بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آموزش فلسفه جلد 2,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 -
     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     20 -
     21 -
     22 -
     23 -
     24 -
     25 -
     26 -
     27 -
     28 -
     29 -
     30 -
     31 -
     32 -
     33 -
     34 -
     35 -
     36 -
     37 -
     38 -
     39 -
     40 -
     fehrest - آموزش فلسفه (2)
 

 

 
 

درس شصت و سوم - توحيد

شامل:معانى توحيدتوحيد در وجوب وجودنفى اجزاء بالفعلنفى اجزاء بالقوهنفى اجزاء تحليلى

معانى توحيد

توحيد و يگانگى خداى متعال اصطلاحات گوناگونى در فلسفه و كلام و عرفان دارد كهمهمترين اصطلاحات فلسفه آن عبارت است از:

1- توحيد در وجوب وجود يعنى هيچ موجودى جز ذات مقدس الهى واجب الوجود بالذاتنيست .

2- توحيد بمعناى بساطت و عدم تركيب كه داراى سه معناى فرعى است:الف- عدم تركيب از اجزاء بالفعل .ب- عدم تركيب از اجزاء بالقوه .ج- عدم تركيب از ماهيت و وجود .

3 توحيد به معناى نفى مغايرت صفات با ذات يعنى صفاتى كه به خداى متعال نسبت دادهمى‏شود مانند صفات ماديات از قبيل اعراضى نيستند كه در ذات وى تحقق يابند و به اصطلاحزائد بر ذات باشند بلكه مصداق آنها همان ذات مقدس الهى است و همگى آنها عين يكديگر وعين ذات مى‏باشند .

4- توحيد در خالقيت و ربوبيت‏يعنى خداى متعال شريكى در آفريدن و تدبير جهان ندارد .

5- توحيد در فاعليت‏حقيقى يعنى هر تاثيرى كه از هر فاعل و مؤثرى سر بزند نهايتا مستند بهخداى متعال است و هيچ فاعلى استقلال در تاثير ندارد لا مؤثر فى الوجود الا الله

توحيد در وجوب وجود

حكماى الهى براى اثبات وحدت و يگانگى ذات واجب الوجود دلايلى اقامه كرده‏اند كهمتقن‏ترين آنها برهانى است كه با استفاده از برهان صديقين طبق تقرير صدر المتالهينتشكيل مى‏يابد و تقرير آن اين است .

وجود داراى مرتبه‏اى است كه كاملتر از آن امكان ندارد يعنى داراى كمال بى‏نهايت است وچنين موجودى قابل تعدد نيست و به اصطلاح داراى وحدت حقه حقيقيه مى‏باشد نتيجه آنكهوجود خداى متعال قابل تعدد نيست .

مقدمه اول اين برهان در واقع همان نتيجه برهان صديقين است زيرا از برهان مزبور اين نتيجهبدست آمد كه سلسله مراتب وجود بايد منتهى به مرتبه‏اى شود كه عاليترين و كاملترين است وهيچ ضعف و نقصى در آن راه ندارد يعنى داراى كمال نامتناهى است .

و اما مقدمه دوم با اندكى دقت روشن مى‏شود زيرا اگر فرض شود كه چنين موجودى تعددداشته باشد لازمه‏اش اين است كه هر كدام از آنها فاقد كمالات عينى ديگرى باشد يعنىكمالات هر يك محدود و متناهى باشد در صورتى كه طبق مقدمه اول كمالات واجب الوجودنامتناهى مى‏باشد .

ممكن است توهم شود كه لازمه نامتناهى بودن كمالات واجب الوجود اين است كه مطلقا هيچموجود ديگرى تحقق نيابد زيرا تحقق هر موجود ديگرى بمعناى واجد بودن بخشى از كمالاتوجودى است .

جواب اين شبهه آن است كه كمالات ساير مراتب كه همگى مخلوق واجب الوجود هستندشعاعى از كمالات وى مى‏باشد و وجود آنها تزاحمى با كمالات نامتناهى واجب الوجود ندارد امااگر واجب الوجود ديگرى فرض شود كمالات وجودى آنها با يكديگر تزاحم خواهند داشت زيراهر كدام از آنها داراى كمالى اصيل و مستقل خواهد بود و هيچكدام از آنها شعاع و فرع ديگرىنخواهد بود .

به ديگر سخن هنگامى دو كمال عينى با يكديگر تزاحم پيدا مى‏كنند كه در يك مرتبه از وجودفرض شوند اما اگر يكى در طول ديگرى باشد مزاحمتى با يكديگر نخواهند داشت بنا بر اينوجود مخلوقات منافاتى با نامتناهى بودن كمالات خالق ندارد و چنان نيست كه وقتى كمالى رابه مخلوقى افاضه مى‏كند از دستش برود و خودش فاقد آن گردد اما فرض وجود دو واجبالوجود با نامتناهى بودن كمالات آنها منافات دارد .

و بعبارت سوم فرض دو كمال عينى مستقل با فرض نامتناهى بودن آنها سازگار نيست اما اگريكى عين تعلق و ربط و وابستگى به ديگرى باشد و شعاع و جلوه‏اى از آن بشمار رود منافاتى بانامتناهى بودن ديگرى كه داراى استقلال و غناى مطلق است ندارد

نفى اجزاء بالفعل

اگر فرض شود كه ذات مقدس الهى العياذ بالله مركب از اجزائى است كه بالفعل وجود دارند يااينكه همه اجزاى مفروض واجب الوجود هستند و يا اينكه دست كم بعضى از آنها ممكنالوجودند اگر همه آنها واجب الوجود باشند و هيچكدام نيازى به ديگرى نداشته باشندبازگشت اين فرض به تعدد واجب الوجود است كه در بحث قبلى ابطال گرديد و اگر فرض شودكه نيازمند به يكديگرند با فرض واجب الوجود بودن آنها سازگار نخواهد بود و اگر فرض شودكه يكى از آنها بى‏نياز از ديگران است واجب الوجود همان موجود بى‏نياز خواهد بود و تركيبمفروض بعنوان تركيبى از اجزاى حقيقى واقعيتى نخواهد داشت زيرا هر مركب حقيقىنيازمند به اجزايش مى‏باشد .

و اگر فرض شود كه بعضى از اجزاى آن ممكن الوجود باشد ناچار جزء ممكن الوجود مفروضمعلول خواهد بود اكنون اگر فرض شود كه معلول جزء ديگر باشد معلوم مى‏شود كه آن ديگرىدر واقع واجب الوجود و داراى وجود مستقلى است و فرض تركيب حقيقى بين آنها نادرستاست و اگر فرض شود كه جزء ممكن الوجود معلول واجب الوجود ديگرى است لازمه‏اش تعددواجب الوجود است كه بطلان آن ثابت‏شد .

پس فرض تركيب ذات واجب الوجود از اجزاء بالفعل به هيچ وجه فرض صحيحى نخواهد بود

نفى اجزاء بالقوه و مكان و زمان

منظور از وجود اجزاء بالقوه براى موجودى اين است كه بالفعل وجود واحد يكپارچه‏اى دارد وهيچيك از اجزاى آن فعليت و تشخص و مرز معينى ندارند ولى عقلا تجزيه و تفكيك آنها ازيكديگر ممكن است و هر وقت چنين تجزيه‏اى انجام گيرد موجود واحد مبدل به چند موجودخواهد شد كه هر كدام از آنها داراى تشخص و مرز معينى خواهد بود اجزاء بالقوه اگر قابلاجتماع باشند معنايش اين است كه موجود مركب از آنها داراى امتدادات مكانى طول و عرضو ضخامت است و اگر قابل اجتماع نباشند و هر كدام با معدوم شدن ديگرى بوجود بيايدمعنايش داشتن امتداد زمانى است و هر دو نوع امتداد مخصوص به اجسام مى‏باشد چنانكه درجاى خودش بيان شد (1) . پس نفى اجزاء بالقوه در واقع نفى جسميت از خداى متعال است ولازمه آن نفى مكان و زمان نيز مى‏باشد .

و اما دليل بر نفى اجزاء بالقوه از ذات واجب الوجود اين است كه همانگونه كه اشاره شدموجودى كه داراى اجزاء بالقوه باشد عقلا قابل تقسيم به چند موجود ديگر و در نتيجه قابلزوال خواهد بود در صورتى كه وجود واجب الوجود ضرورى و غير قابل زوال است .

دليل ديگر اين است كه اجزاء بالقوه در هر موجودى از سنخ همان موجود است چنانكه اجزاءخط و سطح و حجم از جنس آنها مى‏باشند اكنون اگر فرض كنيم كه واجب الوجود داراى اجزاءبالقوه ممكن الوجودى باشد لازمه‏اش اين است كه اجزاء با كل سنخيت نداشته باشند و اگرفرض كنيم كه اجزاء مفروض هم واجب الوجود هستند لازمه‏اش امكان تعدد واجب الوجوداست و از سوى ديگر لازمه‏اش اين است كه واجب الوجودهايى كه در اثر تجزيه و تقسيم بوجودمى‏آيند فعلا موجود نباشند يعنى وجودشان ضرورى نباشد در صورتى كه وجود واجب الوجودضرورى است و در هيچ زمانى امكان عدم ندارد

نفى اجزاء تحليلى

حكماى الهى پيشين مبحثى را تحت عنوان نفى ماهيت از واجب الوجود منعقد كرده و با چنددليل آن را به اثبات رسانده‏اند و سپس در مسائل مختلف خداشناسى از آن سود جسته‏اند وساده‏ترين دليل آن اين است كه حيثيت ماهيت‏حيثيت عدم اباء از وجود و عدم است و چنينحيثيتى در ذات مقدس الهى راه ندارد به ديگر سخن ماهيت و امكان توامان هستند وهمانگونه كه امكان به هيچ وجه در ذات الهى راه ندارد ماهيت هم راهى به ساحت قدس الهىنخواهد داشت .

ولى بر اساس اصول حكمت متعاليه اين مطلب را مى‏توان بصورتى ديگر تبيين كرد كه نتايجمهمتر و درخشانترى بر آن مترتب مى‏شود و آن اين است كه ماهيت اساسا از حدود وجودهاىمحدود انتزاع مى‏شود و چنانكه قبلا گفته شد قالبى است مفهومى كه بر موجودات محدودمنطبق مى‏گردد و چون وجود خداى متعال از هر گونه محدوديتى منزه و مبرى است هيچماهيتى هم از آن انتزاع نمى‏شود .

به ديگر سخن عقل تنها مى‏تواند موجودات محدود را به دو حيثيت ماهيت و وجود تحليل كندكل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهيه و وجود اما وجود خداى متعال وجود صرف است وعقل نمى‏تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد .

بدين ترتيب بساطت بمعناى دقيقترى نيز براى خداى متعال ثابت مى‏شود كه لازمه آن نفىهر گونه تركيب حتى تركيب از اجزاى تحليلى عقلى از ساحت مقدس الهى است .

از جمله نتايجى كه بر بساطت بمعناى صرافت و نامتناهى بودن وجود خداى متعال مترتبمى‏شود اين است كه هيچ كمالى را نمى‏توان از خداى متعال سلب كرد و به ديگر سخن همهصفات كماليه براى ذات واجب الوجود ثابت مى‏شود بدون اينكه امورى زائد بر ذات بشمار روندو در نتيجه توحيد صفاتى نيز اثبات مى‏گردد

خلاصه

1- توحيد در فلسفه به معانى زير بكار مى‏رود:الف- توحيد در وجوب وجود .ب- بساطت و عدم تركيب از اجزاء بالفعل و بالقوه و اجزاء تحليلى .ج- نفى صفات زائد بر ذات .د- نفى شريك در خلق و تدبير .ه- توحيد در فاعليت‏حقيقى و افاضه وجود .

2- دليل وحدت واجب الوجود اين است كه وجود الهى بى‏نهايت كامل است و چنين وجودىتعدد بردار نيست .

3- بى‏نهايت بودن كمالات وجودى خداى متعال مستلزم نفى وجود از مخلوقات نيست زيراكمالات آنها شعاعى از كمالات الهى است و هيچ استقلالى از خودشان ندارند .

4- دليل نفى اجزاء بالفعل از ذات الهى اين است كه اگر اجزاء مفروض مستقل از يكديگر باشندلازمه‏اش تعدد واجب است و اگر نيازمند باشند با وجوب وجود منافات دارد و اگر جزئى از آنممكن الوجود باشد محتاج به واجب الوجود خواهد بود پس اگر فرض شود كه معلول جزء ديگراست همان جزء ديگر در واقع واجب الوجود خواهد بود نه مركب مفروض و اگر معلول واجبالوجود ديگرى باشد لازمه‏اش شرك در وجوب وجود است .

5- دليل نفى اجزاء بالقوه اين است كه موجودى كه داراى اجزاء بالقوه باشد عقلا قابل تقسيم بهچند موجود ديگر و در نتيجه قابل زوال خواهد بود در صورتى كه واجب الوجود زوال پذيرنيست .

6- دليل ديگر آنكه اگر اجزاء بالقوه ممكن الوجود باشند لازمه‏اش اين است كه اجزاء با كلسنخيتى نداشته باشند و اگر واجب الوجود باشند لازمه‏اش امكان تعدد واجب و نيز امكانمعدوم بودن آنها قبل از تقسيم است .

7- ماهيت با امكان مساوق است و از اين روى واجب الوجود ماهيتى نخواهد داشت .

8- ماهيت از حدود وجود انتزاع مى‏شود و چون وجود واجب نامحدود است هيچ ماهيتى از آنانتزاع نمى‏شود .

9- چون وجود واجب صرف و نامتناهى است فاقد هيچ كمالى نخواهد بود .

10- چون وجود واجب بسيط و از هر گونه تركيبى مبرى است صفات او هم زائد بر ذاتشنخواهند بود

پى‏نوشت

1- ر. ك: درس چهل و يكم تا چهل و سوم.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation