بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

بخش سوم : فقه و اجتهاد از ديدگاه دو مكتب 
مفهوم فقه و اجتهاد در جامعه اسلامى بخصوص در اين اواخر به گونه اى خلط و درهم شدهاند كه جدا كردن آن دو از يكديگر بدون بررسى عميق و گسترده ناشدنى است .
ما نخست به بررسى اجتهاد در مكتب خلفا مى پردازيم ، و در پايان به فقه و اجتهاد ازديدگاه مكتب اهل بيت (ع ) اشاره خواهيم كرد.
1. دگرگونى مفهوم اجتهاد در مكتب خلفا  
اصطلاح اجتهاد و مجتهد، دير زمانى پس از عصر صحابه و تابعين بر سر زبانها افتادهاست . زيرا صحابه و تابعين ، تغيير احكام از نزد خود راتاءويل مى ناميدند؛ مانند آنچه در خبر كشته شدن مالك بن نويره به فرمانخالد بن وليد آمده است كه خالد از رفتار خود در محضر ابوبكر چنين عذر آورد: اى جانشينرسول خدا! من تاءويل كرده ، نيت خير داشتم ، اما خطا كرده ، اشتباه نمودم !
و ابوبكر در پاسخ عمر كه مى گفت : خالد زنا كرده و بايد سنگسار شود گفت : من او راسنگسار نمى كنم ؛ زيرا او تاءويل كرده و مرتكب خطا و اشتباه شده است(148)!
و يا همچون مطلبى كه در روايت زهرى ، از عروة آمده است كه عايشه گفت : نماز، كه براىنخستين بار واجب شده بود، دو ركعتى بود كه همان نماز سفر شد، و نماز در حضر تمامگرديد. زهرى مى گويد كه از عروه پرسيدم : پس ‍ چرا عايشه نماز را در سفر تمام بهجاى مى آورد؟ عروه پاسخ داد: او همچون عثمانتاءويل مى كرد (149)
ابن حزم در كتاب الفصل خود مى نويسد: عمار(رض ) به دست ابو الغاديه كشته شد. اودر بيعت رضوان شركت كرده و از كسانى بود كه خداوند به پاكى او گواهى داده است .زيرا كه از دل او آگاه بود و آرامش خود را به وى ارزانى داشته ، رضايت و خشنودى خودرا از او اعلام داشته است . اما ابوالغاديه ، در كشتن عمار بر او ستم كرده لكن دست بهتاءويل زده و مجتهدى است كه اجتهادش به خطا رفته و در پيشگاه خداوند تنها يك اجر وثواب خواهد داشت ! او مانند كشندگان عثمان نيست ؛ زيرا آنها در كشتن عثمان مجالى براىتاءويل و اجتهاد نداشته اند (150)!
ابن حجر نيز در شرح حال ابوالغاديه مى نويسد: در آن جنگها، گمان قوى در مورداصحاب اين است كه آنها تاءويل كرده بودند. و مجتهد خطا كار در برابر پروردگار ازيك اجر و ثواب برخوردار است . و اگر حق تاويل و اجتهاد براى يكايك مردمانقابل قبول باشد، پس به طريق اولى چنين حقى براى اصحاب پيغمبر محرز و مسلم خواهدبود (151)!
ابن حزم در كتاب المحلى ، و ابن تركمانى در كتاب الجوهر النقى آورده اند:
همه افراد اين امت متفقند كه عبدالرحمن بن ملجم ، على (ع ) را از راهتاءويل كشته است ! او اجتهاد كرد و بر اين باور بود كه كارش درست است و از اين روىاست كه عمران بن حطان درباره اش گفته است :

يا ضربة من تقى ما اءراد بها
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا
انى لا ذكره يوما واحسبه
اوفى البرية عند الله ميزانا (152)
ضربتى را كه آن مرد پرهيزگار زد، بجز رسيدن به رضوان پروردگار قصدىنداشت . من آن روز او را از خاطر مى گذرانم كه كفه ثوابش نزد خداوند از همه سنگينترباشد!
و شيخ عبداللطيف در حاشيه كتاب صواعق ابن حجر مى نويسد:
همه صحابه اى كه در زمان على بوده اند، چه آنها كه به همراه او در جنگ شركت نموده ياعليه او شمشير كشيده و يا از هر دو سپاه متخاصم كناره گيرى نموده اند، در كار خودتاءويل كرده اند و آنچه از ايشان سرزده است ، موجب خروج آنها از دايره عدالت نخواهد شد(153)!
ابن كثير نيز درباره يزيد بن معاويه مى گويد:
اقدامات نارواى يزيد را حمل به تاءويل او و خطاى در اجتهادش كرده اند. او، با همه اينها،امام و پيشوايى بوده است فاسق و غير قابلعزل ...و قيام عليه او ناروا! اما اينكه مى گويند يزيد از شنيدن خبراهل مدينه و بلائى كه به سبب جنگ حرة از طرف سربازانش بر آنها وارد شده اظهار فرحو شادى بسيار كرده است ، علتش اين بوده كه او خود را امام مى دانسته كه مردمان مدينهعليه رهبريش سر به شورش برداشته اند و ديگرى را بر خود فرماندار كرده اند. پسبر او لازم بود كه با آنها بجنگد و ايشان را به زير فرمان آورد تا با
جماعت هماهنگ شوند (154)!
در نخستين خبر ديديم كه هر يك از دو صحابى ، ابوبكر و خالد بن وليد،قتل مالك بن نويره و همبستر شدن با زن مالك راتاءويل ناميده اند!
در دومين خبر، عروة بن زبير تابعى ، تمام خواندن نماز عايشه را در سفر، بر خلافآنچه كه خود آن بانو روايت كرده ، تاءويلى چونتاءويل عثمان خوانده است .
و سالها بعد ابن حزم (م 456 ق ) را مى بينيم كه ابوالغاديه را در كشتن عمار ياسرشخصى متاءول و مجتهد و داراى اجر و پاداشى واحد نزد خداىمتعال معرفى مى كند!
و ابن تركمانى حنفى (م 750 ق ) را نيز مى نگريم كه با وى همداستان شده و هر دو، ابنملجم مرادى را در كشتن اميرالمؤ منين على (ع ) شخصىمتاءول و مجتهد توصيف مى نمايند!
و دست آخر، ابن حجر (م 852) مى آيد و همه صحابه اى را كه در جنگهاى دوران زمامدارىاميرالمؤ منين على (ع ) حيات داشته اند، متاءول خوانده و گفته است كه هر مجتهد خطا كار رادر نزد خداوند اجر و پاداشى واحد مى باشد!
به اين ترتيب عمل به راءى و نظر شخصى ، نخستتاءويل ، و در آخر اجتهادناميده شد. و سپس دانشمندان مكتب خلفا، بهپيروى از صحابه و خلفا، درهاى اين اجتهاد يعنىعمل به راءى و نظر شخصى را به روى خود گشودند؛ با اين تفاوت كه آنان براىاجتهاد و عمل به راءى ، قواعد و قوانينى كشف كردند و بر آنها نامهايى نهادند وبخشهايى از علم اصول را به آن اختصاص دادند. و سرانجام ، مراجعه به همين قواعد وقوانين موضوعه و استخراج احكام از آن طريق را، اجتهاد ناميدند و آن كس ‍ را كهبه چنين كارى بپردازد، مجتهد خواندند. در حاليكه در اصطلاح شرعى به علومدينى فقه و به دانشمند در اين رشته فقيه گفته مى شود. پس بحث وبررسى آينده در حول سه محور به اين ترتيب دور مى زند:
1. نامگذارى ؛ 2. مجتهدان قرن اول هجرى و موارد اجتهاد ايشان ؛ 3. اجتهاد در قرن دوم بهبعد، و استنباط احكام از عمل صحابه .
2. نامگذارى اجتهاد  
تاءويل در لغت و شرع  
ابوالعباس احمد بن يحيى ، معروف به ثعلب (م 291 ق ) گفته است :التاءويل والمعنى و التفسير، بمعنى . يعنى هر سه واژهتاءويل و معنى و تفسير داراى يك معنى و مفهوم مى باشند (155).
جوهرى (م 396 ق ) نيز گفته است : التاءويل ، تفسير ما يؤول اليه الشى ء.يعنى تاءويل ، تفسير آن چيزى است كه معنى به آن بر مى گردد(156).
راغب اصفهانى (م 502 ق ) هم گفته است : التاءويل من الاءول ، اءى الرجوع الى الاءصل . يعنىتاءويل از اءول و به معناى بازگشت بهاصل و ريشه است ، موئل محل بازگشت را گويند. و معناىتاءويل در لغت ، باز گردانيدن شيى ء است به مراد و مقصود اصلى آن . و در قرآن كريمدر موارد زير نيز به همين معنا آمده است :
و ما يعلم تاءويله الا الله والراسخون فى العلم (157). و نيز: هل ينظرون الا تاءويله ، يوم ياءتى تاءويله (158). يعنى : هدف و مقصود آن را جزخدا و راسخان در علم نمى دانند، و نيز: آيا جزتاويل يعنى بيان مقصود آن را مى جويند؟ (159).
لفظ تاءويل در قرآن و سنت ، به معناى تعبير خواب نيز آمده است مانند: نبئنا بتاءويله .و يا تعبيرى كه رسول خدا (ص ) از خواب خود در جنگ احد فرمود: فاءولت اءن الدرعالمدينة (160). يعنى آن زره كه در خواب ديدم به شهر مدينه تعبير كردم .
اين معناى تاءويل در لغت ، و نمونه هايى از كاربرد آن بود؛ صحابه و تابعين همينلفظ را به رعايت گرفته ، تغيير احكام را از آن اراده كرده اند. و از همين جا لفظتاءويل در عرف مكتب خلفا معنايى تازه به خود گرفت .
ابن اثير مى گويد: التاءويل من آل الشى ء يؤول كذا...، يعنى تاءويل انتقال ظاهر لفظ است از وضع اصلى آن به معنائى كهدليل مى خواهد، به طورى كه اگر آن دليل نباشد، معناى لفظ رها نمى شود(161).
به اين ترتيب مفهوم و مدلول لفظ را تغيير دادند و همين تغيير، در كتابهاى حديثانتشارى تمام يافت ؛ تا جايى كه بخارى در صحيح خود در كتاب ادب ، بابى را زيرعنوان باب من اءكفر اءخاه من غير تاءويل فهو كما قال و نيز باب من لم ير اكفارمن قال ذلك متاءولا و جاهلا به آن اختصاص داده است (162).
ابن حجر در كتاب فتح البارى در شرح بر صحيح بخارى ، در باب ما جاء فىالمتاءولين مى نويسد:
هر كس مسلمانى را كافر بشمارد و نسبت كفر به او بدهد، بايد ديد كه اگر تكفير اوبدون تاءويل توجيه صورت گرفته ، تكفير كننده مستحق سرزنش ‍ بوده ، چه بسا كهخودش كافر است ؛ ولى اگر با تاءويل توجيه همراه بوده لكن توجيه او موجه نباشد،مستوجب سرزنش و ملامت است ، اما به حد كفر نرسيده است ؛ بكله بايد خطايش را به اوگوشزد كرده ، گوشمالى لازم هم به او داد؛ ولى بنا به راءى جمهور فقيهان چون مورداول نخواهد بود. اما اگر تكفيرش با تاءويل و توجيه موجه و جايز همراه باشد، مستوجبتوبيخ و سرزنش نبوده ، بلكه حجت برايش مى آورند تا به راه درست و صواب بازآيد.
دانشمندان گفته اند: هر تاءويل كننده اى به خاطرتاويل و توجيه خود معذور است و اگر تاءويل توجيه او در زبان عرب جايز باشد،گناهى را مرتكب نشده و اينگونه تاءويل و توجيه جايگاه علمى دارد(163).
و بدين سان مفهوم تاءويل را جا به جا كردند تا اين اواخر كه مواردتاءويل را در عرف خود اجتهادنام نهادند. اينك ما در مقام بحث و بررسى دربارهمجتهدين قرن اول اسلام و موارد اجتهاد ايشان مى باشيم .
3. مجتهدين مكتب خلفا در قرن اولو مواد اجتهاد آن
الف - خاتم پيامبران ، و سيد رسولان (ص )  
ابن ابى الحديد معتزلى در مقام اعتذار از سرپيچى ابوبكر و عمر از فرمانرسول خدا(ص ) و نرفتنشان با سپاه اسامه مى گويد: پيامبر خدا(ص ) سپاهيانى را كهبه اطراف گسيل مى داشت ، با اجتهاد خودش بود و نه وحى الهى كه سرپيچى از آن حرامباشد!(164) آنگاه به دنبال آن از اجتهاد پيغمبر در اين قضيهبتفصيل سخن گفته است .
در بحث درباره اجتهاد عمر، مورد ديگرى وجود دارد كه حكمرسول خدا(ص ) را اجتهاد گفته اند، و ما در آنجادليل ايشان را درباره اجتهاد پيغمبر بتفصيل آورده ، نظر خود را نيز - به خواست خدا - درهمين زمينه خواهيم آورد.
اين است كه در اينجا، بر خلاف ديدگاه مكتب اماميه كه اجتهاد را به طور كلى ازرسول خدا(ص ) نفى مى كند، نام پيغمبر را در راءس نام مجتهدين قرناول در مكتب خلفا آورده ايم .
ب - خليفه اول ، ابوبكر  
قوشجى در شرحى كه بر كتاب تجريد خواجه نصير الدين طوسى نوشته است ،اعتراض و ايرادهاى خواجه را بر ابوبكر كه فجاءة سلمى را زنده زنده در آتش سوزانيدهو موضوع كلاله را نمى دانسته ، و از ميزان ارثيه جده اطلاعى نداشته ، چنين پاسخ دادهاست :
اينكه فجاءه سلمى را در آتش سوزانيده ، اجتهاد نموده و در اجتهادش راه خطا رفته است . ومجتهدين چون او فراوانند!اما مساءله كلاله و ميزان ارثيه مادر بزرگ ، در ميان مجتهدينتازگى ندارد زيرا آنان حكم شرعى را از مدارك احكام مى جويند، و از آن كس كه واردتراست پرسش ‍ مى نمايند...(165).
همچنين او در پاسخ اينكه چرا ابوبكر، خالد بن وليد را حد نزد و قصاص ‍ نكرد، مىگويد: خالد بن وليد، زن مالك را در ميدان جنگ به همسرى گرفت و آن هم ازمسائل اجتهادى مجتهدين است ! و نيز مى گويد: پرخاش ‍ عمر بر او، دليلى بر عيبجويىوى بر امامت ابوبكر نبوده ، و چنين قصدى را هم نداشته است ؛ بلكه اعتراض وى ، همچونخرده گيرى برخى از مجتهدين بر يكديگر مى باشد!(166).
ج - صحابى مجتهد، خالد بن وليد  
ابن كثير مى نويسد: گرچه خالد بن وليد در كشتن مالك بن نويره اجتهاد كرد و دچار خطادر اجتهادش گرديد، با اين وصف ، ابوبكر همچنان خالد را در پست فرماندهيش نگاهداشت(167).
د - خليفه دوم ، عمر بن خطاب  
ابن ابى الحديد در پاسخ پنجمين مورد از انتقاد بر عمر كه : او از بيتالمال به ناروا مى بخشيد و به عايشه و حفصه در هرسال ده هزار درهم مى داد، در حالى كه از پرداخت خمس بهاهل بيت جلوگيرى كرده بود... مى گويد: بيتالمال براى اين است كه ثروت و اموال جمع شده در آن بحق و در جايش به مصرف برسد،و بر فرمانرواى زمان است كه در بيش و كم پرداختن آن اجتهاد نمايد. اما مساءله خمس همموضوعى است اجتهادى ...!و نيز مى گويد:
عمر، در هيچكدام از مواردى كه حكم صادر كرده ، پا از دايره اجتهاد بيرون ننهاده است . واگر كسى در اين قبيل موارد بر او خرده گرفته ، وى را سرزنش ‍ كند،اصل اجتهاد را، كه روش صحابه بوده ، به باد انتقاد گرفته است (168).
آنگاه ابن ابى الحديد در مساءله خمس سخن ابن جوزى را مى آورد كه گفته است : خمس ازمسائل اجتهادى است (169).
او پس از آوردن هفتمين مورد از انتقادهاى وارد بر عمر كه : در صدور احكام و دستوراتشدچار تلون راءى مى شد، تا جايى كه آورده اند درباره پدر بزرگ از سهم الارث هفتادگونه ، و حتى گفته اند كه صد گونه حكم صادر كرده است !و يا در حالى كه خداوندبين همه مردم امر به مساوات فرموده است ، او بعضى را بر ديگران ترجيح مى داد و دراحكام بر اساس حدس و گمان ، و راءى و سليقه خود سخن مى گفت در جواب ، سخن آنان راآورده است كه گفته اند:
در مسائل اجتهادى اختلاف نظر و برگشتن از رائى به راءى ديگر. به خاطردلايل و غلبه ظن جايز است . بعد مى گويد:
سخن و ايراد در اصل قياس و اجتهاد است ، كه اگر اصالت اين دو موردقبول قرار گرفت ، ديگر طعنه و خرده گيرى معنا ندارد (170).
قوشجى هم در موارد انتقاد خواجه طوسى بر عمر كه گفته است : او در حالى كه به زنانپيغمبر مى بخشيد و بر ايشان مقررى تعيين مى كرد، فاطمه واهل بيت رسول خدا(ص ) را از دريافت خمسشان محروم كرده بود، و صد گونه حكم دربارهارثيه پدر بزرگ صادر كرد، و برخى از مردمان را در دريافت حقوق از بيتالمال و عطايا بر ديگران ترجيح داد، در صورتى كه چنين چيزى در زمان پيغمبر خدا(ص) سابقه نداشته است ، مى گويد: پاسخى كه به اين چهار مورد داده شده اين است كه درآنها جاى هيچگونه خرده گيرى و ايراد وجود ندارد. چه ، آنها از موارد اختلاف مجتهدى بامجتهد ديگر در مسائل اجتهادى مى باشد (171)!
در حقيقت قوشجى مى گويد: مخالفت خليفه عمر بارسول خدا(ص ) در اين قبيل احكام ، از باب اختلاف مجتهدى چون عمر با مجتهدى ديگر،همچون رسول خدا(ص ) مى باشد. و از اين جهت جاى هيچ خرده گيرى و ايرادى بر شخصعمر نيست (172)!!!
ه - خليفه سوم ، عثمان  
قوشجى در پاسخ به اين اعتراض كه عثمان عبيدالله بن عمر را كه مرتكبقتل شده بود آزاد كرد، مى گويد: عثمان اجتهاد كرد و ديد كه داورى در صدور حكم اينقتل بر عهده او نمى باشد. زيرا كه اين حركت پيش از آن اتفاق افتاده بود كه وى بهخلافت برسد (173)! ابن تيميه نيز در همين مورد مى گويد: اين موضوع يك مساءلهاجتهادى بوده است (174).
ابن ابى الحديد پاسخ ايشان را در انتقاد از عثمان در مورد باز گردانيدن حكم كه بهدستور شخص پيامبر(ص ) از مدينه اخراج شده بود چنين آورده است كه آنها مى گويند:اگر پيغمبر خدا(ص ) هم اجازه بازگردانيدن حكم به مدينه را نداده باشد ولى عثمان ازاجتهادش چنين نتيجه گرفته باشد، باز هم مجاز به بازگردانيدن او بوده است ؛ زيراموقعيت زمانه فرق مى كند (175)!
ابن تيميه نيز مى گويد: اين موضوعى اجتهادى است !
و در انتقاد از رفتار عثمان با ابن مسعود مى گويد: اگر هر يك از ايشان در رفتار وگفتارشان اجتهاد كرده باشند، خداوند بر كارهاى نيك ايشان اجر و ثواب ، و بر كارهاىزشتشان قلم و عفو و بخشايش خواهد كشيد. سپس ‍ مى گويد:
اگر امام از طريق اجتهاد عقوبتى براند، در پيشگاه خداوند اجر و حسنه خواهد يافت . آنهانيز در كارهايى كه كرده اند مجتهد بوده ، گناهى را مرتكب نشده اند. بلكه برعكس بهخاطر اجتهادشان ثواب هم برده اند؛ مانند شهادت ابوبكره عليه مغيره ، چه ، ابوبكرهمردى وارسته و شايسته ، و از مسلمانان برجسته بود و در گواهى خود بينا، و بر اينباور بوده كه بر گواهيش اجر و پاداشى نيكو خواهد يافت (176). و موردى هم وجودندارد كه رفتار عثمان را در تاءديب ابن مسعود و عمار جداى از اين موضوع بدانيم . و اگرآنها كه به جان هم افتاده و يكديگر را كشته اند، مجتهد بوده و گناهشان مورد عفو وبخشايش خداوند قرار خواهد گرفت ، ستيزه جويان نسبت به يكديگر در اين بخشودگىسزاوارتر خواهند بود (177).
و در پاسخ اين انتقاد كه او سومين اذان روز جمعه را زياد كرده است ، مى گويد: اين مطلبنيز از مسائل اجتهادى است (178)!
ابن حجر هيتمى نيز در كتاب صواعق خود مى نويسد: ابن مسعود از عثمان بسيار بد مى گفتو از او خرده مى گرفت و مصلحت او در بركنار كردنش ‍ بود(179). اگر چه هر مجتهدىدر موردى كه اجتهاد كرده بر او بحثى نيست ، اما اين خرده گيران ملعون رانه ادراكى است ونه شعورى (180).
و در مورد توقيف حقوق ابن مسعود مى گويد: توقيف حقوق ابن مسعود و راندنش را ازدستگاه حكومتى وقتى فرمان داد كه آن اخبار موجب تنبيه را درباره او دريافت كرده بود.بويژه اينكه هر دو آنها مجتهد بوده ، جاى خرده گيرى و ايراد بر هيچكدامشان در رفتارىكه با يكديگر داشته اند نمى باشد (181).
او در مورد انتقاد از عثمان ، كه چرا در حجى كه با مردم بجاى آورده بود نماز را در منىتمام گزارده است ، مى گويد: اين يك مساءله اجتهادى است و ايراد بر آن ، از نادانى وغرض و حماقت معترض حكايت مى كند. چه ، بيشتر علما بر اين عقيده اند كه نماز قصرجايز است و نه واجب (182)!
و - ام المؤ منين عايشه ، بانوى مجتهده  
ابن تيميه در پاسخ اعتراض علامه (183) به عايشه مى نويسد اينكه مى گويدعايشه فرمان خدا را كه فرموده است : و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن الجاهلية الاولى. (در خانه هاتان آرام بگيريد و چون دوره جاهليت در جامعه به خود آرايى نپردازيد)زير پا گذاشته است ، او - عايشه - چون دوره جاهليت از خانه اش بيرون نشده ، بلكهفرمان به آرام گرفتن در خانه ، با بيرون شدن از آن بنا به مصلحتى منافات ندارد...سپس مى گويد:
و اگر مسافرت آنها به خاطر خير خواهى و مصلحت باشد، عايشه در اين سفر مجاز بودهاست . زيرا او چنين باور داشت كه سفرش به مصلحت مسلمانان است و او اين چنينتاءويل كرده بود... و باز مى گويد: مجتهد كه خطا كند، خطايش مورد عفو است . آنگاه مىگويد: پس از اين جهت كه عايشه در خانه خودش آرام نگرفته است ، مورد عفو خداوند قرارخواهد گرفت ؛ زيرا كه او بانويى مجتهد و متاءول بوده است . و در آخر مى گويد: پس ‍خروج عايشه اين چنين پاسخ داده مى شود كه اگر مجتهد خطا كند، خطايش به موجب قرآن وسنت بخشوده است (184).
قرطبى نيز در مقام عذر آوردن از حركت عايشه مى گويد: عايشه بانويى بوده است مجتهدهو مصيب ، كه در اجتهادش اجر و پاداش نيك و بر كارش مزد و ثواب خواهد يافت . چه ، هرمجتهدى در حكمى كه صادر مى كند مصيب خواهد بود (185).
ز - معاويه مجتهد، فرزند ابوسفيان  
ابن حجر هيتمى معاويه را در كتاب تطهير اللسان خود فقيه و مجتهد، و سرآمد دانشمندانمعرفى كرده است و مى نويسد: الفقيه المجتهد الذى لا يبارى ، والحبر الذى لا يجارى ،معاوية بن اءبى سفيان (186).
ح - وزير و ياور معاويه ، عمرو بن عاص  
سخن ابن حزم در كتاب الفصل خود در اين مورد به طور فشرده چنين است : معاويه ويارانش ، همگى مجتهد بودند و در اجتهاد خود دچار لغزش و خطا گرديدند و تنها يكپاداش خير خواهند داشت (187)...معاويه - كه رحمت و بخشايش خداوند بر او باد - از آنرو كه مجتهد بوده و در اجتهادش خطا كرده ، به يك پاداش ماءجور است (188)...
و در جاى ديگر كه سخن از معاويه و عمرو عاص به ميان آورده ، مى گويد: اين دو، درمساءله خونريزيها دست به اجتهاد زده اند، همان گونه كه مفتيان اجتهاد مى كنند و گاه مىشود كه دو مفتى ، يكى كشتن ساحر را روا مى دارد، و ديگرى با آن مخالف است . پس چهفرقى بين اين گونه اجتهادات و اجتهاد معاويه و عمرو عاص و ديگران مى باشد؟! هرگاه در داورى درباره آنها نادانى و بى اطلاعى ، كور دلى و خلط مبحث دخالت نداشتهباشد (189)؟!
ابن تيميه نيز بر كارهاى معاويه ، به اين بهانه كه شخص او مجتهد بوده است ،سرپوش نهاده مى گويد: او هم مانند على بن ابى طالب است (190)!
ابن كثير هم در تاريخ خود مى نويسد: معاويه مجتهده بوده - و ان شاءالله - اجر و پاداشنيكو خواهد داشت (191)! و پس از نقل داستان تحكيم و آنچه بين عمرو عاص و ابوموسىاشعرى گذشته است ، مى نويسد: و چون عمرو عاص مصلحت را در آن ديد، معاويه را بهخلافت منصوب كرد، و گاه مى شود كه اجتهاد شخص مجتهد به خطا رود، و گاهى هم درستاز كار درآيد (192).
ابن حجر هيتمى نيز در كتاب صواعق خود مى گويد:اهل سنت و جماعت بر اين باورند كه معاويه - رض - در روزگار زمامدارى على (ع ) خليفهنبود، بلكه يكى از پادشاهان به حساب مى آمد و در اجتهادش يك پاداش خير خواهد برد؛اما شخص على (ع ) را دو پاداش است : يكى به خاطر اجتهادش ، و ديگرى هم براى اينكهاجتهادش درست بوده است (193)...
همچنين او در كتاب ديگرش به نام تطهير الجنان ...مى نويسد (194):
معاويه به خاطر اجتهادش ماءجور بوده است . زيرا وى به موجب اين حديث كه اگرمجتهد اجتهاد كند و اجتهادش درست باشد دو اجر، و اگر اجتهادش خطا باشد يك اجر خواهدداشت ، اجتهاد كرده و ماءجور مى باشد. معاويه بى هيچ شكى مجتهد بوده و اگر دراجتهاداتش به راه خطا رفته است ، مزد و پاداش خواهد يافت و هيچ عيب و ايرادى هم بركارهاى او وارد نيست (195). آنگاه همين دانشمند در اثبات اجتهاد معاويه به بحثىطولانى پرداخته است (196).
و نيز او در كتاب صواعق در معناى باغى مى نويسد:
در كتاب انوار، كه يكى از كتابهاى ائمه اخير ما مى باشد، آمده كه باغى ظالم وتجاوزگر نه به معناى فاسق است و نه كافر؛ بلكه الباغون ظالمين مشتى مردماشتباه كارند كه دنباله روا اشتباهات خود مى باشند. و روا نيست كه معاويه به بادسرزنش و زخم زبان گرفته شود. زيرا او از بزرگان صحابه به شمار مى آيد(197)!
و شيخ عبدالوهاب عبداللطيف (198) در حاشيه اش بر كتاب تطهير الجنان ابن حجر،پس از نقل مطالبى از كتاب دراسات البيب كه گفته است عده بسيارى از صحابه بركارهايى كه از معاويه سرزده است خرده گرفته اند، مى نويسد: از اينقبيل امور و فتواها بسيار ياد شده كه براى همه مجتهدين به سبب اختلاف در راءى يا عدماطلاع به نص و مانند آن اتفاق افتاده و همانند آنها از صحابى و غير صحابى نيزسرزده است . و اين قبيل مسائل باعث آن نمى شوند كه معاويه از رديف مجتهدين بيرون آيد!
ط - ابوالغاديه ، قاتلعمار ياسر
ابن حزم در كتاب الفصل مى نويسد: عمار - رض - به دست ابوالغاديه يسار بن سبعسلمى كشته شده است . عمار در بيعت رضوان شركت داشته و از كسانى است كه خداوند بهسودش گواهى داده ؛ زيرا به راز درونش آگاه بوده و آرامش به دلش افكنده و از او اظهاررضايت و خشنودى فرموده است : اما ابوالغاديه - رض - نيز مجتهدى بوده استمتاءول و خطا كار كه بر عمار ستم كرده و او را كشته است و به پاس اين حركت يك پاداشخير نزد خدا خواهد داشت . او مانند كشندگان عثمان - رض - نمى باشد؛ زيرا آنان را مجالىبراى اجتهاد در كشتن عثمان نبود (199)!
همين سخن را ابن حجر در شرح حال ابوالغاديه در كتاب اصابه خود آورده و او را ازصحابه مجتهد معرفى كرده است . بزودى به بحث درباره آن خواهيم پرداخت .
ى - گروه مجتهدين  
ابن تيميه در پاسخ اين سخن علامه كه : طعن و خرده گيرى نسبت به يكى دو نفر نبوده ،بلكه گروه و جماعتى را شامل مى شود، و جمهوراهل سنت ، خود بسيارى از موارد طعن و سرزنش رانقل كرده اند، تا جايى كه كلبى (200) در اين باره كتابىمستقل تصنيف كرده و براى نمونه در آن كتاب حتى يك حركتقابل ايراد و سرزنش از اهل بيت نياورده است ، مى گويد: بيشتر آن موارد را عذر و بهانههايى بوده كه آنها را از زمره معصيت بيرون آورده ، در رديف موارد اجتهاد قرار مى دهد كهاگر شخص مجتهد درست اجتهاد كرده باشد دو ثواب مى برد، و اگر در اجتهادش خطا كردهبه يك ثواب مى رسد. و آنچه را درباره خلفاى راشديننقل كرده اند، از همين مقوله است .
آنگاه درباره همين موضوع از صفحه 19 تا 30 از جلد سوم كتاب منهاج السنه به بحثپرداخته و سرانجام بيشتر موارد خرده گيريهاى علامه را بر بزرگان و شرفاى قوم ،نام اجتهاد گذاشته است (201).
ابن حجر در شرح حال ابوالغاديه در اصبه خود مى نويسد: گمان غالب در مورد صحابهدر آن جنگها اين است كه آنها دست به تاءويل زده اند، و مجتهد خطا كار را يك ثواب است .و چنانچه حق اجتهاد براى عموم مردم قابل قبول باشد، صحابه را به طريق اولى چنينحقى خواهد بود (202).
و شيخ عبدالوهاب عبداللطيف نيز در حاشيه صواعق مى نويسد: همه صحابه كه در زمانعلى بوده اند، چه آنهايى كه در كنار او جنگيدند و يا بر او شوريدند و به رويششمشير كشيدند، و يا كسانى كه بى طرفى اختيار كرده ، خود را از دو سپاه متخاصم بهكنار كشيدند و با او نجنگيدند، همانند اصحاب ابن مسعود و سعد بن ابى وقاص ، و ياكناره گيرانى همچون حذيفه و ابن مسلمه و ابوذر و عمران بن - حصين و ابوموسى اشعرى، همگى مجتهد بوده ، كار خود را تاءويل كرده اند و آنچه را انجام داده اند، موجب بيرونشدنشان از حريم عدالت نخواهد شد (203)!
به اين ترتيب پيروان مكتب خلفا، از قرن دوم هجرى تا به امروزاوايل قرن پانزدهم بر اين مساءله اتفاق كرده اند كه همه اصحاب مجتهد بوده اند و خداىبزرگ بر تمام كارهاى ايشان ، از دشمنيها كه كرده اند و خونها كه ريخته اند، نه تنهاگناهى به پايشان نخواهد نوشت ، بلكه بر آن همه خطا و گناه مزد و پاداش نيكو نيزارزانى خواهد داشت !
و اگر قرار بر اين باشد كه آنها مدعى هستند، و خداوند حاكم داور قهار، ما را به خاطرگناهانمان مجازات كند و آنان را به پاس زشتكاريهايشان اجر و مزد نيكو مرحمت فرمايد،چه عدالتى براى خدا باقى مانده نمى دانم !!
آنان بر اين پندار خود در حق صحابه تا عصر معاويه اتفاق نظر دارند؛ و برخى قدمفراتر نهاده ، مى گويند كه مساءله اجتهاد تا زمان حكومت يزيد نيز ادامه داشته است ؛همچنان كه ابن خلدون از آنها كه همزمانش بوده اند چنين ياد مى كند:
برخى از ايشان معتقد بودند كه بايد بر يزيد اعتراض كرد، و بعضى نيز حتى راءىبه جنگ با او دادند... تا آنجا كه مى گويد: اينحال همه مسلمانان بوده و همه آنان مجتهد بوده اند و ايرادى هم بر هيچيك از دو دسته نيست .زيرا قصدشان در نيكى و رعايت جانب حق و حقيقت ، معروف و مسلم است ؛ و خدا ما را بهپيروى از ايشان موفق بدارد (204).
من كه ندانستم اگر اينها تنها به خاطر درك صحبت پيغمبر خدا(ص ) به مقام اجتهاد رسيدهاند، پس چرا اصحابى كه عثمان را كشته اند از جمع آنها استثنا شده ، از مجتهدين بهحساب نيامده اند؟!سخن ابن حزم اندلسى در مورد اجتهاد ابوالغاديه ،قاتل عمار، را فراموش نكرده ايم كه گفته است : او مانند كشندگان عثمان - رض - نيست .زيرا كشندگان عثمان را مجالى براى اجتهاد در كشتن او نبود. زيرا عثمان نه كسى را كهكشته بود و نه با كسى سر جنگ داشت . نه به جان كسى قصد كرده بود و نه خونىريخته بود و نه زناى محصنه مرتكب شده ، و نه از دين خدا بيرون رفته بود كه كشتنشقابل تاءويل باشد؛ بلكه كشندگان او، مشتى مردم اخلالگر فاسق بودند كه بعمد وبدون تاءويل خون بى گناهان را از طريق دشمنى و ستمكارى به ناروا ريخته اند. آنهاهمگى تباهكار و فاسق و ملعون مى باشند (205)!!
ابن حجر هيتمى نيز مى گويد: مطلبى كه بيشتر علماقبول دارند اين است كه كشندگان عثمان فقط مردمى ظالم نبودند؛ بلكه مردمانى سركش وستم پيشه و نا آرام ، و درگير شبهات بى ارزش خود بودند. آنان پس از اينكه حق برايشان معلوم گرديد، باز هم دست از لجاجت و سرسختى و راه باطلشان بر نداشتند، وچنين نيست كه هر كس شبهه و اشكالى را ادعا كرد مجتهد مى شود، زيرا شبهه واشكال بر افرادى عارض مى شود كه از رسيدن به درجه اجتهاد قاصرند (206).
راستى را، چطور شد كه در مكتب خلفا كشنده اميرالمؤ منين على (ع ) همچنان در درجه اجتهادشباقى مانده است در صورتى كه او، امام را به هنگام نماز و در محراب عبادت و در مسجدكوفه به ضرب شمشير از پاى درآورده است ؟! به شرح زير توجه كنيد!
ك - مجتهد متاءول ، ابن ملجم ، قاتلعلى (ع )
ابن حزم در كتاب المحلى و ابن تركمانى در كتاب الجوهر النقى مطالب زير را آورده اند.ما سخن ابن حزم را مى آوريم . او مى نويسد:
بين هيچيك از افراد امت در اين مورد اختلافى نيست كه عبدالرحمان بن - ملجم على را تنها ازراه تاءويل و اجتهاد كشته و بر اين باور بوده كه كارش ‍ درست و بر پايه مصلحت است .به همين جهت عمران بن حطان ، شاعر صفويه ، در وصف او مى گويد:
يا ضربة من تقى ما اءراد بها
الا ليبلغ من ذى العرش رضوانا
انى لاذكره يوما فاحسبه
اوفى البرية عندالله ميزانا (207)
و ما ندانستيم كه چگونه ابن ملجم به درجه اجتهاد رسيده ، در حالى كه از صحابه نبودهاست !و نيز ندانستيم كه يزيد، فرزند معاويه ، چگونه مجتهد شده ، در حالى كه او نيزصحابى نبوده است !
ل - خليفه و امام ، يزيد بن معاويه  
ابوالخير شافعى درباره يزيد بن معاويه مى نويسد: او پيشوايى مجتهد بوده است .(208)
ابن كثير نيز پس از نقل سخنان ابوالفرج بن جوزى (209)، كه لعن بر يزيد راجايز مى داند، مى نويسد: گروهى نيز با لعن يزيد مخالف بوده ، حتى كتابىمستقل نوشته اند تا مبادا لعن بر يزيد موجب لعن بر پدرش معاويه ، يا يكى از اصحاببشود آنها دخالتهاى بيجا و كارهاى نارواى او راحمل به تاءويل كرده كه در اجتهادش مرتكب خطا شده است !و گفته اند كه با وجود اين ، اوپيشوايى فاسق بوده و به موجب گفته علما، پيشوا را تنها به خاطر فسق از امامت برنمى دارند و معزول نمى كنند، بلكه حتى قيام و شورش عليه او مجاز نيست ؛ زيرا موجببروز فتنه و آشوب و هرج و مرج و خونريزى خواهد شد!سپس ادامه داده و مى نويسد:
اما اينكه برخى از مردم گفته اند كه چون خبراهل مدينه و بلاها و مصيبتهايى كه از ناحيه مسلم بن عقبه (210)! و سپاهيانش بر مردم آنسامان به يزيد رسيد، سخت شادمان و خوشحال شد، علت اين بود كه او خود را امام مىدانست و مردم مدينه عليه او خروج كرده ، سر به شورش برداشته ، و ديگرى بر آنهاپيشوايى يافته بود، پس بر يزيد واجب بود كه با آنها بجنگد تا فرمانبرداريش راگردن نهند و با جماعت هماهنگ شوند (211)!
ابن حجر نيز سخنان غزالى و متولى (212) را در كتاب صواعق چنيننقل كرده است : نه لعن بر يزيد رواست و نه تكفيرش . زيرا او از مؤ منان به شمار مىآيد! و كارش با خداست كه اگر بخواهد او را عذاب فرمايد، و چنانچه اراده كند از او درمى گذرد (213)!
4. موارد اجتهاد اين مجتهدين  
الف - رسول خدا (ص ) 
رسول خدا(ص ) نخستين كسى است كه در مكتب خلفا به عنوان مجتهد معرفى شده است . مابه سخن ايشان در اين مورد، ضمن داستان ماءموريت جنگى اسامه اشاره كرده ايم كه گفتند:رسول خدا(ص ) فرمان ماءموريتهاى جنگى را بر اساس اجتهادش صادر مى كرده است .اكنون ببينيم داستان ماءموريت جنگى اسامه چه بوده و چه شد كه دو خليفه نخستين ازپيوستن به سپاه اسامه سرپيچى كرده اند.
در طبقات ابن سعد، انساب الاشراف بلاذرى ، عيون الاثر و ديگر منابع خبرى آمده است(214):
روز دوشنبه ، چهار روز به آخر ماه صفر مانده درسال يازدهم هجرت ، رسول خدا(ص ) بسيج عمومى داد و مقرر داشت كه مردم براى جنگ باروميان آماده شوند. فرداى آن روز، حضرتش اسامه را احضار كرد و به او فرمود: بهآنجا كه پدرت به شهادت رسيده است حركت كن ، و با سوارانت به روميان تاختن آور كهمن تو را به فرماندهى اين سپاه برگزيده ام ... و چون روز چهارشنبه فرا رسيد،پيغمبر خدا(ص ) دچار تب و سردرد شديد شد. اما در روز پنجشنبه آن حضرت به دستمبارك خويش پرچم فرماندهى اسامه را بست ... اسامه با پرچم بسته اش از محضرپيغمبر(ص ) بيرون آمد و در خارج از شهر مدينه در ناحيه جرف (215) اردو زد. و هيچيكاز سران و معاريف مهاجران نخستين و انصار باقى نماند. مگر اينكه در آن لشگر گرد آمدهبودند. از آن جمله ابوبكر صديق ، عمر بن خطاب ، ابو عبيده جراح ، سعيد بن زيدو...بودند.
در اين ميان ، گروهى زبان به شكايت گشودند كه اين درست است كه جوانى نورس رابر مهاجران نخستين فرمانده كنند؟ اين سخن ،رسول خدا(ص ) را سخت به خشم آورد، پس در حالى كه بر سر مباركش دستمالى بسته وقطيفه اى بر دوش افكنده بود، پاى از خانه بيرون نهاد و بر منبر برآمد و فرمود:
اين چه سخنى است كه از شما درباره فرماندهى اسامه به من رسيده است ؟ شما درگذشته نيز به سبب فرمان فرماندهى كه براى پدرش صادر كرده بودم ، بر من خردهگرفته بوديد، در صورتى كه به خدا سوگند او براى فرماندهى لياقت داشت ، وپس از او پسرش نيز شايسته فرماندهى است . و چون از منبر به زير آمد، مسلمانانى كهبا اسامه بيرون مى شدند، به خدمت حضرتش آمده ، او را بدرود گفته به اردوگاه جرفرفتند.
چون بيمارى بر پيامبر خدا شدت يافت ، آن حضرت پياپى مى فرمود: سپاه اسامه راحركت دهيد. در روز يكشنبه بيمارى رسول خدا(ص ) شدت يافت ، و درد بر حضرتش چيرهشد. اسامه از اردوگاه بازگشت و در حالى كه پيغمبر(ص ) بيهوش افتاده بود، خم شد وبر چهره حضرتش بوسه زد. رسول خدا(ص ) سخنى نگفت و اسامه به اردوگاهشبازگشت . آنگاه در روز دوشنبه ، بار ديگر به خدمت پيغمبر(ص ) رسيد. در اين نوبترسول خدا(ص ) سرحال بود و به وى فرمود: به نام خدا حركت كن . اسامه نيزپيغمبر(ص ) را بدرود گفت و به اردوگاه شتافت و فرمان حركت را صادر كرد. اما درستدر همان هنگام كه پاى در ركاب مى گذاشت ، فرستاده مادرش ام ايمن از راه رسيد و گفت :رسول خدا(ص ) در حال مرگ است !اين بود كه وى به همراه عمر و ابوعبيده به خدمتپيغمبر(ص ) بازگشت و رسول خدا(ص ) را درحال احتضار ديد. آفتاب روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيعالاول كاملا بالا آمده بود كه رسول خدا(ص ) به سراى باقى رحلت فرمود (216).
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه مى نويسد:
چون پيغمبر(ص ) به هوش آمد، از اسامه و سپاهش پرسيد. به حضرتش ‍ گفتند كه آنهاخود را آماده حركت مى كنند. اين بود كه پياپى مى فرمود: سپاه اسامه را حركت دهيد؛ خدالعنت كند آن كس را كه خود را از سپاه اسامه كنار بكشد. و اين را بارها تكرار كرد.
پس اسامه ، در حالى كه پرچم فرماندهى بر فراز سرش در اهتراز بود و اصحابپيشاپيش او در حركت بودند، بيرون آمد و در جرف اردو زد. در اين ماءموريت ، ابوبكر وعمر و اكثر مهاجران ، و از انصار اسيد بن حضير و بشير بن سعد و ديگر سران و معاريفبا او همراه بودند كه فرستاده ام ايمن (217)...
اين داستان اسامه و ماءموريت جنگى او در زمان حيات پيغمبر خدا(ص ) بود. اما عروهسرنوشت اين ماءموريت و سپاه را بعد از وفات پيامبر(ص ) چنين آورده است :
چون كار بيعت را به پايان بردند و از آن آسوده خاطر شدند، و مردم نيز از جوش وخروش افتاده آرام گشتند، ابوبكر به اسامه گفت به سوى ماءموريتى كه پيغمبر خدابرايت تعيين كرده است حركت كن (218). اسامه با سپاهش ‍ حركت كرد و دو خليفه ،ابوبكر و عمر، به علت اشتغالشان به امور خلافت از شركت در آن سپاه سرباز زدند.عمر همواره به اسامه مى گفت : رسول خدا از دنيا رفت در حاليكه تو بر من امير وفرمانده بودى . حتى هنگامى هم كه به خلافت نشست ، هر وقت كه اسامه را مى ديد، بهرسم امارت به او سلام مى كرد و مى گفت : السلام عليك اءيها الاءمير!و اسامه مى گفت :خدايت رحمت كناد اى اميرالمؤ منين !تو مرا چنين خطاب مى كنى ؟! او عمر مى گفت : آرى ، تا منزنده ام ، تو را فرمانده خطاب خواهم كرد. پيامبر از دنيا رفت در حاليكه تو بر من امير وفرمانده بودى (219)!
بارى دو خليفه نخستين ، ابوبكر و عمر، را به سبب عدم شركتشان در سپاه اسامه موردخرده گيرى و انتقاد قرار داده اند و از جوابهائى كه دانشمندان مكتب خلفا در عذر ايشانآورده اند، و ما در گذشته به آن اشاره كرده ايم ، يكى اين بود كه :رسول خدا(ص ) فرمان ماءموريتهاى جنگى را بنا به اجتهاد خود صادر مى كرده است(220). بنابراين استدلال ، صحابه مجتهد مى توانند با اجتهاد خود، با اوامررسول خدا(ص ) در ماءموريتهاى جنگى مخالفت نمايند (221)!

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation