بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

امام مى دانست كه خلافت را به او نمى دهند  
امام بخوبى مى دانست كه خلافت را به او نمى دهند، اما با اينحال همراه ايشان در شورا شركت كرد تا نگوييد او، خود خلافت را نمى خواست !
دليل ما در اين مورد و اينكه امام پيشاپيش از خوابى كه برايش ديده بودند با خبر بود،سخنى است كه بلاذرى در انساب الاشراف آورده است . او مى نويسد:
على (ع ) در برابر اين سخن عمر كه گفته بود در صورت راى سه به سه گروهىبرنده است كه عبدالرحمان بن عوف در آن باشد، به عمويش عباس ‍ شكايت برد و گفت :به خدا قسم كه خلافت به ما نمى رسد! عباس پرسيد: برادرزاده عزيزم ! اين را از كجامى گويى ؟ امام پاسخ داد:
از آنجا كه سعد بن ابى وقاص با پسر عمويش عبدالرحمان بن عوف مخالفت نمى كند.عبدالرحمان نيز داماد و هوادار عثمان است و سرانجام هر سه با هم مى باشند. حالا اگرطلحه و زبير هم با من باشند، راى ايشان براى من هيچ فايده اى ندارد؛ زيرا عبدالرحمانبن عوف در دسته سه تايى ديگر است !
ابن كلبى مى نويسد عبدالرحمان بن عوف ، شوهر ام كلثوم ، دختر عقبه بن ابى معيط،مادرش اءروى ، دختر كريز، مادر عثمان است و از اين جهت عبدالرحمان را داماد عثمان مىگفتند.
بلاذرى از قول ابومخنف مى نويسد:
در روز به خاك سپردن عمر اعضاى شورا كارى انجام ندادند.
ابوطلحه به دستور عمر برايشان امامت كرد و نمازگزارد و هيچ اتفاقى نيفتاد. صبح روزديگر، ابوطلحه آنان را در محل بيت المال گردآورد تا به رايزنى بپردازد. مراسم بهخاك سپردن عمر در روز يكشنبه و در چهارمين روز از ترورش صورت گرفت و صهيب بنسنان بر جنازه اش نماز خواند و...
چون عبدالرحمان در گوشى و نجواى اعضاى شورا و گفت و شنود ايشان را مشاهده كرد واينكه هر يك از آنها مى كوشيد تا رقيب را از ميدان بيرون كند و خود را به مقام خلافتنزديكتر سازد، به ايشان گفت :
ببيند! من و سعد خود را كنار مى كشيم ؛ به اين شرط كه انتخاب يكى از شما چهارنفر بامن باشد. زيرا نجوايتان به درازا كشيده و مردم منتظرند تا خليفه و امام خود را بشناسندو از اهالى شهرستانها نيز كسانى كه براى كسب اطلاع از اين موضوع تا كنون در مدينهمانده اند، توقفشان به درازا كشيده و مى خواهند هر چه زودتر به شهر و ديار خودبازگردند.
همه با پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف موافقت كردند؛ مگر على (ع ) كه گفت : تا ببينم ! درهمين هنگام ابوطلحه وارد شد و عبدالرحمان نيز آنچه را گذشته بود، از پيشنهاد خود وموافقت همگان بجز على ، به اطلاع او رسانيد. پس ابوطلحه رو به على گرد و گفت : اىابوالحسن ! عبدالرحمان مورد اعتماد تو و همه مسلمانان است ؛ چرا با او مخالفت مى كنى ! اوخودش را از ميان شما كنار كشيده و به خاطر ديگرى هم زير بار گناه نمى رود! در اينجاعلى (ع )، عبدالرحمان بن عوف را سوگند داد تا به خواستهدل اعتنايى نكند. حق را مقدم دارد و به صلاح و خير امت بكوشد و مساله خويشاوندى ، او رااز راه حق منحرف نسازد. عبدالرحمان ، همه را پذيرفت و سوگند خورد.
پس على (ع ) رو به او كرد و گفت : حالا با اطمينان خاطر انتخاب كن !
اين رويدادها همگى در محل بيت المال صورت گرفت و يا بنابه گفته اى ، در خانه مسوربن مخرمه .
پس عبدالرحمان يكايك اعضاى شورا را سوگندهاى غلاظ و شداد داد و از ايشان عهد وپيمان گرفت كه اگر او با يكى از آنها بيعت كند، نه تنها با انتخابش مخالفت نكنند،بلكه اگر كسى هم با او و انتخابش مخالفت كرد، وى را تنها نگذارند و از او پشتيبانىنمايد. آنان نيز بر همان قرار سوگند خوردند. پس عبدالرحمان پيش آمد و دست على (ع )را در دست گرفت و به او گفت :
با خدا عهد و پيمان بند كه اگر من با تو بيعت كردم بنى عبدالمطلب را بر گردن مردمسوار نخواهى كرد و روش و رفتارت همان سيره و روشرسول خدا(ص ) خواهد بود و به كم و زياد از آن تجاوز نخواهى نمود! على در پاسخ اوگفت :
من زير بار عهد و پيمان خداوند، در مواردى كه نه خود درك كرده و نه هيچكس ديگر آن رادرك كرده است ، نخواهم رفت . و چه كسى را توانايى آن باشد كه قدم جاى پاى پيغمبرو سيره او بگذارد؟ اما من تا آنجا كه بتوانم و امكانات برايم فراهم شود و نيز بهاندازه دانش و آگاهيم و به سيره و روش ‍ رسول خدا(ص )، با شما رفتار خواهم نمود.
پس عبدالرحمان دست على (ع ) را رها كرد و عثمان را سوگند داد و از او عهد و پيمانگرفت كه بنى اميه را برگردن مردم سوار نكند و سيره و روش ‍رسول خدا(ص ) و ابوبكر و عمر در هيچ موردى سرپيچى نكنم .
پس عبدالرحمان با عثمان بيعت كرد و به دنبال او، ديگر اعضاى شورا با عثمان بيعتكردند. در اين هنگام على (ع ) كه ايستاده و ناظر ماجرا بود، بنشيت . پس عبدالرحمان روبه او كرد و گفت :
بيعت كن ، و گرنه گردنت زده مى شود! عبدالرحمان اين تهديد را كرد، ولى هيچكدامشمشيرى با خود نداشتند.
و نيز گفته اند كه :
على (ع ) خشمگين از محل شورا بيرون آمد، ولى اعضاى شورا خود را به او رسانيد وگفتند: موافقت كن ، و گرنه با تو مى جنگيم ! در نتيجه ، على با آنها بازگشت و باعثمان بيعت كرد. (301)
در اين خبر، ابتداى سخن و پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف به امام كه در آن سيرهابوبكر و عمرمطرح شده بود، حذف شده ، و ابتداى سخن و پاسخ امام نيز باتصرفاتى چند در آن آمده ، و آخر كلام آن حضرت هم انداخته شده است ؛ ولى تمام خبر راروايت زير مى بينيم .
يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد:
عبدالرحمان بن عوف با على بن ابى طالب خلوت كرد و به او گفت : خدا به سود ما برتو گواه باد كه اگر زمام حكومت را به دست گرفتى ، به موجب كتاب خدا و سنتپيغمبرش و روش ابوبكر و عمر بر ما حكومت كنى ، على (ع ) پاسخ داد:
رفتارم با شما، تا آنجا كه در توان داشته باشم ، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرشخواهد بود. (اسير فيكم بكتاب الله و سنه نبيه ما استطعت .) پس ‍ عبدالرحمان با عثمانبه كنارى رفت و به او گفت :
خدا به سود ما بر تو گواه باد كه اگر زمام حكومت را به دست گرفتى ، با ما براساس كتاب خدا و سنت پيغمبرش و روش ابوبكر و عمر رفتار كنى عثمان پاسخ داد:
من با شما رفتارى بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر و روش ابوبكر و عمر خواهم داشت .بار ديگر عبدالرحمان ، على را به كنارى كشيد و سخن نخستين خود را با او در ميان نهاد وعلى نيز چون بار اول به وى پاسخ داد. سپس عثمان را به كنار كشيد و گفته نخستين خودرا از سرگرفت و از وى همان جواب مساعد اول را شنيد. بار سوم با على (ع ) خلوت كرد وپيشنهاد اول خود را تكرار كرد. در اين نوبت امام به او گفت :
كتاب خدا و سنت پيغمبرش احتياجى به سيره و روش ديگرى ندارد، تو مى كوشى ، بههر صورت كه شده ، خلافت را از من دور كنى ! (ان كتاب الله و سنه نبيه لا يحتاجمعهما الى اجيرى احد. انت مجتهد ان تزوى هذا الامر عنى .) عبدالرحمان به اعتراض امامتوجهى نكرد و رو به عثمان كرد و سخن نخستين خود را براى سومين بار تكرار كرد و ازعثمان همان جواب نخستين را شنيد. پس بيدرنگ دست به دست عثمان زد و با او بيعت كرد.(302)
همچنين طبرى و ابن اثير در ضمن حوادث و رويدادهاىسال 23 هجرى مى نويسند:
چون عبدالرحمان در سومين روز با عثمان بيعت كرد، على (ع ) به عبدالرحمان گفت : دنيا رابه كامش كردى ! اين نخستين روزى نيست كه شما عليه ما به پشتگرمى يكديگربرخاسته ايد! فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون . به خدا قسم تو عثمان را بهخلافت نرساندى ، مگر اينكه اميد آن دارى كه او پس از خودش تو را به خلافت بردارد،اما خداى را هر روز تقديرى ديگر است . (303)
بيعت با اميرالمومنين على (ع )  
پس از كشته شدن عثمان ، امر مردم به خودشان بازگشت و گردنشان از قيد هرگونهبيعتى ، كه پيش از آن بسته و ملزم به رعايت آن بودند، آزاد گرديد. آنگاه مردم گردعلى بن ابى طالب را گرفتند و از او خواستند تا با وى بيعت كنند. طبرى مى نويسد:
اصحاب رسولخدا(ص ) به خدمت امام آمدند و گفتند: اين مرد (يعنى عثمان ) كشته شده و مردم ناگزيرندكه امام و پيشوايى داشته باشند و شايسته تر از تو به لحاظ پيشگام بودنت در اسلامو خويشاونديت با پيغمبر خدا(ص ) براى احراز مقام خلافت كسى را سراغ نداريم . امامفرمود:
اين كار را نكنيد: اگر من يار و ياور شما باشم ، بهتر از آن است كه بر شما حكومت كنم .گفتند: نه به خدا قسم ، از تو دست برنمى داريم تا با تو بيعت كنيم . امام ناگزيرفرمود: پس در مسجد جميع شويد، كه بيعت با من نبايد پنهانى و دور از چشم ديگرانصورت گيرد و بايد همه مسلمانان خواستار آن باشند... (304)
و نيز با سندى ديگر مى نويسد:
مهاجران و انصار، كه طلحه و زبير نيز در ميانشان بودند، اجتماع كردند و به خدمت على(ع ) رسيدند و گفتند: اى ابوالحسن ! آمده ايم تا با تو بيعت كنيم . امام گفت :
من نيازى به حكومت شما ندارم ، من هم كنار شما هستم ، هر كس را به خلافت برداريد،موافقم ، پس كسى ديگر را در نظر بگيريد.
گفتند: به خدا قسم ، جز تو، كسى ديگر را براى خلافت انتخاب نمى كنيم .
راوى مى گويد پس از كشته شدن عثمان بارها در همين مورد به امام مراجعه كردند تااينكه سرانجام به او گفتند:
جز به وجود فرمانروا، اوضاع مسلمانان سامان نمى پذيرد، و زمانى بس دراز گذشتهكه اين نابسامانى در جامعه ما حكم فرماست . امام پاسخ داد:
شما بارها نزد من آمده و رفته و بازگرديده ، و به اصرار خواهان حكومت من مى باشيد. منهم سخنى دارم ، اگر آن را بپذيريد، حكومت شما را مى پذيرم ، وگرنه مرا به آن نيازىنيست گفتند: به خواست خدا هر چه بگويى ، مى پذيريم .
على (ع ) برخاست و به مسجد آمد و بر فراز منبر بنشست و مردم پيرامونش ‍ جمع شدند.آنگاه فرمود:
من حكومت و فرمانروايى بر شما را خوش نداشتم ، ولى شما زير بار نرفته ، جز بهحكومت و خلافت من رضا نداديد. اكنون اين را بدانيد كه اگر من حكومت شما را به دستبگيرم :
1- شما بايد مرا در امر فرمانروايى يار و مددكار باشيد كه من بى حضور و بودن شماكارى از پيش نخواهم برد.
2- كليدهاى بيت المال و خزانه عمومى شما نزد من است ، ولى درهمى بدون رضايت شما ازآن برداشت نمى شود. آنگاه امام از آنان پرسيد: موافقيد؟ مردم جواب دادند: آرى . امام روبه آسمان كرد و گفت : بار خدايا! بر آنان گواه باش . آنگاه بر همان قرار، مردم با اوبيعت كردند.
بلاذرى در اين زمينه مى نويسد:
على (ع ) به خانه خود بازگشت . همه مردم ، از اصحابرسول خدا(ص ) و ديگران ، با شتاب و در حالى كه فرياد مى زدند و شعار مىدادند اميرالمومنين ، على است ، به خانه او ريختند و گفتند:
دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم كه مردم را ناگزير از فرمانروا و حاكمى است .على گفت : انتخاب خليفه در حد شما نيست ، اين وظيفه اصحاب بدر است ؛ هر كس را كهآنها انتخاب كردند، خليفه خواهد بود.
در پاسخ امام ، تمامى اصحاب بدر كه در قيد حيات بودند، به خدمت امام رسيدند وگفتند:
ما هيچكس را شايسته تر از تو براى احراز مقام خلافت نمى شناسيم ...
على (ع ) چون چنان ديد، بر منبر رفت . نخستين كسى كه از منبر بالا رفت و دست بيعت بهدست على زد، طلحه بود؛ با انگشتهاى فلج و از كار افتاده اش ، كه امام آن را چنين تعبيركرد: اين دست هر پيمانى را ببندد، مى شكند و زير پا مى گذارد! (305)
طبرى نيز آورده است كه حبيب بن ذويب ، بيعت طلحه را با دست فلج و از كار افتاده اش چنينتعبير كرد:
نخستين دستى كه براى بيعت پيش رفت ، دست فلج و از كار افتاده اى بود، اين كار ساماننمى پذيرد! (306)
اينك پس از بررسى رويدادهاى مهم تاريخى درتشكيل حكومت در صدر اسلام ، آراء و نظريات هر دو مذهب را درباره خلافت و امامت مورد بحثو تحقيق قرار مى دهيم . نخست ، نظريات مذهب خلفا را مقدم مى داريم .
فصل دوم : امامت از ديدگاه مذهب خلفا  
نظر مذهب خلفا و استدلال آنها  
آراء پيروان مذهب خلفا
وجوب اطاعت از امام ، حتى در مخالفت با پيغمبر!
استدلال پيروان مذهب خلفا در قرون اخير
اصطلاحات امامت و خلافت
1- بررسى استدلال به شورا
استدلال به شورا در كتاب خدا و سنت پيامبر
2- بررسى استدلال به بيعت
3- بررسى استناد به نهج البلاغه در استدلال به شورا و بيعت وعمل صحابه
4- بررسى استدلال به خلافت با زور و غلبه
فرمانبردارى از پيشواى ستمگر مخالف با سنت پيغمبر
نظر مذهب خلفا و استدلال آنها
امامت در نظر ابوبكر (307) 
ابوبكر ضمن سخنرانى خود در سقيفه بنى ساعده نظر خود را درباره امامت و خلافت چنينابراز داشته است :
امامت و پيشوايى بر اين امت ، حق خاندان قريش است ؛ زيرا آنها از لحاظ نسب شاخصترينمردم ، و از لحاظ نفوذ و نيرومندى ، مركز دايره قدرت عرب مى باشند. از اين جهت ، منحكومت و فرمانروايى يكى از اين دو نفر قريشى ، عمر يا ابوعبيده ، را به صلاح شمامى دانم . پس با هر كدام كه مايل هستيد بيعت كنيد! (308)
امامت در نظر عمر (309) 
عمر بن خطاب نيز نظر خود را چنين بيان داشته است :
سخن آن كس كه مى گويد بيعت ابوبكر بى مطالعه و شتابزده انجام گرفته است شمارا گمراه نكند. اگر چه حقيقت است و خداوند شرش را دور كرده است ، اما در ميان شما كسىمانند ابوبكر نبود كه گردنها به سوى او كشيده و چشمها به وى متوجه باشد.
در هر حال ، اگر بعد از اين ، بدون مشورت و نظرخواهى از مسلمانان كسى با مردى بيعتكند، شما از آن دو نفر پيروى نكنيد كه هر دوى آنان مستحق شمشيرند و بايد اعدامشوند.(310)
آراء پيروان مذهب خلفا  
قاضى القضات ماوردى (311)(م 540 ق ) در كتاب الاحكام السلطانيه ، و نيز علامهزمان قاضى ابويعلى (م 458 ق ) در كتاب الاحكام السلطانيه (312) چنين نوشته اند:
امامت بر امت به دو صورت حاصلمى شود: يكى از راه گزينش ‍ صاحبنظران و معتمدان امت ، و ديگر از راه انتصاب به وسيلهامام پيشين .
الف . امامت از راه گزينش :
در گزينش امام به وسيله ارباب حل و عقد و صاحبنظران و معتمدان ، دانشمندان در تعدادآنها براى انتخاب امام اتفاق نظر ندارند. گروهى را عقيده بر اين است كه امامت جز باحضور و موافقت همه ارباب حل و عقد، از هر شهر و ديارى ، صورت نمى گيرد، تارضايت بر فرمانروايى امام ، عمومى شود و امامتش را همگان گردن نهند. چنين عقيده اى ،بيعت ابوبكر را باطل اعلام مى كند. زيرا در گزينش او به خلافت ، تنها كسانى كه درسقيفه حضور داشتند شركت كردند و در بيعت با او منتظر نشدند تا ديگران هم بياند ونظر خودشان را اعلام دارند.
گروهى ديگر مى گويند كمترين تعدادى كه مى توانند در گزينش امام دخالت داشتهباشند، پنج نفر از معتمدان و صاحبنظران خواهد بود كه با رضايت و موافقت آنها يك نفربه امامت امت انتخاب مى شود. و يا اينكه چهار نفر از ايشان ، به اتفاق آراء، يك نفر از بينخودشان را به عنوان امام گزينش ‍ مى كنند. اين گروه دودليل بر صحت راى خود ارائه مى دهند:
اول اينكه بيعت ابوبكر به وسيله پنج نفر از معتمدان امت كه عبارت بودند از عمر بنخطاب ، ابوعبده جراح ، (313) اسيد بن حضير، (314) بشيربن سعد، (315) سالم(316) (آزاد كرده ابوحذيفه ) صورت گرفته و سپس بقيه مردم از ايشان پيروىكردند.
دوم اينكه عمر گزينش امام بعد از خود را بر عهده شوراى شش نفرى گذاشت و مقرر داشتتا با رضايت و موافقت پنج نفر، يكى از از بين خود به امامت برگزينند. و اين ، راىبيشتر فقها و متكلمين بصره است .
گروهى ديگر از دانشمندان كوفه بر اين عقيده هستند كه گزينش امام به وسيله سه نفرهم صورت مى گيرد. به اين ترتيب كه يكى از آنها اساس ‍ موافقت دو نفر ديگر به امامتمى رسد. در آن حال ، يكى حاكم و دو نفر ديگر شاهد و گواه خواهند بود؛ همچنان كه عقدازدواج به وجود ولى و دو گواه صحت مى يابد.
گروهى نيز مى گويند: امامت با گزينش يك نفر همحاصل مى شود. به دليل اينكه عباس (317) به على - رضوان الله عليهما - گفت دستترا دراز كن تا با تو بيعت كنم تا مردم بگويند كه عموى پيغمبر، با پسر عموى او بيعتكرد، و كسى با تو به مخالفت برنخيزد.
اين نوع گزينش امام از آن رو درست است كه انتخاب امام مانند حكمى است كه حاكم صادر مىكند، و حكم حاكم نيز نافذ و لازم الاجراست . (318) ب : امامت از راه انتصاب :
انتصاب و معرفى امام بر اساس وصيت و تعيين امام پيشين نيز مطلبى است كه بر صحتآن اجماع و اتفاق نظر حاصل است .
زيرا، دو رويداد تاريخى هست كه مورد تاييد و پذيرش مسلمانان قرار گرفته ، به آنعمل كرده و اعتراضى هم ننموده اند: يكى اينكه ابوبكر -رض ‍ - عمر - رض - را بهجانشينى خود برگزيد و مسلمانان نيز امامت او را با همان سفارش و معرفى ابوبكرپذيرفتند و با چنين انتصابى موافقت كردند. و ديگرى اقدام عمر - رض - در صدورمنشور خلافت به نام شش نفر از اعضاى شوراى انتصابى اوست كه ...
بيعت عمر - رض - موكول به كسب موافقت و رضايت ديگر اصحاب پيغمبر (ص ) نبود.زيرا امام ، يعنى ابوبكر، در تعيين جانشين خود بر ديگران مقدمتر مى باشد. (319)
شناخت امام
ماوردى سپس به اختلاف نظر دانشمندان درباره لزوم شناخت امام پرداخته و مى نويسد:
برخى از دانشمندان عقيده دارند كه شناخت امام و آشنايى با نام او بر همه واجب است ؛همچنان كه شناخت خدا و رسولش بر همه واجب است ... اما چيزى كه عموم مردم برآنند ايناست كه شناخت امام به صورت اجمالى واجب است ، نه بهتفصيل . (320)
امامت به زور!
قاضى القضات ابويعلى نيز در كتاب الاحكام السطانيه نظر گروهى از دانشمندان رادرباره انتخاب امام چنين آورده است :
امامت با اعمال زور و قدرت نيز حاصل مى شود و نيازى به گزينش و عقد ندارد!بنابراين هر كس كه به زور شمشير پيروزى به دست آورد و بر مسند حكومت و خلافتنشست و امير المومنين خوانده شد، آن كس را كه به خدا و روز قيامت ايمان داردنمى رسد كه شبى را به روز آورد و چنين مردى را پيشوا و امام خود نداند! خواه چنين كسىصالح باشد و نيكوكار، يا فاسق باشد و تباهكار! زيرا او اميرالمومنيناست و فرمانش بر همگان ، نافذ. (321)
سپس ابويعلى درباره پيشوايى كه ديگرى براى به دست گرفتن قدرت و بيرونآوردن زمام حكومت از دست وى با او مى جنگد و هر كدامشان سپاه و ياورى دارند، مى نويسد:نماز جمعه و خطبه آن به نام فرد پيروز خوانده مى شود. آنگاه چنيندليل مى آورد:
عبدالله بن عمر (322) هنگام حره با مردم مدينه نماز جمعه مى گذاشت و مى گفت : نحنمع من غلب . يعنى ما با كسى هستيم كه پيروز شود! (323)
امام الحرمين جوينى (م 478 ق )، در كتاب الارشاد، مقررات گزينش امام را چنين آورده است :
در عقد امامت ، اتفاق آراء شرط نيست ، بلكه بدون آن نيز امامتشكل مى گيرد. به اين دليل كه ابوبكر به امامت رسيد، آن هم پيش از اينكه خبر به امامترسيدنش به گوش ديگر صحابه و اطراف كشور اسلامى برسد. پس ‍ او به رتق و فتقامور كشور پرداخت و احكام و فرامين خود را صادر كرد و هيچكس هم به او اعتراضى ننمود وكسى هم از او نخواست كه مدتى درنگ كند. بنابراين درتشكيل امامت ، هماهنگى و اجماع امت شرط نيست . و چون اجماع امت شرط صحت امامت نمى باشد،در تعداد نفرات ارباب حل و عقد و صاحبنظران در گزينش امام ، حدى معين و تعدادى مشخصبه صورت ثابت شده در دست نيست . بنابراين امامت با موافقت و صلاحديد حتى يكى ازارباب حل و عقد صورت مى گيرد. (324)
ابوبكر عربى (م 534 ق ) نيز مى گويد:
در گزينش امام و آغاز بيعت با او لازم نيست كه همه سران و صاحبنظران امت حضور داشتهباشند؛ بلكه براى تشكيل امامت ، موافقت يكى دو نفر از صاحبنظران كافى است .(325)
شيخ فقيه و علامه محدث ، قرطبى (م 671 ق ) در مساله هشتم در تفسير آيه انىجاعل فى الارض خليفه (بقره / 30) مى نويسد:
برخلاف نظر پاره اى از مردم كه مى گويند امامت جز به وجود گروهى از خردمندان وارباب حل و عقد صورت نمى گيرد، اگر يك نفر از صاحبنظران و معتمدان مردم هم امام راتعيين و معرفى كند، كافى است و تمكين به انتخاب او بر ديگران واجب است .دليل ما اين است كه عمر - رض - در سقيفه بنى ساعده يك تنه عقد بيعت با ابوبكر بستو هيچيك از اصحاب هم با او مخالفت نكرد. بنابراين لازم است كه اين مساله ، چون ديگرعقود، براى تحقق نيازى به تعداد معينى از افراد با صلاحيت نداشته باشد.
همچنين امام ابوالمعالى مى گويد:
هر گاه امامت و پيشوايى كسى به وسيله يك نفر (از اربابحل و عقد) صورت بگيرد، مساله خاتمه يافته است و چنين عقدى درست و لازم الاجراست و روانيست كه چنين امامى را بى جهت و بدون اينكه امرى را تغيير داده باشد، خلع و از مقام امامتبركنار نمود. بر اين مساله همگان اتفاق نظر دارند.
ابوالمعالى قرطبى در مساله پانزدهم در تفسير آيه مزبور نيز مى نويسد:
هر كه امت به اتفاق آراء خردمندان امت و معتمدان قوم و يا، همچنان كه گذشت ، به وسيله يكنفر از ايشان تشكيل و تحقق يافت ، بر همه مردم واجب است كه آن را بپذيرد و با چنان امامبيعت كنند. (326)
قاضى القضات عضدالدين ايجى (م 756 ق ) در كتاب المواقف ، زير عنوان امورىكه امامت به وسيله آن ثابت مى شود، شرحىمفصل آورده كه فشرده آن را اين قرار است :
امامت به وسيله نص از جانب رسول خدا(ص )، يا بنا به اجماع بر اساس ‍ انتصاب امامپيشين ، يا، برخلاف عقيده شيعه ، با بيعت اربابحل و عقد و صاحبنظران امت تحقق مى يابد. دليل ما در اين مورد اثبات امامت ابوبكر است بهوسيله بيعت ... هر گاه امامت امامى از راه گزينش و بيعت ثابت گرديد، مادام كه دليلى عقلىيا نقلى عليه آن اقامه نشود، نيازى به اجماع ندارد؛ بلكه موافقت يكى - دو نفر از اربابحل و عقد و معتمدان امت براى آن كافى است . زيرا مى دانيم كه اصحاب ، با همه تعهد وسختگيرى كه در دين داشتند، به همين مقدار بسنده كردند؛ همچون امامتى كه عمر بهابوبكر داد و يا عبدالرحمان بن عوف به عثمان تقديم نمود كه اجتماع و اعلام موافقت مردم، حتى شهر مدينه را شرط نكردند؛ تا چه رسد به اجماع امت ! با وجود اين ، كسى هم برآنها خرده نگرفت و اعتراضى نكرد و تا زمان ما قرنهاست كه در به همين پاشنه چرخيدهاست (327)
شارحين كتاب المواقف ، همچون سيد شريف جرجانى ، (م 816 ق ) نظريات قاضى ايجىرا تاييد و تصديق كرده اند.
وجوب اطاعت از امام ، حتى در مخالفت با پيامبر!  
مسلم در كتاب صحيح از قول حذيفه بن يمان آورده است كهرسول خدا (ص ) فرمود:
پس از من پيشوايانى بر سر كار خواهند آمد كه نه در راه من قدم برمى دارند و نه روشمرا در پيش خواهند گرفت . در ميان ايشان كسانى برخواهند خاست كه در پيكر آدميشان ،دل شيطان مى تپد. من پرسيدم : اى رسول خدا، اگر من با چنين پيشوايانى همزمان بودم ،تكليف چيست ؟ فرمود:
مطيع و فرمانبردار پيشوا باش ، اگر چه پشتت را با تازيانه بيازارد و مالت را بهيغما ببرد. (328)
و از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا(ص ) فرمود:
اگر كسى از امام و پيشوايش چيزى ناخوشايند ببيند، بايد كه بردبار باشد. زيرااگر به اندازه يك وجب از جماعت مردم كناره بگيرد و در آن حالت بميرد، مرده اش مانند مردهدوره جاهليت است .
و در روايتى ديگر مى نويسد:
هر كس كه از زير نفوذ حكومت حاكم به اندازه يك وجب بيرون رود و در آن حالت بميرد،مرده اش مانند مرده دوره جاهليت است .
و از عبدالله بن عمر در جريان جنگ حره ، كه در زمان خلافت يزيد بن معاويه اتفاق افتادهاست ، نقل كرده اند، كه گفت شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى فرمود:
هر كس كه دست از فرمانبردارى حاكم وقت بردارد، روز قيامت در پيشگاه خداوند بر اينكار ناروايش عذرى نخواهد داشت . و هر كس كه بميرد و بيعت امامى را برگردن نداشتهباشد، مرده اش مانند مرده دوره جاهليت است .
نووى در شرحى كه بر صحيح مسلم نگاشته ، در باب لزوم طاعهالامراء...مى نويسد:
اغلب فقها و محدثين و متكلمين اهل سنت بر اين مطلب متفقند كه امام و پيشوا بر اثر ارتكابفسق و ستم و عدم اجراى حدود و حقوق الهى خلع و بركنار نمى شود و اين موارد، قيام عليهاو را توجيه نمى كند، بلكه به موجب احاديث بايد او را پند و اندرز داد و به راه آورد.
نووى در جاى ديگر و پيش از اين نوشته است :
به اجماع همه مسلمانان ، قيام عليه پيشوايان و جنگ با آنان حرام است ؛ اگر چه فاسقان وستمكاران باشند. احاديثى كه در اين موضوع و در تاييد يكديگر آمده ، فراوان است . همهاهل سنت بر اين امر متفقند كه فرمانروا را بر اثر ارتكاب گناه و تبهكارى نمى توانعزل و بركنار كرد. (329)
قاضى ابوبكر محمد بن الطيب باقلانى (م 403 ق ) در كتاب التمهيد (330) دربارهآنچه موجب خلع امام و عدم فرمانبردارى از او مى شود، به طور خلاصه چنين گفته است كهثقات و صاحبنظران و نويسندگان كتابهاى حديث بر اين امر متفقند كه :
امام و فرمانروا را به علت فسق و تبهكارى و ستمگرى و غصباموال مردم و آزار آنها و دست درازى به جان و تضييع حقوق فردى و اجتماعيشان و عدمرعايت حدود مقررات الهى نمى توان خلع و بركنار نمود. قيام عليه او حرام است ، بلهبايد او را پند داد و ترسانيد و به راه آورد و فرمانش را، در مواردى كه آدمى را بهنافرمانى از خداوند و ارتكاب به گناه مى خواند، انجام نداد.
آنان در اين مورد به اخبار فراوانى استدلال مى كنند كه ازرسول خدا(ص ) و اصحاب او درباره وجوب فرمانبردارى از فرمانروايان و پيشوايانآمده است ؛ حتى اگر آنها ستمگر باشند و اموال مردم را به خود اختصاص دهند. مثلا اينحديث رسول خدا(ص ) كه فرمود: شنوا و فرمانبردار باشيد؛ اگر چه فرمانروايتانبرده اى بينى بريده يا غلامى حبشى باشد. و پشت سر هر متقى و تبهكارىنمازگزاريد. و يا اين حديث آن حضرت : پيشوايانت را فرمانبردار باش ، اگر چه مالترا بخورند و پشتت را با تازيانه بيازارند!
استدلال پيروان مذهب خلفت در قرون اخير  
غالبا آنچه را كه پيروان مذهب خلفا در اين اواخر بر صحت و اسلامى بودن حكومت وفرمانروايى خلفاى گذشته استدلال مى كنند، اين است كه انتخاب خليفه و امام بر پايهنظرخواهى از مردم و شوراى مسلمانان صورت مى گرفته است .
برخى ديگر نيز از همين جا چنين نتيجه گرفته اند كه امروزه حكومت اسلامى بر مبناى اخذبيعت شكل مى گيرد. پس هر كس كه مسلمانان با او به خلافت و زمامدارى بيعت كردند،حكومت و فرمانرواييش اسلامى و شرعى خواهد بود و بر همه مسلمانان فرمانبردارى از اوواجب و لازم است .
آنچه تا به اينجا آورديم ، عقيده خلفا در چگونگى چ امامت و حكومت اسلامى و دلايلى بودكه براى توجيه نظريات خود آورده اند.
اكنون پيش از آنكه به بررسى و برداشتهاى آنان بپردازيم ، بجاست پاره اى ازاصطلاحاتى را كه بحث ما در پيروامون آنهاست ، مورد بررسى و تحقيق قرار دهيم .
اصطلاحات امامت و خلافت  
بحث امامت و خلافت بر محور اصطلاحات هفتگانه زير دور مى زند.
1- شورا، 2- بيعت ، 3- خليفه و خليفه الله بر روى زمين ، 4- اميرالمومنين ، 5- امام ، 6-امر، والوالامر، 7- وصى و وصيت .
اينك تعريف هر يك از اصطلاحات فوق .
1- شورا  
واژه هاى التشاور، المشاوره و المشوره در لغتعرب به معناى نظرخواهى از يكديگر است . وقتى گفته مى شود شاوره مراداين است كه از او راى و نظرش ‍ را خواست . و يا هنگامى كه گفته مى شود اشارعليه بالراى ، يشير منظور اين است كه نظر و راى او چنين است . و يا امرهمشورى به اين معنى است كه مطلبى در ميان گروهى به مشورت و نظرخواهىگذاشته مى شود. (331)
معنى مشتقات اين واژه در قرآن كريم و حديث شريف نبوى و در نزد مسلمانان تغييرى نيافتهو در همان معناى اصيلش به كار رفته و مى رود؛ تنها سخن درباره كاربرد كلمه شورا ومشاوره در شرع اسلامى و احكام آن است .
2- بيعت  
الف . واژه بيعت در فرهنگ عرب  
بيعت در لغت به معناى قبولى معامله است . (332) وقتى كه خريدار و فروشنده در معاملهبه توافق مى رسند، خريدار دستش را به عنوان قبولى معامله به دست فروشنده مى زند.اين عمل را در واژه عرب بيعت مى گويند. جمله صفق يده بالبيعه والبيع و على يدهصفقا به اين معنى است كه دستش را به عنوان قبولى معامله به دست او زد. و ياوقتى كه مى گويند تصافقوا (333) (تبايعوا) يعنى معامله و خريد وفروش كردند.
اما پيمان بستن (عهد) و سوگند خوردن (حلف ) در ميان عرب به روشهاى مختلفى صورتمى گرفته است : مانند كارى كه بنى عبدمناف به هنگام آمادگى خود براى جنگ با بنىعبدالدار انجام داد تا اينكه پرده دارى كعبه و سقايت حاجيان و ديگر مناصب مهم مكه را بهدست آورد. ابن اسحاق اين داستان را چنين نقل كرده است :
فرزندان عبد مناف كاسه اى را پر از گلاب كردند و در كنار كعبه در مسجد الحرام نهادندتا در انجام هدف خود با يكديگر همپيمان شوند. پس به اين منظور آنه و همپيمانانشاندستهاى خود را در آن ظرف فرو بردند و بر ديوار كعبه ماليدند و المطيبن(خوش بويان ) ناميده شدند. (334)
همو در تجديد بناى كعبه مى گويد:
چون پايه هاى اصلى كعبه به حد رسيد، بر سر اينكه كدام قبيله افتخار نصبحجرالاسود را نصيب خود گرداند، ميانشان اختلاف افتاد و كار بالا گرفت تا آنجا كه بهنزاع كشيد. آنگاه سوگند خوردند و آماده جنگ با يكديگر شدند. و با بنوعدى بن كعبقرار گذاشتند كه تا حد مرگ پايدارى كنند و به عنوان همبستگى دستهايشان را در كاسهاى پر از خون فرو بردند و لعقه الدم (خون ليسان ) نام گرفتند.(335)
ب - واژه بيعت در فرهنگ اسلام  
گفتيم كه بيعت ، يا دست به دست زدن ، در واژه عرب به معناىقبول معامله و انجام آن است .
اما در اسلام ، اين واژه نشانه پيمانى است كه بيعت كننده ، متعهد مى شود تا مقررات ويژهاى را، كه براى هر دو طرف مشخص است ، نسبت به بيعت گيرنده رعايت كند و از اوفرمانبردارى داشته باشد. مثلا گفته مى شود: عليه مبايعه . يعنى بر اين قرار پيمانبست .
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
ان الذين يبا يعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علىنفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما. يعنى كسانى كه با توبيعت كردند، با خدا پيمان بستند و دست خدا روى دستشان است . پس هر كس كه آن رابشكند، خودش را شكسته است و هر كس بر آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند، بزودىخداوند او را پاداش بزرگ عطا فرمايد. (الفتح / 10).
در اينجا ما از سنت پيامبر اسلام سه نمونه از مواردى را كه آن حضرت از مسلمانان بيعتگرفته است ، مى آوريم .
نخستين بيعت  
نخستين بيعتى كه در اسلام صورت گرفت بيعت عقبه اولى بود. داستان از اين قرار بودكه دوازده نفر از مردان شهر مدينه ، كه مسلمانان شده بودند، با حضرتش در آنجا بيعتكردند. عباده بن صامت ، كه يكى از آن مردان بود، اين واقعه را چنين تعريف كرده است :
ما با پيغمبر در محل عقبه ، بيعت نساء را انجام داديم . اين مراسم خيلى پيشتر از آنكه جنگبا مشركان بر ما واجب شد، صورت گرفت . ما بارسول خدا(ص ) بيعت كرديم كه :
چيزى را با خدا شريك و انباز ندانيم . دزدى نكنيم . مرتكب زنا نشويم . فرزندان خود رانكشيم . به ميان دست و پاى خود دروغ و افترا نبنديم . (كنايه از آنكه فرزند زنى را كهاز مردى آبستن شده است ، به دروغ به مردى ديگر نسبت ندهيم .) و در انجام كارها ازفرمان حضرتش سرپيچى نكنيم . آن حضرت فرمود:
اگر به اين پيمان وفا نموديد، بهشت از آن شما خواهد بود؛ ولى اگر خيانت نماييد، دردنيا به جرم آن ، كفاره آنرا خواهيد پرداخت ، و چنانچه آن را تا روز قيامت پنهان داشتيد،سروكارتان با خدا خواهد بود؛ اگر بخواهد عذاب كند و اگر بخواهد ببخشايد. اين بيعت، بيعت عقبه اولى ناميده شده است .
بيعت بزرگ دوم در عقبه  
كعب بن مالك روايت كرده است :
ما به قصد انجام حج از مدينه بيرون شديم . قبلا بارسول خدا(ص ) قرار گذاشته بوديم كه حضرتش را در اواسط ايام تشريق در عقبهزيارت كنيم .
پاره اى از شب گذشته بود كه ما يكان يكان و پشت سر هم ، در حالى كه خود را از هركس بدقت پنهان مى كرديم ، در دره نزديك عقبه گرد آمديم . تعداد ما هفتاد و سه نفر مرد ودو زن بود. آنگاه رسول خدا(ص ) همره با عمويش ‍ عباس وارد شد. حضرتش مقدارى صحبتكرد و قرآن تلاوت فرمود و ما را به خدا و پذيرش اسلام دعوت كرد و فرمود:
من با شما بر اين اساس بيعت مى كنم كه از من دفاع كنيد؛ همان گونه كه از زن وفرزندانتان دفاع مى نماييد. با اين سخن پيغمبر، براء بن معرور، برخاست و دستپيغمبر را در دست گرفت و گفت :
آرى ، سوگند به آن كس كه تو را براستى برانگيخت ، تو را مانند زن و فرزندانماندر پناه خواهيم گرفت . پس اى رسول خدا با ما بيعت كن كه - به خدا سوگند - ما مرد جنگو كارزاريم و...
ابوالهيثم بن تيهان نيز گفت : اى رسول خدا! ما با يهود همپيمانيم ، و چون به آيين تو درآييم و پيمان خود را با ايشان بگسليم ، آيا گناه كرده ايم ؟ از طرفى ، اگر خدايتپيروزى داد، تو به نزد خانواده ات باز خواهى گشت و ما را رها خواهى نمود؟ پيامبرتبسمى كرد و فرمود:
پيوند ما آن چنان است كه خون ما يكى ، و مرگ و زندگيمان نيز يكى خواهد بود. اينكدوازده نفر از اشخاص مورد اعتماد و صاحب نفوذ خود را به من معرفى كنيد تا در ميان شمانمايندگى مرا بر عهده داشته باشند.
در اجراى دستور پيغمبر، دوازده نفر (نه نفر از قبيله خزرج و سه نفر از قبيله اوس ) رابه حضرتش معرفى كردند. رسول خدا رو به آنان كرد و فرمود: شما بر اقوام وبستگان خود سرپرستى خواهيد داشت ؛ همان گونه كه شاگردان مسيح بر عيسى بنمريم داشتند. منت نيز كفالت و سرپرستى قومم ، يعنى همه مسلمانان را، به عهده خواهمداشت . نقبا اين سمت را پذيرفتند. اما در اينكه نخستين كسى كه دست بيعت به دست پيغمبرخدا(ص ) زده ، چه كسى بوده ، اختلاف است . برخى معتقدند كه سعد بن زرارد بود.بعضى هم گفته اند كه ابوالهيثم بن تيهان چنين افتخارى را نصيب خود كرده است .(336)
بيعت رضوان ، يا بيعت شجره  
در سال هفتم هجرت ، رسول خدا(ص ) اصحابش را براى انجام عمره بسيج كرد. در اينحركت ، هزار و سيصد و يا هزار و ششصد نفر از مسلمانان مدينه به همراهىرسول خدا رو به مكه نهادند. آن حضرت هفتاد شتر براى قربانى به همراه داشت و قبلافرموده بود: من براى انجام عمره مى روم و سلاح و جنگ افزارى با خود برنمى دارم .
افراد اين كاروان در ذوالحليفه محرم شدند و از آنجا به سوى مكه عزيمت نمودند ونزديكى حديبيه ، در نه ميلى مكه ، گرد آمدند. خبر عزيمت مسلمانان مردم مكه را سخت بهوحشت انداخت . پس شتابان سپاهى را از قبايل اطراف مكه و هوادارانشان جمع نمودند ودويست سواركار رزمنده را به سرپرستى خالد بن وليد و يا عكرمه بن ابىجهل براى جلوگيرى از پيشرفت مسلمانان به سوى مكه روانه داشتند.
رسول خدا(ص )، چون چنان ديد، آماده جنگ با سپاه قريش شد و در اجراى آن در ميانمسلمانان برخاست و گفت : خداوند مرا فرمان داد تا از شما بيعت بگيرم .
مردم پيش آمدند و با حضرتش بيعت كردند كه از جنگ نگريزند. و بعضى گفته اند كهبيعت كردند تا پاى جان ايستادگى كنند.
قريش گروهى را براى مذاكره به خدمت پيغمبر فرستاده بود. اين گروه چون از ماجراخبردار شدند، سخت تر ترسيدند و با پيغمبر خدا(ص ) از در سازش در آمدند و پيشنهادصلح دادند... (337)
بارى ، رسول خدا(ص ) در مدت حياتش سه نوع بيعت با اصحابش كرد:
1- بيعت براى پذيرش اسلام ، 2- بيعت براىتشكيل حكومت اسلامى ، 3- بيعت براى جنگ .
البته سومين بيعت آن حضرت در حقيقت تجديد بيعت دوم بود؛ زيرا حضرتش ياران خود رابراى انجام عمره از مدينه بيرون آورده بود كه حركت عمره به يك حركت جنگىمبدل شد، و اين خلاف هدفى بود كه اصحاب را به خاطرش حركت داده و از مدينه خارجكرده بود. و از اين جهت بود كه لازم مى آمد براى اين كار جديد و جنگ ناخواسته ، بيعتىاز نو گرفته شود، كه رسول خدا(ص ) اين چنين كرد، و همينعمل ثمر خود را به نحو مطلوبى به بار آورد: ترس شديد مشركان قريش و اهالى مكه ،از نتايج جالب و مطلوب آن بود.
در اينجا بحث خود را با آوردن شش روايت درباره بيعت و اطاعت از امام و توضيحى كوتاهدرباره آنها به پايان مى بريم .
1- از عبدالله بن عمر روايت شده است كه گفت : ما بارسول خدا(ص ) بيعت كرديم كه شنوا و فرمانبردار حضرتش باشيم كه پيامبر خدا(ص )فرمود: فى ما استعطت . (338) يعنى تا آنجا كه بتوانى .
2- در روايتى آمده است كه على (ع ) فرمود: فيما استطعتم . (339) يعنى در حدتواناييتان .
3- و بنا به روايتى ديگر از قول جرير، آن حضرت فرمود:قل فيما استطعت . (340) يعنى بگو در حد تواناييم .
4- از هرماس بن زياد (341) روايت شده است كه من دست پيش بردم كه بارسول خدا(ص ) بيعت كنم ، اما چون نوجوانى كم سن وسال بودم ، رسول خدا(ص ) نپذيرفت و با من بيعت نكرد. (342)
همچنين از فرزند عمر روايت شده است كه گفت :رسول خدا(ص ) فرمود: بر هر فرد مسلمانى ، خواه ناخواه ، شنودن و فرمان بردن آن چهدوست دارد و ناخوش دارد واجب است ؛ مگر اينكه به انجام معصيتى مامور شود، كه در آنصورت مجاز به شنودن و فرمان بردن نخواهد بود. (343)
5- از ابن مسعود روايت شده كه رسول خدا(ص ) فرموده است : پس از من مرادانى زمان امورحكومت بر شما را به دست خواهند گرفت كه سنت مرا ناديده مى گيرند و به بدعتعمل مى كنند و نماز را در موقع خود نمى خوانند. پرسيدم : اىرسول خدا! اگر من همزمان با ايشان باشم ، تكليفم چيست ؟ فرمود: اى پسر ام عبد! از منمى پرسى چه بايد بكنى ؟ از فرمانروايى كه معصيت خدا كند، نبايد اطاعت كرد.(344)
6- و در پايان حديثى طولانى از عباده بن صامت آمده است كه : فلا طاعه لمن عصى اللهفلا تعتلوا بربكم . يعنى فرمانبردارى از كسى كه خداى تبارك و تعالى را نافرمانىكند روانيست ؛ پس با خداى در نيفتيد. (345) و در روايتى ديگر، آخر آن لا تضلوابربكم (346) آمده است .
با بررسى كلمه بيعت در سنت پيامبر اسلام (ص ) در مى يابيم كه بيعت بر سه پايهاصلى و به شرح زير استوار است .
بيعت كننده (مبايع )، 2- بيعت گيرنده (مبايع له )، 3- تعهد به فرمانبردارى و انجام موادو مقررات بيعت
پس به اين ترتيب بايد نخست مورد بيعت ، كه انجام آن خواسته شده ، كاملا روشن و مفهومباشد. آنگاه ، همان گونه كه در سنت آمده است ، بيعت كننده به عنوان قبولى ، دست خود رابه دست بيعت گيرنده مى زند و بيعت انجام مى پذيرد.
بنابراين بيعت مصطلح شرعى خواهد بود. ولى امروزه شروط تحقق بيعت شرعى در اسلامبراى اغلب مسلمانان روشن نيست ، پس لازم است خاطرنشان سازيم :
بيعت در اسلام هنگامى تحقق مى پذيرد كه شرايط سه گانه زير در آن مراعات شدهباشد:
1- بيعت كننده شايستگى بيعت كردن را داشته و در انجام آن كاملا آزاد و مختار باشد.
2- بيعت گيرنده شايستگى و لياقت آن را داشته باشد كه با او بيعت شود.
3- بيعت براى موضوعى باشد كه اقدام به انجام آن درست و روا باشد.
بنابراين ، بيعت نابالغ و ديوانه نيست . زيرا اين دو در اسلام مكلف به اجراى احكاماسلامى نيستند. همچنين بيعت بايد بر اساس ميل و رضاى بيعت كننده صورت بگيرد. بيعتآدمى كه مجبور شده باشد، درست نيست ، زيرا بيعت همانند معامله است كه نمى شود مالى رابه زور و اكراه از صاحبش ‍ گرفت و بهاى آن را به وى پرداخت كرد. پس بيعت گرفتنبا اعمال زور و زير سايه شمشير صحيح و مشروع نخواهد بود. و نيز بيعت با آن كس كهآشكارا گناه مى كند، و بيعتى كه براى انجام گناه و سرپيچى از فرامين خداوند صورتگيرد، صحيح نيست . بنابراين بيعت ، مصطلح اسلامى است و احكامى براى آن در شرعاسلام مقرر شده است .
فشرده مطالبى كه گذشت : بيعت در لغت عرب به معنى دست زدن متعاملين به نشانهقبول و انجام معامله است . و در اسلام نشانه به كار بردن سعى و كوشش بيعت كننده درانجام امور و مقرراتى براى بيعت گيرنده است و تا شروط آنحاصل نشود، بيعت اسلامى محقق نمى شود. شروط بيعت عبارت است از:
1- بيعت نابالغ و ديوانه درست نيست .
2- بيعت به اجبار و زور با كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود، صحيح نخواهد بود.
3- بيعت براى انجام گناه و معصيت ، باطل است .
و دانستيم كه رسول خدا(ص ) در سه مورد بيعت گرفته است : بيعت نخستين براى اسلام ،بيعت دوم براى تشكيل حكومت ، و سومين بيعت براى جنگ . و خداوند از مورد سوم چنين يادكرده است : ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم . يعنى آنان كه باتو بيعت كردند، با خدا بيعت كردند. دست خدا روى دست ايشان است . (الفتح / 10)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation