خواست و پوشيد و به صف قوم خود ملحق و آماده همكاری شد . در اين بين ، گذشته به فكرش افتاد ، به يادش آمد كه به مدينه رفته وچه چيزها ديده و شنيده ، به يادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كردهاست ، و آن حضرت به او فرموده ، جلو خشم خود را بگيرد . در انديشه فرو رفت كه چرا من تهييج شدم ، و به چه موجبی من سلاح پوشيدم، و اكنون خود را مهيای كشتن و كشته شدن كردهام ؟ چرا بیجهت من برافروخته و خشمناك شدهام ؟ ! با خود فكر كرد الان وقت آن است كه آن جملهكوتاه را به كار بندم . جلو آمد و زعمای صف مخالف را پيش خواند و گفت : " اين ستيزه برایچيست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است كه جوانان نادان ما كردهاند ، منحاضرم از مال شخصی خودم اداكنم . علت ندارد كه ما برای همچو چيزی به جانيكديگر بيفتيم و خون يكديگر را بريزيم " . طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون |