درس شصت و سوم - توحيد
شامل:معانى توحيدتوحيد در وجوب وجودنفى اجزاء بالفعلنفى اجزاء بالقوهنفى اجزاء تحليلى
معانى توحيد
توحيد و يگانگى خداى متعال اصطلاحات گوناگونى در فلسفه و كلام و عرفان دارد كهمهمترين اصطلاحات فلسفه آن عبارت است از:
1- توحيد در وجوب وجود يعنى هيچ موجودى جز ذات مقدس الهى واجب الوجود بالذاتنيست .
2- توحيد بمعناى بساطت و عدم تركيب كه داراى سه معناى فرعى است:الف- عدم تركيب از اجزاء بالفعل .ب- عدم تركيب از اجزاء بالقوه .ج- عدم تركيب از ماهيت و وجود .
3 توحيد به معناى نفى مغايرت صفات با ذات يعنى صفاتى كه به خداى متعال نسبت دادهمىشود مانند صفات ماديات از قبيل اعراضى نيستند كه در ذات وى تحقق يابند و به اصطلاحزائد بر ذات باشند بلكه مصداق آنها همان ذات مقدس الهى است و همگى آنها عين يكديگر وعين ذات مىباشند .
4- توحيد در خالقيت و ربوبيتيعنى خداى متعال شريكى در آفريدن و تدبير جهان ندارد .
5- توحيد در فاعليتحقيقى يعنى هر تاثيرى كه از هر فاعل و مؤثرى سر بزند نهايتا مستند بهخداى متعال است و هيچ فاعلى استقلال در تاثير ندارد لا مؤثر فى الوجود الا الله
توحيد در وجوب وجود
حكماى الهى براى اثبات وحدت و يگانگى ذات واجب الوجود دلايلى اقامه كردهاند كهمتقنترين آنها برهانى است كه با استفاده از برهان صديقين طبق تقرير صدر المتالهينتشكيل مىيابد و تقرير آن اين است .
وجود داراى مرتبهاى است كه كاملتر از آن امكان ندارد يعنى داراى كمال بىنهايت است وچنين موجودى قابل تعدد نيست و به اصطلاح داراى وحدت حقه حقيقيه مىباشد نتيجه آنكهوجود خداى متعال قابل تعدد نيست .
مقدمه اول اين برهان در واقع همان نتيجه برهان صديقين است زيرا از برهان مزبور اين نتيجهبدست آمد كه سلسله مراتب وجود بايد منتهى به مرتبهاى شود كه عاليترين و كاملترين است وهيچ ضعف و نقصى در آن راه ندارد يعنى داراى كمال نامتناهى است .
و اما مقدمه دوم با اندكى دقت روشن مىشود زيرا اگر فرض شود كه چنين موجودى تعددداشته باشد لازمهاش اين است كه هر كدام از آنها فاقد كمالات عينى ديگرى باشد يعنىكمالات هر يك محدود و متناهى باشد در صورتى كه طبق مقدمه اول كمالات واجب الوجودنامتناهى مىباشد .
ممكن است توهم شود كه لازمه نامتناهى بودن كمالات واجب الوجود اين است كه مطلقا هيچموجود ديگرى تحقق نيابد زيرا تحقق هر موجود ديگرى بمعناى واجد بودن بخشى از كمالاتوجودى است .
جواب اين شبهه آن است كه كمالات ساير مراتب كه همگى مخلوق واجب الوجود هستندشعاعى از كمالات وى مىباشد و وجود آنها تزاحمى با كمالات نامتناهى واجب الوجود ندارد امااگر واجب الوجود ديگرى فرض شود كمالات وجودى آنها با يكديگر تزاحم خواهند داشت زيراهر كدام از آنها داراى كمالى اصيل و مستقل خواهد بود و هيچكدام از آنها شعاع و فرع ديگرىنخواهد بود .
به ديگر سخن هنگامى دو كمال عينى با يكديگر تزاحم پيدا مىكنند كه در يك مرتبه از وجودفرض شوند اما اگر يكى در طول ديگرى باشد مزاحمتى با يكديگر نخواهند داشت بنا بر اينوجود مخلوقات منافاتى با نامتناهى بودن كمالات خالق ندارد و چنان نيست كه وقتى كمالى رابه مخلوقى افاضه مىكند از دستش برود و خودش فاقد آن گردد اما فرض وجود دو واجبالوجود با نامتناهى بودن كمالات آنها منافات دارد .
و بعبارت سوم فرض دو كمال عينى مستقل با فرض نامتناهى بودن آنها سازگار نيست اما اگريكى عين تعلق و ربط و وابستگى به ديگرى باشد و شعاع و جلوهاى از آن بشمار رود منافاتى بانامتناهى بودن ديگرى كه داراى استقلال و غناى مطلق است ندارد
نفى اجزاء بالفعل
اگر فرض شود كه ذات مقدس الهى العياذ بالله مركب از اجزائى است كه بالفعل وجود دارند يااينكه همه اجزاى مفروض واجب الوجود هستند و يا اينكه دست كم بعضى از آنها ممكنالوجودند اگر همه آنها واجب الوجود باشند و هيچكدام نيازى به ديگرى نداشته باشندبازگشت اين فرض به تعدد واجب الوجود است كه در بحث قبلى ابطال گرديد و اگر فرض شودكه نيازمند به يكديگرند با فرض واجب الوجود بودن آنها سازگار نخواهد بود و اگر فرض شودكه يكى از آنها بىنياز از ديگران است واجب الوجود همان موجود بىنياز خواهد بود و تركيبمفروض بعنوان تركيبى از اجزاى حقيقى واقعيتى نخواهد داشت زيرا هر مركب حقيقىنيازمند به اجزايش مىباشد .
و اگر فرض شود كه بعضى از اجزاى آن ممكن الوجود باشد ناچار جزء ممكن الوجود مفروضمعلول خواهد بود اكنون اگر فرض شود كه معلول جزء ديگر باشد معلوم مىشود كه آن ديگرىدر واقع واجب الوجود و داراى وجود مستقلى است و فرض تركيب حقيقى بين آنها نادرستاست و اگر فرض شود كه جزء ممكن الوجود معلول واجب الوجود ديگرى است لازمهاش تعددواجب الوجود است كه بطلان آن ثابتشد .
پس فرض تركيب ذات واجب الوجود از اجزاء بالفعل به هيچ وجه فرض صحيحى نخواهد بود
نفى اجزاء بالقوه و مكان و زمان
منظور از وجود اجزاء بالقوه براى موجودى اين است كه بالفعل وجود واحد يكپارچهاى دارد وهيچيك از اجزاى آن فعليت و تشخص و مرز معينى ندارند ولى عقلا تجزيه و تفكيك آنها ازيكديگر ممكن است و هر وقت چنين تجزيهاى انجام گيرد موجود واحد مبدل به چند موجودخواهد شد كه هر كدام از آنها داراى تشخص و مرز معينى خواهد بود اجزاء بالقوه اگر قابلاجتماع باشند معنايش اين است كه موجود مركب از آنها داراى امتدادات مكانى طول و عرضو ضخامت است و اگر قابل اجتماع نباشند و هر كدام با معدوم شدن ديگرى بوجود بيايدمعنايش داشتن امتداد زمانى است و هر دو نوع امتداد مخصوص به اجسام مىباشد چنانكه درجاى خودش بيان شد (1) . پس نفى اجزاء بالقوه در واقع نفى جسميت از خداى متعال است ولازمه آن نفى مكان و زمان نيز مىباشد .
و اما دليل بر نفى اجزاء بالقوه از ذات واجب الوجود اين است كه همانگونه كه اشاره شدموجودى كه داراى اجزاء بالقوه باشد عقلا قابل تقسيم به چند موجود ديگر و در نتيجه قابلزوال خواهد بود در صورتى كه وجود واجب الوجود ضرورى و غير قابل زوال است .
دليل ديگر اين است كه اجزاء بالقوه در هر موجودى از سنخ همان موجود است چنانكه اجزاءخط و سطح و حجم از جنس آنها مىباشند اكنون اگر فرض كنيم كه واجب الوجود داراى اجزاءبالقوه ممكن الوجودى باشد لازمهاش اين است كه اجزاء با كل سنخيت نداشته باشند و اگرفرض كنيم كه اجزاء مفروض هم واجب الوجود هستند لازمهاش امكان تعدد واجب الوجوداست و از سوى ديگر لازمهاش اين است كه واجب الوجودهايى كه در اثر تجزيه و تقسيم بوجودمىآيند فعلا موجود نباشند يعنى وجودشان ضرورى نباشد در صورتى كه وجود واجب الوجودضرورى است و در هيچ زمانى امكان عدم ندارد
نفى اجزاء تحليلى
حكماى الهى پيشين مبحثى را تحت عنوان نفى ماهيت از واجب الوجود منعقد كرده و با چنددليل آن را به اثبات رساندهاند و سپس در مسائل مختلف خداشناسى از آن سود جستهاند وسادهترين دليل آن اين است كه حيثيت ماهيتحيثيت عدم اباء از وجود و عدم است و چنينحيثيتى در ذات مقدس الهى راه ندارد به ديگر سخن ماهيت و امكان توامان هستند وهمانگونه كه امكان به هيچ وجه در ذات الهى راه ندارد ماهيت هم راهى به ساحت قدس الهىنخواهد داشت .
ولى بر اساس اصول حكمت متعاليه اين مطلب را مىتوان بصورتى ديگر تبيين كرد كه نتايجمهمتر و درخشانترى بر آن مترتب مىشود و آن اين است كه ماهيت اساسا از حدود وجودهاىمحدود انتزاع مىشود و چنانكه قبلا گفته شد قالبى است مفهومى كه بر موجودات محدودمنطبق مىگردد و چون وجود خداى متعال از هر گونه محدوديتى منزه و مبرى است هيچماهيتى هم از آن انتزاع نمىشود .
به ديگر سخن عقل تنها مىتواند موجودات محدود را به دو حيثيت ماهيت و وجود تحليل كندكل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهيه و وجود اما وجود خداى متعال وجود صرف است وعقل نمىتواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد .
بدين ترتيب بساطت بمعناى دقيقترى نيز براى خداى متعال ثابت مىشود كه لازمه آن نفىهر گونه تركيب حتى تركيب از اجزاى تحليلى عقلى از ساحت مقدس الهى است .
از جمله نتايجى كه بر بساطت بمعناى صرافت و نامتناهى بودن وجود خداى متعال مترتبمىشود اين است كه هيچ كمالى را نمىتوان از خداى متعال سلب كرد و به ديگر سخن همهصفات كماليه براى ذات واجب الوجود ثابت مىشود بدون اينكه امورى زائد بر ذات بشمار روندو در نتيجه توحيد صفاتى نيز اثبات مىگردد
خلاصه
1- توحيد در فلسفه به معانى زير بكار مىرود:الف- توحيد در وجوب وجود .ب- بساطت و عدم تركيب از اجزاء بالفعل و بالقوه و اجزاء تحليلى .ج- نفى صفات زائد بر ذات .د- نفى شريك در خلق و تدبير .ه- توحيد در فاعليتحقيقى و افاضه وجود .
2- دليل وحدت واجب الوجود اين است كه وجود الهى بىنهايت كامل است و چنين وجودىتعدد بردار نيست .
3- بىنهايت بودن كمالات وجودى خداى متعال مستلزم نفى وجود از مخلوقات نيست زيراكمالات آنها شعاعى از كمالات الهى است و هيچ استقلالى از خودشان ندارند .
4- دليل نفى اجزاء بالفعل از ذات الهى اين است كه اگر اجزاء مفروض مستقل از يكديگر باشندلازمهاش تعدد واجب است و اگر نيازمند باشند با وجوب وجود منافات دارد و اگر جزئى از آنممكن الوجود باشد محتاج به واجب الوجود خواهد بود پس اگر فرض شود كه معلول جزء ديگراست همان جزء ديگر در واقع واجب الوجود خواهد بود نه مركب مفروض و اگر معلول واجبالوجود ديگرى باشد لازمهاش شرك در وجوب وجود است .
5- دليل نفى اجزاء بالقوه اين است كه موجودى كه داراى اجزاء بالقوه باشد عقلا قابل تقسيم بهچند موجود ديگر و در نتيجه قابل زوال خواهد بود در صورتى كه واجب الوجود زوال پذيرنيست .
6- دليل ديگر آنكه اگر اجزاء بالقوه ممكن الوجود باشند لازمهاش اين است كه اجزاء با كلسنخيتى نداشته باشند و اگر واجب الوجود باشند لازمهاش امكان تعدد واجب و نيز امكانمعدوم بودن آنها قبل از تقسيم است .
7- ماهيت با امكان مساوق است و از اين روى واجب الوجود ماهيتى نخواهد داشت .
8- ماهيت از حدود وجود انتزاع مىشود و چون وجود واجب نامحدود است هيچ ماهيتى از آنانتزاع نمىشود .
9- چون وجود واجب صرف و نامتناهى است فاقد هيچ كمالى نخواهد بود .
10- چون وجود واجب بسيط و از هر گونه تركيبى مبرى است صفات او هم زائد بر ذاتشنخواهند بود
پىنوشت
1- ر. ك: درس چهل و يكم تا چهل و سوم.