راه مشترك ، با صميميت ، در ضمن صحبتها و مذاكرات مختلف طی شد . بهسر دو راهی رسيدند ، مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفيقمسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت ، و از اين طرف كه او میرفتآمد . پرسيد : " مگر تو نگفتی من میخواهم به كوفه بروم ؟ " . - " چرا " . - " پس چرا از اين طرف میآئی ؟ راه كوفه كه آن يكی است " .- " میدانم ، میخواهم مقداری تورا مشايعت كنم . پيغمبر ما فرمود "هرگاه دو نفر در يك راه بايكديگر مصاحبت كنند ، حقی بريكديگر پيدامیكنند " . اكنون تو حقی بر من پيدا كردی . من به خاطر اين حق كه بهگردن من داری میخواهم چند قدمی تو را مشايعت كنم . و البته بعد به راهخودم خواهم رفت " . - " اوه ، پيغمبر شما كه اين چنين نفوذ و قدرتی در ميان مردم پيدا كرد، و باين سرعت دينش در جهان رائج شد ، حتما به واسطه همين |