اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «حَاصِلُ الْمُنَى اَلاَْسَفُ وَ ثَمَرَتُهُ اَلتَّلَفُ; حاصل آرزوهاى دراز تأسّف است و ثمره آن تلف شدن(عمر و امكانات و سعادت انسان) مى باشد»!(3)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اِحْذَرُوا الاَْمَانِىَّ فَاِنَّهَا مَنَايَا مُحَقَّقَةٌ; از آرزوهاى دراز بپرهيزيد كه مرگ هاى مسلّم در آن نهفته است».(4)
در اينجا دو نكته قابل توجّه است:
نخست اينكه در طبّ مادّى براى درمان بسيارى از بيماريهاى جسمى و روانى به فكر جانشين مى روند، يعنى خواسته هايى كه انسان را به بيمارى مى كشاند به خواسته هاى برترى تبديل مى كنند كه منتهى به سلامت او گردد، مثلا كسى كه علاقه زيادى به موادّ چربى و نشاسته اى دارد و سبب بيمارى هاى گوناگون در او شده به استفاده از كميّت قابل ملاحظه از ميوه و سبزى سالم هدايت مى كنند و يا افرادى كه معتاد به موادّ مخدّرند،
1- بحارالانوار، جلد 74، صفحه 122.
2- تصنيف غررالحكم، صفحه 312.
3- تصنيف غررالحكم، صفحه 314.
4- همان مدرك.
[199]
اعتيادهاى سالمى براى آنها پيش بينى مى كنند.
اين نكته در بيماريهاى اخلاقى نيز صادق است، به اين ترتيب كه معلّم اخلاق آرزوهاى دراز مادّى را به آرزوهاى معنوى نسبت به پاداش الهى در سراى آخرت تبديل مى كند و عشق به علم و دانش و معرفة الله را جايگزين عشق به مال و جاه و مقام مى سازد.
نكته ديگر اينكه آرزوها مراتبى دارد، گاه انسان آرزو مى كند عمر بسيار طولانى يا جاويدان! داشته باشد، همان گونه كه قرآن درباره گروهى از قوم يهود مى فرمايد: «...يَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَة...;(آنها چنان علاقه به دنيا دارند كه) هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر كند»!(1)
اگر هزار سال به معنى تعداد باشد دليل بر تقاضاى عمر بسيار طولانى است و اگر عدد تكثير باشد دليل بر تقاضاى عمر نامحدود است.
گروهى آرزوهايى در مراحل پايين تر دارند، آرزوى صد سال زيستن، پنجاه سال، ده سال يا كمتر، از روايات استفاده مى شود كه همه اينها جزء آرزوهاى دراز محسوب مى شود(البتّه در صورتى كه هدف جنبه هاى مادّى و زرق و برق دنيا باشد، نه جنبه هاى معنوى و الهى و كمك به پيشرفت جامعه انسانى).
از سوى ديگر امانى و آرزوها انواع مختلفى پيدا مى كند، گاه آرزوها به سوى مسائل مادّى هدف گيرى مى كند و گاه مقام و گاه شهوات و گاه همه اينها.
تمام اقسام آرزوهاى دور و دراز، زشت و نكوهيده است هر چند بعضى زشت تر از بعض ديگر محسوب مى شود.
* * *
آرزوهاى مثبت و سازنده
آخرين سخن در بحث طول امل پيرامون اين مطلب است كه هميشه آرزوها جنبه
1- بقره، 96.
[200]
منفى ندارد و نشانه انحطاط شخصيّت و سقوط اخلاقى نيست.
زيرا اگر آرزوها متوجّه ارزشهاى والاى انسانى باشد و يا جنبه مردمى و اجتماعى پيدا كند و در مسير تكامل و پيشرفت واقعى انسانها و درجات كمال قرار گيرد و انسان را به تلاش و كوشش بيشتر در اين راهها وادارد، بدون شك چنين آرزويى هر قدر طولانى بوده باشد، نه تنها نشانه پستى نيست كه نشانه كمال انسان است.
اساساً همان گونه كه در آغاز اين بحث نيز اشاره شد اميد و آرزو نسبت به آينده نيروى محرّك انسان براى تلاشها و كوششهاست و اگر چراغ پرفروغ اميد و آرزو در دل انسان خاموش گردد، در واقع روح او مى ميرد، نشاط زندگى از او رخت برمى بندد و انسان را به موجودى سست و بى هدف و بى تلاش مبدّل مى كند.
در واقع آرزو بر دو قسم است «آرزوهاى كاذب» كه همچون سراب در بيابان زندگى ظاهر مى شوند و تشنه كامان را به دنبال خود مى كشانند و هر لحظه تشنه تر مى سازند تا از شدّت تشنگى هلاك شوند.
و «آرزوهاى صادق» و مثبت و سازنده كه همچون آب حيات، گلستان وجود آدمى را سيراب و پرثمر مى سازد و هر چه زحمت مى كشد نشاط و معنويّت بيشترى مى يابد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است: «اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَ خيْرٌ اَمَلا; مال و فرزندان، زيور حيات دنيا هست و باقيات الصّالحات(ارزشهاى پايدار و شايسته) نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميد بخش تر است».(1)
در اين آيه به هر دو بخش از آرزوها اشاره شده است(دقّت كنيد).
در روايات اسلامى نيز اشارات پرمعنايى به آرزوهاى مثبت و سازنده ديده مى شود از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ يَا رَبِّ ارْزُقْنِى حَتَّى اَفْعَلَ كَذَا وَ كَذَا مِنَ الْبِرِّ وَ وُجُوهُ الْخَيْرِ، فَاِذَا عَلِمَ اللهُ ذَلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّتِهِ كَتَبَ اللهُ لَهُ مِنَ الاَْجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ، اِنَّ اللهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ; گاهى بنده مؤمن تهى دست
1- كهف، 46.
[201]
مى گويد: خداوندا! به من روزى عطا كن تا فلان كار خير و نيك را بجا آورم، هرگاه خداوند در او صدق نيّت بداند(نه اينكه اين آرزو پوششى براى رسيدن به هوا و هوسها باشد) تمام اجر و پاداشى را كه در صورت رسيدن به اين آرزو و انجام آن كارهاى خير استحقاق پيدا مى كرد براى او نوشته مى شود(هر چند هيچ يك را انجام نداده باشد) رحمت خداوند گسترده و كرمش بى پايان است».(1)
اصولا همّت انسان به اندازه آرزوهاى مثبت اوست، هر قدر دامنه آنها گسترده تر باشد همّت او والاتر است و جالب اينكه از روايات اسلامى نيز به خوبى استفاده مى شود كه خداوند به مقدار اين آرزوها به افراد با ايمان، اجر و پاداش مى دهد، چرا كه نشانه آمادگى روح و جسم آنها براى انجام هر چه بيشتر اعمال صالح است و حتّى از روايات استفاده مى شود كه اگر انسان آرزوى خوبى براى رضاى خدا داشته باشد از دنيا بيرون نمى رود مگر اينكه خداوند او را به آرزويش مى رساند، در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «مَنْ تَمَنَّى شَيْئاً وَ هُوَ لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِضاً، لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى يُعْطَاهُ; كسى كه آرزوى چيزى كند در حالى كه رضاى خداوند متعال در آن باشد از دنيا خارج نمى شود مگر اينكه به خواسته خود مى رسد».(2)
البتّه ممكن است در مواردى مصالحى ايجاب كند كه انسان به آرزويش نرسد، چرا كه اگر برسد آثار بدى مانند غرور و غفلت و عشق به دنيا و مانند آن در او ايجاد مى شود. خداوند با الطاف خفيّه اش او را از وصول به آرزويش بازمى دارد.
اين بحث را با اشاره به نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اينكه: آرزوهاى سازنده و بلند انسان را به سازندگى خويش دعوت مى كند و سبب تكامل و ترقّى روحى او مى شود، زيرا مى داند تكيه بر جاى بزرگان زدن بدون آماده ساختن اسباب بزرگى ميسّر نيست و به گفته شاعر عرب:
اُعَلِّلُ النّفس بالآمال اُدركُهَا مَا اَضْيَقَ الْعَيْشُ لَوْلاَ فُسْحَةُ الاَْمَلِ!
«خويشتن را به وسيله آرزوهاى سازنده پرورش مى دهم تا به آن برسم.چقدر ميدان زندگى تنگ است اگر گستردگى آرزوها نباشد»!
1- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 261.
2- بحارالانوار، جلد 68، صفحه 261.
[202]
[203]
9
تعصّب و لجاجت
اشاره
بى ترديد اساسى ترين پايه عبوديّت و بندگى خدا، تسليم و تواضع در برابر حق است و به عكس هرگونه تعصّب و لجاجت مايه دورى از حقّ و محروم شدن از سعادت است.
تعصّب به معنى «وابستگى غير منطقى به چيزى» تا آنجا كه انسان حق را فداى آن كند و لجاجت به معنى اصرار بر چيزى است به گونه اى كه منطق و عقل را زير پا بگذارد، ثمره اين دو شجره خبيثه نيز «تقليد كوركورانه» است كه سدّ راه پيشرفت و تكامل انسانهاست.
هنگامى كه به تاريخ انبياى بزرگ بازمى گرديم و علل انحراف و گمراهى اقوام پيشين را مورد بررسى قرار مى دهيم به خوبى مى توان دريافت كه اين سه امر(تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه) نقش اصلى را در انحراف آنها داشته است و قرآن مجيد پر است از اشارات روشن به اين مسئله كه در يك بررسى فشرده در اينجا به سراغ آن مى رويم:
از قوم نوح(عليه السلام) آغاز مى كنيم، قرآن مجيد مى گويد:
1ـ وَ اِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً (سوره نوح،آيه7)
[204]
2ـ وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَيَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً (سوره نوح،آيه23)
سپس به داستان هود نگاه مى كنيم، قرآن درباره آنها مى گويد:
3ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَائُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (سوره اعراف،آيه70)
سپس نوبت به داستان ابراهيم(عليه السلام) مى رسد، قرآن در اين زمينه مى گويد:
4ـ اِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِيلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ * قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِينَ (سوره انبياء،آيات52 و53)
5 ـ قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ يَنْفَعُونَكُمْ اَوْ يَضُرُّونَ * قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ (سوره شعراء،آيات72تا74)
سپس نوبت به قوم موسى و فرعون مى رسد، مى فرمايد:
6 ـ قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ (سوره يونس،آيه78)
سپس به عصر پيامبر گرامى اسلام بازمى گرديم و همين معنى را در سخنان و اعمال دشمنان آن حضرت نمايان مى بينيم:
7ـ وَ اِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا اَوَلَوْ كَانَ آبَائُهُمْ لاَيَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَيَهْتَدُونَ (سوره بقره،آيه170)
8 ـ اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَاَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كَانُوا اَحَقَّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَيْئ عَلِيماً (سوره فتح،آيه26)
9ـ و نيز مى فرمايد: وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (سوره شعراء،آيات198و199)
گاه تعصّب اقوام را بر ضدّ يكديگر بيان مى كند و مى فرمايد:
10ـ وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى
[205]
شىْء وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (سوره بقره،آيه113)
در جاى ديگر مسئله تقليد كوركورانه و تعصّب و لجاجت را به عنوان يك برنامه عمومى همه اقوام گمراه شمرده، مى فرمايد:
11ـ وَ كَذَلِكَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ قَرْيَة مِنْ نَذِير اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ (سوره زخرف،آيه23)
12ـ وَ يَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُون (سوره صافّات،آيه36)
ترجمه
1ـ و من(نوح) هر زمان آنها را دعوت كردم كه(ايمان بياورند) تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند.
2ـ و(قوم نوح) گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد(به خصوص) بتهاى «وَدّ»، «سواع»، «يغوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد!
3ـ گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند، رها كنيم؟! پس اگر راست مى گويى آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى، بياور(ما آماده ايم)!
4ـ (به ياد بياور ابراهيم را) آن هنگام كه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد»؟! گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند»!
5 ـ گفت: «آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟! يا سود و زيانى به شما مى رسانند»؟! گفتند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند».
6 ـ (فرعونيان به موسى) گفتند: «آيا آمده اى كه ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم منصرف سازى و بزرگى(و رياست) در روى زمين، از آن شما دو تن(موسى و هارون)باشد؟!
[206]
ما(هرگز) به شما ايمان نمى آوريم»!
7ـ و هنگامى كه به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد!» مى گويند: «(نه) ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم» آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند(باز از آنها پيروى خواهند كرد)؟!
8 ـ (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند
(در مقابل) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز داناست.
9ـ هرگاه ما قرآن را بر بعضى از عجم ها(غير عرب) نازل مى كرديم ـ و او آن را بر ايشان مى خواند(به خاطر تعصّب و لجاجت) به آن ايمان نمى آوردند!
10ـ يهوديان گفتند: «مسيحيان هيچ موقعيّتى(نزد خدا) ندارند» و مسيحيان نيز گفتند: «يهوديان هيچ موقعيّتى ندارند(و بر باطلند)» در حالى كه هر دو دسته كتاب آسمانى را مى خوانند(و بايد از اين گونه تعصّب ها بركنار باشند) افراد نادان(ديگر، همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند خداوند، روز قيامت در باره آنچه در آن اختلاف داشتند داورى مى كند.
11ـ و اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اينكه ثروتمندان مست و مغروران گفتند: «ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم»!
12ـ و پيوسته مى گفتند: «آيا ما معبودان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم»؟!
تفسير و جمع بندى
برنامه عمومى اقوام منحرف!
همان گونه كه در بالا اشاره شد اين رذايل سه گانه اخلاقى يعنى «تعصّب» و «لجاجت»و «تقليد كوركورانه» يك برنامه عام براى همه اقوام زشتكار پيشين بوده است، آنها به
[207]
خاطر وابستگى شديد به افكار و برنامه هاى خرافى، و لجاجت و اصرار بر آنها، چشم و گوش بسته به پيروى نياكانشان ادامه مى دادند و به اين طريق، خرافات بى اساس از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شد، وصداى دلنشين مردان الهى كه براى هدايت آنها آمده بودند، در ميان نعره هاى جاهلانه آنان گم مى شد.
نخست از داستان نوح(عليه السلام) شروع مى كنيم مى بينيم كه بت پرستان عصر آن پيامبر اولواالعزم به قدرى لجوج و متعصّب بودند كه حتّى از شنيدن صداى اين منادى توحيد وحشت داشتند، همان گونه كه در نخستين آيه مورد بحث از زبان نوح(عليه السلام)مى خوانيم: «و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند، و تو(اى خدا) آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشها قرار داده و لباسهايشان را بر سر و صورت مى پيچيدند و در مخالفت با حق اصرار ورزيدند و شديداً تكبّر كردند»! (وَ اِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا اَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً).(1)
آرى تعصّب و لجاجت آنها به قدرى شديد بود كه اجازه نمى دادند ذرّه اى از امواج صوتى نوح(عليه السلام) كه حامل پيام حقيقت بود به گوش آنها برسد، و يا چهره او را ببينند و اين گونه گريز از حقيقت به راستى عجيب و خطرناك است.
* * *
در آيه بعد چهره ديگرى از همين رذايل اخلاقى در قوم نوح(عليه السلام) به چشم مى خورد، قرآن درباره آنها مى گويد: «آنها گفتند: دست از خدايان و بتهاى خود برنداريد مخصوصاً بتهاى(بزرگ) «وَدّ»، «سواع»، «يَغُوث»، «يعوق» و «نسر» را رها نكنيد»، (وَ قَالُوا لاَتَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لاَتَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَسُوَاعاً وَ لاَيَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً).(2)
امّا چرا و به چه دليل دست از اين بت هاى رنگارنگ كه ساخته و پرداخته دست خودشان بود برندارند و آنها را بر مقدّرات جهان هستى، و هم بر مقدّرات سازندگانش حاكم بدانند؟! هيچ دليلى بر آن جز تعصّب و تقليد كوركورانه نداشتند.
* * *
1- نوح، 7.
2- همان، 23.
[208]
در سومين آيه كه از قوم عاد و گفتگوى پيامبرشان هود(عليه السلام) با آنها سخن مى گويد، مى فرمايد: «قوم عاد به قدرى لجوج و متعصّب و جاهل بودند كه در برابر دعوت آن حضرت به توحيد خالص و ناب گفتند: آيا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى يكتا را بپرستيم و آنچه را پدران ما مى پرستيدند رها كنيم؟(ما هرگز چنين كارى نخواهيم كرد، هر كارى از دست تو ساخته است انجام بده و) آنچه را(از بلا و عذاب الهى) به ما وعده مى دهى بياور اگر راست مى گويى»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَائَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا اِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ).(1)
به اين ترتيب بر اثر تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه، توحيد خالص كه روح جهان هستى است در نظر آنها امرى وحشتناك، و پرستش بت هاى بى عقل و شعور امرى شايسته و با ارزش جلوه مى كرد، و حتّى برخلاف قانون دفع ضرر محتمل كه عقل حاكم به آن است كمترين اعتنايى به احتمال عذاب الهى نمى كردند و مصرّاً از او مى خواستند كه به تهديدهاى خود جامه عمل بپوشاند، اين خيره سرى چيزى جز محصول تعصّب و لجاجت نبود.
آرى آنها براى فرار از حق و ادامه تقليد كوركورانه به سوى عذاب الهى شتافتند و سرانجام خود را در آتش عذاب سوزاندند، و اين است نتيجه لجاجت و تعصّب خشك و تقليد غلط!
* * *
در چهارمين آيه، سخن از پيامدهاى شوم اين رذايل اخلاقى درباره «نمرود» و نمروديان است، مى فرمايد: «هنگامى كه ابراهيم به پدرش(عمويش آزر) و قوم او گفت اين مجسّمه هاى بى روحى را كه شما همواره پرستش مى كنيد چيست»؟ (اِذْ قَالَ لاَِبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ الَّتمَاثِيلُ الَّتِى اَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ).(2)
ولى آنها جوابى نداشتند جز اينكه «گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت
1- اعراف، 70.
2- انبياء، 52.
[209]
مى كنند»، (قَالُوا وَجَدْنَا آبَائَنَا لَهَا عَابِدِينَ).(1)
و هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) با صراحت به آنها گفت كه هم خودتان و هم نياكانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد بيدار نشدند، ابراهيم(عليه السلام) بى اعتبار بودن اين خدايان ساختگى و بى ارزش را از طريق بت شكنى به آنها نشان داد، باز هم بر سر عقل نيامدند، بلكه ابراهيم بيدارگر و پاره كننده پرده هاى جهل و تعصّب و لجاجت را به سوزاندن در آتش تهديد كردند، و به تهديد خود جامه عمل پوشاندند و او را در ميان دريايى از آتش پرتاب كردند، و هنگامى كه آتش بر ابراهيم(عليه السلام) سرد و خاموش و گلستان شد، و بزرگترين معجزه الهى در برابر چشمانشان به وقوع پيوست باز هم اين اسيران زنجيرهاى جهل و تعصّب و لجاجت به بهانه هاى ديگرى همچون سحر به راه خود ادامه دادند.
اينها همه نشان مى دهد كه تا چه حدّ اين رذايل اخلاقى خطرناك و مانع از آزاد انديشى و رسيدن به حق است، و آنها كه در چنگال آن گرفتار مى شوند تن به هر ذلّت و حقارتى مى دهند و عظمت مقام انسان و روح بلند او را در هم مى شكنند ولى تسليم حق نمى شوند.
* * *
در پنجمين آيه نيز اشاره به بت پرستى لجوجانه قوم «نمرود» مى كند، هنگامى كه ابراهيم(عليه السلام) با دليل بسيار روشن و قاطع، بت پرستى را ابطال مى نمايد و به آنها مى گويد: «آيا آنها را كه مى خوانيد صداى شما را مى شنوند؟ يا سود و زيانى به شما مى رسانند»؟ (قَالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اِذْ تَدْعُونَ * اَوْ يَنْفَعُونَكُمْ اَوْ يَضُرُّونَ).(2)
آنها هيچ پاسخ منطقى در برابر اين گفتار روشن نداشتند، جز اينكه پناه به تقليد كوركورانه ببرند و بگويند: «ما فقط نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كردند»، (قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَائَنَا كَذَلِكَ يَفْعَلُونَ).(3)
در حالى كه اگر انسان مى خواهد تقليد كند حدّاقل بايد از عالم و دانشمندى تبعيّت كند كه او را به واقعيّت ها رهنمون گردد نه از جاهل و گمراهى بدتر از خود! ولى اين
1- انبياء، 53.
2- شعراء، 73، 72.
3- شعراء، 74.
[210]
حجاب تعصّب و لجاجت به قدرى ضخيم است كه اجازه نمى دهد كمترين نور آفتاب هدايت و منطق و دليل عقل در آن نفوذ كند، و ماوراى آن را روشن سازد.
* * *
در ششمين آيه سخن از لجاجت فرعونيان در برابر معجزات روشن حضرت موسى(عليه السلام) است، آنها بر آيين بت پرستى نياكانشان لجاجت و اصرار ورزيدند و گفتند: «(اى موسى) آيا آمدى كه ما را از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم منصرف سازى؟ و بزرگى(و رياست) در روى زمين فقط از آن تو و برادرت باشد، ما هرگز به شما ايمان نمى آوريم»! (قَالُوا اَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا(1) عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الاَْرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ).(2)
آنها هرگز از خود سؤال نمى كردند كه آيين موسى(عليه السلام) حق است يا باطل و در برابر آيين نياكانشان چه امتيازى دارد؟ سخن آنها فقط اين بود كه ما بايد آيين نياكان خود را حفظ كنيم، خواه حق باشد يا باطل! ارزش واقعى براى ما همين است و بس، سپس آن را با سوء ظن نيز آميختند و گفتند آنچه را موسى(عليه السلام) به عنوان آيين الهى ارائه مى دهد در واقع مقدّمه اى است براى رسيدن به مقاصد سياسى و حكومت بر مردم، نه خدايى در كار است و نه وحى آسمانى! اين بدبينى نيز از آثار همان تعصّب و لجاجت بود كه جهت فرار از حق، عذر و بهانه هاى واهى براى خود مى تراشيدند.
و شايد آنها از اين بيم داشتند كه اگر نور هدايت از طريق آيين موسى(عليه السلام) بر افكار مصريان بيفتد، هم آيين خرافى نياكانشان را از دست مى دهند، و هم حكومتى را كه بر اساس آن بنيان نهاده بودند. به همين دليل با تمام قدرت در برابر آن به پا خاستند و مردم را به تعصّب و لجاجت تشويق كردند و از آنجا كه درباريان فرعون همه چيز را براى ادامه حكومت خود مى خواستند، تصوّرشان اين بود كه موسى و هارون نيز همه چيز را ابزار وصول به حكومت كرده اند.
1- «لِتَلْفِتَنا» از مادّه «لفت»(بروزن نفت) به معنى منصرف ساختن است، و التفات نيز از همين مادّه گرفته شده و به معنى توجّه به چيزى بعد از انصراف از چيز ديگر است.
2- يونس، 78.
[211]
اين رشته در طول تاريخ همچنان ادامه مى يابد تا عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى رسد.
در هفتمين آيه نيز مى بينيم كه عامل اصلى انحراف مشركان عرب تقليد كوركورانه و تعصّب است كه درهاى معرفت و شناخت را از هر سو به روى صاحبان اين صفات رذيله مى بندد، مى فرمايد: «هنگامى كه به آنها(مشركان عرب) گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مى گويند: ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم»، (وَ اِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا اَنْزلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا اَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَائَنَا...).(1)
و قرآن بلافاصله در پايان اين آيه جواب دندان شكنى به آنها مى دهد و مى گويد: «مگر نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند»؟ (...اَوَلَوْ كَانَ آبَائُهُمْ لاَيَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لاَيَهْتَدُونَ).(2)
تعبيرات آيه نشان مى دهد كه آنها انكار نمى كردند كه آنچه را پيغمبر آورده «مَا اَنْزَلَ اللهُ» و فرمان الهى است، بلكه به قدرى گرفتار جهل و تعصّب بودند كه آيين نياكانشان را بر آن مقدّم مى شمردند، نياكانى كه واقف به جهل و گمراهيشان بودند.
به اين ترتيب جهل و تعصّب سبب مى شود كه انسان به راحتى مَا اَنْزَلَ اللهُ را رها سازد و پشت به حق كند و رو به باطل نمايد، هر چند حق را از باطل بشناسد!
* * *
در هشتمين آيه خداوند مسلمانان را به ياد ماجراى حديبيّه مى اندازد كه كفّار با ديدن آن همه آيات و نشانه هاى حقّانيّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به خاطر تعصّب هاى جاهلى ايمان نياوردند و اين رذيله اخلاقى آنها را از سعادت بزرگ بازداشت، مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نفرت جاهليّت داشتند(به همين دليل نه تنها ايمان نياوردند بلكه در مقام مبارزه با حق برآمدند) و در مقابل خداوند آرامش و سكينه را بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود(تا با رعايت اصول حق و عدالت در برابر آن دشمنان متعصّب بايستد، و آنها را به كلمه تقوا ملزم ساخت كه از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند و خداوند بر هر چيز غالب است»، (اِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ
1- بقره، 170.
2- همان مدرك.
[212]
فَاَنْزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كَانُوا اَحَقُّ بِهَا وَ اَهْلَهَا وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَىْء عَلِيماً).(1)
حميّت از مادّه حمى(بر وزن حمد) به معنى حرارتى است كه بر اثر عوامل خارجى در بدن انسان يا اشياى ديگر به وجود مى آيد، به همين دليل به حالت تب، حُمّى(بر وزن كبرى) گفته مى شود.
سپس به حالات روحى همچون خشم و تكبّر و تعصّب، حميّت اطلاق شده است، چرا كه همه اينها حالتى آتشين در انسان ايجاد مى كند.
جالب اينكه در اين آيه حميّت به جاهليّت اضافه شده كه اشاره اى به تعصّب هاى برخاسته از جهل و نادانى، و سكينه كه نقطه مقابل آن است به خدا نسبت داده شده است كه آرامشى است آگاهانه و برخاسته از ايمان.
در بحث هاى آينده پيرامون تعصّب منفى و مثبت نكته اضافه شدن حميّت به جاهليّت روشن تر خواهد شد.
* * *
در نهمين آيه اشاره به نكته ديگرى شده است كه پرده از روى تعصّب شديد مشركان عرب در عصر جاهليّت برمى دارد، مى فرمايد: «هرگاه قرآن را بر بعضى از عجم ها (غير عربها) نازل مى كرديم و او آن را به ايشان مى خوانده، به آن ايمان نمى آوردند»، (وَ لَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الاَْعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ).(2)
يعنى نژادپرستى و تعصّب قومى آنها به قدرى شديد بود كه اگر قرآن با تمام معارف عالى و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتواى بى نظير بر فردى غير عرب نازل مى شد، تعصّب و لجاجت هرگز به آنها اجازه نمى داد كه آن را پذيرا شوند!
اين تعبير قاطع به خوبى نشان مى دهد كه رذيله اخلاقى «تعصّب و لجاجت» تا چه حدّ مى تواند انسان را از درك حقيقت و رسيدن به مقصود بازدارد.
گرچه بعضى از مفسّران براى اين آيه تفسيرهاى ديگرى ذكر كرده اند ولى روشن ترين
1- فتح، 26.
2- شعراء، 199 ـ 198.
[213]
و مناسب ترين تفسير همان است كه در بالا ذكر شد.
روى همين اصل در بعضى از روايات اسلامى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) افراد متعصّب و لجوج را در سرنوشت شوم اعراب جاهلى شريك مى شمرد و مى فرمايد: «مَنْ كَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ عَصَبِيَّة بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّةِ; هر كس در دلش به اندازه دانه خردلى عصبيّت باشد، خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند»، (دانه خردل دانه بسيار ريزى است كه همواره به عنوان ضرب المثل براى خُردى ذكر مى شود).(1)
* * *
در دهمين آيه، چهره ديگرى از اين رذيله اخلاقى در اقوام مختلف ديده مى شود و آن اينكه هر گروهى به خاطر تعصّب و لجاجت، خود را بهترين مى داند، و ديگران را نفى مى كند گويى تنها بندگان برگزيده خدا آنها هستند و ديگران هيچ، و همين امر سبب درگيرى مستمرّ در ميان اقوام مى شود، مى فرمايد: «يهود گفتند مسيحيان(نزد خدا) هيچ ارزشى ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان ارزشى ندارند، در حالى كه هر دو گروه، كتاب آسمانى را مى خواندند(كه به آنها دستور مى داد بايد از اين گونه تعصّب ها به كنار باشند) آرى افراد نادان(از مشركان عرب) نيز سخنى همانند آنها داشتند، خداوند روز قيامت درباره اختلاف آنها داورى خواهد كرد»، (وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَىْء وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شىْء وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).(2)
از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اين گونه تعصّب ها و خودبينى ها از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، و هر قوم جاهل و بى خبر گرفتار اين رذيله اخلاقى خواهد شد.
تعبير به «الَّذِينَ لاَيَعْلَمُونَ» (كسانى كه نمى دانند) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه