بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب فقهای نامدار شیعه, عقیقى بخشایشى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     fo-n01 -
     fo-n02 -
     fo-n03 -
     fo-n04 -
     fo-n05 -
     fo-n06 -
     fo-n07 -
     fo-n08 -
     fo-n09 -
     fo-n10 -
     fo-n11 -
     fo-n12 -
     fo-n13 -
     fo-n14 -
     fo-n15 -
     fo-n16 -
     fo-n17 -
     fo-n18 -
     fo-n19 -
     fo-n20 -
     fo-n21 -
     fo-n22 -
     fo-n23 -
     fo-n24 -
     fo-n25 -
     fo-n26 -
     fo-n27 -
     fo-n28 -
     fo-n29 -
     fo-n30 -
     fo-n31 -
     fo-n32 -
     fo-n33 -
     fo-n34 -
     fo-n35 -
     fo-n36 -
     fo-n37 -
     fo-n38 -
     fo-n39 -
     fo-n40 -
     fo-n41 -
     fo-n42 -
     fo-n43 -
     fo-n44 -
     fo-n45 -
     fo-n46 -
     fo-n47 -
     fo-n48 -
     fo-n49 -
     fo-n50 -
     fo-n51 -
     fo-n52 -
     fo-n53 -
     fo-n54 -
     fo-n55 -
     fo-n56 -
     fo-n57 -
     fo-n58 -
     fo-n59 -
 

 

 
 

29- علامه وحيد بهبهانى(استاد الكل)

(متولد1117-متوفى 1205 ه.ق)

گفتار استاد:

«محمد باقر بن محمد اكمل بهبهانى،معروف به‏«وحيد بهبهانى‏».اين مرد شاگردسيد صدرالدين رضوى قمى شارح وافيه،و او شاگرد آقا جمال خوانسارى سابق‏الذكر است.

وحيد بهبهانى در دوره صفويه قرار دارد.حوزه اصفهان بعد از انقراض صفويه ازمركزيت افتاد. برخى از علماء و فقهاء-از آن جمله سيد صدر الدين رضوى قمى‏و استاد بهبهانى-در اثر فتنهافغان به عتبات عاليات مهاجرت كردند.

وحيد بهبهانى كربلا را مركز قرار داد و شاگردان بسيار مبرز تربيت كرد.از آن‏جمله است:سيد مهدى بحر العلوم،سيد على صاحب رياض،ميرزا مهدى‏شهرستانى،سيد محمد باقر اصفهانى شفتى معروف به حجة الاسلام،ميرزامهدى شهيد مشهدى،سيد جواد صاحب مفتاح الكرامه،سيد محسن اعرجى و...

علاوه بر اين خدمات،او در راه دفاع از اجتهاد و مبارزه با اخبارى‏گرى كه در آن‏وقت‏سخت رواج يافته بود مبارزه پى‏گيرى كرد.شكست دادن اخباريان،تربيت‏گروهى مجتهد مبرز سبب شد كه او را استاد الكل خوانند.او تقوى را در حد كمال‏داشت.شاگردانش براى او احترام بسيار عميقى قائل بودند.وحيد بهبهانى نسب‏به مجلسى اول مى‏برد،يعنى از نواده‏هاى دخترى مجلسى اول(البته به چندواسطه)است،و او آمنه بيگم همسر ملا صالح مازندرانى بوده كه زنى فاضله وفقيهه بوده است،گاهى آمنه بيگم مشكلات علمى شوهر فاضل خود راحل‏مى‏كرده است.» (1)

ولادت او:

ولادتش در سال‏1117 ه.ق در اصفهان،به فاصله چند سال پس از درگذشت‏مجلسى بوده است. او در دامن مادر مهربان و پدر بزرگوار رشد و نما كرد و پس از رشدو نما،در آغاز امر در بهبهانسكونت گزيد و در اواخر به كربلا انتقال يافت.

علامه بزرگوار،مرحوم آقا محمد باقر اصفهانى،يكى از بزرگترين و نامورترين‏فقيهان نامدار مى‏باشد كه از دويست‏سال پيش تا عصر ما،خود و شاگردانش ازاستوانه‏هاى بزرگ فقهى بهشمار آمده و سر منشا تحولات عظيم در فقه و دفاع از آئين‏پاك تشيع بوده‏اند.

او يكى از نام‏آورترين مشعل داران علم اصول فقه در تاريك‏ترين دورانهاى‏حيات علمى آنبوده است كه به حمايت و دفاع از آن برخاست و علم اصول را از نوپايه‏گذارى و احياء نمود.

استاد اكبر و مروج شريعت‏سيد البشر،علامه ثانى و محقق ثالث،آقا وحيدبهبهانى،يكى از اكابر فقهاى اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم هجرى قمرى‏مى‏باشد.او از شاگردان سيد صدر الدين رضوى قمى،شارح وافيه،و او شاگردآقا جمال خوانسارى بوده است،و پدرش محمد اكمل شيرازى فاضل عصر خويش،ازشاگردان مبرز شيخ جعفر قاضى و ملا ميرزا محمد شيروانى و علامه مجلسى بود،ومادرش دختر نور الدين بن ملا محمد صالح مازندرانى و جده پدرى مادرش،عالمه‏فاضله،آمنه بيگم دختر مجلسى اول و خواهر مجلسى دوم بودهاست،از اين رو از اول‏به جد و از دومى به خال تعبير آورده مى‏شود.

نسب او:

طبق سلسله نسبى كه در دست فرزندان و رجال فاميل ايشان است،نسب او باچهارده واسطه به شيخ مفيد دانشمند والا مقام و فقيه نامور اسلامى مى‏رسد و از طرف‏مادر نيز نسبى بس بزرگ و شريف دارد،چه مادر وى نوه فقيه عاليقدر،مرحوم ملاصالح مازندرانى و داماد علامه مجلسى اول است،و پدرش،ملا محمد اكمل،دراجازات و كتب خود از مجلسى اول و ملا صالح، به عنوان جد،و از مجلسى دوم به‏دايى تعبير مى‏كند.پس از بررسى شرح حال هر يك از اينمردان بزرگ،پى مى‏بريم كه‏خاندان ايشان از نظر نسب بسيار بلند مرتبت‏بوده‏اند.

مهاجرت به بهبهان:

وحيد بهبهانى كه در اصفهان به دنيا آمده بود،پس از طى مراحل آغازين زندگى،در اين شهر، همراه پدرش به بهبهان آمد و به تحصيل اشتغال ورزيد،و شايد عامل‏مهاجرت پدر ايشان به بهبهان،بر اساس تصريح جمعى،براى مبارزه با مسلك‏اخبارى‏گرى باشد كه توسعه چشم‏گيرى در اين شهر يافته بود،در اين شهر مردم را كه‏اختلافى با هم داشتند،دعوت به برادرى نمود،و بيش از سى سال در اين شهر به‏تدريس اشتغال ورزيد و گروه زيادى از مردم رااز اخبارى‏گرى رويگردان نمود.

سفر به كربلا:

علامه بهبهانى،پس از طى اين مدت به كربلا عزيمت فرمود و علت آن را برخى‏اين گونه نوشته‏اند:روزى ايشان در بهبهان مشغول برگزارى نماز بودند و در بين دونماز،«خواجه عزيز كلانتر»(حاكم وقت‏شهر)به ايشان گفت:«ببينيد بر اثر دستورى كه‏داده‏ام چه قدر مردم در نماز جماعت‏شما شركت كرده‏اند و جمعيت چه قدر زياد شده‏است.»اين سخن وحيد را منقلب نمود و از بيم آنكه مبادا يك نفر نادان زنگ ريا را دردلش بنشاند،قصد عزيمت‏به كربلا را نمود و در سال‏1159 ه.ق به اتفاق تمام فاميل وبستگانشان بهبهان را به قصد عتبات عاليات تركگفت.

عده‏اى ديگر علت عزيمت او را اين موضوع مى‏دانند كه نفوذ اخباريين در اين‏منطقه زياد شده بود و آقا مى‏خواستند آن را ريشه‏كن سازند و در آن شرايط ميسورنبود،به هر حال بعد از ورود به نجف اشرف و شركت در مجلس بحث مدرسين،آن وقت متوجه شد كه استاد كاملى كه بتواند از او استفاده كند،وجود ندارد.از اين رو خودبه كربلا انتقال يافت.در كربلا نفوذ اخباريها بسيار زياد بود،به طوريكه وقتى برخى ازآنها مى‏خواستند كتابى را كه قبلا در دست مجتهدين بوده است،به دست گيرند،دستمال بر دور كتاب پيچيده و آن را برمى‏داشتند،چون آن را نجس مى‏دانستند.و اين‏وضع مجتهدين در كربلا بود،ولى پس از ورود آقا به شهر و شركت در مجلس بحث‏آنان،روزى در صحن شريف ايستاد و با صداى بلند فرياد بر آورد كه: «مردم!من حجت‏خدا بر شما هستم.»علماء و فضلاء از هر طرف متوجه او شدند و به دور او اجتماع‏نمودند،گفتند چه مى‏خواهى؟وحيد گفت:مى‏خواهم شيخ يوسف صاحب حدائق‏منبرش را در اختيار من بگذارد و دستور دهد تا شاگردانش پاى منبر من حاضر شوند.

چون اين خبر به شيخ يوسف رسيد،از آنجا كه وى آن روزها از مسلك اخبارى عدول‏كرده بود، ولى از ترس جهال نمى‏توانست‏حق را اظهار كند،با طيب خاطر تقاضاى‏وحيد را پذيرفت،شايد او بتواند بطلان مسلك اخبارى‏گرى را براى آنان ثابت گرداند.

وحيد سه روز به درس و بحث و گفتگو پرداخت و در نتيجه دو ثلث از شاگردان شيخ‏يوسف رابه روش اصولى برگردانيد.و صاحب حدائق از اين موضوع بسيار مسرور وخوشحال شد.

با اين مقدمات،نفوذ اخباريها روز به روز در كربلا كمتر شد و حتى نماز خواندن‏در پشت‏سر شيخ يوسف متروك شده و خود شيخ يوسف نماز خواندن در پشت‏سروحيد را صحيح دانسته و گفته بود كه بعد از مرگش وحيد بر جنازه‏اش نماز بخواند واين عظمت تفكر و اطلاعات عميق و وسيع وحيد را مى‏رساند،و سستى فكر و راى‏اخباريها را.به اين ترتيب وحيد را در عصر خود،«مجدد مذهب‏»مى‏ناميدند وشاگردانش همه جا او را مروج دين حنيف و مجددطريق اجتهاد و تقليد و زنده كننده‏اساس تشيع مى‏دانستند.

درباره مقام علمى ايشان،همين بس كه شاگردانى چون علامه بحر العلوم وصاحب رياض او را«علامه بهبهانى‏»،و صاحب جواهر و شيخ انصارى و ديگران،همه جا او را«استاد اكبر»و«استاد كل‏»خوانده‏اند،و ديگر اينكه ايشان در ديباچه حاشيه‏كتاب مدارك نوشته است كه صاحب مدارك را در خواب ديد كه اعتراف به غفلتهاى‏خود و يادآوريهاى او نمود و از وى در اين خصوص اظهار خوشنودى كرد.در موردخصوصيات و فضايل اخلاقى ايشان تعاريف زيادى شده و گفته‏اند كه وى بسيارخوش‏رو و خوش صحبت و لطيفه‏گو بوده است و بسيار زاهد،بهطوريكه لباسهايش‏كرباس و تابدار بود و به ظواهر دنيا هيچ نظرى نداشت.

تاليفات او:

اين مرد بزرگوار،قريب شصت كتاب تصنيف فرمود و تعدادى از تاليفاتش به‏فارسى،و بسيارمتين و پرفايده مى‏باشد،كه از آن ميان كتب زير را مى‏توان به اختصاربرشمرد:

1-ابطال القياس

2-اثبات التحسين و التقبيح العقليين

3-الاجتهاد و الاخبار

4-اصالة البرائة

5-اصالة الصحة في المعاملات و عدمها

6-الاستصحاب

7-اصول الاسلام و الايمان

8-التحفة الحسينيه

9-التعليقة البهبهانية

10-التقية

11-حاشيه ارشاد علامه

12-حاشيه تهذيب علامه

13-حاشيه ارشاد اردبيلى

14-حاشيه مسالك الافهام

15-حاشيه معالم

16-شرح مفاتيح الكلام

اساتيد و شاگردان او:

از اساتيد وى مى‏توان:آقا سيد محمد طباطبايى بروجردى،و آقا صدر الدين‏همدانى و پدر علامه‏اش را نام برد.از شاگردان ايشان مى‏توان عالم عاليقدر،علامه‏بحر العلوم،و ميرزا محمد مهدى شهرستانى،و آقا سيد على طباطبايى(صاحب‏رياض)و شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء،و بسيارى از فضلاى ديگر را دانست كه هريك از آنان از مفاخر و مشاهير زمان مى‏باشند.

وفات او:

عمر وحيد بهبهانى در حدود نود سال بود و در اواخر عمر،ضعف بر وى‏مستولى شد و درس و بحث را ترك نمود و تنها به تدريس‏«شرح لمعه‏»اكتفا ورزيد ودستور داد كه سرآمد شاگردانش، «علامه بحر العلوم‏»به نجف اشرف بازگردد و مستقلابه تشكيل حوزه درس و بحث و رسيدگىبه امور شيعيان همت گمارد.

به گفته نوه عاليقدرش،«آقا احمد»،ايشان در29 شوال 1205 ه.ق وفات يافتند.او در كربلاى‏معلى،به جوار رحمت‏حق پيوست و در رواق حضرت امام حسين(ع)،پايين پاى‏شهداءمدفون گرديد.

در مورد او گفته‏اند:

و البهبهانى معلم البشر مجدد المذهب في الثانى عشر ازاح كل شبهة و ريبفبان للميلاد كنه العقل

اين مرد بزرگوار،تمام عمر گرانبهاى خود را صرف نگاهدارى علوم و اخبار وآثار اهل بيت عصمت(عليهم السلام)و تعليم و تربيت نوابغ و برجستگان بى‏شمارى‏نمود و خدمات فراوانى به مذهب شيعه كرد.از ايشان فرزندان عالم و بزرگوارى بر جاى مانده كه راه پدر را ادامه دادهو در تبليغ دين مبين اسلام كوشيده‏اند. (2)

روانش شاد باد.

پى‏نوشتها:

1- آشنايى با علوم اسلامى،ص‏307.

2- ريحانة الادب،ج 1،ص‏53- علاوه بر آن كتاب‏«وحيد بهبهانى‏»تاليف فاضل نامى آقاى دوانى- نقش‏روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت،حامد الگار،ص 51- تشيع و مشروطيت، دكتر عبد الهادى حائرى- مقاله كوير،باستانى پاريزى،تفكر نوين سياسى در اسلام،دكتر حميد عنايت،ص 230- روضة الصفا،هدايت،ج‏9،صفحات 204 و 205 و...از منابع قابل استفادهدر اين مورد مى‏باشند.