بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

 

next page

back page

301- انساب الاشراف ، ج 5، ص 21.
302- تاريخ يعقوبى ، ج 1، ص 162.
303- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 297؛ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 37؛ عقد الفريد،ج 3، ص 76.
304- تاريخ طبرى ،
305- انساب الاشراف ، ج 5، ص 70؛ مستدرك حاكم ، ج 3، ص 114، كه تعبير امامرا در بيعت طلحه آورده است .
306- تاريخ طبرى ،، ج 5، ص 153 و چاپ اروپا، ج 1، ص 3068.
307- ابوبكر، عبدالله بن ابى قحافه ، عثمان بن عامر قرشى تيمى . مادرش امالخير سلمى يا ليلى ، دختر صخر تيمى است . او دو يا سهسال بعد از عام الفيل به دنيا آمد و در كنار پيغمبر به مدينه هجرت كرد. در سنح ،بيرون شهر مدينه ، ساكن شد و از راه شير دوشى براىاهل محل امرار معاش مى كرد. پس از شش ماه از زمامداريش به مدينه آمد و درسال 13 درگذشت . اصحاب صحاح 142 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسدالغابه ، تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 163، و جوامع السيره ، ص ‍ 278، آمده است .
308- صحيح بخارى ، كتاب الحدود، باب رجم الحبلى ، ج 4، ص 120.
309- ابوحفص ، عمر بن الخطاب بن نفيل قرشى عدوى . مادرش حنتمه دختر هاشم ياهشام بن مغيره مخزومى است . عمر پنجاه و چندمين نفرى بود كه در مكه اسلام آورد. جنگ بدرو ديگر جنگها را درك كرد. ابوبكر او را در بستر مرگ به جانشينى خود برگزيد. عمربر اثر زخمى كه از ايولولو خورد از پاى در آمد و در آغاز محرمسال 24 در كنار ابوبكر به خاك سپرده شد. اصحاب صحاحضرت 537 حديث از اوروايت كرده اند. شرح حالش در استيعاب واسد الغابه و جوامع السيره ، ص 276، آمدهاست .
310- صحيح بخارى ، كتاب حدود، باب رجم الحبلى ، ج 4، ص 120.
311- ابوالحسن على بن محمد بصرى ، معروف به ماوردى (نسبت به فروشماه الورد، يعنى فروش گلاب )، از اجله فقهاى مذهب شافعى است . اوكتابهاى متعددى نوشته كه از آن جمله الاحكام السطانيه است كه ما مطالب خود را از چاپدوم آن در سال 1356، ص 7 - 11، نقل كرده ايم . ماوردى درسال 540 درگذشت .
312- شيخ ابويعلى محمد بن الحسن الفراء حنبلى نيز كتابى به نام الاحكامالسلطانيه نوشته است . ما در نقل مطالب بيشتر بيه اين دو كتاب از كتابهاى مذهب خلفااعتماد كرده ايم . زيرا اين نوع كتابها، همچون كتاب الخراج ابويوسف ، از آن رو تاليفشده اند تا بر اساس آنها احكام و مقرراتى را، كه ويژه زمامداران مكتب خلفاست ، تنظيم وتدوين نمايند كه مورد عمل قرار گيرد. برخلاف ديگر كتابهايى كه تنها براى اقامهدليل و برهان و مناظره ، و نه عمل به آنها، تاليف شده است . عبارت ياد شده در متن بهنقل از صفحه 7 - 11 الاحكام السلطانيه است .
313- ابوعبيده ، عامر بن عبدالله بن الجراح ، گوركن مكه بود و در جنگهاىرسول خدا(ص ) شركت داشت . سرانجام به مرض طاعون عمواس در نزديكيهاى بيت المقدسدر سال 18 از دنيا رفت . اصحاب صحاح 14 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش دراسد الغابه ، جوامع السيره ، ص 284، و طبقات ابن سعد، ج 2، ق 2، ص 74، آمده است .
314- شرح حالش در صفحات قبلآمده است .
315- بشيربن سعد خزرجى نخستين كسى بوده كه بر اثر حسادت و كينه با سعدبن عباده دست بيعت به ابوبكر داد. بشير در جنگ عين التمر در كنار خالد بن وليد كشتهشد. حديث او را نسائى در سننش ‍ نقل كرده است . عبدالله بن سبا، ج 1، ص 96؛ التقريب ،ج 1، ص 103؛ اسد الغابه .
316- ابوعبدالله سالم ، آزاد كرده ابوحذيفه ، اصلش از استخر فارس بود و چونفرزند خوانده ابوحذيفه به شمار مى رفت از مهاجران به حساب آمد. سالم پيش ازرسول خدا به مدينه هجرت كرد و در آنجا بر گروهى از مهاجران ، از جمله عمر امامت مىنمود؛ زيرا قرآن را بهتر از ديگران درك مى كرد.رسول خدا(ص ) بين او و معاذ بن جبل پيمان برادرى بست . سالم در جنگ يمامه كشته شد.شرح حالش دراسد الغابه آمده است .
317- ابوالفضل ، عباس بن عبدالمطلب ، مادرش نتيله ، دختر خباب نمرى بود. بيعتعقبه را در محضر رسول خدا(ص ) درك كرد و جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمد و بادادن فديه ، جان خود و برادرزاده اش ، عقيل ونوفل را آزاد كرد. عباس پيش از فتح مكه هجرت كرد و عمر در خشكسالى باتوسل به او طلب باران كرد. سرانجام او درسال 32 در گذشت . اصحاب صحاح 35 حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در اسدالغابه و جوامع السيره ، ص 281، آمده است .
318- احكام السلطانيه ، ماوردى ، ص 6 - 7.
319- احكام السلطانيه ، ماوردى ، ص 10. به اين ترتيب از سخنانشان چنين بر مىآيد كه اينانا عقيده دارند كه اين قبيل رويدادها دين و مقررات شرعى است و دراين هيچ اختلافى با هم ندارند، بلكه اختلافشان در چگونگى آن رويدادهاست !
320- الاحكام السطانيه ، ماوردى ، ص 15.
321- الاحكام السلطانيه ، ابويعلى ، ص 7 - 11
322- عبدالله بن عمر بن خطاب ، مادرش زينب ، دختر مظعون است .رسول خدا(ص ) او را از شركت در جنگ احد به علت كمسالى بازداشت ، ولى او در بقيهجنگهاى آن حضرت شركت داشت . از عبدالله روايات بسيارى در تعريف و ستايش خود وپدرش نقل كرده اند. او به مدت 60 سال بعد از پپغمبر، و در موارد مختلف فتوا داده است .مى گويند: او مردى خوش سخن بود، ولى فقيهقابل نبوده است . در هيچيك از جنگهاى اميرالمومنين على (ع ) شركت نكرد، ولى به هنگاممرگ اظهار پشيمانى مى كرد و مى گفت : از گذشته خود پشيمان نيستم ؛ مگر اينكه بههمراه على بن ابى طالب با فئه يا غيه (معاويه و دارو دسته اش ) نجنگيدم. آورده اند كه حجاج بن يوسف مردى را مامور كرد تا در ازدحام جمعيت سنان نيزه زهر آگينخود را در پشت پاى عبدالله فرو كرد و او را مسموم ساخت و بكشت .سال مرگش 73 هجرى است . نويسندگان صحاح 2630 حديث از او روايت كرده اند! شرححالش در اسدالغابه ، سى النبلاء و جوامع السيره ، ص 275، آمده است .
323- الاحكام السلطانيه ، ابويعلى ، ص 7 - 8 و در چاپ ديگر، ص 20 - 32.
324- الارشاد فى الكلام ، باب الاختيار، ص 424.
325- شرح سنن ترمذى ، ج 13، ص 229. امام ابوبكر، محمد بن عبدالله الاشبيلى ،مشهور به ابن العربى .
326- جامع احكام القرآن ، ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبى ، ج 1، ص 269 - 272.
327- المواقف فى علم الكلام ، ج 8، ص 351 - 352، مقصد سوم .
328- صحيح مسلم ، كتاب الاماره ، باب الامر بلزوم الجماعه ، ج 6، ص 20 - 22حذيقه بن يمان عيسى ، پدرش در دوره جاهليت مرتكبقتل شد و به مدينه گريخت و در آنجا زن گرفت و با بنىعبدالاشهل پيمان بست و به همين دليل ، نامش كهحسل بود، به اليمان تغيير يافت . جذيفه جنگ خندق و جنگهاى بعد از آن را درك كردازجانب عمر فرماندار مدائن بود. او در سال 36،چهل شب بعد از بيعت امام على (ع )، در همان جا درگذشت . اصحاب صحاح 225 حديث از اوروايت كرده اند. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه واصابه و جوامع السيره ، ص277، آمده است .
329- شرح نووى بر صحيح مسلم ، ج 12، ص 229؛ و نيز ر.ك : سنن بيهقى ، ج8، ص 158 - 159.
330- چاپ قاهره ، 1366.
331- مفردات راغب اصفهانى ؛ لسان العرب ؛ معجم الفاظ القرآن ،ذيل ماده شور.
332- لسان العرب ، واژه بيع .
333- لسان العرب ، واژه صفق . دست به دست زدن مشترى و فروشندهطورى بود كه صداى آن شنيده مى شد.
334- سيره ابن هشام ، ج 1، ص 141 - 143.
335- سيره ابن هشام ج 1، ص 213.
336- سيره ابن هشام ، ج 2، ص 40 - 42.
337- امتاع الاسماع مقريزى ، ص 274 - 291.
338- صحيح بخارى ، كتاب الاحكام ، باب البيعه ، ج 5، صحيح مسلم ، كتاب الاماره، باب البيعه على السمع و الطاعه فى ما استطاع ، ح 90؛ سنن النسائى ، كتابالبيعه ، باب البيعه فى ما يستطيع الانسان .
339- سنن نسائى ، كتاب البيعه ، بابا البيعه فى ما يستطيع الانسان .
340- صحيح بخارى ، كتاب الاحكام ، باب البيعه ، ح 5.
341- هرماس بن زياد، ابوحيدر البصرى الباهلى ، از قيس عيلان است . هرماس دريمامه پس از صد سال از هجرت در گذشت . شرح حالش در اسد الغابه و تقريبالتهذيب آمده است . 1
342- صحيح بخارى ، كتاب الاحكام ، باب بيعه الصغير؛ سنن النسائى ، كتابالبيعه ، باب بيعه الغلام .
343- صحيح بخارى ، كتاب الاحكام ، باب السمع و الطاعه للامام مالم تكن معصيه ؛ح 3؛ صحيح مسلم ، كتاب الاماره ، باب وجوب طاعه الامراء فى غير معصيه ، ح 1839؛سنن ابن ماجه ، كتاب الجهاد، باب لا طاعه فى معصيه الله ، ح 2863؛ سنن نسائى ،كتاب البيعه ، باب جزاء من امر بمعصيه ؛ مسند احمد، ج 2، ص 17 و 142.
344- سنن ابن ماجه ، ج 2، ص 956 ، ح 2865؛ سنن نسائى ، كتاب البيعه ، بابجزاء من امر بمعصيه ؛ مسند احمد، ج 2، ص 17 و 142.
345- مسند احمد بن حنبل ، ج 5، ص 325، از عباده بن صامت كه او اين حديث راهنگامىدر خانه عثمان بر زبان آورد كه معاويه از او شكايت به عثمان برده و عثمان وى را بهمدينه احضار كرده بود. و نيز در ص 329، مختصر اين حديث ، بازهم به روايت عباده آمدهاست .
346- تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج 7، ص 215.
347- مفردات راغب ، ماده خلف .
348- نهايه اللغه ابن اثير؛ لسان العرب ، ماده خلف .
349-همين مطالب به نقل از ابن اثير در لسان العرب نيز آمده است .
350-تاريخ سيوطى ، ص 137 - 138؛ مستدرك حاكم ، ج 3، ص 81 - 82؛الاوئل عسكرى ، ص 103 - 104.
351-در مورد فاء سببيه به كتاب مغنى اللبيب مراجعه شود.
352- ر.ك : بحار الانوار، ج 26، ص 263، ح 47، بهنقل از كنز الفوائد كراجكى ؛ كافى ؛ ج 1، ص 200، من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص369 و 371.
353- مسند احمد، ج 1، ص 151، و تحقيق احمد محمد شاكر، ج 2، ص 322، ح 1296؛الدر المنثور سيوطى ، ج 3، ص 209. در ماخذ اخير از انس و سعد بن ابى وقاص روايتشده و در روايت سعد آمده است : گويا ابوبكر دردل ناراحت شد. پس پيغمبر به او گفت : تبليغ جز به وسيله خودم ، يا فردى از خودم ،نبايد صورت گيرد.
354-الدر المنثور سيوطى ، ج 3، ص 210.
355- الدر المنثور سيوطى ، ج 3، ص 209.
356- سنن ابو داود، ج 2، ص 210، ح 4645، باب الخلفاء.
357-تاريخ ابن اثير، ج 10، ص 7 - 8.
358- شرح شواهد المغنى ، سيوطى بيروت ، منشورات دار مكتبه الحياه ، ج 1، ص197.
359-الكنى و الالقاب قمى ، ج 1، ص 252.
360-المعجم الوسيط، واژه خلف .
361- قطب در تفسير اين آيه مى نويسد: بنابراين مشيت عاليه اقتضا كرده تا بدينموجود جديد زمام اين زمين را بسپارد و او را آزاد بگذارد. و اين منزلتى بس بزرگ است .منزلت انسان در نظام وجود بر زمين پهناور. تفسير فىظلال القرآن ، ج 1، ص 65 - 66. همچنين مولف كتاب خليفه و سلطان مى گويد: اين معنىاز افكر اهل كتاب به جوامع اسلامى راه يافته است . و.و. بار تولد. خليفه و سلطان ومختصرى درباره برمكيان ، ترجمه سيروس ايزدى ، ص 16. به مستدرك آخر كتابمراجعه شود.
362- برخى از اين دلايل را در كتاب الفين علامه حلى (ره ) مى توان يافت .
363-به واژه ام در فرهنگهاى لغت مراجعه شود.
364-به واژه الكتاب در المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريممراجعه شود.
365- ابن هشام مى نويسد: فراس ، فرزند عبدالله بن سلمه بن قشير بن كعب بن...است . به سيره ابن هشام ، ج 2، ص 33، مراجعه شود.
366- سيره ابن هشام ، ج 2، ص 31 - 34؛ تاريخ طبرى ، ج 1، ص 1205 - 1206،چاپ اروپا.
367- طبقات ابن سعد، ج 1، ق 2، ص 18، چاپ اروپا.
368-تمامى اين استدلال ها در اخبار سقيفه بنى ساعده تاريخ طبرى ، ج 4، ص1837 - 1851، چاپ اروپا آمده است .
369-و نيز ر.ك : آيه 11 - 12 سوره نساء
370- صحيح بخارى ، ج 2، ص 83؛ صحيح مسلم به شرح نووى ، ج 11، ص 74.
371- صحيح بخارى ، كتاب الحدود، باب رجم الحبلى .
372- صحيح بخارى ، كتاب الحدود، باب رجم الحبلى .
373- مغازى واقدى ، تحقيق مارسدن جوئز، ج 2، ص 58.
374- سيره ابن هشام ، ج 2، 253.
375- صحيح مسلم ، كتاب الجهاد و السير، باب غزوه بدر، ج 3، ص 1403.
376- مغازى واقدى ، چاپ آكسفورد، ج 1، ص 48 - 49؛ امتاع الاسماع مقريزى ، ص74 - 75.
377- مغازى واقدى ، ج 12، ص 477 - 480؛ امتاع الاسماع مقريزى ، ص 235 -236.
نعيم بن مسعود از قبيله بنى قريطه ، تازه مسلمان شده بود و افراد قبيله اش و قرش ازمسلمانى او اطلاعى نداشتند. چون بنى قريظه ازداخل مدينه با قريش پيمان همكارى و جنگ عليه پيغمبر بسته بودند، نعيم در ميان قريش وبنى قريظه نقش دوست دو جانبه را به نفع مسلمين بازى كرد، و همچنان كه مشهور است ،سرانجام بين اين دو قبيله بدبينى شديد نسبت به يكديگر ايجاد نمود، و همان باعث شدتا بنى قريظه مشتشان پيش مسلمانان باز شد و دشمنيشان آشكارا گرديد و قريش هم ازكمك بنى قريظه نااميد شدند و صحنه پيكار را با رسوايى هر چه تمامتر ترك كردند.مترجم .
378- شرح حالش در اصابه ، ج 3، ص 336، شماره 7698 آمده است .
379- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص 1927 - 1928؛ تاريخ يعقوبى ، چاپبيروت ، ج 2، ص 131.
380- تاريخ ابى الفداء، ص 158؛ وفيات الاعيان ، در شرححال وثيمه ؛ فوات الوفيات ؛ عبدالله بن سبا، چاپ بيروت ، 1403، ج 1، ص 185 -191.
381- فتوح البلدان ، رده بنى وليعه و اشعث بن قيس .
382- ما اخبار اين رويداد را به طور فشرده از فتوح البلدان بلاذرى ، در مورد ردهبنى وليعه و اشعث بن قيس ، ص 122 - 123، معجم البلدان ياقوت حموى در واژهحضرموت ، و فتوح ابن عثم ، ج 1، ص 57 - 58 آورده ايم . تمام خبر در عبدالله بن سبا،ج 2، ص 393 - 410. آمده است .
383- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، كتاب هشتم ، باب المختار من كتب مولانااميرالمومنين .
384- در فتح مكه ، كفار و سران قريش را كه جز تسليم در برابررسول خدا(ص ) چاره اى نداشتند، آن حضرت مورد عفو قرار داد و از آن تاريخ آنانطلقاء ناميده شدند.
385- صفين نصربن مزاحم ، چاپ قاهره ، 1382، ص 29.
386- نهج البلاغه ، چاپ استقامت قاهره ، كه لفظ جلاله الله در آنآمده است .
387- منظور آن حضرت از ثمره ،اهل بيت پيامبر خدا(ص ) است .
388- نهج البلاغه ، باب حكم ، ح 185، تحقيقف محمدابوالفضل ابراهيم .
389- آورده اند كه ابوبكر قبل از بيعت با او گفته بود: اقيلونى فلست بخيركم .يعنى مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم .
390-ما در گذشته اين داستان را از مطمئنترين منابع ذكر كرديم . شيخ محمد عبده درشرح بر شورا، مى نويسد:
سعد بن ابى وقاص از پسر عموهاى عبدالرحمان بن عوف و هر دو از بنى زهره بودند.سعد كينه على را از دائيهايش به ارث برده بود. زيرا مادرش حمنه دختر ابوسفيان بود وعلى هم كه دستش به خون سران قريش و خانواده ابوسفيان آغشته بود. اما عبدالرحمانداماد عثمان بود، زير ام كلثوم دختر عقبه بن ابى معيط، خواهر مادرى عثمان ، همسر او بود.طلحه نيز ميانه اش با عثمان سخت گرم بود و گذشته از آندليل انحرافش از على همين بس كه او از قبيله تيم بود و بين بنى هاشم و بنى تيم ازهمان روز سقيفه در خلافت ابوبكر برخوردهايى صورت گرفته بود و اين بود كهجانب عثمان را مى گرفت . وقتى كه عمر درگذشت ، اينان گرد هم آمدند و به مشورتپرداختند و چند دسته شدند. طلحه را راى گيرى طرف عثمان را گرفت ، زبير طرفدارعلى و سعد بن ابى وقاص پشت سر عبدالرحمان بن عوفرهنگ عمر گفته بود كه شورابيشتر از سه روز نبايد طول بكشد و در صورت بروز اختلاف ، همراه دسته عبدالرحمانبن عوف باشيد. پس عبدالرحمان به على گفت بر تو باد عهد و پيمان خدآكه به كتابخدا و سنت پيغمبر و روش دو خليفه پيشين عمل نمايى . على گفت اميد است كه چنين كنم ، وبه اندازه دانش و تواناييم . پس عبدالرحمان روى به عثمان كرد و همانا را هم به وىگفت و عثمان همه را پذيرفت . آنگاه عبدالرحمان سر به جانب سقف مسجد بلند كرد و گفتخداياا بشنود و گواه باعليهم السلام خداوندا من آنچه را بر عهده داشتم به گردن عثمانانداختم . و دست به دست عثمان زد و گفت : السلام عليك يا اميرالمومنين ، و با او بيعت كرد.على ، نگران و افسرده از آنجاا خارج شد و مقداد بن اسود به عبدالرحمان گفت : تو علىرا كه جانب حق را نگه مى داشت و مردى دادگستر بود رها كردى ؟ عبدالرحمان گفت : اىمقداد، من نهايت سعى خود را براى مسلمانان به كار بردم . مقداد پاسخ داد: من از قريش درشگفتم كه مردى را رها كردند كه داورى كننده اى بهتر از او به حق ، نه معرفى شده و نهسراغ دارند. عبدالرحمان گفت : اى مقداد، من بر تو از فتنه انگيزى مى ترسم ، پس ‍براى خدا بس كن . پس آنگاه كه آن اتفاقات در زمان عثمان پيش آمد كهعامل اصلى آنها از بستگان او بود و زمام حكومت شهرهاى مختلف را به دست داشت ، در نتيجهسران صحابه از وى رويگردان شدند و مقداد به عبدالرحمان گفت : اين همانمحصول دست توست . عبدالرحمان گفت من اين را گمان نداشتم ، ولى خدا را گواه مى گيرمكه با او حرف نخواهم زد. و عبدالرحمان مرد، در حالى كه از عثمان رويگردان بود. تاآنجا كه گفته اند عثمان در بيماريش به عيادت او رفت و عبدالرحمان از او روى بگردانيدو رو به طرف ديوار كرد. وخدا داناتر است و داروى از آن اوست .
391- مجله الازهر، جلد/ 32 باب الكتب ، از جلد دهم ،سال 1380ه ، ص 1150 - 1151، در نقدى بر كتاب عبدالله بن سبا.
392- خطبه امام حسين (ع ) در مقابل سپاه حر بن يزيد رياحى ، در تاريخ طبرى و ابناثير و مقتل خوارزمى .
393- به اين موضوع ، به خواست خدا، در جلد دوم همين كتاب خواهيم پرداخت .
394- شرح مفصل آن ضمن توضيح درباره حملهمغول به كشورهاى اسلامى ، به خواست خدا، در همين كتاب خواهد آمد.
395- شرح مفصل آن را در مباحث آينده ، به خواست خدا، خواهيم ديد.
396- عبدالله بن جعفر الجناحين ، پسر عموى پيغمبر است و مادرش اسماء، دختر عميسخثعميه . او در سالى كه پدر و مادرش به حبشه مهاجرت كرده بودند، در آنجا به دنيا آمدو سپس به همراه پدرش ‍ به مدينه مهاجرت كرد. عبدالله مردى كريم و بخشنده بود و اورا بحر الجود لقب داده بودند. او درسال 80، سال معروف به جحاف كهسيل عظيمى در مكه جارى شد و خسارت جانى و مالى سنگينى بر حجاج وارد آمد و دارايى وشتران ايشان را بود، از دنيا رفت . اصحاب صحاح 25 حديث از او روايت كرده اند. شرححالش در اسد الغابه و جوامع السيره ، ص 282، آمده است .
397- صفيه دختر حى بن اخطب و از تيره حضرت هارون و از بنىاسرائيل مى باشد كه مادرش بره دختر سموال از بنى قريظه بوده است . صفيه در ابتداهمسر كنانه بن الربيع ، از يهود بنى النضير بود كه در جنگ خير كشته شد و پيغمبر اورا به خود اختصاص داد و به او گفت : اگر مسلمان شوى تو رانزد خود نگه مى دارم واگر يهودى مانى ، رهايت مى كنم تا به خانواده ات ملحق شوى . صفيه پاسخ داد: اىرسول خدا! پيش از آنكه تو مرا به اسلام بخوانى ، هوادار تو شده و اسلام آورده ام .تعلق خاطرى هم به يهوديت ندارم و پدر و برادرى هم برايم نماند كه مرا بين كفر واسلام مخير مى دارى . چه ، خدا و پيامبرش را از آزادى و رفتن نزد خانواده ام بيشتر دوستدارم . اين بود كه عده نگه داشت و سپس ‍ پيغمبر او را به ازدواج خود در آورد. صفيه درسال 52 درگذشت و اصحاب صحاح ده حديث از او روايت كرده اند. شرح حالش در طبقاتابن سعد، ج 8، ص 12 - 129 و جوامع السيره ، ص 258، آمده است .
398- فاطمه دختر پيامبر اسلام و مادرش ام المومنين خديجه - عليها السلام - است . دركتابهاى اسد الغابه و اصابه ضمن شرح حال او آمده است كه كينه او امابيها بوده و نسل پيغمبر تنها از اوست . پيغمبر به فاطمه فرموده است : خداوندبر خشمت خشمگين ، و به خشنوديت شاد مى گردد. در مستدرك حاكم ، ج 2 ص 153، و نيزدر ج 2، ص 77 ميزان الاعتدال و ج 12، ص 441 تهذيب التهذيب ، و همچنين در باب مناقبفاطمه پاره تن من است ، هر كس فاطمه را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است . و درروايت ديگر در باب ذب الرجل عن ابنته از كتاب نكاح ، ج 3، ص 177 وباب فضائل فاطمه در صحيح مسلم و ترمذى و نيز ج 4، ص 41 و 328 مسند احمد و ج 3،ص 153 مستدرك الصحيحين آمده است : هر كه فاطمه را بيازارد، مرا مى آزارد. هر گاهرسول خدا(ص ) از مدينه بيرون مى شد. فاطمه آخرين كسى بود كه پيغمبر از او ديدارمى كرد، و چون باز مى گشت ، فاطمه نخستين كسى بود كه پيغمبر به ديدارش مىشتافت . اين خبر در مستدرك حاكم ، ج 3، ص 156 و 155 و ج 1، ص 489 و مسند احمد، ج5، ص 275، و سنن بيهقى ، ج 1، ص 26 آمده است . و در باب فرض الخمس صحيحبخارى ، ج 2، ص 124 از عايشه روايت شده كه فاطمه پس از وفاترسول خدا(ص ) از ابوبكر صديق خواست تا سهم او را از ماترك پيغمبر و آنچه را كهخداوند به پيغمبرش اختصاص داده بود بپردازد اما ابوبكر گفت : پيغمبر فرموده است :ما ارث نمى گذاريم ، ما ترك ما، صدقه است ! فاطمه به خشم آمد و تا زنده بود تا باابوبكر روبرو نشد و از وى كناره گرفت . فاطمه شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود. ونيز بخارى در باب غزوه خيبر، ج 3، ص 38 مى نويسد وقتى كه فاطمه در گذشتهمسرش على شبانه او را غسل داد و بر او نماز گزارد و به خاك سپرد و ابوبكر را خبرنكرد. فاطمه مايه افتخار على بود و چون از دنيا رفت سران قوم از او رويگردان شدند،تا جايى كه على ناچار به سازش با ابوبكر شد. مسلم نيز همين مطلب را در صحيح خود،كتاب الجهاد، ج 5، ص 154 و احمد در مسندش ، ج 1، ص 9 و بيهقى درج 6 ص 300 آوردهاند. و در اسد الغابه آمده است كه فاطمه وصيت كرد كه اسماء او راغسل بدهد و كسى بر او وارد نشود. و چون فاطمه درگذشت ، عايشه آمد، ولى اسماء او راراه نداد.
مولف مى گويد تا امروز هم معلوم نيست كه قبر فاطمه در كجا قرار دارد. اصحاب صحاحهجده حديث از او روايت كرده اند. جوامع السيره ، ص 283.
399- حسنان فرزند فاطمه و نوادگان پيغمبرند. حسن در نيمه ماه رمضانسال سوم هجرت ، و حسين در سوم شعبان سال چهارم به دنيا آمد.رسول خدا فرموده است : حسن و حسين سرور جواناناهل بهشتند و پدرشان بهتر از ايشان است . اين مطلب در سنن ابن ماجه ، بابفضائل اصحاب رسول الله و مستدرك ، ج 3، ص 167 و ديگر مصادر آمده است . با امامحسن به سال چهلم هجرت و بعد از وفات پدرش بيعت كردند و مدت خلافتش كمى بيش ازشش ماه بود، تا اينكه آن حضرت بنا به مصلحت عاليه اسلام با معاويه صلح كرد. وآنگاه كه معاويه در صدد گرفتن بيعت براى فرزندش يزيد برآمد، وى را درسال پنجاهم هجرت مسموم نمود.
400- امام حسين در سال شصت هجرى از بيعت با يزيد خوددارى كرد و سخن تاريخيشراگفت كه : بايد با اسلام خداحافظى كرد آنگاه كه امت را سرپرستى چون يزيد باشد.سرانجام سپاه يزيد او را در دهم محرم سال 61 هجرى در كربلا به شهادت رسانيدند.اللهوف ابن طاووس ، اصحاب صحاح سيزده حديث از امام حسن و هشت حديث از امام حسينروايت كرده اند. جوامع السيره ، ص 284 و 286؛ تقرب التهذيب ، ج 1، ص 168.
401- مستدرك الصحيحين ، ج 3، ص 147.
402- عايشه ، دختر ابوبكر و مادرش ام رومان ، درسال چهارم بعثت به دنيا آمد و در ماه هجدهم هجرت قدم به خانه پيغمبر نهاد و درسال 57 يا 58 و 59 هجرت درگذشت و ابوهريره بر او نمازگزارد. اصحاب صحاح2210 حديث از او روايت كرده اند. (ر.ك : احاديث ام المومنين عائشه .) روايت عايشه در شاننزول آيه تطهير، در منابع ذيل آمده است : صحيح مسلم ، ج 7، ص 130، بابفضائل اهل البيت ؛ مستدرك ، ج 3، ص 147؛ تفسير آيه در تفسير ابن حرير و الدرالمنثور سيوطى ؛ و آيه مباهله در تفسير زمخشرى و رازى ؛ سنن بيهقى ، ج 2، ص 149.
403- واثله بن الاسقع الليثى ، هنگامى اسلام آورد كه پيغمبر عازم جنگ تبوك بود.گفته اند كه او مدت سه سال پيغمبر را خدمت كرد و درسال 83 يا 85 در دمشق يا در بيت المقدس درگذشت . اصحاب صحاح 56 حديث از او روايتكرده اند. شرح حالش در اسد الغابه و جوامع السيره ، ص 279 آمده است . روايت او درشان نزول آيه تطهير در منابع ذيل آمده است : سنن بيهقى ، ج 2، ص 152 و روايتديگرى در مسند احمد، ج 4، ص 107؛ مستدرك الصححين ، ج 2، ص 416 و ج 3، ص 147؛مجمع الزوائد، ج 9، ص 167؛ ابن جرير و سيوطى در تفسير آيه در تفاسيرشان ؛ واسد الغابه ، ج 2، ص 20.
404- روايت ام سلمه در تفسير آيه در تفسير سيوطى ، ج 5، ص 198 و 199 آمدهاست . و روايت ديگرى از او در سنن ترمذى ، ج 13، ص 248؛ مسند احمد، ج 6، ص 306؛اسدالغابه ، ج 4، ص 29 و ج 2، ص 297؛ تهذيب التهذيب ، ج 3، ص 927 آمده است . وروايت ديگرى از او در مستدرك حاكم ، ج 2، ص 416 و ج 3، ص 147؛ سنن بيهقى ، ج 2،ص 150؛ اسدالغابه ، ج 5، ص 521 و 589؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 126 آمده است .همچنين روايت ديگرى از او در مسند احمد، ج 6، ص 296 آمده است .
405- روايت ابن عباس در منابع ذيل آمده است : مسند احمد، ج 1، ص 330؛ خصائصنسائى ، ص ‍ 11، رياض النضره ، ج 2، ص 269؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 119 و207؛ تفسير آيه در الدر المنثور سيوطى .
406- عمر بن ابى سلمه بن عبدلاسد ابوحفص مخزومى ، دست پروردهرسول خدا(ص ) و مادرش ام سلمه است . او در حبشه به دنيا آمد و در ركاب على در جنگجمل شركت كرد و امام او را به فرماندارى بحرين و فارس برگماشت . وى درسال 83 هجرى درگذشت و اصحاب صحاح 12 حديث از وى روايت كرده اند. شرححال در اسد الغابه و جوامع السيره ، ص 284 و حديثش در شاننزول آيه تطهير در فضائل الخمسه ، ج 1، ص 214، بهنقل از صحيح ترمذى ، ج 2، ص 209 آمده است .
407- روايت ابوسعيد خدرى در تفسير آيه در تفسير ابن جرير و سيوطى ، و نيزتاريخ بغداد، ج 10، ص ‍ 278 و مجمع الزوائد، ج 9، ص 167 و 169 آمده است .ابوسعيد خدرى ، نامش سعد و پسر مالك خزرجى بود. او از حافظان حديث پيامبر خدا(ص )بود و در سال 54 هجرى در گذشت . اسدالغابه ، ج 5، ص 211.
408- سعد بن ابى وقاص ، مالك بن اهيب قرشى زهرى ، مادرش حمنه دختر سفيان بناميه بوده است . او از پيشقدمان در اسلام بود و در تمام جنگهاى پيغمبر شركت كرد. درگشودن عراق ، جنگ جلولا و فتح مصر و كوفه دخالت داشته و از بيعت با على ، و نيزدشنام دادن به امام بر اثر اصرار معاويه خوددارى كرده است . معاويه در آن هنگام كهبراى فرزندش يزيد بيعت مى گرفت ، او را مسموم و هلاك كرد. اصحاب صحاح 271حديث از وى روايت كرده اند و شرح حالش در منابعذيل آمده است : اسدالغابه ؛ صحيح مسلم ، ج 7، ص 120، احاديث ام المومنين عائشه ، ج 1،ص 356. روايتش در مورد آيه تطهير در خصائص نسائى ، ص 4 - 5 و سنن ترمذى ، ج13، ص 171 - 172 آمده است .
409- روايت انس بن مالك در سنن ترمذى ، ج 13، ص 171 - 172 آمده است .
410- ديگرن ، همچون قتاده در تفسير ابن جرير و سيوطى ، عطيه ضمن شرح حالشدر اسد الغابه ، ج 3، ص 413 و معقل بن يسار در سنن ترمذى ، ج 13، ص 248.
411- استشهاد امام حسن در مستدرك الصحيحين ، ج 3، ص 172 و مجمع الزوائد، ج 9،ص 146 و 172 آمده است . 412- على بن الحسين ، مادرش دختر يزدگرد ساسانىبوده كه هنگام زايمان آن حضرت از دنيا رفته است . (باب دهم ربيع الابرار زمخشريى ،خطى در كتابخانه اميرالمومنين نجف ، زير شماره 2059 هجرى در گذشت . اصحاب صحاحاحاديثى چند از وى روايت كرده اند. استشهاد امام سجاد به آيه تطهير در تفسير طبرى آمدهو شرح حال وى در وفيات الاعيان ، ج 2، ص 429 و تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 303 آمدهاست .
413- روايت ابن عباس در تفسير آن آيه ، و آيه وامر اهلك در الدر المنثور سيوطى .
414- ابوالحمراء آزاد كرده رسولخدا(ص )، نامش هلال فرزند حارث يا ظفر است . حديثش در مورد آيه تطهير، ضمن شرححالش در استيعاب ، ج 2، ص 958 و اسد الغابه ، ج 5، ص 174 و مجمع الزوائد، ج 9 وص 168 آمده است .
415- در نام ابو برزه اسلمى اختلاف است . او درسال 60 يا 64 هجرى در بصره درگذشت و اصحاب صحاح 20 يا 46 حديث از او روايتكرده اند. شرح حال در اسد الغابه و جوامع السيره ، ص 280 و 283، آمده است و حديث اودرباره آيه تطهير در مجمع الزوائد، ج 9، ص 169نقل شده و مدت را هفده ماه آورده كه به نظر مى رسد اين خطا از نسخه بردار ناشى شدهباشد.
416- روايت انس در مسند احمد، ج 3، ص 252 و طيالسى ، ج 7، ص 274، ح 2509،و اسد الغابه ، ج 5، ص 521، و در تفسير آيه ، در تفاسير ابن جرير و سيوطىنقل شده است .
417- صحيح بخارى ، كتاب الاحكام ، باب كيف يبايع الامام الناس ، ج 4، ص 163،ح 1، لفظ العسر و اليسر(تنگى و فراخى ) در صحيح مسلم ، كتاب الاماره، باب وجوب طاعه الامراء فى غير معصيه و تحريمها فى المعصيه ، ح 41، و 42؛ سنننسائى ، كتاب البيعه ، باب البيعه على ان لا ننازع الامر اهله ، سنن ابن ماجه ، كتابالجهاد، باب البيعه ، ح 2866؛ موطا مالك ، كتاب الجهاد، باب الترغيب فى الجهاد، ح5، مسند احمد، ج 5، ص 314 و 316 و 319 و 321 و ج 4، ص 411. شرححال عباده بن صامت در سير اعلام النبلاء، ج 2، ص 3، و تهذيب ابن عساكر، ج 7، ص 207- 219 آمده است .
418- به شرح حال عباده در استيعاب ، ج 2،ص 412 و اسد الغابه ، ج 3، ص 106- 107 مراجعه شود.
419- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص 1221.
420- به درگيرى قبيله گرايى انصار و مهاجران درفصل سقيفه و بيعت ابوبكر در همين كتاب مراجعه شود.
421- سوره نساء، آيه 59 كه تفسير آن از پيغمبر(ص ) در مباحث آينده همين كتابخواهد آمد.
422- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص 1171 - 1172؛ تاريخ ابن عساكر،تحقيق محمد باقر محمودى ، ج 1، در شرح حال امام ، تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 222؛شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 263؛ تاريخ ابن كثير، ج 3، ص 39 كهسخن پيغمبر را درباره على (ع ) حذف كرده و به جاى آن كذا و كذا نهادهاست ! كنز العمال متقى هندى ، ج 15، ص 100، 115 و 116، و در صفحه 130 آورده است: اخى وصاحبى و وليكم بعدى . يعنى برادرم و دوستم و فرمانرواى شما بعد از من .سيره الحلبيه ، انتشارات اسلاميه بيروت ، ج 1، ص 285.
423- ابواء، شهركى بود در 23 ميلى مدينه و جزء نواحى فراض كه آرامگاه آمنه ،مادر پيغمبر(ص )، در آنجاست . ودان نيز شهركى بود در شش ميلى ابواء و از محله هاىجحفه . معجم البلدان حموى .
424- بواط كوههاى جهينه بر سر راه شام و در هشت بردى مدينه بود. (هر برد،دوازده ميل است .) در اين غزوه پيغمبر آشكارا مراعاتحال و احساسات قبيلگى ياران خود را كرد.
425- اين غزوه در ماه ربيع الاول همان سال و پس از بواط اتفاق افتاد. سفوان ،بيابانى است در ناحيه بدر. گفتنى است كه كرز بعدها اسلام آورد و در فتح مكه درركاب پيغمبر بود و در آنجا كشته شد. به جمهره ابن حزم ، در ذكر نسب بنى محارب بنفهر و اصابه ، در ذيل شرح حالش مراجعه شود.
426- ذولعشيره به نوشته كتاب التنبيه در ناحيه نيبغ قرار داشته و نه برد ازمدينه فاصله داشته است . ابوسلمه مخزومى ، نامش عبدالله بن عبدالاسد، مادرش بره ،دختر عبدالمطلب و عمه رسول خداص ‍ بوده است . ابوسلمه نخست به حبشه و سپس بهمدينه هجرت كرد و در جنگ بدر شركت نمود. براى جنگ بدر شركت نمود. براى جنگ احدنيز بيرون شد، اما اجل مهلتش نداد و در جمادى الاخرسال سوم هجرى درگذشت . شرح حالش در اسدالغابه آمده است .
427- رسول خدا(ص ) در سوم ماه رمضان از مدينه بيرون آمد و در روز جمعه هفدهم ماهرمضان مشركان را در جنگ بدر از پاى درآورد.
428- سيره نويسان آورده اند كه يهود در اولين بار ورود به مدينه ، در قسمتهاىپست آن منزل گزيده بودند، ولى بعدها به سبب بدى هوا، به قسمتهاى بلند آن كوچكردند. بنو نضير نيز در بطحان ، و بنوقريظه در مهزورمنزل گزيدند. بنو نضير به احداث باغ و ساختن خانه هاى سنگى و مستحكم پرداختند تاآنگاه كه رسول خدا(ص ) با آنها جنگيد و از آنجا بيرونشان كرد. به واژه بطحان ومهزور در معجم البلدان مراجعه شود.
429- ابولبابه بشير يا رفاعة بن عبدالمنذر، يكى از نقباى دوازده گانه در عقبهكبرى بود شرح حالش در اسد الغابة آمده است .
430- عريض به بيابان مدينه گفته مى شده است . ر.ك . معجم البلدان واژهعريض .
431- قرقره الكدر، مركز تجمع بنى سليم و از جانب عراق در فاصله هست روز راتا مدينه قرار داشته و رسول خدا در نيمه محرم به آنجا غزيمت كرده است ر.ك .: معجمالبدان ، واژه قرقره .
432- قرآن مركز طايقه بنوسليم و در ناحيه فرع ذى مجاز بوده است ر.ك . معجمالبدان ، واژه قرآن .
433- منازل يهوديان بنو نضير در كنار چاه غرس و درمحل قبا، كه شهركى در فاصله دو ميلى مدينه بوده ، قرار داشته و نام قبا از نام چاه آنمحل گرفته شده است ر.ك .: معجم البدان ، واژه غرس و قبا.
434- عبدالله بن رواحه ، انصارى خروجى است . او در بيعت عقبه به عنوان نقيبطايقه بنى حارث به رسول خدا (ص ) معرفى شد. عبدالله بن رواحه در تمام جنگهاىرسول خدا (ص ) شركت داشت و يكى از فرماندن سه گانه اى بود كه آن حضرت در جنگمؤ ته او را تعيين كرد و سرانجام به درجه شهادت رسيد. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابة آمده است .
435- ذات الرقاع نام كوهى است در ناحيهنخيل از جانب سعد و شقره سنگهايش داراى لكه هايى به رنگ قرمز و سياه و سفيد استشرح ابن غزوه در التنبيه و الاشرف آمده است .
436- دومه الجندل دژ مستحكمى بود در الجندل كه پنج فرسخ مسافت داشته و بادمشق در فاصله هفت مرحله اى و از آنجا تا مدينه پانزده شبانه روز راه فاصله بوده است .به واژه دومه در معجم البلدان و شرح اين غزوه در التنبيه والاشرافمسعودى مراجعه شود.
437- مريسع بر سر راه فرغ و از آنجا تا مدينه هشت برد فاصله مى باشد.
438- ابورهم غفارى ، كلثوم بن حصين نام داشته و پس از ورود پيغمبر خدا(ص ) بهمدينه مسلمان شده است . او در جنگ احد زخم برداشت و تيرى در گلويش نشست كه آن رارسول خدا(ص ) با آب دهانش مداوا فرمود. شرح حالش در اسد الغابه آمده است .
439- نسب طايفه بنولحيان در كتاب جمهره ابن حزم ، چاپسال 1382 مصر، ص 196 - 198 آمده است .
440- عسفان بين مكه و مدينه واقع است و در تعيين دقيقمحل آن اختلاف است . معجم البلدان ، واژه عسفان .
441- در ذى قرد، عيينه بن حصن فزارى به تاخت و تاز پرداخته بود، كهرسول خدا(ص ) براى گوشمالى او بيرون شد. شرحمفصل آن در التنبيه و الاشراف مسعودى آمده است .
442- رسول خدا(ص ) در روز دوشنبه ،اول ماه ذى حجه ، به قصد اداى عمره به سوى مكه حركت كرد، ولى با جلوگيرى مشركانروبرو گرديد و ناگزير در حديبيه ، نه ميلى مكه ، اقامت گزيد و از ياران خود بهعنوان جنگ و پايمردى تا حد مرگ بيعت گرفت كه سرانجام كار با فرستاده مشركان بهمتاركه و صلح انجاميد. از جمله مواد صلح اين بود كه مسلمانان در آنسال بازگردند و سال ديگر به مكه بيايند.
443- هنگامى كه رسول خدا(ص ) به خيبر و تيمار رفته بود، او را به جانشينىخود در مدينه برگزيده بود. شرح حالش در اسد الغابه آمده است .
444- حنين نام دره اى اس در سمت ذى المجار كه تا مكه سه شبانه روز فاصله دارد.
445- مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 177.
446- صحيح بخارى ، كتاب بدء الخلق ، باب غزوه تبوك ، ج 3، ص 58.
447- صحيح مسلم ، كتاب فضائلالصحابه ، باب فضل على بن ابى طالب ، ح 32؛ مسند احمد بنحنبل ، ج 1، ص 173، 182، 184 و 330 و ج 4، ص 153؛ مسند ابوداود، ج 1، ص 29؛حليه الاولياء ابونعيم ، ج 7، ص 195 و 196؛ تاريخ بغداد، ج 11، ص 432؛خصائص نسائى ، ص 8 و 16؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ق 1، ص 15.
448- اثبات الوصيه چاپ حيدريه نجف ، ص 5 - 70. ابوالحسن على بن الحسينمسعودى ، نسبش به عبدالله بن مسعود صحابى معروف مى رسد. مسعودى بهسال 346 قمرى درگذشت و شرح حالش رد طبقات الشافعيه ، ج 2، ص 307 آمده است .مى گويند مسعودى مذهب معتزلى داشته است . در كتابهاى فوات الوفيات ، ج 2، ص 45 ومعجم الادباء، ج 13، ص 94، به اين كتاب او اشاره شده و گفته شده كه كتاب البيانفى اسماء الائمه نيز از اوست . ابن حجر در كتاب الميزان ، ج 4، ص 224، مى نويسدمسعودى كتابى به نام تعيين الخليفه دارد. اين كتاب در الذريعه به نام اثبات الوصيهخوانده شده است .
449- تورات ، كتاب مقدس ، بيروت ، چاپخانه امريكايى ، 1907م . 450-رجوع شود به كتاب صد و پنجاه صحابى ساختگى ، ج 3، ص 21 - 52، ترجمهنگارنده كه در اين باره بتفصيل سخن گفته شده است .
451- تاريخ مسعودى ، ج 1، ص 343.
452- مجمع الزوائد هيتمى ، ج 9، ص 113 ازقول طبرانى در المعجم الكبير، ج 6، ص 221. سبط ابن جوزى در كتاب تذكره الخواص، باب حديث النجوى ، به نقل از كتاب فضائل احمد بنحنبل چنين آورده است : انس گفت ما به سلمان گفتيم ازرسول خدا بپرس وصى تو كيست ؟ سلمان پرسيد و آن حضرت هم فرمود: وصى موسىچه كسى بود؟ سلمان جواب داد: يوشع بن نون . و پيغمبر فرمود: وصى و وارث من وبرآورنده وعده هاى من ، على بن ابى طالب است . رياض النضره ، محب طبرى ، ج 2، ص178.
453- هيتمى در مجمع الزوائد، ج 8، ص 253 و ج 9، ص 165 همين مطلب را از علىبن على الهلالى روايت كرده است كه : وصى من بهترين اوصياء و عزيزترين فرد نزدخدا، و او شوهر توست . منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد، ج 5، ص 31؛ كنزالعمال ، ج 12، ص 204، كتاب فضائل ، فصل دوم ،فضائل على بن ابى طالب ، ح 1163؛ موسوعه اطراف الحديث ، از معجم طبرانى ، ج 4،ص 205؛ جمع الجوامع سيوطى ، ح 4261.
ابوايوب انصارى نامش خالد بن زيد خزرجى است . در بيعت عقبه و تمام غزواترسول خدا(ص ) شركت كرده و در كنار اميرالمومنين (ع ) در جنگجمل و صفين و نهروان شمشير زده و در حوالى شهر قسطنطنيه بهسال 50 - 51 قمرى درگذشته است . در شرح حالش به اسدالغابه ، ج 5، ص 143،مراجعه نماييد.
454- كنز العمال ، ج 12، ص 209، چاپ دوم ، كتابفضائل ، فصل دوم ، فضائل على بن ابى طالب ،ح 1192؛ اطراف الحديث از كنزالعمال ، ح 32952؛ المعجم الكبير طبرانى ، ج 6، ص 271. ابوسعيد خدرى نامش سعدبن مالك خزرجى است . او از حفاظ حديث رسول خدا(ص ) بوده و درسال 54 قمرى درگذشته است . شرح حالش در اسدالغابه ، ج 5، ص 211 آمده است .
455- حليه الاولياء، ج 1، ص 63؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 486؛ شرح نهجالبلاغه ، چاپ اول ، مصر، ج 1، ص 450؛ اطراف الحديث بهنقل از كتاب اتحاف الساده المتقين ، زبيدى ، ج 7، ص 461.
456- تاريخ ابن عساكر، ج 3، ص 5، رياض النضره ، ج 2، ص 178 ازقول بريده . بريده ، ابوعبدالله بريده بن الحصيب اسلمى ، بعد از جنگ احد به مدينهوارد شد و در جنگهاى پيغمبر شركت كرد. آنگاه به بصره رفت و در آنجا خانه اى بساختو سپس به قصد جهاد به خراسان رفت و در مرو اقامت گزيد و در آنجا وفات يافت .اسدالغابه ، ج 1، ص 175.
457- ر.ك : المحاسن و المساوى ، محمد بن ابراهيم بيهقى ، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم ، چاپ قاهره ، 1380 قمرى ، ج 1، ص 64 - 65.
458- وقعه صفين ، نصر بن مزاحم ، چاپ مدنى مصر، 1382، ص 145؛ تاريخخطيب ، ج 12، ص 305. ما اين خبر را به طور فشرده از كتاب صفين آورده ايم . قرنها ازآن تاريخ مى گذرد و بر پايه همان دير، مسجد براثا بنا شده و هم اكنون نيز داير است؛ با اين تفاوت كه مجراى رود دجله و فرات ، كه در خاك عراق جريان دارد، تغيير جهت دادهو تنها رود دجله از نزديكيهاى آن مى گذرد.
459- بليخ ، نام رودى است كه از جمع شدن آب ، چشمه هايى در آنجا به وجود آمدهاست . معجم البلدان .
460- وقعه صفين ، چاپ مدنى مصر، ص 147 - 148؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص254.
461- متن كامل خطبه ابوذر در مباحث بعدى كتاب ، در ضمن بحث از انواع كتمان در مذهبخلفا، خواهد آمد.
462- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 178.
463- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 281. عمرو بن حمق خزاعى بعداز جنگ حديبيه به مدينه هجرت كرد و به خدمت پيغمبر(ص ) رسيد و پيغمبر را آب داد و آنحضرت در حقش چنين دعا كرد: خداوندا او را از جوانى برخوردار گردان . بر اثر دعاىپيغمبر، عمرو، عمرى دراز و هشتاد ساله يافت و تا آخر عمر مويى سپيد در صورتش ديدهنشد. عمرو در كنار على (ع ) و در تمام جنگهايش شركت كرد و از ياران حجربن عدى بهحساب مى آمد. عمرو از ترس زياد بن ابيه از كوفه گريخت و در غارى نزديكموصل پنهان شد. معاويه ، عمربن حكم ، فرماندارموصل ، را دستور داد تا عمرو را دستگير كند و به شام فرستد. حاكمموصل سرانجام عمرو را در حالى كه بر اثر گزش مارى جان داده بود بيافت و سرش راببريد و به شام فرستاد. سربريده عمرو بن حمق نخستين سرى است كه در اسلام ازشهرى به شهرى ديگر فرستاد شد. معاويه كه آمنه ، دختر شريد، همسر عمرو را بهزندان انداخته بود، دستور داد تا سر عمرو را به دامانش بيفكنند! آمنه با مشاهده سربريده شوهر، يكه خورد و به لرزه افتاد. پس سر را بگرفت و دست بر پيشانيشگذاشت و دهان نيمه باز او را بست و گفت : دير زمانى است كه شوهرم را از من گرفته ودور كرده ايد و حالا هم سر بريده او را به من هديه مى دهيد! من به اين تحفه خاموشخوشامد مى گويم . شهادت عمرو بن حمق در سال پنجاهم هجرت اتفاق افتاد. شرح حالشدر اسد الغابه ، ج 4، ص 100 - 101 آمده است .
464- بنابراين ، نمايشى كه در سقيفه بنى به روى صحنه آمده بود، نمايشنامهآن را از پيش و خيلى پيشتر از رحلت رسول خدا(ص )، گردانندگان آن تنظيم كرده بودندو وظيفه و نقش هر كدام از آنها پيشاپيش مشخص شده بود! مترجم .
465- وقعه صفين ، نصر بن مزاحم ، چاپ قاهره ، 1382، ص 118 - 119 كه نامهمحمد بن ابى بكر و پاسخ معاويه را آورده است . تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص3248؛ تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج 3، ص 108؛ مروج الذهب مسعودى ، چاپ بيروت ،1385، ج 3، ص 11 كه نوشته است محمد بن ابى بكر، آن زمان كه از جانب علىفرمانرواى مصر گرديد نامه اى به معاويه نوشت ...
466- مناقب خوارزمى ، ص 125.
467- مناقب خوارزمى ، ص 143.
468- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 28.
469- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 192 193.
470- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، چاپاول ، ج 1، ص 208.
471- مستدرك حاكم ، ج 3، ص 172؛ ذخائر العقبى ، ص 138؛ مجمع الزوائد،ج ت ص 146 كه از طبرانى و ديگراننقل كرده است .
472-در متن خبر نيامده ، ولى سياق عبارت چنين اقتضا دارد.
473- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 228.
474- مروج الذهب مسعودى ، ج 2، ص 430.
475- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 2، ص 329؛ تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج4، ص 52 . ابن كثير اين خطبه را در تاريخ خود، ج 8، ص 179، آورده ، ولى صفتوصيت را از آن انداخته و تنها گفته پدرم على مى باشد، و سپس دنباله آنرا آورده است .
476- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 352؛ تنبيه و الاشراف مسعودى ، ص 293؛تاريخ ابن اثير، ج 5، ص 139 - 142 - 194، در ذكر حوادثسال 129 و 130.
477- شرح حال اوزاعى را در تذكره الحفاظ، ج 1، ص 181 آمده است .
478- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 3، ص 209؛ تاريخ ابن اثير، چاپاول ، مصر، ج 5، ص 199، تاريخ ابن كثير، ج 10، ص 85.
479-اصمعى ، عبدالملك بن قريب نام داشته و درسال 216 هجرى درگذشته است . او مردى لغوى و نحوى بود و مى گويند كه دوازدههزار ارجوزه از برداشته است . شرح حالش در كتاب الكنى والالقاب قمى آمده است .
480-اخبار الطول ، ابوحنيفه دينورى ، چاپاول ، قاهره ، 1960، ص 389؛ مروج الذهب ، ج 3، ص 351.
481- يعقوبى ، ج 2، ص 416 - 421؛ تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 3، ص 654 -662، در ذكر رويدادهاى سال 186 با تفصيلكامل ضمنا مسعودى در مروج الذهب ، ج 3، ص 353 و ابن اثير درالكامل ، چاپ اروپا، ج 6، ص 177 و ابن اثير در البدايه و النهايه ،ج 10، ص 178به طور اختصار آورده اند.
482- پس از اين سخن مبرد را در كتاب كامل اللغه خواهيم آورد.
483- الموفقيات ، زبيربن بكار، بغداد، ص 574 - 575 و شعر حسان در تاريخيعقوبى ، ج 2، ص 128 با جزئى اختلاف در لفظ، و شرح نهج البلاغه ، چاپاول ، ج 2، ص 15.
484- موفقيات ، ص 575؛ شرح نهج البلاغه ، چاپاول ، ج 2، ص 15.
485- فضل بن عباس ، نوه عبدالمطلب و پسر بزرگ عباس ، عموى پيغمبر، است .فضل در فتح مكه و حنين و در آن هنگام كه ياران پيغمبر روى به گريز نهادند، ازكسانى بود كه كنار آن حضرت باقى ماند. او در مراسم تجهيز پيغمبر حضور داشت و درجنگ مرج الصفراء و يا اجنادين و بنام به قولى در جنگ يرموك كشته شد. شرح حالش دراستيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است .
486- تاريخ طبرى ، چاپ اروپا، ج 1، ص 3064 و 3065؛ تاريخ ابن اثير، چاپاروپا، ج 3، ص 152، آنجا كه از نوحه سرايان بر عثمان سخن مى گويد. وليد بنعقبه نوه ذكروان است كه برده اميه بوده و او را به فرزندى به خود بسته بود. مادروليد و عثمان يكى است و اروى نام داشت . رسول خدا(ص ) وليد را براى دريافت صدقاتبنى المصطلق مامور كرد و مردم آنجا به استقبالش آمدند، كه وليد بترسيد و كارى انجامنداد و بازگشت و شايع كرد كه مردم آنجا مرتد شده اند. آنگاه درباره وليد آيه انجاءكم فاسق بنبا فتبينوا نازل شد و خداوند او را فاسق ناميد ورسول خدا(ص ) كسى ديگر را به جاى وليد فرستاد كه او اطلاع داد مردم بنى المصطلقكماكان مسلمانند. عثمان همين وليد را به فرماندارى كوفه منصوب نمود. او كهشرابخوار بود روزى نماز صبح را در حال مستى ، چهار ركعت به جاى آورد و آنچهراخورده بود در محراب بالا آورد، كارهاى ديگرى از او سر زد كه عثمان ناگزير گرديدتا او را از مقامش عزل كند. تفصيل اين ماجرا در كتاب نقش عايشه ج 1، ص 151 - 187 واسد الغابه و اصابه آمده است . ضمنا منظور وليد از بعد از سهبزرگوار، پيغمبر و ابوبكر و عمر مى باشد و تجيبى و ياتجوبى اشاره به قبيله مذحج است كه در محله اى به همين نام در مصر ساكنشده بودند. از جمله ايشان يكى عبدالرحمن بن عديس بلوى بود كه در كشتن عثمان دستداشته و وليد در شعر خود به او اشاره كرده است . ديگرى ، عبدالرحمان بن ملجمالتدولى است كه او هم تجيبى است و اميرالمومنين (ع )را به شهادترسانيد. در اين مورد به واژه تجيبى و التدولى در كتابانساب سمعانى و واژه التدولى كتاباكمال ابن ماكولا، ج 1، ص 214 و 256 و نيز كتاب اللباب فى تهذيب الانساب ابناثير مراجعه شود.
487- نعمان بن عجلان المرزقى انصارى ، شاعر و سخنگوى انصار بود و امام او رابه حكومت بحرين گمارده بود. شرح حالش در استيعاب ، ج 1، ص 298؛ زير شماره1323 وااسد الغابه ، ج 5، ص 26 و اصابه ، ج 3، ص 532 و نسبش در جمهره ابن حزم، ص 327 - 594 آمده است . همچنين در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمدابوالفضل ، ج 6، ص 31.
488- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 47؛ فتوح ابن اعثم ، چاپحيدر آباد، 1288، ج 2، ص 277.
489- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 47 - 49، فتوح ابن اعثم ، ج2، ص 307.
490- صفين ، نصر بن مزاحم ، ص 15 - 18؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 1، ص 247. همچنين ر.ك : فتواح ابن اعثم ، ج 2، ص 305.
491- فرماندهان را عادت بر اين بود كه اگر توانايى سرودن شعر نداشتند، درموارد بخصوصى از اطرافيان خود مى خواستند تا به جاى ايشان پاسخى به شعربگويند و اين ، يكى از آن موارد بود. و جرير بن عبدالله بجلىچهل روز پيش از وفات پيغمبر اسلام آورد و در جنگ قادسيه شركت كرد.رسول خدا(ص ) وى را براى درهم شكستن بت قبيله خثعم در ذى الخلصه فرستاد كهماموريت خود را با آتش زدن آن انجام داد. جرير درسال 51 يا 54 هجرى درگذشته و شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه واصابه آمدهاست .
اشعث بن قيس كندى به همراهى نمايندگان به خدمترسول خدا(ص ) در سال يازدهم از هجرت رسيد و اسلام آورد، اما از پرداخت زكات بهنماينده ابوبكر خوددارى نمود و در نتيجه سپاهيان خليفه با او جنگيدند و اسيرش كردند.اما ابوبكر او را بخشيد و خواهرش ام فروه را به او داد. اشعث در بعضى از جنگهاى شامشركت كرد و عثمان هم او را به حكومت آذربايجان منصوب كرد. اشعث را جنگ صفين در كنارامام شركت داشت و او بود كه حضرتش را بهقبول حكمين مجبور كرد و دومه الجندل و در مجلس عمرو و ابوموسى اشعرى حضور به همرسانيد. اشعث پس از گذشت چهل شب از شهادت امام در كوفه درگذشت . شرح حالش دراستعياب و اسد الغابه و اصابه آمده است .
492- صفين ، نصر بن مزاحم ، ص 20 - 24.
493- صفين ، نصر بن مزاحم ، 137. قيس بن عمرو، معروف به النجاشى ، شاعرىاست كه جاهليت و اسلام را درك كرده بود و در هر دو دوره از شهرت برخوردار بود.اصل او از نجران بود كه ساكن كوفه شد. وى درسال 40 درگذشت . به اعلام زركلى مراجعه شود.
494- صفين ، ص 365.
495- صفين ، ص 381. حجر بن عدى كندى ، معروف به حجر الخير، به خدمتپيغمبر خدا(ص ) رسيد و در تمام جنگهاى امام در كنار او شركت جست و در جنگ صفين بركندهفرماندهى داشته است . حجر در جنگ قادسيه نيز شركت كرده است . زياد بن ابيه وى راهمراه با عده اى ديگر نزد معاويه فرستاد و او نيز همه آنان را در مرج عذراء درسال 51 هجرى بكشت . حجر خود گفته است كه من پس از فتح هر شهرى نخستين كس بودمكه در آن بانگ تكبير سرداده ام . ابن ابى الحديد اين اشعار را در كتاب خود ضمن اشعارجنگ جمل آورده است .
496- صفين ، ص 382.
497- صفين ، ص 358. مغيره بن حارث بن عبدالمطلب ، برادر ابوسفيان بن حارث ،شاعر بود و برخى هم گفته اند كه هر دو يكى هستند. شرح حالشان در اسدالغابه درقسمت الاسماء والكنى ، آمده است
498- صفين ، ص 416؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، چاپاول ، ج 1، ص 284.
499- صفين ، ص 436. منذ شاعر قبيله همدان و جنگجوى ايشان بوده است . در شرححالش در اصابه آمده است كه او از اصحاب پيغمبر و نخستين كسى بوده كه در تقسيمسهام نظرى خاص داشته و نظرش را عمر پسنديده و امر به اجراى آن داده است . اصابه ،ج 3، ص 478. و داعه تيره اى است در همدان . (اشقاق ابن دريد).
500- فتوح ابن اعثم ، ج 3، ص 254 - 258؛ صفين نصر بن مزاحم ، ص 416؛شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، چاپ اول ، ج 1، ص 284.
501- فتوح ابن اعثم ، ج 3، ص 226؛ مناقب خوارزمى ، ص 170. اعثم و خوارزمى دراين مورد سخنى دارند كه فشرده آن از اين قرار است :
مالك اشتر و ديگر اصحاب اميرالمومنين روزى در بحبوحه جنگ صفين متوجه شدند كه امامنيست . نگران شدند و به جستجويش برآمدند تا سرانجام حضرتش را در ميان مبارزانقبيله ربيعه يافتند. امام ديد كه مالك اشتر سخت رنگ فافته و گريان است ، پس خطاببه او فرمود: مالك ! چه اتفاقى افتاده ، پسرت را از دست داده اى يا به ناراحتى ديگرگرفتار شده اى ؟ اينجا بود كه مالك اشتر اشعار فوق را سرود 502- مروج الذهبمسعودى ، ج 2، ص 428.
503- مروج الذهب مسعودى ، ج 3، ص 4.
504- مروج الذهب مسعودى ، ج 2، ص 408، اواخر شرححال امام (ع )، در مورد فرزندان سامه و سخن در انتسابشان به آن حضرت آمده است كهايشان همان بنوناجيه مى باشند.
505- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 22.
506- المحاسن و المساوى بيهقى ، ج 1، ص 105.
507- تجوبى ، عبدالرحمان بن ملجم مرادى تدولى ،قاتل اميرالمومنين (ع ) است و آن نسبت به محله اى است كه در مصر كه عبدالرحمانقبل از ورود به كوفه در آن ساكن بوده است .الكامل مبرد، چاپ بيروت ، ج 2، ص 151.
508- المبرد، ابوالعباس ، محمد بن يزيد الازدى المثمالى البصرى . خطيب بغدادىدر شرح حالش ‍ مى نويسد: او شيخ نحويون ، حافظ علوم عربى ، و از تاليفات اوالكامل است در لغت . او در بغداد به سال 285 درگذشت . تاريخ بغداد، ج 3، ص 380؛كشف الظنون و واژه الكامل .
509- الكميت ، ابوالمستهل بن زيد الاسدى ،اهل كوفه بود و به آداب و لغات و اخبار و انساب عرب آشنا بوده و سخنش سنديت داشتهاست . شعر هاشميات او به زبان آلمانى ترجمه شده است . كميت درسال 126 هجرى درگذشته . اعلام زركلى ، ج 6، ص 92.
510- ابوالاسود دوئلى ، ظالم بن عمرو، از فقها و شعراى مشهور و واضع علم نحوبوده است . اميرالمومنين سرآغاز اين دانش را به او نموده و وى آن را تشريح و تدوين كردهاست . او نخستين كسى است كه بر حروف قرآن نقطه گذاشته . ابوالاسود در جنگ صفين دركنار امام شركت كرد و در بصره به سال 69 درگذشت . اعلام زركلى ، ج 3، ص 34.همچنين ر.ك : عقد الفريد، چاپ مصر، 1372، ج 3، ص ‍ 211.
511- الكامل مبرد، ج 2، ص 175. آن اشعار و علت سرودن آن را ابوالفرج در اغانى، ج 7، ص 21 آورده است .
512- ديوان شافعى ، ص 35، چاپ بيروت ، 1403.
513- الكنى و الالقاب ، ج 1، ص 274. ابوبكر، محمد بن الحسن ازدى ، معروف بهابن دريد، درگذشته به سال 321، شاعر و نحوى و لغوى بود و از تاليفات او جمهرهاست .
514- ديوان ابو الطيب متنبى ، تحقيق فريد رخ ، ص 846، چاپ برين ، 1861م .
515- با همين لفظ در الكنى و الالقاب ، ج 1، ص 162، در شرححال ابونواس آمده است .
516- ديوان متنبى ، ص 333.
517- در مقدمه كتاب فرائد السمطين ، ورقه 2ب ز خطى ، عكسبردارى شده ازكتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، زير شماره 1690/ 1164 كه در بيت دوم ميان نام على، صفت وصى را جمع كرده است .
518- در ابتداى سمط اول از كتاب فرائد السمطين ، ورقه 7ب .
519- يادبود پنجاهمين سال انقلاب 1920: معلومات و مشاهد. محمد علىكمال الدين ، چاپخانه التضامن ، 1391، ص 319 - 320.
520- صحيح مسلم ، شرح نووى ، كتاب الوصيه ، ج 11، ص 89؛ صحيح بخارى ،كتاب المغازى ، باب مرض النبى (ص )، ج 3، ص 65 و كتاب الوصيه ، باب الوصايا،فتح البارى ، ج 6، ص 291؛ مسند احمد بن حنبل ، ج 6، ص 32.
521- طبقات ابن سعد، چاپ بيروت ، ج 2، ص 232. عين اين حديث نيز در صحيحبخارى در باب مرض النبى و وفاته ، ج 3، ص 63، با اين عبارت آمده است : ابن عباسگفت آن مرد ديگر را كه عايشه اسمش را نبرده است شناختى ؟ گفتم : نه . ابن عباس گفت :او على بن ابى طالب است . و بخارى بقيه سخن ابن عباس را كه گفته بود عايشهخوش ندارد حتى يك كلمه خير درباره او بگويد حذف كرده است !
522- مسند احمد بن حنبل ، ج 6، ص 113.
523- صحيح مسلم ، كتاب الصلاه المسافرين ، بابفضل قراءه قل هو الله احد، ح 263، ص 557؛ صحيح بخارى ، كتاب التوحيد، باب ماجاء فى دعاء النبى (ص ) امته فى توحيد الله تبارك و تعالى ، ج 4، ص 182.
524- تفسير مجمع البيان ، امين الدين فضل بن الحسن طبرسى ، تصحيح احمد عارفالزين ، چاپ عرفان صيدا، 1333 - 1356 ق ، ج 10 ص 567، تفسير البرهان ، سيدهاشم بحرانى ، چاپ سوم ، قم ، 1394 ق ، ج 4، ص 521؛ توحيد صدوق ، تهران ،1387 ق ، ص 94، ح 11.
525- مقاتل الطالبين ، قاهره ، 1368، ص 43.
526- تاريخ طبرى ، در ذكر علت شهادت اميرالمومنين از رويدادهاىسال چهلم هجرت ، چاپ اروپا، ج 1، ص 3466؛ تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج 3، ص331 و چاپ اول آن ، ج 3، ص 157؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 27مقاتل الطالبين ، ص 42.
527- صحيح بخارى ، كتاب الوصايا، باباول ، ج 2، ص 84 و كتاب المغازى ، باب مرض النبى و وفاته ، ج 3، ص 63، صحيحمسلم ، كتاب الوصيه ، باب 19؛ سنن ابن ماجه ، كتاب الجنائز، باب 64، مسند احمد، ج 6،ص 32 و 64 و 77؛ تاريخ طبرى ، ج 1، ص 1814. پيش از آن به ص 298 همان كتابمراجعه شود.
528- پنج روايات فوق در طبقات ابن سعد، باب منقال توفى رسول الله (ص ) فى حجر على بن ابى طالب ، چاپ اروپا، ج 2، ق 2، ص51 آمده است .
529- مستدرك حاكم ، ج 3، ص 138 و گفته است با وجودى كه اين حديث از نظراسناد صحيح است ، بخارى و مسلم آن را نياورده اند. ذهبى نيز صحت اين حديث را در تلخيصمستدرك گواهى كرده است . ابن عساكر آن را در باب انه كان اقرب الناس عهدابرسول الله در شرح حال امام در ج 3، ص 14ت - 17، به طرق مختلف آوردهاست . همچنين ر.ك : مصنف ابن ابى شيبه ، ج 6، ص 348؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 112،كنزالعمال ، چاپ دوم ، كتاب الفضائل ، فضائل على بن ابى طالب ، ج 15، ص 128، ح374؛ تذكره خواص الامه ، باب حديث النجوى و الوصيه ، بهنقل از كتاب فضائل احمد بن حنبل .
530- كنز العمال ، چاپ اول ، ج 6، ص 392، تاريخ ابن كثير، ج 7 ص 359؛تاريخ ابن عساكر، در شرح حال امام ، ج 2، ص 484، بيروت ، 1395.
531- نهج البلاغه ، خطبه 202.
532- نهج البلاغه ، خطبه 197.
533- سنن ابن ماجه ، كتاب الادب ، باب الاستئذان ، ح 3708؛ مسند احمد، ج 1، ص80.
534- مسند احمد، ج 1، ص 85 و 107. تفصيل آن در باب مصادر شريعت اسلامى درمذهب اهل بيت خواهد آمد.
535- اين دو حديث را ابن عساكر در شرححال امام (ع ) در تاريخ خود، ج 2، ص 310 - 311، آورده است . ابن كثير نيز آن را درتاريخش ، ج 7، ص 356 آورده است . در شرح نهج البلاغه ، چاپاول ، مصر، ج 2ت ص 78 آمده است : آن دو در نجوا بودند كه عايشه خود را در ميان ايشانافكند و گفت : اى على ! من بيش از يك روز از نه روز را حق ندارم ، آيا مرا راحت نمىگذارى اى پسر ابوطالب ؟
536- اين حديث را، حديث ام سلمه و ديگران تاييد مى كنند.
537- اين دو حديث را ابن عساكر در تاريخ خود، ج 3، ص 15، در شرححال امير المومنين آورده است .
538- به ماجراى سقيفه در همين كتاب مراجعه شود.
539- تفصيل اين خبر و جبهه گيرى عايشه در برابر عثمان و معاويه در كتابش نقشعايشه در تاريخ اسلام آمده است .
540- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 199، در ذكر حوادثسال 56 هجرى .
541- صحيح بخارى ، ج 3، ص 126، باب والذىقال لوالديه ، در تفسير سوره احقاف .
542- فتح البارى ، ج 10، ص 197 - 198؛ اغانى ، ج 16، ص 90 - 91 كه آن رامفصلا آورده است . شرح حال حكم بن ابى العاص در استيعاب واسد الغابه و اصابه ومستدرك حاكم ، ج 4، ص 481 و تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 89 و الاجابه فى مااستدركته عايشه على الصحابه آمده است . و نيز شرححال عبدالرحمان بن ابى بكر در تاريخ ابن عساكر آمده است .
543- ر.ك : شرح حال عبدالرحمان در كتابهاى استيعاب ، ج 2، 393؛ اسد الغابه ،ج 3، ص 306؛ اصابه ، ج 2، ص 400؛ شذرات الذهب ، حوادثسال 53. و نيز ر.ك : مستدرك حاكم ، ج 3، ص 476 كه مطلب نزديك به آن را آورده است .
544- در معجم البلدان حموى آمده است كه الحبشى كوهى است در پايين مكه و در ششميلى آن عبدالرحمان بن ابى بكر در آنجا به طور ناگهانى درگذشته و جنازه اش را مردمتا مكه بر دوش خود حمل كرده اند. خواهرش بر سر قبرش حاضر شد و اين اشعار رابخواند: و كناكندمانى ....
545- ر.ك : شرح حال عبدالرحمان بن ابى بكر در استيعاب در حاشيه اصابه ، ج2، ص 393.
546- مستدرك حاكم ، ج 3، ص 476 و تلخيص آن به وسيله ذهبى كهالحبشى در آن آمده است .
547- ر.ك : نقش عايشه در تاريخ اسلام ،فصل مع معاويه .
548- هر دو گفتگو در تاريخ طبرى ، ضمن رويدادهاىسال 23 هجرى ، چاپ اول ، ج 1، ص 30 - 32 و چاپ اروپا، ج 1، ص 2768 - 2772 وتاريخ ابن اثير، ج 3، ص 24 - 25 آمده است .
549- ما مساله حبط اعمال صالح را در كتاب عقائد الاسلام ، بحث جزاءالاعمال ، آورده ايم . طالبان به آنجا مرا جعه كنند.
550- صحيح بخارى ، ج 4، ص 119 - 120، باب رجم الحبلى من الزنا، كتابحدود. ما مورد نياز خود را از خطبه عمر از صفحه 151 آن گرفته ايم .
551- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 169.
552- الاوائل ، ابى هلال عسكرى ، چاپ بيروت ، 1407، ص 129؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم ، ج 1، ص 169.
553- ر.ك : احاديث ام المومنين عائشه ، چاپ بيروت ، 1408، ص 87 - 162،فصل فى عهد الصهرين .
554- شرح نهج البلاغه محمد عبده ، نامه 36؛ اغانى ، ج 15، ص 44.
555- شرح نهج البلاغه محمد عبده ، خطبه 167، و چاپ بيروت آن از سوى دكترصبحى صالح ، خطبه 172.
556- شرح نهج البلاغه محمد عبده ، خطبه 212 كه قسمتاول آن در كتاب الغارات ثقفى ، ص 392، آمده است .
557- ابوعثمان جاحظ، عمربن بحرالليشى البصرى ، لغوى و نحوى است . اين مرداز طرفداران نواصب بوده و از كتابهاى او كتاب عثمانيه است كه ابوجعفر اسكافى وشيخ مفيد (م 255 ق ) آن را رد كرده اند.
558- شرح نهج البلاغه ، ج 3، ص 15 - 16، در شرح من كلام له و قد سالهسائل عن احاديث البدعه . ابن ابى الحديد روايت را از مدائنى ، ابوالحسن على بن محمد بنعبدالله (ت 315ه ) آورده است . النديم در الاحداث 15 كتاب از او نام برده است .الفهرست ، ص 115.
559- مصدر سابق و ص 213 فجر الاسلام . نفطويه ، ابراهيم بن محمد بن عرفهازدى . در شرح حالش ‍ در تاريخ بغداد آمده است كه نفطويه را تصنيفات فراوان بودهاست . مسعودى نيز از او به عنوان مورخ نام برده و از كتاب او چنين ياد كرده است : و نيزتاريخ ابوعبدالله ملقب به نفطويه . سپس به تعريف آن پرداخته و از مفيد و جامع بودنآن سخن گفته است . در هديه العارفين ، ص 5، نام كتابهاى او برده شده وسال وفاتش 323 قيد گرديده است .
560- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، چاپاول ، ج 1، ص 358، اسكاف ، از نواحى نهروان و ميان بغداد و واسط قرار داد. اسكافىابوجعفر، در معجم البلدان او را اهل بغداد و يكى از متكلمين معتزله معرفى كرده وسال وفاتش را 240 آورده است ابن حجر در لسان الميزان مى نويسد: محمد بن عبداللهاسكافى از پيشوايان و متكلمين معتزله است كه طايفه اسكافيه منسوب به اوست . وىبغدادى و در اصل سرقندى است ابن النديم گفته در دانش و هوش و خويشتن دارى وبلندهمتى سرآمد بوده و عمرى دراز يافته و مورد اكرام معتصم عباسى بوده و درسال 240 در گذشته است . لسان الميزان ، ج 5: ص 221.
561- بخارى ، ج 4، ص 34، كتاب الادب ، باببيل الرحمن ببلالها.
562- اين اضافه در روايت دوم صحيح بخارى از عمروعاص ، صحيح مسلم ، ج 1، ص136، كتاب الايمان ، باب موالاه المومنين و مقاطعه غيرهم آمده است .
563- فشرده اين داستان را در كتاب عبدالله بن سبا، ج 2، ص 284 - 303، درشرح حال حجر، كه بتفصيل در تاريخ دمشق ابن عساكر و تهذيب آن آمده ، آورده ايم .
564- طبرى ، ج 6، ص 108 و 149؛ ابن اثير، ج 3، ص 204؛ اغانى ، ج 16، ص7؛ ابن عساكر، ج 6، ص ‍ 459.
565- المحير، ص 479.
566- مسعودى در ذكر ايام معاويه ، ج 3، ص 30، ابن عساكر، ج 5، ص 421.
567- المعارف ابن قتيبه ، ج 7، ص 12، استيعاب ، ج 2، ص 517؛ اصابه ، ج 2،ص 526؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 48؛ المحبر، ص 490.
568- طبرى در حوادث سال 41، ج 6، ص 96؛ ابن اثير، ج 3، ص 165؛ ابن شهابدر ابن اثير موضوع انتصاب مغيره به حكومت كوفه ، و در حوادثسال 47، ج 3، ص 179.
569- نقل به اختصار از معجم البلدان حموى ، ج 5، ص 38، چاپاول مصر، واژه سجستان .
570- تطهير اللسان ، ص 55 كه تاكيد كرده همهرجال سند اين خبر درست است ، مگر يك نفر كه درباره او نظرها مختلف است . اما ذهبى آن يكنفر را هم با اين گفته خود تاييد كرده است : او يكى از ثقاف و مورد اطمينان است و هيچايرادى بر او وارد نيست ؛ و بعد همين حديث را آورده است .
571- المحلى ، تاليف ابن حزم ، تحقيق احمد محمد شاكر، ج 5، ص 85 - 86؛ كتابالام ، تاليف شافعى ، ج 1، ص 208.
572- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 223.
573- صحيح بخارى ، ج 2، ص 111؛ صحيح مسلم ، ج 3، ص 20؛ سنن ابوداود، ج1، ص 178؛ ابن ماجه ، ج 1، ص 386، بيهقى ، ج 3ت ص 297؛ مسند احمد، ج 3، ص 10و 20 و 52 و 54 و 92 كه اعتراض كننده را غير از ابو سعيد آورده است .
574- به طور فشرده از صحيح مسلم ، ج 7، ص 124، باب مناقب على . بخارى آنرا به صورت تحريف شده در باب مناقب على و باب نومالرجل فى المسجد من كتاب الصلاه ، ج 2، ص 199 و ارشاد السارى ، ج 6، ص 112آورده كه تاكيد كرده اين والى مروان حكم بوده است : و نيز رجوع شود به : تاريخبيهقى ، ج 2، ص 446.
575- مسلم ، ج 7، ص 120؛ ترمذى ، ج 13، ص 171؛ مستدرك ، ج 3، ص 108 كهاين اضافه را دارد. به خدا سوگند كه معاويه تا در مدينه بود ديگر حرفى در اينزمينه نزد، الاصابه ، ج 2، ص 509؛ خصائص ‍ نسائى ، ص 15.
576- مروج الذهب ، ج 3، ص 24 ذر ذكر ايام معاويه ، كه ماجراى آن مجلس معاويه رابا آنچه را كه از معاويه در آن مجلس صادر شده و قلم را ياراى نوشتن آن نيست ، آوردهاست .
577- عقد الفريد، ج 3، ص 127.
578- به كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام ، جلد سوم ، ترجمه كتاب احاديث امالمومنين عايشه ، مراجعه شود.
579- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى ، شرح خطبه 57.
580- امتاع لاسماع مقريزى ، ص 477 معجم البلدان حموى ، واژههرسى .
581- موفقيات زبير بكار، ص 576 - 577؛ مروج الذهب ، ج 2، ص 454؛ شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 462؛ چاپ مصر، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم ، ج 5، ص 120.
582- ابوكبشه ، لقبى بوده است كه قريش از راه استهزاء و تمسخر بررسول خدا(ص ) گذاشته بودند.
583- الموفقيات ، ص 567 - 577؛ مروج الذهب ، ج 2، ص 454؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 462 و چاپ مصر تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم ، ج 5، ص 120.
584- شرح خطبه 57 از نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تاريخ يعقوبى ، ج 2،ص262 كه بيشتر از اين نوشته است . ابن زهير همان عبدالله زبير اسدى است كه پس اززيد بن معاويه در سال 64 با وى به خلافت بيعت كرد و بر حجاز عراق حكومت كرد وسرانجام به دست حجاج در سال 67 كشته شد.
585- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 78 ج 45.
586- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 261. محمد بن حنفيه ، فرزند اميرالمومنين (ع )است و در سال 81 قمرى از دنيا رفته است .
587- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 57.
588- طبقات الكبرى ، ج 6، ص 212 - 213 و چاپ اروپا، ج 2، ص 2494؛ تهذيبالتهذيب ،ج 7 ص ‍ 224 - 226. و در تقريب التهذيب آمده است كه حديث عطيه را بخارى ،ابوداود، ترمذى و ابن ماجه آورده اند. وفات عطيه درسال 111 بوده است # محمد بن قاسم ثقفى فرمانده سپاه در سرزمين فارس بوده كه درسال 92ه حجاج فتح سرزمين سند را به او واگذاشت . محمد آنجا را فتح كرد و پادشاهآنجا را كشت . در ضمن شهرهاى كراجى و مولتان ، كه اكنون جزء پاكستان مى باشد،جزء متصرفات او بوده است . زمانى كه سليمان به خلافت نشست او جزء تصفيهفرماندهان حجاج پرداخت و از جمله محمد بن قاسم را دستگير و زندانى كرد كه سرانجامدر سال 92 در زندان اعدام شد.
589- تاريخ ذهبى ، ج 4، ص 51 - 52، ضمن شرححال محمد بن يوسف ثقفى # حجر بن متيل همدانى ، مدرى نسبتى است به مدر كه كوهى استدر يمن . ابن حجر درباره اش نوشته كه او تابعى و ثقه است . حديثش را ابو داود ونسائى و ابن ماجه آورده اند. شرح حالش در تهذيب التهذيب ، ج 2، ص 215 و تقريبالتهذيب ، ج 1، ص 155 آمده است .
590- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم ، ج 4، ص 58 - 59. اين خبر را ابن عساكر در تاريخ دمشق ، ج 131،ضمن شرح حال عمر بن عبدالعزيز آورده است . عمر بن عبدالعزيز درسال / 99 به خلافت نشست و در سال / 101 مسموم شد و از دنيا رفت .
591- سوره نحل ، آيه 90.
592- اين خبر را ابن اثير در تاريخ خود، ج 5، ص 16 و مسعودى در تاريخش ، ج3، ص 184، آورده اند.
593- مروج الذهب مسعودى ، ج 3، ص 245، و واژه حرام در معجمالبلدان . حرام شهرى است بين موصل و شام و تركيه كه زادگاه ابن تيميه ، موسس مذهبسلفى ، در آنجاست .
594- شرح حال جناده بن عمرو بن جنيد در تهذيب تاريخ دمشق ابن بدران ، ج 3، ص410 آمده ، و ما مختصر آن را از ابن منظور درج 6، ص 117 - 118 گرفته ايم .
595- الكامل ، ص 414، چاپ اروپا،# مبرد، ابوالعباس محمد بن يزيد الازدىالثمالى ، از بزرگان علم نحو و حافظ علم عربى و از بصره بود كه در بغداد ساكنشده و در سال 285 ق در گذشته است . شرح حالش را خطيب در تاريخ بغداد آورده است .
596- در فهرست طبرى ، چاپ خويه مستشرق ، ص 163، چنين آمده است .
597- على بن رباح اللخمى ، (م 114 يا 117 ق ) شرح حالش در تهذيب التهذيب، ج 7، ص 319 آمده است .
598- بن خلكان ، ج 2، ص 7، ابن كثير، ج 10، ص 21، و برخى اخبارش در مروجالذهب مسعودى ، ج 4، ص 120، 171، 179، 280. پ
599- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 85.
600- حريز بن عثمان در زمان خلافت مهدى عباسى (م 163 ق ) وارد بغداد شد. ابنحجر در تهذيب التهذيب ، ج 2، ص 237 - 240 و تقريب التهذيب ، ج 1، ص 159درباره حريز مى نويسد كه ثقه و متهم به نصب (ناصبى ) است ، حديثش را بخارى وديگران ، بجز مسلم ، آورده اند. به شرح حالش در تهذيب تاريخ ابن عساكر بن بدران ،ج 4، ص 116 - 118 مراجعه فرماييد.

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation