين درختبيايد و نيمى ديگرش همچنان بر جاى بماند!رسول خدا(ص ) فرمان داد تا چنان شود، پس برجاى بماند!رسول خدا(ص ) فرمان داد تا چنان شود، پس نيمى از درخت با سروصدايى بس ‍ شگفتانگيز پيش آمد تا آنجا كه نزديك بود رسول خدا(ص ) را در بر بگيرد.
قرشيان از راه دشمنى و ناسپاسى گفتند: اكنون دستور ده تا اين نيمه به جاى خودبازگردد، و همچنان كه بود به نيمه ديگرش بپيوندند.رسول خدا(ص ) نيز فرمان داد و آن نيمه بازگشت . من كه شاهد اين ماجرا بودم ، گفتم لااله الا الله . اى رسول خدا! من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آورده ، و نخستين كسىكه گواهى مى دهم كه درخت به امر و فرمان خداى تعالى ، و به خاطر تصديق نبوت ورسالت تو و نيز به پاس فرمانهايت چنين و چنان كرد.
آن گروه يكصدا: گفتند: نه ! او جادوگرى است سخت دروغگو و ماهر و چيره دست . (آنگاهبا اشاره به من به سخن خود چنين ادامه دادند:) آيا بجز مانند اين ، كسى هم پيدا مى شودكسى هم پيدا مى شود كه تو را در كارهايت تصديق كند؟! (772)
رسول خدا(ص ) اين چنين در ايام كودكى ، امام (ع ) را در هر روز از اخلاق كريمه و رفتارپسنديده اش علمى برمى افراشت و او را به پيروى از آن فرمان مى داد. و به روزگاربزرگساليش اقيانوسى از دانش و علوم را با همه عظمت و بزرگيش در كام جانشفروريخت و او را نديم خاص و محرم اسرار خويش ‍ گردانيد. به اين روايت توجه كنيد:
در صحيح ترمذى و ديگر منابع و ديگر معتبر ازقول جابربن عبدالله آمده است كه در جنگ طائفرسول خدا(ص ) على را پيش خواند و با وى به نجوا پرداخت تا آنجا كه مردم گفتند:زيرگوشى سخن گفتنش با پسرعمويش ‍ چه به درازا كشيد؟!
رسول خدا(ص ) فرمود: من سر خود را با او به نجوا ننشسته بودم ، بلكه خداوند وى رابه نجوا فراخوانده بود. (773)
همين داستان در روايتى ديگر چنين آمده است :
چون جنگ طائف پيش آمد، رسول خدا(ص ) على را بخواند و مدت زمانى دراز با او بهآهستگى و زيرگوشى به سخن گفتن پرداخت . در اين هنگام يكى از اصحاب گفت ...(774)
و در روايات جندب بن ناجيه ، و يا ناجيه بن جندب آمده است : در جنگ طائفرسول خدا(ص ) برخاست و با على (ع ) به قدم زدن و نجوا پرداخت . هنگامى كه پيامبرباز آمد، ابوبكر به او گفت : زيرگوشى صحبت كردنت با على خيلى طولانى شد؟!پيغمبر(ص ) پاسخ داد: من سر خود با او راز پنهان نمى گفتيم ، بلكه فرمان خداوندبود كه مطالبى را در گوش او نجوا كنم . (775)
اميرالمومنين (ع ) در فراگيرى علوم و معارف ازرسول خدا(ص ) بسى حرص و ولع داشت تا اينكه آيهذيل نازل شد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقه .يعنى اى مومنان چون خواستيد با رسول خدا زيرگوشى صحبت كنيد، پيشاپيش صدقهبدهيد. (مجادله / 12) (776). و على همچنان پرداخت صدقه به نجواى خود بارسول خدا(ص ) ادامه مى داد. طبرى در اين مورد مى نويسد:
مومنان از نجواى با رسول خدا(ص ) ممنوع شدند، مگر اينكه پيشاپيش ‍ صدقه اىبپردازند. در اين ميان تنها على بن ابيطالب بود كه با پرداخت صدقه همچنان بهنجواى با رسول خدا(ص ) ادامه مى داد. (777)
واحدى در كتاب اسباب النزول خود، و ديگران ازقول على بن ابيطالب آورده اند كه گفت :
من يك دينار پول داشتم ، آن را به درهم خرد كردم و هر وقت كه به خدمت پيغمبر مى رسيدم... (778)
زمخشرى در تفسير آيه فوق مى نويسد: على پولش را در ده مساله كه ازرسول خدا(ص ) پرسيد، به صدقه داد.
اميرالمومنين (ع ) خود در اين مورد مى فرمايد: در كتاب خدا آيه اى هست كه بجز شخص منهيچكس ديگر، چه قبل و چه بعد، به آن عمل نكرده است و آن آيه نجوا مى باشد كه مىفرمايد: يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول ... كه من يك دينار داشتم و... تا آنجا كهمى فرمايد: بالاخره آيه نسخ شد، و بجز من كسى ديگر به آنعمل نكرد و به جاى آن ، اين آيه آمد: اءاءشفقتم ان تقدموا ين يدى نجواكم صدقات ... يعنىآيا از تنگدستى ترسيديد كه پيش از انجام نجوا صدقه اى در راه خدا بدهيد... (779)(مجادله / 13).
و بدين سان على همواره در كنار رسول خدا(ص ) بود و تا آخرين لحظه حيات از حضرتشجدا نشد. ام المومنين عايشه در اين مورد مى گويد:
رسول خدا(ص ) را چون مرگ فرا رسيد، فرمود: ادعوا لى حبيبى .
يعنى دوست عزيزم را برايم بخوانيد. ابوبكر را نزدش حاضر كردند، آن حضرتسرخود را بلند كرد و چون او را ديد سر بر بالش نهاد و دوباره فرمود: ادعوا لىحبيبى . سرانجام على را فراخواندند و چون چشم پيغمبر(ص ) به على افتاد، روى اندازىرا كه بر رويش افكنده بودند بر روى على كشيد و او را به سينه خود فشرد و دست درگردنش انداخت و همچنان بود تا رحلت فرمود. (780)
از ابن عباس نيز آورده اند كه گفت :
بيمارى رسول خدا شدت يافت و در آن حال عايشه و حفصه نزد او حضور داشتند كه علىاز در وارد شد. چون چشم پيغمبر به على افتاد، سربلند كرد و خطاب به او فرمود:نزديك بيا، نزديك بيا. آنگاه او را تنگ در آغوش ‍ گرفت و همچنان بود تا از دنيا برفت .(781)
و از ام المومنين ام سلمه نيز روايت شده است كه گفت :
قسم به خدا كه على از هر كس ديگر به رسول خدا(ص ) نزديكتر، و تا دم مرگ در كنارآن حضرت بود. صبح بود كه به عيادت رسول خدا رفتم ، در آن موقعرسول خدا(ص ) مرتب مى گفت : على آمد، على آمد؟ تا اينكه فاطمه در جوابش گفت :مثل اينكه خودت او را پى كارى فرستاده اى . ام سلمه مى گويد: بالاخره على آمد و منگمان بردم رسول خدا(ص ) با او كارى پنهانى دارد. اين بود كه همگى برخاستيم و ازاتاق بيرون آمديم و در كنار در نشستيم . من كه از ديگران به در اتاق نزديكتر بودم ،ديدم كه پيغمبر خدا(ص ) على را در آغوش خود گرفت و زيرگوشى با او به نجواپرداخت . رسول خدا(ص ) در همان روز ديده از جهان فروبست ، در حالى كه على در كنار اوبود و تا آخرين لحظات حيات از آن حضرت جدا نشد. (782)
از ابن عباس روايت شده است كه رسول خدا(ص ) فرمودن
هر كس كه دوست دارد كه چون من زندگانى كند، همچون من بميرد و در باغ بهشتى كهخدايم آفريده است جاى بگيرد، بايد كه پس از من على را به سرپرستى و ولايت خودبرگزيند و مواليان او را دوست داشته باشد و به امامان پس از من اقتدا نمايد. چه آنهاعترت من هستند كه از گل من آفريده شده اند و از دانش و بينش من برخوردار گرديده اند.پس واى بر آن دسته از امتم كه فضل و برترى ايشان را انكار كنند و با بريدن از آنها،پيوند خود را با من ببرند كه خداوند شفاعت مرا در روز قيامت نصيب ايشان نخواهدفرمود(783).
تا اينجا، آنچه را كه درباره نخستين وصى پيغمبر(ص ) آمده است ، آورديم .پس از اين ، به ذكر ديگر مطالبى خواهيم پرداخت كه درباره بقيه اوصياى پيغمبر وپس از وصى نخستين آمده است .
درباره دو سبط پيامبر(ص )  
در بحثى كه گذشت ، شمه اى از رواياتى را كه درباره اماماول ، اميرالمومنين على بن ابيطالب (ع ) آمده بود آورديم . اكنون احاديثى را كه درباره دوسبط پيامبر(ص )، يعنى امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام ) روايت شده است مى آوريم . ازآن جمله حديثى است از آن حضرت درباره هر يك از آنها كه فرموده است : هذا منى . يعنى ايناز من است . و معنا و مفهوم لفظ منى را هم در گذشته دانستيم .
حسن و حسين از پيامبرند و دو سبط او  
در مسند احمد بن حنبل از قول مقدام بن معدى كرب آمده است كهرسول خدا(ص ) حسن را در كنار گرفت و فرمود: هذا منى ... (784)
همچنين از براء بن عازب روايت شده است كه گفترسول خدا(ص ) درباره حسن و يا حسين فرمود: اين از من است . (785)
بخارى و ترمذى و ابن ماجه و احمد بن حنبل و حاكم نيشابورى از يعلى بن مره آورده اندكه رسول خدا(ص ) فرمود:
حسين منى و انا من حسين ، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط. يعنى حسين از مناست و من از اويم . خداوند دوستدار او را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است . (786)
و بنا به روايتى فرموده است : حسن و حسين دو سبط از اسباط هستند. (787)
و از ابورمثه روايت شده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: حسين از من است و من از اويم و اوسبطى از اسباط است . (788) و در روايتى ديگر فرمود: الحسن و الحسين سبطان منالاسباط. (789)
و در روايتى ديگر از براء بن عازب آمده است كهرسول خدا(ص ) فرمود: حسين از من است و من از حسينم . خداوند دوست دارد هر كس كه حسين رادوست داشته باشد، حسن و حسين دو سبط از اسباط مى باشند. (790)
لفظ منى كه در سخن پيغمبر خدا(ص ) درباره حسنين در اينروايات آمده ، درست همانند سخنى است از آن حضرت درباره پدرشان على (ع ) و منظوررسول خدا(ص ) در تمام اينها اين است كه اين بزرگواران در مقام تبليغ احكام و مقرراتاسلامى از حضرتش مى باشند.
همچنين مى بينيم كه رسول خدا(ص ) در مورد حسنين (عليهماالسلام ) مى فرمايد: انهماسبطان من الاسباط. يعنى اينان دو سبط از اسباطند. در اينجا مراد از كلمهسبط نوه و يا فرزندزاده نيست ، زيرا چنين سمتى انحصار به پيغمبر نداردو همه افراد بشر چنين سمتى را دارا مى باشند و اين كلامى نامربوط است و در خور مقامرسول خدا(ص ) نيست . بلكه الف و لامى كه در الاسباط آمده ، الف و لام عهداست تا بدين وسيله ذهن آدمى متوجه اسباطى شود كه در قرآن مجيد از آنها ياد شده است .آنجا كه مى فرمايد: قولوا امنا بالله و ماانزل الينا و ما انزل ابى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى وعيسى ما اوتى النيون من ربهم لا نفرق ين احد منهم و نحن له مسلمون . يعنى بگوييدكه ما ايمان آورده ايم كه به خدا و كتابى كه بر ما فرستاده شده و به آنچه كه بهابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط فرود آمده و به آنچه به موسى و عيسى دادهشده ، و به آنچه به همه پيامبران از جانب خدا داده شده است ، و ما فرقى ميان هيچكدام آنهانمى گذاريم و ما فرمانبردار او مى باشيم . (بقره / 136). و يا آن جا كه مى فرمايد: ام تقولون ان ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقو والاسباط كانوا هود او نصارى ... يعنىيا مى گويند كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى و يا نصرانىبوده اند... (بقره / 140).
و يا در جاى ديگر مى فرمايد: قل آمنا بالله و ماانزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقو و الاسباط. يعنى بگو مابه خدا و آنچه بر ما نازل شده و آنچه بر ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است ايمان آورده ايم .(آل عمران / 84). و يا آنجا كه مى فرمايد: انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيينمن بعده و اوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونسو هارون و سليمان و... يعنى ما به تو وحى كرده ايم ، همان گونه كه به نوح وپيامبران پس از او وحى نموديم ، و همچنين به ابراهيم واسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحىنموديم و... (نساء / 163).
پس الف و لامى كه بر سر لفظ الاسباط در حديث پيغمبر خدا(ص ) دربارهحسنين (عليهماالسلام ) آمده است براى توجه مسلمانان است به اسباط كه درآيات قرآن آمده است .
و اينكه سخن رسول خدا(ص ) درباره اينان ، همانند سخن آن حضرت است درباره پدرشانكه فرموده است : على او را به منزله هارون است موسى ، اين منزلت را خداىمتعال در داستان موسى چنين آورده است : و اجعل لى وزيرا من اهلى # هارون اخى # اشدد بهازرى # و اشركه فى امرى # كى نسبحك كثيرا # و نذكرك كثيرا # انك كنت بنا بصيرا #قال قد اوتيت سولك يا موسى . يعنى و از خانواده ام يكى را يار و همكار من قرار ده ،برادرم هارون را، و پشت مرا به او محكم گردان و او را در امر رسالت شريك من كن . تاهمواره تو را تسبيح بگوييم و بسيار يادت كنيم كه تو براحوال ما بينايى . گفت : خواسته ات برآورده شد اى موسى ... (طه / 29 - 36).
و يا آنجا كه از زبان موسى مى فرمايد: و اخى هارون هو افصح منى لسانا فارسلهمعى رداء يصدقنى انى اخاف ان يكذبون # قال سنشد عضدك باخيك ...
يعنى موسى گفت برادرم هارون را، كه زبانش از من گواراتر است ، با من در امر رسالتشريك گردان تا مرا تصديق كند. چه ، از آن مى ترسم كه مرا تكذيب كنند.
گفت : ما بازويت را به برادرت محكم گردانيديم ...(قصص / 33).
و نيز آنجا كه مى فرمايد: و قال لاخيه هارون اخلفنى فى قومى واصلح و لا تتبعسبيل المفسدين ... يعنى و موسى به برادرش هارون گفت تو جانشين من در ميان قومم باشو راه صلاح در پيش گير و پيرو اهل فساد مباش ...(اعراف / 142).
و يا آن جا كه مى فرمايد: ولقد اتينا موسى الكتاب وجعلنا معه هارون وزيرا... يعنى وهمانا ما به موسى كتاب تورات را داديم . و برادرش هارون را يار و پشتيبان او قرارداديم ... (فرقان / 45). و هم آن جا كه مى فرمايد: ثم ارسلنا موسى و اخاه هارونباياتنا و سلطان مبين ... يعنى و آنگاه كه موسى و برادرش هارون را با آيات و معجزاتآشكار فرستاديم ...(مومنون / 45).
در اين آيات خداوند هارون را ياور و پشتيبان موسى و شريك او در امر رسالت قرار داده ،و موسى نيز او را در ميان قومش جانشين خود گردانيده است .
پس وقتى كه خاتم پيامبران (ص ) آشكارا مى فرمايد: على ، او را به منزله هارون استبراى موسى ، و از همه امتيازات هارون تنها نبوت و پيامبرى را مستثنا مى كند، آن هم بهاين علت كه بعد از حضرتش ديگر پيامبرى نخواهد بود، آنچه كه براى اميرالمومنين (ع )باقى مى ماند، يارى و پشتيبانى پيغمبر، و مشاركت با او در امر تبليغ احكام الهى درزمان پيغمبر، و خلافت و جانشينى حضرتش پس از او در ميان امتش ، و به دوش كشيدنسنگينى بار تبليغ خواهد بود.
همين موضوع درباره حسنين (عليهماالسلام )، دو سبط پيغمبر، نيز صادق است ؛ البته بهاستثناى نبوت و رسالتى كه اسباط داشته اند؛ زيرا بعد از خاتم پيامبران ديگرپيامبرى نخواهد بود. پس آنچه كه براى ايشان باقى مى ماند مسئوليت رسانيدن وتبليغ احكام الهى به جامعه اسلامى خواهد بود.
آنچه گذشت درباره اوصياى سه گانه نخستين بعد از پيغمبر بود. آن چه بعد از اينبيايد، مطالبى است از سنت نبوى ، درباره آخرين وصى آن حضرت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation