بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

2. پايگاه دو مكتب در انتشار احاديث پيغمبر درقرناول هجرى
علاوه برآنچه گفتيم معالم دو مكتب . دقيقا در چهارچوب ويژه فعاليت سران ايشان در نشرحديث پيغمبر متجلى است . چه ، در همان حال كه خلفا از نوشتن و انتشار احاديث پيغمبرجلوگيرى مى كردند، پيروان مكتب اهل بيت براى مقابله با تلاش آنان ، فعاليت شديدى رادر انتشار آنها آغاز كردند.
اين حركت دو گانه و بر خلاف يكديگر، آشكارا و بى پرده از همان آخرين ساعات حياتپيغمبر (ص ) هنگامى چهره نمود كه رسول خدا (ص ) روى به اطرافيان خود كرد وفرمود:
اتونى بكتاب اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا. فقالوا: يهجررسول الله . يعنى كاغذى بياوريد تا مطلبى برايتان بنويسم كه پس از من هرگزبه گمراهى نيفتيد. گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد (78)!!
بخارى ضمن حديث ديگرى كه از ابن عباس روايت كرده ، گوينده اين سخن را معرفى كردهاست :
هنگامى كه زمان رحلت پيغمبر خدا (ص ) فرا رسيد، در حاليكه مردانى چند، از آن جمله عمربن خطاب ، در خانه آنحضرت حضور داشتند، آن حضرت فرمود: بيائيد تا دستورىبرايتان بنويسم كه پس از آن هرگز به گمراهى نيفتيد. عمر گفت : پيغمبر را دردفراگرفته است . كتاب خدا را كه داريد، همان كتاب خدا براى ما كافى است !
به سبب گفته عمر در ميان حاضران در اجراى دستور پيغمبر اختلاف افتاد. و بعضى همانسخن عمر را تكرار كردند. چون سر و صدا بالا گرفت و كلماتى نامفهوم از هر طرفشنيده شد، پيغمبر فرمود: بيرون كه روا نيست تا در برابر من بر سر يكديگر فريادبكشيد(79).
و بنا به روايتى ديگر، عمر خود چگونگى ماجرا را چنين بيان داشته است :
ما نزد پيغمبر خدا نشسته بوديم و بين ما و زنان پرده اى آويخته شده بود. در آنحال رسول خدا ضمن سخنانى فرمود: مرا با هفت مشك آبغسل دهيد و كاغذ و دواتى حاضر كنيد تا دستورى برايتان بنويسم كه پس از من هرگزبه گمراهى نيفتيد.
زنان پيغمبر گفتند(80): دستور رسول خدا (ص ) را انجام دهيد. اما من گفتم : شما همانبهتر كه حرفى نزنيد، شما همدمان او، وقتى كه پيغمبر مريض ‍ مى شود چشمهايتان را مىفشريد تا مگر اشكى بريزيد. اما همين كه بهبودى يافت گريبانش را مى گيريد! كهرسول خدا (ص ) فرمود: آنها از شما بهترند(81).
و در روايتى آمده است كه زينب ، يكى از زنان پيغمبر، گفت : مگر نشنيديد كه پيغمبر بهشما چه دستورى داد؟ كه در ميان حاضران در مجلس داد و فرياد و سر و صدا بالا گرفتو كلمات نامفهوم از هر طرف برخاست ؛ پس ‍ پيغمبر خدا (ص ) فرمود: از اينجا بيرونبرويد. و چون آنها بيرون رفتند، پيامبر نيز در دم درگذشت (82).
از برخى از روايات چنين بر مى آيد كه آنها خيلى پيش از آن رويداد، در همان زمان حياتپيغمبر خدا (ص ) از نوشتن حديث آن حضرت جلوگيرىبعمل آورده اند. عبدالله بن عمرو عاص ، مى گويد:
من هر چه را كه از پيغمبر (ص ) مى شنيدم مى نوشتم تا اينكه مهاجران قرشى مرا از اينكار مانع شدند و گفتند:
تو هر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنوى ، مى نويسى ؛ در صورتى كه پيغمبرخدا هم بشر است و سخن در حالت خشم و رضا بر زبان مى آورد! با گفته آنان من همديگر چيزى ننوشتم و موضوع را با رسول خدا (ص ) در ميان گذاشتم . آن حضرت باانگشتهاى خود اشاره به دهان مباركش كرد و فرمود: بنويس ، به خدايى سوگند كه جانمن در دست قدرت اوست ، از اينجا سخنى جز حق بيرون نمى آيد (83).
مهاجران قرشى در سخنانشان با عبدالله بن عمر و عاص در مانع شدنشان از نوشتناحاديث پيغمبر پرده از راز درونشان برداشته اند. زيرا از آن بيم داشتند كه نكند عبداللهاز زبان پيغمبر حديثى را درباره كسى يا كسانى روايت كند كه معرف خشنودى آن حضرتو يا مبين خشم و نفرت وى از ايشان باشد.
و از همين جا علت جلوگيريشان را از نوشتن وصيت و پيغمبر خدا (ص ) در آخرين ساعاتحياتش در مى يابيم ، و اينكه به چه خاطر سر و صدا ايجاد كردند و آن سخنان را گفتندتا اينكه سرانجام پيغمبر خدا (ص )، بدون اينكه وصيتش را بنويسد، ديده از جهان فروبست .
و باز در مى يابيم كه چرا آنها پس از رسيدن به حكومت و قبضه كردن تمام قدرت واختيارات ، باز هم از نوشتن احاديث پيغمبر خدا (ص ) جلوگيرى بهعمل آورده اند.
3. جلوگيرى از نوشتن سنت پيغمبر تا آخرقرناول
در روزگار خلافت ابوبكر و عمر  
در طبقات ابن سعد آمده است كه در دوران زمامدارى عمر بن خطاب ، احاديثرسول خدا (ص ) رو به فزونى نهاد. پس عمر از مردم خواست تا هر كس آنچه را كه ازحديث پيغمبر نزد خود نوشته دارد. بياورد. و چون مردم فرمان برده آنها را به خدمتشآوردند، دستور داد، تا همه آنها را در آتش افكنده بسوزانند (84)!
مكتب خلفا تا آغاز سده اول هجرى همچنان از نوشتن و تدوين احاديث پيغمبر (ص )جلوگيرى كرد، و اى كاش كه به اين مقدار بسنده مى نمود، حتى از روايت و بازگويىسنت رسول خدا (ص ) نيز مانع گرديد!
ذهبى در همين مورد مى نويسد:
ابوبكر پس از وفات رسول خدا (ص ) مردم را فراخواند و به ايشان گفت : شما درحالى احاديث رسول خدا (ص ) را بيان مى كنيد كه خودتان درباره آنها با هم اختلاف نظرداريد. در صورتى كه بعد از شما، مردمان درباره آنها با يكديگر اختلاف شديدترىپيدا خواهند كرد. پس به هيچ روى حديث پيامبر خدا (ص ) را بيان نكنيد و اگر كسىدرباره چيزى از شما پرسشى نمود، در پاسخ بگوييد: بين ما و شما كتاب خدا كه وجوددارد، به آن مراجعه كرده حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد (85)!
و در روايت ديگر، از قول قرظة بن كعب آورده است كه گفت :
در آن هنگام كه عمر ما را به عراق مى فرستاد، خودش پياده تا صرار ما رابدرقه كرد و در آنجا به ما گفت : مى دانيد چرا شما را تا اينجا بدرقه كرده ام ؟ گفتيم :لابد منظورت اين بوده كه به ما احترامى گذاشته و ما را همدمى كرده باشى . گفت :گذشته از اين ، هدفى ديگر هم داشته ام . شما بر مردمى وارد مى شويد كه همهمهخواندن قرآنشان به طنين كندوى زنبور عسل مى ماند. شما اجازه نداريد كه آنها را با ذكراحاديث رسول خدا از اين كارشان باز داريد. و اين را هم بدانيد كه من در اين مورد سختمراقب شما خواهم بود!
قرظه مى گويد: من پس از اين دستور صريح ، حديثى ازرسول خدا (ص ) بر زبان نياوردم .
و در روايتى ديگر آمده است كه پس از ورود قرظه و همراهانش به كوفه ، به او گفتند:از پيغمبر و حديث او براى ما بگو! قرظه در پاسخ ايشان گفت : عمر، ما را نهى كرده است(86)
در ميان اصحاب كسانى چون قرظة بن كعب يافت مى شدند كه پيرو روش ‍ خلفا و گوشبه فرمان ايشان بوده ، از نشر حديث و سنت پيغمبر (ص ) خوددارى مى كردند. مانندعبدالله بن عمر، و سعد بن ابى وقاص ، كه دارمى در سننش در كتاب العلم ، باب من هابالفتيا(ج 1، ص 84-85) مى نويسد:
از شعبى روايت شده كه مدت يك سال با فرزند عمر بن خطاب همنشين بودم ، ولى در اينمدت حتى يك حديث از رسول خدا (ص ) از زبان او نشنيدم !
و در روايتى ديگر از او آورده است كه گفت :
من مدت يكسال و نيم يا دو سال مونس فرزند عمر بودم ، و بجز اين يك حديث ، حديثىديگر از او نشنيدم . و از سائب بن يزيد آورده است كه گفت : با سعد وقاص به مقصد مكهبيرون شدم و تا آنگاه كه به مدينه بازگشتيم ، حتى يك حديث از او نشنيدم .
و نيز در ميان اصحاب كسانى يافت مى شدند كه در اين مورد با روش خلفا مخالف بوده، سنت پيامبر را روايت مى كردند و در اين راه بجز تهديد و آزار و شكنجه نمى ديدند. بهاين مطلب كه در كنز العمال از قول عبدالرحمن بن عوف (87) آمده است توجه كنيد اوگفته است :
عمر پيش از مرگش گروهى از اصحاب رسول خدا (ص )، مانند عبدالله بن حذيفه (88)و ابو درداء (89) و ابوذر و عقبه بن عامر را (90)، از اطراف كشور احضار كرد و چونحاضر شدند به ايشان گفت :
اين احاديث چيست كه در همه جاى كشور پراكنده كرده ايد؟ گفتند: تو ما را از روايت آنها منعمى كنى ؟ گفت : نه ، اما همينجا نزد من بمانيد و تا زنده هستم حق بيرون شدن از مدينه رانداريد! زيرا ما بهتر از هر كس مى دانيم كدام حديث را از شما بپذيريم و كداميك را رد كنيم! و سرانجام اين عده تا عمر زنده بود، از مدينه بيرون نشدند (91)
ذهبى نيز مى نويسد عمر سه نفر را در مدينه بازداشت كرد كه عبارت بودند از ابن مسعودو ابوالدرداء و ابو مسعود انصارى (92) و به ايشان گفت : شما در بازگو كردناحاديث پيغمبر (ص ) زياده روى كرده ايد (93)!
عمر به اصحاب پيغمبر (ص ) مى گفت :
از گفتن حديث رسول خدا (ص ) دست برداريد. مگر در مواردى كه به آنهاعمل مى شود (94)!
در حقيقت اين روايت ، در نتيجه و هدف با روايت عبدالله بن عمرو عاص ‍ كه قريش او را ازنوشتن شنيده هايش از پيغمبر منع كرده بود يكى است .
آنچه را كه گفتيم ، سرگذشت حديث در دوران حكومت و زمامدارى دو خليفه نخستين ابوبكرو عمر بود.
سرگذشت حديث در روزگار عثمان  
عثمان نيز مقررات ايشان را در اين مورد تاييد و تنفيذ كرد. چه ، او روى منبررسول خدا (ص ) مردم را مخاطب ساخته گفت : هيچكس حق ندارد حديثى را كه در دوره خلافتابوبكر و عمر روايت نشده است ، روايت كند(95)!
و چنين بر مى آيد كه داستان زير را كه دارمى و ديگران آورده اند در زمان حكومت عثماناتفاق افتاده باشد. دارمى مى نويسد:
ابوذر در جمره وسطى نشسته بود و مردم گردش را گرفته بودند ومسائل خود را از او مى پرسيدند و او پاسخ مى داد. در اين هنگام ، مردى بالاى سر اوايستاده و گفت : مگر به تو دستور نداده اند كه اظهار نظر نكرده فتوا ندهى ؟! ابوذرسر بالا كرد و گفت :
مگر تو جاسوس منى ؟! آنگاه مكثى كرد و چنين ادامه داد: اگر شمشيرتان را اينجا و اشارهبه پشت گردن خود كرد بگذاريد و من بدانم كه پيش از افتادن سرم مى توانم كلمه اىرا كه از رسول خدا شنيده ام بازگو كنم ، بى هيچ ترديدى آن را بر زبان خواهم آورد(96).
احنف بن قيس (97) نيز در همين زمينه سخنى دارد:
وارد شام شدم . روز جمعه بود، براى اداى نماز جمعه به مسجد رفتم . در آنجا مردى راديدم كه به هيچ گوشه از مسجد كه گروهى در آنجا نشسته بودند نمى رفت ، مگر اينكهمردم آنجا بشتاب از او مى گريختند و از وى كناره مى گرفتند! او كوتاه و سبك نماز مىگزارد. و من شگفتزده از كار او، به كنارش رفتم و گفتم :
اى بنده خدا! نام تو چيست ؟ گفتم :
من ابوذر هستم ، تو كيستى ؟ گفتم :
احنف بن قيس . گفت :
تا شرى از من دامنگيرت نشده ، از كنار من برخيز! پرسيدم :
چرا شر دامنگيرم شود؟ گفت :
معاويه به جارچيش دستور داده تا به همگان اعلام كند كه : هيچكس حق همصحبتى و همدمىمرا ندارد (98)!
و سرانجام هم به سبب مخالفت با فرامين و دستورهاى مركز قدرت و حكومت بود كه ابوذراز شهرى به شهرى ديگر آواره شد، تا اينكه يكه و تنها، و در حالت تبعيد بهسال 31 هجرى در ربذه چشم از جهان پوشيد.
اين جريان مربوط به نيمه اول خلافت عثمان بود، اما هنگامى كه قدرت و شوكتش در همشكست ، و اصحاب سرشناسى چون عايشه و طلحه و زبير و عمرو عاص و ديگر سرانصحابه و تابعين ، رو در رويش ايستادند و آشكارا به مخالفتش برخاستند، ديگر براىكسانى كه مى خواستند تا سنت پيغمبر (ص ) را روايت كنند مانعى وجود نداشت . اين بودكه در اين عصر مقدارى از احاديث پيامبر خدا (ص ) روايت شد، با اين تفاوت كه اين مقداراز حديث روايت شده در زمان اميرالمومنين على (ع ) تدوين نگرديد، بلكه تنها اصحاب درزمان آن حضرت توانستند مقدار بيشترى از احاديث سنترسول خدا (ص ) را كه در گذشته جراءت افشاى آن را نداشتند و از بازگويى آنهاممنوع بودند روايت كنند.
اينجا بود كه اختلاف فاحش در سنن روايت شده از پيامبر خدا (ص ) به وسيله اين اصحاب، با اجتهادهاى خلفاى سه گانه پديدار شد كه ما آنها را در پايان بخش چهارم همينكتاب شرح خواهيم داد.
اينها نمونه هايى بودند از مخاطراتى كه در زمان خلافت خلفاى سه گانه بر سر راهاصحابى كه به نشر احاديث و سنت پيغمبر (ص ) قيام مى كردند وجود داشته است .
البته بايد در نظر داشت كه خلفاى سه گانه در منع و جلوگيريشان از نوشتن وبازگويى و نشر احاديث و سنت پيغمبر (ص ) صراحت بيان نداشته ، تمجمج مى كردند وآن گونه كه معاويه غرض و مقصود خود را در چنين عملى بر زبان مى آورد، آنها اظهارنمى داشتند. اينك به سرگذشت حديث در دوره زمامدارى معاويه توجه كنيد.
سرگذشت حديث در روزگار معاويه  
طبرى آورده است كه در آن هنگام كه معاويه بهسال چهل و يك هجرى
مغيرة بن شعبه (99) را به حكومت و فرماندارى كوفه مى فرستاد، او را پيش ‍ خواند وگفت : مى خواستم كه تو را درباره خيلى چيزها سفارش كنم . اما همه آنها را به درايت وكاردانى خودت واگذار نموده از ذكر آنها چشم پوشيدم . اما نمى توانم كه از اين دستوربگذرم كه دشنام و ناسزاگويى به على ، و رحمت و استغفار در حق عثمان را ترك مكن .عيبجويى و درهم شكستن شخصيت ياران على و راندن ايشان را، وتجليل از هواداران عثمان و نزديك ساختن آنها را به خودت فراموش منما. مغيره گفت :
من آزموده و مورد آزمايش نيز قرار گرفته ام ، و پيش از تو براى ديگران كار كرده ومورد ايراد هم قرار نگرفته ام . اكنون تو نيز مرا بيازما تا معلوم شود كه مستحق آفرينتو خواهم بود يا اعتراض و سرزنشت . معاويه گفت : با خواست خدا آفرين خواهيم گفت(100)!
مدائنى در كتاب الاحداث مى نويسد: معاويه پس از عام الجماعة بخشنامه زيرا رابه همه كارگزاران و فرماندارانش صادر نمود:
من از آن كس كه حديثى در منقبت و فضايل ابوتراب و خانواده اش روايت كند بيزار بوده ،او را دشمن خود مى دانم .
در اجراى اين فرمان معاويه ، مردم كوفه را مصيبتها و بلاهاى سختى دامنگير شد (101).به سبب همين فرمان بود كه حجر بن عدى (102) و يارانش را دست بسته گردن زدند ورشيد هجرى (103) و ميثم تمار (104) را بر دار كشيده كشتند!
و بدين سان مكتب خلفا صداى اعتراض صحابه و تابعين را در گلو خفه كرد و هر كس راكه سوداى مخالفت با سياست ايشان را در سر مى پرورانيد از ميان برداشت . و درمقابل چنين روشى ، درى ديگر به سوى فرصت طلبان گشود تا هر چه كه مى خواهندبراى مسلمانان حديث بسازند و روايت كنند كه ما در زير به بحث در باره اين موضوع مىپردازيم .
گشوده شدن در به روى اسرائيليات !  
همچنان كه در گذشته به آن اشاره كرديم ، درست در همان هنگام كه مكتب خلفا در بروىحديث پيغمبر خدا (ص ) مى بست ، درهاى اسرائيليات را بر روى هر دو پاشنه اش بهروى مسلمانان از هم بگشود و اين كار را با ميدان دادن به اظهار عقيده بهامثال تميم دارى (105)، راهب مسيحى ، و كعب الاءحبار(106) يهودى كه پس از انتشار وگسترش اسلام تظاهر به مسلمانى كرده و خود را به خلفاى پس از پيغمبر نزديكساخته بودند، آغاز نمود!
مكتب خلفا به اينان و امثال ايشان ميدان داد، تا آنچنان كه مى خواستند به انتشاراسرائيليات در ميان مسلمانان بپردازند!
نخست ، عمر يك ساعت سخنرانى پيش از اداى نماز جمعه را در هر هفته در مسجد پيغمبر (ص) به تميم دارى اختصاص داد، اما عثمان (107) به دوران خلافتش اين مدت را به دوساعت و در دو روز افزايش داد!
خلفايى چون عمر و عثمان و معاويه از كعب الاحبار يهودى درباره مبداء آفرينش ورويدادهاى روز قيامت ، و حتى تفسير قرآن و غيره پرسشها مى كردند! و اصحابى مانندانس بن مالك و ابو هريره (108) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و معاوية بنابى سفيان و همانند ايشان ، از صحابى و تابعى ، از كعب و تميم دارى روايت كرده اند!
نقل اسرائيليات به اين دو دانشمند يهودى و نصرانى و شاگردان ايشان منحصر نمىشود؛ بلكه گروهى همزمان با آنها و حتى پس از ايشان نيز در اين راه قدم گذاشته و تازمان خلافت عباسيان ، به غير از دوران كوتاه حكومت اميرالمؤ منين (ع ) كه آنها راداستانسرا مى ناميد و از مسجد بيرونشان كرد به فعاليت مى پرداخته اند!
اينان در مكتب خلفا در طرز تفكر اسلامى و عقايد مسلمين اثرى بس ‍ شگفت بر جاى گذاشتهاند و باعث شده اند كه فرهنگ اسرائيلى در اسلام راه يافته و تا حدى آن را به رنگ خوددرآورد. اعتقاد به اينكه خداوند جسم است و پيامبران مرتكب گناه مى شوند، و برداشتهاىويژه درباره مبداء و معاد و ديگر افكار اسرائيلى از همين جا در مكتب خلفا راه يافته است .
اينان در دوره بنى اميه ، بويژه در دوران زمامدارى شخص معاويه ، نفوذ و قدرتى شگرفبه دست آوردند، تا جايى كه شخص معاويه گروهى از مسيحيان چون سرجون يا سرجان(109)، كه شغل دبيرى او را بر عهده داشت ، و ابنآثال (110)، پزشك مخوصش ، و اخطل (111)، شاعر دربارش را جزء محارم و همدمانويژه خود قرار داده بود، ناگفته پيداست كه اينان در حالى كه جزء ملازمان درگاه واعضاى لا ينفك دستگاه خاندان اموى بودند، افكار و عقايد و سنن و آداب مسيحيت خود را درآنجا از دست ننهاده ، بكله آنها را با خود به دربار خلافت آورده بودند.
علاوه بر اينها، شام كه پايتخت معاويه بود، پيش از آن تاريخ پايتخت مسيحى نشين رومشرقى بيزانس به حساب مى آمد و در جهان مسيحيت از تمدنىاصيل و ريشه دار برخوردار بود، و معاويه تازه مسلمان در چنين محيطى ، به عنوانفرماندار قدم نهاده بود.
اما شخص معاويه ، در كانون جاهليت صرف قبيلگى چشم به جهان گشود؛ جاهليتى كه تاآخرين لحظه با اسلام و مظاهر آن جنگيده و سرانجام هم به زور شمشير مسلمانان ناگزيراز پذيرش و تسليم در برابر آن گرديده بود. او در چنان محيطى نشو و نما يافته وآوازه و نامى به دست آورده بود. اينك به روزگار سالمنديش و پس از سقوط مكه به دستمسلمانان ، از مكه به مدينه ، و از جاهليت صرف قبيلگى به جهان اسلام پاى نهاده است(112). او در محيط اسلامى مدينه نيز چندان درنگ نداشت تالااقل رنگ مسلمانى به خود بگيرد و با قوانين الهى ماءنوس گردد تا قدرت آن را داشتهباشد بر محيطى كه آوازه تمدنش از ژرفاى تاريخ برخاسته است اثر بگذرد و آن رابسوى اسلام بكشاند؛ بلكه اين شخص معاويه بود كه تحت تاثير چنان محيطى تازهقرار گرفته از آن متاثر مى گرديد.
اين بود كه معاويه ، اصحابى را كه رنگ و فرهنگ كاملا اسلامى داشتند و بر سر راهآمال و آرزوهاى او مانع ايجاد مى كردند، امثال ابوذر و ابوالدرداء و قاريان قرآناهل كوفه (113)، از محيط حكومت خود دور مى ساخت .
همه اينها عواملى بودند كه مكتب خلفا را از همان اوان روى كار آمدن معاويه به رنگ وفرهنگ و بينش اهل كتاب در آورده اند. عواملى كه تا به امروز به طورمستقل و جداگانه مورد بحث و بررسى قرار نگرفته اند تا ميزان تاثير آنها بر اين مكتبمعلوم و مشخص شود.
گذشته از آنچه گفتيم ، معاويه خوى جاهلى داشت و عرف و عادات و تعصبات قبيلگى راسخت مراعات مى كرد و به حفظ و حراست و زنده نگهداشتن آثار آن پاى بند بود (114)
علاوه بر اينها، او در اقداماتش هدفهاى ديگرى را تعقيب مى كرد: از آن جمله موروثى كردنخلافت در خانواده خود. و در هم شكستن شوكت مخالفان و معترضان خويش ، كسانى كههمواره سيره پيغمبر (ص ) را بر خش مى كشيدند، و او كه براى رسيدن به اهداف واغراض جاهلى خود ناچار از علاج بود و بايد كارى مى كرد برخى از بازماندگاناصحاب پيغمبر خدا (ص ) را كه دينى سست و ايمانى صورى و طبعى فرومايه و پست وشخصيتى متزلزل و بى ثبات داشتند، امثال عمرو بن عاص ، سمرة بن جندب (115) وابو هريره ، را به يارى گرفت . اينان نيز تقاضايش را پذيرفتند و در راهوصول به خواسته ها و هموار كردن راه براى او، احاديثى ساختند و آنها را بهرسول خدا (ص ) نسبت دادند و منتشر نمودند!
به اين نمونه كه مدائنى آن را در كتاب الاحداث خود آورده است توجه كنيد او مى نويسد:
معاويه پس از عام الجماعة به كارگزاران و فرماندارانش طى بخشنامه اى ابلاغ كرد: مناز هر كس كه سخنى در فضايل و مناقب ابو تراب و خانواده اش بر زبان آورد، و حديثىدر اين مورد روايت كند بيزار بوده جان و مالش به هدر خواهد بود...
و نيز به آنها نوشت : دستور دهيد تا هواداران و طرفداران و دوستداران عثمان راشناسايى كرده مورد توجه و عنايت خود قرار داده ، كسانى را كه درفضايل و مناقب او حديثى روايت كنند، همدم و نديم خود نموده به خود نزديك كنيد و مورداكرام و لطف خود قرار دهيد. و آنچه را كه هر يك از ايشان روايت نموده ضمن نام او و پدرشو خانواده اش برايم بفرستيد.
آنان نيز فرمان بردند، تا جايى كه روايت حديث درفضايل و مناقب عثمان رو به فزونى نهاد. و معاويه نيز درمقابل اين خوش خدمتى ، از جامه و خواسته جايزه مى فرستاد و ايشان را به خود نزديكساخته ، زمين و مال به آنان ارزانى مى داشت و نتيجه كار ايشان را در ميان عرب و غيرعرب انتشار مى داد! اين بود كه دنيا پرستان در ساختن اخبار و احاديث بى اساس درفضايل و مناقب عثمان ، براى رسيدن به عزت و مقام ومال و منال روى دست هم برخاسته و به رقابت با يكديگر پرداختند!
در اين ميدان رقابت و همچشمى ، هيچ فرد گمنامى نبود كه به نزد يكى از كارگزارانمعاويه بيايد و حامل حديث و يا خبرى در فضل و منقبت عثمان باشد و دست خالى بازگردد!بلكه نامش جزء مقربان درگاه ثبت مى گرديد و شفاعتش در باره ديگران موردقبول واقع مى شد و خود اكرام و احترام مى يافت . مدت زمانى بر اينمنوال سپرى گرديد. تا اينكه معاويه طى بخشنامه اى ديگر بهعمال و كارگزارانش چنين فرمان داد: حديث درباره عثمان بسيار شده شده و در هر شهر وديارى بر سر زبان مردمان افتاده است . اينك با دريافت اين فرمان از مردم بخواهيد تادرباره فضايل صحابه و خلفاى نخستين تا مى توانند حديث روايت كنند، و حتى يك خبررا كه فرد مسلمانى درباره ابو تراب روايت كرده از دست ننهند. مگر اينكه نقيض ‍ آن را درحق ديگر اصحاب ساخته برايم بياوريد. و به خاطر داشته باشيد كه اين موضوع سختمورد علاقه من و مايه روشنائى چشم و قاطعتريندليل عليه ابوتراب و شيعيانش بوده ، برايشان از نشرفضايل عثمان دردناكتر خواهد بود!
فرمان معاويه را بر سر هر كوى و زبانى براى مردم قرائت كردند و آن را به گوشهمگان رسانيدند. به سبب چنين دستورى ، اخبار دروغين بسيار درفضايل و مناقب اصحاب ساخته شد و مردم در ساختن و پرداختن چنان اخبار و احاديثى سختبه تكاپو افتادند و نتيجه اين شد كه همان اخبار و احاديث ساختگى بر سر منابرمسلمانان عنوان گرديد و از آنجا به معلمان و آموزگاران مكاتب رسيد. و آنها هم همانها رابا كوشش پيگير به فرزندان و دانش آموزان خود آموختند و ايشان هم آنها را، همان گونهكه قرآن را فرا مى گرفتند، به خاطر سپرده ياد گرفتند.
زنان و دختران و خدمتگزاران و حواشى هر خانه را نيز از آن بى بهره نگذاشتند و همانهارا به ايشان هم تعليم دادند و دير زمانى نيز بر اينمنوال بگذشت .
اين چنين بود كه احاديث و اخبار ساختگى بسيارى رايج گرديد، و بهتان و افترا، بازارىگرم و انتشارى تمام يافت . و داوران و فقيهان و فرمانداران بر اساس آن به قضاوت وفتوى مى پرداختند.
در اين ميان قاريان ريا كار بى مايه و متظاهر به پرهيزگارى و ديندارى ، بيشتر ازديگران در اين گرداب خطرناك درافتاده ، به آزمون سختى مبتلا گرديدند. زيرا همين رياكاران ظاهر فريب براى تقرب به درگاه حكام و فرمانداران و برخوردارى از انعام وصله ايشان و به دست آوردن اصولا و املاك و رتبه و مقام ، احاديث و اخبار فراوانى راساختند و به پيشگاه معاويه و فرماندارانش تقديم نموده ، در انتشار آنها به جانكوشيدند، تا اينكه آن اخبار و احاديث ساختگى به دست دينداران و كسانى كه دروغ وبهتان را روا نمى دانستند افتاد. آنها بر اين باور كه آن اخبار و احاديث همگى راست ودرست مى باشند، به سهم خود به نقل و اشاعه آنها پرداختند. و اگر مى دانستند كه آنهاهمه ساختگى و دروغند، هرگز نمى پذيرفتند و آنها را بر زبان نمى آوردند (116).
ابن ابى الحديد نام جمعى از صحابه و تابعين را كه معاويه آنها را براى ساختن احاديثو اخبار مورد علاقه اش اجير كرده بود، آورده ، و ما برخى از ايشان را در كتاب احاديث امالمؤ منين عايشه معرفى كرده ايم (117). اين مزدوران تمامى ساخته هاى خود را سنتپيغمبر ناميدند، و واى بر آن كس ‍ كه آنها را به همين نام نمى پذيرفت وقبول نمى كرد (118)
سرگذشت حديث در عصر عمر بن عبدالعزيز  
عمر بن عبدالعزيز (119) در دوران خلافت خود فرمان آزادى نوشتن حديث پيامبر خدا(ص ) را صادر كرد و به مردم مدينه نوشت :
احاديث رسول خدا (ص ) را دريابيد و آنها را بنويسيد كه من از آن بيم دارم كه اين علم بااز دنيا رفتن دارندگان چنين دانشى از ميان برود.
ابن شهاب زهرى نخستين كسى بود كه بنا به فرمان عمر بن عبدالعزيز در پايان سدهاول هجرى دست به كار تدوين حديث زد. (120). اما نتيجه زحمات او با درگذشت خليفهبه سبب سم به سال 101 هجرى ناتمام ماند، و آنچه را هم كه تهيه كرده بود از ميانرفت . ابن حجر در شرح حال ابوبكر بن محمد، نواده عمر بن حزم م 117 ق مطالبى آوردهكه فشرده آن از اين قرار است : عمر بن عبدالعزيز طى نامه اى به ابن شهاب ، فرمانداد تا احاديث پيغمبر (ص ) را جمع آورى نمايد. اما مدتها پس از مرگ ابن شهاب ،فرزندش گفته است آنچه را كه پدرم نوشته بود از ميان رفته است (121).
گذشته از ابن شهاب ، كسان ديگرى نيز بوده اند كه دست به كار تهيه و تدوين حديثزده اند، ولى نوشته هاى ايشان نيز از بين رفته است . تا اينكه دور خلافت به منصوردوانيقى ، دومين خليفه عباسى ، رسيد كه او دانشمندان را تشويق كرد تا به جمع آورىحديث همت گمارند. ذهبى در اين مورد، ضمن ذكر رويدادهاىسال 143 هجرى ، مى نويسد:
در اين سال علماى اسلام به تدوين حديث و فقه و تفسير پرداختند، ابن جريج (122)در مكه تصانيف خود را نوشت ، و سعيد بن ابى عروبه ، حماد بن سلمه (123) وديگران رد بصره دست به كار تدوين شدند. اوزاعى (124) در شام دست به تصنيفزد، و مالك در مدينه موطاء را نوشت ، و ابن اسحق مغازى را نگاشت . معمر (125) در يمنو ابو حنيفه و ديگران در كوفه به تدوين فقه و آراء خود پرداختند. سفيان ثورى(126) كتاب الجامع را نوشت و پس از وى به اندك زمانى ، هشيم كتابهايش را تصنيفكرد. و در مصر، ليث (127) و ابن لهيعه (128) دست به تاءليف زدند و آنگاه ابنالمبارك (129) و ابو يوسف و ابن وهب (130) به كار تاليف پرداختند. به اينترتيب تدوين كتابهاى علوم دينى و تقسيم آنها به ابواب مختلف رو به فزونى نهاد وكتابهاى عربى و لغت و تاريخ و وقايع نگارى بسيارى تاليف گرديد. در حالى كهپيش از آن تاريخ ، معاريف و پيشتازان علوم دينى با مراجعه به حافظه خويش ، و ياجزوه هاى صحيح تدوين نشده اى كه در اختيار داشتند، سخن مى گفتند و مطلبى را بيان مىنمودند. و سپاس خداى را كه بدين سان كسب علم آسان گرديد و روش حفظ و به خاطرسپردن رو به كاستى نهاد، و سپاس ايزد را كه انجام هر كارى از اوست (131).
سيوطى نيز همين مطلب را در تاريخ الخلفاء ص 261 از اونقل كرده است . در موسوعه فقه اسلامى آمده است :
در سال يكصد و چهل و سه هجرى ، زمانى كه منصور دوانيقى حج بجاى آورد، مالك را بهتاليف كتاب الموطاء تشويق كرد. او و ديگر فرماندارانش ‍ دانشمندان را به تاليف وتصنيف تشويق و ترغيب نمودند كه در نتيجه ، ابن جريج ، ابن عروبه ، ابن عيينه وديگران دست به تاليف و تدوين زدند، و ديگر دانشمندان و فقها و ياران و شاگردانايشان كتابهاى مختلفى را تاليف و تصنيف نمودند (132).
مولف گويد: آنچه را ما در اينجا آورده ايم ، با آنچه كه روايت كرده اند و از وجود پارهاى از مدونات حديثى پيش از اين تاريخ سخن گفته اند، تناقضى ندارد. ازقبيل اينكه گفته اند: عبدالله بن عمرو عاص را كتابى ويژه به نام صحيفه صادقه و يازهرى تابعى را كتابى جداگانه در حديث بوده است . زيراامثال اين قبيل كتابها، تنها نامشان به علماى عصر و تدوين حديث رسيده نهاصل آنها.
در زمان منصور عباسى ، علماى حديث در مكتب خلفا در تدوين آنچه از سنت پيامبر خدا (ص )در حافظه خود داشتند از يكديگر پيشى گرفتند و همزمان ، آنچه را كه در نزد ايشانبه عنوان تاييد اجتهادهاى خلفا در مقابل سنت پيغمبر (ص ) روايت شده بود، تدوينكردند! كه با خواست خدا در مباحث آينده به بررسى آنها خواهيم پرداخت .
و نيز به همراه همان احاديث و سنن ، اسرائيلياتى را به عنوان حديث نوشتند كه دربارهآنها در مجلدات يازدهم و دوازدهم سلسله مباحث خود زير نام نقش ائمه در احياء دين به بحث و بررسى پرداخته ايم . و نيز در اين دوره تاليف و تصنيف بود كه انواعى ازكتمان سنت پيامبر (ص ) را به كار بردند كه ما ده مورد از آنها را در بحث وصيت در جلداول همين كتاب ، به بحث و بررسى گذاشته ايم و با خواست خدا، بزودى در مبحثارزيابى مجموعه هاى حديثى در پايان جلد سوم همين كتاب خواهد آمد.
البته احاديث متناقضى را هم يافته ايم كه پس از فعاليت حديث سازى در زمان خلافتمعاويه و به خاطر تاييد سياست خلفا ساخته شده ، مانند آنچه در زير مى آيد:
چگونگى پيدايش احاديث متناقض  
گمان مى رود از احاديثى كه در زمان خلافت معاويه روايت شده و در رديف احاديث پيامبر خدا(ص ) به ثبت رسيده و از سنت پيامبر به حساب آمده ، احاديث زير باشند:
در صحيح مسلم و سنن دارمى و مسند احمد بن حنبل آمده است كه پيامبر خدا (ص ) فرموده است :
لا تكتبوا عنى و من كتب عنى غير القرآن فليمحه (133). يعنى از من چيزىننويسيد و هر كس كه بجز قرآن از من نوشته است ، آن را از بين ببرد!
و در روايت ديگر آمده است : از رسول خدا (ص ) اجازه خواستند تا سخنان حضرتش رابنويسند، اما پيامبر اجازه نداد (134)!
نيز در مسند احمد و سنن ابو داود از قول زيد بن ثابت آمده است كه گفت :رسول خدا (ص ) ما را از نوشتن حديثش نهى كرده و نوشته هاى ما را از بين برده است(135).
در مسند احمد بن حنبل از قول ابو هريره آمده است كه گفت : مامشغول نوشتن شنيده هاى خود از پيغمبر خدا (ص ) بوديم كه آن حضرت بر ما گذشت وپرسيد:
چه مى نويسيد؟ گفتيم :
آنچه را از شما شنيده ايم . فرمود:
كتابى در برابر كتاب خدا؟! گفتيم :
شنيده هاى خود ماست ! فرمود:
كتاب خدا را بنويسيد، تنها به كتاب خدا بپردازيد. داريد كتابى مى نويسيد در برابركتاب خدا؟ فقط كتاب خدا را بنويسيد.
اين بود كه به سبب فرمان پيغمبر، آنچه را نوشته بوديم يكجا گرد آورده همه را آتشزديم (136)!
اگر اين قبيل احاديث درست باشند، مسلمانان هيچ وظيفه اى ندارند مگر اينكه تمامى مصادراسلامى را، بخصوص آنهايى كه در بر گيرنده احاديث پيغمبر خدا (ص ) مى باشند، ويا حتى اندكى از احاديث حضرتش را در بردارند، مانند صحاح و مسانيد و سنن و تفاسير وسيره ها، همه را يكجا جمع نموده به آتش كشند و يا به دريا بريزند! و هر گاه چنينمطلبى عملى شود، نمى دانم كه از شرايع و مقررات اسلام چه باقى خواهد ماند؟ و مااگر همه آنها را نابود كرده به دريا بريزيم ، از مصادر سنت پيغمبر چه در دست خواهيمداشت ؟! نه ، اين طور نيست و رسول خدا (ص ) لب به چنين احاديثى نگشوده است ، بلكهبر عكس در خطبه خود در منى در آخرين حجى كه بجاى آورد، فرمود:
خداوند سرزنده و شاداب نگهدارد آن كس را كه سخنانم را بشنود و آن را فراگيرد و بهآن كس كه آن را نشنيده برساند. چه بسا حامل فقهى كه آن را به داناتر از خودتحويل دهد (137).
و در حديثى ديگر آمده است : چه بسا حامل فقهى كه خود قدرت استنباط نداشته باشد، وبسا حامل فقهى كه آن را به داناتر از خود برساند (138).
و بنا به روايتى ديگر رسول خدا (ص ) فرموده است : خداوند سرزنده و شاداب نگهداردآن كس را كه از ما حديثى شنيد، و آن را همچنان كه شنيده بود، به ديگرى رسانيد، چهبسا دريافت كننده دومى فراگيريش از نخستين شنونده بيشتر باشد (139).
و باز فرموده است : ليبلغ الشاهد الغائب فان الشاهد عسى اءن يبلغ من هو اءوعى لهمنه . يعنى آن كس كه حاضر است اين سخنان را به كسانى كه غايب هستند برساند. چهبسا شخص شاهد آن را به كسى برساند كه قدرت فهمش بيشتر است (140).
و سه بار فرمود: بار خدايا جانشينان مرا رحمت كن پرسيدند: اىرسول خدا! جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمود: آنها كه در پس من آيند و حديث و سنتمرا روايت كنند (141).
بخارى در باب كتابة العلم مى نويسد:
مردى از اهالى يمن هنگامى كه حديث رسول خدا (ص ) بشنيد از حضرتش ‍ تقاضا كرد كهاى رسول خدا دستور بدهيد تا آن را براى من بنويسند. آن حضرت هم به اصحاب خودفرمود: آن را براى فلانى بنويسيد (142).
و نيز آورده اند كه مردى از انصار در مجلس رسول خدا (ص ) مى نشست و به سخنانپيغمبر گوش مى داد و از آنها در شگفت مى شد و لذت مى برد، ولى هيچكدام آنها درخاطرش باقى نمى ماند. پس شكايت حال خود را به پيغمبر (ص ) برد ورسول خدا (ص ) به او فرمود: از دستت كمك بگير، و اشاره به دست او كرد. يعنى آنها رابنويس (143).
و از عمرو بن شعيب ، از پدرش از جدش ، آورده اند كه گفت بهرسول خدا عرض كردم : اى رسول خدا! اجازه مى فرمايى تا آنچه را كه از حضرتت مىشنوم يادداشت كنم ؟ فرمود: آرى . پرسيدم : هر سخن تو را، چه از روى خشم و چه از روىرضا و خشنودى ؟ فرمود: آرى ، زيرا كه من در هر حالى جز به حق سخن نمى گويم .
و در روايتى ديگر همين موضوع چنين آمده است : من چيزهايى را كه از شما مى شنوم اجازه مىفرماييد كه آنها را بنويسم ؟ فرمود: آرى (144).
و از عبدالله بن عمرو عاص روايت شده است كه گفت :
من هر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنيدم ، براى اينكه آن را با خود داشته باشم ،ياد داشت مى كردم ، تا اينكه قريش مهاجران قريشى مرا از اين كار مانع شده و گفتند: توهر چه را كه از پيغمبر خدا (ص ) مى شنوى مى نويسى ، در صورتى كه پيامبر خدا همبشر است و سخن از سر خشنودى و خشم مى گويد! اين بود كه از نوشتن احاديث پيغمبردست برداشته ، ماجرا را با رسول خدا (ص ) در ميان گذاشتم . آن حضرت با اشاره بهدهان مباركش به من فرمود: بنويس ، كه به خدايى سوگند كه جانم در دست قدرت اوست ،از اينجا بجز حق چيزى بيرون نمى آيد (145). و در روايت ديگر بعد از اين آمده است :
عبدالله به خدمت رسول خدا (ص ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا! به خاطر اينكه احاديث تو رابازگو كنم قصد آن دارم كه آن را بنويسم و به خاطر بسپارم . آيا شما موافقت كردهاجازه چنين كارى را به من مى دهيد؟ آن حضرت فرمود: حديثم را بنويس و به خاطر بسپار(146).
و از عمرو بن شعيب ، از پدرش از جدش ، آمده است كه گفت من به پيامبر خدا (ص ) گفتم :اى رسول خدا! ما احاديثى را از شما مى شنويم ، ولى به خاطر ما باقى نمى ماند. آياآنها را بنويسيم ؟ فرمود: آرى آنها را بنويسيد (147).
اكنون اين سوال مطرح است كه : اگر همان طور كه در احاديث صحيح گذشته آمده است كهپيغمبر (ص ) مردم را امر و تشويق كرده كه احاديثش را بنويسند و انتشار دهند، پس چگونهآن احاديثى كه گوياى نهى پيغمبر از نوشتن احاديثش مى باشد، و پيشتر بدانها اشارهكرديم ، از آن حضرت روايت شده اند؟ پاسخ اين است كه قريش ، و يا مهاجران قريشى ،كه از نوشتن احاديث رسول خدا (ص ) بشدت جلوگيرى مى كردند، همانهايى بودند كهمانع نوشتن وصيت پيغمبرش پيش از وفات او شدند، و پس از آن هم خليفه دوم قرشى ،با تمام نيرو از نوشتن حديث پيامبر جلوگيرى بهعمل آورد، و احاديثى را هم كه نوشته شده بود يكجا جمع آورده همه را به آتش كشيد. وبدينسان مانع انتشار حديث شد، و اصحابى را هم كه با اينعمل وى مخالف بودند در مدينه بازداشت كرد!
پس از او، خليفه سوم قريشى ، عثمان بن عفان ، نيز همان شيوه او را در پيش ‍ گرفت . واين طبيعى است كه گروهى از اصحاب دوش به دوش قدرت روز قدم بردارند و او راتاييد و همراهى كنند.
اما در مقابل ، گروهى ديگر از اصحاب را ديديم كه چنان موضعگيرى را در برابر حديثپيغمبر رد كرده با آن به مخالفت برخاسته ، به انتشار آن همت گماشتند؛ همچون ابوذرغفارى صحابى ، و البته كه در كنار چنان جسارتى ، رنج و عذاب روحى و جسمى را همبه جان خريدند. و بزودى در همين كتاب خواهيم آورد كه اميرالمؤ منين (ع ) خود مشوق چنينجهتگيرى بوده است . و مسلم است كه تشويق آن حضرت در انتشار احاديثرسول خدا (ص ) به روزگار خلافتش صورت گرفته ، و آنگاه كه او در محراب عبادتبه شهادت رسيد و معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد، براى شخص معاويه آسان نبود كهاز نوشتن و انتشار حديث پيامبر خدا (ص )، بويژه آنهايى را كه نمى خواست منتشر شوندو از محتواى آنها همگان با خبر گردند، جلوگيرى نمايد. بنابراين ، ناگزير بود كهدر راستاى خواسته هايش ، كسانى را به يارى و همفكرى با خود برگزيند و از آنها درپيشبرد اهدافش يارى بجويد. اين بود كه دست به دامان طرفداران خود زد و همانهابودند كه به يارى او برخاسته احاديثى را كه بيانگر منع پيغمبر از نوشتن احاديثشمى باشند در زمان حكومت او روايت كردند. و همين امر باعث شد كه چنان تناقض وخلافگوييهايى در احاديث رسول خدا (ص ) به وجود آيد. مانند اين حديثرسول خدا (ص ) كه : حديث مرا بنويسيد، كه درمقابل آن ، روايت نمودند كه فرموده است : حديث مرا ننويسيد. آرى ، اين چنين احاديث متناقضاز آن حضرت روايت شده است .
بنابراين هر گاه ما به احاديث متناقض و خلاف يكديگر برخورد كرديم ، كافى است تااحاديثى را كه طى قرون و اعصار همگام با سياست هيئت حاكمه روز بوده اند نپذيريم .
اين را هم بگوييم كه جلوگيرى از نوشتن و روايت حديث تنها به خاطر پيشگيرى از نشرفضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) در ميان مسلمانان بوده است . بويژه در دوره حكومت معاويه ،كه مردم را بر آن داشت تا آن حضرت را بر سر منابر مسلمانان و در خطبه هاى جمعه بهباد لعن و ناسزا بگيرند! چنانكه در بخش كتمانفضائل امام على (ع ) و گسترش سب و لعن آنحضرت در جلداول گذشت .
در گذشته نشان داديم كه سياست زمامدارى از ديدگاه معاويه چنان اقتضا داشت كه توجهمردم را از مكتب اهل بيت (ع ) به سوى مكتب خلفا بگرداند. همچنين او سخت نيازمند اين بود كهبينش و برداشت مسلمانان را درباره امام و رهبرشان هر چه بيشتر تغيير دهد. زيرا مسلمانان، پيامبر خدا (ص ) را كاملترين الگو براى پيشوايى و رهبرى مى شناختند و وجود شريفآن حضرت براى آنها آيينه تمام نماى كمالات انسانيت به شمار مى آمد. گناهى ازحضرتش سر نمى زد و در مسير ميل و خواسته هاى دلش گام برنمى داشت . اينها و جزاينها بودند كه به غير از منحرفان از امت ، ديگر مسلمانان را از تبعيت از معاويه وپذيرش او به عنوان پيشوا و امام ، و بدتر از همه ، ولايتعهدى فردى چون يزيد هميشهمست تباهكار شهره به فسق و فجور باز مى داشت .
از اين لحاظ بود كه معاويه سخت نياز داشت تا بينش و برداشت مسلمانان را از نمونهبارزى چون پيامبر خدا (ص ) بگرداند. اين بود كه به دستور او احاديثى ساخته شد كهپيغمبر (ص ) را در پيروى از هواهاى نفسانى ، همدوش يزيد و معاويه معرفى مى كردند!و سوگمندانه اين قبيل احاديث را از قول برخى از زنان پيامبر خدا (ص ) و پاره اى ازاصحاب روايت كرده اند!
در كنار اينها، اسرائيلياتى را كه علماى اهل كتاب به دروغ از پيامبران گذشته در ميانمسلمانان منتشر مى كردند، به نوبه خود اسناد و مداركى گويا در تاييد خواسته هاىمعاويه به حساب مى آمدند. علاوه بر اينها، جلوگيرى از نوشتن احاديث پيغمبر و اعتمادبر حافظه راويان آنها آب را آلوده تر و شرائط را دشوارتر نمود و اسرائيليات وروايات ساختگى را با احاديث و سنت راستين رسول خدا (ص ) درهم آميخت !
اين چنين بود كه در زمان حكومت معاويه و بنا به خواسته او، انديشه اسلامى در مكتب خلفارنگى ويژه به خود گرفت و از همان زمان بود كه اين طرز تفكر مخصوص در مكتب خلفا،اسلام رسمى به حساب آمد! و مخالفان با چنان اسلامى طرد و رانده شدند و اين اسلامرسمى ، يا اين طرز تفكر از اسلام كه معاويه طراح اصلى درشكل گيرى و محتواى آن بود تا امروز باقى مانده است . با توجه به اينكه شهادت امامحسين سبط پيامبر خدا و خانواده او، مرزى براى اين انحراف شخص و معلوم كرده است .
شهادت امام حسين (ع ) و خاندانش ، حقيقت يزيد و كارهاى نارواى او را بر ملا ساخت و مقامخلافت را از هاله قدسى كه چهره خود را در پس آن پنهان كرده بودند بيرون كشيد از آنپس حكومت و سلطنت در سويى و دين و ديانت در سوى ديگر قرار گرفتند.
آنچه را تا به اينجا آورديم ، موضعگيرى مكتب خلفا در برابر حديث پيامبر خدا (ص )بود. در آينده نزديك ، به خواست خدا، روش مكتباهل بيت را درباره حديث پيغمبر، و در پايان بحث پايگاه دو مكتب را در برابر فقه و اجتهادبيان خواهيم كرد.
به گذشته باز گرديم :
استمرار جلوگيرى از نوشتن و انتشار سنت پيغمبر (ص ) در مكتب خلفا تا ابتداى قرن دومهجرى ، از مهمترين عللى بود كه منجر به باز شدن در اجتهاد در احكام وعمل به آراى مجتهدان و احيانا جبهه اى در برابر سنت راستين پيامبر اسلام گرديد. اينموضوع را در بخش ديگر مورد بررسى قرار مى دهيم .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation