بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     201 - اخلاق در قرآن
     202 - اخلاق در قرآن
     203 - اخلاق در قرآن
     204 - اخلاق در قرآن
     205 - اخلاق در قرآن
     206 - اخلاق در قرآن
     207 - اخلاق در قرآن
     208 - اخلاق در قرآن
     209 - اخلاق در قرآن
     210 - اخلاق در قرآن
     211 - اخلاق در قرآن
     212 - اخلاق در قرآن
     213 - اخلاق در قرآن
     214 - اخلاق در قرآن
     215 - اخلاق در قرآن
     216 - اخلاق در قرآن
     217 - اخلاق در قرآن
     218 - اخلاق در قرآن
     219 - اخلاق در قرآن
     220 - اخلاق در قرآن
     221 - اخلاق در قرآن
     222 - اخلاق در قرآن
     223 - اخلاق در قرآن
     224 - اخلاق در قرآن
     225 - اخلاق در قرآن
     226 - اخلاق در قرآن
     227 - اخلاق در قرآن
     228 - اخلاق در قرآن
     229 - اخلاق در قرآن
     230 - اخلاق در قرآن
     231 - اخلاق در قرآن
     232 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

 

2ـ شاخه هاى تكبّر

در اينجا مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و

[45]

يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به «تكبّر» باز مى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.

«خود برتربينى»، «خود محورى»، «خودخواهى»، «برترى جويى» و «فخر فروشى»، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها «تكبّر» است، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.

كسى كه صرفاً خود را بالاتر از ديگران مى بيند، «خود برتربين» است.

كسى كه به خاطر اين خود برتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، «خود محور» است.

كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصاً به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، «خودخواه» است.

كسى كه سعى مى كند سلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار «برترى جويى» است.

بالأخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رخ ديگران بكشد «فخرفروش» است.

بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.

3ـ تكبّر در برابر چه كسى؟

علماى اخلاق تكبّر را به سه بخش تقسيم كرده اند:

تكبّر در برابر خدا!

تكبّر در برابر پيامبران.

تكبّر در مقابل خلق خدا.

منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون «...اَنَا

[46]

رَبُّكُمُ الاَْعْلَى; من پروردگار برتر شما هستم!» بگويد(1) و يا از «...مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْري...; من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم»(2) دم بزند.

بسيار بعيد به نظر مى رسد كه افرادى همچون «فرعون» كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعاً «ربّ اعلى» و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده هاى ساده لوح اين گونه ادّعاها را مى كردند تا پايه هاى حكومت خود را از طريق ادّعاى الوهيّت محكم سازند.

شكل ديگرى از تكبّر در برابر خدا، تكبّر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت: «...لَمْ اَكُنْ لاَِسْجُدَ لِبَشَر خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَال مِنْ حَمَاء مَسْنُون; من هرگز براى بشرى كه از گل خشكيده اى، كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريده اى، سجده نخواهم كرد»(3)، «... قَالَ اَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِى مِنْ نَار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين;... من از او بهترم! مرا از آتش آفريده اى و او را از گل»!(4)

آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلو چشم عقل و هوش انسان را مى گيرد كه موجود ضعيفى، خود را آگاه تر از حكيم على الاطلاق مى پندارد.

قسم دوّم تكبّر، تكبّر در برابر انبيا و پيامبران است كه در ميان امّتهاى پيشين بسيار ديده شده است، گروهى از مستكبران در اين امّتها، از اطاعت پيامبران الهى سر باز مى زدند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى گفتند: «...اَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا...; آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند(يعنى موسى و برادرش هارون) ايمان بياوريم»؟(5)

و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى گفتند: «وَ لَئِنْ اَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ اِنَّكُمْ اِذاً لَخَاسِرُونَ; و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد».(6)


1- نازعات، 24.

2- قصص، 38.

3- حجر، 33.

4- اعراف، 12.

5- مؤمنون، 47.

6- همان سوره، 34.

[47]

و گاه به بهانه جويى هاى كودكانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بينيم؟; وَ قَالَ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَائَنَا لَوْ لاَاُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ اَوْ نَرى رَبَّنَا».

قرآن در ادامه اين آيه مى گويد: «لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى اَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً كَبِيراً; آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان كردند».(1)

قسم سوّم، تكبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حقّ هيچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائماً منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.

اين نوع از كبر نمونه هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تكبّر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى گردد.

آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!

* * *

 

4ـ انگيزه هاى تكبّر

تكبّر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين باز مى گردد كه انسان در خود كمالى تصوّر كند و بر اثر حبّ ذات، بيش از حدّ آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.

بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده اند، نخست اسباب دينى كه «علم» و «عمل» است، و اسباب دنيوى كه «نسب»، «زيبايى»، «قوّت»، «مال» و «فزونى ياران و ياوران» مى باشد و


1- فرقان، 21.

[48]

درباره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، مى گويد:

نخستين اسباب تكبّر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه كه در حديث نبوى آمده است: «آفت بزرگ علم، تكبّر است; آفَةُ الْعِلْمِ اَلْخُيَلاَءُ».

بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيّتند كه وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كرنش دارند.

در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.

آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده اند مسؤوليّت خود را سنگين تر مى بينند و خوف آنها بيشتر مى شود كه گفته اند: «مَنِ ازْدَادَ عِلْماً اِزْدَادَ خَوْفاً; هر كس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود».

سبب دوّم، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زهد و ورع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منّتى بر ديگران مى پندارند، اين در جهات دنيوى.

و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى شمرند و اين امور سبب مى شود كه امتياز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته اند مردم را چنين فكر مى كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!

[49]

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِذَا سَمِعْتُمُ الرَّجُلُ يَقُولُ هَلَكَ النَّاسُ فَهُوَ اَهْلَكُهُمْ; هنگامى كه شنيديد كسى مى گويد: مردم(به خاطر اعمالشان) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است»!

در حديث ديگرى از همان حضرت(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كَفَى بِالْمَرْءِ شَرّاً اَنْ يُحَقِّرَ اَخَاهُ الْمُسْلِمَ; براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد»!

مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» بعد از ذكر اين سخن مى افزايد: چه قدر فرق است بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى داند و دوست دارد از او دور شود!(1)

او در بخش ديگرى از سخنانش مى افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهمّيّت به آن نمى دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان «عجب» و «تكبّر» و «غرور» است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!

چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است: يكى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ايّام حجّ بازمى گشت گفت: «اگر من(گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند»!

اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به پايان مى بريم: در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت(صلى الله عليه وآله) از خوبى و پرهيزكارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را


1- اقتباس از المحجّة البيضاء، جلد 3، صفحه 269.

[50]

به شما عرض كرديم! پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نگاهى به چهره او افكند و فرمود: «من در صورت او تاريكى شيطان را مى بينم! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يارانش ايستاد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: «اَسْئَلُكَ بِاللهِ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ اَنْ لَيْسَ فِى الْقَوْمِ اَفْضَلُ مِنْكَ؟ فَقَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ!; فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى گفتى كه در ميان اين جمعيّت كسى برتر از تو نيست؟ عرض كرد: آرى»(1) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)با نور نبوّت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است.

عامل سوم، نسب و حسب عالى است.

به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى شمرند و ديگران را كه از خانواده هاى پايين ترى هستند كوچك و بى ارزش مى پندارند، در حالى كه مى دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.

اين مسئله به قدرى مهم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى كردند، از جمله در حديثى مى خوانيم كه «ابوذر» در حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كسى گفت «يابن السَّوداء...!; اى فرزند زن سياه!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، كسى كه مادرش سفيد پوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!

ابوذر مى گويد: من(كه متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم: برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار!(2)

به هر حال همانطور كه بارها شنيده ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از


1- المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 240.

2- المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 243.

[51]

بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.

اگر مى بينيم اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه نهج البلاغه، يا امام سجّاد(عليه السلام) در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرّفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش، مقام و موقعيّت خويش را شرح مى دهد.

چهارمين اسباب تكبّر و تفاخر، جمال و زيبايى و حسن ظاهر است، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند.

اين عامل در تمام كسانى كه بهره اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رخ ديگران مخصوصاً كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى كشند.

در حديثى مى خوانيم كه زن(كوتاه قامتى) خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد(و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او كردم(يعنى چقدر كوتاه است) پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «غيبتش كردى»!

مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى گويد: «منشأ اين كار تكبّر بود; زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را درباره آن زن نمى گفت و اين غيبت از غرور و تكبّر سرچشمه مى گرفت».

پنجمين اسباب تكبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالباً در پادشاهان و سرمايه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه ها ديده مى شود.

آنها كه غالباً از لباسهاى گرانقيمت و پر زرق و برق و مركب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسيع و قصرهاى مجلّل استفاده مى كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى كنند و اين از زشت ترين و كثيف ترين انواع تكبّر است.

[52]

گاه اين گونه متكبّران آن قدر گزافه گويى مى كنند كه به مؤمنان فقير صالح خطاب كرده مى گويند: بيچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى كنم! تو چى هستى و چه ارزشى دارى؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست! و امثال اين ترهّات.

قرآن مجيد نمونه هايى از اين نوع تكبّر و عاقبت آن را بيان كرده است، از جمله در داستان قارون مى خوانيم: او براى برترى جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت خود در برابر قومش(بنى اسرائيل) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنيا پرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فَخَرجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا اُوتِىَ قَارُونُ...).(1)

در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيّت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيد رو را با خود بيرون آورد كه روى زينهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!

ولى اين تكبّر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد.(2)

عامل ششم، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيّت سياسى و اجتماعى است كه غالباً در زورمندان و امراء ديده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظِلُّ اللهِ فِى الاَْرَضِينَ; سايه خدا در سراسر زمين! مى پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظيم كنند، هر گاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شأن و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.


1- قصص، 79.

2- براى توضيح بيشتر و براى اطلاع از وضع قارون، به جلد 18 تفسير نمونه ذيل آيات بالا مراجعه نماييد.

[53]

در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فرّ و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالباً منشأ اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت سقوطشان مى شد.

هفتمين سبب، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى كردند، بعضى از علما ممكن است به خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبّر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوّت قبيله خود بر ديگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و كودكان مى كنند!

اين امور هفتگانه، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است به ديگران فخرفروشى كنند و البتّه منحصر به اينها نيست، هر نقطه كمال و قوّت معنوى يا مادّى، صورى و يا حتّى خيالى و پندارى ممكن است سبب غرور و استكبار صاحبش شود.

مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبّر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشأ غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى كند متواضع تر و خاضع تر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است.

* * *

 

5 ـ ريشه يابى تكبّر

صفت رذيله تكبّر مانند ساير رذايل اخلاقى، ريشه هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقاً شناخت، در غير اين صورت ريشه كن كردن اين صفت رذيله غير ممكن است.

[54]

بعضى از بزرگان مانند مرحوم «فيض كاشانى» در «المحجّة البيضاء» چهار ريشه براى «تكبّر» ذكر كرده است: عجب، كينه، حسد و ريا.

او معتقد است تكبّر درونى ريشه اش «عجب» ـ خود بزرگ بينى ـ است، اين خود بزرگ بينى سبب مى شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها «كينه» است كه نسبت به شخص خاصّى پيدا مى كند و همين امر سبب مى شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر «حسد» است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى گردد و ديگرى «رياكارى» است كه سبب مى شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.

اين ريشه هاى چهارگانه، ريشه هاى اصلى تكبّر را تشكيل مى دهد.

ولى ظاهر اين است كه ريشه ها منحصر به اين چهار صفت نيست، بلكه امور ديگرى نيز مى تواند ريشه تكبّر گردد.

* * *

 

6 ـ آثار و نشانه ها

بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمارى كبدى علايم مختلفى بر پوست بدن، چهره، رنگ چشم، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه هايش در اعمال و سخنان او ظاهر مى شود.

بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مى شود، مثل اينكه شخص متكبّر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى كشد و نگاه هاى تحقير آميزى مى كند حتّى حاضر نيست با تمام صورت با افراد روبرو شود.

گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى گردد، تعبيرهايى كه از خود مى كند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع در باره خود به كار مى برد، حتّى تُن صداى او نشان مى دهد كه آدم مغرور و متكبّرى است.

[55]

در ميان حرف اين و آن مى دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى دهد، به سخنان مردم گوش نمى دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرا دهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مى شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى داند!

گاه آثار آن در حركات و اعمال، ظاهر مى شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!

در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ اَرَادَ اَنْ يَنْظُرَ اِلَى رَجُل مِنْ اَهْلِ النَّارِ فَلْيَنْظُرْ اِلَى رَجُل قَاعِد وَ بَيْنَ يَدَيْهِ قَوْمٌ قِيَامٌ!; كسى كه مى خواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده اند»!(1)

و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت سر او حركت كنند.

در حديثى آمده است: «كَانَ رَسُولُ اللهِ فِى بَعْضِ الاَْوْقَاتِ يَمْشِى مَعَ الاَْصْحَابِ فَيَأْمُرُهُمْ بِالتَّقَدُّمِ وَ يَمْشِى فِى غِمَارِهِمْ!; پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى كرد به آنها دستور مى داد بر او تقدّم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى رفت»!(2)

دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتّبى دارند پرهيز مى كند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!

دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست به سينه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!


1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 206، چاپ آخوندى.

2- مسند الفردوس ديلمى، مطابق نقل المحجّة البيضاء، جلد 6، صفحه 247.

[56]

گاه آثار تكبّر در طرز پوشيدن لباس، مخصوصاً لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجّه مى كند، يا مركب سوارى، خانه و وسايل زندگى، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتّى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى گردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارونوار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت به سايرين ثابت نمايد.

البتّه اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده، عمل نمايد: «كُلُوا وَاشْرَبُوا وَاَلْبِسُوا وَ تَصَدَّقُوا فِى غَيْرِ سَرَف وَ لاَمَخِيلَة; بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبّر و برترى جويى نماييد».(1)

كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده «تكبّر و برترى جويى» در تمام شؤون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.

* * *

 

7ـ مفاسد و پيامدهاى تكبّر و استكبار

اين خوى زشت ـ همانگونه كه در سابق اشاره شد ـ آثار بسيار مخرّبى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه اى كه مى توان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مى شود:

1ـ نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك تر است آلودگى به شرك و كفر است!

آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت پروردگار سرچشمه اى جز كبر داشت؟

آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى


1- سنن ابن ماجه، شماره حديث 3605.

[57]

الهى سر باز زدند دليلى جز تكبّر داشت؟

تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است.

شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق(عليه السلام) درباره كمترين درجه «الحاد» سؤال كرد، امام(عليه السلام) فرمود: «اِنَّ الْكِبْرَ اَدْنَاهُ!; كمترين درجه كفر و الحاد، تكبّر است»!(1)

2ـ محروم شدن از علم و دانش، يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده اى بربايد، حال آنكه اشخاص متكبّر به آسانى حاضر نمى شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت ها را از افراد هم رديف و يا زير دست خود بپذيرند.

آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمى دهد مطلب مهمّى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف «هشام بن حكم» از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِى السَّهْلِ وَ لاَيَنْبُتُ فِى الصَّفَا فَكَذَلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتوَاضِعِ وَ لاَتَعْمُرُ فِى قَلْبِ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ، لاَِنَّ اللهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَة الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْلِ!; زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى رويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبّر جبّار هرگز آباد نمى گردد; زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبّر را از ابزار جهل قرار داده است»!(2)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 309، باب الكبر، حديث 1.

2- بحارالانوار، جلد 1، صفحه 153.

[58]

3ـ تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است

گاه در حالات افراد حسود، حريص، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.

آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مىورزند.

آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.

آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هتك و توهين و سبّ و دشنام، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرو نشانده و خويش را اشباع كنند.

در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اَلْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاع اِلَى تَقَحُّم فِى الذُّنُوبِ; حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرو رود».(1)

در حديث ديگرى از آن حضرت(عليه السلام) مى خوانيم: «التَّكَبُّرُ يُظْهِرُ الرَّذِيلَةَ; تكبّر رذايل اخلاقى را ظاهر مى سازد».(2)

4ـ تكبّر مايه تنفّر و پراكندگى مردم است

از بلاهاى مهمّى كه بر سر متكبّران وارد مى شود انزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست، چرا كه شرف هيچ انسانى اجازه نمى دهد تسليم برترى جوييهاى افراد متكبّر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتّى نزديك ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفّرند!

در حديثى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ تَكَبَّرَ عَلَى النَّاسِ ذَلَّ; كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى شود».(3)


1- نهج البلاغه، حكمت 371.

2- غررالحكم، حديث 523.

3- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 235.

[59]

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَمْقَتُ النَّاسِ اَلْمُتَكَبِّرُ; منفورترين مردم، متكبّر است».(1)

در حديث ديگرى از على(عليه السلام) آمده است: «ثَمَرَةُ الْكِبْرُ اَلْمَسَبَّةُ; ميوه درخت تكبّر بدگويى از مردم است».(2)

اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است: «لَيْسَ لِلْمُتَكَبِّرِ صَدِيقٌ; براى متكبّر دوستى باقى نمى ماند»!(3)

در حديث ديگرى فرمود: «مَا اجْتَلَبَ الْمَقْتَ بِمِثْلِ الْكِبْرِ; چيزى مانند تكبّر خشم مردم را برنمى انگيزد»!(4)

5 ـ تكبّر سبب از دست دادن امكانات زندگى است

انسان در صورتى در زندگى موفّق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد منزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى خورند و يا موفّقيّت ناچيزى نصيبشان مى شود و از آنجا كه تكبّر انسان را به انزوا مى كشاند طبعاً موفّقيّت او را در صحنه زندگى ناچيز مى كند.

در حديثى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «بِكَثْرَةِ التَّكَبُّرِ يَكُونُ التَّلَفُ; فزونى تكبّر مايه اتلاف(اسباب موفّقيّت) است».(5)

اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى توان تفسير كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگران برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.

گاه تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارد و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگها در طول تاريخ بوده است.


1- همان، جلد 70، صفحه 231.

2- غررالحكم، حديث 4614.

3- همان مدرك، حديث 7162.

4- همان مدرك، حديث 7167.

5- غررالحكم، حديث 7169.

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation