13- محمد بن ادريس حلى
(متولد543-متوفى 598 ه.ق)
گفتار استاد:
«ابن ادريس حلى،از فحول علماى شيعه است.خودش عرب است و شيخطوسى جد مادرى او(البته مع الواسطه)به شمار مىرود.به حريت فكر معروفاست،صولت هيبت جدش شيخ طوسى را شكست،نسبتبه علماء و فقهاء تاسر حد اهانت،انتقاد مىكرد.در سال 598 در سن55 سالگى درگذشت.
كتاب نفيس و معروف او در فقه به نام«سرائر»است.گفتهاند كه ابن ادريس ازتلامذه سيد ابو المكارم ابن زهره بوده است،ولى بنا بر تعبيراتى كه ابن ادريس دركتاب«الوديعه»از كتاب السرائر مىكند،چنين برمىآيد كه صرفا معاصر وى بودهاست و او را ملاقات كرده است و دربرخى مسائل فقهى ميان آنها مكاتباتى رد وبدل شده است.» (1)
ولادت او:
او در سال543 هجرى در مركز حله قدم به عرصه حيات نهاد.تولد او در يكخانواده روحانى ومعنوى صورت گرفت.او از محضر ابن زهره فقيه نامدار كسب علمنمود.
سرزمين حله:
برخى از سرزمينها هستند كه از نوعى رحمت و بركتخاصى برخوردارند واطراف و اكناف آن از مباركى و ميمنتخاصى بهرهمند هستند،به تعبير قرآن مجيد،اطراف آن مبارك و ميمون است.«حله»كه واقع بين كوفه و بغداد است،از آن گونهسرزمينهاى رحمتخيز و بركت آفرين است كه تاكنون علماء و فقهاى نامدار وخدمتگزار دين تحويل جامعه اسلامى داده است و چندين چهره سرشناس و معروفاز فقهاء ما منسوب به آن منطقه هستند كه روزگارى مركزعلمى و تدريس شيعيان بودهاست. (2)
علامه حلى در آسمان علم و فضيلت،و در ميان انبوه فقهاى نامدار شيعه،همچون يك ماه مىدرخشد و آراى فقهى،اصولى و منطقى او در كتابهاى علمى ازبرجستگى خاص برخوردار است.او يكى از استوانههاى محكم و پايدارى است كه درحساسترين مراحل فكرى واجتماعى شيعه درخشيده و اطراف خود را منور ساختهاست.
او قطب دايره تحقيق و فضيلت،ستاره درخشان فقه و فقاهت و يكى ديگر ازفرزانگان شهر حله است.شهرى كه به دستور امير سيف الدوله صدقة بن منصورمزيدى اسدى از امراء دولتديالمه در سال 495 ه.ق بناگذارى و پىريزى شده است.
به همين جهت گاهى آن شهر،«حله مزيديه»گفته مىشود و آن يكى از شهرهاىمعروف بين نجف اشرف و حائر مقدس حسينى(ع)است كه در دو سمتشط فراتقرار گرفته است و به منزله دو طرف بغداد است كه در شرق دجله و غرب آن قرار گرفتهاست و اين شهر از روز نخستبر اساس تشيع پايهگذارى شده است و از آن منطقهعلماء و بزرگان متعددى برخاستهاند كه شرح حال برخى از آنان گذشته است و طبقروايتى كه علامه مجلسى در كتاب«السماء و العالم»بحار نقل كرده است،ابو حمزهثمالى از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گويد:«به هنگام عبور امير المؤمنين على(عليه السلام)به طرف صفين،همراه او بودم كه روى تپهاى قرار گرفت.سپس بهنيزارى كه ميان بابل(عراق)و آن تپه قرار گرفته بود اشاره نمود و فرمود:«شهرى و چهزيبا شهرى!»عرض كردم سرور من،به شهرى اشاره مىكنيد،آيا در اينجا شهرى بودهاست كه آثارش از بين رفته است؟فرمود:«نه بلكه شهرى به وجود خواهد آمد كه به آنحله سيفيه خواهند گفت.در آن شهر اقوام نيكوكارى زندگى خواهند كرد.اگريكى ازآنان سهم خود را به خداوند نذر كند،وفاء به آن مىنمايد.» (3)
ابن ادريس در نظر محققين:
علامه نورى در فائده سوم از خاتمه مستدرك مىنويسد:«ابو عبد الله محمد بناحمد بن ادريس عجلى حلى،عالم بزرگوار و معروفى است كه بزرگان فقها در اجازاتخود به عظمتمقام علمى،فهم و دقت او اعتراف كردهاند و او را ستودهاند.» (4)
ابن داود در رجال خود مىگويد:«وى پيشواى فقهاى حله،در علوم متقن وداراى تصنيفاتبسيار است.» (5)
فقيه بزرگ،شهيد اول(قدس سره)در اجازه خود او را با اين عبارات:شيخ امام،علامه شيخالعلماء و رئيس المذهب ستوده است. (6)
محقق دوم نيز در اجازه قاضى صفى الدين مىنويسد:«روايت مىكنم تمامتصنيفات و روايات شيخ امام سعيد محقق،حبر العلماء،فخر الملة و الحق و الدين،ابى عبد الله محمد بن ادريسحلى را.»
محدث عالى مقام،شيخ حر عاملى در كتاب«امل الآمل»مىنويسد:«دانشمندانمتاخر ما،ابن ادريس را بسيار ستودهاند و كتاب«سرائر»او را با آنچه در آخر آن از كتاب!119 و اصول متقدمين نقل كرده است،مورد اعتماد قرار دادهاند.علامه حلى و ساير علماء،احوال او را دركتب استدلالى خود نوشته و اكثر آن را پذيرفتهاند.» (7)
همچنين دانشمند نامى،شيخ يوسف بحرانى كه از علماى معتدل اخبارى است،در«لؤلؤةالبحرين»مىنويسد:
«وى فقيه و اصولى خالص و مجتهد صرف بود،او نخستين كسى است كه بابنكوهش از شيخ طوسى(ره)را به روى ديگران گشود،و گر نه قبل از وى دانشمندانى كهدر عصر شيخ بودند، غالبا به روش شيخ عمل مىكردند،تا آنكه نوبتبه او رسيد،آنگاه محقق اول(مؤلف شرايع)،و علامه حلى در موارد بسيارى به نكوهش وى(ابنادريس)پرداختند،او و آراء و اقوالش را به باد انتقاد و طعنه گرفتند.ولى حقيقت امر ايناست كه فضل و بزرگوارى او در ميان شيعه منكر ندارد.بهترين تعبير و تعريفى كه دركتب مربوطه به اين فقيه عظيم الشان ديده شده است، چند سطر مختصر و دلپذير ولطيف است كه شهيد سعيد،قاضى نور الله شوشترى در كتاب نفيس«مجالس المؤمنين»نوشته است.اين عبارت كوتاه،به قدرى مناسب و جالب و استوار به قلم آمده است كهبه خوبى مىتواند معرف كامل فخر الدين محمد بن ادريس حلى باشد.اومىنويسد:
«در اشتعال فهم و بلند پروازى،از فخر الدين رازى بيش،و در علم فقه ونكتهپردازى از محمد بن ادريس شافعى در پيش است،كتاب«سرائر»كه از جملهمصنفات شريفه اوست،در دقت فهمو كثرت علم او دليلى ظاهر و برهانى باهر است.
او را بر تصنيفات شيخ اجل ابو جعفر طوسى ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهىاو راخلافى يا اعتراضى يا استدراكى هست.» (8)
ابن ادريس خبر واحد را نمىپذيرد:
دانشمندان در كتاب اصول،اخبار معصومين(عليهم السلام)را به دو گونه تقسيمكردهاند:خبرمتواتر و خبر واحد.
خبر متواتر روايتى است كه جمعى از راويان طورى آن را نقل كردهاند كه احتمالتبانى بر دروغ و جعل خبر،محال باشد و به خودى خود انسان يقين به راستى وواقعيت آن پيدا مىكند،ولى خبر واحد عكس آن است،يعنى به تنهايى و بدون انضمامقرائن خارجى،مفيدعلم و يقين نيست.
دانشمندان ما در كتب اصول با دليلهاى متقن،خبر واحد را بدون انضمام قرينهپذيرفته و به حكم عقل آن را مورد عمل قرار مىدهند،ولى جمعى كه ابن ادريس ازجمله آنهاست،نظر بهاينكه خبر واحد مفيد ظن و گمان است،آن را نپذيرفته و به مفادآن عمل نكردهاند.
گذشته از مخالفتى كه ابن ادريس با مكتب شيخ نمود و براى او گران تمام شد،موضوع مخالفت وى با ساير فقهاء در مساله خبر واحد نيز بيشتر موجب سر و صداگرديد،در ميان فقهاى ما تنها ابن ادريس نيست كه خبر واحد را حجت و معتبرنمىداند،بلكه جز او جمعى هم بدين عقيده بودند،با اين فرق كه ابن ادريس به واسطهمزاج حادى كه داشته،طبق معمول بيش از ديگران آن را دنبال كرده و براى قبولاندن آنپافشارى نموده است،تا جائيكه نظريه او در اين باره مورد گفتگوى بسيار واقع شده،جمعى از او سخت انتقاد نموده،و گروهى به دفاع و توضيح مقصد وى برخاسته و برمخالفين او اعتراض كرده و گفتههاى ديگران رابىانصافى در حق ابن ادريسدانستهاند.
ابن داود كه معاصر علامه حلى است،در رجال خود مىنويسد:«ابن ادريس بهكلى از اخبار اهلبيت(ع)دورى جسته است.»
مؤلف نقد الرجال مىگويد:«ابن داود به همين دليل ابن ادريس را در باب«ضعفاء»نام برده،ولى بهتر اين بود كه او را در باب«ممدوحين»ذكر مىكرد.»
رجالى دانشمند مشهور،شيخ ابو على حائرى در كتاب«منتهى المقال»بعد از نقلعبارت مزبور،مىگويد:«گزاف گويى ابن داود و عدم رعايت جهت انصاف او،بر كسى!121 پوشيده نيست،چه كه نگوهش از اين دانشمند بزرگ،مخصوصا با اين علتى كه ذكركرده(كه چون خبر واحد را معتبر نمىدانسته،به كلى از اخبار اهل بيت(ع)دورىجسته است)چندان بىپايهاست كه حد ندارد،زيرا:
اولا:عمل كردن ابن ادريس و اعتماد وى به بسيارى از اخبار-مخصوصا كه اودر آخر سرائر ازكتب قدما آورده است-چيزى نيست كه بر اهل دانش پوشيده باشد.
ثانيا:در ميان فقهاى ما تنها ابن ادريس نيست كه عمل به خبر واحد نكرده است،بلكه جمعى از بزرگان علما،مانند سيد مرتضى،ابو المكارم ابن زهره،ابن قبه و ديگراننيز عمل به خبرواحد را معتبر نمىدانند.
پس اگر عمل نكردن به خبر واحد،موجب تضعيف ابن ادريس باشد،بايد اينبزرگان را همتضعيف كرد،در صورتى كه هيچ كس آنها را ضعيف ندانسته است.»
مؤلف«لؤلؤة البحرين»نيز در اين خصوص در دفاع از ابن ادريس مىگويد:
«اگر او مسالهاى از مسائل فن(خبر واحد)به اشتباه رفته باشد،اين موجبنمىشود كه او را اين طور مورد سرزنش قرار دهيم،زيرا بسيارى از دانشمندان امثال اورا مىبينيم كه اين گونهاشتباهات داشتهاند،به خصوص در امثال اين مساله(يعنى عملنمودن به خبر واحد) (9)
فاضل نامى،استاد على دوانى مىنويسد:
آيا ابن ادريس نوه شيخ طوسى است؟
اغلب علماى تراجم ابن ادريس را نواده شيخ طوسى دانستهاند،بدون اينكه تاكنون معلوم شده باشد كه وى از كجا و چگونه به شيخ مىپيوندد.يكى مادر او را دخترشيخ مىداند و ديگرى شيخ را دايى او دانسته و سومى شخصى را نام«مسعود بن ورام»را كه تا كنون هويت او معلوم نگشته،جد مادرى او و پدر زن شيخ معرفى كرده است وچهارمى مسعود بن ورام را همان مسعودى،مؤلف«مروج الذهب»جد شيخ طوسى وجد مادرى ابن ادريس مىداند.اين اقوال پريشان به قدرى با هم ضد و نقيض هستند كهنمىتوان آنها را جمع و جور كرد.محدث متتبع مرحوم حاج ميرزا حسين نورى درخاتمه مستدرك چون چيزى از اقوال مربوطه دستگيرش نشده،مىگويد اين اقوالگذشته از اينكه تخمين است و ماخذ محكمى ندارد،اصولا از محالات عاديه به شمارمىرود.
ما نيز چندان كه در كتاب«السرائر»نگريستيم،جايى نيافتيم كه ابن ادريس شيخرا جد خوددانسته و اعتراف به اين نسبت نموده باشد.
او داراى تاليفات متعددى است كه السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى،تلخيصتفسير تبيان شيخطوسى و التعليقات حواشى و ايرادات بر تفسير التبيان از معروفترينتاليفات او مىباشد. (10)
وفات وى:
در لؤلؤة البحرين از رساله مشهور كفعمى كه درباره وفيات دانشمندان نوشتهاست،نقل مىكند كه گفته است:ابن ادريس فرموده من در سال 558 بالغ گشتم،سپساز صالح فرزند وى نقل مىكند كه گفت:«پدرم محمد بن ادريس روز جمعه وقت ظهرروز هيجدهم ماه شوالسال 598 وفات يافت.»
بنابر اين چنانكه بر خواننده پوشيده نيست،تولد ابن ادريس سنه543 و مدتعمر او 55 سال مىباشد،جاى بسى تعجب است كه عالم معروف،شيخ ابو على در«منتهى المقال»عمر او را 25، و دانشمند جليل،شيخ عبد الله مامقانى در«تنقيح المقال»35 سال مىدانند و با اينكه هر دو مطلب فوق را از كفعمى نقل كردهاند،مىگويند:«دراين زمانها در السنه عوام مشهور است كه عمر ابن ادريس به واسطه اسائه ادب به مقامجدش كوتاه گشت.»در صورتيكه با توضيحى كهما داديم مطلب اين طور نيست و بايداين را از اغلاط مشهوره دانست.
در«نخبة المقال»آمده است:
ثم ابن ادريس من الفحول و متقن الفروع و الاصول عنه النجيب بن نما الحلى حكىجاء مبشرا مضى بعد البكاء
كه عدد كلمه«مبشر»543،و كلمه«بكاء» 55 كه مدت عمر اوست. (11)
پىنوشتها:
1- آشنايى با علوم اسلامى،ص299.
2- در فرهنگ معين آمده است:«حله شهرى بود در عراق ميان كوفه و بغداد در ساحل رود فرات»،و سپسمىافزايد:«حلى ابو القاسم نجم الدين جعفر بن حسن بن يحيى معروف به محقق اول يا محقق حلى ازبزرگان فقيهان شيعه(متوفى676)وى معاصر نصير الدين طوسى بود.او از پدر خويش اجازه گرفت.ازتاليفات او:شرائع الاسلام،نافع،معتبر مكاسب در اصول دين،نكت النهايه(شرح نهايه شيخ طوسى)،معارج(اصول فقه)،تنبيه(منطق)و نهج الاصول رابايد نام برد.»(فرهنگ معين،بخش اعلام،ج 5،ص465).
3- مدرك سابق،ص 271.
4- تاسيس الشيعه،ص 305.
5- مكتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 58 تا63.
6- تاسيس الشيعه،ص 305.
7- ريحانة الادب،ج7،ص379.
8- مكتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 62.
9- ريحانة الادب،ج7،ص377.
10- ريحانة الادب،ج7،ص 378.
11- ريحانة الادب،ج7،ص379.
13- محمد بن ادريس حلى
(متولد543-متوفى 598 ه.ق)
گفتار استاد:
«ابن ادريس حلى،از فحول علماى شيعه است.خودش عرب است و شيخطوسى جد مادرى او(البته مع الواسطه)به شمار مىرود.به حريت فكر معروفاست،صولت هيبت جدش شيخ طوسى را شكست،نسبتبه علماء و فقهاء تاسر حد اهانت،انتقاد مىكرد.در سال 598 در سن55 سالگى درگذشت.
كتاب نفيس و معروف او در فقه به نام«سرائر»است.گفتهاند كه ابن ادريس ازتلامذه سيد ابو المكارم ابن زهره بوده است،ولى بنا بر تعبيراتى كه ابن ادريس دركتاب«الوديعه»از كتاب السرائر مىكند،چنين برمىآيد كه صرفا معاصر وى بودهاست و او را ملاقات كرده است و دربرخى مسائل فقهى ميان آنها مكاتباتى رد وبدل شده است.» (1)
ولادت او:
او در سال543 هجرى در مركز حله قدم به عرصه حيات نهاد.تولد او در يكخانواده روحانى ومعنوى صورت گرفت.او از محضر ابن زهره فقيه نامدار كسب علمنمود.
سرزمين حله:
برخى از سرزمينها هستند كه از نوعى رحمت و بركتخاصى برخوردارند واطراف و اكناف آن از مباركى و ميمنتخاصى بهرهمند هستند،به تعبير قرآن مجيد،اطراف آن مبارك و ميمون است.«حله»كه واقع بين كوفه و بغداد است،از آن گونهسرزمينهاى رحمتخيز و بركت آفرين است كه تاكنون علماء و فقهاى نامدار وخدمتگزار دين تحويل جامعه اسلامى داده است و چندين چهره سرشناس و معروفاز فقهاء ما منسوب به آن منطقه هستند كه روزگارى مركزعلمى و تدريس شيعيان بودهاست. (2)
علامه حلى در آسمان علم و فضيلت،و در ميان انبوه فقهاى نامدار شيعه،همچون يك ماه مىدرخشد و آراى فقهى،اصولى و منطقى او در كتابهاى علمى ازبرجستگى خاص برخوردار است.او يكى از استوانههاى محكم و پايدارى است كه درحساسترين مراحل فكرى واجتماعى شيعه درخشيده و اطراف خود را منور ساختهاست.
او قطب دايره تحقيق و فضيلت،ستاره درخشان فقه و فقاهت و يكى ديگر ازفرزانگان شهر حله است.شهرى كه به دستور امير سيف الدوله صدقة بن منصورمزيدى اسدى از امراء دولتديالمه در سال 495 ه.ق بناگذارى و پىريزى شده است.
به همين جهت گاهى آن شهر،«حله مزيديه»گفته مىشود و آن يكى از شهرهاىمعروف بين نجف اشرف و حائر مقدس حسينى(ع)است كه در دو سمتشط فراتقرار گرفته است و به منزله دو طرف بغداد است كه در شرق دجله و غرب آن قرار گرفتهاست و اين شهر از روز نخستبر اساس تشيع پايهگذارى شده است و از آن منطقهعلماء و بزرگان متعددى برخاستهاند كه شرح حال برخى از آنان گذشته است و طبقروايتى كه علامه مجلسى در كتاب«السماء و العالم»بحار نقل كرده است،ابو حمزهثمالى از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه گويد:«به هنگام عبور امير المؤمنين على(عليه السلام)به طرف صفين،همراه او بودم كه روى تپهاى قرار گرفت.سپس بهنيزارى كه ميان بابل(عراق)و آن تپه قرار گرفته بود اشاره نمود و فرمود:«شهرى و چهزيبا شهرى!»عرض كردم سرور من،به شهرى اشاره مىكنيد،آيا در اينجا شهرى بودهاست كه آثارش از بين رفته است؟فرمود:«نه بلكه شهرى به وجود خواهد آمد كه به آنحله سيفيه خواهند گفت.در آن شهر اقوام نيكوكارى زندگى خواهند كرد.اگريكى ازآنان سهم خود را به خداوند نذر كند،وفاء به آن مىنمايد.» (3)
ابن ادريس در نظر محققين:
علامه نورى در فائده سوم از خاتمه مستدرك مىنويسد:«ابو عبد الله محمد بناحمد بن ادريس عجلى حلى،عالم بزرگوار و معروفى است كه بزرگان فقها در اجازاتخود به عظمتمقام علمى،فهم و دقت او اعتراف كردهاند و او را ستودهاند.» (4)
ابن داود در رجال خود مىگويد:«وى پيشواى فقهاى حله،در علوم متقن وداراى تصنيفاتبسيار است.» (5)
فقيه بزرگ،شهيد اول(قدس سره)در اجازه خود او را با اين عبارات:شيخ امام،علامه شيخالعلماء و رئيس المذهب ستوده است. (6)
محقق دوم نيز در اجازه قاضى صفى الدين مىنويسد:«روايت مىكنم تمامتصنيفات و روايات شيخ امام سعيد محقق،حبر العلماء،فخر الملة و الحق و الدين،ابى عبد الله محمد بن ادريسحلى را.»
محدث عالى مقام،شيخ حر عاملى در كتاب«امل الآمل»مىنويسد:«دانشمندانمتاخر ما،ابن ادريس را بسيار ستودهاند و كتاب«سرائر»او را با آنچه در آخر آن از كتاب!119 و اصول متقدمين نقل كرده است،مورد اعتماد قرار دادهاند.علامه حلى و ساير علماء،احوال او را دركتب استدلالى خود نوشته و اكثر آن را پذيرفتهاند.» (7)
همچنين دانشمند نامى،شيخ يوسف بحرانى كه از علماى معتدل اخبارى است،در«لؤلؤةالبحرين»مىنويسد:
«وى فقيه و اصولى خالص و مجتهد صرف بود،او نخستين كسى است كه بابنكوهش از شيخ طوسى(ره)را به روى ديگران گشود،و گر نه قبل از وى دانشمندانى كهدر عصر شيخ بودند، غالبا به روش شيخ عمل مىكردند،تا آنكه نوبتبه او رسيد،آنگاه محقق اول(مؤلف شرايع)،و علامه حلى در موارد بسيارى به نكوهش وى(ابنادريس)پرداختند،او و آراء و اقوالش را به باد انتقاد و طعنه گرفتند.ولى حقيقت امر ايناست كه فضل و بزرگوارى او در ميان شيعه منكر ندارد.بهترين تعبير و تعريفى كه دركتب مربوطه به اين فقيه عظيم الشان ديده شده است، چند سطر مختصر و دلپذير ولطيف است كه شهيد سعيد،قاضى نور الله شوشترى در كتاب نفيس«مجالس المؤمنين»نوشته است.اين عبارت كوتاه،به قدرى مناسب و جالب و استوار به قلم آمده است كهبه خوبى مىتواند معرف كامل فخر الدين محمد بن ادريس حلى باشد.اومىنويسد:
«در اشتعال فهم و بلند پروازى،از فخر الدين رازى بيش،و در علم فقه ونكتهپردازى از محمد بن ادريس شافعى در پيش است،كتاب«سرائر»كه از جملهمصنفات شريفه اوست،در دقت فهمو كثرت علم او دليلى ظاهر و برهانى باهر است.
او را بر تصنيفات شيخ اجل ابو جعفر طوسى ابحاث بسيار است و در اكثر مسائل فقهىاو راخلافى يا اعتراضى يا استدراكى هست.» (8)
ابن ادريس خبر واحد را نمىپذيرد:
دانشمندان در كتاب اصول،اخبار معصومين(عليهم السلام)را به دو گونه تقسيمكردهاند:خبرمتواتر و خبر واحد.
خبر متواتر روايتى است كه جمعى از راويان طورى آن را نقل كردهاند كه احتمالتبانى بر دروغ و جعل خبر،محال باشد و به خودى خود انسان يقين به راستى وواقعيت آن پيدا مىكند،ولى خبر واحد عكس آن است،يعنى به تنهايى و بدون انضمامقرائن خارجى،مفيدعلم و يقين نيست.
دانشمندان ما در كتب اصول با دليلهاى متقن،خبر واحد را بدون انضمام قرينهپذيرفته و به حكم عقل آن را مورد عمل قرار مىدهند،ولى جمعى كه ابن ادريس ازجمله آنهاست،نظر بهاينكه خبر واحد مفيد ظن و گمان است،آن را نپذيرفته و به مفادآن عمل نكردهاند.
گذشته از مخالفتى كه ابن ادريس با مكتب شيخ نمود و براى او گران تمام شد،موضوع مخالفت وى با ساير فقهاء در مساله خبر واحد نيز بيشتر موجب سر و صداگرديد،در ميان فقهاى ما تنها ابن ادريس نيست كه خبر واحد را حجت و معتبرنمىداند،بلكه جز او جمعى هم بدين عقيده بودند،با اين فرق كه ابن ادريس به واسطهمزاج حادى كه داشته،طبق معمول بيش از ديگران آن را دنبال كرده و براى قبولاندن آنپافشارى نموده است،تا جائيكه نظريه او در اين باره مورد گفتگوى بسيار واقع شده،جمعى از او سخت انتقاد نموده،و گروهى به دفاع و توضيح مقصد وى برخاسته و برمخالفين او اعتراض كرده و گفتههاى ديگران رابىانصافى در حق ابن ادريسدانستهاند.
ابن داود كه معاصر علامه حلى است،در رجال خود مىنويسد:«ابن ادريس بهكلى از اخبار اهلبيت(ع)دورى جسته است.»
مؤلف نقد الرجال مىگويد:«ابن داود به همين دليل ابن ادريس را در باب«ضعفاء»نام برده،ولى بهتر اين بود كه او را در باب«ممدوحين»ذكر مىكرد.»
رجالى دانشمند مشهور،شيخ ابو على حائرى در كتاب«منتهى المقال»بعد از نقلعبارت مزبور،مىگويد:«گزاف گويى ابن داود و عدم رعايت جهت انصاف او،بر كسى!121 پوشيده نيست،چه كه نگوهش از اين دانشمند بزرگ،مخصوصا با اين علتى كه ذكركرده(كه چون خبر واحد را معتبر نمىدانسته،به كلى از اخبار اهل بيت(ع)دورىجسته است)چندان بىپايهاست كه حد ندارد،زيرا:
اولا:عمل كردن ابن ادريس و اعتماد وى به بسيارى از اخبار-مخصوصا كه اودر آخر سرائر ازكتب قدما آورده است-چيزى نيست كه بر اهل دانش پوشيده باشد.
ثانيا:در ميان فقهاى ما تنها ابن ادريس نيست كه عمل به خبر واحد نكرده است،بلكه جمعى از بزرگان علما،مانند سيد مرتضى،ابو المكارم ابن زهره،ابن قبه و ديگراننيز عمل به خبرواحد را معتبر نمىدانند.
پس اگر عمل نكردن به خبر واحد،موجب تضعيف ابن ادريس باشد،بايد اينبزرگان را همتضعيف كرد،در صورتى كه هيچ كس آنها را ضعيف ندانسته است.»
مؤلف«لؤلؤة البحرين»نيز در اين خصوص در دفاع از ابن ادريس مىگويد:
«اگر او مسالهاى از مسائل فن(خبر واحد)به اشتباه رفته باشد،اين موجبنمىشود كه او را اين طور مورد سرزنش قرار دهيم،زيرا بسيارى از دانشمندان امثال اورا مىبينيم كه اين گونهاشتباهات داشتهاند،به خصوص در امثال اين مساله(يعنى عملنمودن به خبر واحد) (9)
فاضل نامى،استاد على دوانى مىنويسد:
آيا ابن ادريس نوه شيخ طوسى است؟
اغلب علماى تراجم ابن ادريس را نواده شيخ طوسى دانستهاند،بدون اينكه تاكنون معلوم شده باشد كه وى از كجا و چگونه به شيخ مىپيوندد.يكى مادر او را دخترشيخ مىداند و ديگرى شيخ را دايى او دانسته و سومى شخصى را نام«مسعود بن ورام»را كه تا كنون هويت او معلوم نگشته،جد مادرى او و پدر زن شيخ معرفى كرده است وچهارمى مسعود بن ورام را همان مسعودى،مؤلف«مروج الذهب»جد شيخ طوسى وجد مادرى ابن ادريس مىداند.اين اقوال پريشان به قدرى با هم ضد و نقيض هستند كهنمىتوان آنها را جمع و جور كرد.محدث متتبع مرحوم حاج ميرزا حسين نورى درخاتمه مستدرك چون چيزى از اقوال مربوطه دستگيرش نشده،مىگويد اين اقوالگذشته از اينكه تخمين است و ماخذ محكمى ندارد،اصولا از محالات عاديه به شمارمىرود.
ما نيز چندان كه در كتاب«السرائر»نگريستيم،جايى نيافتيم كه ابن ادريس شيخرا جد خوددانسته و اعتراف به اين نسبت نموده باشد.
او داراى تاليفات متعددى است كه السرائر الحاوى لتحرير الفتاوى،تلخيصتفسير تبيان شيخطوسى و التعليقات حواشى و ايرادات بر تفسير التبيان از معروفترينتاليفات او مىباشد. (10)
وفات وى:
در لؤلؤة البحرين از رساله مشهور كفعمى كه درباره وفيات دانشمندان نوشتهاست،نقل مىكند كه گفته است:ابن ادريس فرموده من در سال 558 بالغ گشتم،سپساز صالح فرزند وى نقل مىكند كه گفت:«پدرم محمد بن ادريس روز جمعه وقت ظهرروز هيجدهم ماه شوالسال 598 وفات يافت.»
بنابر اين چنانكه بر خواننده پوشيده نيست،تولد ابن ادريس سنه543 و مدتعمر او 55 سال مىباشد،جاى بسى تعجب است كه عالم معروف،شيخ ابو على در«منتهى المقال»عمر او را 25، و دانشمند جليل،شيخ عبد الله مامقانى در«تنقيح المقال»35 سال مىدانند و با اينكه هر دو مطلب فوق را از كفعمى نقل كردهاند،مىگويند:«دراين زمانها در السنه عوام مشهور است كه عمر ابن ادريس به واسطه اسائه ادب به مقامجدش كوتاه گشت.»در صورتيكه با توضيحى كهما داديم مطلب اين طور نيست و بايداين را از اغلاط مشهوره دانست.
در«نخبة المقال»آمده است:
ثم ابن ادريس من الفحول و متقن الفروع و الاصول عنه النجيب بن نما الحلى حكىجاء مبشرا مضى بعد البكاء
كه عدد كلمه«مبشر»543،و كلمه«بكاء» 55 كه مدت عمر اوست. (11)
پىنوشتها:
1- آشنايى با علوم اسلامى،ص299.
2- در فرهنگ معين آمده است:«حله شهرى بود در عراق ميان كوفه و بغداد در ساحل رود فرات»،و سپسمىافزايد:«حلى ابو القاسم نجم الدين جعفر بن حسن بن يحيى معروف به محقق اول يا محقق حلى ازبزرگان فقيهان شيعه(متوفى676)وى معاصر نصير الدين طوسى بود.او از پدر خويش اجازه گرفت.ازتاليفات او:شرائع الاسلام،نافع،معتبر مكاسب در اصول دين،نكت النهايه(شرح نهايه شيخ طوسى)،معارج(اصول فقه)،تنبيه(منطق)و نهج الاصول رابايد نام برد.»(فرهنگ معين،بخش اعلام،ج 5،ص465).
3- مدرك سابق،ص 271.
4- تاسيس الشيعه،ص 305.
5- مكتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 58 تا63.
6- تاسيس الشيعه،ص 305.
7- ريحانة الادب،ج7،ص379.
8- مكتب اسلام،سال دوم،شماره نهم،ص 62.
9- ريحانة الادب،ج7،ص377.
10- ريحانة الادب،ج7،ص 378.
11- ريحانة الادب،ج7،ص379.