بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

املاك پيامبر خدا(ص ) و چگونگى تملك آنها  
1. وصيت مخيريق
مخيريق ، توانگرترين فرد بنى قينقاع و يكى از احبار يهود و علماى ايشان و آگاه بهتورات (425) بود كه به هنگام مهاجرت رسول خدا(ص ) به مدينه ونزول حضرتش براى نخستين بار در قبا به خدمت آن حضرت رسيد و اسلام آورد (426).
مخيريق در جنگ احد قوم خود را مخاطب ساخته ، گفت ، اى مردم يهود! به خدا قسم كه شمابخوبى مى دانيد كه محمد(ص ) پيغمبر است و يارى كردنش بر شما واجب . پس حركتكنيد. گفتند: آخر، امروز شنبه است ! گفت : شنبه اى ديگر وجود نخواهد داشت . اين بگفت وجنگ افراز خود را برگرفت و به پيغمبر(ص ) پيوست و به شهادت رسيد.رسول خدا(ص ) درباره او فرمود: مخيريق بهترين فرد از يهود بود.
مخيريق در آن هنگام كه به جنگ بيرون مى شد وصيت كرد كه اگر كشته شدم ، آنچه دارمبه محمد(ص ) تعلق خواهد داشت (427).
اموال مخيريق شامل هفت بوستان و زمينهايى مزروعى به نامهاى الاعواف ، الصافيه ،الدلال الميثب ، برقه ، حسنى ، و مشربه ام ابراهيم بود كه ماريه (428)، كنيزرسول خدا(ص )، در آنجا منزل اختيار كرده بود شرح اين مناطق هفتگانه محصور، دركتابهاى وفاء، احكام السلطانيه ماوردى و ابويعلى و الاكتفاء آمده است (429).
سمهودى از واقدى روايت مى كند كه رسول خدا(ص ) درسال هفتم هجرت ، شش بوستان اعواف ، برقه ، ميثب ،دلال ، حسنى ، و مشربه ام ابراهيم را وقف فرموده است (430).
2. زمينهايى كه انصار به پيغمبر(ص ) بخشيدند
از ابن عباس روايت شده است كه گفت چون رسول خدا(ص ) قدم به مدينه نهاد، انصارتمام زمينهايى را كه بر آنها آب مسلط نمى شد در اختيار وى نهادند، تا هر طور كه خودمى خواهد از آنها استفاده كند (431).
3. سرزمين بنى نضير
هنگامى كه قوم يهود وارد مدينه شدند، بنى نضير در بطحان عاليه ، و بنو قريظه درمهزور فرود آمدند. اين دو منطقه دشتى پست و بدون سنگلاخ بود و آب گوارايى آن رامشروب مى ساخت (432) و آنگاه كه خداوند اين سرزمين را به پيامبرش بخشيد، عمر بهحضرتش گفت : آيا خمس آن را به خود اختصاص نمى دهى و بقيه را بين مسلمانان قسمتنمى كنى ؟ پيغمبر(ص ) فرمود: چيزى را كه خداوند، به موجب اين آيه : ما اءفاء اللهعلى رسوله ... تنها مخصوص من گردانيده ، همچون سهمان ميان مسلمانان قسمت نمىكنم (433).
دانشمندان سيره (434) و حديث (435) و تفسير (436) همگى متفقند كه سرزمين بنىنضير (437) خالصه رسول خدا(ص ) و ويژه آن حضرت بوده و حضرتش ‍ همچونصاحب ملكى كه در املاك خود تصرف مى كند، در آندخل و تصرف مى كند، در آن دخل و تصرف مى فرموده است . ازمحصول آنجا به اهل بيت خود مى داده و براى كسانى هم مستمرى تعيين كرده بود و از آنبه هر كس و هر اندازه كه خود مى خواست مى بخشيد و عطا مى كرد.
رسول خدا(ص ) بخشى از اراضى آنجا را درسال چهارم هجرت به ابوبكر و عبدالرحمان بن عوف و ابو دجانه ، سماك بن خرشهساعدى و ديگران بخشيد (438).
4. زمينهاى خيبر
خيبر در فاصله هشت بردى تقريبا شانزده فرسنگى مدينه بر سر راه شام قرار دارد.اين نام بر ولايت خيبر اطلاق مى شد كه شامل هفت يا هشت (439) قلعه با باورهاى بلندو مرتفع و مزارع و نخلستانهاى فراوان (440)بود. گردنكشان يهود آنجا را موطن وپناهگاه خود ساخته ، با ديگر قبايل عرب پيمان همكارى بسته بودند.
رسول خدا(ص ) پس از بازگشتن از حديبيه ، در صفرسال هفتم هجرت و يا اول ربيع الاول آن سال ، سپاه به خيبر كشيد (441) و به هيچيك ازكسانى كه در حديبيه شركت نكرده بودند، اجازه نداد تا در جنگ خيبر شركت نمايد؛ مگرجابر بن - عبدالله (442). چه ، آنان از همراهى با حضرتش در حديبيه شانه خالىكرده ، با شايعه - پراكنى موجبات ترس و وحشت مسلمانان را فراهم آورده بودند(443).
رسول خدا(ص ) يهوديان را در حصارهايشان در خيبر در حدود يك ماه در محاصره خودگرفت و هر روز با ده ها هزار تن از رزمندگان ايشان كه از قلعه بيرون مى آمدند مىجنگيد (444)؛ تا اينكه سرانجام برخى از قلعه هاى ايشان را از راه قهر و غلبه ، وبعضى را نيز از طريق صلح و سازش بگشود (445).
حضرتش ، خمس غنايم جنگى را كه از راه جنگ گشوده بود، برداشت و چهار پنجم بقيه رابين مسلمانانى كه در حديبيه و خيبر شركت كرده بودند تقسيم فرمود(446).
اما از آنجا كه كارگزار كاردانى كه بر اداره اراضى مزروعى مسلط باشد نداشت ، آن رابه يهوديان واگذاشت تا در ازاى پرداخت نصفمحصول آن به حضرتش ، در آنها به كشت و زرع بپردازند (447).
گفته اند كه رسول خدا(ص ) خيبر را به 36 بخش قسمت كرد و هر بخش را به صد سهمقسمت فرمود. هجده سهم از آن پيغمبر(ص )، و هجده سهم ديگر از آن مسلمانان ، كه آن رابين خود قسمت كردند. و سهم حضرتش ‍ چون سهم يكى از آنان بود (448).
و نيز گفته اند سهمان را كه به مسلمانان رسيده بود، بين كسانى كه در حديبيهشركت كرده ، و آنها كه به همراه جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشته بودند قسمتفرمود (449).
همچنين گفته اند كه سهم خمس آن عبارت بوده است از الكتبيه ، و آنچه بهمسلمانان رسيده بود الشق ، النطاه ، سلالم والوطيح ،رسول خدا(ص )آنها را بر اساس پرداخت تيمى ازمحصول در اختيار يهود گذاشت .
محصولى كه از آنجا به دست مى آمد تا زمان خلافت عمر در بين مسلمانان قسمت مى شد،ولى عمر املاك مزروعى را بر اساس سهامى كه هر كدام داشتند بين ايشان قسمت نمود(450).
و در سيره ابن هشام و الاكتفاء و ديگر منابع آمده و ما سخن ابن هشام را مى آوريم است :
كتيبه ، خمس خدا و سهم پيامبر و سهم ذوى القربى و بينوايان و مخارج روزانه زنانپيغمبر و هزينه مردانى شد كه واسطه صلح بين آن حضرت و فدك شده بودند(451).
و در فتوح البلدان آمده است كه زنان پيغمبر(ص ) را نيز از آن بهره اى بوده ورسول خدا(ص ) فرموده است : هر كدام از شما كه بخواهد ازمحصول خرما، و هر يك كه مايل باشد از زمين مزروعى آن نصيب خود را برگيرد و پس ازمرگ براى بازماندگانش نيز بر جاى گذارد (452).
در مغازى واقدى ، چگونگى نامگذارى سهمان الكتيبه با شرح كافى آمده است (453).
و در وفاء الوفاء آمده است (454): اهالى وطيح و سلالم با پيغمبر خدا(ص ) از درصلح درآمدند. اين بود كه آن دو جزو خالصه آن حضرت به حساب آمدند و كتيبه جزء خمسوى محسوب گرديد. و چون كتيبه در جانب و طيح و سلالم قرار داشت ، با آنها يكى شده ،ما ترك رسول خدا(ص ) بحساب آمد (455)! و اين بدان سبب بود كه قسمتهايى از قلاعخيبر از راه قهر و غلبه ، و پاره اى از طريق مذاكره و صلح فتح شده بود.
قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى در كتابهاى خود آورده اند:
رسول خدا(ص ) از قلعه هاى هشتگانه ، سه دژ را به نامهاى الكتيبه ، الوطيح ، السلالم، مالك گرديد. به اين ترتيب كه كتيبه را در حساب خمس غنيمت برداشت و وطيح و سلالماز عطيه هاى الهى به حضرتش بود. زيرا پيغمبر خدا(ص ) آنها را از طريق صلح وسازش گشوده بود. اين سه روستا كه فى ء و بخشايش خداوند و خمس غنايم جنگى آنحضرت بودند، خالصه شخص ‍ رسول خدا(ص ) به حساب آمده اند (456).
آنچه گفته ايشان را تاءييد مى كند، اين است كه گفته اند سهامرسول خدا(ص ) از خيبر، هيجده سهم ، و برابر با مجموع سهام ديگر رزمندگان در غزوهخيبر بوده است . و اين در صورتى امكان دارد كه بخشى از خيبر از بخشايش الهى بهپيامبرش باشد كه در فتح آنها اسبى تاخته نشده و حركتى جنگى از سوى رزمندگانصورت نگرفته باشد. و آن قسمت ، بر سهم حضرتش از خمس ، كه بااعمال زور و فشار و قهر و غلبه به تصرف آمده ، اضافه شده ، و در نتيجه مجموعسهام پيغمبر، با مجموع سهام تمام مسلمانان برابر شده باشد.
5. فدك
ياقوت حموى مى نويسد: فدك قريه اى است در حجاز كه از آنجا تا شهر مدينه دو ياسه روز فاصله است ؛ و در آن چشمه اى جوشان ، و نخلستانهاى فراوان وجود دارد(457).
رسول خدا(ص ) آنگاه كه در خيبر و يا در حال حركت به سوى آنجا بود، فرستاده اى رااز سوى خود به فدك فرستاد و اهالى آنجا را به پذيرش اسلام فراخواند، ولى آنهااين پيشنهاد را نپذيرفته ، از قبول آن سرباز زدند (458).
اما پس از اينكه پيامبر خدا(ص ) خيبر را بگشود و كار آنجا را يكسره كرد، خداوند تهور ودلاورى ايشان را ببرد و دلهاشان را از ترس مالامال ساخت . پس فرستاده اى به خدمت پيغمبر فرستادند و با واگذاشتن نيمى از فدك بهوى پيشنهاد صلح و سازش دادند؛ و پيامبر خدا هم آن را پذيرفت (459).
در اموال ابوعبيد آمده است كه اهالى فدك فرستاده اى را به سوى پيامبر خدا(ص )گسيل داشتند و با حضرتش بر اساس آزادى خود و نيمى از اراضى و نخلستانهايشان ، وواگذاردن نيم ديگر از سرزمين و نخلستانهاى خود به پيامبر خدا(ص )، صلح كردند(460).
در فتوح البلدان آمده كه نيمى از فدك خالصهرسول خدا(ص ) بود؛ زيرا مسلمانان در تصرف آنجا پاى در ركاب نكرده ، اسبى بر آننتاخته بودند. اين بود كه پيغمبر(ص ) محصولات آنجا را كه به دست مى آمد خود بهمصرف مى رسانيد (461).
و در شواهد التنزيل حسكانى ، ميزان الاعتدال ذهبى ، مجمع الزوائد هيثمى ، الدر المنثورسيوطى و منتخب كنز العمال از قول ابو سعيد خدرى آمده است و ما سخن حسكانى را مىآوريم كه :
چون آيه وآت ذاالقربى نازل گرديد، رسول خدا(ص ) دخترش فاطمه (ع ) را احضارفرمود و فدك را به بخشيد (462).
و در تفسير آيه 38 سوره روم نيز از ابن عباس همين مطلب آمده است (463).
6. وادى القرى
وادى القرى دشتى بوده وسيع بين مدينه و شام ، ميان تيما و خيبر. و تيما (464)قريه اى بوده است در نزديكيهاى شام . و از آن رو آن را وادى القرى ناميده اند كه ازابتدا تا انتهايش روستاها وديه هاى فراوانى در كنار يكديگر، و آباديهاى بسيارى برسر راه حاجيان شام قرار داشته و آنجا محل زندگانى يهوديان بوده است (465).
چگونگى فتح وادى القرى (466)
رسول خدا(ص ) در راه بازگشت از خيبر، در جمادى الآخرسال هفتم از هجرت وارد منطقه وادى القرى گرديد و مردم آن ديار را به اسلام و پذيرش ‍آن فراخواند. اما آنها نپذيرفتند و با حضرتش به جنگ برخاستند. در نتيجه پيغمبرخدا(ص ) آنجا را با قهر و غلبه بگشود و اموال و داراييهاى ايشان را به غنيمت مسلمانانداد. و از اين راه اموال و اثاث فراوانى نصيب ايشان فرمود. آنگاه خود خمس آنها رابرگرفت و باغها و نخلستانها و اراضى مزروعى را همچنان ، و بر همان قرار كه باخيبريان نهاده بود، در دست يهوديان آنجا باقى گذاشت و خمس آن نيز به حضرتشتعلق داشت و به اندازه پرتاب يك تير هم به حمزة بن نعمان عذرى (467) بخشيد(468).
از اين جهت است كه قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى گفته اند كه ثلث وادى القرى ازآن پيامبر خدا(ص ) بود. زيرا كه يك ثلث به بنى عذره و دو ثلث به يهوديان تعلقداشت كه رسول خدا(ص ) بر اساس نيمى از آن با يهوديان صلح كرد. به اين ترتيبتمامى آن به سه قسمت شد و يك ثلث به پيغمبر(ص ) تعلق گرفت ... (469).
7. مهزور
قاضى ماوردى و قاضى ابويعلى گفته اند كه هشتمين صدقاترسول خدا(ص ) جايى در بازار مدينه به نام مهزور بود كه عثمان آن را در دورانخلافتش به تيول مروان داد، و به همين مناسبت اعتراض شديد مردم را عليه خود برانگيخت(470).
مولف گويد: مهزور زمين وسيعى بود در ناحيه عاليه كه يهوديان بنى قريظه در آنمزل ساخته بودند، و شايد كه آنجا پس از گسترش شهر مدينه به بازارتبديل شده باشد.
به غير از آنچه گفتيم ، رسول خدا(ص ) از مادر خود آمنه بنت وهب ، خانه اش را در مكه كهحضرتش در آنجا به دنيا بود و در شعب بنى على قرار داشت ، به ارث برده بود.
همچنين از همسرش ام المؤ منين خديجه ، دختر خويلد، خانه مسكونى او را در مكه ، كه بينصفا و مروه و پشت بازار عطارها واقع بود، به ارث برد كهعقيل بن ابى طالب پس از مهاجرت پيغمبر(ص ) به مدينه ، آنجا را فروخت و زمانى كهرسول خدا(ص ) در حجة الوداع قدم به مكه نهاد، از حضرتش ‍ پرسيدند: در كدام خانه اتفرود مى آيى ؟ فرمود: مگر عقيل خانه اى هم براى ما باقى گذاشته است (471)
هشام كلبى از عوانة بن الحكم آورده است كه ابوبكر صديق (رض )، اشياى خصوصى وشتر و مركب سوارى و پاى افزار رسول خدا(ص ) را به على (رض ) داد و گفت به غيراز اينها، هر چه كه هست صدقه مى باشد (472)؟
اينها اخبارى بود كه از ما يملك رسول خدا(ص ) حكايت مى كردند كه حضرتش از طريقخمس وهبه و عطيه الهى از ملك و اموال - منقول و غيرمنقول - مال شده بود. البته پاره اى از آنها را به برخى از اصحاب ، و بعضى را نيزدر ايام حياتش به ذوى قربى و نزديكانش بخشيده ، قسمتى را هم خود در تملك خويشنگهداشته بود.
اينك اخبار درباره ميراث پيامبر خدا(ص ) را مورد بررسى قرار مى دهيم .
ميراث پيغمبر(ص ) و شكايت فاطمه (س )
دو خليفه صحابى ، ابوبكر و عمر، به يك باره بر هر چه كهرسول خدا(ص )، از ملك و خواسته ، بر جاى نهاده بود دست گذاشتند، و آنچه را كهحضرتش ‍ به ديگر مسلمانان بخشيده بود معترض نشدند، مگر فدك را، كه پيامبر خدا(ص) در ايام حياتش به دختر خود فاطمه بخشيده بود!
ابوبكر و عمر، فدك و ديگر ما ترك پيغمبر(ص ) را، از ملك و خواسته ، به يك باره دراختيار خود گرفتند، و از همين جا بين فاطمه و اين دو خليفه صحابى بر سر ميراثپيامبر خدا(ص ) اختلاف پديد آمد. روايات زير مبين همين مطلب مى باشند.
1. روايت عمر
از عمر آورده اند كه گفت :
- زمانى كه پيغمبر خدا(ص ) درگذشت ، من به همراه ابوبكر نزد على رفتيم و گفتيم :
- در مورد ما ترك رسولخدا چه مى گويى ؟ على گفت :
- ما از هر كس ديگر در تصرف ما ترك بهرسول خدا سزاوارتريم . عمر مى گويد من گفتم :
- و آنچه مربوط به خيبر است ؟ گفت :
- آرى ، و آنچه مربوط به خيبر است . گفتم :
- هر چه كه به فدك مربوط مى شود؟ گفت :
- آرى ، و هر آنچه به فدك مربوط مى شود. گفتم :
- اين را بدان به خدا قسم اگر با شمشير گردنمان را هم بزنى چنين چيزى ممكن نخواهدشد (473)
2. روايت ام المؤ منين عايشه
در صحيح بخارى و مسلم ، مسند احمد، سنن ابوداود و نسائى و طبقات ابن سعد از عايشه امالمؤ منين آمده است ما سخن بخارى را مى آوريم كه گفت :
فاطمه نزد ابوبكر فرستاد و از او ميراث پدرش پيغمبر را مطالبه كرد آنهايى را كهخداوند به پيامبرش بخشيده بود، و نيز صدقات پيغمبر را در مدينه (474) و فدك وآنچه از خمس خيبر باقى مانده بود (475)، ابوبكر پاسخ داد كه پيامبر خدا گفته است: لا نورث ما تركنا فهو صدقة ... يعنى ما چيزى به ارث نمى گذاريم و هر چه از ما برجاى بماند صدقه است . خانواده محمد(ص ) از اينمال مى خورند و بيش از آن حقى ندارند. پس اضافه كرد و گفت : به خدا قسم كه من هيچيك از صدقات پيغمبر را كه در زمان حياتش در اختيار ابو بود، تغيير نخواهم داد و آنطور كه شخص پيغمبر در آنها دخل و تصرف مى كرده ،عمل خواهم نمود (476).
در اين سخن ، ابوبكر ما ترك پيامبر خدا(ص ) را صدقات ناميده و دليلش تنهاروايتى بوده كه فقط شخص خودش عنوان كرده و مدعى است كه پيغمبر فرموده است :آنچه بر جاى مى گذاريم صدقه است ! و از همان تاريخ تا به امروز ما تركرسول خدا(ص ) صدقات ناميده شده است .
اما اينكه گفته است همان گونه كه رسول خدا(ص ) در آنهادخل و تصرف مى كرد، من هم عمل خواهم نمود منظورش از اينعمل چيست ؟ اين مطلب از حديث ام المؤ منين عايشه معلوم مى شود.
سرآغاز حديث او، مانند حديث بالاست ، تا آنجا كه مى گويد:
پس فاطمه ، دختر پيغمبر خدا(ص )، به خشم آمد و از ابوبكر روى بگردانيد و همچنان تاپايان عمرش از او دورى جست . فاطمه شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود! آنگاه عايشه گفت: فاطمه از ابوبكر سهم خودش را از ترك پيغمبر خدا(ص )، از خيبر و فدك و صدقاتشدر مدينه ، مطالبه كرد؛ ولى ابوبكر خواسته او را رد كرد و گفت : هيچ كارى را كهپيامبر خدا(ص ) انجام مى داده ترك نمى كنم و به آنعمل خواهم كرد. و از آن بيم دارم كه اگر چيزى از دستورهايش را انجام ندهم ، از حق منحرفشوم و ستم كرده باشم !
اما عمر، صدقه او را در مدينه به على و عباس برگردانيد، ولى خيبر و فدك را همچناننگه داشت و به ايشان پس نداد و گفت :
خيبر و فدك از صدقات رسول خدا و از حقوق او بوده كه نيازش را در مصارف زندگىبرآورده مى كرد و گرفتاريهايش را برطرف مى ساخت . و سرنوشت آنها به دست كسىاست كه زمام امور را به دست بگيرد.
راوى مى گويد وضع خيبر و فدك تا به امروز بر همان قرار است كه عمر نهاد(477).
در حديث دوم ام المؤ منين عايشه ، عمر با صراحتى هر چه تمامتر اعلان مى كند كهمال و خواسته رسول خدا(ص ) از حقوق او بوده كه با آنها هزينه زندگى خود را تامينمى كرده و گرفتاريهايش را مرتفع مى ساخته ، و اينك اختيار آنها در دست فرمانرواىبعد از اوست . بنابراين ، تنها شخص عمر بود كه آنها را از حقوق خود مى دانست و بهمصرف هزينه هاى زندگيش ‍ مى رسانيد و گرفتاريهايش را با آن رفع مى نمود. و ايندرست معناى سخن ابوبكر در حديث اول ام المؤ منين عايشه است كه گفت : من همان گونه كهشخص پيغمبر خدا(ص ) آن را به كار مى برد، به مصرف خواهم رساند، يا آن را درهزينه هاى زندگيم ، چون حقوق مسلم خود به كار خواهم بست و گرفتاريهايم را با آنبر طرف خواهم ساخت !
و حديث سومى نيز از عايشه در صحيح بخارى و مسلم آمده است كه اشاره به همين موضوعدارد. عايشه گفته است :
فاطمه (س )، دختر رسول خدا(ص )، كسى را نزد ابوبكر فرستاد و از او ميراثش را ازرسول خدا(ص )، از آنچه خداوند به پيامبرش در مدينه و فدك و بقيه خمس خيبر بخشيدهبود، مطالبه كرد. ابوبكر پاسخ داد: پيامبر خدا گفته است : ما ارث نمى گذاريم ؛آنچه از ما به جاى ماند صدقه است و مخارج زندگىآل محمد هم از همين مال پرداخت مى شود. اينك من چيزى از صدقهرسول خدا(ص ) را از وضعيتى كه در زمان پيغمبر داشته است تغيير نمى دهم ، و با آنهاهمان طور كه رسول خدا(ص ) عمل مى كرد، عمل خواهم نمود.
بدين سان ابوبكر از واگذاردن چيزى از آنها به فاطمه خوددارى كرد. فاطمه نيز برابوبكر خشم گرفت و از او رويگردان شد و كناره گرفت و ديگر با وى سخن نگفت .فاطمه تنها شش ماه بعد از پيغمبر زنده بود و چون از دنيا رفت ، همسرش على شبانهجنازه اش را به خاك سپرد و ابوبكر را خبر نكرد. على شخصا بر جنازه زهرانمازگزارد.
فاطمه مايه افتخار على بود و چون از دنيا رفت ، على زير فشار سران قوم ناگزيرشد با ابوبكر از در سازش درآيد و دست بيعت به ابوبكر دهد. اما تا فاطمه زنده بود،على در آن چند ماه با ابوبكر بيعت نكرد...(478).
آنچه را كه فاطمه (س ) از قدرت حاكمه مطالبه مى كرد
ام المؤ منين عايشه در احاديث سه گانه طولانى اش ، در ذكر موارد اعتراض ‍ فاطمه برابوبكر، تنها به ذكر مطالبه ميراثش از پدر خود، پيامبر بسنده كرده است . درصورتى كه اعتراض و خصومت زهرا (س ) درباره امور سه گانه زير بوده است :
1. عطيه ، و آنچه رسول خدا(ص ) به وى بخشيده بود مطالبه مى كرد.
2. درباره ارثيه آن حضرت با ايشان به مخاصمه برخاسته است .
3. درباره سهم ذوى القربى با آنان درگيرى داشته است .
اينك شرح هر يك از موارد سه گانه بالا.
1. بخشش و عطيه رسول خدا(ص ) به فاطمه (س )
در فتوح البلدان آمده است :
فاطمه (رض ) به ابوبكر صديق (رض ) گفت : فدك را كهرسول خدا(ص ) به من بخشيده است در اختيار من بگذار. ابوبكر از او گواه خواست .فاطمه ، ام ايمن (479) و رباح (480)، آزاد كرده پيامبر، را آورد و آن دو به صحتادعاى دختر پيغمبر(ص ) گواهى دادند. ابوبكر گفت اين موضوع جز با شهادت يك مرد ودو زن حل نخواهد شد!
و در روايتى ديگر آمده است كه على بن ابى طالب به درستى ادعاى زهر گواهى داد وابوبكر از فاطمه شاهدى ديگر خواست و ام ايمن به سود زهرا شهادت داد (481).
بديهى است طرح اين دعوى زمانى صورت گرفته كه ابوبكر فدك را مانند ديگرداراييهاى رسول خدا(ص ) قبلا ضبط كرده بود.
پس از اينكه ابوبكر گواهى گواهان فاطمه را درباره فدك نپذيرفت . آن حضرت دعواىديگرى را پيش كشيد و مساءله ميراث پدرش ،رسول خدا(ص )، را مطرح ساخت كه گذشته از احاديث ام المؤ منين عايشه ، روايات زيرنيز بيانگر آن است .
2. طرح دعواى فاطمه (س ) درباره ميراث پيغمبر(ص )
الف : به روايت ابوطفيل
در مسند احمد بن حنبل ، سنن ابوداود، تاريخ ذهبى ، تاريخ ابن كثير و شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد از ابوطفيل عامر بن واثله (482) آمده است ما سخن احمد را از مسندش مىآوريم كه گفت :
زمانى كه رسول خدا(ص ) از دنيا رفت ، فاطمه به ابوبكر پيغام فرستاد كه :
- تو از پيغمبر ارث مى برى يا خانواده اش ؟ ابوبكر پاسخ داد:
- من نه ، بلكه خانواده اش . آن حضرت گفت :
- پس دارايى و سهم پيغمبر خدا(ص ) كجاست (483)؟ گفت :
- من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى گفت : چون خداىعزوجل روزى پيامبرى خدا شنيدم كه مى گفت : چون خداىعزوجل روزى پيامبر را از ممرى مقرر فرمايد. پس از اينكه او را به سوى خود فراخواند،آن را روزى قائم مقامش قرار دهد و من هم صلاح در آن ديدم كه آن را به مسلمانانبرگردانم ! فاطمه در پاسخ او فرمود:
- تو مى دانى با شنيده هايت از پيغمبر خدا (484).
و در شرح نهج البلاغه ، پس از اين پاسخ آمده است : پس از اين ، از تو چيزى نخواهمخواست .
ب . به روايت ابو هريره
در سنن ترمذى از قول ابو هريره آمده است كه گفت :
فاطمه نزد ابوبكر و عمر آمد و ميراث خود را از ما تركرسول خدا(ص ) مطالبه كرد. آن دو گفتند: ما از پيغمبر خدا(ص ) شنيديم كه مى گفت :من ارثى بر جاى نمى گذارم ! فاطمه هم در پاسخ آنها گفت : به خدا قسم كهديگر با شما سخن نخواهم گفت : فاطمه به عهد خود وفا كرد و تا زنده بود باابوبكر و عمر سخن نگفت (485).
همچنين در مسند احمد، سنن ترمذى ، طبقات ابن سعد و تاريخ ابن كثير، ازقول ابو هريره آمده است كه گفت :
فاطمه از ابوبكر پرسيد:
- فرزندم و اهل بيت من . پرسيد: پس چرا ما نبايد از پيغمبر ارث ببريم ؟ ابوبكر جوابداد:
- آخر، من خودم از پيغمبر شنيدم كه مى گفت : پيغمبر ارث نمى گذارد! و من هم عهدهدار مخارج زندگى كسانى هستم كه پيغمبر مخارجشان را مى پرداخت . و مى بخشم به هركس كه حضرتش ‍ مى بخشيد(486)!
ج : به روايت خليفه عمر
ابن سعد در طبقاتش از قول عمر مى نويسد:
در همان روزى كه رسول خدا(ص ) از دنيا رفت ، با ابوبكر بيعت بهعمل آمد. فرداى آن روز، فاطمه به همراه على نزد ابوبكر رفت و گفت :
- ميراثم را از ما ترك رسول خدا مى خواهم . ابوبكر پرسيد:
- اثاث و لوازم خانه ، يا فرمان ولايت و حكومت را؟ گفت :
- فدك و خيبر و صدقاتش را در مدينه كه من از آنها ارث مى برم ؛ همان طور كه چون توبميرى ، دخترهايت از تو ارث مى برند.
- ابوبكر گفت :
- به خدا سوگند كه پدرت از من بهتر بود و تو از دخترانم بهترى : امارسول خدا(ص ) گفته است : ما ارثى بر جاى نمى گذاريم ، آنچه از ما بر جاى بماندصدقه است (487)! يعنى همين اموالى كه مورد بحث است .
مى بينيم روزى را كه عمر در روايت خود از آمدن فاطمه (س ) به نزد ابوبكر مشخصكرده است ، با جريان و رويدادهاى پس از حوادث سقيفه درست در نمى آيد؛ بلكه سخندرست همان است كه ابن ابى الحديد آورده و مى گويد:
طرح مساءله فدك و آمدن فاطمه به نزد ابوبكر پس از گذشت ده روز از وفاترسول خدا(ص ) صورت گرفته است (488).
زمان طرح اين مساءله هر وقت كه باشد فرقى نمى كند، مهم اين است كه ابوبكر باتمسك به روايتى كه تنها خودش از رسول خدا(ص ) آورده كه ما ارثى برجاى نمىگذاريم و آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است ! فاطمه (س ) را از ميراث پدرش ،پيامبر خدا(ص )، محروم كرد! و اين مطلب را ام المؤ منين عايشه با صراحتى هر چه تمامتردر حديثش آورده و گفته است :
در ميراث پيغمبر اختلاف كردند و اطلاعات مفيدى هم درباره اين مورد در نزد كسى نيافتند،تا اينكه ابوبكر گفت من خود شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى گفت : ما گروه پيامبران ارثنمى گذاريم ، آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است (489)!
همچنين ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
مشهور آن است كه حديث نفى ارث انبيا را بجز شخص ابوبكر كسى ديگر روايت نكرده است(490). و در جاى ديگر از همان كتاب مى گويد:
بيشتر روايات حاكى از آن است كه آن حديث را بجز شخص ابوبكر كسى ديگر روايتنكرده است . و اين مطلب را گروه بسيارى از علماى حديث گفته اند و حتى فقها دراستدلالشان در خبر به روايت يك نفر صحابى ، به روايتى كه تنها ابوبكر گويندهآن بوده اتفاق نظر دارند. شيخ ما ابو على نيز معتقد است كه روايت پذيرفتنى نيست ،مگر از ناحيه دو نفر؛ همانند گواهى و شهادت . ولى همه متكلمان و فقها با نظر او مخالفتكرده ، به پذيرفته شدن روايت نحن معاشر الاءنبياء لا نورث شخص ابوبكر وسيلهصحابه استدلال مى كنند (491)!
سيوطى نيز در كتاب تاريخ الخلفاء، آنجا كه روايات ابوبكر را مى شمارد، مىنويسد: بيست و نهم ، حديث لا نورث ما تركنا صدقة است (492).
مولف گويد: با اين همه ، احاديثى را در همين زمينه ساختند و به غير ابوبكر نسبت دادندكه چنان كسانى هم آن را از رسول خدا(ص ) روايت كرده اند(493).
3. مخاصمه زهرا (ع ) در مورد سهم ذوى القربى
چون دختر پيغمبر خدا(ص ) را باستناد حديثى كه شخص ابوبكر تنها راوى آن بود ازارث پدرش محروم كردند، فاطمه (س ) سهم ذوى القربا را مطالبه كرد. ابوبكرجوهرى اين موضوع را در سه روايت و به شرح زير آورده است :
الف : روايت انس بن مالك كه گفت فاطمه (س ) نزد ابوبكر آمد و گفت :
- تو بهتر مى دانى كه به ما اهل بيت در مورد صدقات (494) و آنچه را خداوند از غنايمدر قرآن از سهم ذوالقربى به ما بخشيده ، تجاوز كرده ستم نموده اى . آنگاه اين آيه راتلاوت نمود: واعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه وللرسول ولذى القربى ... ابوبكر در پاسخ او گفت :
- پدر و مادرم فداى تو و پدر فرزندانت باد. ما مطيع كتاب خدا و حق پيامبر و بستگانشمى باشيم . من بيشتر كتاب خدا را كه تو از آن اين آيه را خواندى ، خوانده ام ؛ ولىبالاخره ندانستم كه اين سهم خمس كاملا مربوط به شماست يا نه ! فاطمه (س ) پرسيد:
- پس مگر مربوط به تو و اقرباى تو است ؟ ابوبكر گفت :
- نه ، بلكه از آن چيزى هم به شما خواهم داد و بقيه را در مصالح مسلمانان به مصرف مىرسانم . فاطمه گفت :
- اما حكم و دستور خداوند اين چنين نيست ...!
ب : از عروه آمده است كه گفت :
فاطمه درباره فدك و سهم ذوى القربى به ابوبكر مراجعه كرد، اما ابوبكر چيزى ازآنها را به او نداد و همه را جزء بيت المال قرار داد!
ج : از حسن بن محمد، نواده على بن ابى طالب (ع )، آمده است كه گفت : ابوبكر، فاطمه وبنى هاشم را از سهم ذى القربى محروم ساخت و آن را در راه خدا، در تهيه سلاح و جنگافزار و چهارپايان به مصرف رسانيد (495)!
و در كنزالعمال از ام هانى (496) آمده است كه گفت : فاطمه نزد ابوبكر رفت و سهمذى القربا را مطالبه كرد. اما ابوبكر به او گفت من از پيغمبر خدا(ص ) شنيده ام كه مىفرمود: تا من زنده هستم ، ذوالقرباى من سهمى دارند، اما پس از مرگ من از آن سهمىنخواهند داشت (497)!
و در روايت ديگرى كه از ام هانى آمده ، مخاصمه زهرا (س ) را با ايشان در مورد ارث وسهم ذى القربى ، با هم و در يك جا متذكر شده است . توجه كنيد:
در فتوح البلدان بلاذرى ، طبقات ابن سعد، تاريخ الاسلام ذهبى و شرح نهج - البلاغهابن ابى الحديد معتزلى از ام هانى آمده است كه گفت : فاطمه ، دختر پيغمبر خدا(ص )،نزد ابوبكر رفت و گفت :
- آنگاه كه تو از دنيا بروى ، چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت :
- فرزندم و خانواده ام . آن حضرت فرمود:
- پس چطور شد كه تو به جاى ما از پيغمبر ارث برده اى ؟ گفت :
- اى دختر رسول خدا! من از پدرت طلا و نقره اى ارث نبرده ام . حضرت فاطمه فرمود:
- پس سهم ما از خيبر و صدقات (498) ما از فدك چه شد؟
سخن ابن سعد در طبقات چنين است كه ابوبكر گفت :
- من از پدرت نه زمينى به ارث برده ام و نه طلا و نقره و برده و مالى . فاطمه گفت :
- پس چرا سهمى را كه خداوند ويژه ما قرار داده (499)، و خالصه ما، همه در تصرفتوست ؟ ابوبكر پاسخ داد:
- اى دختر پيغمبر! من شنيدم كه رسول خدا مى گفت : اين ممر اعاشه اى است كه تا زندههستم خداوند قسمت من كرده ، و چون بميرم از آن مسلمانان خواهد بود (500)!
و در سخن ابن ابى الحديد و در تاريخ الاسلام ذهبى آمده است كه ابوبكر گفت : اى دخترپيغمبر خدا! من چنين كارى نكرده ام ! آنگاه حضرت فاطمه (س ) گفت : آرى ، تو به فدك ،كه خالصه پيغمبر بود و من آن را در اختيار داشته ام ، دست انداختى و آن را تصرف كردى، و به حكمى كه خداوند از آسمان درباره ما نازل كرده بود اعتنايى نكرده ، آن را در حق ماانكار كردى ! ابوبكر گفت : اى دختر پيغمبر خدا! من چنين نكرده ام ، بلكهرسول خدا(ص ) به من گفت كه خداوند روزى پيامبر را مادام كه زنده است از ممرى تامينمى كند، و چون پيغمبر بميرد، آن مورد هم قطع مى شود! زهرا (س ) گفت : تو بهتر مىدانى يا رسول خدا؛ من ديگر از تو چيزى نخواهم خواست . اين بگفت و برخاست و برفت .
مقصود فاطمه سلام الله عليها از سهم الله ، سهام ايشان از خمس و از صافيه ،خالصه جات پيغمبر خدا(ص ) بوده است .
و اينكه فرموده به حكمى كه خداوند از آسمان درباره مانازل كرده تجاوز نموده اى و ما را محروم ساخته اى ، منظورش سهم ذوالقربى بودهكه حكمش در قرآن آمده است و حكم ارث كه هر مسلمانى را، از پيغمبر و غير پيغمبر،شامل مى شود.
در برخى از روايات نيز آمده است كه عباس بن عبدالمطلب در مطالبه ارث پيغمبر در كنارفاطمه (س ) شركت داشته است . مانند روايت ابن سعد در طبقاتش ، كه متقى هندى دركنزالعمال نيز از او پيروى كرده است .
ابن سعد مى نويسد: فاطمه به نزد ابوبكر آمد و ارث خود را از او مطالبه كرد. همزمانبا آن ، عباس بن عبدالمطلب به همراه على و به همين منظور، يعنى دريافت ارث خود، بهابوبكر مراجعه نمودند. ابوبكر گفت : پيغمبر خدا(ص ) فرمود: ما ارثى بر جاى نمىگذاريم ؛ آنچه از ما بر جاى بماند، صدقه است . پرداختهايى را كه پيغمبر به ديگرانداشته ، بر عهده من است كه بپردازم . على گفت : اما قرآن مى گويد: و ورث سليمان داود.يعنى سليمان از پدرش داود ارث برد. و نيز در قرآن آمده است : يرثنى و يرث منآل يعقوب . يعنى زكريا در آرزوى فرزند گفت تا از من و آلى يعقوب ارث ببرد. ابوبكرپاسخ داد: البته كه همين طور است و تو هم مثل ما مى دانى ! على گفت : اينها گفته خداست! آنگاه خاموش شده ، چيزى نگفتند و برخاستند و رفتند (501).
در اين روايت اشتباهى از سوى راويان صورت گرفته است چه ، عباس و على به نزدابوبكر نرفته بودند تا ارثى از او مطالبه كنند، بلكه رفته بودند تا فاطمه را دراستيفاى حقش از ابوبكر يارى داده باشند.
و شايد هم عباس ، عموى رسول خدا(ص )، سهمش را از خمس از ابوبكر مطالبه كردهباشد، و همين درخواست ، امر را بر راويان مشتبه كرده كه نوشته اند او براى مطالبهميراث خود به ابوبكر مراجعه كرده بود.
تظلم فاطمه (س ) آنگاه كه فاطمه همه شهود ودلايل خود را در مطالبه حقش ارائه كرد و ابوبكر از پذيرش آنها خوددارى نمود و چيزىاز ما ترك رسول خدا(ص ) و هديه و بخشش او را به وى بازپس نداد، آن بانو تصميمگرفت تا موضع دعواى خود را در برابر همه مسلمانان مطرح كرده ، اصحاب و يارانپدرش را به يارى طلبد. اين بود كه در اجراى چنين تصميمى ، بنا به گفته محدثان ومورخان ، رو به سوى مسجد پيغمبر(ص ) آورد. اين موضوع در سقيفه ابوبكر جوهرى بنابه روايت ابن ابى الحديد معتزلى ، و بلاغات النساء احمد بن ابى طاهر بغدادى آمده است. ما سخن ابوبكر جوهرى را مى آوريم كه گفته است :
وقتى فاطمه دريافت ابوبكر تصميم دارد كه فدك را به او بازپس ندهد، روسرى خودرا بر سر كشيد و چادرى برخود پيچيد و به همراه گروهى از همدمان و زنان فاميلش ، درحالى كه دامن پيراهنش پاهاى شريفش را پوشانيده بود و همچون پيامبر خدا(ص ) قدمبرمى داشت ، به مسجد درآمد و بر ابوبكر، كه در ميان گروهى فشرده از مهاجر و انصارو ديگران نشسته بود، وارد شد. پس پرده اى پيش رويش كشيدند و آنگاه ناله اى ازدل بركشيد كه مردم را سخت منقلب كرد و بشدت به گريه انداخت و مجلس ‍ متشنج شد.
پس اندكى درنگ كرد تا جوشش ايشان فرو نشيند و ناله ها و خروششان به آرامىگرايد. آنگاه سرآغاز سخن را به سپاس و ستايش خداىعزوجل گشود و درود بر پيامبر خدا فرستاد و سپس گفت :
من فاطمه دختر محمدم . اينك با توجه به آنچه گفتم : پيامبرى از خود شما در ميانتانآمد كه ضرر هلاك شما بر او گران است و به هدايت و راهنماييتان سخت مشتاق و حريص ، وبر مومنان ، رؤ وف و مهربان (502). اگر به او و دودمانش بنگريد و نسبش را ازنظر بگذرانيد، او را پدر من مى يابيد، نه پدر شما، و برادر پسر عموى من است ، نهمردان شما... تا آنجا كه فرمود:
و شما اكنون چنين گمان مى بريد كه ما از پيغمبر ارث نمى بريم ؟ مگر در پىقوانين و احكام دوره جاهليت هستيد؟! و فرمان چه كسى بهتر از خداست براى كسانى كه او راباور دارند (503).
اى پسر ابو قحافه ! تو از پدرت ارث مى برى ، ولى من از پدرم ارث نمى برم ؟ جداكه ادعاى شگفت و هولناكى كرده اى !
اينك فدك ، چون شترى مهار كشيده و پالان نهاده ارزانيت باد كه در روز بازپسين بهديدارت آيد، كه خداوند داورى نيكوست ، و پيامبر داد خواهى شايسته ، و دادگاه در روزبازپسين . و در آن هنگام است كه تبهكاران زيان خواهند برد. آنگاه رو به سوى قبر پدرخود كرد و گفت :

قد كان بعدك اءنباء و هنبئة
لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب
انا فقدناك فقد الارض وابلها
و اختل قومك فاشهدهم لقد نكبوا
يعنى پس از تو خبرها شد و فتنه ها پديد آمد، كه اگر تو بودى اين همهمسائل پيش نمى آمد. ما تو را چنان از دست داديم كه زمين تشنه ، باران را و گواه باش كهامت تو نيرنگها به كار بردند و به خاندانت خيانت كردند.
راوى مى گويد تا به آن روز، آن مردم را، از زن و مرد، چنان گريان و نالان نديدهبودند! آنگاه زهرا رو به جمع انصار كرد و فرمود:
اى گروه برگزيدگان ! اى بازوان ملت و نگهبانان اسلام ! شما چرا در يارى دادن بهمن سستى مى كنيد و كمك و مساعدتم نمى نماييد؟ چرا از حق من چشم مى پوشيد و از دادخواهيم غفلت مى نماييد؟!
مگر رسول خدا(ص ) نگفته است : احترام به فرزند، در حكم احترام به پدر است ؟ چه زودآيين خدا را تغيير داديد و شتابان بدعتها نهاديد؛ حالا كه پيامبر از دنيا رفته ، دينش را هماز بين برده ايد؟!
به جان خودم سوگند كه مرگ او مصيبتى بس بزرگ است ، و شكافى بس ‍ عميق كههمواره به وسعت آن افزوده مى شود و هرگز به هم نخواهد آمد. اميدها بعد از او بر بادرفت و زمين تيره و تار شد و كوهها از هم پاشيد. پس ‍ از او حد و حدود برداشته شد وپرده حرمت پاره گشت و ايمنى و حفاظت از ميان برخاست ؛ و اين همه را قرآن پيش از مرگشخبر داده و شما را از آن آگاه فرموده كه گفته است :
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، اءفان مات اءوقتل انقلبتم على اءعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى اللهالشاكرين . يعنى محمد جز پيامبرى نبود كه پيش از او پيامبرانى آمده و رفته اند، هرگاه او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته خود باز مى گرديد؟ و هر كس كه بهگذشته خود بازگردد، خداى را هرگز زيانى نمى رساند، و خداوند سپاسگزاران راپاداش نيك خواهد داد (504).
با شمايم اى فرزندان قيله ! در برابر چشمتان ارث پدرم را غصب مى كنند و فرياد دادخواهيم را هم مى شنويد ولى كارى نمى كنيد؟! در حالى كه نيرو و نفرت داريد و از احترامو تكريم برخورداريد. نخبگانيد كه خدايتان بركشيده و نيكانى كه برگزيده . با عربدرافتاديد و سختيها را پذيرا گشتيد، و با مشكلات پنجه درافكنديد و آنها را از ميانبرداشتيد، تا آنگاه كه آسيا سنگ اسلام به همت شما به گردش افتاد و پيروزيها بهدست آمد و آتش ‍ جنگ فرو نشست و جوش و خروش شرك و بت پرستى آرام گرفت و هرج ومرج از ميان برخاست و نظام دين استحكام يافت . اينك پس از اين همه پيشتازيها، عقب نشينىكرده ايد، و پس از آن همه پايمردى و استقامت ، شكست خورده ، و بعد از آن همه دليرى وشجاعت ، از مشتى مردم واپسگرا، كه ايمانشان را پس از عهد و پيمانى كه بر سروفادارى آن بسته بوده اند، پشت سر انداخته و طعنه به دين و آيينتان مى زدند، ترسيدهو به كنجى خزيده ايد؟! با سردمداران كفر بجنگيد كه آنها را امانى نيست ، تا مگركوتاه آيند (505).
اما مى بينم كه به پستى و تن آسايى گراييده ، به خوشى و تن پرورى روى آورده ،به تكذيب باورهاى خود پرداخته ، آنچه را كه راحت و آسان به دست آورده بوديد، بهيك باره از دست داده ايد؛ ولى بدانيد كه اگر شما و همه مردم روى زمين كافر شويد، بىگمان خداوند بى نياز خواهد بود.
من آنچه را كه گفتنى بود با شما در ميان گذاشتم ، با اينكه از خوارى و زبونى وواپسگراييتان آگاهى داشتم . اينك اين فدك ، شما را ارزانى باد، آرام و مطيع و پربار،آن را با همه ننگ و رسواييش ، كه با آتش برافروخته خداوند كه از دلها زبانه خواهدكشيد پيوندى ناگسستنى دارد، در دست بگيريد كه خداوند ناظر بر كارهايتان مى باشدو بزودى ستمگران در خواهند يافت كه به كجا بازگشت خواهند كرد.
راوى مى گويد: محمد بن زكريا، از محمد بن ضحاك ، از هشام بن محمد، از عوانة بن الحكمنقل كرده است كه چون فاطمه آنچه را كه در نظر داشت با ابوبكر در ميان نهاد، ابوبكرحمد و سپاس خداى را به جاى آورد و بر پيامبرش درود فرستاد و آنگاه گفت :
اى بهترين بانوان و اى دختر بهترين پدران ! به خدا سوگند كه من بر خلاف نظر وراءى رسول خدا(ص ) كارى نكرده ، عملى جز به فرمان او انجام نداده ام ، پيشاهنگ بهكاروانيان دروغ نمى گويد. تو گفتنى خود را گفتنى و مطلبت را رساندى و با خشم همسخن گفتى و سپس روى بر تافتى . پس ‍ خداوند ما و تو را مورد رحمت و بخشايش خودقرار دهد. اما بعد. من ابزار جنگى و چهارپاى سوارى و كفشهاى پيغمبر را به علىتحويل داده ام ! اما بجز اينها را، من خودم از پيغمبر خدا(ص ) شنيده ام كه مى فرمود: ماپيامبران ، طلا و نقره و زمين و اموال و خواسته و خانه اى را به ارث بر جاى نمىگذاريم ، بلكه ارث ما، ايمان و حكمت و دانش و سنت است ! من هم آنچه را حضرتش به منفرمان داده بود به كار بسته و انجام داده ام . و در اين راه ، توفيق من بجز از ناحيهخداوند نمى باشد. به او توكل كرده نياز خود را به او مى برم !
و بنا به روايت كتاب بلاغات النساء، فاطمه (س ) پس از سخنان ابوبكر گفت :
اى مردم ! من فاطمه هستم و پدرم محمد مى باشد. و همان طور كه پيش از اين هم گفتم : لقدجاء كم رسول من اءنفسكم ...تا آنجا كه مى گويد: شما عمدا كتاب خدا را پشت سر انداختهدستورهايش را ناديده گرفتيد. در حالى كه خداوند مى فرمايد: و ورث سليمان داود.يعنى سليمان از داود ارث برد. و در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد: رب هب لى منلدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ... يعنى پروردگار را فرزندى به من عطا كنتا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. و نيز مى فرمايد: و اءلوا الاءرحام بعضهم اءولىببعض فى كتاب الله . و نيز فرموده است : يوصيكم الله فى اءولادكم للذكرمثل حظ الاءنثيين . و مى فرمايد: ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاءقربينبالمعروف حقا على المتقين . با اين همه مى گوييد كه مرا حقى وارثى از پدرم نمىباشد و هيچ بستگى و پيوندى بين ما نيست ؟!
آيا خداوند شما را به آيه اى ويژه امتياز بخشيده و پيامبرش را از آن مستثنى كرده است . يامى گوييد كه ما از اهل دو ملت هستيم كه از يكديگر ارث نمى بريم ؟! مگر من و پدرماهل يك ملت نمى باشيم ! و شايد كه شما از پيغمبر(ص ) به آيات قرآن و خصوص وعموم آن بيشتر آگاهى داريد! آيا در پى احياء قوانين جاهليت هستيد (506) و...
ابن ابى الحديد مى نويسد: داستان فدك و حضور فاطمه در نزد ابوبكر، پس ‍ ازگذشت ده روز از وفات پيامبر خدا(ص ) اتفاق افتاد. و درست اين كه بگوييم هيچكس ازمردم ، از زن و مرد، پس از بازگشت فاطمه (س ) از آن مجلس ، حتى يك كلمه هم دربارهميراث آن بانو سخنى بر زبان نياورده است (507)!
فشرده آنچه گذشت
احاديث وارده در اين مورد همگى دلالت بر اين دارند كه اعتراض و دعواى دختر پيغمبرخدا(ص ) با گردانندگان دستگاه خلافت درباره سه موضوع زير بوده است :
1. در مورد بخشش و عطاى پيغمبر(ص ) به دخترش كهرسول خدا(ص ) فدك را پس از نزول آيه وآت ذالقربى حقه به فاطمه (س ) بخشيد، اماهمين كه آن حضرت از دنيا رفت ، بر فدك ، همچون ديگر ما ترك حضرتش ، دست انداختندو آن را در اختيار خود گرفتند. اين بود كه زهرا (س ) با آنها به مخاصمه برخاست وبر صحت تصرفش بر فدك ، يك زن و مرد را گواه آورد و ايشان گواهى دادند كهرسول خدا(ص ) فدك را در ايام حياتش به فاطمه بخشيده است . اما گواهى ايشان را بهاين بهانه كه تعداد شهود به حد نصاب نرسيده است نپذيرفتند!
گذشته از آنها، سخن اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در نامه اش به عثمان - بن حنيف(508) فرماندار بصره دلالت بر اين دارد كه فدك در ايام حيات پيغمبر در قبضهتصرف حضرت زهرا (س ) بوده است . آن حضرت در نامه خود مى نويسد:
بارى ، از آنچه كه آسمان بر آن سايه گسترده است ، تنها فدك در اختيار ما بود كهبرخى را بخل و حسادت ، و جمعى را حرص و طمع بر آن داشت كه آن را هم از ما بگيرند.و داورى نيكو خداى راست (509).
2. در مورد ارث رسول خدا(ص ). املاكى كه ازرسول خدا(ص ) بر جاى مانده بود عبارت بودند از:
الف ) بوستانهاى هفت گانه اى كه مخيريق يهودى به حضرتش بخشيده بود.
ب ) زمينهايى زراعى كه انصار به وى پيشكش كرده بودند و آب بر آنها سوار نمى شد.
ج ) اراضى مزروعى قبيله بنى نضير و نخلستانهاى آنها.
د) هجده سهم از مجموعه 36 سهم اراضى خيبر كه منطقه اى سر سبز و حاصلخيز بهحساب مى آمدند.
ه ) اراضى مزروعى وادى القرى و نخلستانهاى آن .
پس از درگذشت رسول خدا(ص )، ابوبكر بر همه آنها دست گذاشت و حديثى آورد كهتنها شخص خودش راوى آن بود؛ مبنى بر اينكه پيغمبر فرموده است : ما ارث نمىگذاريم و آنچه از ما بر جاى بماند صدقه است ! و اينكه او فرموده است : خداىعزوجل هر گاه ممرى را براى روزى پيامبرش ‍ مقرر دارد، آن را در اختيار فرمانرواى بعداز او قرار خواهد داد!
و با اين بهانه ، احتجاج على و زهرا سلام الله عليهما به آيات صريح قرآن كهپيامبران ارث گذاشته اند، و اينكه آيات ارث عموميت دارد و جز اينها، سودى نبخشيد. وبرانگيختن انصار از سوى فاطمه (س ) نيز بى نتيجه ماند. پس آن بانو بر ابوبكر وعمر خشم گرفت و تا زنده بود با ايشان سخن نگفت ، ودل آزرده از آنان از دنيا رفت .
3. در مورد سهم ذوالقربى . فاطمه (س ) از ابوبكر سهم ذوالقربى را مطالبه كرد وبه او گفت :
تو خوب مى دانى كه به ما ستم كرده اى و... آيه خمس را بر او تلاوت كرد كه مىفرمايد: واعلموا انما غنمتم ...اما در ابوبكر تاءثيرى نكرد و سهم ذوالقربى را به اونداد و آن را در تهيه جنگ افزار و خريدن چهارپايان به كار برد! يا به عبارت ديگر،سهم ذوالقربى را در جنگ با كسانى كه از پرداخت زكات مالشان به او خوددارى كردهبودند به مصرف رسانيد! اين بود كه زهرا (س ) به وى گفت : تو بر آنچه از آسمانبه سود ما نازل شده ، بناروا چنگ انداختى و حق خدا داده ما را از ما دريغ داشتى .
اين فشرده مطالبى بود كه گذشت . و اينك شرح و توضيحمفصل ماجرا.

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation