روحی . اجزای مادی ، همين اعضاء و جوارح و سلولهايی است كه ما میبينيم ،اجزای روحی هم عبارت است از همان خطورات و خاطراتی كه در ذهن ما مرتبپشت سر هم میآيند و میروند . يك آن يك تصور در ذهن ما میآيد ، صورتپدرمان در ذهنمان میآيد ، آن ديگر صورت مادرمان در ذهنمان میآيد ، آنديگر مسافرتی كه به فلان جا كردهايم در ذهنمان میآيد ، آن ديگر يك آرزودر ذهنمان میآيد ، مرتب خيالها پشت سر هم میآيند و میروند ، هيچ خطوریعين خطور ديگر نيست ، هيچ خاطرهای عين خاطره ديگر نيست . شخصيت ما يعنی اين مجموعه مادی و آن مجموعه روانی . همين طوری كهمجموعه بدنی ما تغيير و تبديل پيدا میكند ، كم و زياد میشود ، مجموعهروانی ما هم تغيير و تبديل پيدا میكند ، كم و زياد میشود . ما يك شخصواقعی نيستيم . واقعا من آن آدم پنجاه سال پيش نيستم ، از آن آدم پنجاهسال پيش چون آن يك مجموعه است يا صدی نودش از بين رفته است يا صد درصدش ، و اگر از زمانی كه مثلا دو سال بوديم ، هفت هشت خاطرهای در ذهنما باشد ، همين قدر از شخص ما باقی مانده است . تازه ما كه آن نيستيم ،ما اين مجموعه هستيم . اگر ما منكر شخصيت به معنی هويت فردی باشيم چندان اشكالی از اين نظرباقی نمیماند . میگوييم در قيامت وقتی كه يك هيكل و اندامی صد در صدمشابه اين درست شد ( حتی لازم ندارد همين اندامی باشد كه من با آن انداممردهام ) و يك خاطراتی هم ساخته شد صد در صد مشابه همين خاطرات ، مثلمن را كه ايجاد كند ، من را ايجاد كرده است . ديگر شما چه میخواهيد ؟ "من " غير از اين چيز ديگری نيست ، واقعيت ديگری ندارد . اما اگر اين مطلب را نگوييم و واقعا من را به صورت همان من [ در نظربگيريم ] ، يعنی من كه الان نشستهام بايد صد در صد مطمئن باشم كه همين مندر قيامت پاداش میبيند و همين من در قيامت كيفر میبيند نه شبيه من ، [در اين صورت ] ما چه چيز را میتوانيم ملاك شخصيت و تشخص به اين معناقرار دهيم ؟ آنوقت يك چيزی در ما وجود دارد كه آن ملاك وحدت ماست ،يعنی ما الان خودمان را يك واحد واقعی درك میكنيم و همين واحد واقعیمیخواهد در قيامت محشور شود ، آن چيست ؟ من كه نتوانستم پيدا كنم ، حالااگر آقايان چيزی به نظرشان میرسد بگويند تا ما روی قضيه بحث كنيم . |