بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

اختلاف در ساختن بناء بر آرامگاه پيامبرانومحل عبادت قرار دادن آن
برخى از مسلمانان در تحريم ساختن بناء بر آرامگاه ، رواياتى را دستاويز خود قرار مىدهند كه به دو نمونه از مهمترين آنها اشاره مى كنيم .
از اميرالمومنين على (ع ) روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود:
پيامبر خدا در تشييع جنازه اى ، رو به اصحاب خود كرد و فرمود: چه كسى حاضر استكه به مدينه رود و تمام بتها را بشكند و همه گورها را با زمين هموار سازد و كليه عكسهاو صورتهاى كشيده شده را از بين ببرد؟ يكى از اصحاب پاسخ داد: من اىرسول خدا، آن مرد به مدينه رفت ولى از ترس ‍ مردم كارى انجام نداد و ديرى نپاييد كهبازگشت . پس ، على رو به پيامبر خدا كرد و گفت : من مى روم اىرسول خدا. و پيامبر فرمود: اى على تو برو. على در اجراى دستور پيغمبر رفت و پس ازمدتى بازگشت و گفت : اى رسول خدا، من رفتم و تمامى بتها را شكستم ، و همه گورها رابا زمين هموار نمودم ، و هر چه تصوير بود از ميان برداشتم . (88)
اين حديث به صورتهاى مختلف در كتابهاى حديث آمده كه ما كاملترين آنها رانقل كرديم .
ايرادهاى حديث ياد شده  
اولا بايد بگوييم كه پيامبر اسلام - بر اساس رواياتى كهنقل شده و سپس به آنها خواهيم پرداخت - مزار مادرش را زيارت كرده و بر سر قبر اوگريسته و همراهان خود را نيز به گريه انداخته بود؛ در صورتى كه حضرتش ششساله بود كه مادرش را در مدينه از دست داد، و پس از گذشت بيش ازچهل سال و به هنگام مهاجرتش از مكه به مدينه به زيارت قبر مادرش توفيق يافتهبود و پس از اين مدت نشانه قبر مادرش همچنان آشكار بود؛ وگرنه نمى توانست آن راشناسايى كند. اكنون اين سوال مطرح است كه اگر حكم اسلام هموار ساختن قبور با زميناست ، پس چرا پيغمبر اسلام دستور نداد تا مزار مادرش را با زمين هموار كنند و نشانه آنرا بردارند.
ثانيا بعد از اينكه گروهى از مردم مدينه اسلام آوردند،رسول خدا(ص ) معصب بن عمير را براى تعليم احكامى كه تابه آن روز به حضرتشابلاغ شد بود، به همراه ايشان به مدينه فرستاد. و آنگاه كه مردم مدينه براى انجامحج بيرون شدند، مسلمانان آنها، در محل عقبه گرد آمدند و پنهانى بارسول خدا(ص ) بيعت نمودند. و اين در حالى بود كه هنوز اسلام در مدينه كاملا انتشارنيافته بود، تا اينكه پيامبر خدا(ص ) به مدينه هجرت كرد و پس از سه روز يا بيشتر،على (ع ) هم به او پيوست كه داستان ورود او به مدينه نيز مشهور است .
رسول خدا(ص ) پس از اينكه در مدينه با قبايل يهود (بنى قريطه و بنى النضير وبنى قينقاع ) پيمان دو جانبه منعقد ساخت ، دايره نفوذ و حكومتش ‍ را آرام آرام در مدينهگسترش داد و بتدريج اهالى مدينه به اسلام گرويدند. با اين حساب ، چه وقت پيامبراسلام (ص ) توانسته بود مانند فرمانروايى مطلق و نافذ الكلمه در هنگام تشييع جنازهاى به اميرالمومنين (ع ) فرمان دهد تا به مدينه رود و همه بتها را بشكند و تمامى گورهارا با زمين هموار كند و تمامى صورتها را از ميان ببرد؟ مضافا اينكه در متن خبر خوانديمكه فرستاده نخستين ، به هنگامى كه پيغمبر و اصحابش در تشييع جنازه اى بودند، بهمدينه رفت و ترسان ، كارى انجام نداد و بازگشت و آنگاهرسول خدا(ص ) على (ع ) را فرستاد و او همه آن كارها را بخوبى انجام داد و بازگشت ،و هنوز پيغمبر و يارانش در تشييع همان جنازه بودند، چنين چيزى چگونه ممكن است ؟
ثالثا در ادامه حديث آمده است كه اميرالمومنين (ع ) به ابوالهياج اسدى فرمود: من تو رابه انجام كارى مامور مى كنم كه پيغمبر خدا(ص ) مرا به آن فرما داده است كه همه گورهارا با خاك يكسان كنم و تمامى بتها را از ميان بردارم . (89) و پيداست كه چنينماموريتى را كه امام به ابواهياج داد، بايد در دوره خلافت و زمامداريش صورت گرفتهباشد، نه در زمان انزوا و خانه نشينى .
اما در زمان خلافت آن حضرت ، و پس از آن همه فتوحات در ايام خلافت خلفاى سه گانهپيش از وى ، امام ، ابوالهياج را به كدام شهر از شهرهاى اسلامى فرستاد تا بتها رابشكند و قبور را با زمين هموار سازد؟ مگر تا آن وقت بتى هم در شهرى باقى مانده بود؟تا چه رسد به مدينه .
اگر بر فرض ، اين موارد را هم در نظر نگيريم و بپذيريم كه اين دو خبر صحيح است ،اين اخبار مبين فرمان پيغمبر و امام در از بين بردن آثار گور بت پرستان در سرزمينشركت است و چه ارتباطى به وجوب خراب كردن قبور مسلمانان ، آن هم در سرزمين اسلامىدارد؟
حديث ديگرى كه دستاويز برخى از مسلمانان در تحريم ساختن بناء بر آرامگاه است ،منقول از رسول خدا(ص ) و به قرار ذيل است :
الهم الا تجعل قبرى وثنا، لعن الله قوما اتخذوا قبور انبيائهم مساجد. (90)
يعنى بار خدايا گور مرا بت قرار مده ، خدا لعنت كند مردمى كه گورهاى پيامبرانشان رامسجد قرار دادند.
همچنين آن حضرت در روايتى ديگر، كسانى كه گورهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادهاند، معرفى كرده و فرموده است :
قاتل الله اليهود، اتخذوا قبور انبيائهم مساجد. (91)
يعنى خدا بكشد يهود را كه گورهاى پيامبرانشان را مسجد قرار دادند.
ايراد بر حديث ياد شده
پس از اينكه بنى اسرائيل از مصر بيرون آمدند و از دريا گذشتند و تيه را پشت سرنهادند و به فلسطين رسيدند، محل عبادت ايشان بيت المقدس ‍ در نظر گرفته شد و غيراز آن جايى براى عبادت نداشتند. و در زمان سليمان پيغمبر - كه پادشاهى بنىاسرائيل را هم به عهده داشت - كاخى براى آن حضرت ساخته شد كه به آنهيكل سليمان مى گفتند. با اين حال قبور انبياى ايشان كجا قرار داشت كه بر آنها نمازبگزارند؟ در حالى كه بيت المقدس و شهر آن همواره مورد بازديد مردم و عرب پيش ازعصر پيامبر اسلام (ص ) بوده است . اما قبور ديگر انبياى ايشان ، مانند قبر ابراهيمخليل و موسى بن عمران ، را ما نديده و نخوانده و نشنيده ايم كه قوم يهود آنها را بت قرارداده باشند. و به فرض اينكه گورى را بت قرار داده باشند، اين مورد هيچ ربطى بهاحترام و زيارت قبر ندارد. بت قرار دادن گورها به اين معنى است كه آن را چون كعبههنگام نماز قبله خود قرار دهند، اين كجا و آن كجا؟
در تمام آنچه پيش از اين آورديم و آنچه بعد از اين مى آوريم ، درباره احاديثرسول خدا(ص ) هيچ ترديدى وجود ندارد و در اين مورد به خدا پناه مى بريم ؛ بلكهسخن درباره راويان احاديث است كه خداوند آنها را از لغزش و اشتباه و فراموشى در اماننداشته است .
آنچه تا كنون آورديم ، نمونه اى بود از دلايل كسانى كه ساختن بناء را بر قبور خلافشريعت اسلامى مى دانند. اينك اينك ادله موافقان آن .
آرامگاه ، جايى براى عبادت  
موافقان قرار دادن آرامگاههاى پيامبران براى عبادت ،دليل مى آورند كه طواف كنندگان به گرد خانه خدا، به گرد حجراسماعيل نيز مى گردند و به ديوار آن تبرك مى جويند و به اتفاق همه علماى سالامىقبر اسماعيل نيز مى گردند و به ديوار آن تبرك مى جويند و به اتفاق همه علماىاسلامى قبر اسماعيل و مادرش هاجر در آنجا واقع است .
در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى و ابن اثير و ابن كثير آمده است :اسماعيل در كنار ماردش هاجر و در حجر دفن شده است (سخن ابن هشام ). و ابن اثير مىنويسد: اسماعيل وصيت كرد كه او را در حجر و در كنار ماردش به خاك بسپارند. (92)
همچنين ابن سعد در طبقات آورده است : چون اسماعيل به بيست سالگى رسيد، مادرش هاجردر نود سالگى درگذشت و اسماعيل بدن مادرش را در حجر به خاك سپرد.اسماعيل نيز كه بعد از پدر جهان را بدرود گفت ، در كنار كعبه و در جنب مادرش دفنگرديد. و در روايت ديگر آمده است : گور اسماعيل زير ناودان ، ما بين كعبه و ركن ، قراردارد. (93)
و نيز چكيده سخن كلامى در كتاب الاكتفاء اين است : هاجر واسماعيل و دخترش نابت در حجر دفن شده اند. (94)
همچنين ابن جبير در سفرنامه اش از قبر اسماعيل و مادرش هاجر چنين ياد كرده است :
قبر اسماعيل زير ناودان و در محوطه حجر، و نزديكيهاى ديوار كعبه قرار دارد، و علامت آنسنگ مرمر كوچكى سبز رنگى است به شكل محراب كه سنگ مرمر سبز رنگ دايره شكلىبه آن متصل است و هر دو بسيار زيبا و جالبند، و در ميان آنها لكه هاى زرد رنگى چونمعرق به چشم مى خورد كه خيلى شبيه به ذرات طلايى است كه در ته بوته ذوب چسبيدهباشد. و در كنار قبر اسماعيل و نزديك به ركن عراقى ، گور مادرش هاجر - رضى اللهعنها - واقع است كه علامتش سنگ مرمر سبز رنگى است به پهناى يك وجب و نيم كه حاجيانبا اداى نماز در اين دو جا، به آن تبرك مى جويند و حق هم دارند. زيرامحل دفن اين دو بزرگوار، جزء بيت عتيق و كعبه مشرفه است كه بدنهاى مقدس ايشان را دربرگرفته ، و خداوند هميشه آنها را نورانى گردانيده و هر كس را هم كه بر گور ايشاننماز گزارد خير و بركت ارزانى خواهد فرمود. اين دو گور مقدس به اندازه هفت وجب و نيماز يكديگر فاصله دارند. (95)
اينها مطالبى است كه در كتابهاى دانشمندان پيرو مذهب خلفا آمده ، اما آنچه در اين بارهعلماى پيرو مذهب اهل بيت نقل كرده اند، در كتابهاىذيل آمده است : كافى ، تاليف كلينى (م 329 ق )، من لا يحضره الفقيه وعلل الشرايع ، تاليف شيخ صدوق (م 381 ق ) وافى ، تاليف فيض (م 1089 ق ) وبحار الانوار، تاليف علامه مجلسى (م 1111 ق )
كلينى در كافى آورده است :
قبر اسماعيل و هاجر در حجر قرار دارد... (96) و نيز آورده است : گور بسيارى ازپيامبران خدا در حجر است ... (97) همچنين : در حجر، و در كنار ركن سوم ، دختراناسماعيل به خاك سپرده شده اند. (98) و نيز ابوبكر فقيه ازرسول خدا(ص ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:
هر پيغمبرى كه از جور امتش مى گريخت ، به كعبه پناه مى برد و تا هنگام مرگ در آنجابه عبادت خدا مى پرداخت . قبر هود و شعيب و صالح بين زمزم و مقام واقع است و در درونكعبه سيصد تن از پيامبران ، و بين ركن يمانى و حجرالاسواد هفتاد تن از پيامبران خدا بهخاك سپرده شده اند. (99)
همچنين موافقان ساختن بناء بر قبور انبيا به ايندليل متوسل مى شوند كه : قبر رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر در بنايى سرپوشيدهقرار دارد. و نيز دليل مى آورند كه خداى تعالى فرموده است : واتخذوا من مقام ابراهيممصلى . (بقره / 125). و در داستان اصحاب كهف مى فرمايد:قال الذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا. يعنى كسانى كه برحال ايشان آگاهى يافتند گفتند كه بر آنان مسجدى بنا مى كنيم . (كهف / 21)
وهابيها، مسلمانانى كه قبور انبياء و ائمه و صحابه را زيارت مى كنند، گورپرست ومرده پرست مى نامند، با توجه به آنچه پيش از اين گفتيم ، بهتر است بگوييم آنهاخاتم پيامبران و اصحاب آن حضرت و ديگر پيامبران پيش از او را كه به گرد حجاسماعيل طواف مى كردند مرده پرست مى نامند. زيرا كه در حجراسماعيل ، هم گور هاجر قرار دارد و هم گور اسماعيل و فرزندانش و هم آرامگاه بسيارى ازپيامبران پيش از وى .
اختلاف احاديث در ساختن بناء بر آرامگاه ، اين چنين به وجود آمده و يا به عبارت بهتر،اختلاف در فهم احاديث منشا بروز چنين اختلافاتى شده است .
اختلاف در گريستن بر ميت و بنيانگذار آن  
گريه بر ميت ، بويژه شهيد، سنت پيامبر خدا(ص ) بوده است . بخارى در صحيح خود مىنويسد:
رسول خدا(ص ) پيش از آنكه خبر شهادت زيد و جعفر و ابن رواحه منتشر شود، به ماتماين عزيزان نشست و فرمود:
زيد پرچم را به دست گرفت . زيد كشته شد.
جعفر آن را برداشت . جعفر هم كشته شد.
ابن رواحه آن را به دست گرفت . ابن رواحه نيز كشته شد.رسول خدا(ص ) اينها را مى گفت و سرشك از ديدگانش فرو مى چكيد. (100)
در شرح حال جعفر بن ابى طالب در كتابهاى استيعاب و اسد الغابه و اصابه و تاريخطبرى و ديگر منابع مطلبى آمده كه فشرده آن به شرح زير است :
هنگامى كه جعفر و يارانش به شهادت رسيدند،رسول خدا(ص ) به خانه جعفر وارد شد و فرزندان او را طلبيد و آنها در كنار گرفت وبوييد و سرشك از ديدگانش روان شد. اسماء، همسر او، چون چنان ديد، پرسيد: پدر ومادرم فدايت . چه پيش آمده كه گريه مى كنى ، آيا از جعفر و يارانش خبرى رسيده است ؟رسول خدا فرمود: آرى . آنها امروز كشته شدند. اسماء مى گويد: برخاستم و صدا بهنوحه و زارى بلند كرده و زنان را به گرد خود جمع كردم . در همين هنگام هم فاطمه ، درحالى كه مى گريست و مى گفت اى واى عمويم ، از در وارد شد، ورسول خدا(ص ) فرمود: بر كسى چون جعفر، بايد كه گريه كنندگان بگريند.
گريه رسولخدا(ص ) در سوگ فرزندش
در صحيح بخارى از قول انس آمده است :
ما به همراه پيغمبر خدا(ص ) به خانه ماريه رفتيم ... ابراهيم درحال جان دادن بود. اشك در چشم رسول خدا(ص ) حلقه زد.
عبدالرحمن بن عوف - رض - روبه پيغمبر كرد و پرسيد: تو هم اىرسول خدا؟ پيامبر پاسخ داد: اى فرزند عوف ، اشك ، رحمت خداست ، و آنگاه چنين ادامه داد:اشك فرو مى ريزد و دل مى سوزد، ولى چيزى خلاف رضاى خدا بر زبان نمى آورم .سپس خطاب به فرزندش ابراهيم گفت : ما به فراق تو اى ابراهيم سخت متاثر واندوهگين هستيم .
همچنين در سنن ابن ماجه آمده است كه آن حضرت خود را روى فرزندش ‍ ابراهيم انداخت وگريست . (101)
گريه رسول خدا(ص ) بر نوه خود  
در صحيح بخارى آمده است كه يكى از دخترهاى پيامبر خدا(ص ) به حضرتش پيامفرستاد كه پسرم در حال مرگ است ، خودت را به ما برسان .رسول خدا(ص ) به همراه سعد بن عباده و گروهى از اصحاب به خانه دخترش وارد شد.كودك را در حالى كه جان به گلويش رسيده بود و نفس با صدا در نايش مى شكست بهآغوش حضرتش دادند. اشك از چشمهاى پيامبر خدا(ص ) سرازير شد. سعد، كه اين حالت راديد، گفت : اى رسول خدا اين چه حالت است ؟ آن حضرت فرمود: اين رحمت است كه خداونددر دل بندگانش قرار داده ، و خداوند بندگان نازكدل و مهربان خود را مورد رحمت و عطوفت خود قرار مى دهد. (102)
رسول خدا(ص ) مى خواهد بر حمزه گريه كنند  
پس از جنگ احد، چون رسول خدا(ص ) از محله انصار صداى گريه و زارى آنان را برشهيد ايشان شنيد، اشك بر چشمهايش حلقه زد و فرمود: اما حمزه كسى را ندارد كه بر اوگريه كند، سخن رسول خدا به گوش سعد بن معاذ رسيد. پس او كسى را بهدنبال زنان بنى عبدالاشهل فرستاد و آنها را به خانهرسول خدا(ص ) برد. ايشان بر در خانه پيغمبر به سوگ نشستند و به عزادارىپرداختند. چون صداى نوحه و زارى آنها به گوش پيامبر رسيد، در حق ايشان دعاى خيركرد و باز گردانيدشان . از آن تاريخ به بعد، هيچ زن انصارى بر مرده اى نگريست ،مگر اينكه نخست بر حمزه و شهادت وى گريست . (103)
همچنين گفتيم كه رسول خدا(ص ) بر سر مادرش گريست و ديگران را هم به گريهانداخت . (104)
دستور رسول خدا(ص ) براى تهيه غذا براى مصيبت ديدگان  
آنگاه كه خبر شهادت جعفر انتشار يافت ، پيامبر خدا(ص ) فرمود براى خانواده جعفر غذاتهيه كنيد كه آنها درگير عزاى خود هستند. (105)
تعيين مدت سوگوارى از جانب رسولخدا(ص )
اين خبر به تواتر از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه آن حضرت مقرر داشت تا زن براىغير شوهرش به مدت سه روز، و براى همسرش همان مدت را كه خداوند در قرآن (بقره /224) مقرر فرموده (اربعه اشهر و عشرا، يعنى چهار ماه و ده روز) به سوگ بنشينند.(106)
منشا اختلاف در گريستن بر ميت  
ديديم كه رسول خدا(ص ) پيش و پس از مرگ ميت ، بويژه شهيد، بر او گريست و بهگريستن بر شهيد فرمان داد. همچنين آن حضرت ، خود، بر مزار مادرش گريست و ديگرانرا هم به گريه انداخت . و نيز مقرر داشت تا براى خانواده ميت غذا تهيه كنند و براىسوگوارى زن براى غير شوهرش ، سه روز مدت تعيين كرد.
بنابر اين گريه بر ميت و اقامه سوگوارى براى او و تهيه و ساختن غذا براى خانوادهمصيبت ديده ، از سنت پيامبر گرامى اسلام است . پس منشا اين اختلاف كه بر ميت نبايدگريست از كجا ناشى شده است ؟ چون به صحيح بخارى و صحيح مسلم مراجعه كنيم ، مىبينيم كه حديث نهى از گريه بر ميت از سوى عمر روايت شده است .
در صحيح بخارى و مسلم از قول ابن عباس آمده است :
چون عمر بر اثر زخم ابولولوء از پاى در آمد، صهيب گريه كنان از راه رسيد و فريادمى زد: اى واى برادرم اى واى رفيق و همدمم عمر به او
گفت : صهيب بر من گريه مى كنى ، در صورتى كهرسول خدا(ص ) گفته است : مرده به سبب گريه خانواده اش بر او رنج مى برد.
ابن عباس گفت : پس از مرگ عمر، من روايت او را با عايشه ، ام المومنين ، در ميان گذاشتم .او گفت : خدا عمر را بيامرزد. به خدا سوگند كه پيغمبر نفرموده است كه مومن را خداوندبه سبب گريه بستگانش بر او عذاب مى كند. سپس عايشه به سخن خود چنين ادامه داد:شما به قرآن مراجعه كنيد، كه بهترين دليل است ، آنجا كه مى فرمايد: و لا تزر وازرهوزر اخرى . (بار گناه كسى را، ديگرى بر دوش نمى كشد.) ابن عباس گفت : بنابراينخداست كه مى خنداند و مى گرياند. (107)
همچنين در صحيح مسلم آمده است :
در نزد عايشه گفته شد كه فرزند عمر، بهرسول خدا(ص ) نسبت داده كه آن حضرت فرموده است : مرده در گورش ، از گريستنخانواده اش بر او رنج مى برد، عايشه گفت : او اشتباه كرده بلكهرسول خدا فرموده است : مرده درگير اشتباهات و گناهان خودش مى باشد، در حالى كهبستگانش بر او گريه مى كنند.
و در روايت پيش از آن آمده است :
سخن فرزند عمر را كه گفته بود مرده به سبب گريستن خانوده اش بر او رنج مىبرد به عايشه گفتند. او گفت : خدا فرزند عمر را بيامرزد. او چيزى شنيده ،ولى آن را درست به خاطر نسپرده است . قضيه از اين قرار بود كه روزى جنازه مردىيهودى را به گورستان مى برند و خانواده اش دردنبال جنازه اش مى رفتند و مى گريستند. رسول خدا كه شاهد اين واقعه بود، فرمود:شما گريه مى كنيد، در حالى كه او در عذاب است . (108) امام نووى در شرح برصحيح مسلم ، درباره روايتى كه از پيغمبر در مورد نهى از گريستن بر ميت آمده است مىنويسد:
اين روايتها، از جمله روايتهاى عمر بن خطاب و فرزندش عبدالله - رض - است كه موردايراد عايشه قرار گرفته و نسبت فراموشى و اشتباه به آنها داده و تاكيد كرده كهپيغمبر خدا(ص ) چنين دستورى نداده است . (109)
از حديث زير نيز روشن مى شود كه منشا اين اختلاف ، اجتهاد عمر در نهى بر گريستن برميت بوده ، در برابر سنت پيغمبر كه فرمان گريستن بر ميت را داده است . به اين حديثتوجه كنيد:
كسى از خانواده پيغمبر(ص ) از دنيا رفت ، زنان جمع شدند و به گريستن پرداختند، عمردر مقام جلوگيرى از ايشان بر آمد، ولى رسول خدا(ص ) به او فرمود: اى عمر آنها را بهحال خودشان بگذار كه چشمها گريان و دلها دردمند است و عزيزى تازه از دست رفته .(110)
و در صحيح بخارى آمده است كه عمر با كتك زدن با چوبدستى و سنگ پرانى و خاك وخاشاك پاشى بر سر كسانى كه بر مرده خويش مى گريستند، با آنان به مقابله برمىخاست . (111)
خود اين قبيل احاديث متعارض كه در كتابهاى صحيح مكتب خلفا آمده ، منشا اختلاف درگريستن بر ميت شده است ؛ و دور نيست كه اجتهاد عمر در منع از گريستن بر ميت موجبپيدايش آن همه روايات متعارض شده باشد. چه غير از آنچه ما در اينجا آورديم ، احاديثديگرى را نيز در تاييد اجتهاد عمر آورده اند كه در اينجا مجالى براى بيان آنها نيست وهمين اندازه كه ما آورديم براى درك و شناخت منشا اختلاف درباره گريستن بر ميت كفايت مىكند.
تا اينجا نمونه هايى از مسائل مورد اختلاف را درباره گريستن بر ميت ، كه منشا پيدايشآنها وجود احاديث متعارض بود، آورديم . اينك ، به يارى خدا، آياتى از قرآن مجيد را مطرحمى كنيم كه در تاويل آنها اختلاف ايجاد شده است .
اختلاف در تاويل آيات قرآن  
از جمله مسائل مورد اختلاف ، تاويل پاره اى از آيات قرآن است كه درذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم .
خواستن از غير خدا و حكم از غير خدا  
الف . خواستن از غير خدا  
شيخ محمد بن عبدالوهاب ، بنيانگذار مذهب وهابيت ، مى گويد:
بر هر فرد مسلمان ، از زن و مرد، لازم است اين سه مساله را بداند و به آنهاعمل كند: اول اينكه خداوند ما را آفريد و... دوم اينكه خداوند به هيچكس ‍ اجازه نمى دهد تادر پرستش براى او شريك و انبازى قائل شود، چه فرشته مقرب باشد و يا نبىمرسل . و دليل آن ، اين آيه است كه مى فرمايد: و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا.(الجن / 18). سوم اينكه ... (112)
او سپس اضافه مى كند:
دين پاك و حنيف از آن ملت ابراهيم است كه بايد تنها خدا را بپرستى و در دين به اواخلاص ورزى و بر اين اساس همه مردم را فرمان داده و به همين منظور آنان را آفريده است: و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون . يعنى جن و انس را جز براى عبادت خود نيافريديم .و معناى يعبدون اين است كه تنها مرا بخوانيد و مرا بى نياز بدانيد وستايش كنيد. و بزرگترين موضوعى كه خداوند به آن امر فرموده ، توحيد است ؛ به اينمعنى كه تنها خداوند پرستيده شود. و نيز تنها چيزى كه از آن نهى شده ، شرك است ؛به اين معنى كه ديگرى در پرستش با خداوند انباز نشود... ودليل همه اينها، سخن خداست كه مى فرمايد: و اين المساجد لله ... (113)
همچنين وى مى گويد:
مشركان زمان ما از مشركان صدر نخستين ، كه در فراخى و آسايش براى خدا شريك مىتراشيدند و در شدت و سختى به او پناه مى بردند و او را موثر مى دانستند، بسىبدترند و در شرك ، سرسخت تر. زيرا مشركان زمان ما هميشه در شرك بسر مى بردند:خواه در فراخى و نعمت ، و خواه در شدت و سختى ،دليل اين مدعا، سخن خداوند است كه مى فرمايد: فاذا ركبوا فى الفلك دعوا اللهمخلصين له الدين فلما نجاهم الى البر اذا هم يشركون . يعنى چون به كشتى بنشينندخداى را به اخلاص كامل بخوانند، و چون نجات يابند (قدم به خشكى نهند) بار ديگرباى خدا شريك سازند. (عنكبوت / 65) (114)
و در رساله الدين و شروط الصلاه مطالبى آورده كه فشرده آن از اين قرار است : عبادتخداى تعالى انواع مختلفى دارد كه از جمله ، خواستن است . ودليل آن ، اين سخن خداست كه مى فرمايد: و ان المساجد لله ... (115)
و در رساله شفاء الصدور، كه آن را دار الافتاء العامه در پاسخ به رساله الجوابالمشكور چاپ و منتشر كرده ، آمده است : سران دعوه التوحيد و آنها كه تيرگيهاى شركرااز اين سرزمين (مكه مكرمه و مدينه منوره ) سترده و آنها را از پليديها پاك كرده و همهآثار آن را از ميان برداشته اند، طى نامه اى
به حضرت خليفه چنين گزارش دادند...
مقصود اينان از دعا و درخواست از غير خدا و يا به همراه خدا، اين است كه - مثلا مسلمانى بهعنوان توسل به خدا بگويد: يا رسول الله و با يكى از اولياء خدا را به همان نيتبخواند. و دليل ايشان در تمام اين موارد، اين كلام خدا و نظاير آن است : و ان المساجد لله... كه درخواست از غير او و يا به همراه او را نهى كرده است .
ب : حكم و داورى از غير خدا  
حكم و داورى از غير خدا نيز همانند در خواست از غير اوست .
مخالفين اين عقيده مى گويند استدلال پيشينيان با سخن امروزيان چقدر به هم شباهت دارد.يعنى دلايل اينان با منطق خوارج چقدر به هم شبيه است كه آنها پذيرفتگان تحكيم را درجنگ صفين با استناد به اين آيه از قرآن تكفير كردند: ان الحكم الا الله عليه توكلت وعليه فليتوكل المتوكلون . يعنى حكومت و داورى تنها خداى راست ، بر اوتوكل مى كنم و همه متوكلان به او اعتماد مى نمايند (يوسف / 67). يا آنجا كه مى فرمايد:افغير الله ابتغى حكما و هو الذى انزل اليكم الكتاب . يعنى آيا داورى به غير از خدابخواهم ، و حال آنكه اوست كه بر شما كتاب را فرستاده است . (انعام / 114). (116)
آغاز اين ماجرا از جنگ صفين شروع شد و آن هنگامى بود كه معاويه فرمان داد تا قرآنها رابر سر نيزه كنند و سپاهيان عراق را به پذيرش داورى آن فرا خوانند. سرانجام اغلبقاريان سپاه عراق فريب خوردند و امام را به آتش بس و پذيرش دعوت معاويه بهتحكيم زير فشار گذاشتند. معاويه از سوى خود عمرو بن عاص را به عنوان داور معرفىكرد، و سپاه عراق امام را ناگزير كردند كه داورى ابوموسى اشعرى را بپذيرد. چوناين دو داور با يكديگر ديدار كردند، عمرو، ابو موسى را فريب داد و گفت : ما معاويه وعلى را از مقامى كه دارند بر كنار مى كنيم و كار مردم را به خودشان وامى گذاريم تارهبرى را براى خود انتخاب كنند.
ابو موسى بسادگى پيشنهاد عمرو را پذيرفت و بنا به تقاضاى او پيش از وى آغازبه سخن كرد و گفت : اى مردم ما على و معاويه را از حكومت بر مى داريم تا مسلمانان براىخود پيشوايى ديگر را انتخاب كنند، آنگاه عمرو بن عاص برخاست و گفت : اى مردم ، شاهدبوديد كه ابوموسى رفيق خود، على ، را از مقام خلافت بركنار كرد. اما من ، رفيقم معاويهرا به امامت منصوب مى نمايم .
به سبب اين سخن ، بين عمرو و ابوموسى مشاجره در گرفت و يكديگر را دشنام و ناسزادادند. سرانجام آن دو از يكديگر جدا شدند و هر يك به راه خود رفتند.
پس از اين واقعه ، آنان كه در سپاه عراق و هواداران تحكيم بودند، چون به اشتباه خودپى بردند، نداى حكومت و داورى جز از آن خدا نيست را سر دادند و گفتند: مابه قبول داورى غير خدا، سر از فرمان خداوند پيچيديم و كافر شديم . اينك به سوى اوتوبه مى كنيم و بر ديگران نيز واجب است تا به كفر خود اعتراف كنند و مانند ما توبهكنند، و اگر كسى چنين نكند، كافر است .
با اين منطق ، نخست هر كسى را كه در آن رويداد شركت كرده بود،امثال عايشه ، على طلحه ، زبير معاويه ، عمرو بن عاص و پيروانشان ، تكفير كردند وبعد از آن حكم به تكفير همه مسلمانان دادند و خود را هم شرات (جانبازان راهخدا) نام نهادند.
اينان شمشير عصيان بركشيدند و قرنها مسلمانان را از دم تيغ گذرانيدند، و خود نيز بهخون خويش در غلتيدند (117) و فرمايش رسول خدا(ص ) درباره ايشان چه راست آمدآنجا كه فرمود: مسلمانان را مى كشند و بت پرستى را تبليغ مى كنند، اگر من ايشان رادريابم ، همانند قوم عاد آنها را مى كشم . (118) همين حديث بنا به روايتى ديگر چنينآمده است : ايشان را همانند قوم ثمود مى كشم . (119)
پاسخ مخالفين در اين دو مساله  
مخالفين عقيده فوق مى گويند:
قرآن مجيد، خود، قسمتى قسمت ديگر را تفسير مى كند. بنابراين همان طور كه در جايى ازآن آمده است : ان الحكم الا الله ، در جايى ديگر آن آمده است : فان جاءوك فاحكم بينهم اواعرض عنهم وان تعرض عنهم فلن يضروك شيئا و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط. .يعنى پس اگر به نزد تو آيند، ميانشان داورى كن ياروى از آنان بگردان كه اگر روىاز ايشان بگردانى ، هرگز زيانى به تو نتوانند رسانيد. و اگر بين ايشان داورىكردى به عدالت داورى كن . (مائده / 42). در اين آيه ، خداوند داورى بيناهل كتاب را به پيغمبرش واگذار كرده است . همچنين در آيه ديگر به انتخاب داور از ميانمردم فرمان داده و فرموده است : ان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها انيريد اصلاحا يوفق الله . يعنى اگر از آن مى ترسيد كه بينشان جدايى افتد، پس ازبستگان مرد داورى و از خويشان زن داورى برگزينيد كه اگر آشتى را خواهان باشند،خدا ايشان توفيق خواهد داد. (نساء / 35)
بين اين دو آيه ، هيچ دوگانگى و منافاتى به چشم نمى خورد. زيرا همان طور كه در آيهنخست داورى را براى خداوند تثبيت مى كند، داورى ذات بارى تعالى را چون داورى داورانمحاكم محدود و مقيد اعلام نمى كند. داوران محاكم مجبورند تا در چارچوب قوانين ميان مردمداورى نمايند و حق آن را هم ندارند كه از سوى خود داور ديگرى برگزينند. زيرا كه چنينحقى از وظايف مقام بالاتر از ايشان است . با اين حساب ، داوران محاكم ، حاكم مطلق نيستند،بلكه به طور محدود مى توانند در ميان مردم داورى نمايند. اما خداوند مى تواند به موجبقدرت مطلقه اش بين مردم داورى كند، و اين قدرت را هم دارد كه به ديگرى اجازه داورىبدهد. و يا اينكه مى توان گفت خداوند مختار است تا در هر مورد، و يا در هر كجاى قلمرونامحدودش ، داورى را معين كند. زيرا سلطه و قدرتش نامحدود است .
پس هر گاه پيامبران الهى به داورى بنشينند، بنابه فرمان خدا چنان مى كنند. و آن دونفر نيز كه از سوى خانواده هاى زن و شوهر انتخاب مى شوند كه بين آن دو به داورىبپردازند و حكم صادر كنند، بنا به اراده و خواست خدا داورى كرده و حكم مى كنند. پس حكمتمامى اين داوران به موجب فرمان خداوند صورت گرفته است ، نه بدون اذن حكم او، ويا به حكم غير از او، و يا اينكه در داورى انبازى براى خدا در نظر گرفته شده باشند؛بلكه اين داور بنابه امر خدا قضاوت كرده و به اجازه خداوند حكم صادر كرده است .
ضمنا پاسخ ايشان در مورد درخواست از غير خدا، بعد از اين و در زير عنواندرخواست از پيغمبر و توسل به او خواهد آمد.
همين تفسير درباره برخى ديگر از آيات قرآن نيز كه پاره اى از صفات را براى خداونداثبات مى كند صدق مى كند. زيرا در آنها، صفات خداوند به طور محدود و مقيد ياد نشدهاست ، بلكه به صورت مطلق بيان شده است ؛ مانند اثبات صفت مالكيتخداوندكه به بحث درباره آن مى پردازيم .
مالكيت خداوند  
آيات متعددى در قرآن كريم دلالت بر مالكيت خداوند دارد. از جمله : ولله ملك السموات والارض و ما بينهما و اليه المصير. يعنى آسمانها و زمين ، و آنچه ميان آنهاست ، همه از آنخداست ، و بازگشت همه به سوى اوست . (مائده / 18). و نيز: لم يتخذ ولدا و لم يكن لهشريك فى الملك . يعنى نه فرزندى بگيرد، و نه در مالكيت او را شريكى باشد.(اسراء / 111، فرقان / 2) و ديگر آيات نظير آنها. ميان اين دسته آيات با آياتىهمچون : ما ملكت ايمانكم ، يعنى آنچه را كه مالك شده ايد. (نساء / 3 و 24 و 25 و 36)هيچگونه منافاتى به چشم نمى خورد. زيرا خداىمتعال در جاى ديگرى مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك ، توتى الملك من تشاء و تنزعالملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علىكل شى ء قدير. يعنى بگو بار خدايا، مالك هستى تويى ، تو هركس را كه بخواهى ملكبخشى ، و از هر كس كه اراده كنى ملك ستانى ، هر كس را كه بخواهى عزت دهى ، و آن كسرا كه بخواهى خوار گردانى . هرنيكى به دست توست و تو بر هر چيز توانايى .(آل عمران / 26).
بنابراين وقتى كه خداوند بنده اى را مالك چيزى مى كند. آن بنده با خدا در آن ملك شريكو انباز نيست ؛ زيرا مالك اصلى و مطلق خداست و قدرت تملك بنده جز از سوى او نبوده واز غير او ناشى نشده و نمى شود. و اين مسلم است كه هر چه را بنده در اختيار خود داشتهباشد، از آن خداوند است . و اين خود يكى از بارزترين مصاديق الملك للهاست كه بنده بنا به فرمان و خواست خدا مالك چيزى مى شود. بنابراين دايره مالكيتخداوند همانند بندگانش محدود و مقيد نيست . چه ، بنده خدا در يك محدوده معين و بنا بهخواست و اراده بارى تعالى مالك چيزى مى شود و آن نيرو و توان را ندارد كه بيش از آنمقدار كه خداوند برايش در محدوده زمان و مكان مقرر داشته ، در آن ملكدخل و تصرف كند.
خالقيت خداوند  
آيات متعددى در قرآن دلالت بر خالقيت و حياتبخشى خداوند دارد. از جمله : خالقكل شى ء. (انعام / 102) و: هل من خالق غير الله . (فاطر / 3) و: الا له الخلق و الامر.(اعراف / 54) و: هو الذى يحيى و يميت . (مومنون / 80) و: فالله قو الولى و هو يحيىالموتى . (شورى /9). ميان اين دسته آيات با آيه اى كه به عيسى بن مريم (ع ) اجازهمى دهد تا بيافريند و زنده كند، هيچ منافاتى وجود ندارد. آنجا كه مى فرمايد: اذتخلق من الطين كهيئه الطير باذنى فتفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه والابرص باذنى و اذا تخرج الموتى باذنى . يعنى آنگاه كه ازگل ، مرغى را به فرمان من ساختى و در آن دميدى تا به فرمان من مرغى شد، و كورمادرزاد و پيس را به اذن و فرمان من شفا دادى ، و بنا به فرمان من مرده را زنده كردى .(مائده / 110). و يا آنجا كه از زبان عيسى (ع ) مى فرمايد: انى اخلق لكم من الطينكهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتىباذن الله . من از گل براى شما مرغى مى سازم و در آن مى دمم و آن مرغ به فرمان خدازنده مى شود. كور مادرزاد و پيس را شفا مى دهم و مرده را به فرمان خدا زنده مى كنم .(آل عمران / 49)
دليل عدم منافات اين آيات با يكديگر اين است كه خداى سبحان آنگاه كه خلق مى كند،مانند ماشين توليدى نيست كه نيرو و قدرت از خود ندارد، بلكه ذات كبريايى از چنينحالتى مبرا و به دور است . و نيز چون بشر نيست كه نتواند نيروى خلاقيت خود را بهديگرى واگذار كند، بلكه قادر است به ديگران حيات بخشد؛ انسان باشد يا حيوان ، ازراه آميزش نر و ماده باشد و يا بدون آن ، كه آفرينش آدم نمونه اى از آن است . و نيزتوانايى آن را دارد كه به عيسى بن مريم اجازه آفرينش دهد و او هم بنا به فرمان اوبيافريند و در اشيا تصرف كند. و در همه اين موارد، خالق و آفريننده اصلى ، خداىتبارك و تعالى خواهد بود.
زنده كردن نيز چنين است . زيرا خداى تعالى توانايى آن را دارد كه مرده را بى هيچواسطه اى در روز قيامت از نو زنده كند، و مى تواند نيروى زنده كردن را به پيامبرشعيسى بن مريم ، ببخشد و او هم بنابه فرمان خدا، مرده را زنده كند. و نيز قادر است كهزنده كردن را در زدن پاره اى از گوشت گاو زرد بنىاسرائيل بر بدن مقتولى از ايشان قرار دهد تامقتول ، زنده شود و قاتل خود را معرفى كند.
عيسى بن مريم در همان هنگام كه پرنده مى ساخت و حيات و زندگى در آن مى دميد، و مردهرا زنده مى كرد، آفرينش و حياتبخشى او همه به اذن و اجازه خدا بوده و در اين كارهامشاركتى با خداى تعالى نداشته است . چه غير از خدا نيافريده و زنده نكرده است و غيراز ذات احديت در آن دخالتى ندارد و آفرينش و زنده كردن مرده به وسيله عيسى (ع ) بهخواست و بنا به فرمان خدا صورت گرفته است .
شفاعت خداوند  
خداوند در آيات متعددى از قرآن ، شفاعت را به خود نسبت داده است . در آيه اى مى فرمايد: ام اتخذوا من دون الله شفعاء قل اولو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون ،قل لله الشفاعه جميعا له ملك السموات والارض ثم اليه ترجعون . يعنى آيا اينكافران ، خداوند را نهاده و غير او را شفيع برگرفته اند. به آنان بگو با اينكه اين(بتها) قدرت و عقل و شعورى ندارند (باز ايشان را شفيع خود قرار مى دهيد.) بگو شفاعتاز آن خداست ، سلطنت آسمانها و زمين از آن اوست ، و همه به سوى او باز مى گردند. (زمر/ 43 - 44)
همچنين مى فرمايد: ما لكم من دونه من ولى ولا شفيع افلا تتذكرون . يعنى شما را غير ازاو صاحب اختيار و شفاعت كننده اى نيست ، آيا متوجه نيستيد؟ (سجده / 4)
و نيز مى فرمايد: ليس لهم من دونه ولى ولا شفيع . يعنى آنان را غير از خدا صاحب اختيارو شفيعى نيست . (انعام / 51).
همچنين مى فرمايد: وذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى ولا شفيع .يعنى متذكر شو كه هر كس به كرده خود خواهد رسيد و هيچكس را غير از خدا صاحب اختيار وشفيع نخواهد بود. (انعام / 70)
ميان آياتى كه در فوق گذشت ، با آيات ذيل هيچ منافاتى وجود ندارد:
ما من شفيع الا من بعد اذنه . يعنى هيچ شفيعى وجود ندارد مگر بعد از اجازه و فرمان خدا،(يونس / 3)
من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه . يعنى چه كسى مى تواند در نزد او به شفاعت برخيزد،مگر به اذن و اجازه او. (بقره / 255).
يومئذ لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا. يعنى در آن روز شفاعت سودىنخواهد بخشيد، مگر آن كس را كه خداى رحمان اجازه دهد و سخنش را پسندافتد. (طه / 109)
و لا تنفع الشفاعه عنده الا لمن اذن له . يعنى و نزد او شفاعت كسى سودى ندارد، مگر آن كسرا كه خدا اجازه دهد. (سبا / 23)
لا يملكون الشفاعه الا من اتخذ عند الرحمن عهدا. يعنى حق شفاعت ندارد، مگر آن كس كه ازخداى رحمان فرمان يافته باشد. (مريم / 87)
لا يشفعون الا لمن ارتضى . يعنى شفاعت نكنند مگر آن كس را كه خداى از او راضى باشد.(انبياء / 28)
دليل عدم منافات اين آيات با يكديگر اين است كه خداوند سبحان آنگاه كه به بندگانصالح و نيكوكارش اجازه و فرمان مى دهد كه به شفاعت برخيزند، اين شفاعت بى ترديداز آن خداست . بنابراين هيچ شفيعى غير از خدا نخواهد بود.
ولايت خداوند  
آيات متعددى در قرآن دلالت بر ولايت (صاحب اختيارى و سرپرستى ) خداوند دارد. از جمله:
ان الله له ملك السموات والارض يحيى و يميت و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير. يعنى سلطنت آسمانها و زمين ، و آفرينش و مرگ ، خداى راست . و شما را غير از خداوندصاحب اختيار و كمك كارى نيست .(توبه / 116)
الم تعلم ان الله اله ملك السموات والارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير. يعنى آيا نمى دانى كه سلطنت آسمانها و زمين از آن خداست ، و شما را غير از خداوند صاحباختيار و ياورى نمى باشد. (بقره / 107)
افحسب الذين كفروا ان يتخذوا عبادى من دونى اولياء انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا. يعنى آيا كافران مى پندارند كه بندگان من غير از مرا صاحب اختيار و سرپرست خودخواهند گرفت ؟ ما دوزخ را جايگاه كافران قرار داده ايم . (كهف / 102)
ميان آيات فوق با آيه ذيل هيچ منافاتى وجود ندارد:
انما وليكم الله و رسوله و اللذين ءامنوا الذين يقيمون الصلاه ويوتون الزكاه و همراكعون . يعنى تنها ولى و سرپرست شما خدا و پيامبرش و آنهايى هستند كه نماز مىخوانند و در ركوع صدقه مى دهند. (مائده / 55)
پس در اين صورت شرك نيست اگر بگوييم : ولى و صاحب اختيار من ، خدا و پيامبرش و آندسته از مومنين هستند كه نماز مى خوانند و در ركوع صدقه مى دهند. زيرا ولايت وسرپرستى مطلق از آن خداست ، و اوست كه اين اختيار و سرپرستى را به پيغمبر و آنمومن نمازگزار صدقه دهنده ، يعنى اميرالمومنين على (ع )، عنايت فرموده است ؛ همان گونهكه به پدر حق سرپرستى و ولايت بر فرزند را عطا كرده است .
در تمام صفاتى كه نام برديم ، هم صحيح است اگر گفته شود كه خداوند، حاكم ، مالك، شفيع ، ولى است ، و هم صحيح است اگر گفته شود - مثلا - فلانى ، حاكم ، مالك ،شفيع ، ولى است . و بهترين و روشنترين نمونه گفته بالا را در آيات زير مى توانيافت كه خداوند مى فرمايد:
تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم . يعنى كسانى كه به خود ستم كردند، فرشتگانجانهايشان را مى گيرد. (نحل / 28).
الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم . يعنى پاكان را كه فرشتگانجانهايشان را مى گيرند، به ايشان مى گويند درود بر شما باد.(نحل / 32).
توفته رسلنا و هم لا يفرطون . يعنى فرستادگان ما جانش را مى گيرد و آنان كوتاهىنمى كنند. (انعام / 61).
قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون . يعنى بگو فرشتهمرگ ، كه مامور گرفتن جان شماست ، شما را مى ميراند و آنگاه به سوى خدايتان باز مىگرديد. (سجده / 11)
و از سوى ديگر خداوند مى فرمايد:
الله يتوفى الانفس حسن موتها. يعنى خداست كه در هنگام مرگ جانهاى مردم را مى گيرد.(زمر/ 42).
پس اگر كسى بگويد فرشتگان در هنگام مرگ جانهاى مردم را به فرمان خدا مى گيرند،نه دروغ گفته و نه به خدا شرك ورزيده است . همچنين اگر كسى بگويد فرشته مرگ(عزرائيل ) جانهاى مردم را به فرمان خدا در هنگام مرگ مى گيرد، نه دروغ گفته و نهمشرك شده است . زيرا بين اين دو بيان ، كه اخيرا در فوق گفته شده ، و اينكه خداوندجانها را در هنگام مرگ مى گيرد، هيچ منافات و دوگانگى به چشم نمى خورد. چه ، درتمامى اين موارد جانها را غير از خدا نگرفته و كسى با او در اين امر مشاركتى نداشته وتنها خدا گيرنده جانهاست . (120)
صفات ديگر خداوند متعال نيز، كه در پيش برشمرديم ، به همين گونه است .
درخواست از پيغمبر و توسل به او  
بنابر آنچه گفتيم ، هرگاه حاكم ، مالك ، شفيع ، آفريننده ، زنده كننده ، ميراننده ، صاحباختيار و ولى ، همه و همه ، بنا به فرمان و خواست خداوند باشد، در آنجا امرى در غيابخدا، و يا با غير خدا، و يا همراه و شركت با خدا، صورت نگرفته است . بنابرايندرخواست از پيغمبر و توسل به او در نزد خدا نيز به موجب فرمان و اجازه خدا صورتگرفته و از غير خداوند درخواستى نشده و يا خداوند ناديده گرفته نشده و يا با خداشريك و انبازى قرار داده نشده است تا از مصاديق نهى خداوند به حساب آيد. آنجا كه مىفرمايد: و لا تدعوا مع الله احدا.
و در حديثى كه در مسند احمد و سنن ترمذى و ابن ماجه وبيهقى آمده و همگى درستى آن راتصديق كرده اند، ديديم كه رسول خدا(ص ) آن صحابى نابينا را دستور داد تا در پىنماز چنين دعا كند:
اللهم انى اسالك و اتوجه بنبيك محمد، نبى الرحمه ، يا محمد انى توجهت بك الى ربىفى حاجتى لتقضى لى . اللهم فشفعه لى . يعنى بار خدايا به وسيله پيامبرت محمد،پيامبر رحمت ، از تو درخواست مى كنم و به تو روى مى آورم . اى محمد، من به وسيله توبه خدايم روى مى آورم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا شفاعت او را در حق من بپذير.(121)
و خداوند نيز نيازش را برآورده ساخت و خواهش پيامبرش را درباره او پذيرفت و او را شفاداد. و اين درست مصداق فرمان خداوند است كه مى فرمايد:
وابتغوا الى ربكم الوسيله . يعنى به سوى او دستاويزى بجوييد. (مائده / 35).
و نيز مى فرمايد:
يبتغون الى ربهم الوسيله . يعنى به سوى پروردگارشان دستاويزى مى جويند.(اسراء / 57)
تا اينجا پاره اى از مسائل مورد اختلاف را آورديم و به منشا بروز آنها نيز - تا آنجا كهميسور بود - اشاره كرديم . اينك به بحث درباره عواملى مى پردازيم كه موجب پيدايشچنين اختلافات فاحشى شده است .
انگيزه اصلى پيدايش اختلافات عبارتند از:
1- تكبر و خود خواهى بندگان خدا در همه قرون و اعصار.
2- نياز هيئت حاكمه تا چگونگى زندگانى پيامبران و برگزيدگان خدا را به گونهاى نشان دهند كه با زندگانى آلوده به شهوات خودشان تفاوتى نداشته باشد. اينك هريك از موارد ياد شده را جداگانه مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation