بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

بازگشت به بحث وصيت  
چون نصوصى كه حق على (ع ) و امامان از فرزندان وى را در زمامدارى بعد از پيامبرخدا(ص ) مسلم مى داشت از مهمترين مواردى بود كه انتقاد و خرده گيرى را متوجه كسانى مىنمود كه به جاى ايشان به حكومت نشسته بودند، دانشمندان مذهب خلفا در كتمان آنهاكمترين ترديدى به خود راه نداده ، با تمام قوا در كتمان آنها اقدام كردند! از مهمترين آنموارد، پرسش ‍ دانشمندان اهل كتاب است پس از وفات پيغمبر درباره وصى آن حضرت وحرفهايى كه در اين مورد زده اند. و يا خبر آن دو راهبى كه على (ع ) را در مسير خود بهسوى صفين ملاقات كردند، در حالى كه همانند آنها را دانشمندان مذهباهل بيت در كتابهاى خود ثبت كرده اند. همچون خبر آن دو نفر يهودى كه در زمان خلافتابوبكر به خدمت او رسيدند و از وصى پيغمبر(ص ) سراغ گرفتند و چون مردم بهابوبكر اشاره كردند، پرسشهايى نمودند، و زمانى كه پاسخ سوالهاى خود را نيافتند،مردم به دنبال على فرستاد و چون حاضر شد و پرسشهايشان را پاسخ گفت ، آن دومسلمان و گفتند: تو وصى خاتم پيغمبرانى .
و يا داستان آمدن گروهى از پيروان اهل كتاب در زمان خلافت عمر در نزد وى ، كه بينايشان و عمر و سپس على عليه السلام گفت و شنودهايى رد وبدل شد؛ همانند آنچه كه در زمان ابوبكر اتفاق افتاده بود.
و فراموش نكرده ايم كه كعب الاحبار از عمر پرسشهايى درباره حالاترسول خدا(ص ) مطرح كرد، و خليفه هم پاسخ آنها را به على (ع ) حواله داده بود.
امثال چنين مراجعاتى از سوى اهل كتاب و اسلام آوردنشان ، قرنها و قرنها ادامه داشته است .ابن كثير پس از نقل مطالب زير از تورات : خداوند ابراهيم را به ولادتاسماعيل مژده داد، و اينكه نسل او را برقرار خواهد داشت ، و از فرزندان او دوازده تن عظيمو بزرگوار به وجود خواهد آمد، از قول ابن تيميه مى نويسد:
اين دوازده نفر، همانهايى هستند كه در حديث جابر بن سمره به آمدنشان مژده داده شده و تاآنها نيامده باشند، دنيا به آخر نخواهد رسيد.
آنگاه ابن كثير خود اظهار نظر كرده مى نويسد:
بسيارى از يهوديان كه مسلمانان شده اند، بر اين باور كه پيشوايان رافضيان هماندوازده تن بزرگوار مى باشند، سخت به اشتباه افتاده ، مذهب تشيع را برگزيده اند!
به نظر شما، اين اخبار فراوان كه از تشرف بسيارى از يهوديان به دين اسلام ، وگرايششان به مذهب رافضيان سخن مى گويند كدامها هستند؟ دانشمندان مذهب خلفا دربرگزيدن اين سخن طبرى هيچ ترديدى به خود راه نداده اند كه گفته است : چنانسخنانى را مردم توانايى شنيدن ندارند. پس ، از اين روى است كه اخباراهل كتاب را، همانهايى كه به اسلام گرويده و مذهب رافضيان را برگزيده اند، چهمجمل و چه مفصل ، از قلم انداخته و در كتابهاى خود نياورده اند.
تعداد اخبار و نصوص از قلم انداخته شده  
اگر روايات ابن كثير را در تاريخش از حديثرسول خدا(ص ) درباره خوارج ، كه على (ع ) در نهروان با آنها جنگيده و حدود هفده صفحهاز كتاب را به خود اختصاص داده است ، با روايات اندكى كه از پيغمبر به طور پراكندهدرباره جنگ جمل و صفين و غيره در كتابها باقى مانده و گوياى حقانيت و برترى وفضيلت امام (ع ) مى باشند، كنار هم قرار داده مقايسه كنيم ، آن وقت به بزرگى زيانىكه از اين رهگذر در پنهان كردن غرض آلود احاديثرسول خدا(ص ) در ميان امت اسلام حاصل شده است پى مى بريم .
روايات خوارج را كه عليه امام (ع ) شوريده اند، از آن روى نگه داشته اند كه شورشايشان پس از امام نيز عليه هيئت حاكمه ادامه داشته و انتشار اخبار و احاديث درباره آنها درصلاح و مصلحت هيئت حاكمه بوده ، و از اين جهت است كه آنها را در تمامى كتابهاى حديثآورده اند و تا به امروز سالم دست نخورده باقى مانده است !
از احاديث پيغمبر(ص ) كه انتشار آن برخلاف روش و سياست مذهب خلفا بوده و در پنهانداشتن آنها سخت كوشيده اند، احاديثى است كه درباره على (ع ) آمده و اينكه اووصى پيغمبر است ، و همين شيوه را در مقابله با شعر و نثر اصحابى كهدر اين مورد سخن گفته اند به كار برده اند!
و ديديم كه عايشه ، ام المومنين ، در اصل منكر وصيت شد و ما هم خبر آن را مورد انتقاد وبررسى علمى قرار داديم . و نيز ديديم كه :
1- برخى از دانشمندان مذهب خلفا سخنى را كه لفظ وصيت در آن رفته است انداخته ،بدون اينكه به چنين حذفى اشاره اى نموده باشند. مانند كارى كه با قصيده نعمان بنعجلان انصارى كرده اند.
2- كسانى هم قسمتى از خبر را حذف كرده ، كلامى گنگ و نامفهوم به جاى آن گذارده اند،مانند كار طبرى و ابن كثير در تفسيرهايشان با لفظ وصى و جانشين من كهدر حديث پيغمبر خدا(ص ) آمده است .
3- گروهى از ايشان هم لفظ وصى را از خبر انداخته ، خبر را نيز تحريف كرده اند. مانندكارى كه ابن كثير با خطبه امام حسين (ع ) كرده است !
4- گروهى نيز تمام خبرى را كه در آن از وصيت سخن رفته است اندوخته و به اين مطلبهم اشاره كرده اند. همان طور كه طبرى و ابن اثير و ابن كثير با نامه محمد بن ابى بكركرده اند.
5- بعضى نيز تمام خبرى را كه ذكر وصيت در آن رفته است حذف كرده و به اين مطلب هماشاره اى نكرده اند، مانند كارى كه ابن هشام در خبر دعوت پيغمبر خدا(ص ) از بنى هاشمكرده است . زيرا در سخن پيغمبر آمده است كه على ، وصى من و جانشين من در ميانشماست .
6- گروهى از ايشان نيز در مقام تاويل و معناى وصيت برآمده اند، همچنان كه طبرانى چنينتاويلى را در حديث پيغمبر(ص ) و ابن ابى الحديد در سخن اميرالمومنين على (ع ) به كاربرده است .
7- جمعى از آنها نيز از آن غفلت كرده آن را در يكى از كتابهاى خود آورده ، ولى بعدا همانلفظ را در كتاب ديگرشان با كلامى گنگ و مبهم آورده اند. چنين روشى را طبرى در كتابتاريخ و تفسير كرده است !
8- و بالاخره ، برخى از ايشان به مساله وصيت در چاپاول كتاب خود تصريح كرده ، اما در چاپ دوم همان كتاب ، آن را بكلى حذف و از قلمانداخته اند!
چنين عملى را محم حسنين هيكل در كتاب حياه محمد مرتكب شده است !
نصوص باقيمانده درباره زمامدارى اهل بيت 
ما در صدد بوديم تا نصوصى را كه از رسول خدا(ص ) در حق زمامدارى ائمهاهل بيت آمده است بياوريم ، ولى براى هموار كردن چنين راهى ناگزير بوديم كهپيشاپيش مباحثى را در مساله كتمان و تحريف بياوريم تا معلوم شود كه نصوص وارده دراين زمينه و درباره اهل بيت ، از آن روى كه درطول قرون با سياست خلفا، كه بر اريكه قدرت و حكومت تكيه زده بودند مخالفت شديدداشته ، دستخوش انواع كتمان و تحريف شده اند! و از آن همه در مذهب خلفا بجز مقدارىبس اندك ، كه آن هم بر اثر غفلت دانشمندان ايشان در كتابهايشان راه يافته و خداىتعالى ما را به دستيابى آنها موفق داشته ، چيزى باقى نمانده است ! اينك ، به خواستخدا، علاوه بر نصوصى كه گذشت ، نصوص باقيمانده را در زير مى آوريم .
تعيين وصى با الفاظ مختلف  
در بخش مصطلحات ، در تعريف وصى و وصيت گفتيم كه تعيين وصى گاهى با به كاربردن لفظ وصيت و مشتقات آن صورت مى گيرد؛ مثلا وصيت كننده بهوصى خود مى گويد: پس از خود، تو را به انجام فلان موضوع وصيت مى كنم ، و گاهىهم لفظى به كار مى برند كه همان معناى وصيت را بدهد. مانند: از تو مى خواهم كهفلان كار را انجام دهى . و براى آگاه ساختن ديگران از وصيت نيز فلان كار را به اوواگذار كرده ام . اين الفاظ و همانند آنها، همگى گوياى اين مطلبند كه گوينده اينعبارات ، شخص ديگرى را براى انجام كار مورد نظرش ، وصى خود قرار داده تا پس ازوى نسبت به آن اقدام كند.
پيغمبر اسلام نيز در مورد تعيين وصى بعد از خودش همين كار را كرده و از الفاظى كهحضرتش درباره پسر عموى خود در امر وصايت بر زبان آورده صراحت دارد كه آنحضرت پسر عمويش را وصى و ياور خود برگزيده است . توجه كنيد:
وزير و ياور رسول خدا(ص )  
الف . مقام وزارت على (ع ) در قرآن كريم ، در توضيحاتى كهرسول خدا(ص ) در سنت شريفش داده ، آمده است . و اين سخن پيغمبر اشاره صريح است بههمان آيه كه به على مى فرمايد:
اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى ، الا انه لانبى بعدى ؟ يعنى آيانمى خواهى مرا به منزله هارون براى موسى باشى ، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرنخواهد بود؟
خداوند در قرآن كريم منزلت هارون را در نزد موسى در داستان ايشان بيان داشته ، آنجاكه از زبان مى فرمايد:
واجعل لى وزيرا من اهلى# هارون اخى# اشدد به ازرى . يعنى برادرم هارون را ازخانواده من ، وزير و ياور من قرار ده و پشتم را به او محكم گردان (طه / 29 - 31).
و يا آنجا كه مى فرمايد: ولقد اتينا موسى الكتاب و جعلنا معه اخاه هارون وزيرا. يعنى ما به موسى كتاب تورات را ارزانى داشتيم ، و برادرش ‍ هارون را يار او قرارداديم (فرقان / 35).

ب : چه وقت پيغمبر(ص ) على را به وزارت برگزيد؟
در آن روز كه رسول خدا(ص ) بنى عبدالمطلب را فراخواند و طى سخنانى به ايشانفرمود: كداميك از شما مرا در اين مهم يارى مى دهد...، كه در ميان آن همه مردان تنها على (ع) به حضرتش پاسخ مثبت داد، از همان روز پيغمبر(ص ) على را در كار تبليغ رسالتخويش به يارى و كمك گرفته است .
اسماء بنت عميس روايت كرده است كه خودم شنيدمرسول خدا(ص ) مى فرمود: بارخدايا! از خانواده ام ، يكى را يار و پشتيبان من قرار ده .
و حضرتش طى دعايى از خداوند چنين خواست :
خداوندا! من همان را مى گويم كه برادرم موسى گفته است .
بار خدايا! از خانواده ام ، برادرم على را وزير و ياور من قرار ده و پشتم را به او محكمگردان . (679)
و در تفسير آيه واجعل لى وزيرا من اهلى در تفسير چنين آمده است :
چون اين آيه نازل شد، رسول خدا(ص ) نيز از پروردگارش چنين خواست : بار خدايا!پشتم را به برادرم على نيرومند گردان ، و خداوند هم تقاضاى پيامبرش را برآوردهگردانيد.
ابن عمر نيز از رسول خدا(ص ) آورده كه آن حضرت به على (ع ) فرموده است : تو برادرو پشتيبان منى ، تو دينم را ادا مى كنى و پيمانم را به انجام مى رسانى ... (680)
و رسول خدا(ص ) با اين بيانيش به امام كه تو مرا به منزله هارون براى موسى هستى ،با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرى نخواهد بود، تمام آنچه را كه هارون در برابرموسى داشت (به غير از پيامبرى ) براى على (ع ) ثابت و محقق دانسته ، كه پيشاپيش آنهاسمت وزارت هارون است براى موسى .
در نهج البلاغه آمده است كه پيغمبر خدا(ص ) به على (ع ) فرموده است كه : على ، وزيرو ياور و داماد پيغمبر است ...
و از اين سخن پيغمبر به پسر عمويش على كه تو برادر و ياور منى ، كارهايم را بهسامان مى رسانى و پيمانم را انجام مى دهى ، كاملا معلوم شود كه آن حضرت على را بهعنوان وصى بعد از خود تعيين كرده است ، و همين موضوع هم در كلام آن حضرت به وى كهتو خليفه و جانشين من هستى ، صدق مى كند. توجه كنيد:
خليفه و جانشين پيغمبر(ص )  
ما در آنجا كه از جانشينان رسول خدا(ص ) به مدينه در جنگهايش سخن مى گفتيم ، از كتابصحيح بخارى در مورد غزوه تبوك چنين نقل كرديم :
هنگامى كه رسول خدا(ص ) به قصد جنگ تبوك از مدينه بيرون مى شد، على را بهجانشينى خود در مدينه بر جاى گذاشت . على به حضرتش گفت : مرا در ميان زنان وكودكان بر جاى مى گذارى ؟! رسول خدا(ص ) در پاسخش فرمود: آيا دوست ندارى كهتو، مرا به منزله هارون براى موسى باشى ، با اين تفاوت كه پس از من پيغمبرىنخواهد بود؟
خداوند در قرآن كريم در مورد هارون مى فرمايد:
و موسى به برادرش هارون گفت تو جانشين من در ميان امتم باش ، و كارهايشان را اصلاحكن (اعراف / 142).
و در يكى از دو روايت احمد بن حنبل در مسندش در خبر دعوت پيامبر از بنى عبدالمطلب ،ضمن سخن پيغمبر(ص ) به على (ع )، لفظ خليفتى (جانشين من ) آمده است .(681)
تا اينجا و در اين مختصر، در حد امكان توانستيم درباره مساله وصى و وزير و خليفه سخنگفته باشيم . اينك به بقيه نصوصى مى پردازيم كه با همه كتمان و پرده پوشى دركتابهاى مذهب خلفا هنوز باقى مانده اند. از آن جمله فرمايش آن حضرت است به پسرعمويش كه او، ولى امر مسلمانان بعد از وى مى باشد. توجه كنيد:
فرمانرواى مسلمانان بعد از پيغمبر(ص )  
رسول خدا(ص )، صريح و واضح و در جاهاى مختلف فرموده است : على ، ولى امر وفرمانرواى مسلمانان است . از آن جمله احاديث زير مى باشند:
حديث شكايت  
در مسند احمد و خصائص نسائى و مستدرك حاكم و ديگران چنين آمده (و ما سخن مسند احمد راآورده ايم ) كه بريده گفت :
رسول خدا(ص ) دو گروه را مامور يمن كرد: گروهى را به سرپرستى على بن ابيطالب، و گروهى را نيز به فرماندهى خالد بن وليد. سپس فرمود اگر به هم رسيديد،فرماندهى كل با على باشد، وگرنه هر كدام بر سپاه خود فرمانده باشيد... تا آنجا كهمى گويد: ما با بنى زيد از ساكنان يمن درگير شده به زد و خورد پرداختيم ، تا اينكهبر مشركان پيروز شديم و جنگجويان را از پاى درآورديم و زنان و كودكانشان را بهاسارت برديم . در آن ميان ، على يكى از زنان اسير را براى خود برگزيد. و خالد بنوليد هم مراتب را طى نامه اى به وسيله من به پيغمبر(ص ) گزارش داد!
چون به خدمت پيغمبر(ص ) رسيدم و نامه را تقديم داشتم ، آن را براى حضرتش قرائتكردند و آثار خشم و غضب را در سيماى مباركش مشاهده نمودم . پس شتابان گفتم : اىرسول خدا(ص )! اينجا، به جاى پناه بردن به خداست ، تو مرا به همراهى مردىفرستادى و فرمان دادى كه فرمانبردار او باشم . من هم به دستورتعمل كرده فرمان او را انجام داده ام . رسول خدا(ص ) فرمود:
از على به زشتى ياد مكنيد كه او از من است و من از اويم ، و او پس از من ولى امر وفرمانرواى بر شماست . او از من است و من از اويم ، و او پس از من ولى امر و فرمانرواىبر شماست . (682)
و در روايتى ديگر آمده است كه بريده گفت به حضرتش گفتم :
اى رسول خدا! تو را به حق صحبت و همدميت سوگند مى دهم كه دستت را دراز كن و بارديگر تو بر اساس اسلامى نو با من بيعت نما. و از اصرار و خواهش خود دست برنداشتمتا اينكه دو مرتبه با حضرتش به نام اسلام بيعت كردم . (683)
همچنين در مسند احمد و مسند طيالسى و صحيح ترمذى و ديگر منابع ازقول عمران بن حصين آمده است : (684)
در همين جنگ چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص ) با هم قرار
گذاشتند كه چون به خدمت پيغمبر رسيدند، از على به حضرتش شكايت كنند!
هنگامى كه اين چهار نفر به خدمت پيغمبر(ص ) رسيدند، يكى از ايشان برخاست و گفت :اى رسول خدا! توجه نمى فرماييد كه على بن ابى طالب چنين و چنان كرده است ؟!
پيامبر از وى روى برگردانيد.
دومى و سومى ، و بالاخره چهارمى از جاى برخاست و هر كدام سخن اولى را تكرار كردند ودر هر نوبت هم پيغمبر خدا(ص ) از شاكى روى برگردانيد. در آخر،رسول خدا(ص )، در حالى كه آثار خشم از چهره اش نمايان بود، روى به آنها كرد وفرمود:
از على چه مى خواهيد، از على چه مى خواهيد، از على چه مى خواهيد؟! على از من است و من ازعلى هستم ، على از من است و من از على هستم . و او بعد از من بر هر مومنى ولايت وفرمانروايى دارد. (685)
دومين شكايت  
در اسد الغابه و مجمع الزوائد و ديگر مصادر معتبر ازقول وهب بن حمزه آمده است (و ما از اسد الغابهنقل مى كنيم ) كه او گفت :
در مصاحبت على - رض - از مدينه به مكه مى رفتم . درطول سفر از او نسبت به من رفتارى سرزد كه آن را خوش نداشتم . به او گفتم : اگر بهخدمت پيغمبر رسيدم كه از تو شكايت خواهم برد! وقتى كه مدينه بازگشتيم و به خدمتپيغمبر(ص ) رسيديم ، به حضرتش گفتم : من از على چنين و چنان ديده ام .
رسول خدا(ص ) فرمود: چنين مگو، كه او بعد از من بر همه شما ولايت و فرمانروايىخواهد داشت . (686)
اين شكايتها در چه وقت صورت گرفته اند؟ نويسندگان تواريخ و سير، دو نوبتمسافرت به يمن امام (ع ) را ثبت كرده اند. در صورتى كه به نظر ما، امام (ع ) سهنوبت به يمن مسافرت كرده است ، كه آن ها را باخواست خدا در بخش اجتهاد خواهيم آورد.
ولى در هر صورت مسلم است كه آخرين آنها درسال دهم از هجرت و در حجه الوداع و پيش از روز ترويه ، يعنى هشتم ذى حجه ، اتفاقافتاده كه امام (ع ) در مكه به رسول خدا(ص ) پيوسته و اين يكى از مسافرتهاى او بهيمن بوده است .
اگر طرح شكايت از امام (ع ) در محضر رسول خدا(ص ) دوبار صورت گرفته باشد،بايد يكى از آنها در مدينه و پيش از سال دهم ، و ديگرى در مكه و درسال دهم ، و بعد از پيوستن همراهان امام به رسول خدا(ص )، و پيش از روز تروريهمطرح شده باشد، كه آنها قبل از مراسم حج به مكه رسيده باشند.
همين امر، برخى از دانشمندان را بر آن داشته تا چنين پندارند كه داستان غدير خم بهمنظور مقابله با همين شكايات صورت گرفته است ! در صورتى كه داستان غدير پس ازانجام مناسك حج و در جحفه و در برابر گروهى انبوه از مسلمانان اتفاق افتاده وحال آنكه پاسخ پيامبر خدا(ص ) در مكه ، و مخصوصا با شكايت كنندگان از امام ، در همانمجلس ، و بلافاصله پس از طرح شكايتشان صورت گرفته است .
اما شكايت دوم ، حديث خود را صراحت دارد كه طرح آن پس از ورود شخص شاكى و امام (ع )به مدينه بوده است .
نصوصى ديگر كه تاريخشان مشخص نيست .  
نصوص ديگرى وجود دارند كه زمان آنها مشخص نيست . از آن جمله حديثى است از ابن عباسكه مى گويد: رسول خدا(ص ) به على فرمود: انت ولىكل مومن بعدى . (687) يعنى تو پس از من بر هر مومنى ولايت و سرپرستى دارى . و يااينكه از شخص على (ع ) آورده اند كه رسول خدا(ص ) به او فرموده است : تو پس از منفرمانرواى مومنانى . (688)
گردهمايى تاريخى براى نصب على (ع ) به مقام ولايتهدى و پاسدارى از اسلاموزمامدارى بر مسلمانان
غدير خم  
رسول خدا(ص ) گردهمايى عظيمى را به خاطر تعيين وليعهد و پاسدارى از اسلام وزمامدارى بر مسلمانان بعد از خود ترتيب داد. حاكم حسكانى (689) در اين مورد مىنويسد:
خداوند، محمد را فرمان داد تا على را به جانشينى خود و حكومت بر مردم برگزيند و آنهارا از مقام ولايت او باخبر سازد، اما رسول خدا(ص ) از آن بيم داشت كه نكند اين كار او رابه حساب علاقمندى او به پسر عمويش ‍ بگذارند و زبان به خرده گيرى و انتقادبگشايند. تا اينكه خداوند اين آيه را فرستاد: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك منالناس . يعنى اى پيامبر! آن چه را كه از سوى خدايت به تو فرمان داده شده به مردمبرسان ، كه اگر چنين نكنى ، رسالت او را به جاى نياورده باشى ، و خداوند تو را از(شر) مردمان در امان خواهد داشت .
پس از دريافت چنين فرمانى ، رسول خدا(ص ) ولايت و فرمانروايى على (ع ) را در روزغدير خم به مردم ابلاغ فرمود.
حاكم حسكانى از زياد بن منذر نيز آورده است كه گفته :
روزى خدمت ابوجعفر، محمد بن على ، امام باقر(ع )، نشسته بودم و آن حضرت براى مردمسخن مى گفت . در اين ميان مردم به نام عثمان اعشى از اهالى بصره كه از حسن بصرىروايت مى كرد از ميان مردم برخاست و گفت :
اى فرزند رسول خدا! خدايم فداى تو كناد، حسن به ما گفته است كه آيه يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ... درباره مردى نازل شده ، ولى او به ما نگفته است كه آنمرد چه كسى است ؟! امام در پاسخ او فرمود: اگر حسن مى خواست او را معرفى كند، اينكار را مى كرد. اما او از ترسش در مقام معرفى او برنيامده است !جبرئيل بر رسول خدا(ص ) فرود آمد و... تا آن جا كه فرمود:
خداوند تو را فرمان مى دهد تا مردم را با ولى امر و فرمانروايشان آشنا گردانى ، همانگونه كه آنها را با نماز و روزه و زكات و حج آشنا ساخته اى تا حجت بر آنان تمامشود. رسول خدا(ص ) گفت : خداوند! امت من هنوز هواى دوره جاهليت را در سر دارند و ريشهفخرفروشى و همچشمى و رقابت در ميانشان خشك نشده و در ميان آنان كسى نيست كه ازهمين ولى و فرمانروا خواهان انتقام نباشد. من (از تكذيبشان ) مى ترسم . آنگاه خداوند اينآيه را نازل فرمود:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .
چون خداوند از سويى پيامبرش را تهديد كرد، و از سوى ديگر حفظ و نگهدارى آنحضرت را تضمين فرمود، پيامبر برخاست و دست على را بگرفت و... تا آخر حديث .(690)
حاكم حسكانى در داستان معراج از قول ابن عباس مى نويسد:
خداى تعالى در شب معراج ، ضمن سخنانى به پيغمبرش فرمود: من هيچ پيامبرى را بهرسالت برنينگيخته ام ، مگر اينكه براى او وزير و ياور تعيين كرده ام . اينك تورسول خدايى ، و على وزير و ياور تو مى باشد.
ابن عباس در دنباله اين حديث مى گويد:
رسول خدا(ص ) چون از معراج بازگشت ، خوش نداشت تا چيزى در اين مورد با مردم درميان بگذارد. زيرا كه مردم تازه دوره جاهليت را پشت سرنهاده بودند... اين موضوع راهمچنان رسول خدا(ص ) به تعويق مى انداخت ، تا اينكه در روز هيجدهم ماه ذى حجه اين آيهبر او نازل شد كه اى پيامبر! آنچه را كه خدايت فرمان داده است به مردم برسان كهاگر... تا اينكه پيغمبر در ميان مردم برخاست و فرمود:
اى مردم ! خداوند مرا مامور فرموده تا مطلبى را به شما برسانم . ولى بر من سخت مىآمد كه مبادا مرا در انجام رسالت الهى متهم و تكذيب كنيد. اين بود كه خداوند مرا طى آيهاى كه بر من فرستاد از اين مسامحه مورد عتاب قرار داد و تهديد فرمود... (691)
حاكم حسكانى و ابن عساكر از قول ابوهريره آورده اند كه گفت :
خداى عزوجل اين آيه را فرستاده است : يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك - فى على بن ابيطالب - و ان لمتفعل فما بلغت رسالته ... (692) البته منظور ابوهريره اين بوده كه برساندمقصود از تبليغ ، تبليغ مطلبى است كه درباره على (ع ) آمده است .
حسكانى از قول عبدالله بن ابى اوفا نيز آورده است كه گفت شنيدمرسول خدا(ص ) در روز غدير خم اين آيه را تلاوت مى فرمود: يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك ... آنگاه دستها را بالا برد كه سفيدى زير بغلش نمايانگرديد. سپس فرمود:
اى مردم ! آگاه باشيد هر كس كه من مولى و سرور هستم ، على ، مولى و سرور خواهد بود.(693)
واحدى در كتاب اسباب النزول و سيوطى در كتاب الدر المنثور از ابوسعيد خدرى آورده اندكه گفت : آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ... درباره على بن ابيطالبنازل شده است . (694)
و در تفسسير سيوطى از ابن مسعود روايت شده كه ما در زمانرسول خدا(ص ) اين آيه را اين طور مى خوانديم : يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك - ان عليا مولى المومنين - و ان لمتفعل فما... (695) البته منظور ابن مسعود اين بوده كه ايشان آيه مزبور را در زمانپيغمبر به هنگام تفسير چنين مى خوانده اند.
اما شرح و تفصيل اين آيه كه در غدير خم بر پيغمبر(ص )نازل شده به قرار زير است .
داستان غدير خم  
در روز هيجدهم ذى حجه الحرام (696) سال دهم هجرت و به هنگام بازگشت پيغمبر(ص )از حجه الوداع (697) در محل غدير خم ، منزلگاهى به نام جحفه (698) كهمحل جداشدن راههاى مدينه و مصر و شام (699) از يكديگر بود، اين آيه بررسول خدا(ص ) نازل گرديد:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لمتفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس .
پس از نزول اين آيه ، رسول خدا(ص ) به كاروانيان دستور توقف داد و مقرر فرمود تاهمان جا فرود آمده ، پيش رفتگان را فراخوانند تا واپس ماندگان نيز از راه برسند وبه ايشان بپيوندند. (700)
آنگاه اصحابش را از سايه گرفتن در پناه درختهاى خار، كه در آن بيابان روييده بود،نهى فرمود تا متفرق نشوند و مقرر داشت تا پاى درختان را از خس و خاشاك رفته و پاكگردانند (701) و سپس مردم را براى اداى نماز جماعت فراخونند. (702)
اصحاب آن حضرت با انداختن پارچه هايى بر سر شاخ و برگ درخت خار، سايبانىبراى آن حضرت فراهم كردند (703) و آن حضرت نماز ظهر را در آن گرماى طاقتفرسا(704) با آن جمعيت بجاى آورد. سپس به خطبه برخاست و خداى را حمد و سپاس گفت ومردم را پند و موعظه بسيار كرد و آنگاه فرمود:
نزديك است كه مرا بخوانند و من هم اجابت كنم (كنايه از اينكه اجلم فرارسيده است ) و من وشما هر دو در پيشگاه خداوند مسؤ وليم . در آن روز شما خداى را چه جواب خواهيد داد؟ مردمبانگ برآوردند كه :
ما گواهى مى دهيم كه تو به نيكوترين وجهى رسالت به جاى آورده اى ، و ما راراهنمايى فرموده اى و خدايت پاداش خير دهاد. آنگاه پيغمبر(ص ) پرسيد: آيا به يكتاىخدا و رسالت من گواهى نمى دهيد؟! آيا گواهى نمى دهيد كه بهشت و جهنم راست است ووجود دارند؟ مردم بانگ برآوردند: آرى ، به همه اينها گواهى مى دهيم . پيغمبر فرمود:بارخدايا گواه باش . آنگاه پرسيد: آيا صدايم را مى شنويد؟ جواب دادند: آرى ، پسفرمود: اى مردم ! من پيشاپيش شما مى روم ، و شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مىشويد، حوضى كه پهناى آن به اندازه فاصله بصرى تا صنعاء (705) مى باشد، وبه ستارگان آسمان بر گرداگرد آن جامهاى نقره نهاده و من در آن هنگام از دو چيزگرانبها كه در ميان شما به امانت بر جاى نهاده ام خواهم پرسيد. پس دقت كنيد كه پس ازمن با آن دو چگونه رفتار خواهيد كرد!
در اينجا يكى از ميان جمعيت بانگ برآورد كه : اىرسول خدا! آن دو چيز گرانبها كدامها هستند؟ رسول خدا(ص ) فرمود:
يكى كتاب خداست كه از طرفى در دست خداست و از سوى ديگر در دست شما، آن را نيكونگه داريد و دستوراتش را به كار بنديد و آن را به چيزى عوض نكنيد كه گمراه خواهيدشد. و ديگرى ، عترت و اهل بيت من مى باشند و خداى لطيف مرا آگاه كرده كه اين دو ازيكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
من اين را از خدا خواسته ام . پس بر آن دو پيشى نگيريد كه به هلاكت و گمراهى مىافتيد، و از ايشان واپس نمانيد كه هلاك مى شويد. چيزى به آنها نياموزيد كه آنها از شماآگاهترند. آنگاه فرمود: (706)
آيا مى دانيد كه من از همه مومنان بر خودشان سزاوارتر و مقدمتر مى باشم ؟ مردم بانگبرآوردند:
آرى ! اى رسول خدا! (707) حضرت باز پرسيد:
آيا مى دانيد - يا گواهى مى دهيد - كه من بر هر فرد مومنى از خود او مقدمتر و اولى هستم ؟مردم فرياد برآوردند: آرى اى رسول خدا. (708)
پس پيغمبر خدا(ص ) دست على (ع ) را گرفت و بلند كرد، به طورى كه سفيدى زيربغل هر دو نمايان شد، (709) آنگاه فرمود:
اى مردم ! خداوند مولى و سرور من است ، و من مولى و سرور شما هستم . (710) پس هركس را كه من مولاى او مى باشم ، اين على مولاى او خواهد بود. (711). پس دست به دعابرداشت و گفت : بار خدايا! دوستدار او را دوست بدار، و دشمنش را دشمن شمار. (712)يارى كننده او را يارى كن ، و خوار كننده او را خوار گردان . (713) دوست بدار هر كسكه او را دوست بدارد، و خشم گير بر آن كس كه بر او خشم گيرد. (714) و در پايانفرمود: خدايا گواه باش . (715) راوى مى گويد: هنوز اين دو نفر از هم جدا نشدهبودند كه اين آيه بر پيغمبر(ص ) نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكمنعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا. يعنى امروز بر شما دينتان راكامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را برايتان پسنديدم .
آنگاه رسول خدا فرمود: الله اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى خداوند بهرسالت من و ولايت على . (716)
يعقوبى در تاريخ خود، آنجا كه درباره آياتنازل شده در مدينه سخن مى گويد، مى نويسد: آخرين آيه اى كه بررسول خدا(ص ) نازل شد، آيه اليوم اكملت لكم دينكم بود و اين روايت صحيح است ونزول آن در روزى بود كه رسول خدا(ص ) آشكارا ولايت و زمامدارى على بن ابيطالب -صلوات الله عليه - را در غدير خم به گوش همگان رسانيد. (717)
پس از انجام اين مراسم عمر بن الخطاب على (ع ) را ديد و به او گفت : اى پسر ابوطالب! اين موهبت بزرگ بر تو باد كه صبح را به شام آوردى ، در حالى كه مولى و سرورهمه مومنان گرديده اى . (718)
در روايت ديگر آمده است كه : عمر بن خطاب به على (ع ) گفت : بخ بخ لك يا ابن ابىطالب . يعنى خوشا به حالت اى پسر ابوطالب . (719) بنا به روايت ديگر گفتهاست : گوارايت باد اى پسر ابوطالب كه صبح شام كردى در حالى كه سرور همه مومنانشده اى . (720)
تاجى كه رسول خدا(ص ) بر سر امام نهاد  
رسول خدا(ص ) را عمامه اى بود سياه رنگ (721) به نام سحاب كه آن را در روزهاىمخصوصى ، (722) چون فتح مكه ، به سر مى بست . پيامبر خدا(ص ) همان عمامه را درروز غدير خم به سر على (ع ) بست . (723) از عبد الاعلى بن عدى البهرانى روايتشده كه گفت رسول خدا(ص ) در غدير خم على را پيش خواند و به دست خود عمامه اى راسرش بست و دنباله آن را به پشت سرش رها نمود. (724)
و از شخص اميرالمومنين على (ع ) آمده است كه فرمود:
در روز غدير خم ، رسول خدا(ص ) عمامه سياهى بر سرم بست ، و دنباله آن را روى دوشمرها نمود. (725)
در مسند طيالسى و سنن بيهقى ، سخن اميرالمومنين (ع ) چنين آمده است :
در روز غدير خم رسول خدا(ص ) عمامه اى بر سرم بست و دنباله آن را به پشت سرم رهاكرد. آنگاه فرمود:
خداى عزوجل در جنگ بدر و حنين مرا به فرشتگانى ، كه اين چنين عمامه اى بر سر نهادهبودند، يارى داده است . و همين عمامه آنها موجب مى شد كه مسلمانان از مشركان تشخيص دادهشوند... (726)
و باز از على (ع ) روايت شده كه رسول خدا(ص ) بر سروى عمامه نهاد و دنباله آن را ازپشت سر و جلوى رويش آويخت و سپس آويخت و سپس به وى فرمود: برگرد، و علىبرگشت . و آنگاه فرمود: رو به من كن ، و على به پيغمبر(ص ) رو كرد ورسول خدا(ص ) به اصحاب خود متوجه شد و گفت : تاجى را كه فرشتگان بر سر خوددارند، اين چنين است . (727)
و از ابن عباس روايت شده كه گفت : هنگامى كه پيامبر خدا(ص ) عمامه سحاب را بر سرعلى بست به او فرمود: عمامه به منزله تاج عرب است ... (728)
و از عبدالله بن بشر آمد است كه گفت : پيغمبر خدا(ص ) در روز غدير خم كسى را بهدنبال على فرستاد و چون حاضر شد، عمامه اى بر سر او بست و دنباله آن را بين دو كتفاو رها كرد و فرمود: خدا در جنگ حنين با فرشتگانى كه عمامه بر سر داشتند و دنباله آنرا آويخته بودند مرا يارى داده است . و همان عمامه ايشانعامل شناسانى مسلمانان از مشركان بوده است (729)
اميرالمومنين (ع ) مردم را سوگند مى دهد!  
از ابوطفيل آورده اند كه گفت : روزى على (ع ) مردم را در ميدانگاه روبروى مسجد كوفه(730) گرد آورد و به آنها فرمود:
شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس خودش ازرسول خدا(ص ) و در روز غدير مطالبى را درباره من شنيده است و گواهى دهد. (731) واگر خود شاهد آن نبوده از جاى بلند نشود. (732) راوى مى گويد: سى نفر از جاىبرخاستند. و بنا به روايتى ، عده بسيارى براى اداى شهادت از جاى خود حركت كردند.(733)
عبدالرحمان مى گويد: دوازده نفر بدرى از جاى برخاستند، و گويى يكى از آنها را دارممى بينم . (734) اينان همگى گواهى دادند كه :رسول خدا(ص ) در آن روز (روز غدير خم ) در حالى كه دست على را در دست گرفته بودو به مردم فرمود: اين را قبول داريد كه من از همه مومنان بر خودشان اولى هستم ؟ پاسخدادند: آرى يا رسول الله ! (735) پس پيغمبر خدا(ص ) به ايشان فرمود: هر كس را كهمن مولاى اويم ، اين على مولى و سرور اوست . بار خدايا دوستدار او را دوست بدار، و آنكس را كه با او دشمنى برخيزد، دشمن شمار. (736) يارى كننده اش را يارى كن ، وخوار كننده اش را خوار گردان . (737)
عبدالرحمان مى گويد: گواهان همگى برخاستند و گواهى دادند، مگر سه نفر كه از اداىشهادت خوددارى نمودند، و امام (ع ) هم در حقشان نفرين كرد و نفرينش هم اجابت شد.(738)
ابوطفيل مى گويد: پس از اينكه سوگند و گواهى شهود به پايان رسيد. من حيرانبرخاسته به راه افتادم . گويى اين ماجرا در من حالتى از شك و ترديد ايجاد كردهبود، و نمى خواستم آن را بپذيرم . در بين راه به زيد بن ارقم برخوردم و به او گفتم :من امروز از على شنيدم كه چنين و چنان مى گفت ! زيد گفت : منكر مشو، كه من خودم از پيغمبرخدا(ص ) همه اينها را شنيده ام (739).
و در روايتى ديگر آمده است : سى نفر از ميان مردم به شهادت برخاستند. (740) و درروايتى هم آمده است كه گروهى از انصار در ميدانگاه كوفه به خدمت امام رسيدند و گفتند:درود بر تو اى مولاى ما! امام فرمود: در صورتى شما عرب و آزاده هستيد، من چگونه مولىو صاحب ؟! گفتند: ما خود در روز غدير از رسول خدا(ص ) شنيديم كه فرمود: هر كس راكه من مولى و صاحب اختيار او هستم ، اين على مولى و صاحب اختيار او خواهد بود. راوى مىگويد: وقتى كه اين گروه از خدمت امام (ع ) بازگشتند، من بهدنبال ايشان رفتم و پرسيدم : اينان چه كسانى بودند؟ پاسخ شنيدم كه : گروهى ازانصار، كه ابوايوب انصارى در ميان ايشان است .
در روايتى ديگر نيز آمده است كه امام (ع ) از ايشان پرسيد: شما از چه گروهى هستيد؟گفتند: از جمله مواليان تو اى اميرالمومنين ! (741)
وجه تشابه تعيين وصى در اين امت با امت موسى  
تعيين وصى در اين امت با تعيين وصى در امت موسى شباهت دارد. زيرا كه در مساله تعيينوصى در امت موسى ديديم كه در تورات مطالبى آمده كه فشرده آن به شرح زير است :
خداوند به حضرت موسى دستور داده بود تا يوشع بن نون را، كه داراى روح خدايىاست ، پيش كشيده در برابر مردم بدارد و دستش را بر او گذارده و در برابر ديدگانهمه آنها او را وصى خود گرداند واز هيبت و اقتدار خودش به او ارزانى دارد تا جماعت بنىاسرائيل از او شنوايى داشته بنا به فرمان او به هر كارى اقدام كنند.
موسى (ع ) هم فرمان برد و همان طور كه خداوند دستور داده بود، يوشع را در برابرمردمان بداشت و دست خود را بر او بنهاد و او را وصى خود قرار داد.
در قرآن نيز مى بينيم كه خداوند به آخرين پيامبرش درباره اميرمومنان به او وحى مىكند و آشكارا مى فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ماانزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس .
پيامبر خدا(ص ) پس از نزول اين آيه فرمان داد تا حاجيان در غدير خم گردآيند. پيشرفتگان را بازگردانند تا واپس ماندگان از راه برسند. آنگاه درمقابل همه آنها، كه بيش از هفتاد هزار نفر بودند، برپا خاست و على را بداشت و او را بههمگان بنمود و مردم را مخاطب ساخت و گفت : آياقبول داريد كه من از شما بر خودتان اولى هستم و سرور و صاحب اختيار شما مى باشد؟مردم بانگ برآورند: آرى . آنگاه رسول خدا(ص ) از هيبت وجلال خود به على بخشيد، و سخن تاريخى خود را بر زبان آورد كه : من كنت مولاه ، فهذاعلى مولاه ، اللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه و...
آنچه را تا به اينجا آورديم ، پاره اى از نصوص در سنت پيغمبر(ص ) در تعيين امام امت ووليعهد بعد از آن حضرت بود. آنچه كه پس از اين بيايد، برخى از آياتى است كه درهمين زمينه در كتاب خدا آمده است .
حكومت و فرمانروايى در قرآن كريم  
1- فرمانروايى على در قرآن  
كليه احاديثى كه گذشت نصوصى بودند بر فرمانروايى اميرالمومنين على (ع ) بعد ازرسول خدا(ص ) بر مومنين . و اين بعينه ، همان چيزى است كه اين آيه شريف ناظر بر آناست :
انما و ليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و همراكعون . يعنى فرمانرواى بر شما، خدا و پيغمبر است ، و آنان كه ايمان آورده و نمازمى خوانند و در حال ركوع صدقه مى پردازند.
روايت زير نيز همين مطلب را تاييد مى كنند:
در تفسير طبرى و اسباب النزول واحدى و شواهدالتنزيل حاكم حسكانى و انساب الاشراف بلاذرى و ديگر منابع ، (742) از ابن عباس وابوذر غفارى و انس بن مالك و اميرالمومنين على (ع ) و سرشناسانى ديگر مبسوط آمده كهفشرده آن از اين قرار است :
بينوايى از فقراى مسلمانان وارد مسجد پيغمبر شد و ناله بينوايى سرداد و از حاضران درمسجد يارى و كمك خواست . على (ع )، كه در حال ركوع و درحال ركوع و در نماز مستحبى (743) بود، بر گفتهسائل و حال او دل بسوخت و با دست راست خود به پشت سرش اشاره كرد تا آن فقيرانگشترى خود مى كرد، بيرون آورد و در معاش خود به مصرف رساند.سائل منظور امام را دريافت و چنين كرد و او را دعا گفت و از مسجد بيرون رفت . اما هنوز ازحاضران در آن مسجد كسى بيرون نشده بود كهجبرئيل (ع ) اين آيه را بر پيغمبر(ص ) فرود آورد: انما وليكم الله و رسوله و الذينامنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه وهم راكعون . (744)
پس حسان بن ثابت برخاست و فى البداهه اين اشعار را بسرود:
اى ابوالحسن ! دل و جانم فداى تو باد، دل و جان همه پويندگان راه حق .
اين تويى كه در حال ركوع بخشش كردى كه جانهاى همگان فدايت اى بهترين ركوعكنندگان .
و خدا هم درباره تو بهترين نوع فرمانروايى رانازل كرد و آن را جزء محكمات آيينش قرار داد. (745)
اشكالى كه بر دلالت اين آيه كرده اند.
پاره اى از دانشمندان پيرو مذهب خلفا بر مفاد رواياتى كه گذشت خرده گرفته اند كهلفظ آيه مزبور جمع است و چگونه بر يك تن ، و آن هم شخص ‍ على (ع )، دلالت دارد؟!در پاسخ مى گوييم كه چنين برداشتى ، خيالى و واهى است . زيرا كه در كلام عرب ،آنچه را كه كاربردش روا نيست ، لفظ مفرد براى جمع مى باشد، اما بر عكس آن جايزاست و در گفتگوها زياد به كار مى رود و نمونه آن را در قرآن كريم فراوان مى توانيافت كه از آن جمله تعبيرهايى است كه در سوره منافقين به كار رفته است كه مىفرمايد:
اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهدان المنافقين لكاذبون ... و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكمرسول الله لووا روسهم ورايتهم يصدون و هم مستكبرون ... هم الذين يقولون لا تنفقوا علىمن عند رسول الله حتى ينفضوا ولله خزائن السموات والارض ‍ ولكن المنافقين لا يفقهون #يقولون لئن رجعنا الى المدينه لنخرجن الاعز منهاالاذل ولله العزه و لرسوله و للمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون . يعنى زمانى كهمنافقان به خدمت تو آيند مى گويند گواهى مى دهيم كه تو پيامبر خدايى ، و خدا مى داندكه تو پيامبرش مى باشى و خدا گواهى مى دهد كه منافقان دورغ مى گويند... و چونبه ايشان گفته مى شود كه بياييد تا رسول خدا برايتان از خدا آمرزش بخواهد،سربگردانند و آنها را مى بينى كه با تكبر و نخوت روى برگردانند. اينان همانهايىهستند كه گفتند به اطرافيان رسول خدا چيزى ندهيد تا از گردش پراكنده شوند، درصورتى كه گنجينه هاى آسمانها و زمين از آن خداست ، ولى منافقان درك نمى كنند. مىگويند اگر به مدينه برگشتيم ، آنها را كه نيرو و شوكتى فزون است ، خوار وفرومايگان را از آن جا بيرون مى كنند، در حالى كه عزت از آن خدا و رسولش ‍ و مومنانمى باشد، اما منافقان نمى دانند.
طبرى در تفسير اين سوره مى نويسد:
روى سخن در همه اين آيه ها با شخص عبدالله بن ابىسلول است و خداوند تمامى آيات اين سوره را، از ابتدا تا انتها، درباره اونازل فرموده و تاويل كنندگان هم ، همين را كه ما مى گوييم ، مى گويند و در اخبار نيزچنين آمده است . (746)
سيوطى نيز در تفسير همين آيات از ابن عباس آورده است كه هر چه در حق منافقين در اينسوره آمده منظور عبدالله بن ابى سلول است . (747)
اما خلاصه ماجرا، به طوريكه ارباب سيره آورده و در تفاسير نوشته شده به شرحزير است :
جهجاه غفارى ، مزدبگير عمر بن خطاب ، با سنان جهنى ، همپيمان با قبيله خزرج ، بر سرغزوه بنى المصطلق ، بر سر برداشتن آب از چاهمحل درگير شد و كارشان به كتك كارى كشيد. پس جهنى فرياد كشيد و انصار را، و جهجاههم مهاجران را به يارى خود فراخواند و كار بالا گرفت !
عبدالله بن ابى سلول ، در حالى كه گروهى از بستگانش گرد او را گرفته بودند وزيد بن ارقم كه پسركى كم سن و سال بود و در ميان ايشان حضور داشت ، از اين پيشامدبه خشم آمد و گفت :
راستى مهاجران چنين كردند؟! آنها در شهر و ديار ما گرد آمده بر ما فخر و مباهات مىفروشند و آقايى مى كنند! به خدا قسم وضع ما با اين بى سروپاهاى قريشى مصداقهمين ضرب المثل است كه مى گويد: اگر سگت را بپرورانى ، تو را هم مى درد، حالا كهاين طور شده ، به خدا سوگند همين كه به مدينه برگرديم ، عزيزان و قدرتمندانمان ،اين فرومايگان و زيردستان را از آنجا بيرون خواهند كرد! پس روى به كسان خود كرد وگفت :
اين بلا را خود بر سر خودتان آورده ايد، شهرتان را در اختيارشان گذاشتيد، وداروندارتان را با آنها برادروار قسمت كرديد، در صورتى كه به خدا قسم اگر از دادناين همه امتيازات به آنها خوددارى كرده بوديد، بى گمان از اينجا كوچ كرده به جاىديگرى رفته بودند!
زيد بن ارقم ، كه از ابتدا تا انتها ناظر اين ماجرا بود، خود را به پيغمر خدا(ص )رسانيد و ديده ها و شنيده هاى خود را به حضرتش گزارش داد. عمر كه در آنجا حضورداشت ، (748) با شنيدن سخنان زيد به رسول خدا گفت : اىرسول خدا! اجازه بده تا بروم و گردنش را بزنم . پيغمبر فرمود: آن وقت در مدينهخونها ريخته مى شود. عمر گفت : اگر كشتن او را به وسيله مردى از مهاجران صلاح نمىبينى ، دستور بده تا سعد بن معاذ و يا محمد مسلمه او را بكشند.رسول خدا(ص ) فرمود: نمى خواهم كه مردم بگويند: محمد اصحابش را مى كشد. (749)
چون اين مطالب به گوش عبدالله بن ابى رسيد، شتابان به خدمت پيغمبر آمد و سوگندخورد كه چنين چيزى نبوده است ! انصار هم زيد هم به ارقم را به باد ملامت گرفتند كهچرا سخنان را به گوش پيغمبر رسانيده است . آن وقت به عبدالله پيشنهاد كردند كه :
نزد پيغمبر برو تا برايت آمرزش بخواهد. عبدالله به علامت مخالفت سرجنبانيد و گفت :
به من گفتيد ايمان بياور، ايمان آوردم . دستور داديد كه زكات اموالم را بپردازم ،پذيرفتم و پرداختم . حالا همين باقى مانده كه به محمد سجده كنم ؟!
اين بود كه سوره منافقان درباره او نازل شد و در آن مقصود، شخص عبدالله بن ابى مىباشد، آنجا كه مى فرمايد: اينان همانهايى هستند كه مى گويند به اطرافيان پيغمبر خداچيزى ندهيد تا پراكنده شوند.
و باز مقصود همين عبدالله است آن جا كه مى فرمايد: و چون به ايشان گفته مى شود كهبياييد تا رسول خدا برايتان آمرزش بخواهد، روى مى گردانند. (750)
در اين سوره ، خداوند از عبدالله بن ابى كه تنها گوينده بود به هم الذين يقولون ، ويا آنجا كه عبدالله بن ابى تنها گوينده وفاعل ماجراست به واذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكمرسول الله لووا رؤ وسهم ياد كرده ، و بر اين نكته همه مفسران اتفاق نظر دارند وروايات متعددى نيز مويد آن مى باشد و ما هم آن را براى نمونه آورده ايم . و همانند آن رادر قرآن فراوان مى توان يافت . مانند و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن(التوبه /61). و يا: الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم ...(آل عمران / 173) و نيز يقولون هل لنا من الامر شى ء...(آل عمران / 154).
اينها و بجز اينها مواردى هستند كه به لفظ جمع آمده ، اما مقصود فقط يك نفر بوده است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation