بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     301 - اخلاق در قرآن
     302 - اخلاق در قرآن
     303 - اخلاق در قرآن
     304 - اخلاق در قرآن
     305 - اخلاق در قرآن
     306 - اخلاق در قرآن
     307 - اخلاق در قرآن
     308 - اخلاق در قرآن
     309 - اخلاق در قرآن
     310 - اخلاق در قرآن
     311 - اخلاق در قرآن
     312 - اخلاق در قرآن
     313 - اخلاق در قرآن
     314 - اخلاق در قرآن
     315 - اخلاق در قرآن
     316 - اخلاق در قرآن
     317 - اخلاق در قرآن
     318 - اخلاق در قرآن
     319 - اخلاق در قرآن
     320 - اخلاق در قرآن
     321 - اخلاق در قرآن
     322 - اخلاق در قرآن
     323 - اخلاق در قرآن
     324 - اخلاق در قرآن
     325 - اخلاق در قرآن
     326 - اخلاق در قرآن
     327 - اخلاق در قرآن
     328 - اخلاق در قرآن
     329 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 


1. بحارالانوار، جلد 43، صفحه 344.

[155]

شخصيت، يا بزرگ زاده اى، اما دين دار دينش سبب مى شود كه آبروى تو را حفظ كند، و اما انسان با شخصيت به خاطر شخصيتش شرم مى كند كه حاجتت را انجام ندهد، و اما بزرگ زاده مى داند تو بى جهت از او خواهش نكرده اى، لذا آبروى تو را حفظ مى كند و تقاضاى تو را بى جواب نمى گذارد».(1)

6ـ در حالات امام چهارم زين العابدين على بن الحسين(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «مردى از دشمنان كينه توز اهل بيت(عليه السلام) نزد حضرت آمد او را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب او چيزى نفرمود، چون آن مرد از نزد حضرت رفت، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بيائيد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اول مى داديد، حضرت حركت فرمود، در حالى كه آيه شريفه «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيظِ وَ الْعافِّينَ عَنِ النّاسَ وَ اللّهُ يُحِبُّ الُْمحْسِنِيْنَ» را مى خواند.

روايت كننده اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به درِ خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوئيد: على بن الحسين است. هنگامى كه آن مرد متوجه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده مى كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر! تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى، هرگاه بدى هائى را كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست، و من به اين بدى ها سزاوارترم.(2)

7ـ در حالات امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه مردى از اهل شام در مدينه منزل گزيده بود، و غالباً به مجلس آن حضرت مى آمد و مى گفت اشتباه نشود من به خاطر محبت و دوستى به منزل شما نمى آيم، بلكه در روى زمين، كسى از شما اهل بيت نزد من


1. تحف العقول، صفحه 178.

2. منتهى الآمال، جلد 2، صفحه 4.

[156]

مبغوض تر نيست، و مى دانم دشمنى با شما اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله)است، ولى چون تو داراى فضائل و علوم مختلف همراه با فصاحت بيان هستى، از سخنانت خوشم مى آيد لذا به مجلس تو مى آيم.

امام در پاسخ او مى فرمود: «لَنْ تَخْفى عَلَى اللّهِ خافِيَةٌ; چيزى بر خدا پنهان نيست».

مدتى گذشت، به امام خبر دادند كه مرد شامى بيمار شده و بيماريش شديد است، مرد شامى به بازماندگانش سفارش كرده بود، هنگامى كه من مردم نزد محمدبن على الباقر(عليه السلام) برويد و از او بخواهيد كه بر من نماز بگذارد، و به او بگوئيد كه من چنين وصيتى را كردم. صبحگاهان بود كه به امام خبر دادند او از دنيا رفته و چنين وصيتى كرده است ـ در حالى كه امام(عليه السلام) در مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشغول تعقيب نماز صبح بود ـ امام فرمود: عجله نكنيد تا من بيايم، سرزمين شام سرزمين سرد، و حجاز، منطقه گرم است، ممكن است اين شخص گرمازده شده باشد، امام دو ركعت نماز خواند و دست به دعا برداشت، و مدتى دعا كرد. سپس برخاست و به منزل آن مرد شامى آمد و با صداى بلند آن مرد را كه تصور مى كردند مرده است صدا زد. مرد شامى گفت: «لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ». حضرت او را نشاند و تكيه به چيزى داد، غذاى رقيقى براى او طلب كرد، و به او نوشاند، سپس فرمود: سينه و شكم او را خنك كنيد (همان كارى كه امروز با گرمازدگان مى كنند) آنگاه حضرت بازگشت، چيزى نگذشت كه مرد شامى سلامتى خود را باز يافت، خدمت امام آمده گفت: عرض خصوصى دارم. حضرت مجلس را خلوت كرد، مرد شامى عرض كرد: من شهادت مى دهم كه تو حجت خدا بر خلقى، و هر كس راهى جز راه شما برود گمراه و زيان كار است.

حضرت فرمود: مگر چه شده؟ عرض كرد: شكى ندارم كه روح مرا قبض كردند و مرگ را با چشم خود ديدم ناگاه صدايى شنيدم كه مى گفت روح او را به تنش بازگردانيد چون محمد بن على(عليهما السلام) از ما درخواست كرده است.(1)

8ـ در حديث معروفى در حالات امام ششم و در مقدمه «توحيد مفضّل»


1. منتهى الآمال، جلد 2، صفحه 63 (با تلخيص).

[157]

مى خوانيم: «مفضّل» مى گويد روزى بعد از نماز عصر در روضه پيامبر(صلى الله عليه وآله) (ميان مقبره و منبر پيامبر اكرم) نشسته بودم و در عظمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مواهبى كه خدا به او داده است انديشه مى كردم، ناگهان چشمم به «ابن ابى العوجاء» (يكى از ملحدان معروف آن زمان) افتاد، كه در ميان جمعى از يارانش نشسته و براى آنها سخن مى گويد به طورى كه من سخنانش را مى شنيدم، مى گفت: صاحب اين قبر به كمالات زيادى نائل شد، يكى از يارانش گفت: او مرد فيلسوفى بود كه ادّعاى نبوّت عظمى كرد، و معجزاتى براى مردم آورد، عقل ها را متحير ساخت، هنگامى كه مردم گروه گروه در دين او وارد شدند، او نام خود را در كنار نام خدا قرار داد و در شبانه روز پنج بار در اذان و اقامه نام او را همراه نام خدا مى برند، «ابن ابى العوجا» گفت: سخن درباره محمد(صلى الله عليه وآله) را بگذار كه عقل من درباره او حيران شده، سخن از اساس آفرينش بگو كه تصور من اين است، جهان ابدى و ازلى است و خالق و مربّى اى ندارد.

«مفضّل» مى گويد: خشم و غضب، تمام وجود مرا فرا گرفت، روبه او كردم و گفتم: اى دشمن خدا تو راه اِلحاد و انكار را در پيش گرفتى و خالق متعال را انكار كردى، خدائى كه آثار قدرت و عظمتش در تمام وجود تو نمايان است.

«ابن ابى العوجاء» گفت: چرا اين گونه سخن مى گوئى اگر از علماى كلام و عقائدى استدلال كن! اگر دليل قانع كننده اى داشتى ما مى پذيريم، و اگر از دانشمندان نيستى ما را با تو سخنى نيست، و اگر از ياران جعفربن محمد الصادق(عليه السلام) هستى او هرگز با ما اين چنين سخن نمى گويد، او سخنانى از ما شنيده كه بسيار از آنچه تو شنيده اى تندتر و شديدتر است، ولى هرگز با درشتى با ما سخن نگفته او آدم عاقل و فهميده و خويشتن دارى است كه هرگز با كسى برخورد تند نمى كند و به درشتى سخن نمى گويد، او با حوصله گوش به سخنان ما فرا مى دهد، هنگامى كه سخن ما به پايان رسيد و پنداشتيم او را قانع كرده ايم، او با منطق قوى و دلائل پرقدرتى به ما پاسخ مى گويد و راه را بر ما مى بندد، اگر تو از ياران او هستى، اين گونه با ما سخن بگو.(1)


1. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 57 و 58 (با تلخيص و نقل به معنى).

[158]

اين حديث نشان مى دهد كه امام صادق(عليه السلام) حتى در برابر دشمنان لجوج و نامؤدّب، با نرمش سخن مى گفت، و آنها را شيفته حسن خلق خود مى نمود.

9ـ در حالات موسى بن جعفر(عليهما السلام) مى خوانيم، كه مردى از دودمان خليفه دوم، در مدينه بود كه امام را بسيار اذيت و آزار مى كرد، و به اميرمؤمنان على(عليه السلام)ناسزا مى گفت، بعضى از ياران امام عرض كردند اجازه بده او را به قتل برسانيم (و شرّ او را دفع كنيم).

امام(عليه السلام) با شدت از اين كار منع كرد و پرسيد جايگاه اين دشمن ما كجا است؟ عرض كردند در يكى از نواحى اطراف مدينه زراعت مى كند، امام سوار بر مركب شد و به سوى مزرعه او آمد و مشاهده كرد، او در مزرعه است امام با مركب خود وارد مزرعه شد، آن مرد فرياد كشيد چه كار مى كنى؟ زراعت ما را پايمال نكن. امام اعتنا نكرد و نزد او آمد و با خوش رويى و خنده فرمود چقدر خرج اين مزرعه كرده اى؟ عرض كرد: صد دينار، فرمود: چقدر اميد دارى از آن بهره بردارى كنى؟ عرض كرد: علم غيب ندارم، فرمود: من مى گويم چقدر اميد دارى عائد تو شود، عرض كرد: دويست دينار، امام فرمود: اين سيصد دينار را بگير و زراعت تو مال خودت آن مرد (شديداً تحت تأثير اين حسن خلق و كرامت نفس و محبت امام واقع شد و) برخاست و سر حضرت را بوسيد، امام بازگشت و به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، ناگهان آن مرد را در مسجد يافت كه در گوشه اى نشسته، هنگامى كه چشمش به امام افتاد گفت: «اَللّهُ اَعْلَمُ حَيثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ; خدا آگاه تر است كه نبوت (و امامت) را در كجا قرار دهد».

يارانش به او گفتند داستانت چيست؟ تو قبلا حرف هايى بر خلاف اين مى زدى، او با يارانش به تندى سخن گفت و آنها را نهى كرد و پيوسته به امام دعا مى كرد، امام به اصحاب خود كه قبلا اراده كشتن او را داشتند فرمود: «كداميك از اين دو بهتر بود، كارى را كه شما قصد داشتيد، يا كارى كه من قصد داشتم».(1)


1. اعيان الشيعه، جلد 2، صفحه 7.

[159]

10ـ در حالات امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) و برخورد محبت آميز او با مردم چنين آمده است: يكى از ياران او مى گويد: من در خدمتش در مجلسى بودم در حالى كه گروه زيادى از مردم اجتماع كرده بودند و از مسائل حلال و حرام سؤال مى كردند، ناگهان مردى قد بلند و گندمگون بر او وارد شد و سلام كرد و گفت من يكى از دوستان شما، و از دوستان پدران و اجدادتان هستم، من از حج مى آيم، زاد و توشه خود را از دست داده ام و چيزى كه مرا به مقصدم برساند ندارم اگر صلاح بدانيد مبلغى به من بدهيد و مرا به شهر خود برسانيد، خداوند به من نعمت داده هنگامى كه به شهرم رسيدم آنچه را كه به من عطا فرموديد آن را از طرف شما انفاق مى كنم، چون من نياز به صدقه ندارم. فرمود بنشين خدا رحمتت كند سپس رو به مردم كرد و با آنها سخن مى گفت (و سؤالاتشان را جواب مى داد) تا پراكنده شدند و من با دو نفر ديگر در خدمتش بوديم، فرمود: اجازه بدهيد من به اندرون خانه بروم، برخاست و داخل اتاق خود شد، سپس برگشت و دست خود را از بالاى در بيرون آورد و صدا زد اين مرد خراسانى كجاست؟ فرمود: اين دويست دينار را بگير و براى هزينه سفرت از آن بهره بردارى كن و به آن تبرّك بجوى و چيزى از طرف من انفاق نكن. و هم اكنون برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم. هنگامى كه مرد خراسانى رفت، امام بيرون آمد، يكى از حاضران عرض كرد، فدايت شوم محبت زيادى درباره اين مرد كرديد، چرا خود را از آن پنهان نموديد؟ فرمود: مى ترسيدم آثار ذلّت سؤال، در صورت او ببينم (مى خواستم شرمنده نشود).(1)

11ـ در حالات امام جواد محمد بن على(عليهما السلام) آمده است كه يكى از يارانش مى گويد: خدمت آن حضرت بودم، گوسفندى از يكى از كنيزان آن حضرت گم شده بود، يكى از همسايه ها را گرفته بودند و كشان كشان خدمتش آوردند و مى گفتند تو گوسفند ما را سرقت كرده اى. امام فرمود: دست از همسايگان ما برداريد، آنها گوسفند شما را سرقت نكرده اند، گوسفند شما در خانه فلان كس است برويد و آن را


1. فروع كافى، جلد 4، صفحه 23، حديث 3، با كمى تلخيص.

[160]

از خانه او بياوريد، آنها رفتند و گوسفند را در خانه او ديدند و صاحب خانه را گرفتند و زدند و لباسش را پاره كردند، در حالى كه او سوگند ياد مى كرد كه گوسفند را سرقت نكرده. سرانجام او را نزد حضرت آوردند. امام فرمود: واى بر شما به اين مرد ستم كرده ايد، گوسفند بدون اطلاع او وارد خانه اش شده است سپس امام دستور داد در برابر پاره كردن لباس او و كتك زدن چيزى به او بدهند (و او را راضى كنند و با محبت بازگردانند، و آنها چنين كردند).(1)

12ـ در حالات امام هادى(عليه السلام) مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت به نام «ابوهاشم جعفرى» مى گويد در تنگناى شديدى واقع شدم و به خدمت امام هادى(عليه السلام) رفتم، تا به او شكايت كنم، پيش از آن كه من سخن آغاز كنم، امام فرمود: اى «ابوهاشم» كدام يك از نعمت هاى الهى را مى خواهى شكر آن را ادا كنى؟ ابو هاشم مى گويد: من از اين سخن ناراحت شدم و سكوت كردم و ندانستم چه در پاسخ بگويم. امام خودش ادامه داد و فرمود خداوند ايمان را به تو روزى كرد، و بدن تو را به وسيله آن بر آتش دوزخ حرام نمود، خداوند سلامت و تندرستى به تو داد و تو را بر اطاعتش يارى كرد، خداوند قناعت به تو روزى داد تا در پيش مردم بى ارزش نشوى.

اى ابو هاشم! من ابتدا به سخن كردم براى اين كه گمان كردم مى خواهى شكايتى از كسى كه اين نعمت ها را به تو ارزانى داشته است نزد من مطرح كنى، و من دستور دادم يكصد دينار به تو بدهند، آن را بگير (و مشكل خود را با آن مرتفع كن).(2)

اين بزرگوارى و حسن برخورد سبب شد كه او راضى و خشنود، بى آنكه طرح شكايتى از زندگى خود كند، از خدمت امام باز گردد.

13ـ مرحوم «كلينى» در جلد اول «اصول كافى» درباره حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت را در نزد شخصى به نام «على بن نارمش» كه


1. بحارالانوار، جلد 50، صفحه 47.

2. همان.

[161]

از دشمن ترين مردم نسبت به آل ابى طالب بود (از سوى بنى عباس) حبس كرده بودند و به آن مرد دستور داده شده بود كه هر چه مى توانى بر آن حضرت سخت بگير و آزار و شكنجه كن! ولى يك روز بيشتر نگذشته بود كه آن مرد (ناصبى خشن) چنان در برابر امام نرم شد كه صورت بر پاى مباركش مى گذارد و به عنوان احترام و بزرگداشت چشم به زير مى انداخت و نگاه به حضرت نمى كرد. هنگامى كه از نزد امام بيرون آمد به كلى دگرگون شده بود و سخت به امام اعتقاد پيدا كرده و بهترين سخنان را درباره حضرت مى گفت(1) اين نشان مى دهد كه رفتار امام از نظر عبادت و اطاعت و حسن خلق و حسن رفتار به قدرى عالى بوده كه در اين مدت كوتاه، سرسخت ترين دشمنان را به بهترين دوستان مبدل ساخت.

14ـ درباره حضرت مهدى ولى عصر(عليه السلام) ارواحنافداه، و حسن خلق و برخورد مملو از لطف و عنايتش به افرادى كه به محضرش رسيده اند سخن بسيار است، از جمله مرحوم «محدث نورى» در كتاب «جنّة المأوى» از يكى از علماى معتمد نجف اشرف نقل مى كند كه در نجف اشرف مرد با ايمان و مخلصى بود به نام «شيخ محمد»، او گرفتار ناراحتى شديد سينه بود به گونه اى كه همراه سرفه، اخلاط خون آلود از سينه او خارج مى شد، و در نهايت تنگدستى مى زيست، و غالباً به اطراف نجف براى تحصيل روزى مى رفت، اما به قدر كافى چيزى عايد او نمى شد، در عين حال سخت علاقمند بود كه با دخترى از اهل نجف ازدواج كند، و هر زمان خواستگارى مى رفت با جواب منفى روبرو مى شد، زيرا فقير و فاقد امكانات بود، هنگامى كه فقر و بيمارى و نوميدى از ازدواج با آن دختر، او را تحت فشار قرار داد، تصميم گرفت به آنچه در ميان اهل نجف معروف بود كه براى حل مشكل، چهل شب چهار شنبه به «مسجدكوفه» بروند و به ذيل عنايت ولى عصر(عج) متوسل شوند تا به ديدار آن امام بزرگوار نايل گردند و به مقصود خود برسند»،عمل كند.

اين كار را شروع كرد و پى در پى شب هاى چهار شنبه به مسجد كوفه مى رفت تا


1. اصول كافى، جلد 1، صفحه 508، حديث 8.

[162]

شب آخر فرا رسيد، شبى بود زمستانى و تاريك و توأم با بادهاى سخت و كمى باران.

او مى گويد آن شب من بر سكويى كه نزديك در مسجد بود نشسته بودم و نمى توانستم وارد مسجد شوم، زيرا از اين مى ترسيدم كه مسجد به خاطر خون ريزى سينه ام آلوده شود. هوا سرد بود و پوششى در برابر سرما نداشتم، اندوه شديدى بر من سنگينى مى كرد و دنيا در نظرم تيره و تار شده بود، پيش خود فكر مى كردم، شبها يكى پس از ديگرى گذشت و با اين همه رنج و زحمت و مشقت و خوف، در اين چهل شب به جايى نرسيدم، در حالى كه يأس و نوميدى تمام وجود مرا فرا گرفته بود، احدى در مسجد حضور نداشت، من آتشى براى تهيه قهوه برافروخته بودم كه به آن عادت داشتم و نمى توانستم ترك كنم، و قهوه اى كه با من بود بسيار كم بود، ناگهان ديدم مردى از طرف در به سوى من آمد، همين كه چشمم به او افتاد، پيش خود گفتم: اين يكى از عرب هاى باديه نشين اطراف مسجد است و آمده است كه از قهوه من بنوشد، و در اين شب تاريك بى قهوه بمانم.

در همين حال كه در اين انديشه بودم، آن مرد نزد من آمد، و با نام مرا مخاطب ساخت سلام كرد و در برابر من نشست، تعجب كردم، چگونه نام مرا مى داند گفتم شايد از يكى از قبايل اطراف نجف باشد كه من گاهى براى گرفتن كمك به سراغ آنها مى روم، سؤال كردم آيا شما از فلان طايفه ايد؟ گفت: نه. قبيله ديگرى را نام بردم گفت: نه، و هر چه گفتم جواب منفى داد، من عصبانى شدم و به عنوان استهزاء گفتم شما از قبيله طُرَى طِره هستيد (طرى طره لفظ بى معنايى بود) آن بزرگوار اين سخن را كه شنيد تبسّم كرد، و خشمگين نشد، فرمود: ايرادى ندارد بگو ببينم براى چه به اينجا آمده اى؟ گفتم به تو چه مربوط است كه در اين كارها دخالت مى كنى؟ فرمود: ضررى ندارد، اگر براى من بازگو كنى! من از حسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرو رفتم و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبتم افزوده مى شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم، آماده كردم و به او تعارف نمودم، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن استفاده نمى كنم، يك فنجان قهوه براى او ريختم، از من گرفت، مقدار كمى از

[163]

آن نوشيد و بقيه را به من داده گفت: بقيه را بنوش!، لحظه به لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم: برادر! خداوند در اين شب تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى! سپس شرح حال خود را براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم، و گفتم كه براى حل آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت بر خود هموار كردم، فرمود: اما سينه تو خوب شد، و در آينده نزديكى نيز آن دختر به ازدواج تو در مى آيد ولى فقر تو تا پايان عمر بر طرف نخواهد شد. من توجه نداشتم كه او چه مى گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت، و بعد از ماجراى عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملا سالم است و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند.(1)

آنچه در بالا آمد گوشه هايى از سيره پيشوايان بزرگ اسلام(عليهم السلام) و تجلياتى از حسن خلق آنها در برخورد با دوست و دشمن بود، اين نمونه ها نشان مى دهد كه آن بزرگواران تا چه حد در اين زمينه تأكيد و اصرار داشتند كه همه در برخوردهاى خود نهايت حسن خلق را رفتار كنند. و آنچه را قرآن مجيد درباره پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده، عملا نشان دهند. آرى دعوت آنها به حسن خلق تنها با زبان روايات نبود، بلكه با عمل عالى ترين پيام را به ما دادند.

 

سوء خلق و آثار آن

نقطه مقابل حسن خلق، سوء خلق است كه مى توان آن را به بد زبانى و خشونت تفسير كرد.

افراد بد اخلاق و داراى سوء خلق، بلاى عظيمى براى خود و خانواده و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنند محسوب مى شوند.

سوءخلق از مهمترين عوامل نفرت و انزجار و پراكندگى است و كسانى كه به اين


1. جنّة المأوى كه به ضميمه جلد 53، بحارالانوار چاپ شده، صفحه 240.

[164]

درد بزرگ مبتلا هستند، غالباً در جامعه منزوى مى شوند، و مردم با آنها قطع رابطه مى كنند، و اگر به خاطر الزام هاى اجتماعى يا پست و مقامشان مجبور به مراوده با آنها باشند، در دل بر آنها نفرين مى فرستند، و تا بتوانند از آن ها مى گريزند.

هرگاه اين بيمارى اخلاقى در عالمان دينى و خادمان مذهب پيدا شود، خطر بسيار بزرگترى به دنبال دارد و آن اين كه سبب بدبينى و سوء ظن مردم به اصل مذهب و فرار آنها از دين خواهد شد. و اين گناهى است بسيار بزرگ كه چيزى نمى تواند آن را جبران كند.

به همين دليل در روايات اسلامى شديدترين تعبيرات درباره سوءخلق ديده مى شود، تعبيراتى بسيار تكان دهنده و گاه وحشت زا، كه گلچينى از آن را در ذيل، از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم:

1ـ در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «اِيّاكُمْ وَ سُوءَ الْخُلْقِ فَاِنَّ سُوءَ الْخُلْقِ فِى النّارِ لا مُحالَةَ; از سوء خلق بپرهيزيد كه اين عمل سرانجام در آتش است» (و صاحب خود را نيز به آتش دوزخ گرفتار مى كند).(1)

2ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه: سوء خلق گناهى است كه توبه ندارد. و فرمود: «اَبى اللّهُ لِصاحِبِ الخُلْقِ السَّيِّى بِالتَّوْبَةِ; خداوند از پذيرش توبه افراد بد اخلاق ابا دارد» عرض كردند: يا رسول الله! چرا و چگونه؟

فرمود: «لاَِنَّهُ اِذا تابَ مِنْ ذَنْب وَقَعَ فى اَعْظَمَ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِى تابَ مِنْهُ; زيرا هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى واقع مى شود».(2)

ممكن است منظور از اين سخن اين باشد كه افراد بد اخلاق، هنگامى كه در موردى توبه مى كنند، در حالى كه بد اخلاقى از وجود آنها ريشه كن نشده، عقده آن را در جاى ديگر و به صورت شديدتر باز مى كنند، و به همين دليل هرگز موفق به توبه كامل نمى شوند، مگر اين كه اين رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازند.

3ـ حضرت على(عليه السلام) سوء خلق را بدترين مصيبت شمرده و مى فرمايد: «اَشَدُّ


1. بحارالانوار، جلد 68، صفحه 383.

2. بحارالانوار، جلد 70، صفحه 299.

[165]

الْمَصائِبِ سُوءِ الْخُلْقِ; شديدترين مصيبت ها سوء خلق است».(1)

چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.

4ـ و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: «لا وَحْشَةَ اَوْحَشُ مِنْ سُوءِ الْخُلْقِ; وحشتى بدتر از سوء خلق نيست».(2)

دليل آن روشن است، زيرا انسان را در تنهايى عجيبى فرو مى برد.

5ـ به همين دليل در حديث ديگرى مى فرمايد: «لا عَيْشَ لِسَيِّى الْخُلْقِ; انسان بد اخلاق زندگى ندارد».(3) چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.

6ـ شبيه اين تعبير اما با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «لاسُوْدَدَ لِسَيِّى الْخُلْقِ; انسان بد اخلاق در جامعه، بزرگى و آقايى پيدا نمى كند».(4)

دليل آن هم روشن است زيرا نخستين شرط بزرگى و آقايى جاذبه اخلاقى و مهر و محبت و ادب است، و آن كس كه اين سرمايه را ندارد، به آن نخواهد رسيد.

7ـ و نيز از همان حضرت حديث گوياى ديگرى در اين زمينه آمده است، مى فرمايد: «اَلْمُؤْمِنُ لَيِّنُ الاَْريكة، سَهْلُ الْخَلِيْقَةِ، اَلْكافِرُ شَرَسُ الْخَلِيْقَةِ سَيِّىُ الطَّرِيْقَةِ; مؤمن نرم و انعطاف پذير و خوش خلق است، و كافر بد اخلاق و بد روش است».(5)

و به اين ترتيب حسن خلق، يكى از نشانه هاى ايمان، و سوء خلق يكى از نشانه هاى كفر مى باشد.

 

درمان سوء خلق

آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از طولانى شدن سخن، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواهى مى دهد كه سوء خلق يكى از


1.عيون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 37، به نقل از پرورش روح، جلد 1، صفحه 83.

2. شرح غرر، جلد 6، صفحه 400.

3. همان، صفحه 359.

4. همان.

5. همان، جلد 1، صفحه 364، حديث 1381.

[166]

بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگانى را تيره و تار و شهد حيات را در كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.

بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند بهره گيرند، از جمله اين كه: مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.

اين نكته نيز حائز اهميت است كه براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش خلقى را ـ هرچند تصنّعى باشدـ پيشه خود ساخت، تا اين امر به صورت عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوء خلق پيش مى آيد، انسان خودش را از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.

و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بد اخلاق نيستم و داراى حسن خلقم، اين تلقين تدريجاً اثر مى گذارد، و جوانه هاى حسن خلق بر شاخسار وجودش نمايان مى شود، و آثار سوء خلق برچيده خواهد شد.

گاه مى شود كه سوء خلق، بر اثر گرسنگى، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت، و از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.

و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.

[167]

بد اخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت.

 

مزاح و شوخى

در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق، بحث هاى گسترده اى در زمينه مزاح و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به اينجا مى رساند كه «مزاح» اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز بدى نيست بلكه مى توان آن را بخشى از مسأله حسن خلق و گشاده رويى و اخلاق فاضله محسوب داشت، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه در سخنان جدى نيست.

از سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امامان(عليهم السلام) و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملا مزاح را به صورت معتدل در زندگى خود داشتند.

با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو گروه از فحواى روايات روشن شود.

1ـ در حديثى از حضرت على(عليه السلام) مى خوانيم كه درباره پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين مى فرمود: «كانَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لَيَسُرُّ الرَّجُلَ مِنْ اَصْحابِهِ اِذا رَآهُ مَغْمُوماً بِالْمُداعَبَةِ; رسول خدا هرگاه يكى از ياران خود را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد».(1)

آرى آن حضرت از مزاح براى يك هدف انسانى مطلوب بهره مى گرفت، و دل هاى غمگين را پر از سرور مى كرد.

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود:


1. مستدرك الوسائل، جلد 8، صفحه 408.

[168]

«كَيْفَ مُداعَبَةُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً; چگونه شما با يكديگر شوخى مى كنيد»؟

او پاسخ گفت: بسيار كم.

امام فرمود: «فَلا تَفْعَلُوا فَاِنَّ الْمُداعَبَةَ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ، وَ اِنَّكَ لَتُدْخِلُ بِها السُّرُورَ عَلى اَخِيكَ وَ لَقَدْ كانَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يُداعِبُ الرَّجُلَ يُرِيدُ اَنْ يَسُرَّهُ; اين كار را نكنيد (و مزاح را ترك نگوييد) زيرا مزاح شاخه اى از حسن خلق است، و به وسيله آن شادى در دل برادر مؤمن خود وارد مى كنى و پيامبر(صلى الله عليه وآله) با افرادى شوخى مى كرد، تا آنها را خوشحال كند».(1)

3ـ در حديث ديگرى از همان امام(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «ما مِنْ مُؤْمِن اِلاّ وَ فِيهِ دُعابَةٌ، قُلْتُ وَ مَا الدُّعابَةُ قالَ الْمَزاحُ; هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤال كردم دعابه چيست؟ فرمود: مزاح است».(2)

از اين تعبير استفاده مى شود مؤمنان نبايد خشك باشند، و يكى از شاخه هاى حسن خلق مزاح هاى حساب شده و توأم با تقوا است.

4ـ از روايات استفاده مى شود كه گاه پيشوايان معصوم(عليهما السلام) ديگران را تشويق مى كردند كه در مجلس آنها مزاح كنند و مايه ادخال السّرور گردند. مرحوم «كلينى» در كتاب «كافى» در حديثى نقل مى كند، كه يك نفر اعرابى بود كه گاه خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى آمد و هديه اى مى آورد، سپس عرض مى كرد: پول هديه ما را محبت فرمائيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خنديد. و لذا گاهى كه حضرت اندوهگين مى شد، مى فرمود: اعرابى كجا است اى كاش مى آمد.(3)

5ـ در احاديث، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله در حديثى داريم كه: زنى به نام «امّ ايمن» خدمت پيامبر (عليه السلام) آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده، فرمود: همسرت كيست، همان كسى كه در چشمش سفيدى است. زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست، فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است، عرض كرد: «لا وَاللّهِ; نه به خدا سوگند». فرمود: «هر كسى در چشمانش سفيدى (و سياهى) است».(4)


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 663، حديث 3.

2. همان، حديث 2.

3. همان، حديث 1.

4. تنبيه الخواطر، جلد 1، صفحه 112.

[169]

در برابر اين احاديث، احاديث فراوانى وارد شده كه از مزاح نهى مى كند از جمله:

1ـ در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِيّاكُمْ وَ الْمَزاحَ فَاِنَّهُ يَذْهَبُ بِماءِ الْوَجْهِ وَ مَهابَةِ الرِّجالِ; از مزاح بپرهيزيد كه آبرو و ابهّت انسان را مى برد».(1)

2ـ باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اِذا اَحْبَبْتَ رَجُلا فَلا تُمازِحْهُ وَ لا تُمارِهِ; هنگامى كه كسى را دوست داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما».(2)

3ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اِيّاكُمْ وَ الْمَزاحَ فَاِنَّهُ يَجُرُّ السَّخِيمَةَ وَ يُورِثُ الضَّغِينَةَ وَ هُوَ السَّبُّ الاَْصْغَرُ; از مزاح بپرهيزيد كه سبب كينه و عداوت است، و دشنام كوچك محسوب مى شود».(3)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَءُ عَلَيْكَ; مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى شوند».(4)

* * *

 

بنابر آنچه در اين روايات كوتاه و پر معنى آمده است، مزاح مى تواند آبرو و شخصيت انسان را بر باد دهد، سبب عداوت و دشمنى گردد، و مانند دشنام تأثير سوء بگذارد و موجب جرئت و جسارت افراد نادان بر انسان گردد.

از مطالعه اين تعبيرات به خوبى مى توان دريافت كه راه جمع ميان گروه اول از روايات كه تشويق به مزاح مى كند و گروه دوم كه از آن به شدت نهى مى كند چيست؟

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation