سياهی نزديكتر رسيد ، مردی فرياد كرد : " به خدا خودش است ، ابوذراست " . رسول اكرم : " خداوند ابوذر را بيامرزد ، تنها زيست میكند ، تنهامیميرد تنها محشور میشود " . رسول اكرم ابوذر را استقبال كرد ، اثاث را از پشت او گرفت و به زمينگذاشت ، ابوذر از خستگی و تشنگی بيحال به زمين افتاد . رسول اكرم : " آب حاضر كنيد و به ابوذر بدهيد كه خيلی تشنه است " .ابوذر : " آب همراه من هست " . - " آب همراه داشتی و نياشاميدی ؟ ! " - " آری پدر ومادرم به قربانت ، به سنگی بر خوردم ديدم آب سرد وگوارايی است . اندكی چشيدم ، با خود گفتم از آن نمیآشامم تا حبيبم رسولخدا از آن بياشامد " ( 1 ) . پاورقی : . 1 ابوذر غفاری ، تأليف عبدالحميد جودش السحار ، ترجمه ( با اضافات) علی شريعتی . |