49 يك دشنام غلام عبدالله بن مقفع ، دانشمند و نويسنده معروف ايرانی ، افسار اسبارباب خود را در دست داشت و بيرون در خانه سفيان بن معاويه مهلبی ،فرماندار بصره ، نشسته بود ، تا اربابش كار خويش را انجام داده بيرونبيايد ، و سوار اسب شده به خانه خود برگردد . انتظار به طول انجاميد ، و ابن مقفع بيرون نيامد ، افراد ديگر - كه بعداز او پيش فرماندار رفته بودند - همه برگشتند و رفتند ، ولی از ابن مقفعخبری نشد . كم كم غلام به جستجو پرداخت . از هر كس میپرسيد ، يا اظهاربیاطلاعی میكرد ، يا پس از نگاهی به سرا پای غلام و آن اسب ، بدون آنكهسخنی بگويد ، |