بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     201 - اخلاق در قرآن
     202 - اخلاق در قرآن
     203 - اخلاق در قرآن
     204 - اخلاق در قرآن
     205 - اخلاق در قرآن
     206 - اخلاق در قرآن
     207 - اخلاق در قرآن
     208 - اخلاق در قرآن
     209 - اخلاق در قرآن
     210 - اخلاق در قرآن
     211 - اخلاق در قرآن
     212 - اخلاق در قرآن
     213 - اخلاق در قرآن
     214 - اخلاق در قرآن
     215 - اخلاق در قرآن
     216 - اخلاق در قرآن
     217 - اخلاق در قرآن
     218 - اخلاق در قرآن
     219 - اخلاق در قرآن
     220 - اخلاق در قرآن
     221 - اخلاق در قرآن
     222 - اخلاق در قرآن
     223 - اخلاق در قرآن
     224 - اخلاق در قرآن
     225 - اخلاق در قرآن
     226 - اخلاق در قرآن
     227 - اخلاق در قرآن
     228 - اخلاق در قرآن
     229 - اخلاق در قرآن
     230 - اخلاق در قرآن
     231 - اخلاق در قرآن
     232 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 


1- مائده، 82.

[31]

عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است.

* * *

هشتمين آيه بر اين معنى تأكيد مى كند كه «استكبار» سبب «كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق» است، در اينجا سخن از عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله)و زمان ظهور اسلام است. سخن از «وليد بن مغيره مخزومى» است، كه مى فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت: «اين(قرآن) چيزى جز يك سحر جالب همچون سحرهاى پيشينيان نيست»! (ثُمَّ عَبَسَ و بَسَرَ * ثُمَّ اَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ اِنْ هَذَا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ).(1)

تعبير به «سحر» به خوبى نشان مى دهد كه «وليد» اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تأثير فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر «وليد» به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست، اين تأثير فوق العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سحرى همچون سحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.

آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.

مشهور است كه «وليد» به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت: «اَنَا الْوَحِيدُ بْنُ الْوَحِيدِ، لَيْسَ لِى فِى الْعَرَبِ نَظِيرٌ، وَ لاَ لاَِبِى نَظِيرٌ!; من منحصر به فردم! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم، پدر من نيز همانند نداشت!».

اين در حالى است كه «وليد» نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او در باره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست: «اِنَّ لَهُ لَحَلاَوَةً، وَ اِنَّ عَلَيْهِ لَطَلاَوَةً، وَ اِنَّ اَعْلاَهُ لَمُثْمَرٌ وَ اِنَّ اَسْفَلَهُ لَمُغْدَقٌ، وَ اِنَّهُ لَيَعْلُو وَ لاَيُعْلى عَلَيْهِ; گفتار او(قرآن) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پرميوه و ريشه هايش قوى و


1- مدثر، آيه 22 تا 24.

[32]

نيرومند است، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!»(1)

اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!

* * *

در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤمن آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم: «(اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد»! (اَلَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَان اَتَاهُمْ).(2)

سپس مى افزايد: «اين كار(يعنى جدال بى اساس در مقابل حق) خشم عظيمى(براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آورده اند بر مى انگيزد»، (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا)

و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده، مى فرمايد: «اين گونه خداوند بر قلب هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد»، ( كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللهُ عَلَى كُلِّ قَلْب مُتَكَبِّر جَبَّار).

«يَطْبَعُ» از ماده «طَبْع» در اين گونه موارد به معنى مهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به «لاك و مهر» يا «سيم و سرب» مى كنند.

بنابراين، مهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هيچ وجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به


1- تفسير قرطبى، جلد 10، صفحه 6866; شبيه همين معنى در بسيارى از تفاسير و كتب ديگر نيز نقل شده است.

2- مؤمن، 35.

[33]

صورت ظرف دربسته اى در مى آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صحيح را وارد آن ساخت، اين نتيجه «تكبّر» و «جبّاريّت» است كه در واقع صفت دوم نيز از صفت اوّل متولّد مى شود; زيرا «جبّار» در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و عضب، مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست، و به تعبير ديگر كسى است كه به خاطر خودمحورى و خود بزرگ بينى، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى كند(بنابراين جبّاريّت ثمره شوم تكبّر است).

البتّه اين واژه(جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست.

* * *

در دهمين آيه به يك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معيّنى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: «به آنها گفته مى شود از درهاى جهنّم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد» سپس مى افزايد: «چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران!»، (قِيلَ ادْخُلُوا اَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).(1)

شبيه همين معنى در آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم: «اَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ; آيا در جهنّم جايگاه خاصّى براى متكبّران نيست؟!»

اين نكته قابل توجّه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان، تكيه بر تكبّر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حدّ اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤثّر است، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهيّا مى سازد.

اين نكته نيز شايان دقّت است كه «مَثْوى» از مادّه «ثَوى» به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و يا اقامت توأم با استمرار است، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.

* * *


1- زمر، 72.

[34]

در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلّى سخن از متكبّران به ميان آمده مى فرمايد: «به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم، به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را(از حق) ببينند به آن ايمان نمى آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند»، (سَاَصْرِفُ عَنْ آيَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ اِنْ يَرَوا كُلَّ آيَة لايُؤْمِنُوا بِهَا وَ اِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لاَيَتَّخِذُوهُ سَبِيلا وَ اِنْ يَرَوا سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلا ذَلِكَ بِاَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ).(1)

تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذ ناپذير شوند، به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فوراً آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.

تعبير به «بغير الحقّ» در واقع قيد توضيحى است، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است، امّا براى انسان كه ذرّه ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خود بزرگ بينى غلط و ناحق است.

بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است، تكبّر در مقابل اولياء الله «ناحق» است، ولى در مقابل دشمنان خدا «حق» است.

امّا با توجّه به جمله «يَتَكَبَّرُونَ فِى الاَْرْضِ; آنها در روى زمين تكبّر مىورزند» روشن مى شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست;(2) زيرا تكبّر در زمين(استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است.

به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان بار تكبّر اشاره كرده


1- اعراف، 146.

2- اقتباس از تفسير الميزان، جلد 8، صفحه 246، (ذيل آيه.)

[35]

مى فرمايد: «آنها هر آيه و نشانه اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فوراً به آن متمايل مى شوند».

آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى دارد.

* * *

در دوازدهمين آيه مى فرمايد: «به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند يا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد»، (لاَجَرَمَ اَنَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ).(1)

شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كراراً ديده مى شود مانند:

«وَاللهُ لاَيُحِبُّ الظَّالِمِينَ; خدا ظالمان را دوست ندارد»   (سوره آل عمران، آيه 140)

«وَاللهُ لاَيُحِبُّ الْمُفْسِدينَ; خداوند مفسدان را دوست ندارد»   (سوره مائده، آيه 64)

«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ; خداوند تجاوزگران را دوست ندارد»   (سوره مائده، آيه 87)

«اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ; خداوند اسرافكاران را دوست ندارد»   (سوره انعام، آيه 141)

«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ; خداوند خائنان را دوست ندارد»   (سوره انفال، آيه 58)

«اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْفَرِحِينَ; خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد»   (سوره قصص، آيه 76)

در آيه مورد بحث مى فرمايد: «اِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ».

دقّت در اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در ميان آنها وجود دارد.

مى توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده، همان حبّ ذات و خود بزرگ بينى است كه سرچشمه «ظلم» و «فساد» و «اسراف» و


1- نحل، 23.

[36]

«فخرفروشى» بر ديگران مى شود.

اينكه مى فرمايد: خدا اين گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند; چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى الله است بر وجود آنها حاكم است.

* * *

در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شأن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است، مى فرمايد: «مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او(از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او خوددارى كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد(و مجازاتشان مى كند)»، (لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ اَنْ يَكُونَ عبْداً لِلّهِ و لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمُ اللهُ جَمِيعاً).(1)

در آيه بعد به عنوان تأكيد بيشتر بر اين اصل مهمّ سرنوشت ساز، مى فرمايد: «امّا آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود(و در برابر اين مجازات سخت الهى) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت!»، (فَاَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ اُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً اَلِيماً وَ لايَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لاَ نَصِيراً).(2)

اين آيات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيّت مسيح(عليه السلام)قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسيح(عليه السلام) را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است.

قرآن مى گويد: نه مسيح و نه هيچ يك از فرشتگان مقرّب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبوديّت بجا مى آورند. سپس به عنوان يك اصل كلّى مى گويد: هر كس ـ حتّى


1- نساء، 172.

2- نساء، 173.

[37]

پيامبران بزرگ الهى يا فرشتگان ـ از عبوديّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.

قابل توجّه اينكه: در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خود برتر بينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى!

استنكاف در اصل از مادّه «نَكْف» (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است، بنابراين استنكاف از عبوديّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشأهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله «اِسْتَكْبَرُوا» بعد از آن قرار مى گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است(دقّت كنيد).

به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهميّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم.

* * *

در چهاردهمين و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده، مى فرمايد: «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى دهيم!»، (اِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ وَ لاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الُْمجْرِمِينَ).(1)

در اين آيه اوّلا «تكذيب آيات الهى» در كنار «استكبار» قرار گرفته، و همان گونه كه سابقاً نيز اشاره شد يكى از علل مهمّ انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران، مسئله


1- اعراف، 40.

[38]

«استكبار» بوده است، گاه مى گفتند: اين پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين مؤمنان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان پذير نخواهد بود! و به اين بهانه ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى زدند.

تعبير به لاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است، تأكيد واضحى است بر عظمت گناه استكبار و برترى جويى، يعنى همان گونه كه عبور شتر(يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم(1)) از سوراخ سوزن خيّاطى غير ممكن است، ورود افراد متكبّر در بهشت پر نعمت الهى نيز محال مى باشد; گويى راه بهشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.

جمله «لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ اَبْوَابُ السَّماءِ»، (درهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤمنان از دنيا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و درهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود(و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران(و متكبّران) را به سوى آسمانها مى برند درها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانيد و به سوى جهنّم ببريد!(2)

* * *

 

نتيجه نهايى

از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد «تكبّر و استكبار» را از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى


1- «جمل» در لغت به معنى شترى است كه تازه دندان در آورده و يكى از معانى جمل، طنابهاى محكمى است كه كشتى ها را با آن مهار مى كنند(تاج العروس و قاموس).

2- مجمع البيان، ذيل آيه مورد بحث.

[39]

كه مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطهور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى كنند. بنابراين سالكان الى الله و راهيان راه حق، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خود برتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست.

* * *

 

تكبّر در روايات اسلامى

در منابع حديث، روايات زيادى درباره مذمّت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى گذرانيم:

1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِيَّاكُمْ وَ الْكِبْرَ فَاِنَّ اِبْلِيسَ حَمَلَهُ الْكِبْرُ عَلَى اَنْ لاَيَسْجُدَ لاِدَمَ; از تكبّر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبّر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد(و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد)».(1)

2ـ همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن درباره «تكبّر ابليس» و پيامدهاى آن مى باشد مى خوانيم: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِاِبْلِيسَ اِذْ اَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ... عَنْ كِبْرِ سَاعَة وَاحِدَة فَمَنْ ذَا بَعْدَ اِبْلِيسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ; عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد; زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را(در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبّر نابود ساخت، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند»؟!(2)

تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد كه تكبّر و خودخواهى حتّى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب


1- كنزالعمّال، حديث 7734.

2- نهج البلاغه، خطبه 192(خطبه قاصعه).

[40]

جاويدان را نصيب صاحبش سازد.

3ـ در حديث ديگرى از همان حضرت(عليه السلام) مى خوانيم: «اِحْذَرِ الْكِبْرَ فَاِنّهُ رَأْسُ الطُّغْيَانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّحْمَنِ; از تكبّر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است»!(1)

حديث بالا اين واقعيّت را روشن مى سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مسئله كبر و خود برتربينى است.

4ـ در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِء شَىْءٌ مِنَ الْكِبْرِ اِلاّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ! قَلَّ ذَلِكَ اَوْ كَثُرَ; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد»!(2)

5 ـ در اصول كافى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «اُصُولُ الْكُفْرِ ثَلاَثَةٌ، اَلْحِرْصُ وَ الاِْسْتِكْبَارُ وَ الْحَسَدُ، فَاَمَّا الْحِرْصُ فَاِنَّ آدَمَ حِينَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ عَلَى اَنْ اَكَلَ مِنْهَا، وَاَمَّا الاِْسْتِكْبَارُ فَاِبْلِيسُ حَيْثُ اُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ فَاَبَى، وَاَمَّا الْحَسَدُ فَاِبْنَا آدَمَ، حَيْثُ قَتَلَ اَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ; ريشه هاى كفر(منظور از كفر در اينجا عصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است) سه چيز مى باشد: حرص، و تكبّر و حسد.

امّا «حرص» به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و امّا استكبار، نمونه آن ابليس بود كه مأمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، امّا حسد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند».(3)

بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشأت گرفت.

6 ـ در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) چنين آمده است: «لاَيَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ فِى قَلْبِهِ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل مِنْ كِبْر; كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد»!(4)


1- غررالحكم، حديث 2609.

2- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 186.

3- اصول كافى، جلد 2، صفحه 289، حديث 1.

4- اصول كافى، جلد 2، صفحه 310.

[41]

7ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَقْبَحُ الْخُلْقِ التَّكَبُّرُ; زشت ترين اخلاق(بد) تكبّر است»!(1)

* * *

با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است، ولى همين چند حديث كه ذكر شد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق العاده اين صفت رذيله را روشن مى سازد.

در اين احاديث كبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه هاى سعادت و زشت ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است. كه هر يك از اين امور به تنهايى مى تواند عامل مؤثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤمن مؤثّر است.

 

تكبّر در منطق عقل

اضافه بر آيات و روايات، «تكبّر و استكبار» از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شكر و تواضع گردد نه سبب كبر و غرور.

زشتى اين صفت از بديهيّات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبّر و خود برتربينى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترين صفات مى شمرند.

در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكّران غير مذهبى


1- غررالحكم، حديث 2898.

[42]

تنظيم شده نيز ناظر به مسئله مبارزه با استكبار است، هرچند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است.

اصولا چگونه انسان مى تواند رداى تكبّر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤمنان على(عليه السلام) در آغاز نطفه(بى ارزشى) بود و سرانجام مردار(متعفّنى) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست!(1)

انسانى كه آن قدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى دهد و حتّى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى شود، او را بيمار مى سازد و در بستر بيمارى مى افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نيايد بيچاره است، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است، كمى فشار خون او بالا مى رود حيات او به خطر مى افتد و كمى پايين مى آيد باز جانش در خطر است! از سرنوشت خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى داند، نزديك ترين دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزيزترين عزيزانش، دشمن جان او مى گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدّل به تندبادى مى شود كه خانه و كاشانه اش را بر سرش ويران مى كند.

از امورى كه نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بيماريهايى است كه دامن او را مى گيرد و غالباً از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خردى به چشم ديده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نيرومند و قوى پيكر و قهرمان را به زانو در مى آورد!

بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى كند و تلاش و كوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از اينكه يك سلّول كوچك بدن كه تنها با ذرّه بين قابل رؤيت است به طغيان و استكبار برمى خيزد و بدون هيچگونه نظم و


1- بحارالانوار، جلد 70، صفحه 234.

[43]

برنامه اى شروع به تكثير مثل مى كند، به گونه تصاعدى افزايش مى يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غدّه سرطانى مى دهد.

بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده اند همين بيمارى از پاى در آورده است، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلّول كوچك را بگيرد!

آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان، با اين حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى تنها از آن خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!

اين سخن را با حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است به پايان مى بريم:

«مِسْكِينُ بْنُ آدَمَ مَكْتُومُ الاَْجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ; بيچاره فرزند آدم، سرآمد زندگيش نامعلوم، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش(نزد خدا و در نامه اعمالش) محفوظ است، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مى شود و او را مى كشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد»!(1)

آيا با اين حال سزاوار است خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟

* * *

 

نكته ها

در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه تحت نه عنوان تشريح مى شود.

1ـ تعريف و حقيقت تكبّر

بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 419.

[44]

مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.

از همين رو گفته اند تكبّر(خود برتربينى) با عجب(خود بزرگ بينى) تفاوت دارد، در عجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضاً كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتماً خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.

واژه «كبر و تكبّر» گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است، مثلا چنان مى نشيند يا راه مى رود و سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است.

نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشود، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.

بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدّت و ضعف تكبّر است، در بعضى همه اين نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اينها!

اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت(مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.

* * *

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation