و راه افتاد . بر تعجب امام افزوده شد . تعجب امام آن وقت به منتهیدرجه رسيد كه ديد آن مرد رفت به سراغ يك نفر مريض ، و نانها و انارهارا به او داد و راه افتاد ، در اين وقت امام خود را به آن مرد رساند واظهار داشت : " من امروز كار عجيبی از تو ديدم " تمام جريان را برايشبازگو كرد و از او توضيح خواست . او نگاهی به قيافه امام كرد و گفت : " خيال میكنم تو جعفر بن محمدی ؟" " بلی درست حدس زدی ، من جعفر بن محمدم " . " البته تو فرزند رسول خدايی و دارای شرافت نسب میباشی ، اما افسوسكه اين اندازه جاهل و نادانی " . " چه جهالتی از من ديدی ؟ " " همين پرسشی كه میكنی از منتهای جهالت است ، معلوم میشود كه يكحساب ساده را در كار دين نمیتوانی درك كنی ، مگر نمیدانی كه خداوند درقرآن فرموده : " « من جاء بالحسنة فله عشر امثالها »" هر كار نيكی دهبرابر پاداش |