اختلاف نظر بسيار اساسی و اصولی ميان علمای اسلامی از يك طرف و بسياریاز علمای جديد اعم از الهی و مادی از جانب ديگر وجود دارد . علمای اسلامیمعتقد بودند كه هميشه معيار شناخت ، از نوع شناخت است ، يعنی علم ،معيار علم است . اينجا بود كه علم را تقسيم به علم بديهی و علم نظریمیكردند و علم بديهی را معيار علم نظری میگرفتند . علمای جديد گفتند علم، معيار و محك علم نيست ، " عمل " معيار و محك علم است ، يعنی هرعلمی ، هر انديشهای و هر شناختی كه در عمل بشود آن را پياده كرد ، [حقيقی و راستين است و ] معيار حقيقی بودن و راستين بودن آن است ، و اگردر عمل ، پياده كردن آن [ ممكن ] نشد به دو شكل فرض میشود : يك وقتقابل پياده كردن نيست به اين معنا كه نمیشود بشر آن را پياده كند . (مثل اينكه آيا جهان ازلی است ؟ يا نه ، از عمر جهان ميليونها ياميلياردها سال میگذرد ولی بالاخره ازلی نيست ؟ برای نهايت جهان و ابدیبودن آن نيز [ شبيه اين سؤال را میتوان طرح كرد ] . اينها را كه نمیتوانتحت تجربه و آزمايش درآورد ، قابل آزمايش نيست . آنچه قابل آزمايشنيست نشناختنی است ، [ لذا ] اين قبيل مسائل و همچنين مسائل مربوط بهالهيات ، از نظر اين دانشمندان مسائل نشناختنی است ) و يك وقت قابلپياده كردن نيست به اين معنا كه در عمل ضدش ثابت میشود ، در اين صورتباطل است . اينجاست كه مسئله عمل به شكل خاصی مطرح میشود : مسئله اينكه عمل معيارانديشه است ، مسئله اينكه عمل كليد انديشه است و مساله اينكه عمل عاملپيشرفت انديشه است ، كه بسياری از اين مسائل درست است . |