از من خوشنود شوی . هيچ گردشی و تغييری و هيچ نيرويی در جهان نيست مگراز تو و به وسيله تو " . عتبه و شيبه در عين اينكه از شكست رسول خدا خوشحال بودند ، به ملاحظهقرابت و حس خويشاوندی ، " عداس " غلام مسيحی خود را كه همراهشان بوددستور دادند تا يك طبق انگور پركند و ببرد جلو آن مردی كه در آن دور درزير سايه شاخههای انگور نشسته بگذارد ، و زود برگردد . " عداس " انگورها را آورد و گذاشت و گفت : " بخور ! " رسول اكرمدست دراز كرد ، و قبل از آنكه دانه انگور را بدهان بگذارد ، كلمه مباركه" بسم الله " را بر زبان راند . اين كلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود . اولين مرتبه بود كه آنرا میشنيد . نگاهی عميق به چهره رسول اكرم انداخت و گفت : " اين جملهمعمول مردم اين منطقه نيست ، اين چه جملهای بود ؟ " رسول اكرم : " عداس ! اهل كجايی ؟ و چه |