درس هفتادم - خير و شر در جهان
شامل:مقدمهمفهوم خير و شرتحليل فلسفى خير و شرراز شرور جهان
مقدمه
در درسهاى شصت و هفتم و شصت و هشتم به اين مطلب اشاره شد كه موجودات جهان ازجهت كمال و خيرى كه دارند متعلق محبت و اراده الهى قرار مىگيرند و حكمت و عنايت الهىاقتضاء دارد كه جهان با نظام احسن و با بيشترين خيرات و كمالات بوجود بيايد با توجه به اينمطلب چنين سؤالى مطرح مىشود كه منشا شرور و جهات نقص در جهان چيست و آيا بهتراين نبود كه جهان خالى از شرور و نقايص باشد چه شرورى كه در اثر عوامل طبيعى پديدمىآيد مانند زلزلهها و سيلها و امراض و آفات و چه شرورى كه بوسيله انسانهاى تبهكار بوجودمىآيد مانند انواع ظلم و جنايات .
و از همين جا است كه بعضى از مذاهب شرك آميز قائل به دو مبدا براى جهان شدهاند يكىمبدا خيرات و ديگرى مبدا شرور و نيز گروهى وجود شرور را نشانه عدم تدبير حكيمانه براىجهان پنداشتهاند و در دره كفر و الحاد فرو غلطيدهاند و به همين دليل است كه حكماى الهىعنايتخاصى به مساله خير و شر مبذول داشتهاند و شرور را به جهات عدمى بر گرداندهاند .
براى حل اين مساله لازم است نخست توضيحى پيرامون مفهوم عرفى خير و شر بدهيم وسپس به تحليل فلسفى آنها بپردازيم
مفهوم خير و شر
براى دريافتن معناى خير و شر در محاورات عرفى مىتوان از دقت در ويژگيهاى مشترك ميانمصاديق واضح آنها سود جست مثلا سلامتى و علم و امنيت از مصاديق واضح خير و بيمارى وجهل و ناامنى از مصاديق واضح شر بشمار مىرود بدون شك آنچه موجب اين مىشود كه انسانچيزى را براى خودش خير يا شر بداند مطلوبيت و عدم مطلوبيت استيعنى هر چه را موافقخواستههاى فطرى خودش يافت آن را خير و هر چه را مخالف با خواستههاى فطريش يافت آنرا شر مىنامد به ديگر سخن براى انتزاع مفهوم خير و شر در وهله اول مقايسهاى بينغبتخودش با اشياء انجام مىدهد و هر جا رابطه مثبت وجود داشت آن شىء را خير و هر جارابطه منفى بود آن شىء را شر بحساب مىآورد .
در وهله دوم ويژگى انسان از يك طرف اضافه و مقايسه حذف مىشود و رابطه بين هرموجودى ذى شعور و صاحب ميل و رغبتى با اشياء ديگر لحاظ مىگردد و بدين ترتيب خيرمساوى با مطلوب براى هر موجود ذى شعور و شر مساوى با نامطلوب براى هر موجود ذىشعورى خواهد بود .
در اينجا اشكالى پيش مىآيد و آن اين است كه گاهى چيزى براى يك نوع از موجودات ذىشعور مطلوب و براى نوع ديگرى نامطلوب است چنين چيزى را بايد خير بدانيم يا شر .
ولى اين اشكال جواب سادهاى دارد و آن اين است كه شىء مفروض براى اولى خير و براىدومى شر است اين تعدد حيثيت در مورد دو فرد از يك نوع و حتى در مورد دو قوه از يك فردنيز صادق است مثلا ممكن است غذائى براى يك فرد مطلوب و براى ديگرى نامطلوب باشد يانسبت به يكى از قواى بدن خير و نسبت به ديگرى شر باشد .
در وهله سوم ويژگى شعور هم از طرف اضافه و مقايسه حذف مىشود و مثلا سر سبزى وخرمى و باردارى خير درخت و پژمردگى و خشكيدگى و بىبارى شر آن محسوب مىشود دراين جا است كه بعضى گمان كردهاند كه چنين تعميمى در مفهوم خير و شر برخاسته از نوعىانسانانگارى طبيعت انتروپومورفيزم است و بعضى ديگر پنداشتهاند كه ملاك آن نفع و ضرراشياء براى انسان استيعنى ميوهدارى درخت در واقع براى انسان خير است نه براى درختولى از نظر ما اين تعميم نكته ديگرى دارد كه به آن اشاره خواهد شد .
استعمال خير و شر در محاورات عرفى منحصر به ذوات و اعيان نمىشود بلكه در مورد افعالهم جريان مىيابد و بعضى از كارها خير و بعضى ديگر شر تلقى مىگردد و بدين ترتيب مفهومخير و شر و خوب و بد در زمينه اخلاق و ارزشها مطرح مىشود و در اين جا است كه معركهآرائى بين فلاسفه اخلاق در تبيين مفاهيم ارزشى و تعيين ملاك خير و شر اخلاقى بر پامىگردد و ما در درس بيستم در حد گنجايش اين كتاب در اين باره بحث كردهايم و تفصيلمطلب را بايد از فلسفه اخلاق جستجو كرد
تحليل فلسفى خير و شر
براى اينكه تحليل دقيقى در باره خير و شر از ديدگاه فلسفى داشته باشيم بايد به چند نكتهتوجه كنيم:
1- امورى كه متصف به خير و شر مىشوند از يك نظر قابل تقسيم به دو دسته هستند يكدسته امورى كه خيريت و شريت آنها قابل تعليل به چيز ديگرى نيست مانند خير بودن حياتو شر بودن فناء و دسته ديگر امورى كه خيريت و شريت آنها معلول امور ديگرى است مانند خيربودن آنچه در ادامه حيات مؤثر است و شر بودن آنچه موجب فناء مىگردد .
در واقع خيريت افعال هم از قبيل دسته دوم است زيرا مطلوبيت آنها تابع مطلوبيت غايات ونتايج آنها است و اگر غايات آنها هم وسيلهاى براى تحقق اهداف بالاترى باشند نسبت به اهدافنهائى حكم فعل را نسبت به نتيجه خواهند داشت .
2- همه ميلها و رغبتهاى فطرى شاخهها و فروعى از حب ذات هستند و هر موجود ذىشعورى چون خودش را دوست مىدارد بقاء خودش و كمالات خودش را دوست مىدارد و از اينجهت ميل به چيزهايى پيدا مىكند كه در ادامه حيات يا در تكاملش مؤثر هستند و به ديگرسخن نيازى از نيازهاى بدنى يا روانى او را تامين مىكنند و در حقيقت اين ميلها و رغبتهاوسايلى هستند كه دست آفرينش در نهاد هر موجود ذى شعورى قرار داده است تا او را بسوىچيزهايى كه مورد نيازش هستسوق دهند .
بنا بر اين مطلوب بالاصاله خود ذات و بدنبال آن بقاء ذات و كمالات ذات است و مطلوبيتاشياء ديگر به جهت تاثيرى است كه در تامين اين مطلوبهاى اصيل دارند و همچنين منفوربالذات فناء و نقص وجود خودش مىباشد و منفوريت اشياء ديگر به جهت تاثيرى است كه درمنفور بالذات دارند .
بدين ترتيب وجه روشنى براى تعميم خير و شر به كمال و نقص و سپس به وجود و عدم بدستمىآيد يعنى با قرار دادن مصداق مطلوب و نامطلوب كمال و نقص وجود بجاى اين عنوانها دريك طرف اضافه و حذف ويژگى شعور و ميل از طرف ديگر تعميم به كمال و نقص حاصلمىشود سپس با توجه به اينكه مطلوبيت كمال وجود تابع مطلوبيت اصل وجود است و كمالشىء هم چيزى جز مرتبهاى از وجود آن نيست نتيجه گرفته مىشود كه اصيلترين خير براىهر موجودى وجود آن و اصيلترين شر براى هر موجودى عدم آن خواهد بود .
اين تعميم اگر با نظر عرف هم موافق نباشد از نظر فلسفى صحيح بلكه لازم است زيرا فلسفه ازحقايق نفس الامرى بحث مىكند صرف نظر از اينكه مورد ميل و رغبت كسى باشد يا نباشد .
3- هر گاه به كمال رسيدن موجودى متوقف بر شرط عدمى عدم مانع باشد مىتوان آن امرعدمى را به يك معنى از اجزاء علت تامه براى حصول كمال مفروض شمرد و از اين جهت آن راخيرى براى چنين موجودى محسوب داشت و بر عكس هر گاه نقض موجودى معلول مزاحمتموجود ديگرى باشد مىتوان موجود مزاحم را شرى براى آن تلقى كرد ولى از نظر دقيقفلسفى اتصاف امر عدمى به خير و همچنين اتصاف امر وجودى به شر بالعرض است زيرا امرعدمى از آن جهت كه كمال موجود ديگرى بنوعى استناد به آن پيدا كرده متصف به خير شدهاست و همچنين امر وجودى از اين نظر كه نقص موجود ديگرى به آن استناد يافته متصف بهشر شده است پس خير بالذات همان كمال وجودى و شر بالذات همان نقص عدمى است مثلاسلامتى خير بالذات و نبودن ميكروب بيمارىزا خير بالعرض است و ضعف و بيمارى شربالذات و سموم و ميكروبها شر بالعرض مىباشد .
4- در موجوداتى كه داراى ابعاد و شؤون مختلف يا اجزاء و قواى متعدد هستند ممكن استتزاحمى بين كمالاتشان يا اسباب حصول آنها پديد بيايد البته تزاحم فقط در مورد ماديات قابلفرض است در اين صورت كمال هر جزء يا هر قوهاى نسبت به خودش خير است و از آن جهتكه با كمال قوه ديگرى مزاحم مىشود براى اين قوه شر خواهد بود و برآيند كمالات و نقايصاجزاء و قوى خير يا شر براى خود آن موجود بشمار مىرود اين بيان در باره مجموع جهان مادىكه مشتمل بر موجودات متزاحمى هست نيز جارى مىشود يعنى خير بودن كل جهان بهاينست كه مجموعا واجد كمالات بيشتر و بالاترى باشد هر چند بعضى از موجودات به كمالمورد نيازشان نائل نشوند و همچنين شر بودن آن به غلبه كمى يا كيفى جهات نقص و فقداناست .
با توجه به نكات فوق مىتوان نتيجه گرفت كه اولا خير و شر از قبيل معقولات ثانيه فلسفىاست و همانگونه كه هيچ موجود عينى نيست كه ماهيت آن عليتيا معلوليت باشد هيچ موجودعينى هم يافت نمىشود كه ماهيت آن خيريتيا شريت باشد .
ثانيا همانگونه كه عليت و معلوليت و ساير مفاهيم فلسفى قابل جعل و ايجاد نيستند بلكهعناوينى هستند كه عقل از ديدگاههاى معينى از وجودهاى خاصى انتزاع مىكند خيريت وشريت هم عناوينى است انتزاعى كه تنها منشا انتزاع آنها را بايد در عالم خارج جستجو كرد و نهما بازاء عينى آنها را .
ثالثا وجود هيچ چيزى براى خودش شر نيست و همچنين بقاء و كمال هر موجودى براىخودش خير است و شر بودن موجودى براى موجود ديگر هم بالعرض است پس هيچ موجودىنه از نظر ماهيتشر است و نه مىتوان آن را منشا انتزاع ذاتى براى مفهوم شر دانست .
پس آنچه ذاتا منشا انتزاع شر بشمار مىرود جهت نقصى است كه در موجودى لحاظ مىشودكه شانيت كمال مقابل آن را داشته باشد و به ديگر سخن شر بالذات عدم ملكه خير است مانندكرى و كورى و بيمارى و نادانى و ناتوانى در برابر شنوايى و بينايى و سلامتى و دانايى و توانايىبنابر اين ناقص بودن هر يك از مجردات تام نسبت به مجرد بالاتر يا فاقد بودن هر يك ازمجردات هم عرض نسبت به كمالات ديگران را نمىتوان شرى براى آن بحساب آورد زيراشانيت واجد شد آن كمال را ندارد .
حاصل آنكه: هيچ موجودى نيست كه وجودش ذاتا متصف به شر شود و از اين روى شر نياز بهمبدا و آفرينندهاى نخواهد داشت زيرا ايجاد و آفرينش اختصاص به وجود دارد و اين پاسخنخستين سؤالى است كه در مقدمه درس مطرح شد
راز شرور جهان
سؤال ديگر اين است كه چرا جهان بگونهاى آفريده شده كه داراى اين همه شرور و نقايص باشداين سؤال حتى بعد از پذيرفتن اينكه منشا انتزاع شر عدم است نيز مطرح مىشود زيرامىتوان گفت چرا جهان بصورتى آفريده نشده كه جاى اين اعدام را وجودات گرفته باشند .
پاسخ به اين سؤال از دقت در ويژگيهاى ذاتى جهان طبيعت بدست مىآيد توضيح آنكه تاثير وتاثر موجودات مادى در يكديگر و تغيير و تحول و تضاد و تزاحم از ويژگيهاى ذاتى جهان مادىاست بگونهاى كه اگر اين ويژگيها نمىبود چيزى بنام جهان مادى وجود نمىداشت به ديگرسخن نظام على و معلولى خاص در ميان موجودات مادى نظامى است ذاتى كه لازمه سنخوجودهاى مادى مىباشد پس يا بايد جهان مادى با همين نظام بوجود بيايد و يا اصلا بوجودنيايد اما علاوه بر اينكه فياضيت مطلقه الهى اقتضاى ايجاد آن را دارد ترك ايجاد آن خلافحكمت نيز هست زيرا خيرات آن بمراتب بيش از شرور بالعرضش مىباشد بلكه تنها كمالاتوجودى انسانهاى كامل بر همه شرور جهان برترى دارد .
از يك سوى پديد آمدن پديدههاى نوين در گرو نابود شدن پديدههاى پيشين است و همچنينبقاء موجودات زنده بوسيله ارتزاق از نباتات و حيوانات ديگر تامين مىشود و از سوى ديگركمالات نفسانى انسانها در سايه تحمل سختيها و ناگواريها حاصل مىگردد و نيز وجود بلاها ومصيبتها مايه بيدارى از غفلتها و پى بردن به ماهيت اين جهان و عبرت گرفتن از حوادثمىشود .
انديشيدن در باره تدبير نوع انسان كافى است كه به حكيمانه بودن اين نظام پى ببريم بلكهانديشيدن پيرامون يكى از شؤون تدبير وى يعنى موت و حياتش نيز كفايت مىكند زيرا اگرقانون مرگ و مير بر انسانها حاكم نبود علاوه بر اينكه به سعادتهاى اخروى نائل نمىشدند ونيز از مشاهده مرگ ديگران عبرت نمىگرفتند اساسا آسايش دنيوى هم به هيچ وجه براى آنانميسر نمىگشت مثلا اگر همه انسانهاى پيشين امروز زنده بودند پهنه زمين براى مسكن آنانهم كفايت نمىكرد چه رسد به تامين مواد غذائى و ساير لوازم زندگيشان پس براى تحققچنين خيراتى چنان شرورى ضرورت دارد .
حاصل آنكه اولا شرور و نقايص اين جهان لازمه لا ينفك نظام على و معلولى آن است ويثيتشريت آنها كه بازگشت به جهات عدمى مىكند ذاتا متعلق محبت و اراده الهى قرارنمىگيرد و تنها آنها را مىتوان بالعرض متعلق اراده و ايجاد و قضاء و قدر قلمداد كرد .
ثانيا خيرات جهان بر همين شرور بالعرض غالب است و ترك خير كثير براى پديد نيامدن شرقليل خلاف حكمت و نقض غرض است .
ثالثا همين شرور قليل و نسبى و بالعرض هم فوائد زيادى دارد كه به بعضى از آنها اشاره شد وهر قدر بر دانش بشر افزوده شود از حكمتها و اسرار اين جهان بيشتر آگاه مىگردد .
پروردگارا بر دانش و بينش و ايمان و محبت ما نسبت به خودت و دوستانت بيفزاى و ما را ازپيروان راستين آخرين برگزيدگانت و اهل بيت پاكش قرار بده و ما را مشمول عنايات ولىاعظمتحضرت صاحب الامر عجل الله فرجه الشريف بگردان و توفيق شكر نعمتها و انجامبهترين كارهايى كه مىپسندى با اخلاص كامل عطا فرماى و درود بى پايان خودت را بر محمدو آل محمد همى فرست درودى كه بركاتش شامل ديگر آفريدگانت گردد
خلاصه
1- انسان در وهله اول مفهوم خير و شر را از رابطه مثبت و منفى بين رغبتهاى خودش ومتعلقات آنها انتزاع مىكند .
2- در وهله دوم اين رابطه را به هر موجود ذى شعورى با مطلوبها و نامطلوبهايش گسترشمىدهد .
3- در وهله سوم ويژگى شعور را نيز از طرف اضافه حذف مىكند و مثلا ميوهدارى را خيردرخت تلقى مىنمايد .
4- اين تعميم اخير به گمان بعضى ناشى از نسبت دادن صفات انسانى مانند ميل و رغبت بهساير موجودات است و به گمان بعضى ديگر به لحاظ مطلوب بودن و نبودن اشياء براى خودانسان است ولى از نظر ما نكته ديگرى دارد كه به آن اشاره خواهد شد در شماره 7 .
5- خير و شر در مورد افعال اختيارى هم بكار مىرود كه مربوط به فلسفه اخلاق است .
6- خير و شر به دو قسم بىواسطه و باواسطه تقسيم مىشود مثلا حيات خير بىواسطه واسباب ادامه حيات خير باواسطه بشمار مىرود .
7- ميلها و رغبتها شاخههايى از حب ذات و وسايلى براى تامين بقاء و كمال ذات هستند و ازاين روى مىتوان مطلوب و نامطلوب اصيل را كمال و نقص دانست و آن را به هر كمال و نقصىتعميم داد .
8- اين تحليل و تعميم از نظر فلسفى ضرورت دارد زيرا حيثيت مطلوب و نامطلوب كه نسبتبه انواع و افراد موجودات فرق مىكند موضوع بحث فلسفى نيست .
9- گاهى يك امر عدمى بواسطه اينكه جزئى از علت تامه براى پيدايش خيرى محسوبمىشود متصف به خيريت مىگردد نيز گاهى يك امر وجودى بسبب اينكه مزاحم و مانع از خيرديگرى مىشود متصف به شريت مىگردد اما اين اتصافات بالعرض است و خير بالذات همانكمال وجودى و شر بالذات همان نقص عدمى مىباشد .
10- ممكن است چيزى براى قوهاى خير و براى قوه ديگرى شر باشد و در اين صورت برآيندخيرات و شرور قوى خير يا شر آن موجود خواهد بود اين جمعبندى در مورد كل عالم نيزجارى است .
11- خير و شر از معقولات ثانيه فلسفى است و جعل و ايجاد به آنها تعلق نمىگيرد و در حقيقتمنشا انتزاع خير كه همان وجود است متعلق جعل و ايجاد مىباشد .
12- وجود و بقاء و كمال هيچ موجودى براى خودش شر نيست و شر بودن موجودى براىموجود ديگر هم از يك سوى نسبى و از سوى ديگر بالعرض است پس نه ماهيت و نه وجود هيچموجودى ذاتا متصف به شر نمىگردد .
13- شر عدم ملكه خير است و از حيثيت نقص موجودى كه شانيت واجد شدن كمال مقابل آنرا دارد انتزاع مىشود .
14- با توجه به عدمى بودن شر روشن مىشود كه شرور نيازى به آفريننده ندارند .
15- دگرگونى و تزاحم از ويژگيهاى ذاتى موجودات مادى و لازمه نظام عليتخاصى است كه برآنها حكمفرما مىباشد و از اين روى شرور نسبى و بالعرض قابل انفكاك از جهان مادى نيستند .
16- براى اينكه شرى بوجود نيايد بايستى جهان ماده خلق نشود ولى خلق نكردن آن موجبتفويتخيرات و كمالاتى است كه قابل تحقق در آن مىباشد .
17- خيرات جهان مادى بمراتب بيش از شرور آنست و تنها كمالات انسانهاى كامل بر همهشرور جهان برترى دارد .
18- ترك ايجاد جهان مادى از يك سوى خلاف فياضيت مطلقه الهى و از سوى ديگر خلافحكمت الهى است زيرا ترك خير كثير براى اجتناب از شر قليل نقض غرض و خلاف حكمتاست .
19- شرور نسبى و بالعرض به لحاظ شريت و نقص و جهات عدمى مورد تعلق اراده الهى قرارنمىگيرند بلكه جهات خير و كمال آنها است كه متعلق اراده الهى واقع مىشود .
20- افزون بر اين وجود نقايص و شرور فوايد فراوانى دارد كه از جمله آنها فراهم شدن زمينهتكامل براى انسانها از راه تحمل سختيها و بلاها و از راه پند گرفتن از حوادث است