بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

ازدواج موقت در سنت پيامبر  
در باب نكاح المتعه در صحيح بخارى و مسلم و مصنف عبدالرزاق و مصنف ابن ابى شيبه ومسند احمد بن حنبل و سنن بيهقى و ديگر منابع ازقول عبدالله بن - مسعود آمده است كه گفت :
ما به همراه پيامبر خدا (ص ) با مشركان در حال جنگ بوديم و زنانمان به همراه ما نبودند.اين بود كه از حضرتش اجازه خواستيم كه خود را از مردى بيندازيم . آن حضرت باپيشنهاد ما موافقت نفرمود، ولى به ما اجازه داد تا دست به ازدواج موقت ، حتى را برابرپيراهنى ، و با قيد مدتى معين بزنيم . آنگاه از قرآن چنين خواند: يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما اءحل الله لكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين (802). يعنى اىايمان آورندگان ! پاكيزه هايى را كه خداوند بر شما روا داشته بر خود حرام نكنيد و ازاندازه بيرون نشويد كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد (803).
در صحيح بخارى و مسلم و مصنف عبدالرزاق از جابر بن عبدالله و مسلمة - بن اكوع آمده كهگفته اند: منادى پيامبر خدا (ص ) در ميان ما بانگ برداشت كهرسول خدا (ص ) ازدواج موقت را اجازه داده است (804).
در صحيح مسلم و مسند احمد بن حنبل و سنن بيهقى ازقول سبره جهنى آمده است كه گفت :
رسول خدا (ص ) به ما اجازه ازدواج موقت داد. اين بود كه من به همراه مردى ديگر، بهبانويى از قبيله بنى عامر، كه جوانى قوى با گردنى بلند بود، برخورد كرديم وخويشتن را بر او عرضه كرديم و خواسته خود را مطرح نموديم . او پرسيد: چه مى دهيد؟من گفتم عبايم ! و ديگرى هم گفت : بالا پوشم . بالا پوش رفيقم از عباى من نوتر وبهتر بود، ولى من از او جوانتر بودم . چشم آن زن كه به بالا پوش دوستم افتاد، از آنخوشش آمد، ولى چون در من نگريست ، مرا برگزيد و گفت : تو و عبايت مرا كافى است .پس ، سه روز با هم بوديم تا اينكه پيامبر دستور داد هر كس كه ازدواج موقت كرده است ،از همسرش جدا شود (805).
همچنين در مسند طيالسى از مسلم قرشى آمده است كه گفت : ما بر اسماء، دختر ابوبكر،وارد شده از او درباره ازدواج موقت پرسيديم . او در پاسخ ما گفت : ما در زمان پيغمبر خدا(ص ) چنين مى كرديم (806).
در مسند احمد و ديگر منابع به نقل از ابوسعيد خدرى آمده است كه گفت : ما در زمان پيغمبرخدا (ص ) حتى با دادن پيراهنى ، از ازدواج موقت بهره مى برديم (807).
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه حتى در ميان ما مردانى بودند كه با يك پيمانه آرد ازدواجموقت مى كردند (808).
در صحيح مسلم و مسند احمد و ديگر منابع آمده است كه عطاء گفت جابر - بن عبدالله بهقصد اداى عمره بر ما در مكه وارد شد. ما به منزلش رفتيم و مردم از او چيزها مىپرسيدند. تا اينكه سخن به متعه و ازدواج موقت كشيده شد كه جابر گفت : آرى ، ما درزمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر، ازدواج موقت مى كرديم (809). اما در سخن احمدبن حنبل در مسندش آمده است : تا اواخر خلافت عمر. و در بداية المجتهد: و نيمى از خلافتعمر، تا اينكه عمر مردم را از آن منع كرد (810).
چرا عمر ازدواج موقت را تحريم كرد؟!  
در صحيح مسلم ، مصنف عبدالرزاق ، مسند احمد بنحنبل ، سنن بيهقى و ديگر مصادر از جابر بن عبدالله آمده است كه گفت :
ما در روزگار پيامبر خدا (ص ) و خلافت ابوبكر، با يك مشت خرما و آرد براى چند روزازدواج موقت مى كرديم ، تا اينكه عمر به خاطر عمرو بن حريث آن را ممنوع كرد (811).
عبدالرزاق در مصنفش از قول عطاء از جابر آورده است كه او گفت :
ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر و عمر ازدواج موقت مى كرديم . تا اينكه در اواخرخلافت عمر، عمرو بن حريث زنى را به متعه گرفت ، جابر نام آن زن را برده ، ولى من آنرا فراموش كرده ام . آن زن از عمرو باردار شد و خبر آن به عمر رسيد. پس عمر آن زن رااحضار كرد و حقيقت را از او جويا شد. آن زن هم موضوع را با وى در ميان نهاد و اعترافكرد. عمر از او پرسيد: چه كسى گواه بر ماجرا بوده است ؟ عطاء گفت : نمى دانم كهگفت مادرم و يا سرپرستم كه عمر پرسيد: غير از اين دو نفر كسى ديگر نبود؟!زيرا از اين مى ترسيد كه نكند حيله اى در كار باشد...(812).
و در روايتى ديگر جابر گفته است : عمرو بن حريث از كوفه آمد و با كنيزكى آزاد شدهازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد. پس او را به نزد عمر بردند. عمر از او ماجرا راپرسيد و آن زن گفت : عمرو بن حريث با من ازدواج موقت كرده است . عمر از فرزند حريثمساءله را جويا شد، او هم به آن اعتراف كرد كه كار پنهانى نكرده است . پس عمر پرسيدهمين يك مورد است ؟ زيرا كه اين داستان هنگامى رخ داده بود كه عمر آن را ممنوع كرده بود(813).
و در روايتى ديگر از محمد بن الاسود مى خوانيم كه عمرو بن حوشب با دوشيزه اى از قبيلهبنى عامر بن لؤ ى ازدواج موقت كرد. آن زن باردار شد و ماجرا را به عمر گزارش دادند.عمر آن زن را احضار كرد و از او موضوع را جويا شد. آن زن عمرو - بن حوشب را معرفىكرد. عمر مساءله را از عمرو پرسيد، او هم اعتراف كرد. آنگاه از او پرسيد چه كسى براين مورد گواه تو است ؟ راوى مى گويد نمى دانم گفت : مادر يا خواهر، و يا برادر ومادرش كه عمر ناراحت شد و بر منبر رفت و گفت : چه پيش آمده كه مردها دست بهازدواج موقت مى زنند و بر كارشان گواه عادل نمى گيرند و آن را آشكار نمى سازند؟!بعد از اين ، مرتكب چنين كارى را حد مى زنم ! راوى مى گويد كسانى كه پاى منبر عمر وسخنان او نشسته بودند اين مطالب را گفته اند و مردم هم از آنها گرفته اند (814).
همچنين در كنزالعمال به نقل از ام عبدالله ، دختر خيثمه ، آمده است كه مردى از شام بر اووارد شد و گفت : تمناى همخوابگى مرا سخت آزار مى دهد، مرا براى ازدواج موقت بهبانويى راهنمايى كن . ام عبدالله او را به بانويى معرفى كرد و او هم با وى شرط وقرار گذاشت و عدولى چند بر ازدواجشان گواه گرفت . آن دو مدتى را با يكديگرگذرانيدند و در آخر از هم جدا شدند. خبر به عمر بن خطاب رسيد و كسى را بهدنبال او فرستاد و پرسيد: چنين اتفاقى رخ داده است ؟ ام عبدالله گفت : آرى . عمر گفت :هنگامى كه آن مرد بازگشت ، مرا خبر كن . و منهم چنان كردم و عمر او را احضار كرد وپرسيد: چرا چنين كارى را مرتكب شدى ؟ آن مرد گفت : من اين كار را در زمان پيغمبر همانجام داده ام و آن حضرت تا زنده بود ما را از انجام آن منع نكرد. و در حكومت تو نيز چنينكردم و ممنوعيتى از تو نشنيدم . عمر گفت : به خدايى كه جانم در دست اوست سوگند اگربا اطلاع از نهى من چنين كارى را كرده بودى سنگسارت مى كردم تا زنا از نكاح بازشناخته شود (815)!
در مصنف عبدالرزاق از قول عروة آمده است كه ربيعة بن امية بن خلف ، با بانويى قابلهاز قابله هاى مدينه ، كه صالح و خوشنام بود، به گواهى دو زن ، كه يكى از ايشانخوله دختر حكيم بود، ازدواج موقت كرد و هنوز از ازدواج ايشان چيزى نگذشته بود كه آندختر حامل شد، و خوله خبر به عمر برد. عمر با شنيدن اين خبر، خشمگين شد و برخاست ودر حالى كه گوشه ردايش روى زمين كشيده مى شد، بر منبر رفت و گفت : به من گزارشداده اند كه ربيعة بن اميه با قابله اى از قابله هاى مدينه به گواهى دو زن دست بهازدواج موقت زده است . اگر پيش از اين مى دانستم ، او را سنگسار مى كردم (816)!
در موطاء مالك و سنن بيهقى آمده است كه خوله ، دختر حكيم ، بر عمر بن - خطاب وارد شد وگفت : ربيعة بن اميه زنى را به ازدواج موقت درآورده و آن زن باردار شده است . عمرخشمگين شد و برخاست و در حالى كه ردايش ‍ بر زمين كشيده مى شد، گفت : اين ازدواجموقت ! اگر پيشتر فهميده بودم سنگسار مى كردم (817)!
و در اصابه آمده است كه سلمة بن اميه با كنيز آزاد كرده حكيم بن امية بن - اوقص ، به نامسلمى ، به مدت ازدواج نمود و سلمى از او باردار شد و برايش پسرى آورد. اما سلمهنسبت آن كودك را به خود منكر شد و خبر به عمر رسيد. عمر هم ازدواج موقت را ممنوع كرد.
در مصنف عبدالرزاق از ابن عباس آمده است كه اميرالمؤ منين عمر هيچ زن به ازدواج موقت درآمدهاى را معذور نداشت ، مگر ام اراكه را كه با شكمى برآمده و حامله بيرون آمده بود و در آنحالت عمر او را ديد و از او پرسيد كه از چه كسى باردار شده است . او هم گفت سلمة بناميه (818) مرا به ازدواج موقت خود درآورده است ...(819).
و در مصنف ابن ابى شيبه از علاء بن مسيب ، بهنقل از پدرش آمده است كه عمر گفت : اگر مردى را به نزد من بياورند كه با داشتن همسردست به ازدواج زده باشد، او را سنگسار مى كنم ، و اگر همسر نداشته باشد، وى راتازيانه خواهم زد (820)!
در رواياتى كه گذشت ، ديديم كه صحابه متفق بودند آيه فما استمتعتم به منهن...درباره ازدواج موقت نازل شده و پيامبر خدا (ص ) به آن فرمان داده است و آنها هم درزمان خلافت ابوبكر و نيمى از خلافت عمر، حتى با مشتى آرد و خرما ازدواج موقت مىكردند، تا اينكه عمر آن را به خاطر مساءله اى ، كه به وسيله عمرو بن - حريث روى دادهبود، نهى كرد.
همچنين ديديم كه ازواج موقت در زمان عمر، پيش از آنكه آن را ممنوع كرده باشد،معمول و رايج بود و به طورى كه از برخى از روايات گذشته برمى آيد، عمر نكاحمتعه را بتدريج تحريم كرده و آن را با سختگيرى در امر شهود بر ازدواج موقت و اينكهبايد عدول مؤ منان بر آن گواه باشند، آغاز و در آخر آن را اكيدا منع كرد؛ تا آنجا كهگفت اگر با نهى من چنين كارى صورت بگيرد، سنگسار مى كنم و پس از اين اخطار بودكه ازدواج موقت در جامعه اسلامى امرى حرام اعلام شد، و خليفه نيز بر اين تصميم تاپايان دوره خلافتش پاى فشرد، و نصيحت مشفقان هم در او سودى نبخشيد.
طبرى درباره سيره و رفتار عمر، به نقل ازقول عمران بن سواده آورده است كه او روزى بار خواست تا به خدمت خليفه آيد. و چونعمر او را پذيرفت . گفت :
- قصد دارم كه تو را نصيحت و راهنمايى كنم . عمر گفت :
- به ناصح مشفق ، بامدادان و شامگاهان خوشامد مى گوييم . عمران گفت :
- امت تو را در چهار مورد سرزنش مى كنند. عمر شگفت زده ، سر تازيانه را به زير چانهو دنباله آن را بر روى ران خود نهاد و از عمران پرسيد:
- بگو ببينم آنها كدامند؟ عمران پاسخ داد:
- مى گويند تو انجام عمره را در ماههاى ويژه حج ممنوع كرده اى ، كارى را كهرسول خدا (ص ) و ابوبكر نكرده ، آن را حلال و روا مى دانستند. عمر گفت :
- آرى حلال و رواست . و اگر مردم عمره را در ماههاى ويژه حج به جا آورند همان را بجاىحجشان كافى مى دانند و مكه نمايانگر عظمت خداست در آن صورت در بقيه ايامسال از حاجيان خالى مى ماند و من درست فكر كرده ام و كارم ايرادى ندارد. عمران گفت :
- مى گويند كه تو ازدواج موقت را حرام كرده اى ؛ در صورتى كه خداوند آن را روادانسته ، و ما با مشتى خرما عقد مواصلت مى بستيم و پس از سه روز از يكديگر جدا مىشديم . عمر گفت :
- رسول خدا (ص ) آن را در زمان ناچارى و ضرورتحلال كرده بود. اينك پس از گذشت آن ايام و پيش آمدن دوره فرخى و وفور نعمت خبرندارم كه كسى از مسلمانان چنان كرده ، به ازدواج موقت روى آورده باشد. امروز هم هر كسكه بخواهد مى تواند با مشتى خرما عقد دائم كند و پس از سه روز با طلاق از همسرش جداشود. پس اين كارم نيز درست است (821).
بهانه اى را كه عمر براى تحريمش از انجام عمره تمتع آورده است كه اگر مردم عمرهرا در ماههاى حج به جا آورند خود را از حج بى نياز خواهند دانست ، براى جلوگيريشاز جمع بين حج و عمره درست در نمى آيد؛ بلكه بهانه واقعى او همان است كه در حديثديگرش آمده كه ما پيشتر آن را آورده ايم كه گفته است : اهالى مكه را نه كشتى است و نهبرداشتى ، بلكه درآمدشان تنها از راه مسافرينى تامين مى شود كه به مكه مى آيند، پسبايد كه مردم دو نوبت به قصد زيارت به مكه بيايند: يك بار به عنوان حج و يكنوبت نيز به عنوان عمره ، تا كسان و بستگان قرشى مهاجران را سودى از اين ممر عايدگردد!
اما بهانه او در تحريم ازدواج موقت ، با اين بيان كه زمان پيامبر خدا روزگاراضطرار و ناچارى مسلمانان و بر عكس ، روزگار خلافت ايشان ، دوره رفاه و فراخىبوده است ، بيشتر روايات حاكى از اين است كه چنان ازدواجهايى در زمان پيامبر خدا(ص ) و با موافقت آن حضرت در جنگها و مسافرتها صورت مى گرفته و فرقى بازمان پيغمبر و دوره خلافت ايشان و يا زمان ما و حتى تا آخر دنيا نداشته و نخواهد داشت .
از طرفى ، آدمى از دير باز و از زمانى كه بر اين كره خاكى پيدا شده ، گهگاه دست بهمسافرت زده و هفته ها و ماهها و احيانا سالها از خانواده و همسرش دور مانده است . حالا اگرمردى ناگزير از مسافرت و جدا شدن از همسر و خانواده اش شد، در اين صورت باغريزه جنسى خودش چه بايد بكند؟ آيا - مثلا - مى تواند كه غريزه خود را در خانه اش جابگذارد، تا پس ‍ از بازگشتنش بار ديگر آن را مورد استفاده قرار دهد، و يا اينكه غريزهاز او جدا شدنى نبوده ، در سفر و حضر، همواره با او خواهد بود، كه در اينحال و عدم مفارقت غريزه از او، آيا مى تواند از آن چشم بپوشد و درطول مسافرتش از تحريكات آن در امان خواهد بود؟
اگر فرض كنيم كه چنين چيزى در ميان برخى از مردان ، آن هم به صورت بسيار نادرپيدا شود كه بتواند خود نگهدار باشد، آيا همه مردان مى توانند اين گونه باشند و ياغالبا مقهور نيروى غريزه خواهند شد؟ و اين دسته كه بى گمان اكثريت راتشكيل مى دهند، اگر در ميان جامعه اى باشند كه آنها را از ارضاى غرايزشان بازداشته واز آنها مى خواهد كه بر خلاف فطرت و مقتضاى طبيعتشان رفتار كنند، تكليفشان چيست وچه بايد بكنند؟ آيا راهى بجز خيانت و نواميس اجتماع برايشان باقى مى ماند؟! و اسلامكه براى هر مشكلى راه حلى مناسب نشان داده ، آيا اينمشكل فطرى را بدون راه حل رها كرده است ؟ نه ، بلكه براى اينمشكل ، ازدواج موقت را مقرر داشته است كه بنا به فرمايش امير مومنان على بن ابى طالب(ع ) اگر عمر ازدواج موقت را نهى نكرده بود، جز بخت برگشته پليد، كسى ديگرمرتكب زنا نمى شد.
گذشته از اين ، آنچه را در اين مورد گفتيم ، تنها به شخص مسافر دور از وطنش و مساءلهسفر و مسافرت مربوط نمى شود، بلكه ممكن است براى انسان ، چه زن باشد و چه مرد،در ميهنش نيز اوضاع و احوالى پيش آيد كه او را از ازدواج دائم باز دارد. در چنين حالتىكه آدمى تا سالها قادر به ازدواج دائم نيست بايد چه كند؟ آيا جز رو آوردن به ازدواجموقت ، چاره ديگرى هم دارد؟ چنين آدمى را چاره چيست ، در حالى كه قرآن با صراحت به اواخطار مى كند كه : و لا تواعد و هن سرا. يعنى پنهانى باز زنان قرار و مدار مگذاريد. ويا: غير متخذات اخدان . يعنى دوست پسر يا دختر نگيريد و خود را به فحشا آلودهنسازيد.
اما پيشنهادى را كه عمر ارائه مى دهد كه باتبديل ازدواج موقت به ازدواج دائم و جدا شدن زن و مرد از هم پس از سه روز، آن هم بااجراى صيغه طلاق ، مشكل ياد شده حل خواهد شد، از دو صورت خارج نيست : يا چنين ازدواجىبا علم و اطلاع زوجين و موافقت هر دوى آنها صورت گرفته ، كه خوب ، اين همان ازدواجموقت است و نه دائم ! يا اينكه اين طور نيست و مرد قصد دارد پس از سه روز، از زن جداشود و نيت خودش را از او پنهان داشته و در حقيقت به او نيرنگ زده و توهين كرده است .زيرا وى قرار ازدواج دائم نهاده و نيت جدا شدنش را از او پنهان داشته است . راستى را درچنين حالتى ديگر چه اعتمادى براى زنان و بستگان ايشان در ازدواجهاى دائم باقى مىماند؟
و دست آخر، از خلال اين گفتگو، و يا هر روايتى كه حكايت از گفتگوى عمر در اين مورد مىكند، با اندكى دقت معلوم مى شود كه تمام رواياتى كه از پيامبر خدا (ص ) دربارهتحريم عمره تمتع و ازدواج موقت و ممنوعيت آنها آمده و كتابهاى معتبر و وزين حديث و تفسيرپيروان مكتب خلفا را پر ساخته و زينت بخش صفحات آنها گرديده ، همه و همه پس ازگذشتن دوران زمامدارى عمر ساخته و پرداخته شده اند! زيرا اگر در زمان حكومت عمر حتىيك نفر از اصحاب پيامبر خدا (ص ) وجود مى داشت كه فقط يك حديث ازرسول خدا (ص ) مى آورد كه سياست عمر را در تحريم عمره تمتع و يا ازدواج موقت تاييدكند، موردى براى پنهان كردن آن حديث و جلوگيرى از انتشار آن وجود نداشت تا خليفهناگزير باشد براى به كرسى نشاندن حرفش بخروشد و مخالفين فرمانش را تهديدكند كه اگر بر خلاف دستورم رفتار شود، متخلف را بسختى مجازات خواهم كرد!
اگر عمر در سراسر مدت زمامداريش فقط به يك حديث از پيامبر خدا (ص ) دست مى يافتكه تاييد كننده سياستش باشد، به اعمال خشونت و تهديد و سختگيرى هرگز نيازى پيدانمى كرد. ولى دوران خلافت عمر با همين سختگيريها به پايان رسيد، در حالى كهمخالفين با سياست و فرمانهاى او جرات اظهار نظر و نفس كشيدن هم نداشتند، و حتى ازترس خليفه قادر به نقل حديث پيامبر خدا (ص ) هم نبودند.
اين سختگيرى و شدت عمل ، تا نيمه اول خلافت خليفه سوم عثمان ادامه داشت و با گذشتزمانى چنين طولانى ، فرمانها و اجتهادهاى خلفا در جامعه اسلامى جايى مخصوص بازكردو آرام آرام قوانين و سنتهاى جديد از نسل قديم بهنسل جديد و جوان سپرده شد و اينان نيز به نوبه خود از ديدگاه سياست مقام خلافت ،اسلام و مقررات نهاده آن را نگريستند، و آن را چنانكه دستگاه خلافت مى خواست و انتشار مىداد و تعريف مى كرد، شناختند. ما اين مطلب را باز شرح خواهيم داد.
ازدواج موقت بعد از دوران عمر  
در نيمه دوم خلافت عثمان ، نيروى محركه خلافت از درون به دو قسمت تقسيم شد:
ام المؤ منين عايشه و طلحه و زبير و عمرو عاص و پيروانشان يك دسته شدند، و مروان وفرزندان بنى العاص و ساير افراد بنى اميه و پيروان آنها نيز دسته دوم راتشكيل دادند و رو در روى يكديگر قرار گرفته ، به يارگيرى پرداختند.
برخورد دو جناح مخالف براى مسلمانان مجالى پديد آورد تا به خود آمده ، پاره اى ازآزاديهاى از دست رفته خود را به دست آورند و احاديثى كه انتشارشان از سوى دستگاهخلافت ممنوع اعلام شده بود، انتشار يابد و با آنچه خلفا بشدت از آن جلوگيرى مىكردند به مخالفت برخيزند. اين بود كه نسل جديد، ازنسل قديمى چيزهايى مى شنيد كه تا آن تاريخ نشنيده بود و امورى مى ديد كه تا آنزمان از ديدنش غافل بود؛ مانند مخالفت آشكار اميرالمؤ منين على (ع ) با عثمان در مسالهعمره تمتع .
اكنون به برخى از مخالفتهاى علنى در مساله ازدواج موقت مى پردازيم .
در مصنف عبدالرزاق از ابن جريج ، به نقل ازقول عطاء آمده است كه گفت : نخستين كسى كه موضوع ازدواج موقت را مطرح كرد، صفوانبن يعلى بود كه گفت : به من خبر داده بودند كه معاويه بانويى از طائف را به ازدواجموقت خود درآورده است . من چنين چيزى را باور نكردم ، تا اينكه با جمعى نزد ابن عباسرفتيم و يكى از ما، ماجرا را به وى بازگفت . ابن عباس ‍ گفت : اين موضوع صحت دارد!ولى سخن ابن عباس هم در دلم ننشست ، تا اينكه جابر بن عبدالله انصارى آمد و ما براىديدنش به خانه او رفتمى و هر كس از درى گفت و مردم از او چيزها مى پرسيدند. تا سخنبه متعه و ازدواج موقت كشيده شد. او گفت : درست است ، ما در زمان پيغمبر خدا (ص ) وابوبكر و عمر به طور موقت ازدواج مى كرديم ، تا اينكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بنحريث ...(822).
و باز در مصنف عبدالرزاق آمده است كه معاويه پس از ورودش به قبيله ثقيف در طائف ، معانه، كنيزك آزاد شده ابن حضرمى ، را به ازدواج موقت خود درآورد. جابر گفته است : من معانهرا، كه در زمان خلافت معاويه زنده بود، ملاقات كرده ام . معاويه تا معانه زنده بود همهساله مبلغى را برايش ‍ مى فرستاد (823).
همچنين در آن كتاب به نقل از عبدالله بن عثمان بن خيثم آمده است كه در مكه زنى زندگىمى كرد عراقى كه سخت زيبا و عابد بود. او پسرى به نام ابو اميه داشت و سعيد بنجبير بر آن زن زياد وارد مى شد. ابن خيثم گفت كه من به فرزند جبير گفتم : اى ابوعبدالله ! چه مساله اى است كه تو زياد به خانه اين زن مى روى ؟ گفت : ما با هم نكاحمخصوص ازدواج موقت كرده ايم . و سپس به سخن خود چنين ادامه داد: ازدواج موقت از آبخوردن هم حلال تر است (824).
از اين تاريخ بود كه حلال بودن ازدواج موقت زنان و فتوا درباره آن بر سر زبانهاافتاد و انتشارى تمام يافت .
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه على (ع ) در كوفه گفت : اگر حكم و راى عمر بن خطابقبلا صادر نشده بود، دستور آزاد بودن ازدواج موقت را صادر مى كردم . و در آن وقت بجزفرد پليد بدبخت كسى مرتكب زنا نمى شد (825).
و در تفسير طبرى ، نيشابورى ، فخر رازى ، ابو حيان و سيوطى ، سخن حضرت امير (ع )چنين آمده است : اگر عمر ازدواج موقت را نهى نكرده بود، بجز فرد پليدبخت برگشته ،كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد (826).
در تفسير قرطبى نيز آمده است كه ابن عباس گفت : ازدواج موقت چيزى نبود مگر رحمتى ازسوى خداى متعال ، كه خداوند بندگانش را بدان وسيله مورد رحمت خود قرار داده بود، واگر عمر آن را نهى نكرده بود، بجز بدبخت كسى ديگر مرتكب زنا نمى شد (827).
در مصنف عبدالرزاق و احكام القرآن جصاص و بداية المجتهد ابن رشد، و الدار المنثورسيوطى ، و نهاية اللغه ابن اثير ذيل واژه الشقى ، و لسان العرب ابن منظور،و تاج العروس و ديگر منابع لغت آمده است كه عطاء گفت : از ابن عباس شنيدم كه مى گفت:
خداوند عمر را رحمت كناد. متعه رحمتى از سوى خدامتعال بود كه بدان وسيله امت محمد (ص ) را مورد لطف خود قرار داده بود و اگر عمر آن رانهى نمى كرد، بجز فرد پليد بدبخت كسى نيازى نداشت كه زنا كند (828).
در كتاب مصنف به جاى رحمة من الله ، رخصة من الله ، و در پايان حديثالاشقى آمده است . و عطاء گفته است : به خدا سوگند، گويى هم اكنون صداىابن عباس را مى شنوم كه مى گفت : الاشقى .
و در بداية المجتهد آمده است : اگر عمر آن را نهى نكرده بود بجز فرد بخت برگشتهكسى مجبور به زنا نمى شد.
آنها كه پس از تحريم عمر، سخن از حليت متعه گفته اند
ابن حزم در المحلى مى نويسد: بعد از رسول خدا (ص ) گروهى از سلف رض همچنان برحلال بودن ازدواج موقت باقى ماندند كه از آن جمله از اصحاب عبارت بودند از: اسماءدختر ابوبكر، جابر بن عبدالله ، ابن مسعود، ابن عباس ، معاوية بن ابى سفيان ، عمروبن حريث ، ابو سعيد خدرى ، سلمه و معبد فرزندان امية بن خلف . و حليت آن را جابر ازقول همه اصحاب در زمان حيات پيامبر خدا (ص ) و در دوران خلافت ابوبكر، تا اواخرحكومت عمر، روايت كرده است . سپس ابن حزم مى گويد:
از عمر بن خطاب نيز روايت شده است كه وى نيز هنگامى اين حكم را مردود اعلام كرد كه دونفر عادل بر وقوع آن گواهى نداده باشند، و در صورتى كه دو نفرعادل آن را گواه باشند، آن را روا شمرده است . آنگاه در ادامه مى افزايد: و از تابعين ،طاووس ، عطاء، سعيد بن جبير و ديگر فقهاى مكه - كه خدايشان عزيز بدارد - آنان هم برحليت ازدواج موقت باقى بوده اند...(829).
قرطبى نيز در تفسيرش آورده است كه پس از تحريم عمر، بجز عمران بن حصين و برخىاز اصحاب و گروهى از اهل بيت ، كسى ديگر حليت ازدواج موقت را اعلام نكرده است . وىسپس مى گويد: ابو عمر، ابن عبدالبر نوشته است كه هواداران ابن عباس از مردم يمن ،همگى متعه يا ازدواج موقت را بر مبناى فتواى ابن عباسحلال مى دانند (830).
همچنين در كتاب المغنى ابن قدامه آمده است كه از ابن عباسنقل شده كه ازدواج موقت جايز است و بر اين گفته بيشتر اصحاب او، چون طاووس و عطاء،متفق مى باشند. ابن جريج هم همين مطلب را آورده ، و از ابوسعيد خدرى و جابر - بنعبدالله نيز همين مطلب نقل شده و شيعه را نيز همين عقيده است . زيرا كه ثابت شده پيامبرخدا (ص ) چنين فرموده و به آن فرمان داده است (831).
پيروى كنندگان از تحريم عمر
يكى از كسانى كه از تحريم ازدواج موقت عمر پيروى كرده ، عبدالله بن زبير است كهابن ابى شيبه در مصنف خود از قول ابن ابى ذئب از آن چنين ياد كرده است : شنيدم كه ابنزبير ضمن سخنرانى خود مى گفت :
كنيه گرگ ابو جعده است و متعه هم ، همان زناست (832). منظورش اين است كه تغييراسم ، محتوا را عوض نمى كند.
يكى ديگر ابن صفوان است كه سخن درباره او بيايد. و ديگرى ، عبدالله بن - عمر،فرزند عمر بن خطاب ، است ، در يكى از دو اظهار نظرش در اين مورد، كه شرح آن خواهدآمد.
در هر حال بين دو دسته موافق و مخالف حليت ازدواج موقت ، يعنى پيروان عمر و مخالفاندستور او، درگيريهاى لفظى شديدى درگرفته كه اينكه عهده دار شرح آن هستيم .
برخوردهاى لفظى در ميان موافقان و مخالفان متعه
به طورى كه مسلم در صحيح خود و بيهقى در سننش ازقول عروة بن زبير آورده اند، در مورد حلال بودن متعه يا نكاح موقت ، در ميان ابن عباس وجمعى مانند عبدالله زبير درگيريهاى لفظى شديدى رخ داده است . مسلم در صحيح خودمى نويسد كه عروة گفت :
برادرم عبدالله بن زبير در مكه به سخنرانى برخاست و گفت : هستند كسانى كه خداونددلشان را مانند چشمشان كور كرده و به حلال بودن ازدواج موقت فتوا مى دهند، كه منظوربرادرم از آن ، ابن عباس بود. و ابن عباس نيز بانگ برداشت و گفت : تو مردى ياوه گوو ستمگرى . به جان خودم سوگند كه متعه در زمان پيشواى پرهيزگاران ،رسول خدا (ص )، رايج بوده است . و عبدالله در پاسخش گفت : آزمايش كن ! به خدا قسماگر چنان كنى ، سنگسارت مى كنم !
ابن شهاب مى گويد: خالد بن مهاجر برايم حكايت كرد كه در كنار مردى نشسته بودم ،ناگاه فردى از راه رسيد و از او در مورد حلال بودن ازدواج موقت نظرش را جويا شد. اوهم به وى اجازه داد. ناگهان ابو عمره انصارى به خروش درآمد و به وى گفت : مواظبخودت باش ! آن مرد پرسيد:
چه شده ؟! قسم به خدا كه خودم در زمان پيشواى پرهيزگاران ، پيامبر خدا (ص )، باازدواج موقت زن گرفته ام (833)
چنين مى نمايد كه اين گفتگوها در زمان عبدالله زبير و به هنگام حكمروايى او بر مكهصورت گرفته باشد و آن گردهمايى در بيت الله الحرام اتفاق افتاده است . و ظن قوىاينكه رد و بدل شدن اين سخنان در اثناى خطبه نماز جمعه و در برابر گروه بسيارى ازمسلمانان به وقوع پيوسته است . زيرا ابن عباس از اينكه در سخنرانيهاى عبدالله زبيرحاضر شود خوددارى مى كرد، مگر نماز جمعه را كه ناگزير به شركت در آن بود.
و نيز كاملا واضح است كه در آن روزگار شخص عبدالله زبير و هيچيك از كارگزارانش دردستگاه حكومتى او، مستندى از گفتار و يا رفتار پيامبر خدا (ص ) در نهى از ازدواج موقت دردست نداشتند؛ و گرنه به همان دليل محكم از حديث و سنت ، ابن عباس را كه پاسخ دادهبود او در زمان پيشواى پرهيزگاران چنان مى كرده است ، مى كوبيدند و مجاب مىنمودند.
و بر عكس ، فرمانروايانى را در اين دوره سراغ درايم كه در ممنوعيتشان از ازدواج موقت ،و عمره تمتع تنها به منطق زور و ارعاب متوسل مى شدند و مخالفان خود را آزار و شكنجهروحى مى دادند. و در مقابل ، معتقدان به حليت و درستى نيز، همچنان كه ديديم ، همواره ودر هر فرصتى كه براى گفتگو و ابراز عقيده خود به دست مى آورده اند، با اسلحه سنتپيامبر خدا (ص ) به رويارويى با ايشان بر مى خاستند.
از آن جمله در صحيح مسلم و مسند احمد بن حنبل و طيالسى و سنن بيهقى و مصادر ديگر ازابونضره آمده است كه گفت : در نزد جابر بن عبدالله نشسته بودم كه كسى آمد و گفت :ابن عباس و ابن زبير بر سر مساءله ازدواج موقت و عمره تمتع درگير شده اند. جابرگفت : اين چه حرفى است ؟! ما در زمان پيغمبر خدا (ص ) هر دو را انجام مى داديم ، تااينكه عمر ما را از آن ممنوع كرد، ما هم كوتاه آمديم (834)! و در روايتى ديگر چنين آمدهاست : من به جابر گفتم كه ابن زبير از متعه جلوگيرى مى كند و ابن عباس فتوا بهحلال بودن آن مى دهد! جابر گفت مخزن حديث نزد من است ؛ ما در زمان پيامبر خدا (ص )عمره تمتع به جا مى آوريم ، اما چون عمر سر كار آمد، گفت :
خداى عزوجل هر جه را خواسته براى پيامبرشحلال كرده و قرآن نيز همان را تاءييد كرده است . من اكنون به شما دستور مى دهم كه بينحج و عمره تان را فاصله بيندازيد و از ازدواج موقت با زنان نيز خوددارى كنيد كه اگرمردى را به نزد من بياورند كه ازدواج مدت دار كرده باشد، بى گمان سنگسارش مى كنم(835)!
سخن جابر در كتاب بيهقى چنين آمده است : ما در زمان پيامبر خدا (ص ) و ابوبكر رض ازمتعه بهره مند شده ايم ؛ اما چون عمر به خلافت نشست ، در بين ما به سخنرانى برخاستو گفت : رسول خدا (ص ) همين پيامبر است و قرآن ، همين قرآن . دو متعه در زمان پيغمبررواج داشت كه من هر دو را نهى مى كنم و مرتكب آن را بسختى مجازات مى نمايم : يكىازدواج موقت است ، و نبينم مردى ، زنى را براى مدتى معين به ازدواج خود درآورده باشدكه او را سنگسار خواهم كرد! و ديگرى هم عمره تمتع مى باشد. پس بين حج و عمره تانرا فاصله بيندازيد تا حج و عمره شما تمام وكامل برگزار شود (836).
بين ابن عباس و ديگران
در مصنف عبدالرزاق آمده است كه ابن صفوان مدعى بود كه ابن عباس فتوا به زنا مى دهد!چون اين سخن به گوش ابن عباس رسيد، گفت : من فتوا به زنا نمى دهم ، مگر ابنصفوان داستان ام اراكه را به دست فراموشى سپرده است ؟ به خدا قسم كه پسر ام اراكهاز همين ازدواج به دنيا آمده است . آيا اين زناست كه مردى از قبيله جمح از آن سود برده است(837)؟
و در روايتى ديگر در همان كتاب از قول طاووس آمده است كه ابن صفوان گفت : ابن عباسزنا كردن را مجاز مى داند! ابن عباس هم مردانى را نام برد كه از همين ازدواج به وجود آمدهاند، ولى من از ميان آنها فقط نام معبد بن اميه را مى برم (838). يعنى معبد بن سلمة بناميه .
و در روايتى ديگر آمده است كه ابن عباس گفت : اميرالمؤ منين عمر، هيچكس را بجز ام اراكهدر اين مورد معذور نداشت . چه ، او در حالى كه حامله بود و با شكمى برآمده از خانهبيرون شده بود، عمر او را ديد و ماجرا را از او پرسيد و او پاسخ داد كه سلمة بن اميهمرا به ازدواج موقت خود درآورده است . ولى ابن صفوان چنين چيزى را از ابن عباسنپذيرفت . پس ‍ ابن عباس به او گفت : حالا كه اين طور است ، از عمويت بپرس (839)!
در كتاب جمهره انساب ابن حزم آمده است كه فرزندان امية بن خلف جمحى عبارت بودند از:على ، صفوان ، ربيعه ، مسعود، سلمه . مادر معبد، فرزند سلمه ، ام اراكه مى باشد كهسلمه در دوران خلافت عمر يا ابوبكر، او را به ازدواج موقت خود درآورد و معبد از اينازدواج به وجود آمد. فرزند صفوان بن اميه نيز عبدالله اكبر است و...(840)
پس اين گفتگو بين ابن عباس و ابن صفوان ، يعنى همين عبدالله اكبر، صورت گرفته ،و در مقابل زير بار نرفتن عبدالله ، ابن عباس به او گفته است : پس برو و از عمويتبپرس ! و نيز به او گفته : مگر ام اراكه را فراموش ‍ كرده اى ؟ به خدا قسم كه همينمعبد، فرزند او، از ازدواج موقت به دنيا آمده است . و نام مردانى را مى برد كه از طريقمتعه به دنيا آمده اند.
بين ابن عباس و عبدالله بن عمر
مطالبى را كه در اين مورد از عبدالله بن عمر آورده اند با هم اختلاف دارند. مثلا احمد بنحنبل در مسندش از قول عبدالرحمن بن نعيم اعرجى آورده است كه گفت من نزد ابن عمر نشستهبودم كه كسى از چگونگى ازدواج موقت از او پرسيد. عبدالله به خشم آمد و گفت : به خداسوگند كه ما در زمان پيامبر خدا (ص ) نه زناكار بوديم و نه فاسد...(841).
اما در مصنف عبدالرزاق آمده كه به عبدالله عمر گفتند: ابن عباس ، ازدواج موقت را جايز مىداند. عبدالله عمر پاسخ داد: فكر نمى كنم كه ابن عباس ‍ چنين چيزى گفته باشد! گفتند:آرى به خدا سوگند كه او چنين گفته است . گفت : به خدا قسم كه او چنين چيزى را در زمانعمر بر زبان نياورده و اگر عمر زنده بود، با تنبيه مايه عبرت ديگرانتان مى ساخت . وما چنان كسى را جز زناكار نمى دانستيم (842)!
و در مصنف ابن ابى شيبه و الدر المنثور سيوطى آمده كه از عبدالله عمر رض دربارهازدواج موقت سئوال كردند. او گفت : حرام است ! گفتند: ابن عباس مى گويدحلال است ؟ گفت : پس چرا در زمان عمر، حتى زير لب چنين چيزى را نمى گفت (843)؟
و در سنن بيهقى پس از لفظ حرام است ابن عمر آمده : بدانيد كه اگر عمر - بنخطاب رض كسى را به چنين اتهامى مى گرفت ، سنگسارش ‍ مى كرد (844)!
تلاش گسترده ديگر پيروان مكتب خلفا درباره متعه
ديديم كه پشتگرمى خلفا در حرام كردن ازدواج موقت تا روى كار آمدن حكومت عبداللهزبير به نيروى زور و قدرتشان بستگى داشته است ؛ اما از آن تاريخ به بعد، تلاش وكوشش پيروان مكتب مزبور تغيير جهت داده ، به ساختن حديث و تحريف حقايق روى آوردند.اينك نمونه هايى چند از اين مورد:
1. در سنن بيهقى آمده كه ابن عباس به حلال بودن ازدواج موقت فتوا مى داد و همين امر موجبآن شد كه دانشمندان بروى خرده بگيرند. ولى ابن عباس حاضر نشد كه از نظرش دستبردارد، تا اينكه شعرا به زخم زبانش گرفتند، و با سرودن اشعارى به سرزنششپرداختند، از آن جمله :

يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس
هل لك فى ناعم خود مبتلة تكون مثواك حتى مصدر الناس ‍ !

ترجمه : اى واى ! آيا فتواى ابن عباس را مى دانى ؟ آيا مى پذيرى كه دوشيزه پاك دامنتآلوده شود و منزلت محل آمد و شد مردمان گردد؟!
او مى گويد: آنگاه كه شعرا درباره نكاح موقت به سرودن اشعار پرداختند، دانشمندان رااز آن عمل دل به هم برآمد و آتش خشمشان زبانه كشيد (845)!
و در مصنف عبدالرزاق از قول زهرى آمده كه دانشمندان با شنيدن يا صاح !هل لك فى فتيا ابن عباس ازدواج موقت را بيشتر زشت و ناروا شمردند (846)!
در اين روايت آمده است كه ابن عباس حاضر نشد دست از عقيده خود بردارد. هر چند كه مردمبه سرزنشش بنشينند و درباره فتوايش به سرودن اشعار بپردازند.
2. روايتى را كه گذشت تحريف كرده ، و از سعيد بن جبيرنقل كرده اند كه گفته به ابن عباس گفتم مى دانى كه با فتوايت چه كرده اى ؟ فتواىتو آشوب به پا كرده و شعرا را به سرودن اشعارى در نكوهشت برانگيخته است ؟ گفت :مگر شعرا چه گفته اند؟ گفتم : درباره فتوايت چنين سروده اند:
اقول للشيخ لما طال مجلسه
يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس
يا صاح هل لك فى بيضاء بهكنة
تكون مثواك حتى مصدر الناس !
ترجمه : به آن دانشمند كه مجلسش طولانى شد مى گويم ، اى واى آيا فتواى ابن عباسرا مى دانى ، اى داد! آيا مى پذيرى دوشيزه در پرده ات تردامن شود و منزلتمحل آمد و شد مردمان گردد؟!
ابن عباس كلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت : انا لله و انا اليه راجعون . به خداسوگند كه من به انجام چنين كارى فتوا نداده ام و چنين تصميمى هم نداشته ام و آن را همحلال و روا نشمرده ام ، مگر در همان مورد كه خداوند مردار و گوشت خنزير راحلال و روا شمرده است (847)!
در كتاب مغنى ابن قدامه آمده كه ابن عباس ضمن سخنرانى خود گفت : متعه همانند مردار وگوشت خنزير مى باشد. پيغمبر آن را حلال كرده بود، اما بعد نسخ آن ثابت شده است(848)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
اين حديث را شتابزده به سعيد بن جبير نسبت داده اند (849)؛غافل از اينكه :
سعيد بن جبير خود از كسانى است كه در مكه زن به ازدواج موقت گرفته است (850)! ونيز غافل از اين بوده اند كه ياران و هواداران ابن عباس ، از اهالى مكه و يمن ، همگى براساس مذهب ابن عباس به حلال بودن ازدواج موقت حكم داده اند (851)! و اينكه اگر ابنعباس از فتواى قبلى خودش عدول كرده بود، اصحابش مانند عطاء و طاووس و ديگران نيزبر حليت آن ادامه نمى دادند (852).
هيثمى نيز در كتاب مجمع الزوائد خود نادرستى اين حديث را آشكار ساخته و درباره سند آنچنين اظهار نظر كرده است : حجاج بن ارطاة مردى عوامفريب و نيرنگ باز و مدلس است(853). و در تهذيب التهذيب در شرح حال حجاج ، راوى اين حديث آمده است : او روايت رابه طور مرسل از يحيى بن كثير و مكحول نقل مى كرد، در صورتى كه خودش مستقيما از آندو چيزى نشنيده بود! مردم او را به عوامفريبى و نيرنگ بازى متهم مى كردند و مى گفتندكه حديثى نمى گويد، مگر اينكه بر آن چيزى از خودش ‍ افزوده باشد. ابن مبارك مىگويد: حجاج مردى مدلس است . او آنچه را كه عرزمى برايش گفته ، از عمرو بن شعيببراى ما بيان مى كرد! حديث اين مرد متروك است وقابل اعتنا نمى باشد. همچنين يعقوب بن ابى شيبه در معرفى حجاج مى نويسد:
حجاج مردى مهمل باف و حديثش پوچ و بى معنى است و در آن لغزشهاى فراوان به چشممى خورد (854).
3. ترمذى و بيهقى از موسى بن عبيده ، به نقل از محمد بن كعب آورده اند كه ابن عباسگفت : ازدواج موقت مربوط به صدر اسلام و اوايل ظهور آن بوده است چون مردى بهسرزمينى مى رسيد كه در آنجا آشنايى نداشت ، زنى را براى مدتى كه در آنمحل توقف داشت به عقد موقت خود درمى آورد كه هم كالاهايش را پاس دارد و هم به شخص اوبرسد. اين وضع ادامه داشت تا آنگاه كه آيه الا على ازواجهم اءو ما ملكت اءيمانهم فرودآمد كه بجز همين دو مورد زنان عقدى و كنيزكان بقيه موارد حرام اعلام گرديد (855)!
ايرادى كه بر اين حديث وارد است
در سند اين حديث نام موسى بن عبيده آمده كه در شرح حالش در تهذيب التهذيب ازقول احمد بن حنبل چنين نوشته شده است : حديث موسى بن عبيده مردود است و اجازه نمى دهمكه در نزد من از او روايت شود. او احاديث نادرست و غيرقابل قبولى را عنوان كرده است (856).
اما در متن حديث ، اينكه مى گويد متعه مربوط به صدر اسلام ...تا اينكه آيه الا علىازواجهم ...و بجز اين دو مورد متعه حرام است ، ندانستيم براستى اگر ابن عباس چنينگفته و اين سخن اوست ، پس چرا پس از گذشت نيم قرن ازنزول اين آيه ، درباره حليت ازدواج موقت با ابن زبير به مخاصمه برخاسته است !

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation