بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     201 - اخلاق در قرآن
     202 - اخلاق در قرآن
     203 - اخلاق در قرآن
     204 - اخلاق در قرآن
     205 - اخلاق در قرآن
     206 - اخلاق در قرآن
     207 - اخلاق در قرآن
     208 - اخلاق در قرآن
     209 - اخلاق در قرآن
     210 - اخلاق در قرآن
     211 - اخلاق در قرآن
     212 - اخلاق در قرآن
     213 - اخلاق در قرآن
     214 - اخلاق در قرآن
     215 - اخلاق در قرآن
     216 - اخلاق در قرآن
     217 - اخلاق در قرآن
     218 - اخلاق در قرآن
     219 - اخلاق در قرآن
     220 - اخلاق در قرآن
     221 - اخلاق در قرآن
     222 - اخلاق در قرآن
     223 - اخلاق در قرآن
     224 - اخلاق در قرآن
     225 - اخلاق در قرآن
     226 - اخلاق در قرآن
     227 - اخلاق در قرآن
     228 - اخلاق در قرآن
     229 - اخلاق در قرآن
     230 - اخلاق در قرآن
     231 - اخلاق در قرآن
     232 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، باب العصبيّة، حديث 3.

2- بقره، 113.

[214]

مشركان عرب يكى از آن بودند و لذا بعضى از مفسّران آن را به قوم نوح، يا همه امّت هاى پيشين كه بر اثر جهل و نادانى گرفتار تعصّب و لجاجت بودند، تفسير كرده اند.

* * *

در يازدهمين آيه سخن از يك حكم كلّى و عمومى است و نشان مى دهد كه در تمام طول تاريخ تعصّب و لجاجت نقش اصلى را در ادامه كفر و توحيدستيزى ايفا مى كرده است، مى فرمايد: «اين گونه در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و به آثار و روش آنها اقتدا مى كنيم»! (وَ كَذَلِكَ مَا اَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ قَرْيَة مِنْ نَذِير اِلاّ قَالَ مُتْرَفُوهَا اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ).(1)

اين تعبير نشان مى دهد كه هميشه مهمترين مانع در برابر ايمان به آيين پيامبران الهى همان تعصّب و تقليد كوركورانه ناشى از جهل بوده است.

و از اينجا خطر اين رذيله اخلاقى آشكارتر مى شود.

* * *

در دوازدهمين و آخرين آيه مى خوانيم كه اقوام جاهلى به خاطر تعصّب و لجاجت بزرگ ترين انبياى الهى و عقل كلّ را متّهم به جنون مى كردند و آن را بهانه مخالفت خود با آيين آنها قرار مى دادند، مى فرمايد: «آنها پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟» (وَ يَقُولُونَ اَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَجْنُونِ).(2)

عجب اينكه آنها به قدرى در حجاب تاريك جهل و تعصّب گرفتار بودند كه نمى فهميدند اين سخن يك گفتار ضدّ و نقيض است، «شاعر بودن» احتياج به تفكّر و ذوق سليم و آگاهى كافى از دقايق سخن دارد(توجّه داشته باشيد كه شاعر از مادّه شعور گرفته شده است) و اين با مجنون بودن هرگز سازگار نيست.

همچنين گاه آنها را متّهم به «سحر» و «جنون» مى كردند در حالى كه سحر نيز احتياج به آگاهى قابل ملاحظه اى نسبت به بخشى از علوم و دانشها دارد، و هوشيارى خاصّى را


1- زخرف، 23.

2- صافّات، 36.

[215]

مى طلبد، و اين با جنون سازگار نيست، اين سخنان ضدّ و نقيض ناشى از جهل و تعصّب بود.

* * *

 

نتيجه نهايى

يك نگاه اجمالى به آيات گذشته كه اشباه و نظاير ديگرى نيز در قرآن مجيد دارد اين حقيقت را اثبات مى كند كه از مهمترين موانع معرفت و شناخت، تقليدهاى كوركورانه اى است كه از تعصّب و لجاجت و وابستگى بى قيد و شرط نسبت به امورى كه با تمايلات نفسانى و هوا و هوسهاى انسان مى سازد ناشى مى شود.

ضايعات و آثار زيانبار اين رذيله اخلاقى صفحات تاريخ بشريّت را سياه كرده و پيامبران الهى را با مشكل ترين موانع رو به رو ساخته، و خونهاى زيادى را بر خاك ريخته است و همين معنى براى پى بردن به آثار زيانبار آن كافى است.

اگر اين رذيله اخلاقى در درون جان انسانها نبود، تاريخ بشريّت چهره ديگرى داشت و پيشرفت تكامل تمدّنها شتاب ديگرى پيدا مى كرد، و نيروهاى خلاّق در مسير سعادت انسانها به كار مى افتاد، و به جاى اينكه به صورت سيل ويرانگرى در آيد، نهرهاى منظّمى از معارف الهيّه را تشكيل مى داد كه همه جا مايه عمران و آبادى قلوب بود.

* * *

تعصّب و لجاجت در احاديث اسلامى

پيش از آنكه به تحليل معنى تعصّب و سرچشمه و انگيزه ها و آثار زيانبار آن بپردازيم لازم است نگاهى به احاديث اسلامى كه در اين زمينه وارد شده است بيفكنيم، چرا كه بسيارى از مسايل مورد نظر در لابه لاى اين احاديث به صورت اجمالى مطرح شده است.

احاديث در اين زمينه فراوان است كه در ذيل به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ كَانَ فِى قَلْبِهِ حَبَّةً مِنْ خَرْدَل مِنْ

[216]

عَصَبِيَّة بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّةِ; هر كسى در دلش به اندازه دانه خردلى عصبيّت باشد خداوند روز قيامت او را با اعراب جاهليّت محشور مى كند».(1)

اين تعبير نشان مى دهد كه اين رذيله اخلاقى به قدرى خطرناك است كه پايين ترين درجات آن نيز با ايمان خالص سازگار نيست.

2ـ در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ اللهَ يُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ، اَلْعَرَبَ بِالْعَصَبِيَّةِ، وَ الدَّهَاقِينَ بِالْكِبْرِ، وَ الاُْمَرَاءَ بِالْجَوْرِ، وَالْفُقَهَاءَ بِالْحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالْخِيَانَةِ، وَ اَهْلَ الرَّسَاتِيقِ بِالْجَهْلِ; خداوند شش گروه را به خاطر شش چيز عذاب مى كند: عرب را به خاطر تعصّب، و اربابان را به خاطر تكبّر، و حاكمان را به خاطر ستم، و فقيهان را به خاطر حسد، و تجّار را به خاطر خيانت، و اهل روستاها را به خاطر جهل و نادانى»!(2)

جالب اينكه تعصّب را نخستين امر از امور ششگانه ذكر فرموده، در حالى كه همه آنها از گناهان بزرگ است.

3ـ در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ دَعَا اِلَى عَصَبِيَّة، وَ لَيْسَ مِنَّا مَنْ قَاتَلَ عَلَى عَصَبِيَّة، وَ لَيْسَ مِنَّا مَنْ مَاتَ عَلَى عَصَبِيَّة; كسى كه مردم را دعوت به تعصّب كند از ما نيست، و كسى كه به خاطر تعصّب بجنگد از ما نيست، و كسى كه با تعصّب بميرد از ما نيست»!(3)

4ـ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه معروف «قاصعه» كه اساس آن بر نفى تكبّر و تعصّب است عامل اصلى انحراف و بدبختى ابليس را تعصّب و تكبّر مى شمرد، و مى فرمايد: «هنگامى كه خداوند به فرشتگان دستور داد براى آدم(عليه السلام) سجده كنند، همگى اطاعت كردند جز ابليس» سپس مى افزايد: «اِعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لاَِصْلِهِ فَعَدُوُّ اللهِ اِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِى وَضَعَ اَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ; تكبّر و تعصّب به او دست داد، و بر آدم(عليه السلام) به خاطر خلقت خويش افتخار كرد، و از جهت اصل و ريشه خود نسبت به او تعصّب ورزيد، به همين دليل اين دشمن خدا پيشواى متعصّبان، و


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبيّة).

2- كافى، جلد 8، صفحه 162، حديث 17.

3- سنن ابى داوود، حديث 5121، طبق نقل ميزان الحكمه.

[217]

سر سلسله مستكبران است، و كسى است كه بناى تعصّب را پى ريزى كرد»!(1)

5 ـ در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ تَعَصَّبَ اَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رَبَقَ الاِْيمَانِ مِنْ عُنُقِهِ; هر كس تعصّب بورزد، يا ديگران به خاطر او تعصّب بورزند، رشته هاى ايمان را از گردن خود بازگردانده است».(2)

مى دانيم «تعصّب» و «لجاجت» لازم و ملزوم يكديگرند، و به همين دليل ما هر دو را تحت يك عنوان آورديم، در رابطه با نكوهش رذيله لجاجت نيز روايات زيادى داريم از جمله:

1ـ در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِيَّاكَ وَ اللِّجَاجةَ، فَاِنَّ اَوَّلَهَا جَهْلٌ وَ آخِرَهَا نَدَامَةً; از لجاجت بپرهيزيد كه آغازش جهل و پايانش پشيمانى است»!(3)

2ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اَللِّجَاجُ اَكْثَرُ الاَْشْيَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت در دنيا و آخرت از همه چيز زيانبارتر است».(4)

3ـ در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَللِّجَاجُ بَذْرُ الشَّرِّ; لجاجت بذر شرّ و بدى است»!(5)

4ـ در نهج البلاغه آمده است كه فرمود: «اللِّجَاجَةُ تَسِلُّ الرَّأْىَ; لجاجت آراء انسان را سست، و او را به خطا مى افكند».(6)

5 ـ و نيز از همان حضرت آمده است: «لَيْسَ لِلَجُوج تَدْبِيرٌ; لجوج مديريّت و تدبير ندارد».(7)

با توجّه به رواياتى كه در بالا آمد تأثير تخريبى اين دو رذيله اخلاقى(تعصّب و لجاجت) در زندگى فردى و اجتماعى انسانها روشن مى شود تا آنجا كه انسان را از ايمان و اسلام بيگانه ساخته، و به سوى كفر و شرك و اقتداى به شيطان و رها كردن رشته محكم ايمان سوق مى دهد كه دلايل آن را در بحث بعد خواهيد خواند.


1- نهج البلاغه، خطبه قاصعه، خطبه 192.

2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308، حديث 2.

3- ميزان الحكمه، جلد 4، صفحه 2770(مادّه لجاجه).

4- همان مدرك.

5- همان مدرك.

6- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 179.

7- غررالحكم، حديث 10662.

[218]

1ـ مفهوم تعصّب و انگيزه هاى آن

«تعصّب» از مادّه «عَصَب» در اصل به معنى رشته هايى است كه مفاصل استخوانها و عضلات را به هم پيوند مى دهد، سپس اين مادّه به معنى هر نوع وابستگى شديد فكرى و عملى آمده است كه غالباً بار منفى دارد هر چند وابستگى هاى مثبت نيز در مفهوم آن افتاده است كه شرح آن در بحث هاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.

بديهى است وابستگى هاى غير منطقى نسبت به شخص يا عقيده و يا چيزى انسان را به لجاجت و تقليد كوركورانه نسبت به آن وادار مى كند، و سرچشمه بسيارى از كشمكشها و جنگ ها و خونريزيها و اختلافات مستمر است.

هرگاه اين گونه تعصّب ها از ميان جامعه انسانى برود و مردم تسليم منطق و حرف حساب باشند بسيارى از اختلافات برچيده مى شود و آرامش بر جوامع بشرى حاكم مى شود.

چنين تعصّبى كه نتيجه مستقيم آن لجاجت و تقليد كوركورانه است از امور زير سرچشمه مى گيرد:

1ـ حبّ ذات و علاقه شديد به نياكان ـ حبّ ذات افراطى سبب مى شود كه انسان نسبت به هر چيزى كه به او ارتباط و پيوند دارد دلباختگى و دلدادگى نشان دهد از جمله نسبت به پدر و نياكان و آيين و رسوم آنها.

اين وابستگى شديد عامل انتقال بسيارى از خرافات و زشتى ها به بهانه حفظ آداب و سنن، از نسلى به نسل ديگر مى باشد، و حجابى در برابر معرفت و شناخت حق است.

دفاع و طرفدارى شديد از قوم و قبيله گاه به جايى مى رسد كه بدترين افراد قبيله و زشت ترين آداب و سنن آنها در نظر افراد متعصّب بسيار زيبا جلوه مى كند در حالى كه بهترين افراد قبايل ديگر و عالى ترين آداب و سنن آنها در نظر آنها زشت و بى معنى است!

2ـ پايين بودن سطح فكر و فرهنگ ـ هر قدر سطح فكر مردم كوتاه تر و فرهنگ آنها ضعيف تر باشد، تعصّب هاى جاهلانه و لجوجانه و تقليدهاى كوركورانه در ميان آنها

[219]

بيشتر است، به عكس هر قدر سطح فكر بالاتر رود و فرهنگ كامل تر شود توجّه او به منطق و استدلال و نفى تعصّب و لجاجت و جانشين ساختن تحقيق به جاى تقليد كوركورانه بيشتر مى شود.

3ـ شخصيّت زدگى عامل ديگرى براى تعصّب و تقليد كوركورانه است ـ گاه شخصى در نظر انسان چنان قداست پيدا مى كند كه گفتار و رفتار او از دايره نقد خارج مى شود هر چند از نظر علمى و اخلاقى در سطح پايينى قرار داشته باشد و همين امر سبب مى شود كه عدّه اى چشم و گوش بسته به دنبال او بيفتند و به خاطر او جان و مال خود را از دست بدهند، بى آنكه در محتواى سخنان و رفتار او كمترين انديشه كنند!

4ـ انزواى اجتماعى و فكرى يكى ديگر از اسباب تعصّب است ـ وقتى انسان در خودش و محيط فكرى و اجتماعيش فرو برود و از جوامع و افراد ديگر و افكار آنها بى خبر بماند نسبت به آنچه در اختيار اوست سخت وابسته مى شود، در برابر آن تعصّب مىورزد، در حالى كه اگر با ديگران بنشيند و فكر خود را با افكار ديگران مقايسه كند نقطه هاى قوّت و ضعف و مثبت و منفى به زودى آشكار مى گردد، و به او اجازه مى دهد بهترين انتخاب را داشته باشد.

* * *

 

2ـ آثار و پيامدهاى منفى تعصّب و لجاجت

تعصّب و لجاجت، آثار منفى شديدى دارد كه در زندگى انسانهاى متعصّب و لجوج به زودى ظاهر مى شود.

1ـ تعصّب يعنى وابستگى غير منطقى به شخص يا عقيده يا عادت و رسم خاصّى، همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، حجاب ضخيمى بر ديده عقل انسان مى افكند، و او را از درك حقايق و خير و شرّ و مصلحت و مفسده و عاقبت امور و پيدا كردن راه چاره محروم مى سازد.

به همين دليل در احاديث سابق خوانديم كه لجوج مديريّت و تدبير ندارد، و در

[220]

حالات شيطان ديديم كه به خاطر تعصّب از درك بديهيّات واماند، و رشته عبوديّت و بندگى را از گردن خويش برداشت و براى هميشه رانده درگاه الهى شد.

2ـ تعصّب و لجاجت آتش سوزانى است كه پيوندهاى وحدت و اتّحاد را در جامعه بشرى مى سوزاند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان افراد مى پاشد و نيروهايى را كه بايد صرف پيشرفت جوامع انسانى شود، به جنگ و ستيز با يكديگر وامى دارد، به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اللِّجَاجُ يُنْتِجُ الْحُرُوبَ وَ يُوغِرُ الْقُلُوبَ; لجاجت آتش جنگها را روشن مى سازد و دلها را پر از كينه و دشمنى مى كند».(1)

3ـ تعصّب و لجاجت سبب مى شود كه دوستان از هم دور شوند و محبّت ها به عداوت ها مبدّل گردد.

4ـ تعصّب و لجاجت يكى از عوامل مهمّ كفر است، و بسيارى از امّت هاى پيشين تنها به اين دليل راه كفر را پيش گرفتند كه تعصّب و لجاجت نسبت به آيين نياكانشان مانع پذيرش حقّ شد(شرح اين معنى را در تفسير آيات گذشته خوانديم).

5 ـ تعصّب و لجاجت مايه درد و رنج و زحمت و ناراحتى است، چرا كه سبب مى شود انسان مدّتها، و گاه ساليان دراز، در بيراهه سرگردان شود و چون به بن بست مى رسد سرانجام خسته و وامانده از راهى كه رفته است بازمى گردد.

روى همين معنى در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «ثَمَرةُ اللِّجَاجِ الْعَطَبَ; ثمره لجاجت شكست خوردن و هلاكت است».(2)

و به همين دليل غالباً مايه ندامت و پشيمانى است همان گونه كه در احاديث گذشته به آن اشاره شده بود كه «آغاز لجاجت، جهل است و پايان آن ندامت»!

6 ـ تعصّب و لجاجت در بسيارى از مواقع، كنترل امور را از اختيار انسان خارج مى سازد و او را به جاهايى مى كشاند كه هرگز مايل به آن نبوده است، روى اين جهت در بعضى از احاديث اسلامى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است كه مى فرمايد: «لاَمَرْكَبَ


1- غررالحكم(طبق نقل ميزان الحكمه، باب اللّجاجة).

2- همان مدرك.

[221]

اَجْمَحَ مِنَ اللِّجاجِ; هيچ مركبى سركش تر از مركب لجاجت نيست»!(1)

7ـ و بالاخره تعصّب و لجاجت هم دنياى انسان را بر باد مى دهد و هم آخرت او را، چرا كه در دنيا سرچشمه عداوت ها و جدايى ها و اشتباهات فراوان و از دست دادن آرامش مى شود و در آخرت سبب دورى از رحمت خدا، و اين همان است كه در روايت اميرمؤمنان على(عليه السلام) خوانديم: «اَللِّجَاجُ اَكْثَرُ الاَْشْيَاءِ مَضَرَّةً فِى الْعَاجِلِ وَ الاْجِلِ; لجاجت از همه چيز زيانبارتر است در دنيا و آخرت»!

بار ديگر لازم است اين نكته را يادآور شويم كه اين سه رذيله اخلاقى(تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه) گرچه از نظر مفهوم و محتوا از هم جدا هستند ولى چون رابطه بسيار نزديكى با هم دارند، و به اصطلاح لازم و ملزوم يكديگرند هر سه را با هم عنوان كرديم.

انگيزه هاى تعصّب و لجاجت نيز روشن است، زيرا: تعصّب هاى كور و مخرّب قبل از هر چيز برخاسته از جهل و نادانى است، به همين دليل هر قومى جاهل تر باشند، تعصّب و وابستگيش به آنچه دارد بيشتر است، تا آنجا كه حاضر نيستند از طريق ايجاد تحوّل در وضع خود، گامهايى به سوى تكامل بردارند، و همين تعصّب و لجاجت عامل عقب ماندگى آنها مى شود.

در اخبار گذشته نيز خوانديم كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود: «از لجاجت بپرهيزيد كه آغاز آن جهل و پايان آن پشيمانى است»!

عامل ديگر تعصّب و لجاجت، خودخواهى است، چه اينكه افراد خودخواه به آنچه دارند سخت علاقه مند و وابسته اند، هر چند آيين غلط و رسوم و آداب نادرستى باشد، همين كه احساس مى كنند مربوط به قوم و قبيله و نياكانشان است، آن را پذيرا مى شوند و چشم و گوش خود را بر همه چيز مى بندند.

گاه راحت طلبى و تنبلى نيز انگيزه تعصّب و لجاجت مى شود، زيرا انتقال از وضع موجود به وضعى ديگر در بسيارى از اوقات نياز به تلاش و كوشش و پيكار با موانع


1- همان مدرك(مادّه لجاجت).

[222]

دارد و افراد عافيت طلب حاضر به استقبال اين امور نيستند، به همين دليل آنچه را دارند سخت مى چسبند، و از آن جدا نمى شوند.

* * *

 

3ـ تعصّب مذموم و ممدوح

«تعصّب» و «حميّت» و «تقليد» سه مفهوم نزديك به هم هستند كه شاخه مذموم و شاخه ممدوح دارند هرچند غالباً واژه تعصّب در بخش مذموم به كار مى رود.

به طور كلّى اگر وابستگى انسان به امور نادرست و غير منطقى باشد تعصّب مذموم است، و اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن به عنوان «تعصّب جاهليّت» ياد شده است، و اگر وابستگى به امور مثبت و مفيد و سازنده و از روى علم و آگاهى باشد تعصّب مثبت و ممدوح است.

امام اميرمؤمنان به هر دو قسمت در خطبه قاصعه از نهج البلاغه اشاره مى فرمايد:

در يك جا مى گويد: «فَاَطْفِئُوا مَا كَمَنَ فِى قُلُوبِكُمْ مِنْ نِيرَانِ الْعَصَبِيَّةِ، وَ اَحْقَادِ الْجَاهِلِيَّةِ، فَاِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِى الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ; شراره هاى تعصّب و كينه هاى جاهليّت را كه در قلب شما پنهان شده است، خاموش سازيد كه اين نخوت و تعصّب ناروا در مسلمان از القائات و خودخواهى ها و فساد و وسوسه هاى شيطان است».(1)

و در همين خطبه كه اساس آن بركوبيدن كبر و غرور و تعصّب و لجاجت است در جاى ديگرى مى فرمايد: «فَاِنْ كَانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ فَلْيَكُنْ تَعَصُّبُكُمْ لِمَكَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ الَّتِى تَفَاضَلَتْ فِيهَا اَلُْمجَدَاءُ وَ النُّجَدَاءُ مِنْ بُيُوتَاتِ الْعَرَبِ... فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ، مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِيَةِ لِلْكِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْكَفِّ عَنِ الْبَغْىِ...; اگر قرار است تعصّبى در كار باشد، تعصّب خود را در اخلاق پسنديده، افعال نيكو، كارهاى خوب، و اعمال و امورى كه افراد


1- نهج البلاغه، خطبه 192 از بند 22 تا 23.

[223]

با شخصيّت و شجاع از خاندان هاى(برجسته) عرب داشتند قرار دهيد... تعصّب شما در راه حفظ صفات با ارزش همچون حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد، اطاعت از نيكيها، سرپيچى از تكبّر، جود و بخشش و خوددارى از ستم باشد»!(1)

به اين ترتيب امام(عليه السلام) به هر دو شاخه «تعصّب» در اين خطبه اشاره فرموده، و فرزندش امام سجّاد(عليه السلام) در برابر اين سؤال كه عصبيّت چگونه است، هر دو شاخه را در برابر يكديگر قرار داده چنين مى فرمايد: «اَلْعَصَبِيّةُ الَّتِى يَأْثِمُ عَلَيْهَا صَاحِبُهَا اَنْ يَرىَ الرَّجُلُ شَرَارَ قَوْمِهِ خَيْراً مِنْ خِيَارِ قَوْم آخِرِين! وَ لَيْسَ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ اَنْ يُحِبَّ الرَّجُلُ قُوْمَهُ وَ لَكِنْ مِنَ الْعَصَبِيّةِ اَنْ يُعِينَ قُوْمَهُ عَلَى الظُّلْمِ; تعصّبى كه دارنده آن مرتكب گناه مى شود اين است كه انسان بدان طايفه خود را از نيكان طوايف ديگر بهتر بداند(و به خاطر تعصّب بدان را بر نيكان مقدّم بشمرد) ولى تعصّب اين نيست كه انسان به طايفه خود علاقه و محبّت داشته باشد تعصّب آن است كه آنها را در ظلمشان يارى دهد».(2)

مطابق اين حديث وابستگى به قوم و طايفه تا آن حدّ كه به آنها علاقه داشته باشد و در كارهاى خير آنان را يارى دهد نكوهيده نيست، چرا كه اين وابستگى نه تنها او را به انجام كار خلافى دعوت نكرده، بلكه تشويق به پيوندهاى محبّت آميز و سازنده نموده است، تعصّب نكوهيده آن است كه انسان به خاطر وابستگى هاى قومى و مانند آن حق و عدالت را زير پا بگذارد و حتّى بدان وابسته را بر نيكان غير وابسته مقدّم بشمرد.

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «لَمْ يَدْخُلِ الْجَنَّةَ حَمِيَّةٌ غَيْرُ حَمِيَّةِ حَمْزَةِ ابْنِ عَبْدِالْمُطِّلِبِ، وَ ذَلِكَ حِينَ اَسْلَمَ غَضَباً لِلنَّبِىِّ فِى حَدِيثِ السِّلاَ(3) الَّذِى اُلْقِىَ عَلَى النّبِىّ(صلى الله عليه وآله); هيچ تعصّبى وارد بهشت نمى شود جز تعصّب حمزة بن عبدالمطّلب(4) و اين زمانى بود كه اسلام آورد و به خاطر(بى احترامى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جهت) بچه دان حيوانى كه بر آن


1- نهج البلاغه، خطبه 192، بند 76 تا 79.

2- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308(باب العصبيّة، حديث 7).

3- بچه دان حيوان.

4- منظور از وارد شدن تعصّب در بهشت، وارد شدن صاحب آن است.

[224]

حضرت فكنده شده بود خشمگين گشت(و به يارى آن حضرت شتافت و اسلام را پذيرا شد)».(1)

بديهى است تعصّب حمزه در دفاع از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مقابل مشركان كثيف و ننگين و بى منطق چيزى جز دفاع از حق و عدالت نبود، و اين تعصّب ممدوح است، اگر حمزه(عليه السلام)به خاطر تعصّب چيزى بر خلاف حق و عدالت انجام مى داد مذموم بود.

* * *

 

4ـ تقليد سازنده و كوركورانه

«تقليد» نيز همانند «تعصّب» داراى دو شاخه است: شاخه مثبت، و شاخه منفى، و به تعبير دقيق تر براى تقليد چهار قسم تصوّر مى شود كه سه قسم آن منفى است و يك قسم آن مثبت.

نخست «تقليد جاهل از جاهل» است كه گروهى نادان چشم و گوش بسته از گروه نادان ديگرى تبعيّت كنند و اعتقادات و رسوم و سنّت هاى غلط آنان را پذيرا گردند، اين گونه تقليد است كه در آيات قرآن شديداً از آن مذمّت شده و از اسباب لجاجت و تعصّب و گاه از آثار آن محسوب مى شود و سبب انتقال خرافات از قومى به قوم ديگر، و ايستادن در برابر انبياى الهى و داعيان به سوى حق است.

دوّم «تقليد عالم از جاهل» است كه بدترين نوع تقليد مى باشد و آن اينكه انسان آگاهى به خاطر گرفتار شدن در چنگال تعصّب، علم خود را رها ساخته و چشم و گوش بسته به دنبال جاهلان بيفتد.

مسئله عوام زدگى و تسليم دانشمندان قوم در برابر عوام نوعى تقليد عالم از جاهل است.

سوّم «تقليد عالم از عالم ديگر» است به اين صورت كه انسان آگاه، زحمت بحث و بررسى و تحقيق در باره بعضى از مسائل را به خود ندهد و چشم و گوش بسته به دنبال


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 308.

[225]

عالمى بيفتد، روشن است كه اين تقليد نيز نكوهيده است، هر چند مانند قسم اوّل و دوّم نيست، زيرا بر علما و دانشمندان هر امّت لازم است به تحقيق و بررسى مسائل بپردازند و با داشتن سرمايه هاى علمى در برابر تقليد كوركورانه تسليم نشوند، به همين دليل در فقه اسلامى آمده است كه تقليد كردن بر مجتهد حرام است، و يكى از تعبيرهاى معروفى كه در اجازه هاى اجتهاد نوشته مى شود «يحرم عليه التقليد» مى باشد، مگر اينكه رشته تخصّصى آن دو عالم از هم جدا باشد(مانند طبيب متخصّص قلب كه مثلا در بيمارى چشم خود به متخصّصان چشم پزشكى مراجعه مى كنند) و يا متخصّصى كه به استاد خود رجوع مى كند كه در واقع هر دو از قبيل قسم چهارم است كه به آن اشاره خواهد شد.

نوع چهارم «تقليد جاهل از عالم» در آنچه مربوط به علم اوست، و به تعبير ديگر مراجعه غير متخصّصين به متخصّصين هر فن، و باز به تعبير ديگر آنچه را انسان نمى داند از كسانى كه آگاه و اهل خبره آنند فراگيرد و به آن عمل كند(درست مانند مراجعه بيماران به اطبّاء در بيمارى هاى مختلف) اين مسئله پايه زندگى فردى و اجتماعى انسان را تشكيل مى دهد.

توضيح اينكه: علوم و فنون و دانشها به حدّى وسيع و گسترده است كه يك انسان هرگز نمى تواند در همه آنها صاحب نظر و اهل اطّلاع باشد، از قديم الايّام چنين بوده و در عصر ما كه علوم به شاخه هاى بسيار متعدّد و پيشرفته اى تقسيم شده اين مسئله ظاهرتر و آشكارتر است تا آنجا كه حتّى يك انسان نمى تواند مثلا در تمام رشته هاى پزشكى يا راه و ساختمان صاحب نظر باشد، تا چه رسد به رشته هاى ديگر.

با اين حال چاره اى جز اين نيست كه افراد ناآگاه به آگاهان هر رشته مراجعه كنند، اين يك اصل مسلّم است كه از سوى تمام عقلاى جهان به رسميّت شناخته شده است و رها كردن آن سبب از هم پاشيدگى تمام پيوندهاى اجتماعى مى شود.

در مسائل معنوى و اخلاقى و علوم دينى نيز همين گونه است، هرگز نمى توان انتظار داشت كه همه مردم در همه رشته هاى علوم اسلامى صاحب نظر باشند، بعضى از اين رشته ها به اندازه اى وسيع و گسترده است كه بعد از پنجاه سال نيز احتياج به بحث و

[226]

بررسى بيشتر دارد(مانند علم فقه).

طبيعى است كه در اين گونه علوم نيز افراد غير وارد به آگاهان اين علوم مراجعه كنند.

ولى البتّه در مورد اصول دين كه پايه هاى اصلى دين را تشكيل مى دهد و هر كس به فراخور حالش مى تواند در باره آن تحقيق كند بايد دليلى متناسب با فكر و فهم خود به دست آورد، و تقليد در آن جايز نيست، بايد تحقيق كرد و آن را از روى دليل شناخت.

به هر حال اين قسم تقليد مذموم و نكوهيده حساب نمى شود، اين مصداق...اِنَّا وَجَدْنَا آبَائَنَا عَلَى اُمَّة وَ اِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ(1) نيست بلكه مصداق...فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ(2) است.

تعصّب مذموم كه سبب لجاجت و تقليد كوركورانه است، ارتباطى با اين مسئله ندارد.

* * *

 

5 ـ طرق درمان

راه علاج اين رذيله اخلاقى مانند ساير رذايل اخلاقى در درجه اوّل توجّه به انگيزه ها و ريشه ها و از بين بردن آن است، و با توجّه به اينكه ريشه تعصّب، حبّ ذات افراطى، پايين بودن سطح فرهنگ، شخصيّت زدگى، و انزواى اجتماعى و فكرى است، براى از ميان بردن اين صفت رذيله بايد سطح آگاهى افراد بالا رود، با اقوام و ملل ديگر و گروه هاى مختلف اجتماعى بياميزند، حبّ ذات در آنها تعديل گردد، و گرايشهاى زيانبار قومى و قبيلگى از ميان آنها برچيده شود تا پايه هاى تعصّب و لجاجت و تقليدهاى كوركورانه برچيده شود.

همچنين بايد به آثار و پيامدهاى زيانبار آن توجّه شود، كه اين خود عامل ديگرى براى از ميان بردن اين رذيله اخلاقى است.

هنگامى كه انسان توجّه داشته باشد كه تعصّب و لجاجت، پرده اى بر فكر و عقل او مى اندازد و او را از درك صحيح بازمى دارد، و نيز پيوندهاى وحدت و اتّحاد را در


1- زخرف، 23.

2- نحل، 43.

[227]

جامعه بشرى پاره مى كند، و بذر نفاق و اختلاف را در ميان آنها مى پاشد، و مايه درد و رنج انسانها مى گردد، و حتّى گاه او را به پرتگاه هايى كه هرگز انتظار آن را نداشته است مى كشاند، به يقين توجّه به اين امور، او را از مركب سركش تعصّب و لجاجت پايين مى آورد، و از بيراهه هاى خطرناك به شاهراه سعادت و خوشبختى رهنمون مى گردد.

يكى ديگر از طرق درمان رذايل اخلاقى تغيير شكل و تعويض محتواى آن است به اين معنى كه انگيزه ها را از بخشهاى منفى به بخشهاى مثبت هدايت كنيم:

مثلا كسى كه داراى تعصّب شديد نسبت به مسائل نادرستى است، به جاى اينكه انگيزه تعصّب را در او بميرانيم، تعصّب او را به امور مثبت متوجّه سازيم.

اين همان چيزى است كه در سخنان نورانى اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه قاصعه خوانديم كه مى فرمايد: «اگر بنا هست تعصّب داشته باشيد سعى كنيد تعصّب شما به خاطر مكارم اخلاق و محامد افعال و محاسن امور باشد».(1)

يعنى اگر بناست وابستگى توأم با اصرار نسبت به چيزى داشته باشيد اين وابستگى را نسبت به فضايل اخلاقى قرار دهيد.

* * *

 

6 ـ تسليم در برابر حق

نقطه مقابل «تعصّب» و «لجاج» و «تقليد كوركورانه» تسليم در برابر حق است كه از فضايل مهمّ اخلاقى محسوب مى شود، يعنى انسان حق را نزد هركس، حتّى دورترين و كوچكترين افراد ببيند، در برابر آن تسليم شود و آن را با آغوش باز پذيرا گردد.

اين فضيلت اخلاقى سبب پيشرفت علم و دانش انسان و پرهيز از گمراهى ها و گام نهادن در صراط مستقيم است.

اين فضيلت اخلاقى جز براى مؤمنان و صالحان و كسانى كه از حبّ ذات افراطى دورند و از وابستگى هاى تعصّب آلود قومى و گرايشهاى گروهى بركنارند حاصل نمى شود.


1- نهج البلاغه، خطبه 192.

[228]

تسليم در برابر حق نشانه ايمان، سلامت فكر و روح، و بالا بودن سطح فرهنگ و تهذيب نفس است. قرآن مجيد خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين مى فرمايد:

«فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَيُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَيَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً; به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافاتشان، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند»!(1)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لاَ مُؤْمِنَة اِذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ...; هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارند هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى(در برابر فرمان خدا) داشته باشند...».(2)

البتّه تسليم ـ به عنوان يك فضيلت اخلاقى ـ به دو معنى استعمال مى شود، يكى تسليم در برابر حق كه نقطه مقابل تعصّب و لجاجت و تقليد كوركورانه است و ديگر تسليم در برابر قضا و قدر الهى و خواسته هاى او، در برابر اعتراض و نارضايى و ناشكرى.

موضوع بحث ما در اينجا معنى اوّل است و معنى دوّم به خواست خدا در بحث «رضا و تسليم» خواهد آمد.

 


1- نساء، 65.

2- احزاب، 36.

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation