بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

اختلاف در برخى از ويژگيهاى پيامبران  
برخى از مسلمانان درباره پيامبران باور دارند كه :
تبرك به آثار آنان و محل عبادت قرار دادن آرامگاهشان ، شرك است .
ساختن آرامگاه بر قبور آنان در حد شرك است .
تشكيل مجالس به نام روز ولادت آنها و نيز ولادت اولياء خدا، گناه و بدعت و حرام است .
توسل به غير خدا، در حد شرك است و رسول خدا(ص ) را بعد از وفاتش ‍ شفيع قرار دادن، مخالف شرع اسلامى است .
اما در مقابل ، مخالفين ايشان دلايلى دارند كه درذيل به آنها اشاره مى شود.
الف . تبرك به آثار پيغمبر  
اينان ، مشروعيت تبرك به آثار پيغمبر خدا را به احاديث متواترى مستند مى كنند كه درهمه كتابهاى حديث آمده است : به اين معنى كه اصحاب ، به شخص پيغمبر خدا(ص ) درزمان حياتش ، و آثار و آنچه به آن حضرت تعلق داشته ، تبرك مى جسته اند و از خود آنحضرت در اين مورد دستور صريح داشته اند كه چنان كنند.
و باز همين اصحاب ، پس از درگذشت پيامبر خدا(ص )، به آثار و يادبودهاى حضرتشتبرك جسته اند كه از هر قسمت نمونه اى مى آوريم .
1- تبرك به آب دهان پيغمبر
در صحيح بخارى از قولسهل بن سعد، در باب ما قيل فى لواء النبى از كتاب مغازى او، چنين آمدهاست كه رسول خدا (ص ) در جنگ خيبر فرمود:
من فردا اين پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خداوند خيبر را به دست او خواهد گشود.او خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيغمبرش ‍ هم او را دوست دارند. راوى مى گويد:مردم در سراسر شب در اين انديشه بودند كه فردا پيغمبر خدا پرچم را به دست چهكسى خواهد سپرد. در صبحگاهان ، اصحاب ، پيرامون پيامبر را گرفتند و هر يك اميدواربودند كه حضرتش پرچم را به دست او بسپارد. آنك پيامبر فرمود: على كجاست ؟ گفتند:اى رسول خدا به درد چشم گرفتار است . پسرسول خدا(ص ) مردى با به دنبال او فرستاد تا وى را بياورد... (43)
بخارى ، دنباله اين داستان را در كتاب الجهاد و السير چنين آورده است :
پيامبر دستور داد تا على را حاضر كردند. پس در حق او دعاى خير فرمود و آب دهان خويشرا در چشمهاى او كشيد. ناگهان چشمهاى على بهبود يافت ؛ آن سان كه گويى در آنهاچيزى نبوده است . (44)
مسلم نيز دنباله اين ماجرا را از قول سلمه بن الاكوع چنين آورده است :
به دنبال على رفتم و او را، در حالى كه چشمهايش متورم شده بود، به خدمت پيامبر (ص )آوردم . آن حضرت آب دهان خويش را به چشمهاى على كشيد و از درد چشم شفا يافت . آنگاهپيامبر جنگ را به دست او داد. (45)
2- تبرك به آب وضوى پيغمبر
در صحيح بخارى از قول انس بن مالك آمده است :
نزد رسول خدا(ص ) بودم ، هنگام نماز عصر بود و مردم آبى براى وضو گرفتننداشتند. پس ظرف آبى را براى وضوى پيغمبر حاضر كردند، آن حضرت دست خود را درآن ظرف نهاد و فرمان داد تا همه مردم از همان ظرف وضو بگيرند. من خود شاهد بودم كهآب از زير انگشتهاى مبارك آن حضرت مى جوشيد و تا آخرين نفر وضو گرفتند. (46)
همچنين بخارى از قول جابربن عبدالله آورده است :
روزى هنگام نماز عصر خدمت رسول خدا(ص ) نشسته بوديم و آبى براى وضو نداشتيم ،مگر اندكى كه آن را هم در ظرفى گذاشت و انگشتانش را از هم باز كرد و فرمود:وضوگيران وضو بگيرند، بركت از خداست . من به چشم خود مى ديدم كه آب از بينانگشتان آن حضرت مى جوشيد. پس ‍ همه حاضران از همان آب نوشيدند و وضو گرفتند.من خود از آن مقدار آبى كه از آن ظرف نوشيدم ، هرگز پشيمان نيستم و خود را سرزنشنمى كنم . زيرا آن را مايه خير و بركت مى دانم . راوى مى گويد: از جابر پرسيدم كهدر آن روز تعداد شما چند نفر بود؟ او گفت : ما در آن روز هزار و چهارصد نفر بوديم ...(و بنا به روايتى ديگر، هزار و پانصد نفر.) (47)
3- تبرك به آب سر و سينه پيغمبر
بخارى در داستان صلح حديبيه از قول عروه بن مسعود درباره پيامبر خدا(ص ) واصحابش آورده است :
به خدا سوگند كه پيغمبر خدا(ص ) چيزى از بينى و يا دهانش بيرون نمى انداخت ، مگراينكه مردم آن را مى قاپيدند و به سر و صورت و بدن خود مى ماليدند. پيغمبر خدا هروقت كه وضو مى گرفت ، مردم براى تبرك به آب وضوى پيغمبر، از سر وكول هم بالا مى رفتند تا آنجا كه نزديك مى شد به جان يكديگر بيفتند. (48)
4- تبرك به موى سر پيغمبر
مسلم در صحيح خود مى نويسد:
رسول خدا(ص ) به منى تشريف آورد، و پس از رمى جمرات و انجام مراسم قربانى سرخود را تراشيد و آنگاه موى سر خود را ميان مردم قسمت كرد.
و در روايتى ديگر مى نويسد:
حضرتش سلمانى خواست ، سلمانى سر او را تراشيد. پس پيغمبر خدا(ص ) موهاىتراشيده سر خود را به ابو طلحه سپرد و به وى فرمود: آن را ميان مردم قسمت كن .(49)
همچنين از قول انس آورده است :
من خود رسول خدا(ص ) را ديدم سلمانى سر حضرتش را مى تراشيد و اصحاب پيرامون اومى گرديد و نمى گذاشتند تار مويى از سر آن حضرت بر زمين افتد. (50)
در كتاب اسد الغابه در شرح حال خالد بن وليد آمده است :
خالد بن وليد را در جنگ با ايرانيان و روميان و گشودن شهر دمشق ، شهرتى بسزا است .او در كلاهى كه هنگام نبرد بر سر مى گذاشت ، يكى از تارهاى موى سر پيغمبر را جاسازى كرده بود، و به بركت وجود همان تار موى پيغمبر پيروزى مى جست ، و پيروز هممى شد.
و در كتابهاى اسد الغابه و اصابه و مستدرك الصلحيحين آمده است :
خالد بن وليد در جنگ يرموك كلاه خود را گم كرد. پس مامورينى را گماشت تا آن رابيابند و به وى بازگردانند. مامورين رفتند و دست خالى بازگشتند. بار ديگر آنها رافرستاد و امر اكيد كرد. سرانجام آنها كلاه او را يافتند و به خدمتش آوردند؛ كلاهى بودسخت كهنه و فرسوده . خالد چون تعجب اطرافيان را ديد، گفترسول خدا(ص ) پس از اداى عمره سرش را تراشيد و مردم هجوم بردند و موهاى اطرافسر آن حضرت را به دست آوردند. اما منت پيشدستى كردم و از موى جلوى سر او برداشتمو در اين كلاه نهادم . لذا در هيچ جنگى شركت نمى كنم ، مگر اينكه اين كلاه و مو را با خودهمراه داشته باشم ، و به بركت آن ، پيروزى هم به دست مى آورم . (51)
همچنين بخارى در صحيح خود آورده است :
نزد ام سلمه ، همسر رسول خدا(ص )، مقدارى از موى سر پيغمبر وجود داشت . اگر كسىبه درد چشم مبتلا مى شد، ظرف آبى را به خدمت آن بانو مى فرستاد و او هم موى سرپيغمبر را در آن آب مى زد و همان آب ، بيمار را شفا مى داد. (52)
و نيز در صحيح بخارى و ديگر منابع آمده است كه عبيده گفت :
اگر يك تار موى رسول خدا(ص ) را داشتم ، برايم از همه دنيا و مافيها گراميتر بود.(53)
تبرك به تير پيغمبر
بخارى در داستان صلح حديبيه مى نويسد:
رسول خدا(ص ) با يارانش در نزديكيهاى حديبيه و در كنار آبگيرى ، كه اندكى آبباران در آن جمع شده بود، فرود آمدند همراهان آن حضرت براى رفع نياز، اندك اندك ازآب بر مى داشتند تا اينكه آب آن تمام شد. پس ، از تشنگى شكايت به پيغمبر(ص )بردند. رسول خدا(ص ) تيرى از تركش خود بيرون كشيد و فرمان داد تا آن را در آنآبگير فرو كنند. راوى مى گويد: به خدا سوگند، آشكارا ازمحل تير، آب جوشيدن گرفت و مردم تا زمانى كه آنجا را ترك كردند، همچنان از آب آنبرمى داشتند و مى نوشيدند. (54)
6- تبرك به جاى دست پيغمبر
در كتاب اصابه در شرح حال حنظله و در مسند احمد بنحنبل ، روايتى نقل شده كه ما فشرده آن را در اينجانقل مى كنيم :
حنظله گفت پدر بزرگم مرا خدمت پيغمبر برد و گفت مرا فرزندان بزرگ و كوچك فراواناست و اين كوچكترين آنهاست ؛ پس برايش دعا كن .رسول خدا(ص ) دستى بر سر من كشيد و فرمود: خداوند تو را بركت دهد. (يا دروى بركتنهد.) راوى مى گويد من خود حنظله را ديدم كه شخصى را كه صورتش بد كرده بود، ونيز چهارپايى را كه پستانهايش متورم شده بود، نزد او آورده بودند و او آب دهان در كفدستهاى خود مى انداخت و آن را بر سر خود مى كشيد و مى گفت : به نام خدا، اين دست رابه جاى دست پيغمبر خدا مى كشم و از آن بركت مى جويم . و سپس دست خود را برورىبيمار مى كشيد و در دم ، ورم او برطرف مى شد. (55)
سخنان همين راوى در كتاب اصابه چنين آمده است :
... مى گفت : بسم الله ، و دست بر سر خود و به جاى دسترسول خدا(ص ) مى گذاشت و آن را مسح مى كرد و سپس ورم بيمار را با همان دست مسح مىكرد و ورم برطرف مى شد.
بارى ، فيض و بركت از رسول خدا(ص ) به اطرافيانش چنان مى رسيد كه پرتوخورشيد به زمين ، و رايحه دلپذير گلها به مشام جانها. خير و بركت همواره ملازمحضرتش بود و لحظه اى از او جدا نمى شد: چه در كودكى و چه در بزرگسالى ، درسفر و حضر، روزها و شبها، چه آن گاه كه كودكى شيرخوار و در خيمه حليمه سعديهبوده و چه زمانى كه به عنوان تجارت به شام مسافرت كرده بود. چه در آن روز كهبه نام مهاجر در خيمه ام معبد نشسته بود، و چه در روزگارى كه در مدينه عنوان رهبرى ورياست يافته بود. در همه حال ، خير و بركت الهى ملازم حضرتش بود و بى دريغ همبه اطرافيانش مى رسيد.
ما مواردى را كه به آنها اشاره كرديم ، نه از آن روى بود كه مى خواستيم همه خيرات وبركات حضرتش را بشماريم . زيرا برشمردن آنها براى هيچ پژوهشگرى ممكن نيست .پس خردمندان و حقگويان و گواهى دهندگان به راستى را همين اندازه كه آورده ايم ، كافىخواهد بود.
اكنون ، به خواست خدا، به مساله استشفاع به پيامبر مى پردازيم و سپس به منشا اختلافدرباره امتيازاتى كه پيامبر بزرگ اسلام بر ديگران داشت ، خواهيم پرداخت .
ب - استشفاع به پيغمبر  
آن دسته از مسلمانان كه توسل جستن به رسول خدا و شفيع قرار دادن آن حضرت را در هرزمان مشروع و روا مى دانند، مدعى هستند كه چنين موضوعى ، حتى پيش از آفرينش پيغمبر ودر سراسر ايام حيات آن حضرت و پس از مرگ و رحلت او و نيز در روز قيامت و حساب ،مورد رضايت و خشنودى خداى متعال است . دلايل ايشان از اين قرار است :
1- توسل به پيغمبر پيش از خلقتش  
گروهى از ايشان ، از جمله حاكم در مستدركش ، ازقول عمر بن خطاب آورده است :
چون حضرت آدم مرتكب خطا و ترك اولى شد، روى به آسمان كرد و گفت : بار خدايا تورا به حق محمد سوگند مى دهم كه از من گذرى . خداوند به او فرمود: تو محمد را، پيش ازآنكه او را بيافرينم ، چگونه شناختى ؟ آدم گفت : پروردگارا چون مرا با دست خودتآفريدى و روح ويژه ات را در كالبدم دميدى ، سر برداشتم و ديدم كه بر پايه هاىعرش نوشته شده است : لا اله الا الله ، محمدرسول الله ، و دانستم كه نامى را با نام خودت همراه نمى كنى ، مگر اينكه او را بيش ازهمه دوست داشته باشى . خداوند فرمود: درست گفتى آدم منت او را از همه مخلوقاتم بيشتردوست دارم . اكنون كه مرا به او سوگند دادى ، تو را بخشيدم . چه اگر محمد نبود، من تورا نمى آفريدم . (56)
همچنين طبرانى ، روايت مزبور را آورده و در پايان آن چنين افزوده است : و او آخرينپيامبران از فرزندان تو خواهد بود.
حديث شناسان و مفسران در تفسير آيه و لما جاء هم كتاب من عند الله مصدق لما معهم وكانوا من قبل يسفتحون على الذين كفروا، فلما جاء هم ما عرفوا كفروا به فلعنه الله علىالكافرين ، نوشته اند:
هنگامى كه يهود مدينه و خيبر پيش از بعثت پيامبر اسلام با مشركان عرب ، از اوس وخزرج و ديگران ، مى جنگيدند، به نام آن حضرتتوسل مى جستند و گشايش كار و پيروزى بر دشمن را آرزو مى كردند. زيرا آنها از پيش، نام پيغمبر را در تورات ديده بودند و در جنگهاى خود با كفار به نام وىمتوسل مى شدند و چنين دعا مى كردند: خداوندا ما به نام پيامبر درس ‍ ناخوانده ات از توكمك مى خواهيم تا ما را بر دشمنانمان پيروز گردانى ، يا اينكه مى گفتند: پروردگارا،به نام پيامبرت ما را بر اينان پيروز گردان ، (57) و پيروز هم مى شدند. اما زمانىكه از سوى خداوند، قرآن به آنها رسيد كه آنچه را در تورات و انجيلشان آمده بودتصديق مى كرد، و آن كس را كه از پيش مى شناختند، يعنى محمد(ص )، در ميانشان آشكارشد و درباره او هيچ ترديدى هم نداشتند، او را منكر شدند و نپذيرفتند. زيرا كه پيغمبراز طايفه بنى اسرائيل نبود. (58)
2- توسل به پيغمبر در حياتش  
احمد بن حنبل و ترمذى و ابن ماجه و بيهقى ازقول عثمان بن حنيف آورده اند كه مرد كورى به خدمترسول خدا(ص ) آمد و با اصرار از آن حضرت خواست :
در حقم دعا كن و از خدا بخواه كه مرا شفا دهد و بينا گرداند. پيامبر به او فرمود: اگربخواهى دعا كنم ، اما اگر بر اين حال شكيبا باشى ، برايت بهتر است . آن مرد گفت نه ،دعا كن . پس رسول خدا(ص ) به او دستور داد كه به نحوى شايسته وضو بگيرد و خدارا چنين بخواند: بار خدايا من از تو مى خواهم و به وسيله پيامبرت محمد، پيامبر رحمت ،به سوى تو روى مى آورم . اى محمد من به تو روى مى آورم و به وسيله تو نيازم را بهخدا مى برم تا آن را برايم برآورده سازد. بار خدايا شفاعتش را در حقم بپذير. (59)
بيهقى و ترمذى اين حديث را صحيح دانسته اند.
3- توسل به پيغمبر پس از رحلتش  
طبرانى در معجم كبير، آنجا كه سخنش درباره عثمان بن حنيف است مى نويسد:
مردى براى انجام تقاضايش بارها به عثمان خليفه مراجعه كرده بود، ولى عثمان به اوعنايتى نمى كرد و به خواسته اش توجهى نمى نمود. تا اينكه آن مرد عثمان بن حنيف راديدار كرد و شكايت به او برد. عثمان بن حنيف به او گفت : به وضو خانه برو و وضوبگير و سپس به مسجد بيا و دو ركعت نماز بگزار و آنگاه بگو: اللهم انى اسالك واتوجه اليك بنبيا محمد، نبى الرحمه محمد نبى الرحمه ، يا محمد انى اتوجه بك الىربى فتقضى حاجتى . آنگاه حاجتت را بر زبان بياور. آن مرد رفت و دستور عثمان بن حنيفرا انجام داد و پس از آن به در خانه عثمان بن عفان آمد. در اين نوبت دربان دستش راگرفت و به اندرون به خدمت عثمان برد. عثمان وى را در كنار خود نشانيد و بگرمى ازخواسته اش پرسيد. او تقاضاى خود را گفت و عثمان نيز حاجتش ‍ را برآورده ساخت و بهاو گفت : تا كنون چنين خواسته اى اظهار نكرده بودى ، حالا هم هر وقت كه نيازى به همرسانيدى ، مستقيما به ما مراجعه كن . (60)
استشفاع به عباس ، عموى پيغمبر  
در صحيح بخارى آمده است كه عمر بن خطاب عادت داشت كه هر وقت خشكسالى پيش مى آمدبه تقاضاى باران بيرون مى رفت و عباس بن عبدالمطلب ، عموى پيغمبر، را هم با خودمى برد و او را راى باريدن باران شفيع قرار مى داد و مى گفت : الهم انا كنانتوسل بنينا فتسقينا، و انا تنوسل اليك بعم نبينا فاسقنا. و باران هم مى باريد.(61)
البته توسل عمر به عباس از آن جهت بود كه او عموى پيغمبر خدا(ص ) بود، وگرنهشخص ايشان ويژگى خاصى نداشت .
با وجود اين قبيل احاديث از سنت رسول خدا(ص )، جايى براى وجود اختلاف در مسالهويژگيهاى پيامبران باقى نمى ماند؛ مخصوصا با مقام و منزلتى كه خداوند به آنهاارزانى داشته و بر ديگر افراد بشر، فضيلت و برتريشان داده است ؛ بويژه سر آمدايشان و خاتم آنان .
اينك در زير پاره اى از آنچه را كه به نظر مى رسد موجب بروز اختلاف نظر درويژگيهاى پيامبران خدا گرديده است ، مى آوريم .
منشا اختلاف در ويژگيهاى پيامبران خدا(ص )  
با وجود صراحتى كه احاديث متواتر گذشته درباره ويژگيهاى پيامبران خدا داشته ، اينسوال مطرح مى شود كه اختلاف نظر درباره آنها چگونه به وجود آمده است ؟
پاسخ اين است كه اگر به مجموعه روايات ديگرى بنگريم كه در پايين آوردن مقام ومنزلت پيامبران خدا، آن هم تا حد كمتر از يك انسان معمولى ، آمده است در مى يابيم كه ايندسته از احاديث در كسانى كه به درستى آنها ايمان و اعتقاد داشته باشند، بينش خاصىنسبت به پيغمبران درست بر خلاف احاديثى كه گذشت ايجاد مى كند.
در اينجا براى پرهيز از اطاله كلام ، تنها به ذكر نمونه اى چند از آن احاديث ، كه درشاءن خاتم پيامبران و برترين آنان ، رسول خدا(ص )، آمده است ، بسنده مى كنيم و همينمقدار هم براى ارباب بصيرت و كمال كافى است .
1- بخارى در صحيح خود آورده است : رسول خدا(ص ) بيش از آنكه به مقام پيغمبرى رسدو به او وحى نازل شود، ميهمانى اى به افتخار زيدبن عمرو بننفيل ترتيب داد و بر سر سفره غذا، خوراكى از گوشت نهاد. زيد از خوردن آن گوشتخوددارى كرد و گفت : من از گوشتى كه هنگام سربريدن حيوان ، نام خدا بر آن بردهنشده باشد، نمى خورم . (62)
توجه مى كنيد كه زيد در دوره جاهليت ، بسى پرهيزگارتر از پيامبر اسلام بوده است .چه ، پيش از ظهور اسلام و سالها قبل از آن ، از خوردن گوشتى آن چنانى پرهيز مى كرده، در حالى كه رسول خدا(ص ) به آن توجهى نداشته است .
2- بخارى و مسلم در صحيح خود آورده اند: هنگامى كهجبرئيل بر رسول خدا(ص ) نازل شد و آياتى از سوره علق را بر حضرتش آورد، پيغمبربا ترس ‍ و لرز خود را به خانه رسانيد و به همسرش ، خديجه ، گفت : من بر خود مىترسم كه نكند ديوانه شده باشم . خديجه گفت : بلكه بر عكس ؛ مژده باد تو را كهخداوند تو را هرگز خوار نمى كند. آنگاه او را به نزد ورقه بننوفل ، كه در آن زمان بر آيين مسيح بود، برد و پيغمبر هم تمام آنچه را كه ديده بود باوى در ميان نهاد. ورقه گفت : اين همان ناموس كبيراست كه بر موسى همنازل مى شده است . (63)
پس با اين حساب ، ورقه مسيحى از شخص پيامبر اسلام كه مستقيما با وحى وجبرئيل سر كار داشت و به وسيله وحى مورد خطاب خداوند قرار مى گرفت ، به مسالهوحى و جبرئيل واردتر و آشناتر بود، و همان سخنان دلگرم كننده ورقه بوده كه او رابه راهى كه در پيش داشته ، اميدوار كرده است . و گرنه بنا به گفته ابن سعد درطبقات ، اگر ورقه و سخنان او نبود، حضرتش تصميم داشت كه خود را از كوه به زيراندازد و خود را از آن رسوايى رها سازد.
طبرى نيز در كتابش مى نويسد: پيغمبر خدا(ص ) در آن حالت فرمود: من يا بدبخت ياشاعر يا ديوانه شده ام و به خدا سوگند كه قريش را مجالى نخواهيد بود كه درباره منچنين قضاوتى كند. (64) معنى حديث مزبور اين اس كه من خود را هلاك مى كنم تا قريشدرباره من چنين سخنى نگويد.
3- بخارى و مسلم در صحيح خود آورده اند:
رسول خدا(ص ) به خشم مى آمد و دشنام و ناسزا مى گفت و بى سبب كسانى را كتك مى زدو آزار مى رسانيد. اين بود كه حضرتش از خدا خواست كه اينقبيل كارهاى ناشايسته او را در باره چنان كسانى ، مايه پاكى و صفاى ايشان قرار دهد.(65)
4- باز هم بخارى و مسلم آورده اند:
مردى يهودى ، پيغمبر خدا(ص ) را سحر كرده بود. نيروى سحر آن يهودى چنان دررسول خدا(ص ) كارگر افتاده بود كه مثلا حضرتش مى پنداشت كار بخصوصى را انجامداده است ، در حالى كه آن را انجام نداده بود. (66)
5- همچنين مسلم در صحيح مى نويسد:
پيغمبر خدا(ص ) بر جمعى گذر كرد كه مشغول گرده افشانى بر نخلهاى خود بودند. آنحضرت رو به آنان كرد و گفت : اگر آنها را تلقيح نكنيد بهتر است . با سخن پيغمبر،آنان دست از كار خود برداشتند و نخلها را بهحال خود رها كردند. در نتيجه ، در آن سال نخلهاى ايشان به بار ننشست . موضوع را بهحضرتش گفتند. او در پاسخ آنها فرمود: انتم اعلم بامور دنياكم . يعنى شما در كارهاىدنياتان از من واردتر و دانا هستيد. (67)
6- بخارى و مسلم در صحيح خود آورده اند:
رسول خدا(ص ) مشغول گوش دادن به آواز كنيزكانى بود. ابوبكر از راه رسيد و برسر كنيزكان فرياد كشيد و آنان را متوارى ساخت . (68)
7- مسلم در صحيح خود مى نويسد:
رسول خدا(ص )، عايشه را بر دوش خود برداشته بود تا شيرينكاريهاى حبشيان را، كهدر مسجد بساط نمايش پهن كرده بودند، تماشا كند. در آن هنگام عمر از راه رسيد و برسر نمايش دهندگان فرياد كشيد و پراكنده شان ساخت . (69)
دنباله اين داستان در روايت ترمذى چنين آمده است : ناگهان عمر از راه رسيد، تا مردمچشمشان به عمر افتاد، پس پس رفتند و متفرق شدند. پيغمبر فرمود: مى بينم كه شياطينجن و انس هم از عمر مى گريزند. (70)
و در روايتى ديگر چنين مى خوانيم :
پس از بازگشت رسول خدا(ص ) از يكى از غزوات ، كنيزكى سياه چرده در پيش حضرتشبر دف مى كوفت و آواز مى خواند. در همين هنگام عمر وارد شد و كنيزك بيدرنگ دف را بهزير خود نهاد و روى آن نشست . رسول خدا(ص ) به عمر گفت : اى عمر شيطان هم از تومى ترسد. (71)
8- بخارى و مسلم در صحيح خود از قول عايشه مى نويسد:
پيغمبر خدا(ص ) در مسجد گوش به قرآن خواندن مردى مى داد و ناگاه فرمود: خداوند اينمرد را بيامرزد كه فلان آيه و فلان آيه را كه من از فلان سوره انداخته بودم ، بهخاطر آورد. (72)
در احاديثى كه گذشت ، ديديم : زيد بن عمرو بننفيل ، پسر عموى عمر، خيلى پرهيزگارتر از پيامبر خدا بود. زيرا از خوردن گوشتحيوانى كه در پاى بتها و مجسمه آنان قربانى شده بود خوددارى كرد، اما پيغمبر خدا دربند چنين مساله اى نوبد و از آن مى خورد.
ورقه بن نوفل مسيحى مى داند كه آن كس كه به خدمت پيغمبر رسيده استجبرئيل بود، اما رسول خدا خودش اين را نمى داند، و حتى از اين مى ترسيد كه نكند او راجن گرفته باشد و آيات قرآن هم سخنان موزون آنان باشد.
سحر يهود در حضرتش كارگر مى افتد، تا آنجا كه به نظرش مى آيد كارى انجام داده ،حال آنكه انجام نداده است .
آياتى از قرآن را فراموش كرده و از قرآن انداخته ، تا اينكه يكى از اصحاب همانا رامى خواند و به خاطرش مى آورد.
فرمان داد تا نخلها را تلقيح نكنند. چه ، چنين صلاح مى ديد. اما چون نخلها به بار ننشست، گفت : شما در كارهاى دنياتان از من واردتر و داناتر هستيد.
پيغمبر به آواز خواندن تنى چند از كنيزكان يكى از انصار گوش مى دهد، اما ابوبكر ازلهو بيزار است ، و يا اينكه حضرتش درباره عمر فرموده است : شيطان هم از او مىگريزد.
روايتهايى كه گذشت و همانند آنها ثابت مى كند:
زيد بن عمر در دوره جاهليت از رسول خدا(ص ) پرهيزگارتر و برتر، و ورقه بننوفل نيز پس از ظهور اسلام از آن حضرت به مساله وحى وجبرئيل آشناتر بوده است .
ابوبكر و عمر در اجراى فرامين الهى خيلى بيشتر از خود پيغمبر دقيق ، و از لهو و لعببيزار و متنفر بوده اند.
آن صحابى كه آيات فراموش شده رسول خدا(ص ) را در مسجد تلاوت مى كرد، حافظهاش از حافظه آن حضرت قويتر بوده است .
پيغمبر خدا فردى است چون ديگر مردم و خداوند او را از دمدمه هاى يهود و سحر ايشان درامان نداشته است .
او چون هر انسانى ديگر بى سبب بر مردم خشم مى گيرد و به خروش مى آيد و بى هيچگناهى آنان را مى آزارد و به باد لعن و نفرين و دشنام مى گيرد. (73)
هر كس كه به درستى اين قبيل احاديث يقين داشته باشد، ناگزير برداشتى بر خلافاحاديثى پيدا مى كند كه پيش از اين مورد اشاره قرار گرفت و بيانگر ويژگيهاى بودكه خداوند به آخرين پيامبرش ارزانى داشته و او را بهفضايل و مناقبى چشمگير بر ديگر مردم برترى داده است .
اينجاست كه به آن روشنفكرنماى سعودى حق داده مى شود كه بگويد:
محمد كيست ؟ محمد هم مردى مانند من بوده و مرده است .
حال به اين قبيل احاديث ، كه برداشتى درست مخالف با احاديثفضايل به وجود مى آورد، رفتار و روش خليفه صحابى ، عمر بن خطاب ، را اضافهكنيد كه اجتهاد كرد و فرمان داد تا درخت مقدسى را كه نامش در قرآن آمده و در زير آناصحاب با رسول خدا(ص ) بيعت كرده اند، قطع نمايند (74) (شرححال اين ماجرا را مى توانيد در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى ، ج 1، ص59 مطالعه كنيد.)
اما در مقابل تمام آن احاديث كه فضايل و مناقبرسول خدا(ص ) را به زير سوال مى برد و از شان و منزلت آن حضرت مى كاهد، سخناميرالمومنين در خطبه قاصعه است كه تمام آنها را رد مى كند. امام (ع ) در آن خطبه مىفرمايد:
خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير باز گرفتند، با بزرگترين فرشته اى ازفرشتگان قرين فرمود تا او را به راه و صفات و اخلاق نيكان بدارد و من - در اين سير وسلوك - در همه حال چون بچه شترى كه مادرش رادنبال مى كند، حضرتش را پيروى مى كردم . او همواره از سيرت نيكويش نمونه اى مىنمود و نشانه اى برايم مى افراشت و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد.
حضرتش در هر سال مدتى را در غار حراء مى گذرانيد و من تنها كسى بودم كه وى را درآن مدت مى ديدم . در آن زمان ، اسلام تنها در خانهرسول خدا(ص ) و خديجه پاى نهاده بود و من سومين نفر ايشان بودم . نور وحى را بهچشم خود مى ديدم و بوى دلاويز نبوت را استشمام مى كردم . و چون وحى بر آن حضرتفرود آمد، ناله شيطان را به گوش خود شنيدم و از پيامبر پرسيدم : اىرسول خدا اين چه صدا بود؟ فرمود، اين ناله شيطان بود، و از اينكه ديگر فرمانشبرده نمى شود نااميد و مايوس گرديد... (75)
و ما اين را نفهميديم كه پيغمبر چگونه موقعيت خود را نتوانست در يابد در حالى بر كتفشمهر نبوت نقش بسته بود و همين ، نشانه شناسايى او براى هر بينندهاهل كتاب به حساب مى آمد، همچنان كه ورقه او را از همين راه شناخت . (76)
و نيز اين قبيل روايات را، رواياتى رد مى كند كه ازدلايل پيامبرى آن حضرت است و از آن حضرت سرزده و پيش از آنكه به مقام پيامبرىمبعوث شود، فضايلى از او به وقوع پيوسته است . مانند رويدادهاى نخستين مسافرتشبه شام به همراه عموميش ابوطالب ، مسافرتش براى تجارت از طرف خديجه ، خبر دادنراهبى به اينكه حضرتش به پيامبرى مبعوث خواهد شد، سايه افكندن ابر بر سرمباركش در دو سفر به طورى كه همه همراهان او شاهد آن بودند و همه آنها در كتابهاىحديث و سيره آمده است . (77)
و يا اخبار اهل كتاب داير به ظهور آن حضرت ، پيش از آنكه به مقام پيامبرى مبعوث شودكه همه آنها در تورات موجود است ، (78) و يا سلام گفتن درخت و سنگ به آن حضرت ،پيش از آنكه به رسالت مبعوث شده باشد. (79)
اين پيغمبر چگونه خود را نمى شناخت در صورتى كه عيسى (ع ) در قرنها پيش مژدهآمدنش را داده بود و خداى متعال سخن او را در قرآن آورده است كه : مبشرابرسول ياتى من بعدى اسمه احمد. يعنى مژده مى دهم به آمدن پيامبرى بعد از خودم بهنام احمد. (صف / 6).
او چگونه خود را نمى شناخت در حالى كه دربارهاهل كتاب آمده است : يعرفونه كما يعرفون ابناء هم . يعنىاهل كتاب وى را چنان مى شناختند كه فرزندهايشان را. (بقره / 46 و انعام / 20). بلكه برعكس ، او را مى شناختند: الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورات والانجيل . يعنى پيامبر درس ناخوانده اى كه كه مشخصاتش در تورات و انجيلى كه در دستدارند مى يابند. (اعراف / 175).
در بحثهايى كه پس از اين درباره مصادر شريعت اسلامى خواهيم داشت ، به طورمفصل اقداماتى را كه احكام و فرمانروايان اسلامى براى بالا بردن مقام خلافت بر مقامپيامبرى در انظار مسلمانان به كار برده اند، خواهيم آورد. اما در اينجا تنها به نمونه اىاز آنها، آن هم در روش حجاج بن يوسف عبدالملك مروان فرماندارى كوفه را در عراق بهعهده داشت ، كسانى را كه مرقد پاك پيامبر اسلام را در مدينه زيارت مى كردند، به بادانتقاد گرفت و گفت :
خاك بر سر آنهايى كه به گرد مشتى تخته پاره و استخوانهاى پوسيده مى گردند.آنها چرا به گرد كاخ اميرالمومنين ، عبدالملك ، نمى چرخند؟ مگر آنها نمى دانند كه مقامخليفه و جانشين كسى ، به مراتب از مقام فرستاده او برتر و والاتر است ؟ (80)
اينكه در اين روزگار سبك انگاشتن امر نبوت و توهين و گستاخى به مقام رسالت را درميان برخى از مردم مشاهده مى كنيم ، چيزى جز نتيجه همان اقدامات و فعاليتهاى قرونگذشته نيست ؛ خواه از راه نقل رواياتى كه مقامرسول خدا(ص ) را تا حد يك انسان معمولى پايين مى آورد، باتاويل آيات قرآن مجيد، و يا ديگر مواردى كه مسلمانان را به سوى هدفى ، كه خود ازپيش تعيين كرده بودند، توجيه مى كند، كه از جمله ، نظر ايشان دربارهتشكيل مجالسى است كه به منظور يادبود ميلاد پيامبر خدا(ص )تشكيل مى شود و اينك به شرح اين مساله مى پردازيم .
تشكيل مجالس به ياد بود ميلاد پيامبران و بندگان صالح خدا  
در ميان همه سخنانى كه مخالفين برگزارى مجالس ياد بود ميلاد پيغمبر اسلام (ص )ايراد كرده اند، تنها به آوردن فتواى شيخ عبدالعزيز بن عبدالله بن باز رياستكل اداره مطالعات و مباحث علمى و فتاوا و دعوت و ارشاد عربستان سعودى ، بسنده مى كنيمكه گفته است :
تشكيل مجالس يادبود ميلاد پيغمبر (ص ) و ديگران جايز نيست . زيرا ليتقبيل امور از بدعتهاى است كه در دين گذاشته شده ...(81)
اما در مقابل ، كسانى كه تشكيل مجالس را به ياد ايشان امرى شايسته مى دانند، چنيناستدلال مى كنند كه بيشتر مناسك حج ، خود اجتماعى است براى يادبود پيامبران و اولياىخدا، كه ما به آوردن نمونه هايى از آن اكتفا مى كنيم .
الف . مقام ابراهيم
خداى سبحان مى فرمايد: واتخدوا من مقام ابراهيم مصلى . يعنىمحل ايستادن ابراهيم را جايگاه نماز خود قرار (بقره /125). و در صحيح بخارى در بارهمقام نكاتى آمده كه فشرده آن از اين قرار است :
هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل (عليهاالسلام ) به ساختن كعبه پرداختند،اسماعيل سنگ مى آورد و در اختيار پدر مى نهاد و ابراهيم آنها را بر يكديگر مى گذاشت تااينكه پايه خانه خدا بالا آمد. سرانجام اسماعيل سنگ مقام را آورد و آن را زير پاى پدرنهاد. ابراهيم بر روى آن سنگ بالا رفت و كار را از سر گرفت .
اسماعيل همچمنان سنگ مى آورد و ابراهيم آن را بر ديوار مى نهاد تا ديوار بالا آمد و بنابه روايتى ديگر: ديوار تا آنجا بالا آمد كه پيرمرد (حضرت ابراهيم ) قادر نبود كهسنگ را روى ديوار قرار دهد. پس بر سنگ مقام بالا رفت واسماعيل هم پياپى سنگ در اختيار او مى نهاد. (82)
بنابراين به طورى كه معلوم است خداى تعالى فرمان داد تا مردم به جاى پاى ابراهيمدر خانه مقدسش تبرك جويند و براى زنده نگه داشتن خاطره او، آنجا رامحل نماز قرار دهند و در آن هيچگونه شركى هم وجود ندارد.
ب : صفا و مروه
خداى تعالى مى فرمايد: ان الصفا و المروه من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلاجناح عليه ان يطوف بهما. يعنى صفا و مروه از شعائر خداست ، پس هر كس كه حجخانه خدا را به جاى آورد يا عمره كند، بين آن دو سعى نمايد. (بقره 158)
بخارى در اين مورد سخنى دارد كه فشرده آن چنين است :
هنگامى كه ابراهيم عليه السلام هاجر و فرزندشاسماعيل را در مكه تنها بر جاى گذاشت و رفت ، ديرى نپاييد كه آب آنها تمام شد وتشنگى به او و فرزندش فشار آورد. كودك سخت بى تابى مى كرد و مادر نتوانست بىتابى و ناله فرزندش را نظاره گر باشد، اين بود كه از كوه صفا بالا رفت تا درپس آن كسى را به يارى ببيند، اما كسى را نيافت . پس ، از صفا به زير آمد و چون بهوادى رسيد، با شتاب آن فاصله را پيمود و از كوه مروه بالا رفت و در آنجا هم كسى رانيافت . هاجر، اين رفت و برگشت از صفا به مروه و از مروه به صفا را هفت مرتبه تكراركرد. ابن عباس گفته است كه پيغمبر خدا(ص ) فرموده از اين روست كه مردم بين صفا ومروه را سعى مى كنند. (83)
بارى ، خداوند سعى بين صفا و مروه را براى زنده نگاه داشتن خاطره رفت و برگشتهاىهاجر، جزء مناسك حج قرار داد، و هروله بين آن دو را كه هاجر، جزء مناسك حج قرار داد، وهروله بين آن دو را كه هاجر با قدمهاى تند و شتاب برداشته ، جزء مستحبات آن مقرر داشتتا خاطره هروله آن بانوى صالح زنده بماند.
ج : رمى جمرات
احمد بن حنبل و طيالسى در مسندهايشان از قولرسول خدا(ص ) آورده اند كه فرمود:
جبرئيل ابراهيم را به جمره عقبه برد. در آنجا شيطان در مقابلش حاضر شد. و ابراهيم اورا با هفت سنگريزه از خود براند و شيطان ناپديد شد. آنگاه بهمحل جمره وسطى رسيد، بار ديگر شيطان حاضر شد و ابراهيم او را هفت سنگريزه زد وشيطان گريخت . پس در محل جمره اولى دوباره شيطان حاضر شد. بازهم ابراهيم او را باپرتاب هفت سنگريزه متوارى ساخت . (84)
از اين رو خداوند خاطره سنگ پرانيهاى ابراهيم را جزءاعمال حج قرار داده و آن را هميشه زنده نگه داشته است .
د: قربانى
خداوند در داستان ابراهيم و اسماعيل مى فرمايد:
فبشرناه غلام حليم ، فلما بلغ معه السعىقال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترىقال يا ابت افعال ما تومر ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ، فلما اسلما و تله للجبين، و ناديناه ان يا ابراهيم ، قد صدقت ارويا انا كذلك نجزى المحسنين ، ان هذا لهو البلاءالمبين ، و فديناه بذبح عظيم .
يعنى مژده پسر شكيبا و بردبارى را به او داديم . چون پسر بزرگ شد و بار پدر بهكوشش برخاست ، ابراهيم به او گفت : اى پسرك من ، در خواب به من فرمان داده شده تاتو را سر ببرم ؛ تو چه مى گويى ؟ او گفت : اى پدر، دستورى كه به تو داده شدهبه انجام رسان كه مرا به خواست خداوند از شكيبايان خواهى يافت . چون هر دو تسليمامر پروردگار شدند، ابراهيم فرزند را به رو در افكند و ما ندا در داديم كه اى ابراهيم، فرمان را انجام دادى ، ما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم . اين آزمايشى آشكار بودو ما با ذبحى بزرگ او را قربانى داديم . (صافات / 101 - 107)
اين چنين خداوند تجديد خاطره فداكارى ابراهيم (ع ) را در قربانى كردن فرزندشاسماعيل و اينكه خداوند قوچى را براى قربانى او فرستاده بود، جزء مناسك حج قرار دادو مقرر داشت تا حاجيان با اقتداى به ابراهيم (ع ) در منى قربانى كنند و خاطره او درفرمانبردارى از خداوند تجديد نمايند.
همان طور كه ملاحظه مى شود، در مقام ابراهيم بركت و قداست از پاهاى آن پيامبر به جاىقدمهاى او سرايت كرد، و خداى متعال براى زنده نگه داشتن خاطره او، آن را جزء مناسك حجقرار داد تا در كنار خانه مقدس او، و در محل جاى پاهاى وى ، خدا را سجده برند و نمازگزارند. انتشار بركت و فرخندگى را از ناحيه حضرت آدم نيز مى بينيم . توجه كنيد:
تجديد خاطره آدم (ع )  
در پاره اى از اخبار آمده است كه خداى تعالى در شامگاه روز نهم از ماه ذى حجه و درمحل عرفات آدم را مورد آمرزش خود قرار داد. پسجبرئيل او را هنگام غروب آفتاب به سوى مشعر برد تا شب را در آنجا به روز آورد. آدم درآن شب خداى را پرستش كرد و از پذيرفته شدن توبه اش او را سپاس ‍ گفت :
پس بامداد روز دوم فرشته وحى او را به سوى منى حركت داد و آدم در آنجا به عنوانقبول شدن توبه و آزاد شدنش از بند گناهان سر خود را بتراشيد. خداوند نيز آن روز رابراى او و فرزندانش عيد قرار داد و كارهاى اين دو روز او را تا پايان جهان جزء مناسكحج مقرر فرمود. اين است كه زائران خانه خدا در عصر روز نهم به پاس آمرزشگناهانشان در محل عرفات جمع مى شوند و شب را در مشعر الحرام به عبادتمشغول مى شوند و در روز دهم در منى سر مى تراشند. بر اين وظايف ، خداوند كارهاىابراهيم و اسماعيل و هاجر را هم اضافه كرده و همه آنها را جزء مناسك حج قرار داده است .
بنابراين تمام مناسك حج ميمنت و فرخندگى از زمانها و مكانهايى است كه بندگانشايسته خداوند در آنجا از خود خاطراتى بر جاى نهاده اند. و همه اين گردهماييها وكارها، براى زنده نگاه داشتن خاطره آنهاست .
تنها بركت و ميمنت چنين خاصيتى را ندارد، شومىمحل اقامت هر امتى نيز موجب مى گردد كه آن شومى ازمحل اقامتشان به آنان منتقل شود. توجه كنيد:
آثارى از شومى و بديمنى امتى
مسلم در صحيح خود مى نويسد:
رسول خدا(ص ) در جنگ تبوك با همراهان خود در سرزمين حجر و در كنار ويرانه هاى قومثمود فرود آمد. اصحاب آن حضرت از همان چاهى آب برداشتند كه قوم ثمود برمى داشت .آنها آب كشيدند و نوشيدند و براى غذا، خمير كردند و گوشت در ديگها ريختند و بر آتشنهادند. رسول خدا(ص ) چون از ماجرا باخبر گرديد، فرمان داد تا ديگها را واژگونكردند و خميرها را به شتران خورانيدند. سپس فرمان داد تا حركت كنند و در كنار چاهى ،كه ناقه صالح از آب آن مى نوشيد، فرود آيند. همچنين آن حضرت فرمان داد كسى درمنازل آن قوم ، كه مورد خشم خداوند قرار گرفته اند، وارد نشود و فرمود از آن مىترسم كه بر شما نيز همان رود كه بر آنها رفته است . (85)
همچنين مسلم در روايتى ديگر مى نويسد كه پيامبر فرمود:
به خانه كسانى كه بر خود ستم كرده اند وارد نشويد مگر با حالت تاءثر و گريه ؛كه مبادا بر شما همان رود كه بر آنان رفته است . آنگاه با شتاب از آنجا دور شد.
بخارى در صحيح خود همين قسمت را چنين آورده است : آنگاهرسول خدا(ص ) چيزى بر سر كشيد و با شتاب حركت كرد و آن سرزمين را ترك گفت .احمد حنبل نيز در مسندش چنين آورده است : آنگاهرسول خدا(ص ) همان طور كه سوار بود، گوشه اى از رداى خود را بر سر كشيد و...(86)
منشا شومى و فرخندگى  
شومى و بدنامى سرزمين ثمود و آبشخورهاى آن ، از غير از خود قوم ثمود، از كجا مىتوانست ناشى شده باشد؟ اين شومى و بدنامى از همان مردم به سرزمين و آبشخورهاىآنان سرايت كرده و تا عصر رسول خدا(ص ) و تا آن زمان كه خدا بخواهد ادامه خواهديافت .
فضل و فرخندگى آبشخور ناقه صالح پيغمبر (ع ) نيز غير از آنجا ناشى شده كهناقه آن پيامبر خدا از آن آب مى نوشيده است ؟ و همينفضل و فرخندگى تا زمان پيامبر اسلام (ص ) و سپس تا آن زمان كه خدا بخواهد، ادامهخواهد يافت .
و مى دانيم كه ناقه صالح پيغمبر و چشمه او نزد خداىمتعال از شخص ‍ اسماعيل (ع ) و چشمه زمزم او گراميتر نيست ، بلكه خداوند بركت و مباركىرا به خاطر اسماعيل تا پايان جهان در زمزم او نهاده است .
فرخندگيهايى را كه خداوند در اوقات و روزهاى معينى به بندگان شايسته اش ارزانىداشته است نيز همين حالت را دارد؛ همچون فرخندگى و بركتى كه خدا در روز جمعه نهادهاست .
بركت و فرخندگى روز جمعه  
در صحيح مسلم آمده است : خداوند در روز جمعه آدم را بيافريد و نيز در روز جمعه او را بهبهشت برد. (87) اين مورد و ديگر مواردى را كه خداوند در اين روز بر بندگانشايسته اش ارزانى داشته ، بركت و فرخندگى روز جمعه را همواره تثبيت كرده است .
بركت و فرخندگى ماه رمضان
بركت و فرخندگى ماه رمضان نيز چنين است . خداوند در قرآن مى فرمايد: شهر رمضانالذى انزل فيه القرءان هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان . يعنى ماه رمضان ماهىاست كه قرآن در آن نازل شده كه راهنماى مردم است و دليلهايى از هدايت و تميز بين حق وباطل .(بقره / 185). و نيز فرموده است : انا انزلناه فى ليله القدر... ليله القدر خيرمن الف شهر. يعنى ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم ... شب قدر از هزاران ماه بهتر است. (قدر/1و 3).
فرخندگى و بركت از شب قدر، كه در قرآن بر خاتم پيامبراننازل شده ، بر همه ماههاى رمضان تسرى يافته و چنين فرخندگى و بركت در اين ماه وچنان شبى ، تا پايان جهان باقى خواهد ماند.
بدين سان ، انتشار فرخندگى و بركت را از زمان و مكان مبارك ، كه فرخندگى خود را ازبركت وجود برگزيدگان خداى متعال به دست آورده بودند، ملاحظه كرديم . و خداوندبه ما فرمان داده تا اقتدا به اعمال برگزيدگانش ‍ كنيم و رفتارشان را در زمانها ومكانهاى معين و به منظور تجديد خاطره آنها و زنده نگاه داشتن كار و رفتارشان ، تقليدنماييم تا از همان فرخندگى و بركت كه سراسر وجود آنها را فرا گرفته است ،برخوردار گرديم .
بنابراين ، برگزارى مجالسى به مناسبتهاى مختلف اسلامى ، چون ميلاد پيامبر و ليلهالاسرى (همان شبى كه خداوند پيامبرش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصىبرد) و روز بعثت آن حضرت ، چه مانع شرعى مى تواند داشته باشد؟
در پايان اين مختصر، كه به طور اشاره از پسنديده بودنتشكيل مجالس ‍ بزرگداشت براى زنده نگه داشتن خاطره برگزيدگان و اولياى خداآورديم ، آشكارا اعلام مى كنيم كه قصد و غرض ما ازتشكيل چنين مجلسى ، ياد كردن - فى المثل - سيره و روش پيامبر خدا(ص ) از منابع صحيحو معتبر در شب تولد آن حضرت و اطعام در راه خدا - كه ثوابش به آن حضرت برسد -است ؛ با دورى جستن از رفتار و بدعتهايى كه پاره اى از متصوفه بنيان نهاده اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation