![]() | ![]() | ![]() |
1ـ ترس معقول و نامعقول
بى شك منظور از جبن و ترس در اينجا جبن و ترس معقول نيست بلكه جبن و ترس نامعقول است، توضيح اينكه:
ترس از امورى كه واقعاً خطرناك است يكى از پديده هاى روحى و طبيعى و از نعمت هاى بزرگ خداست، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مى دهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهوّر و بى پروايى در مقابل خطر مى كنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف، از يك خيابان پر رفت و آمد مى گذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.
اين گونه ترس ها خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در مورد موادّ غذايى مشكوك يا مسائل اقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان را تهديد مى كند.
ترس مذموم آن است كه انسان از عواملى بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر خطر موهومى را جدّى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و به اصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيّت واهمه داشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است، مايه شكست و ذلّت و زبونى است.
اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها هميشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور
1- بحارالانوار، جلد 97، صفحه 49.
[245]
جدّى آماده مقابله با آنها نسازد موفّق نخواهد شد.
غالباً ممكن نيست ما دست به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، يا هيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است. اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جبن خود را نشان مى دهد.
هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مى دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت ها و دگرگونى وضع بازار را مى دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى دهد، و در هر عمل جرّاحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايد دست روى دست بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم.
به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدّى را پيش بينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت، و از بى پروايى و تهوّر پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتى كه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سدّ راه انسان شود.
اين روشن ترين تعريفى است كه براى مسئله شجاعت به عنوان يكى از صفات فضيله و ترس به عنوان يكى از صفات رذيله مى توان كرد.
در حديثى از امام حسن مجتبى(عليه السلام) در تعريف جبن چنين مى خوانيم: «اَلْجُرْأَةُ عَلَى الصَّديِقِ وَ النُّكُولُ عَنِ الْعَدُوّ; جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى»!(1)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم كه در پاسخ از سؤال درباره معنى شجاعت فرمود: «مُوَافِقَةُ الاَْقْرَانِ وَ الصَّبْرُ عِنْدَ الطَّعَانِ; هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضربات دشمن».(2)
قرآن مجيد در يك جا مى فرمايد: «وَ لاَتُلْقُوا بِاَيْديِكُمْ اِلَى التَّهْلُكَةِ; با دست خود
1- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 370; تحف العقول، كلمات امام مجتبى(عليه السلام) حديث 1.
2- همان مدرك، جلد 2، صفحه 1412.
[246]
خويشتن را به هلاكت نيافكنيد»!(1)
و در جاى ديگر در وصف مؤمنان راستين مى گويد: «...اَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ...; آنها در برابر كافران سخت و شديدند(و ترس و واهمه اى به خود راه نمى دهند)».(2)
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه شجاعت به عنوان يك فضيلت حدّ وسطى است در ميان «تهوّر» و «جبن».
* * *
2ـ آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى
اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى از عوامل قطعى شكست و زبونى و ذلّت است.
ملّت هاى بسيارى را در طول تاريخ مى شناسيم كه با داشتن عِدّه و عُدّه فراوان سالها گرفتار زبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى با شهامت پيدا كردند تمام توان آنها بسيج شد و به سرعت عقب ماندگى خود را جبران كردند و به اوج عزّت و عظمت رسيدند.
شجاعت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به هنگام هجرت و در ميدان بدر و احد، و در ميدان احزاب و در ساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفت سريع اسلام بود.
به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اَلشُّجَاعَةُ عِزٌّ حَاضِرٌ وَ الْجُبْنُ ذُلٌّ ظَاهِرٌ; شجاعت عزّت حاضر است و جبن ذلّت آشكار»!
و در جاى ديگر فرمود: «الشُّجَاعَةُ نُصْرَةٌ حَاضِرَةٌ وَ فَضِيلَةٌ ظَاهِرَةٌ; شجاعت يارى حاضر و فضيلت آشكار است».(3)
يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمى دارد، زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست، و انسانهايى را
1- بقره، 195.
2- فتح، 29.
3- هر دو حديث در شرح فارسى غرر و درر آمدى جلد 7 صفحه 171 آمده است.
[247]
مى طلبد كه بتوانند از سدّ مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست.
بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهد بود، و هرگز نمى توانند دست به كارهاى مهمّ اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يا اصلاحى بزنند!
اين مسئله تا آنجا پيش مى رود كه در اسلام از مشورت مديران موفّق جامعه در كارهاى مهم با افراد جبان و ترسو نهى شده است، چرا كه آنها هميشه آيه يأس مى خوانند و مديران را از انجام كارهاى مهم بازمى دارند!
اميرمؤمنان على(عليه السلام) به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چرا كه آنها سبب تضعيف او مى شوند، لاَتَدْخُلَنَّ فِى مَشْوِرَتِكَ... جَبَاناً يُضَعِّفُكَ عَنِ الاُْمُورِ.(1)
و در جاى ديگر آمده است: «وَ يُعَظِّمُ عَلَيْكَ مَا لَيْسَ بِعَظِيم; و موضوعات كوچك را در نظر تو بزرگ نشان مى دهند».
* * *
3ـ ريشه هاى جبن
1ـ ضعف ايمان و سوء ظنّ به خدا، زيرا افراد با ايمان داراى توكّل و اميد به لطف خداوند و اعتقاد به وعده هاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادث هر قدر بزرگ باشد نمى ترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده است كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزٌ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ; بخل و ترس و حرص، غرائز و تمايلات متعدّدى هستند كه جامع آنها سوء ظن به خداى بزرگ است»!
2ـ احساس كمبود شخصيّت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جبن و ترس است، به همين دليل هر اندازه به افراد شخصيّت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مى شود و از
1- نهج البلاغه، نامه 53.
[248]
همين رو در حديث امام اميرمؤمنين آمده است كه: «شِدَّةُ الْجُبْنِ مِنْ عَجْزِ النَّفْسِ وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ; شدّت ترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مى گيرد»!(1)
3ـ «عدم آگاهى و جهل» در بسيارى از اوقات سبب ترس مى شود، انسان از اشخاص و جانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمى شناسد مى ترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافى آگاهى مى يابد ضعف او زايل مى شود.
4ـ «عافيت طلبى» يكى ديگر از اسباب ترس است، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكه پيروزى مى آفريند مشكلات و ناراحتى هايى را نيز ممكن است به همراه داشته باشد كه باب طبع عافيت طلبان ترسو نيست.
5 ـ بروز حوادث تلخ و ناگوار غالباً سبب مى شود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرا اين حوادث تلخ ذهنيّت هاى ترس آلودى در انسان به وجود مى آورد كه گاه تا آخر عمر با اوست و جز با روانكاوى صحيح برطرف نمى گردد.
6 ـ افراط در احتياط مى تواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس، چرا كه به انسان مى گويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشه هاى اصلى ترس است.
7ـ انكار نمى توان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤثّر است، گروهى از افراد را مى بينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب، يا ضعفهاى ديگر جسمانى، از همه چيز مى ترسند، در حالى كه از اين حالت متنفّرند ولى نمى توانند آن را از خود دور سازند.
آنها مى گويند: چه كنيم اين ترس دست خودمان نيست، و بى اختيار بر ما تحميل مى شود، ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.
* * *
1- شرح فارسى غررالحكم، جلد 4، صفحه 185.
[249]
4ـ طرق درمان و پيشگيرى
يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى ـ همانند درمان ساير رذايل ـ از يكسو انديشيدن در ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است. هنگامى كه افراد جبان و ترسو آثار نكبت بار و ذلّت و زبونى ناشى از ترس بى جا و عقب ماندگى و محروميّت حاصل از آن را در زندگى خود يا ديگران مشاهده كنند غالباً به فكر تجديد نظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيله مى افتند.
پرداختن به قطع ريشه ها راه مهمّ ديگر درمان آن است، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوء ظن بالله از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكّل بر جان او نور افشان شود ظلمات خيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مى كشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياج به مطالعه و دقّت فراوان دارد.
يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنه هاى رعب آور و تكرار آن است، فى المثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كه چند بار تكرار شود وحشت آنها فرومى ريزد.
بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحّش مى شوند ولى با تمرين و تكرار اين وحشت از بين مى رود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مى ترسند ولى غالباً اين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت.
يكى از فلسفه هاى تمرينها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان و افسران و فرماندهان است.
در كلمات قصار اميرمؤمنان(عليه السلام) اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: «اِذَا هَبْتَ اَمْراً فَقَعْ فِيهِ، فَاِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّيهِ اَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ; هنگامى كه از چيزى مى ترسى خود را در آن بيفكن كه آن ترس از خود آن سخت تر و وحشتناك تر است»!(1)
مرحوم علاّمه خويى(رحمه الله) در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى گويد:
«بسيار مى شود كه براى انسان كارى پيش مى آيد كه به خاطر جبن و جهل از آن
1- كلمات قصار، جمله 175.
[250]
وحشت مى كند... و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مى شود. در اينجا امام(عليه السلام) تشويق به دور ساختن ترس از خود مى كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمّل ترس ناشى از ترديد و دو دلى، سخت تر از افتادن در آن امر خوفناك است».
سپس مى افزايد: «مكتشفان و محقّقان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايل شدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياها پرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دست آوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه اى كردند». و به گفته شاعر:
چو ترسى ز امرى بينداز خويش در آن و بپيراى تشويش خويش
دو دل بودن و خود نگهداشتن بسى سخت تر مى كند قلب ريش(1)
آرى اين يك واقعيّت است كه ترديدها و دو دلى ها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالباً بيش از خود آن انسان را رنج مى دهد.
در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مى شود از جمله:
«اُمُّ الْمَقْتُولِ تَنَامُ و اُمُّ المُهَدَّدِ لاَتَنَامُ; مادر مقتول به خواب مى رود، ولى مادر كسى كه تهديد به مرگ شده به خواب نمى رود»!
و نيز گفته اند: «كُلُّ اَمْر مِنْ خَيْر اَوْ شَرٍّ فَسِمَاعُهُ اَعْظَمُ مِنْ عَيَانِهِ; هر كار خير و شرّى شنيدنش از ديدنش بزرگتر است».(2)
يكى ديگر از طرق درمان جبن و ترس، پاك بودن و پاك زيستن است; زيرا افراد آلوده غالباً از نتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا مى شود در هراسند، به همين دليل در حديث معروف علوى آمده است: «مَا اَشْجَعُ الْبرئ وَ اَجْبَنَ الْمُريِبُ; چه شجاع است انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مسئله دار»!(3)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «لَوْ تَمَيَّزَتِ الاَْشْيَاءُ لَكَانَ الصِّدْقُ مَعَ
1- منهاج البراعه، جلد 21، صفحه 252.
2- شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه 177.
3- غررالحكم، حديث 9626.
[251]
الشَّجَاعَةِ وَ كَانَ الْجُبْنُ مَعَ الْكِذْبِ; اگر اشيا از هم جدا شوند(و گروه بندى گردند) صدق و راستى همراه شجاعت خواهد بود و ترس همراه دروغ»!(1)
* * *
5 ـ آثار شجاعت در زندگى انسانها
نقطه مقابل صفت رذيله جبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحث هاى مربوط به آن در لابه لاى مباحث جبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحث ها روشن مى شود، شناخت مفهوم جبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است، همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعت بدون شناخت جبن و ترس دشوار مى باشد.
با اين حال براى تكميل بحث هاى گذشته لازم به نظر مى رسد كه توضيحات بيشترى درباره شجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم.
1ـ در فرمان مالك اشتر كه «جامع ترين فرمان الهى سياسى» براى كشوردارى است در موارد متعدّدى به اين مسئله اشاره فرموده است. در يك جا به مالك هشدار مى دهد كه افراد ترسو و حريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.
در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر(يا همه معاونان و كارگزاران) مى فرمايد: «ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِى الْمُرُوآتِ وَ الاَْحْسَابِ وَ اَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمّ اَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَالسَّخاء وَ السَمَاحَةِ، فَاِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ; رابطه خود را با افراد با شخصيّت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و با شهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركز نيكى هستند»!(2)
در اينجا امام(عليه السلام) مسئله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى
1- شرح فارسى غررالحكم، جلد 7، صفحه 172.
2- نهج البلاغه، نامه 53.
[252]
و فرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است.
2ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «الشَّجَاعَةُ زَيْنٌ، اَلْجُبْنُ شَيْنٌ; شجاعت زينت است و ترس عيب است».(1)
3ـ و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى فرمايد: «اَلسَّخَاءُ وَ الشَّجَاعَةُ غَرَائِزٌ شَريِفَةٌ يَضَعُهَا اللهُ سُبْحَانَهُ فِى مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَمْتَحِنْهُ; سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى دهد».(2)
4ـ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مى كند كه يكى از آنها شجاعت است.(3)
و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى كند كه باز يكى از آنها شجاعت است.(4)
5 ـ در حديث ليلة المبيت(شبى كه على(عليه السلام) به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بسترش خوابيد تا آن حضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى خوانيم: صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگان خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على(عليه السلام) را به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در بستر ديدند و با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على(عليه السلام) اهانت كردند، امام(عليه السلام)فرمود: اين سخنان را درباره من مى گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى به من داده ـ و از جمله آنها ـ اين افتخار را ذكر فرمود: «وَ مِنَ الشَّجَاعَةِ مَا لَوْ قُسِّمَ عَلَى جَمِيعِ جُبَنَاءِ الدُّنْيَا لَصَارُوا بِهِ شَجْعَاناً; خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد»!(5)
6 ـ در خطبه معروف امام سجّاد على بن الحسين(عليه السلام) در شام نيز مى خوانيم كه امام در آغاز خطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: «اَيُّهَا النَّاسُ: اُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْع اُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الَْمحَبَّةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ; اى مردم! خداوند شش موهبت به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش
1- شرح فارسى غررالحكم، جلد 7، صفحه 171.
2- غررالحكم، حديث 1820.
3- بحارالانوار، جلد 26، صفحه 265.
4- همان مدرك، صفحه 244.
5- بحارالانوار، جلد 19، صفحه 83.
[253]
موهبت عبارت است از علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيّت در دلهاى مؤمنان»!(1)
7ـ اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم ـ هر چند سخن در اين زمينه بسيار است ـ فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)آوردند پيامبر(صلى الله عليه وآله)(به خاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آن فرد تعجّب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى؟! فرمود: جبرئيل از سوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش(صلى الله عليه وآله) آن را دوست دارند; «اَلْغِيرَةُ الشَّدِيدَةُ عَلَى حَرَمِكَ، وَ السَّخَاءُ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ، وَ صِدْقُ اللِّسَانِ وَ الشَّجَاعَةُ; غيرت شديد نسبت به ناموست، و سخاوت، و خسن خلق، و راستگويى و شجاعت»!
هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانان شايسته قرار گرفت.(2)
از احاديث بالا و روايات متعدّد و آياتى كه در بحث بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقى كاملا روشن مى شود، و اهمّيّتى را كه اسلام براى آن قائل است در لابه لاى اين روايات و احاديث نمايان است.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه «شجاعت» معنى وسيع و گسترده اى دارد كه دليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه هاى آن است. شجاعت در ميدان سياست، در مسائل علمى، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت و داورى و مانند آن هر كدام يكى از شاخه هاى مهمّ شجاعت محسوب مى شود، لذا در بعضى از روايات مى خوانيم: «الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ; صبر نوعى شجاعت است».(3)
در حديث ديگرى از على(عليه السلام) آمده است: «اَشْجَعَ النَّاسُ اَسْخَاهُمْ; شجاع ترين مردم كسى است كه از همه با سخاوت تر باشد»!(4)
1- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 138.
2- بحارالانوار، جلد 18، صفحه 108.
3- نهج البلاغه، حكمت 4.
4- غررالحكم، حديث 2899.
[254]
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى خوانيم: «لَوْ تَمَيَّزَتِ الاَْشْيَاءُ لَكَانَ الصِّدْقُ مَعَ الشَّجَاعَةِ وَ كَانَ الْجُبْنُ مَعَ الْكِذْبِ; هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترس در كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت».(1)
اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه هاى شجاعت اشاره مى كند كه در مفهوم جامع اين واژه درج شده است(دقّت كنيد).
1- شرح فارسى غررالحكم، جلد 5، صفحه 118، حديث 7597.
[255]
12
خودباختگى و توكّل بر خدا
اشاره
در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبيا و اوليا و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مسئله توكّل به عنوان يك فضيلت مهمّ اخلاقى كه بدون آن نمى توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است.
منظور از توكّل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زيرا «توكّل» از مادّه «وكالت» به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون تر داشته باشد شخص موكّل احساس آرامش بيشترى مى كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكّل بر او مى كند آرامش فوق العاده احساس مى كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى دهد.
انسانى كه بر خدا توكّل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى كند بلكه به اتّكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى بيند و حتّى شكست هاى مقطعى او را مأيوس نمى سازد.
[256]
هرگاه توكّل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميد آفرين، نيروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است.
مسئله توكّل در زندگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق العاده اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكّل قرار مى دادند، و يكى از دلايل مهمّ پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است.
با اين اشاره به آيات قرآن بازمى گرديم و با توجّه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبيا مسئله توكّل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى دهيم(از نوح(عليه السلام) شروع كرده به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم):
1ـ وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِى وَ تَذْكِيرىِ بِآيَاتِ اللهِ فَعَلَى اللهِ تَوَكَّلْتُ فَاَجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَ شُرَكَائَكُمْ ثُمَّ لاَيَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاَتُنْظِرُونِ (سوره يونس،آيه71)
2ـ اِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَ رَبِّكُمْ (سوره هود،آيه56)
3ـ رَبَّنَا اِنِّى اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوَاد غَيْرِ ذِى زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الُْمحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَوةَ فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى اِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (سوره ابراهيم،آيه37)
4ـ...اِنْ اُريِدُ اِلاّ الاِْصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ مَا تَوْفِيقى اِلاّ بِاللهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ اِلَيْهِ اُنِيبُ (سوره هود،آيه88)
5 ـ وَ قَالَ يَا بَنِىَّ لاَتَدْخُلُوا مِنْ بَاب وَاحِد وَ ادْخُلُوا مِنْ اَبْوَاب مُتَفَرِّقَة وَ مَا اُغْنِى عَنْكُمْ مِنَ اللهِ مِنْ شَىْء اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ للهِِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (سوره يوسف،آيه67)
6 ـ وَ قَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ اِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ * فَقَالُوا عَلَى اللهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (سوره يونس،آيات 84و85)
7ـ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا اَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ اَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ (سوره بقره،آيه250)
[257]
8 ـ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللهُ لاَ اِلَهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيمَ (سوره توبه،آيه129)
9ـ وَ مَا لَنَا اَلاَّنَتَوَكَّلَ عَلَى اللهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَ عَلَى اللهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ (سوره ابراهيم،آيه12)
10ـ...وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ... (سوره طلاق،آيه3)
ترجمه
1ـ سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من! اگر تذكّرات من نسبت به آيات الهى، بر شما سنگين(و غير قابل تحمّل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد) من بر خدا توكّل كرده ام! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند(تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه اى) مهلتم ندهيد!
2ـ من، بر «الله» كه پروردگار من و شماست توكّل كرده ام!
3ـ پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، و در كنار خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجّه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را بجاى آورند!
4ـ من جز اصلاح ـ تا آنجا كه در توانايى دارم ـ نمى خواهم! و توفيق من جز به(كمك) خداوند نيست. بر او توكّل كردم و به سوى او بازمى گردم!
5 ـ و(هنگامى كه مى خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرّق وارد گرديد(تا توجّه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با اين دستور) نمى توانم حادثه اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آن خداست!(براى پيروزى شما) بر او توكّل كرده ام و همه متوكّلان بايد بر او توكّل كنند»!
6 ـ موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده ايد، بر او توكّل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد»! ـ گفتند: «تنها بر خدا توكّل داريم، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه
[258]
ستمگر قرار مده!»
7ـ و هنگامى كه در برابر «جالوت» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران، پيروز بگردان!»
8 ـ اگر آنها(از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا كفايت مى كند، هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكّل كردم، و او صاحب عرش عظيم است»!
9ـ و چرا بر خدا توكّل نكنيم، با اينكه ما را به راه هاى(سعادت) رهبرى كرده است، و ما به طور مسلّم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد(و دست از رسالت خويش برنمى داريم) و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند»!
10ـ و هر كس بر خدا توكّل كند كفايت امرش را مى كند... .
* * *
تفسير و جمع بندى
بازتاب توكّل در زندگى پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت «توكّل» به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى شود كه همواره در برابر حوادث سخت، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه گاهشان ذات پاك او بوده است، و از وابستگى و اعتماد بر ما سوى الله مبرّى بوده اند.
نخست از نوح(عليه السلام) پيامبر بزرگ خدا شروع مى كنيم:
در نخستين آيه مورد بحث مى خوانيم: هنگامى كه نوح(عليه السلام) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصّب قرار گرفت، با اعتماد به خداوند و توكّل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى گويد: «سرگذشت نوح(عليه السلام)را براى آنها(مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من! هرگاه موقعيّت من و يادآورى هايم نسبت به آيات
[259]
الهى بر شما سنگين(و غير قابل تحمّل) است، (هر كار از دستتان ساخته است بكنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توكّل كرده ام، نيروى خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه اى مهلتم ندهيد(امّا بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست!)»، (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِى وَ تَذْكِيرى بِآيَاتِ اللهِ فَعَلَى اللهِ تَوَكَّلْتُ فَاَجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَ شُرَكَائَكُمْ ثُمَّ لاَيَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاَتُنْظِرُونِ).(1)
راستى اين چه عاملى بود كه نوح(عليه السلام) را با مؤمنان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت مى بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه ها و افكار و بتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.
آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكّل بر ذات پاك او نبود، و عجب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكّلان است!
با توجّه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكّى است، خداوند مى خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكّه همچون پروانه ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوّت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست.
تعبير به «شركائكم» ممكن است اشاره به بتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كراراً اين تعبير براى بتها آمده است.
يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضدّ من بسيج كنيد!
* * *
![]() | ![]() | ![]() |