بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد اول, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
     MAKTAB22 -
     MAKTAB23 -
     MAKTAB24 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

اجراى ده گونه كتمان و تحريف در سنت و حديث 
حذف پاره اى از حديث و نهادن كلامى گنگ و مبهم به جاى آن حذف تمام خبر از سيرهصحابه با اشاره به حذف آن
تاويل معناى حديث از سنت پيغمبر
حذف قسمتى از گفتار صحابى ، بدون اشاره به آن
حذف تمام روايت از سنت پيغمبر
منع از نوشتن حديث پيغمبر
تضعيف روايان و روايات سنت پيغمبر
به آتش كشيدن كتابها و كتابخانه ها
حذف پاره اى از اخبار شامل سيره صحابه
قرار دادن روايات و اخبار ساختگى به جاى درست آنها
سيف بن عمر تميمى و روايات ساختگى او
عكس العمل خلفا در مقابل نصوص سنت مخالف سياست آنان  
در اين مختصر، نمونه اى از كاركرد مذهب خلفا را با نصوصى مى آوريم كه مخالفسياست ايشان بوده است ، بويژه عكس العمل پيروان آن مذهب را با نصوصى مورد بحثقرار مى دهيم كه در آن صفت وصى براى على در سنت پيغمبر و گفتارصحابه آمده باشد.
از اصحاب پيغمبر روايات متعدد و معتبر و كاملا مورد اطمينانى آمده كه پيغمبر خدا(ص )فرموده است : على وصى و ياور من است . و در باره اى از روايات نيز آمده : على جانشين مناست .
اما درميان همه اين القاب ، اميرالمومنين على به لقب وصى شهرت ومعروفيتى بسزا يافت ، تا جايى كه اين لقب براى او علم شد و بجز على كسى ديگربه اين لقب شناخته نمى شد، همان گونه كه قبلا پيغمبر به او كنيه ابوتراب داده بودو اين كينه ويژه شخص على و به آن سرشناس و معروف گرديده و برايش علم شده بودو بجز شخص على كسى ديگر به اين كينه شناخته نمى شد.
اصحاب و تابعين آنها و سرايندگانى كه بعد از ايشان آمده اند، از اميرالمومنين على باعنوان وصى بسيار يادكرده اند، همان گونه كه همين عنوان براى امام برزبان و نوشته هاى دانشمندان اهل كتاب نيز رفته و مردم را از آن آگاه ساخته اند.
انكار وصيت ، يا گل اندودى بر روى خورشيد!  
از آنجا كه شهرت اميرالمومنين (ع ) به لقب وصى با سياست مذهب خلفا درتعارض بوده ، در انكار آن و كتمان نصوصى كه در اين مورد آمده است كوشش فراوان بهكار برده اند. نخست ام المومنين عايشه با حربه تبليغاتى قوى عليه شهرت امام (ع )به لقب وصى به مبارزه برخاست آن را به سختى منكر شد. و پس از اونيز پيروان مذهب خلفا طى قرون متمادى و بااشكال مختلف حملات خود را عليه اين شهرت امام (ع ) ادامه داده اند.
از مهمترين كارهايى كه مذهب خلفا در اين مورد بهعمل آورده است ، كتمان نصوصى بوده كه درباره وصيت آمده است . به طورى كه هرپژوهشگر متتبعى كتمان نصوصى را كه به طور كلى بر خلاف سياست خلفا و زمامداراندر مذهب ايشان صورت گرفته ، چه در مورد وصيت و چه غير آن ، آن را امرى بس دردناك وخطير خواهد يافت .
از نمونه هاى كتمان مذهب خلفا، امور دهگانه زير است كه آنها را بر حسب كتمان سنتپيغمبر از مهم آغاز كرده ، به اهم آنها خواهيم پرداخت .
انواع دهگانه كتمان  
1- حذف قسمتى از حديث سنت پيغمبر و نهادن كلامى مبهم به جاى آن .
2- حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن .
3- تاويل معناى حديث از سنت پيغمبر.
4- حذف بخشى از گفتار صحابى بدون اشاره به حذف آن .
5- حذف تمام روايات از سنت پيغمبر، بدون اشاره به حذف آن .
6- جلوگيرى از نوشتن حديث پيغمبر.
7- تضعيف روايات سنت پيغمبر(ص ) و كتابهايى كه به هيئت حاكمه تاخته و خردهگرفته است .
8- به آتش كشيدن كتابها و كتابخانه ها.
9- حذف قسمتى از خبر سيره صحابه و تحريف آن .
10- ساختن روايات دروغ به جاى روايات درست از سنت پيغبمر و سيره صحيح اصحاب .
1- حذف قسمتى از حديث و نهادن كلامى مبهم به جاى آن  
يكى از انواع پرده پوشى و كتمان در مذهب خلفا، حذف قسمتى از حديث سنت پيغمبر وتبديل آن به كلمه اى گنگ و مبهم است . مانند كارى كه طبرى و ابن كثير در خبر دعوت ازبنى هاشم در تفسير آيه انذر عشيرتك الاقربين كرده اند.
اين دو، سخن پيغمبر خدا(ص ) را كه در آن جلسه به على فرموده بود: او وصى و جانشينمن ميان شماست ، حذف كرده ، به جاى آن كذا و كذا (چنين و چنان ) گذاشتهاند كه چيزى را نمى رساند و گنگ مبهم است .
از همين نوع كتمان ، كارى است كه بخارى در صحيح خود با سيره صحابه ، در خبرعبدالرحمان ابى بكر كرده ، كه ما در گذشته از آن ياد كرده ايم . بخارى سخنعبدالرحمان ابى بكر كرده ، كه ما در گذشته از آن ياد كرده ايم . بخارى سخنعبدالرحمان را به مروان نقل نكرده و به جاى آن نوشته است :فقال عبدالرحمن شيئا. يعنى عبدالرحمان چيزى گفت ! و سخن عبدالرحمان را بهشيئا (چيزى ) كه مبهم و گنگ استتبديل نموده ! علاوه بر آن ، آنچه را ام المومنين عايشه از پيغمبر درباره حكم پدر مروانروايت نموده ، حذف كرده است !
از همين دست كتمان و پرده پوشى ، كارى است كه با خبر مشورترسول خدا(ص ) با اصحابش در مورد جنگ بدر و پاسخ اصحاب به آن حضرت نموده اند.توجه كنيد كه طبرى و ابن هشام مى نويسد:
خبر حركت قريش براى پاسدارى از كاروان تجارتيشان بهرسول خدا(ص ) رسيد، پيغمبر موضوع قريش را با يارانش در ميان گذاشت و با ايشانبه مشورت پرداخت . پس ابوبكر برخاست و سخن گفت و نيكو گفت ! آنگاه عمر برخاستو سخن گفت و نيكو گفت ! و سپس مقداد بن عمرو از جاى برخاست و گفت : اىرسول خدا! به آنچه كه خدايت فرمان داده اقدام كه ما نيز همراه تو هستيم و به خداسوگند كه ما سخن بنى اسرائيل را به تو نخواهيم گفت كه به موسى گفتند: فاذهب انتو ربك فقاتلا انا هينا قاعدون . يعنى تو با خدايت برو و با آنها بجنگ و ما همين جانشسته ايم ! بلكه مى گوييم : تو با خدايت به جنگ آنها برو، ما نيز همراه شما باايشان مى جنگيم ...
تا آنجا كه مى نويسد: رسول خدا وى را آفرين گفت و در حقش دعاى خير فرمود.
و در پاسخ سعد بن معاذ انصارى به حضرتش اين مطالب آمده است : اىرسول خدا! هر طور كه خودت خواسته و روا مى دارى اقدام كن كه ما هم همراه تو هستيم .به آن كس سوگند كه براستى تو را پيامبرى برانگيخته است ، هر گاه ما را فرمانپيشروى به درون دريا بدهى ، با تو پاى به درون آن خواهيم نهاد و كسى از ماسرپيچى نخواهد كرد. سپس مى نويسد: سخنان سعدرسول خدا(ص ) را شادمان و مسرور گردانيد.
توجه كنيد! مگر سخن آن دو صحابى - ابوبكر و عمر - به پيامبر خدا(ص ) چه بوده كهدر متن روايت حذف شده و كلمه نيكو گفت را به جانشين نشانيده اند؟! اگرپاسخ اين دو صحابى نيكو بوده ، چرا آن سخن نيكو را نياورده اند، در صورتى كهتمام سخنان مقداد مهاجرى ، و سعد معاذ انصارى رانقل كرده اند؟!
مسلم نيز همين خبر را چنين آورده است : رسول خدا(ص ) چون از آمدن ابوسفيان آگاه گرديدبا يارانش به مشورت پرداخت . در پاسخ پيغمبر ابوبكر سخن گفت ورسول خدا(ص ) روى از او بگردانيد. سپس عمر سخن گفت و پيغمبر از او هم روىگردانيد...
شگفتا. اگر پاسخ اين دو صحابى بجا و شايسته بوده ، پس چرا مورد بى مهرىرسول خدا(ص ) قرار گرفته و آن حضرت صورت خود را از ايشان برگردانيده است !!
در پيگيرى اينكه اين دو صحابى پيغمبر در آن روز چه گفته اند، به كتابهاى واقدى ومقريزى مراجعه كرديم و مى بينيم كه اين دو دانشمند مطلبى ديگر دارند. واقدى مىنويسد:
عمر در پاسخ پيغمبر گفت : اى رسول خدا! به خدا قسم كه قريش با همه غرور وافتخاراتش به سوى تو مى آيد. به خدا سوگند از آن زمان كه قريش ‍ عزت يافته ،طعم ذلت و خوارى را نچشيد و از آنگاه كه طغيان كرده ، تن به قانون و ايمانى نداده است. به خدا قسم كه افتخاراتش را از دست نخواهد داد و با تو بسختى خواهد جنگيد، پسبراى چنين پيكارى خودت را آماده كن و نيرويى در خور فراهم نما... (621)
از روايت ابن هشام و طبرى و مسلم دريافتيم كه عمر بعد از ابوبكر به سخن برخاسته واظهار نظر كرده است و طبرى و ابن هشام سخنان اين دو صحابى را نيكووصف كرده اند!
اما در روايت مسلم آمده كه پيغمبر نخست از سخن ابوبكر و سپس از بيان عمر روى گردانيداست . از همين جا در مى يابيم كه پاسخ ابوبكر و عمر سخت به هم شباهت داشته و يكمفهوم را مى رسانيده و چون واقدى و مقريزى سخن عمر را آورده اند و ازنقل سخن ابوبكر خوددارى نموده اند، از سخن عمر، محتواى سخن ابوبكر را مى توانمعلوم نمود. و از آنجا كه نقل سخنان اين دو صحابى را برخى از مردم خوش نداشته اند،سخن ايشان در روايت ابن هشام و طبرى و مسلم حذف شده و به خاطر همين پرده پوشيها وكتمان است كه كتابهاى ايشان در ميان پيروان مذهب خلفا از كتابهاى مورد اطمينان و معتبربه حساب مى آيد.
اما چون بخارى در صحيح خود، چيزى از آن خبر را، چه مبهم و چه غير مبهم ،نقل كرده است ، در ميان همه كتابهاى آن مذهب در صحت و درستى مطالب ، از شهرت و بلندآوازگى ويژه اى برخوردار مى باشد.
افزون بر اين ، طبرى و ابن كثير عبارت وصى من و جانشين من را از سخنپيغمبر خدا(ص ) در حديث انداز بنى هاشم به عبارت گنگ و مبهم كذا و كذاتغيير داده اند. زيرا كه اين خبر مردم را از حق مسلم على (ع ) در حكومت و فرمانروايى آگاهمى ساخت كه به هيچوجه صلاح نبود تا از آن آگاه شوند!
بخارى نيز سخنان عبدالرحمان بى ابى بكر را به شيئا (چيزى ) تغييرداده ، زيرا كه سخن عبدالرحمان به خلفايى مانند معاويه و يزيد و مروان برمى خورد، ومردم را از مطلبى آگاه مى ساخت كه شايسته نبود تا بر آن آگاهى يابند!
پاسخ ابوبكر و عمر در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى و صحيح مسلم تغيير داده شده است. زيرا سخنان آن دو صحابى مفاهيمى را در برداشته كه شايسته آن دو خليفه نخستيننبوده است . از اين روست كه هر يك از ايشان قسمتى از خبر را حذف كرده مطلب را گنگ ومبهم نموده اند!
اين قبيل كتمان و پرده پوشى نزد علماى مذهب خلفا بسيار به چشم مى خورد.
2- حذف تمام خبر از سيره صحابه با اشاره به حذف آن 
از ديگر موارد كتمان و پرده پوشى دانشمندان مذهب خلفا كارى است كه با نامهردوبدل شده بين محمد بن ابى بكر و معاويه صورت داده اند. در صورتى كه مى بينيمنصر بن مزاحم (م 212 ق ) در كتاب صفين و مسعودى (م 346 ق ) در كتاب مروج الذهب تمامنامه محمد بن ابى بكر را به معاويه آورده اند كه در آن ازفضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) و اينكه حضرتش ‍ وصى پيغمبر است سخنرفته و معاويه در پاسخ به او، به همه آنها در نامه خود اعتراف كرده است .
اما چون در متن و پاسخ آن مطالبى است كه انتشار آن لطمه به مقام خلفا مى زند، طبرى (م310 ق ) با اشاره به اسناد خبر هر دو نامه ، به بهانه اينكه مردمان سادهدل و عامى را توانايى شنيدن چنان مطالبى نيست ، از آوردن آنها شانه خالى كرده است . ويا به عبارت ديگر، او با آوردن چنان بهانه اى ، دانسته و عمدا حق را از همه مردم پنهانداشته است !!
ابن اثير (م 630 ق ) نيز كه بعد از طبرى آمده ، درست پا به جاى پاى نهاده و همان عذرو بهانه را آورده است !
ابن كثير هم كه بعد از هر دو آنها آمده ، به نامه محمد بن ابى بكر در جنگ كبير (622)خود اشاره كرده ، ولى به اين اندازه بسنده كرده است كه بگويد: در نامه خشونت بهكارى رفته است .
اينكه طبرى و ابن اثير درباره نامه فرزند ابوبكر و پاسخ معاويه به آن مى نويسد:مردم عامى را توان شنيدن آن نمى باشد، مقصودشان اين است كه مردم عامى و سادهدل پس از شنيدن محتواى آن دو نامه ، عقيده شان درباره خلفا تغيير خواهد يافت !
از اين دست كتمان و پرده پوشى و يا حذف تمام خبر با اشاره به آنچه كه آورده نشده ،نزد علما و دانشمندان مذهب خلفا اندك است .
3- تاويل معناى حديث از سنت پيغمبر 
از ديگر انواع كتمان و پرده پوشى در مذهب خلفا،تاويل معناى حديث و روايت است . كارى كه ذهبى (623) در شرححال نسائى - نويسنده سنن سنائى - انجام داده و در آنجا نوشته است :
از نسائى خواستند تا كتابى درباره فضايل معاويه بنويسد.
نسائى در پاسخ آن ها گفت : آيا درباره معاويه حديث اللهم لا تشبع بطنه (يعنى خداونداشكمش را سيرمگردان ) را در فضيلتش بنويسم ؟
آنگاه ذهبى مى نويسد:
دور نيست كه همين حديث منقبى باشد براى معاويه ! زيرا اينرسول خداست كه مى فرمايد: بار خدايا! هر كسى را كه من نفرين كرده يا دشنام دادم ،لعنت و نفرين مرا مايه پاكى و رحمت براى او قرار ده !!
اگر در اينجا ذهبى (م 748 ق ) سخن خود را با قيد احتياط و به كاربردن دور نيست در مورد حديث مزبور درباره معاويه آورده ، ابن كثير كه بعد از او آمده و بهسال 774 هجرى از دنيا رفته است قاطعانه مى گويد: وقد انتفع معاويه بهذه الدعوه فىدنيا و اخره ! يعنى بى گمان معاويه از اين دعا در دنيا و آخرتش بهرمند گرديده است !سخن او در اين مورد چنين است :
روايتى كه در شان معاويه آمده ، در صحيح مسلم ، باب من لعنه النبى او سبه جعله اللهله زكاه و طهرا از ابن عباس آمده است كه گفت : (624) من با بچه هامشغول بازى بودم كه پيغمبر خدا(ص ) آمد. من خودم را پشت در خانه اى پنهان كردم . ولىپيغمبر پيش آمد و با كف دست بر پشتم زد و گفت : برو و معاويه را صدا كن . رفتم وبازگشتم و گفتم : مشغول غذا خوردن است . بار ديگر فرمود: برو و بگو معاويه بيايد.رفتم و بازگشتم و گفتم : هنوز مشغول خوردن است . اينجا بود كهرسول خدا(ص ) فرمود: خدا شكمش را سير نكند. اين سخن مسلم است در صحيح او. (625)
همين حديث را ابن كثير در تاريخ خود آورده و بر اين سخن پيغمبر كه فرموده است برو وبگو معاويه بيايد، اين مطلب را اضافه كرده كه معاويه از نويسندگان وحى بودهاست ! او اين خبر را، به نقل از ابن عباس ، چنين آورده است :
من با بچه ها مشغول بازى بودم كه رسول خدا(ص ) آمد. من با خود گفتم او تنها بهسراغ من مى آيد. اين بود كه پشت در خانه اى پنهان شدم ، ولى پيغمبر پيش آمد و با كفدست يكى - يكى دو بار بر پشتم زد و گفت برو معاويه را صدا كن . معاويه يكى ازنويسندگان وحى بوده است . من رفتم و او را گفتم كه به خدمت پيغمبر(ص ) برسد، امابه من گفتند او مشغول غذا خوردن است . من برگشتم و به حضرتش گفتم : دارد غذا مىخورد. بار ديگر فرمود برو او را بخوان تا بيايد. من رفتم ، ولى به من گفتند اومشغول غذا خوردن است ! مرتبه سوم بود كه پيغمبر فرمود: خدا شكمش را سير نكند.
معاويه بعد از آن تاريخ روى سيرى به خود نديد. او از اين دعا در دنيا و آخرتش بهرمندگرديده است . زيرا در دنيا، هنگامى كه حكومت شام (626) را در اختيار او نهادند، هر روزهفت نوبت غذا مى خورد و هر نوبت يك كاسه برايش مى آوردند پر از گوشت و پياز كه آنرا يك تنه مى خورد. او هفت نوبت غذاى گوشت دار مى خورد و علاوه بر آن شيرينى و ميوهبسيار تناول مى كرد و مى گفت : به خدا قسم كه خسته شدم ولى سير نشدم ! اين خودنعمتى است و هر پادشاهى آرزوى داشتن چنين معده اى را دارد!
و اما آخرتش ، مسلم اين حديث را به دنبال حديث ديگر آورده كه بخارى و ديگران آن را ازراههاى مختلف از گروهى از اصحاب روايت كرده اند كهرسول خدا(ص ) فرمود:
بار خدايا من هم بشرى هستم ، پس اگر يكى از بندگانت را دشنام دادم و يا با تازيانهزدم و يا نفرينش نمودم كه سزاوار و مستحق آن نباشد، آن را كفاره گناهانش قرار ده تابدان وسيله در روز قيامت به تو نزديكتر گردد.
پس مسلم با تركيب اين دو حديث ، فضيلتى براى معاويهقائل شده و به غير از اين ، چيزى درباره معاويه نيامده است . (627)
ابن كثير گفته است كه دعاى پيغمبر در حق معاويه موجب خير دنيا و آخرتش شده است . اوخير دنيا را در پرخورى و شكمبارگى پادشاهان و شخص معاويه اعلام مى كند و خيرآخرتش را به حديثى مستند مى سازد كه به پيغمبر نسبت مى دهند كه حضرتش - معاذالله -مومنين را لعن و نفرين مى كرده ، ولى دعا نموده تا اين لعن و نفرين او موجب پاكى وپاكيزگى آنان شود. و همين كه مسلم اين حديث را در آخر باب لعن و نفرينپيغمر آورده ، براى معاويه بهشت و نزديكى به خدا در روز قيامت ثابت كرده است!
و بدين سان ، اينان احاديث و اخبارى را كه در ذم و زشتى قدرتمندان از خلفا وفرمانروايان آمده است ، به تعريف و ستايش ايشانتاويل و معنى نموده اند!
ما در همين جا درباره اين روايتشان كه پيغمبر خدا(ص ) - معاذ الله - مومنين را لعن و نفرينمى كرده است به بحث و تحقيق مى پردازيم .
درباره لعن پيامبر بر مومنان
مسلم در صحيحش در باب من لعنه النبى آورده است كهرسول خدا(ص ) فرموده است :
بارخدايا، من با تو قرار مى گذارم و تو هرگز خلاف آن نخواهى كرد: از آنجايى كه منهم بشرم ، پس هر مومنى را كه آزردم و يا دشنامش دادم و يا لعن و نفرينش نمودم و ياتازيانه اش زدم تو آن را در روز قيامت براى او مايه دعا و پاكى و تقرب به خودتقرار ده !
من اين مطالب را مى نويسم و از عظمت آنچه به پيغمبر خدا(ص ) نسبت داده اند، حس مى كنمكه دشنه اى در قلبم فرو مى رود.
اينان اين حديث را در مقابل كلام خدا و خطاب به پيامبرش روايت مى كنند كه فرموده است :انك لعلى خلق عظيم . يعنى تو اى پيغمبر سجاياى اخلاقى عظيمى دارى . و بجاست تا آنرا در رديف نوع دهم از انواع كتمان و پرده پوشى قرار دهيم .
يعنى قرار دادن روايات ساختگى به جاى روايات صحيح ؛ زيرا اينان چنان روشى را بهرسول خدا(ص ) نسبت داده اند، در برابر آنچه از سيره راستين پيامبر در باب علو اخلاقكريمه او در نزد همه مسلمانان به حد تواتر رسيده است .
اينان اين قبيل روايات را از آن رو به رسول خدا(ص ) نسبت داده اند، تا روايت ام المومنينعايشه را در مورد لعن و نفرين پيغمبر به حكم بن ابى العاص ، پدر مروان ، خليفه اموى، كه پيش از اين آورديم ، كتمان كرده بر آن سرپوش بگذارند و يا روايتى را كه به حدتواتر از پيغمبر اسلام (ص ) درباره معاويه رسيده ، به مدح و ثناى وىتاويل و معنى كنند، همان گونه كه ابن كثير چنين كرده است .
و چون ما اين قبيل احاديث را در جلد دوم كتاب احاديث ام المومنين عايشه و جلد سوم كتاب نقشائمه در احياء دين مورد ارزيابى قرار داده ايم ، موردى براى طرح آنها در اينجا نمىبينيم .
بر سر سخن بازآييم
بار ديگر به بحث درباره تاويل معناى روايت ، از انواع كتمان و پرده پوشىبازگرديم .
از اين نوع تاويل ، خبر برداشتن حد شرابخوارگى است از ابو محجن به وسيله سعد بنابى وقاص كه ابن فتحون و ابن حجر در مقامتاويل سخن سعد كه بى هيچ ملاحظه و پرده پوشى گفته بود: به خدا سوگند كه تورا به جرم شربخوارگى حد نخواهيم زد، برآمده اند.تفصيل اين رويداد بعدها در همين كتاب خواهد آمد.
همچنين در بحثى كه در آينده نزديك درباره اين نص پيغمبر(ص ) كه فرموده است تعدادائمه و جانشينان حضرتش دوازده نفر مى باشند خواهيم داشت ، روشن خواهيم كرد كهچگونه چگونه دانشمندان مذهب خلفا كوشيده اند تا آن راتاويل نمايند، با اينكه مى ديدند اين حديث با همه صراحتى كه دارد، جز بر امامان دوازدهگانه از خاندان پيغمبر(ص ) درست در نمى آيد. با وجود اين ، هر يك از دانشمندان حديثشناس آن مذهب كوشيده اند تا آن را بر غير از ائمه دوازده گانهاهل البيت تاويل نمايند، ولى تاويل آن به گونه اى بوده كه رضايت خاطر عالمانديگران مذهب را فراهم نساخته ، در مقام انتقاد و خرده گيرى از آن برآمده و آن را رد كردهاست !
و باز همين نوع كتمان ، كارى است كه دانشمندى چون طبرانى با حديث زير كرده اند.
در مجمع الزوائد از قولسلمان فارسى آمده است كه گفت از پيغمبر خدا(ص ) پرسيدم : اى پيامبر! هر پيامبر راوصيى بوده است وصى تو كيست ؟ رسول خدا(ص ) مرا در آن روز پاسخى نداد. اما پس ازچندى مرا ديد و فرمود: سلمان ! شتابان به خدمتش رسيده و گفتم : بله . فرمود: مى دانىوصى موسى چه كسى بود؟ جواب دادم : آرى ، يوشع بن نون . فرمود چرا؟ زيرا داناتراز همه مردم بود. پيغمبر(ص ) فرمود: وصى من و رازدار من و برگزيده ترين يادگار من، كسى كه پيمانم را به سامان برساند و دينم را ادا كند، على بن ابيطالب خواهد بود.
هيثمى ، نويسنده مجمع الزوائد، در اينجا اضافه كرده و مى نويسد: طبرانى اين خبر راآورده و گفته است : اينكه آن حضرت اضافه كرده و مى نويسد: طبرانى اين خبر را آورده وگفته است : اينكه آن حضرت گفته وصى من ، على را بر خانواده اش وصى قرار داده ، نهبه خلافت و جانشينى خود. (628)
بحثى در حديث مزبور و تاملى در تاويل طبرانى
براى آنكه دريابيم تا چه پايه برداشت طبرانى از اين حديث شريف مقرون به صحتاست ، حديث شريف نبوى را از سه زاويه (سوال كننده ،اصل سوال ، و حكمتى را كه پيغمبر در دادن پاسخ به كار برده ) مورد بررسى قرار مىدهيم .
پرسنده ، سلمان فارسى است كه مردى بوده ايرانى و نه از خاندان عبدالمطلب و يا ازبستگان و نزديكان زنان پيغمبر، و يا دامادهاى او كه علاقمند باشد تا بداند پيغمبرخدا(ص ) چه كسى را به سرپرستى خانواده اش گمارده است .
سلمان كسى است كه سالها پيش از آنكه به دسترسول خدا(ص ) مسلمان شود، با رهبانان نصارا و دانشمندان مسيحى همدم و معاشر بوده ، ازايشان دانش امتهاى پيشين و اخبار پيامبران و اوصياى آنها را فرا گرفته و از اين جهت استكه از پيغمبر اسلامى مى پرسد هر پيامبر را وصى بود، وصى شما كيست ؟
بنابراين سلمان از وصى پيغمبر بر شريعتش و جانشين او بر امتش جويا مى شود، نهاينكه گفته باشد: سرپرست هر خانواده ، شخصى را وصى خود قرار مى دهد تا پس ازاو سرپرستى افراد خانواده اش را بر عهده بگيرد، حالا وصى پس از تو كيست ؟ تا ازآن دانسته شود كه او از جانشين پيغمبر در ميان خانواده اشسوال كرده و نه چيز ديگر!
اين شيوه پيغمبر خدا(ص ) بود كه در امور بسيار مهم ، فرمان آسمانى را پاس ‍ مى داشت، همان طور كه در مدينه فرمان خدا را در گردش از بيت المقدس ‍ به سوى كعبه پاسداشته است . با اينكه از پيش مى دانست كه سرانجام قبله او كعبه خواهد بود. تا اينكه اينآيه بر او نازل شد: قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبله ترضاها. (بقره /144). يعنى ديديم كه روى به آسمان كرده اين سو و آن سويش را مى نگريستى ، پس ماتو را به سوى قبله اى كه مورد علاقه توست مى داريم .
و چون رسول خدا(ص ) آزمندى عرب و همچشمى آنان را در امر حكومت و زمامدارى مى دانست ،كه به پاره اى از آنها گذشته اشاره كرديم ، و جامعه اسلامى كوچك مدينه كه تازه بهوسيله پيغمبر بنيان نهاده شده بود توانايى شنيدن و انتشار خبر ولايتعهدى امام على بنابيطالب و زمامدارى او را پس ‍ از پيغمبر خدا(ص ) نداشت ،رسول خدا(ص ) پاسخ سلمان را مدتى به تاخير انداخت . و شايد حضرتش پاسخ سلمانرا درست هنگامى داده باشد كه به وى اجازه داده شد و در آن وقت بود كه سلمان را درستهنگامى داده باشد كه به وى اجازه داده شد و در آن وقت بود كه سلمان را با طرح اينسوال كه وصى موسى چه كسى بوده ؟ آماده شنيدن پاسخ خود فرموده است. زيرا كه حضرتش مى دانست سلمان بر اين مساله توسط علماىاهل كتاب اطلاع و آگاهى كامل دارد. و چون از او پاسخ شنيد كه يوشع بن نون وصىموسى بوده است ، با طرح سوالى ديگر كه چرا و پاسخ وى كهاو از همه بنى اسرائيل داناتر بوده است ، پيامبر به او فرمود: پسوصى من ... على بن ابيطالب است .
حكمت در پاسخ پيغمبر از اين قرار است :
1- اينكه رسول خدا(ص ) به يوشع بن نون از آن رومثل زده است كه او از ميان اوصياى پيامبران از مشهورترين آنهاست و حضرت موسى او راجانشين بعد از خود قرار داد و هم او بود كه سرپرستى قوم بنىاسرائيل و فرماندهى سپاه ايشان را پس از او در جنگها بر عهده داشت ، همچنان كه على (ع )نيز پس از پيغمبر در مدت زمامداريش چنين بوده است .
2- اينكه پيغمبر از سلمان علت انتخاب يوشع را به عنوان وصى موسى پرسيده ، وسلمان هم پاسخ داده او داناترين ايشان بوده ، با همين پرسش و پاسخساده ، رسول خدا(ص ) آشكارا اعلام كرده است كه على بن ابيطالب نه از آن رو كه پسرعموى اوست و يا اينكه با شجاعت بى نظير خود مدافع سرسخت اسلام در جنگهاى بامشركين بوده است ، بلكه او را چون داناترين مردم است به وصايت خود برگزيده است .يا به عبارت ديگر، او صلاحيت و قابليت على (ع ) را براى وصايت خود و سرپرستىاسلام و مسلمانان اعلام كرده و با اين سخن آن را تاكيد كرده كه : او سرنگهدار من ، وبهترين بازمانده و يادگار من است ، كه همين سخن اخير پيغمبر(ص ) را طبرانى بهميل و خواسته خود تاويل كرده و آن را چنين آورده است :
بهترين بازمانده از خانواده من است . و بدين سان حديثى را كه نتوانسته است تا جاىدستكارى در آن بيابد، بنا به ميل خود آن راتاويل نموده است !
سرگردانى دانشمندى ديگر در تاويل معناى وصيت
ابن ابى الحديد شافعى ، در شرح لفظ وصيت كه در سخن اميرالمومنين (ع ) آمده وفرموده است : لا يقاس بال محمد(ص ) من هذه الامه احد... هم اساس الدين ... و لهم خصائصحق الولايه ، وفيهم الوصيه والوارثه ، يعنى كسى را در اين امت باآل محمد قياس نتوان كرد... آنان پايه هاى ايمانند... و حق ولايت و سرپرستى ويژه ايشاناست و وصيت و مقام وراثت در ميان آنان است ، مى نويسد:
اما موضوع وصيت ، ما هيچ شك نداريم كه على (ع ) وصى پيغمبر خداست و هر كس كه بااين موضوع مخالفت كند در نزد ما منسوب به لجبازى و دشمنى است . اما، ما وصيت را نصىبر خلافت معنا نمى كنيم ، بلكه آن را به معناى ديگرى مى دانيم كه اگر دقت و كشفشود، چه بسا كه برتر و بالاتر از اين موضوع باشد!
در پاسخ نظريه اين دانشمند مى گوييم كه على (ع ) نفرموده است كه حق ولايت و وصايتو وراثت مخصوص من است تا بتوان از سخن وى اين نتيجه را گرفت كه سرپرستى ووصايت بر خانواده پيغمبر خدا حق ويژه على مى باشد، بلكه آن حضرت فرموده است :آل محمد اساس و پايه هاى دين مى باشند و وصايت و جانشينى پيغمبر ويژه آنهاست .
امام اين صفات را، كه وصيت نيز از آن جمله است ، از ويژگيهاىآل محمد دانسته و اين به آن معنا نيست كه خانواده محمد بر خانواده محمد حق وصايت دارند!بنابراين امام ، وصيت را از ويژگيهاى آل محمد(ص )، كه خود يكى از آنها بوده و يازدهفرزندش را نيز شامل مى شود، ثابت و محقق دانسته است .
اين است كه علامه شافعى مذهبى چون ابن ابى الحديد در معناى وصيت دچار سرگردانىشده ، جراءت آن را را هم نداشته كه آشكارا تاويل و برداشت طبرانى را تكرار كند. ايناست كه مى گويد: ما وصيت را به معناى نصى بر خلافت نمى دانيم ، بلكه آن را معانىديگرى مى باشد!
جاى آن دارد كه از ابن ابى الحديد بپرسيم معانى ديگرى را كه براى وصيتقائل شده ، ولى نامى از آنها نبرده ، چيست ؟!
كوتاه سخن اينكه دانشمندان در اين نوع كتمان و پرده پوشى ، آنچه را كه از سنت و حديثو سيره پيغمبر خدا(ص ) و سيره اهل بيت و اصحاب آن حضرت مخالفت مصلحت و سياست هيئتحاكمه وقت بر مسلمانان از خلفا و فرمانروايان مى يافتند كه انتقاد و خرده گيرى ازايشان را موجب مى شده ، آن را به صورتى تاويل و معنا كرده اند كهشامل مدح و منقبت و مصلحت آنان باشد.
4- حذف بخشى از گفتار اصحاب بدون اشاره به حذف آن 
از انواع ديگر پرده پوشى و كتمان مذهب خلفا، حذف پاره اى از خبرى است كهنقل مى كنند، بدون اينكه به چنين دستكارى در آن اشاره اى كرده باشند. مانند كارى كهبر سرقصيده صحابى انصارى ، نعمان بن عجلان ، آورده اند كه ما به دو بيت آن درقسمت اشعارى كه در موضوع وصيت سرده شده است استشهاد كرده ايم .
زبير بن بكار اين قصيده را به طور كامل ، ضمن بازگو كردن ماجراى سقيفه ودرگيريهاى لفظى بين مهاجرين و انصار، و استدلال هر يك از آنها آورده و از آن جملهسخنان عمروعاص را عليه انصار، و استدلال هر يك از آنها آورده و از آن جمله سخنانعمروعاص را عليه انصار متذكر شده كه نعمان ضمن قصيده اى به پاسخگويى اوپرداخته و در ضمن ، پايمردى انصار را در يارى پيامبر و شركت در جنگهاى آن حضرتبا قريش برشمرده و خاطرنشان كرده است كه اين انصار بودند كه آوارگان قريشى رابه زير چتر حمايت خود گرفته و آنان را در داروندار خويش شريك كرده اند. آنگاه سخنبه كودتاى سقيفه كشانيده و گفته است :
و گفتند كه انتخاب سعد براى خلافت روا نيست ، در حالى كه شما انتخاب ابوبكر رادرست دانستيد!
و اگر چه ابوبكر شايستگى آن را دارد و بخوبى از عهده آن بر مى آيد، اما على بهفرمانروايى شايسته تر و سزاوارتر است . ما طرفدار على بوديم ، و از آنجايى كهتو اى عمرو نمى دانى ، او شايستگى زمامدارى را دارد.
او به يارى خداوند مردمان را به راه راست راهبر است و از پليدى و سركشى و زشتى بازمى دارد.
او وصى پيامبر خداست و پسر عموى او. و كشنده رزم آوران و سران كفر و گمراهى است .
اما، اين يكى ، سپاس خداى را كه كوردلان را به راه راست راهبر است و كران را از سنگينىگوش نجات دهنده .
او تنها يار و همدم رسول خدا(ص ) در غار بوده و دوست و مصاحب راستگوى او در سالهاىگذشته .
ابن عبدالبر تمام اين قصيده را در شرح حال نعمان بن عجلان صحابى در كتاب استيعابخود آورده ، ولى اين دو بيت را از آن انداخته است :
او به يارى خدا مردمان را به راه راست راهبر است و از پليدى و زشتى و سركشى باز مىدارد.
او وصى پيامبر خداست و پسر عموى او. و كشنده رزم آوران و سران كفر و گمراهى است .
اين دانشمندان اين دو بيت را از قصيده نعمان از آن رو انداخته است كه در آن از على ، پسرعموى پيغمبر، به عنوان وصى او ستايش و تعريف شده ، ولى دو بيت ديگر را كهشامل تعرف و تحسين ابوبكر بوده بر جاى گذاشته است !
ابن اثير كه بعد از ابن عبدالبر آمده است ، در شرححال نعمان در كتاب اسد الغابه مى نويسد: از اشعار او قصيده اى است كه در آن از كارها وخدمات انصار سخن گفته و به دنبال آن به موضوع خلافت پس از پيغمبر پرداخته است...
آنگاه ابن اثير تنها چند بيتى از ابتداى قصيده نعمان را، كهشامل فعاليتهاى انصار است ، آورده و بقيه آن را كه بيانگر خلاف و دودستگى در امرخلافت بين انصار و مهاجران بوده ، و نيز دو بيتى را كهشامل مدح امام (ع ) و مخصوصا اينكه او وصى پيغمبر(ص ) بوده حذف نموده است !!
بعد از ابن اثير، ابن حجر آمده و در شرح حال نعمان عجلان مى نويسد: او اشعارى سرودهو در ضمن آن به قوم خود انصار باليده است ! و سپس چند بيتى از اشعار او را كهشامل فعاليتها و خدمات انصار و افتخارات ايشان بودهنقل كرده و از آوردن بقيه آنها كه در موضوع خلافت بوده ، شانه خالى نموده است !
و بدين سان هر چه زمان پيش مى رفته و بر ارقام و اعداد تاريخ افزوده مى شده ، علماىاين مذهب نيز قلمشان در حذف رواياتى كه با مذاق ايشان سازگارى نداشته تيزتر، و مارا از دسترسى و درك حقايق تاريخى دورتر ساخته اند.
مثلا مى بينيم كه زبير بن بكار (چ 256 ق ) ناخودآگاه در كتاب الموفقيات خود مسالهاختلاف در موضوع خلافت بعد از رسول خدا(ص )، و آنچه را كه در روز سقيفه بر زبانمهاجرين و انصار از نظم و نثر رفته ، از جمله قصيده نعمان بن عجلان را و آن دو بيت او راكه شامل فضايل و مناقب اميرالمومنين (ع ) است ، آورده و چيزى از دست ننهاده است . اما ابنعبدالبر (م 463 ق ) متوجه اين اشتباه بزرگ زبير بن بكار شده ، آن دو بيت مخصوصوصايت را حذف كرده است !
ابن اثير نيز كه در سال 638 چشم از جهان پوشيده و بعد از ابن عبدالبر آمده مى بيندكه اختلاف در مساله خلافت بعد از پيغمبر سوال برانگيز است ، اين بوده كه از قصيدهنعمان ابياتى كه از وجود اختلاف در ميان مهاجرين و انصار بر سر خلافت سخن مى گفتهحذف كرده و انداخته است و فقط نوشته كه در اشعار او درباره خلافت سخن رفته است . ونيز ابياتى را كه درباره امام (ع ) و موضوع وصايت او آمده حذف كرده است!
ابن حجر كه بعد از اين دو دانشمند سرشناس مذهب خلفا آمده و بهسال 852 درگذشته است ، خود را راحت كرده و اصلا نگفته كه در قصيد نعمان از موضوعخلافت سخن رفته است !!
اين است كه مى گوييم هر چه بر عمر تاريخ افزوده شد، دانشمندان بلند آوازه مذهب خلفانيز آن دسته از حقايق تاريخى را كه گفتنش در مصلحت مذهب آنان نبوده بيشتر به زيرچاقوى حذف و تحريف خوابانيدند!
اگر بار ديگر به آنچه در مبحث وصيت آمده است بازگرديم ، و يا آنچه را در مبحث انواعكتمان و آنچه را در خبر وصيت كتمان كرده اند از نظر بگذرانيم ، بخوبىدرخواهيم يافت كه انتشار خبر تعيين على (ع ) به عنوان وصى پيغمبر از جانب آن حضرت ،درد آورترين مساله اى بوده كه مذهب خلفا با آن مواجه بوده و آن را ناخوش داشته اند و هماز اين روست كه اين موضوع را از قصيده و خبر حذف كرده اند؛ بدون اينكه به حذف خوداشاره اى كرده باشند.
اين قبيل كتمان و پرده پوشى در مذهب خلفا، چه كتمان حديث شريف و سيره پيغمبر(ص ) ياسيره اصحاب او، بسيار متداول و از انواع ديگر كتمان در اين مذهب رايجتر است ؛ به طورىكه اگر بخواهيم به غير از مورد وصيت ، موارد ديگر حذف و از قلم انداختن ايشان رابياوريم سخن به درازا خواهد كشيد.
5- حذف تمام روايت از سنت پيغمبر، بدون اشاره به آن 
ابن هشام (629) آنچه را كه در كتاب سيره خود از سنت پيغمبر آورده از كتاب سيره ابناسحاق به روايت بكائى گرفته است . او خود در باره طرح كتابش ‍ مى نويسد:
من برخى از نوشته هاى ابن اسحاق را در اين كتاب نياورده ام ...
و از چيزهاى كه بارگفتنش از مقام حديث مى كاهد و آنهاى را كه مردم دوست ندارند گفتهشود، خوددارى نموده ام !
از مواردى كه ابن هشام به بهانه دوست نداشتن مردم از سيره ابن اسحاق حذف كرده ، خبردعوت رسول خدا (ص ) از بنى عبدالمطلب به هنگامنزول آيه و انذر عشيرتك الاقربين است كه طبرى آن را به سند خود از ابن اسحاق آورده ونوشته است كه رسول خدا (ص ) در دعوت خود به بنى عبدالمطلب فرمود:
كداميك از شما مرا در اين مهم يارى و كمك خواهد داد تا برادر و وصى و جانشين من در ميانشما باشد؟ همه آنها از اين پيشنهاد روى بگردانيدند، مگر على بن ابى طالب كه گفت ،من اى رسول خدا تو را در اين كار يار و ياور خواهم بود، كه پيغمبر پس گردنش راگرفت و فرمود: اين ، برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست . از او شنوايى داشته ،فرمانبردارش باشيد.
با شنيدن اين سخن پيغمبر، حاضران از جاى برخاسته در حالى كه مى خنديدند بهابوطالب گفتند: به تو فرمان مى دهد تا گوش به فرمان و مطيع فرزندت باشى.(630)
ابن هشام ، اين خبر و اخبار بسيار ديگرى را كه بهقول خودش مردم از شنيدن آنها ناراحت مى شوند حذف كرده و نياورده است . البته منظور اواز مردم ، همان گردانندگان و دارودسته خلافت مى باشند، (631) نه توده مردم عامى .و به همين مناسبت سيره ابن اسحاق به دست فراموشى سپرده شده و مورد بى مهرى قرارگرفته است . زيرا كه در آن اخبارى آمده است كهمايل به انتشار آن نيستند. اين است كه همه نسخه هاى كتاب سيره ابن اسحاق ناياب شده ،(632) و به جاى آن سيره ابن هشام به شهرت رسيده و از معتبرترين كتب سيره در مذهبخلفا به مردم معرفى شده است !
اما طبرى كه پس از ثبت آن رويدادها مهم در تاريخش به اهميت چنان نصى در حق امام على (ع) متوجه مى شود، در مقام تدارك آن در كتاب تفسيرش ‍ برآمده و با همان سند درذيل آيه مزبور مى نويسد:
رسول خدا(ص ) فرمود: فايكم يوازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و كذا و كذا!يعنى كداميك از شما مرا در اين مهم يارى خواهد نمود، تا برادر من و چنين و چنان باشد! آنوقت پيغمبر گفت : ان هذا اخى و كذا و كذا فاسمعوا له و اطيعوا. يعنى اين برادر من است وچنين و چنان ، پس گوش به فرمانش داريد و فرمانبردارش باشيد! و مردم برخاستند وخنديدند و به ابوطالب گفتند... (633)
و همين كار را هم ابن كثير در تاريخش (634) درباره اين خبر، و در تفسيرش ‍ در تفسيرآيه مورد بحث نموده و اين همان چيزى است كه ما آن را حذف پاره اى از خبر، با آوردنكلامى گنگ و مبهم به جاى آن مى ناميم .
بيشتر از اين ، كارى است كه محمد حسين هيكل انجام داده و آن اين است كه خبر بالا را او درصفحه 104 چاپ اول كتاب حياه محمد چنين آورده است :
كداميك از شما مرا در اين مهم يارى خواهد داد تا برادر من و وصى من و جانشين من در ميانشما باشد. آن وقت همان را در چاپ دوم سال 1354 و در صفحه 139 كتابش حذف كردهاست ! (635)
به هر حال اين نوع كتمان ، يعنى كتمان تمام خبر بدون اينكه اشاره اى هم به آن شدهباشد، در نزد دانشمندان مذهب خلفا فراوان يافت مى شود.
6- جلوگيرى از نوشتن سنت رسول خدا(ص )  
از مهمترين انواع كتمان و پرده پوشى سنترسول خدا(ص ) در مذهب خلفا، نهى خلفاست از نوشتن سنت پيغمبر. سرآغاز چنين نهى درهمان زمان رسول خدا(ص ) انجام شده ، به اين معنى كه مهاجران قريش ، عبدالله بن عمروبن العاص را از نوشتن حديث پيغمبر مانع شدند و به او گفتند:
تو هر چه را كه از پيغمبر مى شنوى مى نويسى ، در صورتى كهرسول خدا هم بشر است و در خوشحالى و خشم سخنى از دهانش بيرون مى آيد!
و باز همين مهاجران قريشى بودند كه مانع نوشتن وصيتنامه پيغمبر در آخرين دقايق حياتحضرتش شدند! و نيز همين قريشى بودند كه چون پس ازرسول خدا(ص ) بر مسند قدرت و حكومت تكيه زدند، با تمام قوا از نوشتن سنت پيغمبرممانعت به عمل آوردند!
جلوگيرى از نقل و نوشتن سنت پيغمبر(ص ) همچنان ادامه داشت تا اينكه عمر بن عبدالعزيزاموى اين قيد و بند را برداشت و فرمان تدوين حديث پيامبر را صادر فرمود.
شرح مفصل منع دستگاه حكومتى از نوشتن حديث پيغمبر اسلام بزودى در جلد دوم همين كتابو در مبحث مصادر تشريعى اسلام از ديدگاه دو مذهب خواهد آمد. البته چگونگى جلوگيرى ازنوشتن وصيت پيغمبر در بخش اخبار چ گذشته است .
و خدا مى داند كه طى اين همه قرون طولانى چه مقدار از احاديثرسول خدا(ص ) در امر وصيت ، به همراه احاديث فراوان ديگرى به سبب جلوگيرى ازنوشتن آنها دستخوش فراموشى گرديده است . ما به اين نوع از كتمان با آوردن دو خبربسنده مى كنيم .
خبر نخست ، خبر برخورد معاويه و عمروعاص با انصار است كه آن را ابوالفرجاصفهانى در كتاب اغانى به طور مشروح آورده كه فشرده آن به شرح زير است :
گروهى از نمايندگان انصار بر درگاه معاويه حاضر شده از پردازش ، سعد ابودره ،خواستند كه براى انصار از معاويه اجازه ورود بگيرد. حاجب به درون رفت و در حالى كهعمروعاص نزد معاويه نشسته بود گفت : انصار بردرند. عمرو، رو به معاويه كرد و گفت:
اى اميرالمومنين ! اين چه لقبى است كه اينان آن را مانند نسبى به كار مى برند؟! اگرموافقت كنى فرمان ده تا آنان را به انسابشان بخوانند. معاويه گفت : مى ترسم كه درآخر كار به رسوايى بكشد! عمرو گفت : تو اين دستور را بده ، اگر عملى شد كه توپيش برده كوچكشان كرده اى ، وگرنه ، همين نام ارزانى آنها باد. پس معاويه به حاجبخود گفت : برو و بگو هر كس از ميان شما از فرزندان عمرو بن عامر است اجازه دارد واردشود. حاجب بيرون رفت و پيغام معاويه را بگذارد و همه فرزندان عمرو بن عامر واردشدند، ولى از انصار هيچكس قدم جلو نگذاشت . معاويه نگاهى خشمگين به عمرو انداخت وگفت : خاك بر سرت . آنگاه به دربان خود گفت : برو به آنها بگو هر كس كه ازقبايل اوس و خزرج بردر است ، وارد شود. حاجب بيرون آمد و فرمان معاويه را ابلاغ كرد،اما هيچكدام از آنها قدمى به جلو نگذاشتند. پس ناگزير گفت : برو بگو انصار واردشوند. همه انصار و پيشاپيش آنها نعمان بن بشير، در حالى كه حركت مى كردند و ايناشعار را مى خواند، وارد شدند:
اى سعد تو مشخصاتى ديگر بر ما مگذار كه ما را نسبى بجز انصار نمى باشد و به آنپاسخ نخواهيم داد.
نسبى كه خداوند براى ما برگزيده است و بر كافران اين نسب گران مى آيد.
آنهايى را كه از شما در جنگ بدر به درون چاه سرنگون گرديده اند،اهل آتش ‍ دوزخند.
و چون نعمان بشير اشعار خود را به پايان برد خشمناك از كاخ معاويه بيرون رفت . امامعاويه كسى را به دنبالش فرستاد تا بازش آوردند. پس ملاطفت كرد و رضايت خاطرشرا فراهم نمود و خواسته او و همراهانش را برآورده ساخت . آنگاه روى به عمرو عاص كردو گفت : ما نيازى به اين همه دردسر نداشتيم ! (636)
در اين خبر مى بينيم كه هيئت حاكمه از انتشار لقب انصار كه از سنت پيغمبراست و مدح و ستايش ياران يمانى او را در پى دارد كه نه هواداران هيئت حاكمه اند و نه ازبستگان ايشان ، جلوگيرى مى كند و از همه اينها اين نتيجه به دست مى آيد كه هيئت حاكمهاز راه دشمنى با دشمنانشان از انتشار سنت پيغمبر مانع مى شوند؛ از هر راهى كه شدهباشد، حتى از اين طريق !!
خبر دوم را هم ابوالفرج اصفهانى در كتاب اغانى ازقول ابن شهاب بن اين شرح آورده است :
خالد بن عبدالله قسرى به من گفت كتابى در انساب برايم بنويس . من هم فرمان بردم ودر نوشتن آن از قبيله مضر شروع كردم . پس از چندى كه به خدمتش رسيدم به من گفت : چهكردى ؟ پاسخ دادم :
به نوشتن نسب مضر پرداخته ام ، و هنوز آن را به پايان نبرده ام . گفتن : مضر را رها كنكه خدا ريشه آنها را قطع كند. ادامه آن لازم نيست . كتابى در سيره برايم بنويس . گفتمنوشتن سيره مرا به نوشتن سيره على بن ابيطالب مى كشاند. آيا موافقى آن را بنويسم؟ گفت : نه ، مگر اين
كه موضوعى پيدا كنى كه او را در قعر جهنم مجسم كند! (637)
مى بينم كه هيئت حاكمه حتى از نوشتن نام اميرالمومنين (ع ) هم جلوگيرى مى كند، مگر اينكهاز او به زشتى ياد شده باشد. با اين حساب چگونه اجازه مى دهد تا سنت پيغمبر اسلام(ص ) كه آشكارا حضرتش ، على (ع ) را بركشيده و او را به عنوان وصى و جانشين بعداز خودش تعيين و معرفى كرده است نوشته شود؟!
خلفا با تمام قوا از نوشتن و انتشار احاديث و سنت پيغمبر اسلام (ص ) جلوگيرى مىكردند و سرنوشت هر كس كه طى اين قرون با دستور ايشان به مخالفت برمى خاست وسنت پيغمبر را روايت و يا احاديثى را كه بر خلاف سياست ايشان بودنقل مى نمود و يا مى نوشت ، همان گونه كه نمونه آن را خواهيم آورد، چنين بود كه يا اورا درهم مى كوبيدند و منزويش ‍ مى ساختند، و يا به دست جلادش مى سپردند و اعدامش مىكردند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation