بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

گنجينه هاى مواريث ائمه (عليهم السلام ) 
در كافى و بصائر الدرجات از حسين بن ابى العلاء (1073) آمده است كه گفت شنيدمامام صادق (ع ) مى فرمود:
- جفرابيض نزد من است . پرسيدم :
- در جفرابيض چه چيز وجود دارد؟ فرمود:
- زبور داود، تورات موسى ، انجيل عيسى ، صحف ابراهيم ، و همه حلالها و حرامها، و مصحففاطمه كه قرآن نيست و آنچه مردم را نيازمند ما مى كند در آن است ، و مردم براى اطلاع ازآن به ما مراجعه مى كنند، و ما نيازمند كسى نيستيم ؛ حتى ديه تازيانه و نيم تازيانه وربع تازيانه و خراش اندك نيز آمده است . و جفراحمر هم در نزد من است . پرسيدم :
- در جفر احمر چه چيز وجود دارد؟ فرمود:
- جنگ افزار پيامبر خدا (ص )...(1074).
اينكه امام (ع ) فرموده است : آنچه مردم را نيازمند ما مى كند در آن است ...منظور اين است كهدر آن محفظه ، كتاب على (ع ) قرار دارد و در آن كتاب آنچه مردم به آن نياز دارند آمده است.
و از ابوحمزه (1075) آمده است كه امام صادق (ع ) فرمود: در مصحف فاطمه چيزى ازقرآن نيامده ، بلكه كلماتى است كه پس از رحلت پدرش (ص ) به وى القا شده است(1076).
و در روايتى ديگر امام فرموده است : مصحف فاطمه در نزد من است و از قرآن چيزى در آننيامده است (1077)!
امام (ع ) در احاديث متعددى تاكيد مى كند كه در مصحف فاطمه از قرآن چيزى نيامده است ، تابه خاطر لفظ مصحف ، امر بر مردم مشتبه نشود؛ همچنان كه در زمان ما چنين شدهاست !
آنچه در اين بخش درباره مدارك علوم در مكتب اهل بيت (ع ) آورديم ، بنا به قاعده : اثباتشى ء نفى ما عدا نمى كند، به اين معنى نيست كه مدارك علوم ائمهاهل بيت (ع ) تنها همينها مى باشند و بس . كما اينكه از امام موسى كاظم (ع ) آمده كه آنحضرت فرموده است : مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه : ماض و غابر و حادث . فاما الماضىفمفسر، و اما الغابر فمزبور، و اما الحادث فقذف فى القلوب ، و نقر فى الاسماع...
كمال علم ما شامل سه قسمت است : گذشته و گذرا و حادث . اما گذشته امرى استتوضيحى و تشريحى ، گذرا علمى به ثبت رسيده ومسجل ، اما علوم حادث و شدنى ، علومى است كه دردل ما افكنده مى شود و به گوشهايمان برخورد مى كند، و اين قسمت سوم بالاترين حددانش ماست و هيچ پيامبرى پس از پيامبر ما نخواهد بود (1078).
شرح و تفسير اين حديث
علامه مجلسى اين حديث را در مرآة العقول شرح كرده كه فشرده آن از اين قرار است :مبلغ علمنا يعنى مرز نهائى و كمال دانش ما يا مرز شروع و خاستگاه آن . ماض به مهناى علم به امور گذشته است . غابر به معناى علم به امور آينده استواژه غابر به معنى باقيمانده با واژه ماضى به معنى گذشته از اضدادند.
فاما الماضى فمفسر يعنى علوم گذشته را پيامبر خدا (ص ) براى ما تشريح وتفسير فرموده است .
و اما الغابر فمزبور، يعنى علوم مربوط به آينده حتمى كه در جامعه و مصحففاطمه و غيره كه براى ما آمد، و شرايع و احكامى كه درون آنها و يا در يكى از آنها است .
و ما الحادث يعنى پيش آمدهاى تازه و حتمى ، يا علوم و معارف ربانى ياتفصيل مجملات .
فقذف فى القوب يعنى از راه الهام و بدون واسطه فرشته اى و تنها از سوىخداى تعالى در دل افكنده مى شود.
او نقر فى الاسماع يعنى به وسيله سخن فرشتگان به گوش ايشان خوانده مىشود. اين قسمت برترين و والاترين دانش ايشان است بدان جهت كه ويژه آنان بوده وبدون واسطه انسانى به ائمه - عليهم السلام - رسيده ، و يا از اين جهت كه دو علمگذشته را چنين ويژگى اى نبوده است و برخى از خواص صحابه ، چون سلمان و ابوذر،به وسيله شخص پيامبر خدا (ص ) به پاره اى از آنها آگاه شده اند. و عده اى از اصحابايشان نيز آن كتابها را به چشم خود ديده و بر آنها وقوف يافته اند.
اما از آنجا كه اين سخن امام (ع ) مرادف ادعاى نبوت است ، و اينكه در نظر مردم علم به غيبو اخبار آن ويژه انبياء مى باشد، اين تو هم را با اين سخن كه ولا نبى بعد نبينابعد از پيامبر ما، ديگر پيامبرى نخواهد بود نفى كرده است . فرق بين نبى و محدث دراين است كه پيامبر به هنگام دريافت حكم ، فرشته را مى بيند، اما محدث تنها صدا را مىشنود. پايان شرح مجلسى ره .
در كتاب كافى از امام محمد باقر (ع ) آمده است كه فرمود: اوصياى محمد - عليه و عليهمالسلام - همگى محدث مى باشند. و امام موسى كاظم (ع ) فرموده است : ائمه (ع )،دانشمندانى راستگو، خوش فهم و محدث مى باشند.
همچنين از محمد بن مسلم آمده كه در خدمت امام صادق (ع ) بحث محدث پيش آمد، امام عليه السلامفرمود: محدث كسى است كه صداى فرشته را مى شنود، ولى او را نمى بيند. گفتم :فداى تو گردم ! آن وقت او چطور مى فهمد كه آن ، سخن فرشته است ؟ فرمود: به اوحالتى از آرامش و اطمينان دست مى دهد، طورى كه مى داند سخن ، سخن فرشته است(1079).
ما در كتابهاى حديث مكتب خلفا به احاديثى بر مى خوريم كه همانند اين ويژگيها را براىبرخى از خلفا اثبات مى كند؛ همانند روايت ام المؤ منين عايشه درباره خليفه عمر. او مىگويد:
پيامبر خدا (ص ) فرموده است در امتهاى پيش از شما محدثانى وجود داشته اند كه اگر بناباشد در امت من هم از آنها يافت شوند، عمر بن خطاب يكى از ايشان خواهد بود.
ابو هريره نيز مانند اين حديث را در حق عمر آورده است (1080). اما از اينقبيل احاديث ، هر جا در مدارك مكتب خلفا آمده ، اين نكته در آن نيامده كه يكى از ايشان كتابىرا از پيامبر خدا (ص ) به ارث برده باشد؛ همانند آنچه با همه صراحت و آشكارىدرباره ائمه اهل بيت (ع ) آمده است .
اينك به بينيم كه اين كتابها بين ائمه عليهم السلام چگونه دست به دست گرديده است .
ائمه ، على و حسنين و سجاد و باقر عليهم السلام
در بصائر الدرجات از معلى بن خنيس آمده است كه امام صادق (ع ) فرمود: كتابها در نزدعلى (ع ) بود و چون آن حضرت عازم عراق گرديد، آنها را به ام سلمه امانت سپرد. و آنگاهكه على (ع ) به شهادت رسيد، كتابها به امام حسن (ع )، و پس از او به امام حسين (ع )رسيد. زمانى كه حسن (ع ) شهيد شد، كتابها به على بن الحسين و از او به پدرم امامباقر (ع ) رسيده است (1081).
در بصائر الدرجات سه روايت ديگر در اين زمينه آمده كه دو روايت آن از ام سلمه است ؛ ازاين قرار او مى گويد:
پيامبر خدا (ص ) كتابى را به امانت به او داد كه بعد از وفات پيغمبر آن را به على (ع) تسليم كرد. روايت سوم از ابن عباس نيز به همين معنى آمده است (1082).
در كافى از سليم بن قيس آمده است :
به هنگام وصيت اميرالمؤ منين على (ع ) و زمانى كه فرزندش حسن را وصى خود قرار داد وحسين (ع ) و محمد و همه فرزندان و سران شيعه واهل بيت خود را بر آن گواه گرفت ، حضور داشتم . اميرالمؤ منين على (ع ) كتاب و جنگافزار را به فرزندش حسن (ع ) تحويل داد و فرمود: اى فرزند! پيامبر خدا (ص ) مرافرمان داده كه تو را وصى خود گردانم و كتابها و جنگ افزار خودم را به توتحويل دهم ؛ همان گونه كه پيامبر مرا وصى خود قرار داد و كتابها و سلاح خود را بهمن تحويل داد. و به من امر فرموده كه به تو دستور دهم كه چون مرگت فرا رسد آنها رابه برادرت حسين تحويل دهى . آنگاه اميرالمؤ منين رو به حسين كرد و به او فرمود:پيامبر خدا (ص ) به تو نيز فرمان داده تا آنها را به اين فرزندتتحويل دهى . در اينجا اميرالمؤ منين (ع ) دست على بن الحسين را در دست گرفت و به اوفرمود: و به تو نيز امر كرده كه آنها را به فرزندت محمد بن على تسليم كنى و ازجانب پيامبر خدا (ص ) و من به او سلام برسانى (1083).
مؤ لف مى گويد: آنچه را كه اميرالمؤ منين (ع ) به فرزندش امام حسن (ع ) تسليم كرد،يكى كتاب بود و آن به غير از كتابهايى است كه آن حضرت به هنگام مهاجرتش از مدينهبه عراق در نزد ام المؤ منين ام سلمه سپرد و آن بانو هم پس از بازگشت امام حسن (ع ) بهمدينه به وى تحويل داد.
مواريث امامت و امام سجاد (ع )
در كتاب غيبة شيخ طوسى ، مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى ازفضيل آمده كه امام باقر (ع ) به او فرموده است :
هنگامى كه امام حسين (ع ) عازم عراق شد، وصيتنامه و كتابها و...را در نزد ام سلمه ، زنپيغمبر، نهاد و به او فرمود: آنچه را در نزد تو امانت نهاده ام ، هر گاه بزرگترينفرزندم به نزد تو آيد، به او تحويل ده . چون حسين (ع ) شهيد شد، على بن - الحسينبه نزد ام سلمه آمد و او نيز آنچه را حسين (ع ) به او داده بود به امام زين - العابدين (ع) تسليم كرد (1084).
و در كافى ، اعلام الورى ، مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى از ابوبكرحضرمى (1085) آمده كه امام صادق (ع ) فرموده است : چون حسين (ع ) به عراق رفت ،كتابها و وصيتنامه را به امانت نزد ام سلمه نهاد و چون على بن الحسين به او مراجعه كرد،همه را به وى تسليم نمود (1086). و اين به غير از آن وصيتنامه اى است كه دركربلا نوشته و به همراه ديگر مواريث امامت به دخترش فاطمه سپرده ، و او هم بعدها بهعلى بن الحسين (ع ) تحويل داده است . زيرا در آن هنگامه ، امام سجاد (ع ) سخت بيمار بود،به طورى كه گمان نمى بردند كه زنده بماند (1087).
مواريث امامت و امام باقر (ع )
در كافى ، اعلام الورى ، بصائر الدرجات و بحارالانوار ازقول عيسى بن عبدالله (1088) از پدرش ، از جدش آمده است :
در آن هنگام كه على بن الحسين (ع ) رخت از جهان بر مى بست ، رو به فرزندانش ، كهگرداگرد او جمع شده بودند، كرد و سپس متوجه فرزندش ‍ محمد بن - على امام باقر (ع )شد و فرمود: اى محمد! اين صندوق را به خانه خودت ببر. سپس امام (ع ) رو به بقيهفرزندان خود كرد و ادامه داد: در اين صندوق دينار و درهمىپول وجود ندارد، بلكه پر از علم است (1089).
و در بصائر الدرجات و بحارالانوار از عيسى بن عبدالله بن عمر آمده كه امام صادق (ع )فرمود: چون زندگانى امام على بن الحسين (ع ) به سر آمد، پيش ‍ از مرگ خطاب بهفرزندش امام باقر (ع ) كرد و فرمود: اى محمد! اين صندوق را به خانه خود ببر. امامباقر (ع ) آن صندوق را ميان چهار نفر مرد به خانه خود رسانيد. و آنگاه كه امام سجاد (ع) از دنيا رفت ، برادران امام باقر (ع ) به ادعاى ميراث خود از محتواى آن صندوق به وىمراجعه كرده ، گفتند: سهم ما را از آن بپرداز. امام باقر (ع ) در پاسخ ايشان فرمود: بهخدا سوگند كه شما را در آن سهمى نيست ، و اگر شما از آن بهره اى داشتيد، پدرم آن رابه من نمى داد. در آن صندوق كتابها و جنگ افزار پيغمبر خدا (ص ) بود. (1090)
مواريث امامت و امام صادق (ع )
در بصائر الدرجات از زراره (1091) آمده كه امام جعفر صادق (ع ) فرموده است : پدرمامام باقر (ع ) حيات داشت كه كتابها و مواريث امامت به من رسيد (1092).
و نيز در آن كتاب از ابوبصير آمده كه از امام جعفر صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود: هنوزپدرم ابوجعفر امام باقر (ع ) حيات داشت كه مصحف فاطمه به من رسيد (1093).
و نيز از عنبسه عابد (1094) آورده است كه گفت : ما، در نزد حسين ، پسر عموى امام جعفرصادق (ع )، نشسته بوديم كه محمد بن عمران آمد و از او كتاب زمين را خواست . حسين به اوگفت : صبر كن تا آن را از ابوعبدالله امام صادق (ع ) بگيرم . من گفتم : آن كتاب نزد اوچه مى كند؟ حسين گفت : آن كتاب نخست در نزد امام حسن (ع ) بود و سپس به امام حسين (ع )رسيد و از او به على بن الحسين (ع ) و بعد به امام باقر (ع ) و پس از او به جعفرصادق (ع ) رسيد و ما خواسته هاى خود را از آنچه در نزد اوست مى نويسيم (1095).
در كافى و بصائر الدرجات به نقلاز حمران آمده كه به امام باقر (ع ) گفتم : مردم درباره صحيفه اى سخن مى گويند كهسر به مهر به ام سلمه تحويل داده شده است . امام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا (ص ) ازدنيا رفت ، على (ع ) علم آن حضرت و جنگ افزار او را به ارث برد و آنها همچنان در نزدعلى (ع ) بود تا اينكه به امام حسن (ع ) و پس از او به امام حسين (ع ) رسيد. و چون از آنبيم داشتيم كه آنها از دست بروند، امام حسين (ع ) آنها را به امانت به ام سلمه سپرد و پساز او، امام على بن الحسين (ع ) آنها را دريافت كرد. من در اينجا در ميان سخن امام (ع ) گفتم :آرى ، پس از او به دست پدرتان رسيد، و بعد از او هم نوبت شما شد، و پس از آنحضرت ، شما آنها را دريافت كرده ايد؟ امام (ع ) فرمود: آرى (1096).
و از عمران بن ابان آمده است كه گفت : از امام صادق (ع ) درباره آنچه از مردم از طومارسر به مهر در نزد ام سلمه گفتگو مى كردند، پرسيدم . آن حضرت فرمود: هنگامى كهپيامبر خدا (ص ) از دنيا رفت ، على (ع ) علم و جنگ افزار او را به ارث برد. پس از او بهحسن (ع ) و سپس به حسين (ع ) رسيد. من گفتم : بعد به على بن - الحسين (ع ) و بعد از اوبه پسرش و سرانجام به شما رسيده است . امام فرمود: آرى (1097).
مواريث امامت و امام موسى كاظم (ع )
در كتاب غيبت نعمانى و بحارالانوار مجلسى از حماد صائغ آمده است كه گفت : بهپرسشهاى مفضل (1098) از امام صادق (ع ) گوش مى دادم ...تا آنجا كه مى گويد: دراين هنگام ابوالحسن موسى امام كاظم (ع ) از در وارد شد. امام ، روى بهمفضل كرد و فرمود: مى خواهى كه دارنده كتاب على (ع ) را ببينى ؟مفضل گفت : چه از اين بهتر؟ امام (ع ) با اشاره به امام كاظم (ع ) فرمود: او مالك كتابعلى (ع ) است ...(1099)
مواريث امامت و امام رضا (ع )
از على بن يقطين (1100) آمده است كه گفت : امام كاظم (ع )، در حالى كه به امام على -بن موسى امام رضا (ع ) اشاره مى كرد، به من فرمود: او فقيه ترين فرزندانم مىباشد و كتابهايم را فقط به او داده ام . و بنا به روايتى ديگر شنيدم كه امام كاظم (ع )مى فرمود: فرزندم على ، سرآمد فرزندانم مى باشد و كتابهايم را تنها به او واگذاركرده ام (1101).
در كافى ، ارشاد شيخ مفيد، غيبت شيخ طوسى و بحار مجلسى ، از نعيم قابوسى(1102) آمده است كه امام كاظم (ع ) فرمود: على بزرگترين فرزندانم مى باشد و آزادهترين آنها و او را بيشتر از ديگران دوست دارم . او با من در كتاب جفر نگاه مى كند و كسى، بجز پيامبر يا وصى پيغمبر، چنين حقى را ندارد (1103).
در رجال كشى و بحار مجلسى از نصر بن قابوس (1104) آمده است كه گفت : من درخانه امام كاظم (ع ) بودم و فرزندش امام رضا (ع ) را ديدم كه در كتاب جفر نگاه مى كرد.امام كاظم (ع ) به من فرمود: اين پسرم على ، تنها كسى است كه حق دارد در كتاب جفر نگاهكند (1105).
و بدين گونه ، بزرگوارى از بزرگوارى ديگر، كتابهاى مزبور را به ارث برده وطبقه اى پس از طبقه ديگر از آنها علوم و احكام را استخراج كرده اند. احاديث زير، بيانگراين مطلب است .
مراجعه ائمه (ع ) به مواريث خود از كتابها
اما كتاب جفر و مصحف فاطمه ، ديديم امام صادق (ع ) براى كسب خبر از به قدرت رسيدنفرزندان امام حسن (ع ) به جفر و مصحف فاطمه مراجعه مى كرد چنانكه در كافى وبصائر الدرجات از فضيل بن سكره (1106) آمده است كه گفت : بر امام صادق (ع )وارد شدم . امام (ع ) به من فرمود: مى دانى كه پيش از آمدنت در چه نگاه مى كردم ؟ عرضكردم : نه . فرمود: من در كتاب فاطمه نگاه مى كردم ، هيچ پادشاهى در روى زمين بهحكومت نمى رسد، مگر اينكه نام او و پدرش در آن آمده است . اما براى فرزندان امام حسن (ع) چيزى در آن نديدم (1107).
و از وليد بن صبيح (1108) آمده است كه گفت : امام صادق (ع ) به من فرمود: اى وليد!من در مصحف نگاه كردم و براى فرزندان فلانى ، جز به اندازه غبارى كه بر كفش نشيند،چيزى نديدم (1109).
و از سليمان بن خالد آمده است كه گفت : شنيدم امام صادق (ع ) مى فرمود: در نزد منصحيفه اى است كه نام پادشاهان در آن آمده است ، ولى نام فرزندان حسن در آن نيست(1110).
و از عمر بن اذينه از عده اى روايت شده است كه آنها شنيده اند امام صادق (ع ) در پاسخسؤ ال از سرانجام محمد بن عبدالله مى فرمود: من دو كتاب دارم كه در آن نام تمام انبيا وپادشاهان آمده است ، اما به خدا سوگند كه نام محمد بن عبدالله جزء هيچكدام از آنها نمىباشد (1111).
منظور امام از وجود دو كتاب ، يكى جفر، و ديگرى مصحف فاطمه (س ) بوده است . ومقصودش از نام هر پيغمبر، نام انبيائى است كه پيش از جدش ‍ آمده اند. اين مطلب از حديثزير فهميده مى شود.
در بصائر الدرجات از معلى بن خنيس آمده است كه گفت : امام صادق فرمود: هيچ پيامبر ويا وصى پيغمبر و يا پادشاهى نيست ، مگر اينكه نامش ‍ در كتابى كه من دارم آمده است . وبه خدا سوگند كه در آن نام محمد بن عبدالله بن الحسن نيامده است (1112). نظير اينحديث ، از عيص بن القاسم (1113) روايت شده است (1114).
و از معلى بن خنيس نقل شده است : خدمت امام صادق (ع ) بودم كه محمد - بن عبدالله بنالحسن به خدمت امام (ع ) رسيد و سلام كرد، و برفت . امام صادق (ع ) را بر محمددل بسوخت و اشك بر ديده آمد. من گفتم : تا كنون چنين حالتى نسبت به او در شما نديدهبودم ؟ امام فرمود: دلم به حالش ‍ سوخت ؛ زيرا او در راهى قدم نهاده كه به سودش نيست. من در كتاب على (ع ) نام او را در زمره خلفا يا پادشاهان اين امت نديده ام (1115).
و از عنبسة بن بجاد عابد آمده است كه گفت : هر گاه كه امام صادق (ع ) چشمش به محمد بنعبدالله بن الحسن مى افتاد، چشمهايش پر از اشك مى شد و مى فرمود: جانم به فدايش ،مردم مى گويند كه او مهدى موعود است ، در صورتى كه او كشته مى شود و نام او دركتاب پدرش على (ع ) جزء خلفاى اين امت نمى باشد (1116).
منظور امام صادق (ع ) از كتاب على (ع )، كتاب جفر بوده كه وى از پدرش ‍ اميرالمؤ منين (ع) به ارث برده است .
و در كتاب كافى از فضيل بن يسار و بريد بن معاويه (1117) و زراره آمده است كهعبدالملك بن اعين به امام صادق (ع ) عرض كرد: زيديه پيرامون محمد بن عبدالله بنالحسن را گرفته اند، آيا او به حكومت خواهد رسيد؟ امام (ع ) در پاسخ فرمود: به خداقسم مرا دو كتاب است كه نام هر پيامبر يا پادشاهى كشورگشا در آنها آمده است ، و به خداسوگند كه نام محمد بن عبدالله در هيچيك آنها نيست (1118).
موضعگيرى امام صادق (ع ) در برابر حركت و اقدامات پسر عموهايش ، فرزندان امام حسن(ع )، به استناد مطالبى بود كه در جفرابيض و مصحف فاطمه (ص ) آمده ، و حضرتشگاه آنان را از سرانجامى كه براى هر يك از ايشان در آن كتابها آمده بود آگاه مى ساختهاست . اما پسر عموهاى آن حضرت اندرزهاى وى را به چيزى نمى گرفتند و زير بارنصايح او نمى رفتند. اين موضوع را ابوالفرج اصفهانى در كتابمقاتل الطالبيين خود آورده است . وى مى گويد:
گروهى از بنى هشام كه در ميانشان ابراهيم بن محمد (1119)، از نوادگان عبدالله بن -عباس ، و ابو جعفر منصور دوانيقى (1120) صالح بن على و عبدالله بن الحسن ، نوادهامام حسن (ع ) و پسرانش محمد و ابراهيم ، و نيز محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان(1121) ديده مى شدند، در ابواء گردهم آمدند، صالح بن على لب به سخن گشود وگفت : اين را مى دانيد كه شما مردمى هستيد كه چشمها به سوى شما خيره شده و حركت واشاره شما را انتظار مى كشند. اكنون كه خدايتان در اينجا گردهم آورده ، همت كرده ، بامردى از ميان خودتان بيعت كنيد و در حفظ آن از جان خود مايه بگذاريد تا خداوند، كهخيرالفاتحين است ، گشايشى در كارتان پديد آورد.
عبدالله بن الحسن خداى را سپاس گفت و حمد و ثناى او را بجا آورد و آنگاه گفت : همه شمامى دانيد كه فرزندم محمد، مهدى موعود است ؛ پس ‍ با چنين علمى برخيزيد و با او بيعتكنيد. ابو جعفر منصور گفت : شما چرا خودتان را فريب مى دهيد؟ در صورتى كه قسم بهخدا از هر كس بهتر مى دانيد كه چشمهاى مردم به سوى اين جوان محمد بن عبدالله بنالحسن دوخته و گردنها به سوى او كشيده شده است و فرمان او را به جان ودل مى برند. حاضران در آن مجلس گفته منصور را تصديق كردند و گفتند: به خدا قسمكه درست گفتى ، و اين همان كس است كه ما به دنبالش هستيم . پس همگى با محمد بيعتكرده ، دست وفادارى به دستش زدند.
آنگاه كس را به دنبال امام صادق (ع ) فرستادند تا وى نيز بيايد و با ايشان در چنينانتخاب و بيعتى همداستان شود (1122). چون امام (ع ) از در وارد شد، عبدالله بن الحسنبرخاست و او را استقبال كرد و در كنار خود جاى داد و سخنان نخستين خود را از سر گرفت. امام صادق (ع ) فرمود: اين كار را نكنيد كه هرگز به سامان نمى رسد. آنگاه رو بهعبدالله كرد و ادامه داد: اگر خيال مى كنى كه اين پسرت مهدى موعود است ، چنين نيست و اومهدى موعود نمى باشد و حالا هم زمان ظهور او نيست ؛ اما اگر مى خواهى كه او به خاطرخدا و براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كند، خدا بداند كه ما تو را كه بزرگخاندان ما هستى تنها نمى گذاريم و با پسرت بيعت مى كنيم . عبدالله از اين پاسخ امام(ع ) به خشم آمد و گفت : مى دانستم كه مخالفت مى كنى و به خدا قسم كه خداوند به توعلم غيب نداده و گويا مخالفتت ، به خاطر حسادتى است كه با پسرم دارى ! امام (ع )پاسخ داد: به خدا قسم كه مخالفت من به اين علت نيست . آنگاه دست به پشت ابوالعباسسفاح زد و فرمود: اما اين و برادرش و فرزندانشان از شما جلو مى زنند. سپس دستى برشانه عبدالله بن الحسن نهاد و گفت : قسم به خدا كه حكومت نه به تو مى رسد و نه بهفرزندانت ، بلكه از آن آنهاست و هر دو پسرت هم كشته مى شوند. اين بگفت و برخاست وبه دست عبدالعزيز بن عمران زهرى تكيه داد و گفت : اين را كه عباى زرد بر دوش افكندهمى بينى ؟ منظورش ‍ ابوجعفر منصور داونيقى بود. به خدا قسم كه او را يعنى محمد را مىكشد. عبدالعزيز بن عمران با تاكيد از حضرتش پرسيد: يعنى محمد كشته مى شود؟ امامفرمود: آرى . عبدالعزيز گفت با خود گفتم : به خدا قسم كه اين سخنش از روى حسد است؛ اما ديرى نگذشت كه ديدم سخن امام (ع ) به حقيقت پيوست و منصور دوانيقى محمد بنعبدالله بن الحسن را كشت !
ابوالفرج در دنباله داستان مى گويد:
چون امام جعفر صادق (ع ) آن سخنان را بگفت و مجلس را ترك كرد، آنها نيز برخاسته ،پراكنده شدند و ديگر گردهم جمع نشدند. اما عبدالصمد و ابوجعفر، امام صادق (ع ) راتعقيب كرده ، خود را به او رسانيدند و گفتند: اى ابوعبدالله ! آنچه را گفتى ، باز هممى گويى يعنى حقيقت دارد؟ امام (ع ) فرمود: آرى باز هم مى گويم و به خدا كه بر آنواقفم (1123). و در روايت ديگرى آمده است كه امام صادق (ع ) به عبدالله بن - الحسنفرمود: اين حكومت نه به تو مى رسد و نه به فرزندانت ، بلكه به اين و اشاره بهابوالعباس سفاح و بعد از او به اين و اشاره به منصور و بعد از او هم به فرزندانشخواهد رسيد، و همچنان حكومت در دست ايشان خواهد بود تا آنگاه كه كودكانشان بهفرمانروايى بپردازند و زنان آنها به رايزنى در حكومت ! عبدالله بن الحسن با شنيدنچنين پاسخى گفت : به خدا قسم اى جعفر كه خداوند تو را بر غيبش ‍ آگاه نساخته است...امام (ع ) فرمود: قسم به خدا كه من به فرزندت حسد نمى برم ، اما همين منصور، او رابر روى سنگهاى روغن كشى مى كشد. و پس از او، برادرش را در طفوف و در حالى كهدستهاى اسبش در آب است ، از پاى در خواهد آورد (1124).
طبرى و ابوالفرج از ام الحسين ، دختر عبدالله بن محمد بن على بن الحسين ، آورده اند كهگفت : من به عمويم جعفر بن محمد عرض كردم : فداى تو گردم ! سرانجام محمد بنعبدالله بن الحسن به كجا مى انجامد؟ فرمود: در ميان فتنه اى ، محمد به نزديكيهاى خانهرومى كشته مى شود، و برادرش در عراق و در حالى كه دستهاى اسبش در ميان آب مىباشد، كشته خواهد شد (1125).
آورده اند كه چون عيسى فرمانده سپاه منصور دوانيقى وارد مدينه شد، امام صادق (ع )فرمود: آيا اين ، همان است ؟! پرسيدند: اى ابوعبدالله ! چه كسى را مى گويى ؟ فرمود:كسى كه با خون ما بازى مى كند! به خدا قسم كه او، محمد و ابراهيم را امان نمى دهد(1126)! راوى مى گويد: به همراه محمد، حمزه بن عبدالله ، نواده محمد بن على نيزقيام كرد، در حالى كه عمويش امام صادق (ع )، او را از اين كار منع كرده و به وى گفتهبود كه كشته مى شود (1127)!
پخش اخبار امام درباره سرانجام فرزندان امام حسن (ع )
خبرى را كه امام صادق (ع ) از سرانجام كار فرزندان امام حسن (ع ) داده بود، همه جا منتشرشد و به گوش همگان رسيده و مردمان از نزديك و دور آن را شنيدند. و از همين جهت بود كهفضيل بن يسار، يكى از اصحاب امام (ع )، به كسى كه خبر قيام محمد و ابراهيم ، فرزندعبدالله بن الحسن را به وى داده بود، گفت : قيام اين دو برادر به جايى نمى رسد. راوىگفته است : بارها اخبار قيام ايشان را به گوشفضيل بن يسار رساندم و او همان پاسخ نخست را به من داد؛ تا اينكه روزى به او گفتم :آخر خدايت رحمت كناد، اين سخن را از پيش خودت مى گويى ؟ گفت : نه به خدا قسم ،بلكه از امام صادق (ع ) شنيده ام كه مى فرمود: اگر قيام كنند، كشته مى شوند(1128).
و به همين لحاظ است هنگامى كه منصور دوانيقى خبر شكست فرمانده سپاهش را از محمد بنعبدالله شنيد، گفت : چنين چيزى ممكن نيست ، پس بازى كودكان ما بر منابر، و رايزنى بازنانمان چه مى شود (1129)؟!
و نيز آنگاه كه ابراهيم در بصره خروج كرد و سپاه منصور را چنان شكستى داد كهپيشتازان سپاه از هم گسيخته شده اش ، در هزيمت خود به كوفه رسيدند ابو جعفر منصورفرمان داد تا شتران باركش و ديگر چهارپايان وسيلهحمل و نقل را بر همه دروازه هاى كوفه آماده نگاه دارند، تا فرار ايشان از آنجا بسادگىانجام شود (1130). و در آن هنگام با نگرانى پشت سر هم مى گفت : اى ربيع ! واى برتو، اين چگونه ممكن است ؟ آخر هنوز فرزندان ، به حكومت نشسته اند، پس فرمانروايىكودكان چه مى شود (1131)؟
در اين مورد، ابوجعفر منصور دوانيقى آشكارا به فرموده هاى امام صادق (ع ) اشاره مىكرد كه فرموده بود: كودكان بنى عباس به سلطنت مى نشينند و در اداره كشور زنان رابه مشورت برمى گزينند!
پايان قيام دو برادر
طبرى و ابوالفرج اصفهانى آورده اند كه سرانجام محمد در كنار سنگهاى روغن كشىمدينه كشته شد (1132).
در اغانى آمده است كه ابراهيم ، برادر محمد، نيز در حالى كه بر اسبش ‍ نشسته بود وفراريان سپاه منصور را تعقيب مى كرد، ناگاه تيرى فرا رسيد و او را از پا درآورد(1133).
و عاقبت كار دو برادر، محمد و ابراهيم ، فرزندان عبدالله بن الحسن ، عينا همان گونهپايان يافت كه امام صادق (ع ) مدتها پيش از وقوع آن را بيان فرموده بود.
تا اينجا احاديثى را آورديم كه گوياى مراجعه امام صادق (ع ) به كتابهاى جفر و مصحففاطمه - عليهاالسلام - در كسب خبر از مساءله حكومت فرزندان امام حسن (ع ) بود. حديثزير نيز از امام زين العابدين (ع ) در مورد به قدرت رسيدن عمر بن عبدالعزيز روايتشده است .
از عبدالله بن عطاء التميمى آمده است كه گفت : من در خدمت امام على بن - الحسين (ع ) درمدينه در مسجد پيامبر خدا (ص ) نشسته بودم كه عمر بن عبدالعزيز، كه جوانى خوشچهره بود و پاى پوش نقره اى بر پاى داشت ، از كنار ما گذشت . امام زين العابديننظرى به او انداخت و فرمود: اى عبدالله ! اين ثروتمند خودخواه را مى بينى ؟ او بهسلطنت خواهد رسيد. گفتم : اين فاسق را مى گويى ؟ فرمود: آرى ، ولى دوران حكومتشبسيار كوتاه خواهد بود...(1134).
اشتشهاد امام رضا (ع ) به جفر
در احوال امام رضا (ع ) در كتاب كشف الغمه (1135) اربلى (م 693 ق ) آمده است : درسال 670 هجرى ، يكى از كليد دارهاى آستانه مقدسه امام رضا (ع ) پيمان نامه اى رانشان داد كه متنش به خط ماءمون و پشت آن به خط شريف امام رضا (ع ) تزئين شده بود.من بر خط شريف امام بوسه زدم و ديدگانم را در گلزار كلامش به گردش آوردم و نعمتزيارت آن خط شريف را از لطف و منتهاى خداى تعالى بر خود دانستم . اينك آنچه را ماءمونعباسى به خط خود نگاشته است :
بسم الله الرحمن الرحيم
اين عهدى است كه عبدالله فرزند هارون الرشيد اميرالمؤ منين ، با دست خود براى ولىعهدش على بن موسى بن جعفر مى نويسد، اما بعد، خداىعزوجل اسلام را دين آدميان قرار داد، و از ميان بندگانش رسولانى را براى راهنمائى وهدايت آنان به سوى خود برگزيد، رسولانى كه نخستينشان مژده دهنده آخرين ، و هر كداممويد پيامبر پيشين بودند، تا آنكه دير زمانى پس از انقطاع وحى ، و خالى ماندنرسولان الهى ، و نابودى علم و دانش ، و نزديكى قيامت ، نبوت خداى سبحان به محمدمصطفى (ص ) خاتمه يافت . خداى رحمان او را خاتم پيامبران و شاهد و حافظ و نگهبانايشان قرار داد، و كتاب عزيز خود قرآن ، كهباطل و ناروا به هيچ روى در آن راه ندارد را بر او فرو فرستاد، فرستادن حكيم ستوده ،كتابى كه در آن حلال و حرام ، بشارت و ترساندن ، تحذير و انذرا، و امر و نهى او است. تا حجت رسايش بر مردمان بوده ، و هر كس هلاك مى شود يا سعادت مى يابد از روىدليل و برهان باشد، و خدا شنواى دانا است .
رسول خدا (ص ) رسالت را به جاى آورد و مردم را مطابق آنچه به او فرمان داده شدهبود، نخست با پند و اندرز حكيمانه نيكو، و سپس با نيكوترين وجهى ازجدال احسن و در پايان با جهاد و شدت به سوى خدا و فرمانبردارى از مقررات الهى فراخواند، تا اينكه خداوند او را به سوى رحمت بى انتهايش بخواند و از اين جهان خالى بهسراى جاويد يزدانيش ‍ برد، و رضوان نعمتهاى ابدى را به او ارزانى داشت .
چون پيامبرى پايان يافت و مقام رسالت و انزال وحى الهى به محمد (ص ) خاتمهپذيرفت ، خداوند پايدارى دين و ترتيب كار مسلمانان را بر عهده خلافت نهاد، و عزت آن، و قيام به حق الهى آن را در گرو اطاعت قرار داد تا واجبات خداوندى و حدود و شرايعاسلامى و سنن و آداب آن انجام پذيرد و بر مبناى چنان اطاعتى با دشمنان خدا مجاهدت بهعمل آيد.
پس بر آنها كه خليفه خدا هستند، فرمانبردارى از خداوند به سبب اينكه ايشان را بركشيده و نگهبانى دين و بندگانش را به ايشان سپرده است ، امرى واجب ، و بر مسلماناننيز فرمانبردارى از خلفايشان ، و كمك به ايشان در اقامه حق و اشاعهعدل ، و امنيت راهها و احترام خونها، و آشتى افكندن در بين مردم واجب است . و اگر خلاف اينباشد، اتحاد مسلمانان از هم گسيخته مى شود، و تباهى در كارشان پديد مى آيد و اختلافملت موجب شكست دين و پيروزى دشمنان و چند دستگى و در نتيجه ، زيان دنيا و آخرت مىگردد.
پس بر آن كس كه خدايش بركشيده و خليفه خود در ميان بندگانش قرار داده و برمخلوقاتش امين گردانيده ، واجب است كه در كارهاى خداوند، خود را به زحمت افكند وخشنودى او را در اطاعت و فرمانبردارى از او، بر رضا و رغبت خويش مقدم شمرد و برموازين حق ، حكومت كند و بر اساس عدل ، و مقرراتى كه حق نهاده استعمل نمايد. زيرا خداوند به پيامبرش داود مى فرمايد:
يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى فيضلكعن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب .يعنى اى داود! ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم ، پس در ميان مردم بهعدل حكومت كن و از هواى دل پيروى مكن كه تو را از راه خدا گمراه مى كند. و بيقين آنان كهاز راه خدا گمراه شدند، از آن جهت كه روز قيامت را به فراموشى سپرده اند. به عذابىشديد دچار خواهند شد (1136)؛ و نيز مى فرمايد:
فوربك لنسالنهم اجمعين عما كانوا يعملون . يعنى به پروردگارت سوگند كههمه ايشان را از كارهايى كه مى كنند مورد بازخواست قرار خواهيم داد (1137).
و به ما رسيده است كه عمر بن خطاب گفت : اگر بره اى در كنار نهر آبى دچار سانحهاى شود، از آن بيم دارم كه خدا مرا بدان سبب مورد بازخواست قرار دهد.
و سوگند به خدا، آن كس كه فقط بر نفس خويشمسئول و بر كارهايش بين خود و خدايش مؤ اخذ است با امرى بس عظيم و خطرى بس بزرگمواجه مى گردد. پس چگونه است حال آن كس كهمسئول رعايت حال امتى است ؟! پس بايد به خدا اعتماد نمود، و به او توجه و استغاثهكرد، و توفيق خوددارى از لغزشها و حفظ و هدايت را از او بايد درخواست نمود، تا ما رابه پايدارى و هدايت به سوى بهشت و خشنودى خود و رحمت و رضوانش راهبر باشد.
بيناترين كس به حال خود، و كوشاترين ايشان در راه خدا و دين و بندگان او در روىزمين ، آن كس است كه سر بر فرمان كتاب خدا و سنت پيامبرش در ايام آن حضرت و بعد ازاو داشته ، آخرين حد سعى و كوشش خود را درباره انتخاب كسى كه به جانشينى خود وزمامدارى مسلمانان و توليت امور و رعايت حال ايشان مى گزيند به كار گيرد، آنسان كهاو اسوه و پناهگاه ايشان و مرحمى براى زخمهاى درونشان و حافظ خونشان و ماءمنى - بهخواست خدا - براى پراكندگى و تباهى اخلاق و اختلافشان و دور كننده نيرنگها و فتنههاى شيطان از ايشان باشد. چه ، خداى عزوجل امر ولايتعهدى را بعد زا موضوع خلافت ،تمام امر اسلام و كمال او، و عزت و صلاح امت قرار داده و خلفاى خود را به قدرت خويشدر انتخاب آن كس كه به جانشينى خويش برمى گزينند ملهم ساخته است . زيرا در چنينگزينشى عظمت نعمت و صلاح دين و دنياى امت ، نهفته است و خداوند بدان وسيله مكر نيرنگبازان و اختلاف برانگيزان و دشمنان را در ايجاد دو دستگى و فتنه انگيزى براندازد.
و اميرالمؤ منين ماءمون از همان هنگام كه خلافت به او رسيد، سنگينى و تلخى بار چنينمسئوليتى را بر دوشهاى خود احساس كرد و سختى مسئوليتهاى آن را درك نمود. چه ، آنكس كه چنين مقامى را بر عهده گرفته بايد با خداىعزوجل ارتباط كامل داشته و در آنچه بر دوش خود دارد، مراقبتى تمام به كار بندد و باتمام وجود و چشمهاى باز، فكر دور انديشى خود را در آن به كار اندازد تا عزت دين وتوان از بين بردن مشركان و صلاح و خير امت و نشرعدل و اقامه كتاب خدا و سنت پيامبرش (ص ) را به دست آورد.
و همينها و ديگر امور بود كه او ماءمون را از بى تفاوتى و راحت طلبى و خوشگذرانىباز مى داشت . زيرا كه او از آنچه مورد بازخواست خداى تعالى قرار مى گرفت آگاهبود و سخت دوست داشت كه خدا را در قيامت در حالى ديدار كند كه عمر خويش را درخيرخواهى بندگانش و مراقبت حال ايشان سپرى كرده ، براى ولايتعهدى خويش وسرپرستى امت بعد از خود كسى را برگزيده باشد كه در رعايتحال امت و زهد و تقوا و علم برترين خلايق روى زمين بوده ، در قيام به امر خدا و انجامفرايض از همه مردمان مشتاقتر و كوشاتر باشد. و ماءمون چنين چيزى را از خداى تعالىمى خواست و از او طلب خير مى كرد، تا مگر آن كس كه مورد رضاى اوست ، نامش را به وىالهام كند. و همواره در تمامى ساعات شب و روز در اين انديشه و جستجوى چنين شخصيتى درخاندان و خانواده خودش بنى عباس و فرزندان على بن ابى طالب روزگار مى گذرانيد وانديشه خود را در آن به كار مى انداخت و تا آنجا كه با ايشان آشنايى داشت ، در اينكاوش ‍ مبالغه ها كرد تا از اخلاق و رفتار و سيره و افكار ايشان ، آنچه بر او پوشيدهاست ، آشكار گردد. و در اين راه به حد توان خود قدم برداشت تا به زواياى تاريك ومبهم و دور از دسترس آنان از راه كسب خبر و مشاهده دست يافت و به آشكار و پنهان ايشانبا پرس و جوهاى بسيار آگاه گرديد. سرانجام پس ‍ از آن همه مجاهدتها و كوششها وطلب خير براى امت از خداى تعالى ، بهترين ايشان و خويشتن دارترين و از خود گذشتهترينشان را در برآوردن حق خداوند در ميان بندگانش ، در ميان هر دو خانواده علوى وعباسى ، على بن موسى ، فرزند جعفر بن محمد، از نوادگان على بن الحسين بن - على بنابى طالب را اختيار و انتخاب نمود. زيرا فضل آشكار، و دانش ‍ تابناك و ورع و زهدآشكار و خالص او، و بى اعتنايش را به دنيا، و فرمانبردارى مردمان را از او بخوبىدريافته بود. و براى او ماءمون كاملا روشن و معلوم شد كه اخبار درباره او به حدتواتر رسيده و همه مردمان يكدل و يك زبانند كه حضرتش از ابتداى كودكى و نوجوانىتا برومندى و پيرى ، در فضيلت و تقوا و علو مقام وكمال ، زبانزد همگان بوده است . اين بود كه وى را به ولايتعهدى خويش برگزيد وفرمان خلافت بعد از خود را به نام او كرد و به خير خداى تعالى در چنين انتخابى مطمئناست . زيرا خداوند مى داند كه او ماءمون براى خيرخواهى اسلام و مسلمانان و پايدارى حق وپيروزى و نجات خويش در آن روز، كه در پيشگاه خداى تعالى قرار خواهند گرفت ، ازخود گذشتگى و ايثار كرده است .
آنگاه اميرالمؤ منين فرزندان و خانواده و نزديكان و سران ارتش و خدمتگزاران را به بيعتفرا خواند. ايشان نيز شتابان و شادمانه ، و با علم و اطلاع از ايثار اميرالمؤ منين ، كه درراه فرمانبردارى از خداى متعال از هواى دل در راه فرزندان و حتى آنهايى كه از نظرقرابت از على بن موسى كه او را رضا ناميده به ماءمون نزديكترند گذشته است ، با اوبيعت به عمل آوردند زيرا مورد علاقه و رضاى اميرالمؤ منين مى باشد.
پس بدين وسيله به خانواده اميرالمؤ منين و به عموم ساكنان شهر، از فرماندهان ارتش ونيروهاى نظامى و عموم مسلمانان ، اطلاع داده مى شود كه به نام اميرالمؤ منين و خلافترضا بعد از او بيعت كنند. آنگاه اميرالمؤ منين به خط خويش چنين نوشت :
آرى به نام خدا و بركت و حسن قضاى او براى دين او و بندگانش ، با دستى باز و سينهاى گشاده بيعت كنيد و از خواسته اميرالمؤ منين آگاه باشيد كه او فرمانبردارى از خدا رابا امرى كه خير خودش و شما در آن بود برگزيد. و سپاس خدا را بجا آوريد كه بهاميرالمؤ منين آنچه را خير و مصلحت شما در امر دين و دنيايتان بود الهام فرمود و اميد آنكههمين امر موجب الفت و همبستگى شما و حفظ خون و جلوگيرى از پراكندگيتان و مايه حفظحدود و سر حدهايتان و قوت دين شما و دنيا و از بين برنده دشمنانتان و استقامت امورتانگردد.
پس به طاعت خدا و فرمانبردارى از اميرالمؤ منين پيشى بجوييد كه در طاعت وفرمانبردارى از او، امن و امان شماست و چنانچه خداى را در اين زمينه سپاس گوييد، حظ وبهره آن با خواست او عايد خود شما مى شود. و اين مطالب را اميرالمؤ منين به خط خود، درروز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال دويست و يك نگاشته است .
اما آنچه را كه امام رضا (ع ) در پشت اين عهدنامه مرقوم داشته ، به شرح زير است .
بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه هر چه خواهد انجام دهد، نه فرمانش را چون و چرايى است و نه اراده اشرا بازدارنده اى . به اشاره چشمها و آنچه در سينه ها بگردد داناست . و درود خداى برپيامبرش محمد، آخرين پيامبران ، و بر خاندان پاك و پاكيزه او باد. من ، على بن موسىالرضا، فرزند جعفر، مى گويم : اميرالمؤ منين ، كه خداى در نيكيها ياورش باشد و وى رابه راه راست موفق بدارد، برخى از حقوق ما را كه ديگران آن را ناديده گرفته بودندشناخت ، و خويشاونديهائى را كه از هم گسيخته بود، به هم پيوند داد، و دلهائى را كهدر ترس بود، ايمنى بخشيد، و بلكه پس از مردن زنده كرد و پس از نيازمندى بى نيازگردانيد. و اينها همه را به خاطر رضاى پروردگار دو جهان انجام داد و پاداشى را ازكسى ، بجز خدا، چشم نداشت . و بزودى خداوند پاداش سپاسگزاران را خواهد داد و مزدنيكوكاران را تباه نخواهد كرد.
او، مرا در صورتى كه از پس او زنده باشم ، به ولايتعهدى خويش و فرمانروايىبزرگ بعد از خود منصوب كرده است . پس هر كس ، گرهى را كه خداوند به استحكامشفرمان داده است ، بگشايد، و پيوندى را كه حضرتش اراده كرده تا محكم باشد از همبگسلد، حرمت حق را ضايع نموده و حرام او را حلال كرده ، و در اين صورت به پيشواىخود ستم كرده و حرمت اسلام را دريده است . گذشتگان چنين بوده اند و از ترس اينكه مبادادين دچار اختلاف و ريسمان پيوند مسلمانان دستخوش اضطراب گردد، بر لغزشهاشكيبايى ورزيده ، بر زيانها زبان اعتراض نگشودند. از آن خاطر كه دير زمانى از دورهجاهليت نگذشته ، و فرصت طلبان فرصتى مناسب را انتظار مى كشيدند تا خشم و نفرتخود را آشكار كرده ، در وارد كردن بلا و مصيبت بر اسلام پيشدستى كنند.
و من خدا را بر خود گواه مى گيرم كه اگر او مرا به سرپرستى مسلمانان منصوب وخلافت خود را بر عهده من قرار دهد، با همه مردمان ، بويژه خاندان بنى عباس بن -عبدالمطلب ، بر اساس فرمانبردارى از خدا و پيامبر (ص ) بر آنها حكومت كنم . خونى رابناروا نريزم و پرده عفتى را بى مورد مباح نگردانم . دارايى كسى را به ناحق نستانم ،مگر اينكه حدود خدا آن را اجازه داده و و اجابت خدا آن را مباح كرده باشد.
و اينكه مساوات و برابرى را برگزيده و در حد توانم به كار بندم و انجام اين كار رابر عهده خود، عهد و پيمانى مؤ كد قرار دادم كه خداوند مرا به خاطر مسامحه در آن موردبازخواست قرار دهد كه خداى عزوجل مى فرمايد: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئوولا.يعنى به عهد و پيمان خود وفا كنيد، كه عهد و پيمان مورد بازخواست قرار مى گيرد.
و هر گاه بدعتى بگذارم ، يا تغيير و تبديلى بدهم ، شايسته عقوبت و مستوجب تنبيهباشم . و پناه مى برم به خدا از خشم و غضب او، و به او روى مى آورم در توفيق بهفرمانبردارى از او، تا بين من و نافرمانيش جدايى افكند و به من و ديگر مسلمانان عافيتعنايت فرمايد.
با اين همه ، جامعه و جفر چيزى به غير از اين مى گويند؛ و ما ادرى مايفعل بى ولا بكم ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين (1138). يعنى ومن نمى دانم كه بر من و شما چه مى گذرد، حكم و فرمان خداى راست كه حق را ازباطل جدا مى كند و او بهترين جدا كنندگان است . اما من اميرالمؤ منين را فرمان بردم وخشنودى او را برگزيدم و خداوند مرا و او را در پناه خود نگهدارد. و خداى را در اين موردبر خود گواه مى گيرم ، و گواهى خداوند كافى است .
و من اين مطالب را به خط خودم در حضور اميرالمؤ منين -اطال الله بقائه - و فضل بن سهل و سهل بنفضل و يحيى بن اكثم و عبدالله بن طاهر و شمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بننعمان ، در ماه رمضان سال دويست و يك نوشته ام .
گواهان سمت راست عهدنامه
يحيى بن اكثم بر صحت اين عهدنامه چه در متن و چه در ظهر آن صحه گذاشته ، گواهىمى دهد و از خداوند مى خواهد كه بركت اين ولايتعهدى را به اميرالمؤ منين و عموم مسلمانانارزانى دارد. يحيى به خط خودش اين گواهى را در تاريخ متن عهدنامه نوشته است .عبدالله بن طاهر بن الحسين نيز به تاريخ متن ، آن را تاييد مى كند. حماد بن عثمان نيزمتن و ظهر آن را تاييد كرده ، به خط خود در تاريخ متن گواهى مى دهد. بشر بن معتمر نيزبه همين مضمون تاييد و گواهى مى كند.
گواهان سمت چپ عهدنامه : اميرالمؤ منين - كه خدايش عمر دهاد - مقرر داشت كه اين نوشته را،كه نوشته ميثاق و عهدنامه ولايتهدى است و اميد است كه به وسيله آن ازپل صراط بگذرد، متن و ظهر آن در حرم مطهر سرور ما پيامبر خدا (ص ) بين روضه منورهو منبر شريف آن حضرت و در برابر وجوه بنى هاشم و ديگر بزرگان و شخصيتهاىارتشى ، پس از استيفاى شروط اين بيعت ، همان گونه كه اميرالمؤ منين حجت را با آن تمامكرده و راه گريز از آن را بر مسلمانان بسته است آشكارا و با حضور همه مردم ، خواندهشود، تا شبهه اى را كه آراء جهال در ميان مردم افكنده استباطل گرداند كه : و ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه . يعنى خداوند مومنان رابر آن باورها كه داريد وا نمى گذارد. فضل بنسهل اين مطالب را طبق فرمان اميرالمؤ منين در تاريخ متن نوشته است (1139).
ابن طقطقى (م 709 ق ) فشرده هر دو نامه را در كتاب الفخرى خود، در بخش آدابالسلطانية آورده و گفته است :
ماءمون به سرنوشت خلافت بعد از خودش به تفكر پرداخت و مى خواست كه آن را برعهده مردى صالح و شايسته چنان مقامى واگذارد، تا بار مسئوليت آن را از دوش خودبرداشته باشد. البته اين چنين مى پنداشت . اين است كه گفته دراحوال خانواده علوى و خانواده عباسى به تفحص ‍ پرداخته و در ميان ايشان كسى راافضل و اورع و متدينتر از على بن موسى الرضا (ع ) نيافته است ، پس ولايتعهدى خودشرا به او سپرده و به خط خويش در اين مورد پيمان نوشته و امام رضا (ع ) را بهپذيرش آن زير فشار گذاشته است . آن حضرت در ابتدا نپذيرفت و در آخرقبول كرد و به خط خويش در پشت عهدنامه ماءمون مطلبى را به اين معنى نوشت كه : منبه خاطر امتثال امر خليفه پذيرفتم ، با اينكه جفر و جامعه عكس ‍ اين راحكايت مى كنند. و شهود نيز بر آنها گواهى خود را نوشته اند (1140).
مجلسى (م 1111 ق ) تمامى هر دو نامه را از كتاب كشف الغمة در بحارالانوار خود آوردهاست (1141).

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation