بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

3- بررسى استدلال به عمل صحابه  
استدلال به عمل صحابه هنگامى درست است كه سيره و روش ايشان يكى از مصادرتشريعى اسلامى و همرديف كتاب خدا و سنت پيغمبر به حساب آيد و خداوند دربارهعمل آنان را گفته باشد كه درباره رسول خدا فرموده است كه : لقد كان لكم فىرسول الله اسوه حسنه . يعنى رسول خدا براى شما الگويى نيكوست . و يا اين آيه كهفرموده است : ما ءاتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا. يعنى آنچه را كه پيامبر،شما را به انجام آن فرمان داده است انجام دهيد، و از آنچه مانع شده كوتاه آييد؛ والا بدونچنين پشتوانه اى ، سيره و روش اصحاب بر ما حجت نخواهد بود.
گذشته از اين ، ما نمى دانيم به كداميك از اصحاب بايد اقتدا نمود! زيرا رفتار و گفتاربرخى از آنان بشدت با بعضى ديگر مخالفت است . از اين جهت است كه دانشمندان در امرخلافت و كيفيت شكل گيرى آن باهم اختلاف نظر دارند كه آيا خلافت با بيعت يك نفر تحققمى يابد (كه عباس ، عموى پيغمبر(ص ) به على (ع ) گفت : دستت را دراز كن تا با توبيعت كنم ، تا اينكه مردم هم با تو بيعت نمايند.)، يا سخن عمر درست است كه گفت : بيعتابوبكر يك حركت نسنجيده و شتابزده بود. و يا فتواى معاويه را بايد بپذيريم كهشمشير بر روى على (ع )، خليفه مشروع و بر حق ، كشيد؟
با توجه به آنچه در اين زمينه گفته ايم ، ارزيابى بيشترى را در اين مورد نياز نمىبينيم . اما اينكه برخى از ايشان به سخن اميرالمومنين على (ع ) در نهج البلاغهاستدلال مى كنند، مساله اى است كه آن را در زير مورد بحث قرار مى دهيم .
بررسى استناد به نهج البلاغه دراستدلال به شورا و بيعت وعمل صحابه
برخى از علماى مذهب خلفا، صحت عمل به شورا و بيعت و پيروى ازعمل اصحاب را به روايتى استدلال مى كنند كه آن شريف رضى در بخش ‍ نامه هاى على (ع) در كتاب نهج البلاغه آورده است . نامه مزبور در نهج البلاغه ، كه از نامه هاى آنحضرت است به معاويه ، چنين است :
كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، بر همان قرار هم با من بيعتكرده اند. پس آن كس كه در مدينه حاضر بوده ، حق انتخاب نداشته ، و غايب را هم حق عدمپذيرش نيست .
شورا و رايزنى در صلاحيت مهاجران و انصار است كه چون به خلافت مردى متفق شدند و اورا امام و پيشوا ناميدند، چنان انتخابى موجب خشنودى خداوند خواهد بود. بنابراين اگركسى به بهانه عيبجويى و بدعتگذارى سر از فرمانشان بتابد، او را به راه بازآرند.و اگر سرسختى كند و نپذيرد، به عنوان اينكه راهى بجز راه مومنان را در پيش گرفتهاست ، با وى بجنگند. و خداوند نيز او را به خيره سريش به خود واگذارد. (383)
اينان ادعا مى كنند كه چون امام در اين نامه به بيعت و شورا و اجماع مهاجران و انصاراستدلال كرده ، بنابراين وى صحت اقامه امامت را از اين راههاقبول داشته است .
در پاسخ مى گوييم كه شريف رضى گاه تنها آن قسمت از خطبه و يا نامه امام را انتخابمى كرد كه آن را در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت مى يافت و بقيه آن را رها مى نمود. وىدر ثبت اين نامه امام به معاويه نيز همين شيوه را به كار برده و تمام نامه را نياورده است. اما نصر بن مزاحم تمام آن را در كتاب صفين خودنقل كرده است كه ما آن را عينا در اينجا مى آوريم .
بسم الله الرحمن الرحيم
اما بعد، بيعتى كه با من در مدينه به عمل آمد، تو را نيز با اينكه در شام بوده اى ملزمبه تبعيت مى كند. زيرا كسانى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، با من همبر همان قرار بيعت نمودند. بنابراين حاضران را حقى در انتخاب ، و غائبان را اجازه اىدر سرپيچى و نپذيرفتن نيست .
شورا و رايزنى در صلاحيت مهاجران و انصار است كه چون به خلافت مردى متفق شدند و اورا امام و پيشوا ناميدند، چنان انتخابى موجب خشنودى خداوند خواهد بود. پس اگر كسى بهبهانه عيبجويى و يا خواهش ‍ نفس از فرمان آنان سر بتابد او را به راه باز آرند و اگرسرسختى كند و زير بار نرود، به خاطر اينكه راهى بجز راه مومنان در پيش گرفتهاست ، با او بجنگند و خداوند نيز او را به خواسته خويش واگذارد و به جهنمش - كه بدمنزلگاهى است - بيفكند.
اين مسلم است كه طلحه و زبير با من بيعت كردند و سپس بيعت را شكستند؛ بيعت شكنى آنهابه منزله سرپيچيشان بود، و روى اين اصل من با ايشان جنگيدم تا على رغم خواسته آنانحق بر جايش قرار گرفت و خواسته خداوند آشكار گرديد.
پس تو نيز در اين مسير به ديگر مسلمانان بپيوند، كه من چيزى را كه - درباره توبيشتر دوست مى دارم اين است كه تو از بلا بر كنار باشى ، مگر اينكه تو خود تن بهبلا بدهى ، كه اگر چنان كنى ، با تو مى جنگم و از خداوند بر تو يارى مى جويم .
درباره كشندگان عثمان نيز سخن به درازا كشانيده اى ! پس تو هم در مسير مسلمانان قدمبردار و حكم ايشان را به من واگذار كن تا بر اساس كتاب خدا در ميان تو و ايشان بهداورى بنشينم .
اما آنچه را تو در هواى آن هستى ، نيرنگى است در بازگرفتن كودك از شير؛ زيرا بهجان خودم سوگند اگر به ديده عقل و بدون دخالت هواى نفس در آن مى نگريستى ، مرابيگناه ترين فرد قريشى در خون عثمان مى يافتى . اين را هم بدان كه تو از طلقايى(384) و از كسانى مى باشى كه شايستگى خلافت و حضور در مجلس مشورت راندارند.
اينك من جرير بن عبدالله را، كه مردى اهل ايمان و از مهاجران است ، به نزد تو و ديگرفرماندارانى كه بر سر راه تو هستند فرستادم . پس تو نيز بيعت كن . و لا قوه الابالله . (385)
از اين نامه آشكارا معلوم مى شود كه امام (ع ) براى معاويه و همفكرانش ‍ دليلى مى آوردكه ايشان خود را به قبول آن ملزم مى دانند. زيرا به معاويه مى گويد بيعتى كه با مندر مدينه به عمل آمد، تو را كه در شام بودى مجبور به پذيرش آن مى كند، همان طور كهناگزير بودى تا زير بار بيعت عثمان بروى كه در مدينه صورت گرفت و تو درشام بودى . و بر اين اساس بيعت با من نيز كسانى چون تو را كه خارج از مدينه بودهاند مجبور به تبعيت مى كند؛ همان گونه كه افرادى را مجبور به بيعت با عمر كرد كه درمدينه انجام شده بود و آنها حضور نداشتند.
بدين سان ، امام (ع )، معاويه و همفكران او را از مذهب خلفا، با دلايلى كه در آن روز ايشانخود را به قبول آن ملزم مى دانستند، مجاب كرد و اين امرى است كه همه دانايان و دانشمندانجهان بر آن اتفاق نظر دارند كه خصم را بايد از راهى كه مورد تاييد و تصديق خوداوست ، مجاب نمود.
از طرفى در نامه آن حضرت آمده است : پس هر گاه به خلافت مردى متفق شدند و او را امامو پيشوا ناميدند، كان ذلك لله رضى (386)، يعنى موجب خشنودى خداست .در پاره اى از نسخ كان ذلك رضى آمده و به معناى خشنودى انتخابكنندگان است . در اين صورت بيعت بايد بر اساس اختيار و آزادى يكايك راى دهندگانصورت گرفته باشد، نه با اعمال زور و فشار تهديد با شمشير!! اما اگر كانذلك لله رضى باشد، مسلم است كه اگر همه مهاجران و انصار، كه امام و دوفرزندش حسن و حسين نيز در ميان ايشان باشند، در امرى متفق شوند، بى گمان رضا وخشنودى خدا هم در آن خواهد بود.
گذشته از همه اينها، اين سوال باقى مى ماند كه چرا پيروان مذهب خلفا تنها به اينسخن امام در نهج البلاغه استناد مى كنند و ديگر سخنان آن حضرت را كه شريف رضىنيز در همان كتاب آورده ، فراموش كرده اند و يا خود را به فراموشى زده اند؟! مثلا ردباب حكم نهج البلاغه آمده است : هنگامى كه اخبار سقيفه بنى ساعده به آن حضرترسيد، على (ع ) پرسيد:
انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: گفتند كه از فرمانروايى و از شما هم فرمانروايىانتخاب شود. امام فرمود: پس چرا براى ايشان ايندليل را نياورديد كه رسول خدا(ص ) درباره آنها سفارش كرده كه به نيكانشان نيكىكنيد و از بدانشان درگذريد؟
پرسيدند: اين چه دليلى عليه انصار خواهد بود؟ فرمود: اگر انصار حق رسيدن بهحكومت را داشتند، موردى نداشت تا پيغمبر درباره آنها سفارش ‍ كند! آنگاه امام به سخنخود ادامه داد و پرسيد: قريش چه گفتند؟ جواب دادند: قريشدليل آورد كه او از شجره پيامبر خداست و حكومت حق اوست ! امام فرمود: احتجوا بالشجرهواضاعوا الثمره . (387) يعنى آنها به درخت نبوتاستدلال كردند، اما ميوه همان درخت را ناديده گرفتند.
و يا سخن ديگر آن حضرت كه در همان بخش آمده است كه مى فرمايد:
وا عجبا، اتكون الخلافه بالصحابه و القرابه ؟ (388) شگفت است ، مگر جانشينىپيغمبر خدا به همدمى با آن حضرت ، و با خويشاوندى با او بستگى دارد؟
به دنبال آن ، شريف رضى مى نويسد كه امام را در همين زمينه شعرى است كه مى فرمايد:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا والمشيرون غيب و ان كنت بالقربى حججتخصيمهم فيغيرك اولى بالنبى و اقرب اگر تو با شورا زمام امورشان را به دستگرفته اى ، اين چگونه شورايى بوده كه در آن رايزنان و صاحبنظران حضور نداشتهاند؟ و اگر به دليل خويشاوندى با پيغمبر خدا(ص ) بر ديگر رقيبان ايشاناستدلال كرده اى ، به غير از تو كس ‍ ديگرى هست كه از تو به پيامبر اولى و نزديكتراست .
و آن حضرت همه سخنانش را در اين مورد در خطبه معروف به شقشقيهفرموده است :
آگاه باشيد كه به خدا سوگند پسر ابوقحافه جامه خلافت را بر تن كرد، در حالىكه مى دانست من براى مقام خلافت حكم ميله سنگ آسياب را دارم . سيلاب خروشان (دانشپيغمبرى ) از دامن من مى جوشد، و مرغ بلند پرواز هم را ياراى رسيدن به اوج دانش مننيست . با اين حال ، جامه خلافت را رها كردم و روى از آن برتافتم و در اين انديشه بودمكه آيا دست تنها به جنگ برخيزم و يا بر ظلمت كور كننده شكيبايى و رزم ؛ ظلمتى كهپيران را شكسته و جوانان را به پيرى مى نشانيد و مومنان را تا به هنگام ديدار باپروردگارشان رنج مى داد. ولى ديدم شكيبايى بر آن خردمندانه تر است ، پس شكيبايىپيشه ساختم ، در حالى كه خاشاك در چشم مى خليد و استخوان راه گلويم را مى فشرد كهمى ديدم اين چنين ميراث من به حارث مى رود.
سرانجام اولى (ابوبكر) به راه خود رفت و ديده از جهان فروبست ، اما پيش ‍ از مرگ ،خلافت را در آغوش پسر خطاب افكند. (آنگاه امام بهقول اعشى تمثل جست و فرمود:)

شتان من يومى على كورها
و يوم حيان اخى جابر
ميان روزگار من كه بر پالان خشن شتر مى گذرد، و روزگار حيان ، برادر جابر، فرقبسيار است .
شگفت اينجاست كه او در زندگيش از مردم مى خواست تا دست از او بدارند و وى را از حكومتمعارف دارند، (389) اما در پايان ، منشور خلافت را براى بعد از مرگ خود به نام آنديگرى كرد تا پستان خلافت را برادروار بين خود و او تقسيم كرده باشد. و به اينترتيب آن را در مسيرى انداخت سخت ناهموار و توانفرسا، در آغوش مردى تندخو و بدزبان كه رفتارش ‍ خشن و سراسر اشتباه بود و پوزش خواهيش بيشمار! همدمى او چنان مىمانست كه سوارى بر پشت شترى سخت ناآرام و سركش كه اگر مهارش ‍ كشيده شود بينيشپاره گردد و اگر افسارش رها شود به پرتگاه هلاكت افتد. به خدا سوگند كه مردمبه روزگار خلافتش به اشتباه و بيراهه روى و تلون و سركشى گرفتار آمدند و من برهمه اين سالها رنج و محنت و شكيبايى پيشه ساختم ، تا اينكه او هم به راه خود رفت وديده از جهان فروبست . اما مسند را در ميان گروهى قرار داد و مراهم به گمان خود همرديفآنها انگاشت ...
پناه بر خدا از آن شورا! من چه وقت در تمام مقايسه با نخستين ايشان (ابوبكر) موردترديد بودم كه امروزه همسنگ با چنين كسانى شمرده شوم ؟ اما با اين همه در فراز و نشيببا ايشان همراهى كردم . در اين ميان يكى از ايشان به سبب كينه توزى و حسادتى كه بامن داشت ، از من روى بگردانيد، و ديگرى جانب دامادى خود را رعايت كرد. (390) و نيز دونفر ديگر موهن و زشت است نام ايشان بردن .
تا اينكه سرانجام سومين نفرشان برخاست ، در حالى كه دو پهلوى او، از شكم تامخرجش ، برآمده بود و به همراهش برادران همپشتش نيز برخاسته و به تكاپو افتادند وبيت المال مسلمانان را آنچنان با ولع و بيحساب بلعيدند كه شتر، سبزه هاى بهارى را.تا آنگاه كه ريسمانش از هم بگسيخت و رشته عمرش از هم بدريد، رفتارش بر او تاختنآورد، و شكمبارگيش او را به رو درانداخت .
جالب و شگفت آور بود كه مى ديدم مردم پيرامونم را چونيال كفتار گرفته و از هر سو فشار مى آورند تا آنجا كه حسن و حسين به زير دست و پارفتند و دو سوى جامه ام از هم بدريد.
ازدحام آنان به حدى بود كه تراكم گوسفندان در ميانآغل .
اما چون قيام كردم و زمام امور را به دست گرفتم ، گروهى بيعتم را شكستند و جمعى نيزاز فرمانم سربرتافتند و عده اى هم از اطاعت خدا بيرون شدند. گويى كلام خدا را نشنيدهاند كه مى فرمايد:
تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبه للمتقين. (سراى جاودانى را براى كسانى مقرر داشته ايم كه خواهان گردنكشى و فساد درروى زمين نباشند، و سرانجام خير از آن پرهيزگاران است .)
آرى به خدا قسم كه آن را شنيده و به خاطر داشته اند، اما دنيا در نظرشان جلوه نمود وزيباييهايش آنان را فريفت .
بدانيد، به خدايى سوگند كه دانه را شكافته و آدمى را آفريده است ، اگر حضورحاضران در بيعت نبود و آمادگى ياوران حجت را بر من تمام نمى نمود و عهد و پيمانىوجود نداشت كه خداوند از دانايان گرفته تا بر سيرى ستمكاران و گرسنگىستمديدگان بى تفاوت نباشند، بى گمان افسار اين حكومت را بر گردنش مى افكندم وآخرين دور خلافت را با جام نخستين آن سيراب مى نمودم . و آنگاه بود كه مى دانستيد ايندنياى شما در نظر من از عطسه بزى هم بى ارزشتر است .
آورده اند كه چون سخن امام به اينجا رسيد مردى از اهالى عراق برخاست و نامه اى بهدست آن حضرت داد. امام به خواندن آن پرداخت و پس از فراغت از آن ، ابن عباس گفت :
اى اميرالمومنين ! چه شود كه سخنت را همچنان كه آغاز كرده بودى به پايان برسانى ؟امام فرمود: هيهات اى پسر عباس ! اين شقشقه اى بود كه برآمد و فرونشست . اين عباس مىگويد:
به خدا قسم از هيچ سخنى آن اندازه اندوهناك نشدم كه از قطع اين سخن ؛ زيرا نشد كهاميرالمومنين سخن خود را تا آنجا كه اراده كرده بود، ادامه دهد.
اين قبيل سخنان امام را پيروان مذهب خلفا فراموش كرده اند و يا خود را به فراموشى زدهاند. تنها احتجاج امام را در برابر معاويه و همفكرانشان دستاويز خود قرار داده اند كه آنرا هم امام ناگزير بوده تا با ايشان با همان دلايلى روبرو شود كه خودقبول دارند.
4- بررسى استدلال به خلافت با زور و غلبه  
هر كس كه تاريخ اسلام را ورق بزند، در مى يابد كه حكومت و فرمانروايى خلفا تازمان حكومت تركان عثمانى ، غالبا بر پايه زور و قهر و غلبه صورت گرفته و عكسآن ، همچون حكومت اميرالمومنين ، بسيار نادر بوده است . اين مساله اى است كه در آن جاىايراد و اعتراض براى دوست و دشمن وجود ندارد و هيچكس منكر آن نيست . اما اينكه مىگويند هر كس كه به زور شمشير بر امت اسلامى تسلط يافت و به خلافت نشست واميرالمومنين ناميده شد، بر هيچكس كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد روانيست كهشبى را به روز آورد و چنين فرمانروايى را پيشوا و امام خود نداند؛ خواه او فرمانروايىمتقى باشد يا فاسق ، ما كه ندانستيم اين دانشمندان و سرشناسان گرامى از چه سخن مىگويند: از شريعت خدا و مقررات او در اقامه حكومت در جامعه اسلامى ، يا قانون و مقرراتجنگل براى حيوانات وحشى و درنده ؟
براى اينكه در نقل گفته ها و نوشته هاى علماى گذشته ايشان ، مورد ايراد و اعتراضپاره اى از دانشمندان امروزشان قرار نگيريم كه مدعيند امروزه مسلمانان در چنان افكارىبا گذشتگان خود موافقت ندارند و مى گويند كه بايد امروز اسلام را دريابيم!(391) عكسى از روى جلد كتابى را كه براى يكى از مدارس كشورهاى امروزاسلامى به چاپ رسيده است شاهد مى آوريم . سرزمينى كه در آن ، كعبه مشرفه و خانهخدا و مسجد پيامبر و حرمش وجود دارند.
اين كتاب در مدح و ستايش يزيد نگاشته شده و در تعريف و تمجيد از او بهنقل روايات پرداخته است !
يزيدى كه كعبه ، قبله گاه مسلمانان را به منجنيق بست و آن را درهم كوبيد!
يزيدى كه مدت سه شبانه روز، مدينه و مسجد و حرم پيامبر را براى سربازانش مباحكرد تا مردم آنجا را از دم تيغ گذرانيدند و به بانوان و دوشيزگانش تجاوز كردند!
آرى اين كتاب در چنان مكانى ، در حرمين شريفين ، آن هم به خاطر دفاع از يزيد بن معاويهو ستايش از او منتشر شده ، و جزء مواد درسى آنجا درآمده است !
ما شرح مفصل فجايع و جنايات غير قابل جبران فرزند معاويه و نواده ابوسفيان و دشمنسرسخت و ديرينه رسول خدا(ص ) را در بخشى جداگانه و زير عنوان سپاهيانخليفه تجاوز به خانه پيغمبر را روا مى دارند و سپاهيان خليفه در مسيرمكه و براى در هم كوبيدن آن خواهيم آورد.
OOOOOOO
فرمانبردارى از پيشواى ستمگر مخالف با سنت پيغمبر 
در بحث فرمانبردارى از امام در مذهب خلفا ديديم كه چگونه از پيغمبر خدا(ص ) روايتكرده اند كه قيام عليه فرمانرواى ستمگر و مخالف با سنت پيامبر خدا(ص ) حرام است وفرمانبردارى از او، واجب .
اما در مذهب اهل بيت (ع ) رواياتى از رسول خدا(ص ) آمده است كه كاملا با آنقبيل روايت مخالف است . مانند روايتى كه از امام حسين (ع )، نوه پيغمبر(ص )، از جدبزرگوارش آورده اند كه فرموده است :
من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ، ناكثا عهده مخالفا لسنهرسول الله (ص ) يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان ، فلم يغير عليهبفعل و لا قول ، كان على الله ان يدخله مدخله . يعنى هر كس كه فرمانرواى ستمگرىرا ببيند كه حرام خدا را حلال مى شمارد، و عهد و پيمان او را مى شكند، و با سنت پيغمبربه مخالفت برمى خيزد، و با بندگان خدا به ناروا و ستم رفتار مى نمايد، پس اگرعملا يا به زبان عليه او قيام نكند، بر خداوند است كه او را به عذاب جهنم گرفتارسازد. (392)
با مقايسه نظير اين روايات با روايات مذهب خلفا، در مى يابيم كه آنقبيل روايات مذهب خلفا به قصد خير و به منظور تاييد هيئت حاكمه مسلمانان ازرسول خدا(ص ) روايت شده است ، و زمان پيدايش آنها مربوط مى شود بهاوايل روى كار آمدن امويها و دوران ايشان . اين احاديث در ابتداى تدوين حديث دراوايل قرن دوم هجرى به كتابهاى حديث از صحاح و مسايند را يافته اند (393) و همگانبه صحت و لزوم عمل به آنها سر تسليم فرود آورده اند!
آنگاه علماى دربارى ، از محدثان و قاضيان و خطبا و ائمه جمعه و جماعات وامثال آنها، از دوران فرمانروايى امويان در شام و اندلس ، تا عباسيان در بغداد، وتركان عثمانى در تركيه ، و حكام مماليك در مصر، و سلجوقيان و غزنويان در ايران ، وكردها در شام ، به شرح و تعليق و تاكيد بر صحت آنها پرداختند و همان دربارها نيزايشان را از مال و مقام دربار خود برخوردار نمودند و پيروان ايشان نيز همين راه را درپيش گرفتند.
و بدين سان مسلمانان به دو مذهب تقسيم گرديدند: يكى مذهب خلفا كه حكام وفرمانروايانشان مروجين مذهبشان را غرق در مال و مقام ساختند، و ديگرى مذهباهل بيت (ع ) كه عليه چنان افكار و روايات و اجتهادهايى كه در تاييد مقامات دولتى روايتشده بود، به مقاومت برخاستند و قرنها از مقامات دولتى و حكام و زورمندان وقت ، اعدام وزندان و آوارگى و غارت و كتابسوزى و به آتش كشيدن كتابخانه ها را پاداش گرفتند؛(394) تا مگر افكار و آراء ايشان را در نگهدارى از سنت راستينرسول خدا(ص ) از جامعه اسلامى دور سازند و از ديد مسلمانان پوشيده دارند، (395) وبعد از همه اينها، در اين روزگار كه از بازگو كردن حقايق بر ما چه گذشته و چه مىگذرد!
فشرده آنچه گذشت  
محكمترين منطقى كه در اجتماع سقيفه بنى ساعده ، درعمل و گفتار به كار رفته بود، خواه از جانب مهاجران و خواه از سوى انصار، همان منطققبيله گرايى بود.
ارزشى هم كه عمر بر بيعت ابوبكر در آن روز نهاد، اين بود كه آن رافلته (كارى حساب نشده ) ناميد و نه چيز ديگر.
در مساله شورا نيز عمر دليلى از كتاب خدا و يا سنت پيغمبر ارائه نكرد كه خلافت بايدبر اساس شورا اقامه شود! بلكه تنها بر اجتهاد ويژه خود تكيه داشت و بس .
او در اين زمينه اجتهاد كرد و تعيين ولى امر و فرمانرواى بعد از خودش را بر عهده ششنفر گذاشت و نه بيشتر! او اجتهاد كرد، و همه اين شش نفر را هم از مهاجران برگزيد ونه از انصار!
او اجتهاد كرد و تاييد خليفه منتخب بعد از خود را تنها به عهده عبدالرحمان بن عوف نهاد،و ديگران را از چنان امتيازى محروم ساخت و گفت : هر گاه دو نفر به يكى ، و دو نفر ديگربه شخص ديگرى راى دهند، دسته اى برنده است كه عبدالرحمان بن عوف در آن باشد!
او اجتهاد كرد و گفت : اگر عبدالرحمان بن عوف يك دستش را به دست ديگرش بزند از اوپيروى كنيد!
پس با اين حساب ، هر كس كه اجتهاد عمر را همسنگ كتاب خدا و سنت پيغمبرش ، به عنوانيكى از مصادر تشريعى اسلام بداند، معتقد است كه امامت بر اساستشكيل شورا بين شش نفر برگزار مى شود كه پنج نفرشان با يك نفر از آنها به امامتبيعت كنند.
اما اينكه پيروان مذهب خلفا در مساله شورا به آيه و امرهم شورى بينهماستدلال كرده اند، اين آيه چيزى بيشتر از برترى مشورت و رايزنى را نمى رساند. چهاگر خداوند وجوب امرى را اراده فرمايد، مى گويد: كتب عليكم و يافرض الله و يا الفاظى چون جعل و وصى كهدلالت بر وجوب و الزام داشته باشد.
اما آيه وشاورهم فى الامر كه خطاب به پيامبر خدا(ص ) مى باشد، منظور از آن مشاوره ورايزنى است در غزوات و به خاطر تربيت نفوس مسلمانان ، و يا به قصد ايجاد ترديددر ميان سپاه مشركان ، و همه آنها براى تعيين اجراى حكم شرعى بوده ، نه اينكه حكممساله اى را از اين راه باز يابند.
گذشته از اينها، دانشمندان مذهب خلفا تعيين نكرده اند كه شورايى كه براى انتخاب امامتشكيل مى شود، بايد چگونه شورايى باشد. و ما در گذشته ديديم كه شوراى معروف ،چگونه عثمان را به خلافت برگزيد! اين از لحاظ شورا.
اما بيعت نبايد با اعمال زور و فشار و زير شمشير جلاد صورت بگيرد و نه به خاطرانجام گناه و معصيت ، و نه با كسى كه خداى را گناهكار است .
اما سيره اصحاب ، اگر در رديف كتاب خدا و سنت پيغمبر به عنوان يكى از مصادرتشريعى اسلام به حساب مى آمد، استدلال به آن درست و بجا بود، وگرنه سيرهاصحاب حجت نمى باشد.
اما اينكه از سخنان اميرالمومنين دليل و مدرك ارائه شده ، تمام آنها دلايلى هستند كه خصمخود را ملزم به پذيرش آنها مى داند، و اين گونه سخن گفتن با خصم ، مورد تاييد عقلابوده و موسوم است . و نيز اگر اجماع صحابه را ملاك قرار دهيم ، بديهى است اجماعىكه در آن شخص اميرالمومنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) حضور داشته و راىداشته ، بى گمان مورد رضايت خداى متعال خواهد بود؛ همچنان كه سخن اميرالمومنين مؤ يدهمين مطلب است .
اما سخن ايشان كه هر كس به زور شمشير پيروزى به دست آورد و بر اريكه قدرت نشست، اميرالمومنين خواهد بود و فرمانبردارى از او واجب است ، خواه مردى نيكوكار باشد و ياتباهكار، مطلبى است كه خلاف آن در امر خلافت تا بهحال صورت نگرفته ، و هر كس به مطالعه تاريخ خلفا در اسلام بپردازد، همه آنها رااز همين دست خواهد يافت .
اينها همه آراء و عقايد مذهب خلفا و دلايل ايشان در اين موارد است . اما آراء و عقايد ودلايل مذهب اهل بيت (ع ) را در بحثى كه در پيش روى داريم ، به خواست خدا، خواهيم آورد.
فصل سوم : امامت از ديدگاه مذهباهل بيت (ع )
عصمت اهل بيت (ع )
توجه مخصوص پيغمبر(ص ) به موضوع جانشينى بعد از خودش
وصى پيغمبر(ص )، وزير و جانشين و خليفه بعد از اوست
كوشش مذهب خلفا در كتمان مساله وصيت
مذهب خلفا در برابر سنت پيغمبر(ص )، كه مخالف خواسته آنها باشد، مى ايستد!
انتشار احاديث سيف از تاريخ طبرى در كتب تاريخ و علت آن
آن چه از تصريحات پيامبر درباره حكومت بعد از خودش برجاى مانده است .
شباهت تعيين وصى پيامبر اسلام به تعيين وصى در امت موسى (ع )
ولايت و اولواالامر در قرآن
امامان (على و فرزندان او) مبلغين از سوى پيغمبر(ص ) هستند
امامت عهدى است الهى  
در بحث گذشته آراء و نظريات مذهب خلفا را درباره امامت ، ودلايل ايشان را در اين زمينه آورديم . اما پيروان مذهباهل بيت ، وجود امام پس از پيغمبر را مشروط به اين مى دانند كه معصوم از خطا و گناهباشد و از جانب خداى تعالى به اين مقام منصوب و از سوى پيغمبر خدا(ص ) نيز آشكارابه اين سمت تعيين و معرفى شده باشد؛ همان گونه كه خداى تعالى خطاب به ابراهيممى فرمايد: انى جاعلك للناس اماما، قال و من ذريتى ،قال لا ينال عهدى الظالمين . يعنى من تو را امام مردم قرار دادم ، (ابراهيم ) گفت : وفرزندانم را نيز (قرار ده ) فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد. (بقره / 124).
بنابراين امامت عهدى است الهى ، و خداوند همان گونه كه مقررات آيينش ‍ را به پيامبرشوحى و ابلاغ مى كند، او را آگاه مى سازد كه اين عهد خود را به عهده چه كسى نهاده است واينكه عهد امامت خداوند به كسى كه ستمگر باشد نمى رسد. و آن كس هم به ستم نكردنبر نفس خويش و ديگران موصوف باشد، معصوم است .
بر اين اساس ، امامت عهدى است الهى و انتخاب و گزينش امام با خداست ، و شخص پيغمبرتنها ابلاغ كننده چنين انتصابى است و عصمت هم لازمه آن خواهد بود كه اين دو شرطاساسى در ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) محقق است و مابتفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت .
عصمت اهل بيت (عليهم السلام )  
خداى تعالى فرموده است كه اهل بيت ، يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (صلواتالله عليهم اجمعين ) معصوم از گناه هستند: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل بيت و يطهركم تطهيرا. يعنى جز اين نيست كه خدا اراده كرده است كه پليدى وناپاكى را از شما اهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه تان فرمايد. (احزاب / 33)
شاءن نزول آيه تطهير و عكس العملپيغمبر
عبدالله بن جعفر (396) از نوادگان ابوطالب ، روايت كرده است :
زمانى كه رسول خدا(ص ) مشاهده فرمود كه رحمت الهى درحال فرود آمدن است ، فرمود: صدايشان كنيد كه بيايند، صدايشان كنيد كه بيايد. صفيه(397) پرسيد: چه كسى را اى رسول خدا؟ فرمود:اهل بيتم را؛ على و فاطمه (398) و حسن (399) و حسين را. (400)
آنها را حاضر كردند پس آن حضرت عباى خود را بر روى آنها افكند و سپس ‍ دستهايش رابه آسمان بلند كرد و فرمود: بار خدايا! ايناناهل بيت و آل من هستند. پس درود فرست بر محمد وآل محمد. در اين هنگام بود كه اين آيه نازل شد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا.(401)
و در روايت ام المومنين عايشه (402) آمده كه است كه عباى مزبور پشمينه و از موى سياه، و كاروانى از شتر در حال حركت ، بر آن نقش شده بود.
همچنين در روايت واثله بن اسقع آمده است كه رسول خدا(ص )، على و فاطمه را در پيش روىخود، و حسن و حسين را بر زانوان خويش نشانيد. (403)
و نيز در روايت ام المومنين ام سلمه آمده است : آيه تطهير در خانه من بررسول خدا نازل شد. در آن موقع در اتاق هفت نفر حضور داشتند:جبرئيل و ميكائيل (ع ) و على و فاطمه و حسن و حسين و پيغمبر خدا(ص ). من هم بر درگاهاتاق نشسته بودم و به رسول خدا گفتم : اىرسول خدا! من از اهل بيتم نيستم ؟ آن حضرت فرمود: تو بانويى نيكو سرانجامى ، تو اززنان پيغمبرى . (404)
علاوه بر كسانى كه نام برديم ، از اشخاص سرشناس زير نيز شاءننزول آيه تطهير روايت شده است : عبدالله بن عباس ، (405) عمر بن ابى سلمه (دستپرورده پيغمبر)، (406) ابو سعيد خدرى ، (407) سعد بن ابى وقاص ، (408)انس بن مالك ، (409) و ديگران . (410)
امام حسن در شان نزول اين آيه بر فراز منبر مسجد كوفه ، (411) و امام على بن الحسين(412) در مسجد شام از مردم خواستند تا بر صحت آن گواهى دهند.
رسول خدا(ص ) و آيه تطهير  
رسول خدا(ص ) بعد از نزول آيه تطهير، ماهها بر در خانه على و فاطمه مى آمد و برآنها سلام مى كرد و آيه مزبور را با صداى بلند مى خواند. ابن عباس مى گويد:
من خود شاهد بودم كه پيغمبر خدا(ص ) به مدت نه ماه ، هر روز پنج نوبت به هنگام اداىنماز بر در خانه على بن ابى طالب مى ايستاد و مى گفت : السلام عليك و رحمه الله وبركاته اهل البيت . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجساهل البيت و يطهركم تطهيرا. الصلاه ، رحمكم الله . يعنى درود و بركات خدا بر شمااهل بيت باد. همانا خداوند اراده كرد است كه پليدى و ناپاكى را از شمااهل بيت بزدايد و پاك و پاكيزه تان گرداند. خدايتان رحمت كناد، گاه نماز است . (413)
از ابوالحمراء نيز روايت كرده اند كه گفت :
من خود مراقب بودم و حساب كردم كه رسول خدا(ص ) هشت ماه در شهر مدينه ، يك بار نشدكه به نماز صبح بيرون شود مگر اينكه ابتدا بر در خانه على مى ايستاد و دستها رابر دو طرف درگاه خانه مى نهاد و با صداى بلنداهل آن خانه را مخاطب مى ساخت و مى گفت : هنگام نماز است ، و آن وقت آيه تطهير را قرائتمى كرد. (414)
ابو برزه نيز گفته است كه من مدت هفت ماه بارسول خدا(ص ) نمازگزاردم و او در اين مدت هر وقت كه از خانه اش به قصد نمازبيرون مى شد، بر در خانه فاطمه مى ايستاد و آيه تطهير را قرائت مى كرد. (415)
از انس بن مالك اين مدت شش ماه ، (416) و از ديگران نيز همين موضوع بهاشكال مختلف روايت شده است .
در آيه مزبور خداى تعالى از وجود معصومين ، مخصوصا در زمان پيغمبرش ، خبر داده ورسول خدا(ص ) نيز با افكندن عباى خود بر سر آنها، و ماهها قرائت آيه تطهير دربرابر ديدگان اصحابش بر در خانه ايشان ، عملا به معرفى آنان پرداخته است .
اين آيه ، و آنچه از رسول خدا(ص ) در عمل و گفتار در شرح و تفسير آن روايت شده ، خودبهترين و رساترين دليل بر عصمت اهل بيت (ع ) است . همچنين در تاريخ نيز مطلبى كهمنافى عصمت ائمه اهل بيت (ع ) باشد، نيامده است . و اين در صورتى است كه مى دانيمتاريخ اسلام به وسيله دانشمندان مذهب خلفا و تدوين شده ، و غالبا مطالبى را در آنآورده اند كه مورد رضايت خاطر و علاقه خلفا در تمامى قرون و اعصار بوده است . زيراكه خلفا از بيم اينكه مبادا مسلمانان به جانب اهل بيت گرايش يابند و به نام خلافت باايشان بيعت كنند، در تمام ادوار زندگيشان با تمام قوا در خاموش ‍ كردن نور آنهاكوشيدند و بدين دليل بعضى از امامان را كشتند و برخى را به زندان افكندند و عده اىرا هم آواره نمودند، بويژه خلفاى بنى اميه كه بى محابا فرمان داده بودند تااميرالمومنين ، نخستين امام مذهب اهل بيت را بر فراز منابر مسلمانان و در خطبه هاى نماز جمعهلعن و ناسزا بگويند. و مسلم است كه در اين ميان ، شيعيان و دوستداران ايشان و معتقدان بهولايت و امامت آنها از خشم و عذاب و شكنجه آنان در امان نبوده اند.
اما با وجود همه اينها، در همين تاريخ مدون اسلامىمحصول مذهب خلفا، كوچكترين لغزش و خطا، و كمترين مورد گناه و ناصوابى را سراغنداريم كه به ائمه اهل بيت (ع ) نسبت داده باشند، و اين خود گوياتريندليل غير قابل انكارى است بر اينكه خداوند ائمهاهل بيت را از آلودگى به هر پليدى و ناپاكى در امان خود داشته و پاك و پاكيزه شانفرموده است . و اين مساله مهمترين دليل پيروان مذهباهل بيت بر عصمت امامان است .
اينك در بحثى كه در پيش روى داريم ، پاره اى از نصوصنقل شده از رسول خدا(ص ) را در امامت ايشان مى آوريم ، و توجه داريم كه خداوند دربارهپيامبرش فرموده است : و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى .(النجم / 3 - 4).
اهتمام رسول خدا(ص ) به تعيين جانشين پس از خود 
پيش از اينكه به بررسى نصوصى كه ازرسول خدا(ص ) درباره تعيين و معرفى جانشين و فرمانرواى بعد از خودش آمده استبپردازيم ، بجاست تا قدرى درباره توجهى كه آن حضرت در مورد جانشين خود داشتهاست ، سخن گفته باشيم .
مساله امامت و پيشوايى بعد از رسول خدا(ص ) پنهان بوده و نه از اطرافيان و اصحاب آنحضرت ؛ بلكه از همان ابتداى كار و اوايل بعثت ، همگى در فكر آن بوده اند؛ همان طوركه ديديم بيحره ، از بنى صعصعه ، پذيرش اسلام خود و قبيله اش را مشروط به اينكرد كه زمامدارى بعد از پيامبر خدا(ص ) از آن او و قبيله اش باشد.
همچنين گفتيم كه حوذه نجفى ، در برابر اسلام آوردن خود، حتى به دريافت اندكى ازحكومت و فرمانروايى بعد از پيغمبر قانع بود.
رسول خدا(ص ) همواره به مساله زمامدارى بعد از خودش ، از همان ابتداى بعثت ، مىانديشيد، بويژه در نخستين روزى كه از پيروان خود براىتشكيل جامعه اسلامى بيعت مى گرفت ، توجه حضرتش به اين امر مهم و حساس ‍ كاملاآشكار بوده است .
چاره انديشى رسول خدا(ص ) را درباره جانشينى پس از خود، بخارى و مسلم در صحيحخود، و نسائى و ابن ماجه در سنن خويش ، و مالك در الموطا، و احمد بنحنبل در مسند خود، و ديگران در كتابهايشان آورده اند. ما در اينجا سخن بخارى را از صحيحاو نقل مى كنيم . او مى نويسد:
عباده بن صامت گفت : ما با رسول خدا(ص ) بر اين اساس بيعت كرديم كه در تنگى وفراخى و غم و شادى ، مطيع و فرمانبردار حضرتش باشيم و بر سر فرمانروايى بااهلش به ستيزه برنخيزيم . (417)
عباده بن صامت در روز بيعت عقبه كبرى (418) يكى از نقباى دوازده گانه و معتمدانانصار بود كه رسول خدا(ص ) در آن روز از گروه هفتاد و چند نفرى كه با وى بيعتكردند خواست تا از ميان خودشان دوازده نفر را كه مورد اعتماد و اطمينانشان باشند،برگزينند و به حضرتش معرفى كنند تا هر كدام از آنها در مدينه مسؤ وليت وسرپرستى گروه خود را بر عهده بگيرد.
رسول خدا(ص ) به عده اى كه انتخاب شده بودند فرمود: مسؤ وليت و سرپرستىگروهتان در تمامى امور با شخص شماست ، و شما همان وظيفه را داريد كه حواريونبراى عيسى بن مريم (ع ) داشتند...(419)
عباده بن صامت يكى از همين نقباى دوازده گانه بوده است كه تصريح مى كند كه از جملهمواد بيعت ما در روز عقبه با پيغمبر اين بود كه بر سر فرمانروايى بعد از آن حضرتبا اهلش به ستيزه برنخيزيم : ان لا ينازعوا الامر اهله .
مقصود رسول خدا(ص ) از كلمه امر كه در حديث مزبور آمده و به هنگامگرفتن بيعت از هفتاد و دو مرد و دو زن انصار در بيعت عقبه كبرى روى آن تاكيد شده كهبا اهلش به ستيزه برنخيزند، همان فرمانروايى و حكومتى است كه در سقيفه بنى ساعده(420) براى به دست گرفتن آن به منازعه برخاستند؛ در صورتى كه خداوند ازشايستگان و كسانى كه اهليت چنان حكومتى را دارا هستند، چنين ياد كرده است :
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم . (421) يعنى فرمانبردار خدا و پيامبر وفرمانروايانتان باشيد.
اگر چه رسول خدا(ص ) فرمانروا و ولى امر بعد از خودش را در اينجا معرفى نكردهاست ، و حكمت نيز چنين اقتضا داشت كه ولى امر بعد از خود را، كه كسى غير از طايفهانصار بود در آن موقعيت معرفى نكند(زيرا چه بسا روحيه برخى از آنها كه در آنشرايط دست بيعت به دست رسول خدا مى زدند آمادگى پذيرش چنان موضوعى را نداشت)، اما با اين حال رسول خدا(ص ) از آنها پيمان گرفت كه بعدها وقتى كه حضرتش ولىامر آنان را تعيين فرمود، به مخالفت و ستيزه با او برنخيزند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation