بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مکتب در اسلام جلد دوم, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     MAKTAB01 -
     MAKTAB02 -
     MAKTAB03 -
     MAKTAB04 -
     MAKTAB05 -
     MAKTAB06 -
     MAKTAB07 -
     MAKTAB08 -
     MAKTAB09 -
     MAKTAB10 -
     MAKTAB11 -
     MAKTAB12 -
     MAKTAB13 -
     MAKTAB14 -
     MAKTAB15 -
     MAKTAB16 -
     MAKTAB17 -
     MAKTAB18 -
     MAKTAB19 -
     MAKTAB20 -
     MAKTAB21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

6. غنيمت و مغنم  
معنا و مدلول لفظ غنيمت و مغنم ، پس از سپرى شدن دوران جاهليت دو نوبت مورددگرگونى قرار گرفته است : يك بار در تشريع اسلامى ، و بار ديگر به وسيلهمتشرعين . تا جايى كه اين دو لفظ از لحاظ معنى و مفهوم نزد و متشرعه با سلب و نهب وحرب يكى شده اند. از باب مثال ، هر گاه فردى عرب زبان بگويد: سلبهسلبا منظور اين است كه هماوردش را لخت كرده ، لباس و سلاح و مركب سوارى و هرچه را كه حريفش با خود داشته برگرفته است . جمع آن هم اسلاب مى باشد. واگر بگويد: حربه حربا به اين معنى است كه هر چه كه داشته گرفته وچيزى براى او نگذاشته است . و اگر گفته شود حربالرجل ماله ، يعنى آنچه را كه داشته به يغما رفته است . اما نهبه وقتىاست كه مالى از كسى بزور گرفته شود.
الفاظى كه گذشت در فرهنگنامه ها و كتابهاى لغت اين چنين معنى شده (294) و به همينمعانى نيز، هم در حديث و سيره آمده و هم از جانب صحابه به شرحذيل به كار رفته است .
الف ) در حديث  
در حديث آمده است كه : من قتل قتيلا فله سلبه (295). يعنى سلباموال همراه كشته شده ، از آن كشنده اوست .
رسول خدا(ص ) به خنيا گرى كه از حضرتش فرمان خواست تا در مدينه به كار آوازخوانى بپردازد فرمود: واحللت سلبك نهبة لفتياناءهل المدينه (296). يعنى اجازه مى دهم تا جوانان مدينه دارو ندارت را به يغماببرند.
ب ) در سيره  
آنگاه كه رسول خدا(ص ) در جنگ حنين به ابوسفيان بن حرب (297)، صفوان بن - اميه(298)، عيينة بن حصن (299) و اقرع بن حابس (300) صد شتر، و به عباس ‍ بنمرداس (301) كمتر از آنها بخشيد، عباس به اعتراض طى اشعارى گفت :

اءتجعل نهبى و نهب العبيد
بين عيينة والاقرع
سهم من و سهم عبيد را از اين غنيمت بين عيينه واقرع سرشكن مى كنى .
همچنين قريش در جنگ بدر مى گفتند: اءخرجوا الى حرائبكم (302). يعنى پيش ‍ به سوىدستيابى به دارو ندار دشمنانتان .
و يا اينكه رسول خدا(ص ) فرموده است : فان قعدوا، قعدوا موتورين محروبين(303). يعنى اگر از پاى نشستند، دار و ندار خود از دست داده اند. و يا سخن عمركه گفته است : اياكم والدين فان اوله هم و آخره حرب (304).
يعنى از وام گرفتن بپرهيزيد كه ابتدايش اندوهبارى است و پايانش بينوايى و بىبهره گى است .
و در تاريخ روزگار صحابه آمده است كه معاويه در دستورالعمل خود به سفيان بن عوف غامدى (305) به هنگام اعزامش براى حمله و يورش بهسرزمينهاى مسلمان نشين بيرون از مرزهاى شام گفته است : هر كس را كه با خودت موافقنديدى بكش و دار و ندار ساكنان شهرهاى سر راهت را به يغما بر واموال آنها را غارت كن و احراب الاموال ، كه چپاولاموال ، آن چنان است كه آنان را كشته باشى ودل را بيشتر به درد مى آورد (306). و منظورش اين است كهاموال و دارايى آنها را بگير و از هستى ساقطشان كن .
و در حديث آمده است كه : اصحاب رسول خدا(ص ) گوسفندى چند را به غارت بردند وآنها را سر بريده پختند. ولى پيامبر خدا(ص ) به آنان فرمود: خوردنمال غارتى حرام است . پس ديگها را واژگون كنيد و چنين گوشتى را نخوريد (307).
و در نبرد كابل ، سپاهيان اسلام گوسفندهايى را ديدند و به يغما بردند. عبدالرحمان(308) دستور داد تا منادى بانگ برآورد كه : من از پيامبر خدا(ص ) شنيدم كه مىفرمود: من انتهب نهبة فليس معنا. يعنى هر كس مالى را به غارت ببرد از ما نيست .گوسفندها را تحويل دهيد. آنان پذيرفتند و او هم آنها را بينشان بتساوى قسمتكرد(309).
اينها معانى سلب و نهب و حرب بودند. اما غنيمت و مغنم ، راغب و ازهرى در واژهغنم مى نويسند:
غنم به چيز به دست آمده و فرا چنگ آمده گفته مى شده ، سپس به هر چيزى كه از دشمن وغير دشمن به دست آمده باشد اطلاق شده است . و در قرآن آمده كه : و اعلموا انما غنيمتم منشى ء و يا: فكلوا مما غنمتم حلالا طيبا. مغنم ، آن چيزى را گويند كه به دستمى آيد سود و بهره و جمع آن مغانم است . خداوند مى فرمايد: فعند الله مغانم كثيرة(310). يعنى نزد خدا بهره هاى بسيار است .
در لسان العرب ابن منظور، تهذيب اللغه ازهرى ، نهاية اللغه ابن اثير و معجم الفاظالقرآن آمده است كه غنم به معناى دست يافتن به سود و غنيمت است ، سپس به هر چه كه ازدشمن و غير آن به دست آيد گفته شده است .
و نيز غنم ، چيزى را گويند كه بدون زحمت و رنج بدست آمده باشد.
همچنين در نهاية اللغه ابن اثير، ضمن شرح حديث : الرهن لمن رهنه ، له غنمه و عليهغرمه ، يعنى مال گروى از آن گرو گذار است ، بهره اش از آن اوست ، و زيانش نيزبر اوست ، غنمه ، به معناى زيادى و رشد و سود آن است . و در صحاح جوهرى آمده است كهمغنم و غنيمه يك معنى دارند (311).
و همين واژه در حديث به معناى دستآورد و سود آمده است . و در سنن ابن ماجه در باب مايقال عند اخراج الزكاة از رسول خدا(ص ) آمده است كه آن حضرت به عنوان دعافرمود: اللهم اجعلنا مغنما و لا تجعلها مغرما. يعنى بار خدايا! آن را مايه سودقرار ده ، نه مايه زيان . و در مسند احمد از پيامبر خدا(ص ) آمده است كه فرمود: غنيمةمجالس الذكر، الجنة (312). يعنى سود مجالس ذكر، بهشت است . و در تعريف وتوصيف ماه مبارك رمضان آمده است كه : هو غنم للمؤ من (313)
و در قرآن آمده است : فعند الله مغانم كثيرة (نساء / 94).
فشرده آنچه گذشت  
عرب در دوران جاهليت و اسلام لفظ سلب را هنگامى به كار مى برده كه شخصغالب هر چه را حريف مسلوب يعنى مغلوب او از لباس و جنگ افزار و مركب سوارى و ديگرچيزها با خود داشته از او بر مى گرفته است . و حرب را زمانى به كار مىبرده كه تمامى دار و ندار او را تصاحب كرده باشد. و نهيبة و نهبى در آن زمانبراى آنان همان معنايى را داشته كه امروزه غنيمت و مغنم دارد.
ديديم كه آنها غنم و غنيمت را دستيابى به چيزى بدون زحمت و رنجمعنى مى گردند. و اغتنام را انتظار سود بردن و مغنم را غنيمت به دست آمده ، كه جمع آنمغانم است . در حديث هم آمده است : له غنمه . و غنم را به معناى رشد و سود واضافه قيمت به كار برده اند. و درباره ماه رمضان آمده است : هو غنم للمؤ من . و در دعابه هنگام پرداخت زكات آمده است : اللهم اجعلها مغنما. و نيز آمده است : غنيمة مجالس الذكرالجنة .
و گفته اند: غنم در اصل دستيابى به غنيمت بوده ، و سپس به هر چه كه در جنگ با دشمنو غير آن به دست آمده باشد اطلاق شده است .
به نظر ما، شمول چنين معنايى ، براى كلمه غنم يعنى بر هر چه به دست آيد چه از راهجنگ و دشمنى و چه از راهى غير آن ، در عصر اسلامىحاصل شده و نه پيش از آن . و علت هم اين بوده كه براى نخستين بار كه مسلمانان زيرپرچم رسول خدا(ص ) در جنگ بدر شركت كرده پيروزى به دست آوردند، دربارهاموال به دست آمده از دشمنان دستخوش اختلاف شدند كه خداوند مالكيت اشيائى را كه ازدشمنان به دست آورده بودند از آنان سلب كرد و در ملكيت خود و رسولش قرار داد و آن راانفال ناميد. و پس از نزول چنين حكمى در سورهانفال رزمندگان اسلام هر چه را كه در جنگها به دست مى آوردند به فرمانده خود تسليممى كردند تا طبق راءى و نظر خودش ‍ با آنهاعمل كند. بدين ترتيب براى هيچيك از آنان روا نبود كه چيزى را آشكارا به يغما ببرد ياپنهانى در آن خيانت كند؛ زيرا به موجب روايتى كه ابن ماجه و احمد بنحنبل آورده اند رسول خدا(ص ) غارت و يغما كردن را حرام كرده بود. ابن ماجه مى گويدرسول خدا(ص ) فرمود: ان النهبة لا تحل . يعنىمال غارتى حرام است . و نيز فرموده است : من انتهب نهبة فليس منا (314). يعنىهر كس كه دست به غارت بزند از ما نيست .
و در صحيح بخارى و مسند احمد از قول عباده آمده است كه ما با پيغمبر عهد كرديم كه مالىرا به غارت نبريم (315).
در صحيح بخارى از رسول خدا(ص ) آمده است كه آن حضرت فرمود: لا ينتهب نهبة ذاتشرف و هو مؤ من . يعنى هيچ آدم با شرف مؤ منى چيزى را به غارت نمى برد(316).
و در سنن ابوداود در باب النهى عن النهبى از مردى از انصار آمده است كه گفت مادر سفرى ملازم پيغمبر خدا(ص ) بوديم . زاد و توشه ما تمام شد و گرسنگى بههمراهان سخت فشار آورد. اين بود كه براى رفع گرسنگى به تكاپو افتاده گوسفندىرا به يغما بردند. ديگهاى غذاى ما در حال جوشيدن بود كه پيامبر خدا(ص )، در حالىكه به كمان خود تكيه داده بود، از راه رسيد و با همان كمان ديگهاى غذاى ما را واژگونكرد و گوشتها را در خاك غلطانيد و فرمود: ان النهبة ليستباءحل من الميتة (317). يعنى مال غارتى حلالتر از مردار نيست .
و خدا و پيامبرش خيانت را حرام كرده اند. خداوند در قرآن مى فرمايد: و منيغلل ، ياءت بما غل يوم القيامة . يعنى هر كس در چيزى خيانت ورزد، با همانمال كش رفته ، روز قيامت حضور يابد. (آل عمران / 161).
و در حديث پيغمبر خدا(ص ) آمده است : لا نهب و لااغلال و لا اسلال ، و من يغلل ياءت بما غل يوم القيامة . يعنى نه غارت رواست و نهخيانت و كش رفتن و نه دزدى ، و هر كس خيانت كرده ، پنهانى چيزى را بدزدد، با همان مدركروز قيامت احضار شود(318). در اين حديث ، غارت و كش رفتن ، و دزدى پنهانى ، دررديف دزدى به حساب آمده است . اغلال ، دزدى پنهانى ، واسلال ، دزدى است .
و در حديث ديگر رسول خدا(ص ) فرموده است : ادوا الخيط والمخيط، فما فوق ذلك فمادون ذلك ، فان الغلول عار على اهله يوم القيامة و شنار و عار . يعنى حتى نخ و سوزنرا، بيشتر يا كمتر از آن را هم تحويل دهيد. زيرا كه خيانت و دزدى پنهانى مايه ننگ ورسوايى و سرافكندگى مرتكبش ‍ در روز قيامت خواهد شد (319).
ابن اثير در نهاية اللغه مى نويسد: غلول خيانت در غنيمت و دزدى پيش از قسمتكردن آن است و شنار بد نامى و ننگ و رسوايى است .
و از عبدالله بن عمرو بن عاص آمده است كه گفت :رسول خدا(ص ) عادت داشت كه هر گاه غنيمتى به دست مى آمد،بلال را فرمان مى داد تا در ميان مردم بانگ برآورد هر چه را كه به دست آورده بودند درمحضر پيغمبر خدا(ص ) حاضر كنند تا حضرتش خمس آنها را برداشته بقيه را ميان ايشانتقسيم كند. چنان اتفاق افتاد كه در جنگى پس از تقسيم غنايم ، مردى در حالى كه افسارمويينى را در دست داشت ، پيش پيغمبر(ص ) آمد و گفت : اىرسول خدا اين چيزى است كه ما از غنيمت به دست آورده ايم !رسول خدا(ص ) به او فرمود: سه بار نداىبلال را شنيدى ؟ آن مرد گفت : آرى . پيغمبر فرمود: پس چرا در همان وقت آن را نياوردى ؟مرد عذر آورد و رسول خدا به او فرمود: من هرگز آن را نمى پذيرم ، باش تا آن را درروز قيامت بياورى (320).
و در باب الغلول از كتاب الجهاد سنن ابن ماجه آمده است : مردى از اشجع در خيبردرگذشت . پيامبر خدا(ص ) فرمود: خودتان بر رفيقتان نماز بخوانيد. مردم از اين سخنپيغمبر نگران و افسرده شدند. چون رسول خدا(ص ) چنان ديد، فرمود: اين رفيق شمامرتكب خيانت و دزدى پنهانى شده است (321).
و در باب : ما جاء فى الغلول من الشدة از كتاب السير سنن دارمى ، ازقول عمر بن خطاب آمده است كه گفت : در جنگ خيبر تنى چند از رزمندگان كشته شدند. ومردان سپاهى به يكديگر مى گفتند كه فلانى و فلانى شهيدند، تا اينكه نام كسى رابر زبان آورده و گفتند: فلانى هم شهيد شد!رسول خدا(ص ) فرمود: اين طور نيست ، من او را در ميان عبا، يا پوششى آتشين مى بينمكه آن را پنهانى كش رفته است (322)!
و در باب الغلول از كتاب الجهاد سنن ابن ماجه آمده است :
در ميان سپاهيان رسول خدا(ص ) مردى بود كه به او كركره مى گفتند. اين مرددرگذشت و رسول خدا(ص ) فرمود: او در ميان آتش است ! و چون به تحقيق برخاستند،ديدند كه او بر تن خود بالا پوش يا عبايى دارد كه آن را دور از چشم ديگران كش رفتهبود(323).
و در صحيح بخارى و مسلم و سنن ابوداود همين حديث با الفاظى ديگر آمده كه در آخر آنمى گويد: مردى در آن جمع چون چنان ديد، يك عدد يا دو عدد بند كفش را به خدمت پيغمبرخدا(ص ) آورد. و پيغمبر به او فرمود: بند يا بندهائى آتشين (324)!
بارى ، اسلام سپاهيان را از غارت يا تصرف آشكاراموال به دست آمده از طريق زور و جنگ بازداشته است . و پيامبر خدا(ص ) ديگهاىگرسنگانى را كه از راه چپاول و غارت گوسفندهايى را به دست آورده بودند واژگونكرد و گوشتهايش را در خاك غلطانيد. و تصرف دراموال ديگران را، پنهان و آشكار، نهى فرموده و آن را خيانت و دزدى پنهانى ناميده و گفتهاست كه : نخ و سوزن ، و بيش و كمتر از آن را هم برگردانيد. و بر جنازه آن كس كهمرتكب خيانت و دزدى پنهانى شد، نماز نگزارد. و كشته خيانتكار را كه عبايى كش رفتهبود شهيد ندانست . و خداوند حق تملك اموال به دست آمده از راه جنگ را، هر چه كه باشد،حتى بند كفش ، پنهان و آشكار، از فرد فرد سپاهيان و رزمندگان مسلمان سلب كرده و آنرا در قرآن انفال ناميده و در اختيار خدا و پيامبرش قرار داده تا پيامبر خدا(ص ) به هرنحوى كه خود صلاح بداند در آنها دخل و تصرف كند.
اكنون ببينيم كه پيغمبر خدا(ص ) در اموالى كه از راه جنگ با دشمنان به دست آمده چهكرده است :
رسول خدا(ص ) در غزواتش از غنايم جنگى طبق نظر خودش هر مقدار كه صلاح مى دانستبه پياده مى داد، و به شخص سوار نيز هر چه مصلحت مى ديد مرحمت مى كرد (325).خواه آنها در جمع آورى غنايم شركت مستقيم داشته اند يا نه ، و مقدارى هم به بانوان مىبخشيد.
بالاتر از آن اينكه ، گاه مى شد كه حضرتش به كسانى كه به هيچ روى در جنگ شركتنداشته اند سهمى از غنيمت را عطا مى كرد؛ همچنان كه در جنگ بدر به عثمان و در غزوهخيبر به ياران جعفر بن ابى طالب مرحمت فرمود. اين مطلب در صحيح بخارى و مسندطيالسى و مسند احمد و طبقات ابن سعد چنين آمده است :
رسول خدا(ص ) عثمان را در جنگ بدر شركت نداد و او را در مدينه بر جاى گذاشت تاپرستارى همسرش رقيه ، دختر پيغمبر(ص ) را، كه بيمار بود بر عهده بگيرد. درپايان جنگ ، پيغمبر خدا(ص ) به او سهمى برابر سهم يكى از رزمندگان حاضر درميدان جنگ مرحمت فرمود (326).
و نيز در همان صفحه از كتاب صحيح بخارى ازقول ابوموسى اشعرى چنين آمده است :
هنگامى كه ما در يمن بوديم ، از عزيمت پيامبر خدا(ص ) به خيبر آگاه شديم . پس بهقصد پيوستن به آن حضرت ، ما كه پنجاه و چند نفر و از يكفاميل بوديم ، از يمن هجرت كرده به كشتى نشستيم و به حبشه درآمده ، از آنجا بههمراهى جعفر بن - ابى طالب و يارانش به سوى مدينه حركت كرديم . و هنگامى برپيامبر خدا(ص ) وارد شديم كه آن حضرت خيبر را گشوده بود. آنگاهرسول خدا(ص ) به ما و همراهانمان در كشتى ، و جعفر و يارانش سهمى از غنايم خيبر عطافرمود (327).
و همچنان كه گذشت ، رسول خدا(ص ) در جنگ حنين به مؤ لفه قلوب - سران قريش - بهمنظور جلب علاقه و محبت و گرايش ايشان به اسلام سهمى چند برابر سهم رزمندگان درآن جنگ داده است .
و بدين سان اسلام ، ملكيت اموال به دست آمده از راه جنگ را از دست كسانى كه آن را به چنگآورده اند بيرون آورده و آن را در اختيار خدا و پيامبرش قرار داده ، ورسول خدا(ص ) هم آن را در اختيار گرفته و بر حسب صلاحديد خود قسمت فرموده است .پس بر اين اساس ، درست است اگر بگوييم آن كس كه سهمى از غنايم جنگى به اورسيده ، خواه در رزم شركت كرده باشد و يا اصلا در آن حضور نداشته ، چنان غنيمتى رابى هيچ رنج و زحمتى دريافت كرده است . زيرا آن را از دست پيغمبر خدا(ص ) گرفته نهاز راه جنگ و نبرد با دشمن .
و نيز درست است اگر چنان اموالى را از نوع غنيمت و مغنم به حساب آوريم ، با توجه بهاينكه غنيمت و مغنم را عرب مالى مى داند كه بى هيچ رنج و زحمتى آن را به دست آوردهباشد، نه از راه جنگ و پيكار با دشمن . زيرا آنچه از راه جنگ به دست آيد، اسامى ويژهاى دارد كه درگذشته به آنها اشاره كرده ايم .
و باز بر همين اساس است كه آيه و اعلموا انما غنمتم من شى ء...در همين جنگ يا غزوه احد، وپس از نزول آيه انفال در صدر سوره انفال نازل شده ، و پس ازنزول همين آيه بود كه براى غنيمت دو معناى جداگانه ومستقل از هم حاصل گرديد:
1. معناى لغوى آن ، كه عبارت است از دستيابى به چيزى بدونتحمل رنج و زحمت كه شامل غنايم جنگى نمى شود. زيرا كه چنان درآمدى را نامهاىبخصوصى چون سلب و نهب و حرب است .
2. معناى شرعى آن كه عبارت است از آنچه كه از دشمن و غير آن به دست آمده باشد؛ همانگونه كه راغب معنا كرده است .
و اين است كه اسلام تمام آنچه را در ميدان جنگ با دشمن نيز به دست مى آيد، از مصاديقغنيمت شناخته است ، در صورتى كه درگذشته آنها چنين مصداقى نداشته اند.
و نيز ديديم كه الفاظ غنيمت و مغنم در حديث و سيره گاهى در معناى لغوى آنچنان به كار رفته اند كه در معناى حقيقى خود، بدون اينكه نيازى به قرينه اى داشتهباشند. و زمانى نيز اين دو واژه در معناى شرعى خود آمده اند و قرينه اى در كلام همراهداشته ، و يا ضمن گفتگو و محاوره بوده كه معناى شرعى از آن مستفاد مى شود.
و به اين ترتيب اين دو لفظ تا زمان گسترش دامنه فتوحات در زمان خلافت عمر بنخطاب همين دو مفهوم را داشته اند. از آن پس بر اثر كثرتاستعمال مشتقات واژه غنم ، در آنچه از طريق جنگ و نبرد با دشمن به دست مى آمد،بويژه در كنار قرينه حال و مقال چنين منظورى را مى رسانيده است . و بعد از روى كارآمدن لغويون و پژوهشى كه در واژه غنم و موارد كاربرد آن نزد عرب زبان زمانخود و گذشته نمودند، كاربرد آن را به شرح زير يافتند:
الف . دستيابى به چيزى بدون رنج و زحمت در عصر جاهلى و صدر اسلام نزد همه عرب .
ب . دستيابى به چيزى در جنگ با دشمن و غير آن ، البته بعد ازنزول آيه خمس و نزد مسلمانها، بويژه از زمان پيغمبر(ص ) تا عصر صحابه .
ج . ويژه دستيابى به غنايم جنگى از دشمن در عصر فتوحات ، با وجود قرائن ، كهبعدها به اين قرائن توجهى نشده ، و بتدريج تا عصر لغويون و واژه شناسان بدونقرينه در همين معناى ويژه اخير در مجتمع اسلامى به كار رفته است .
و هنگامى هم كه فرهنگ نويسان و واژه شناسان در مقام ثبت آن برآمدند، به تغييراتى كهدر مفهوم اين واژه غنم پديد آمده بود توجهى نكردند و نتيجه اين شد كه برخى از ايشانمانند راغب اصفهانى مفهوم آن در شهر مدينه و پس از تشريع خمس را مورد توجه قرار دادهو درباره آن چنين مى نويسد: غنم به هر آن چه كه از راه جنگ و پيكار با دشمن و غير آن بهدست آمده باشد گفته مى شود.
اما ابن منظور و ديگران ، گاهى مفهوم و كاربرد آن را در عصر جاهليت در نظر گرفته وگفته اند غنم الشى ء، يعنى آن را به دست آورد، و اغتنام به معناىدستيابى به غنيمت . و گاهى نيز كاربرد آن را در عصر فتوحات همراه با قرينه اى كهاز ديد آنها پوشيده مانده ، و بعد از آن بدون هيچ قرينه عنوان كرده و گفته اند: غنيمتعبارت از اموالى است كه از دشمن و در ميدان جنگ با او به دست آمده باشد.
اما در اين ميان نويسنده كتاب قاموس اللغه در ترديد مانده كه آيا اين واژه به معناىدستيابى به شى ء و فى ء (328) هر دو است ! يعنى مشترك ميان اين دو معنى است ، ويا اينكه غنيمت به معناى فى ء و زياده بوده ، ديگر مشتقات آن به مفهوم دستيابى بهچيزى است (329)!
و بدين سان در تفسير واژه غنم خلط كرده اند، در صورتى كه درست همان استكه گفتيم و در اين مورد بايد تغييرات مدلول واژه را در نظر گرفت .
اينك مى گوييم مفهوم واژه غنم چنين است :
1. در عصر جاهليت و صدر اسلام ، در لغت به معناى حقيقى دستيابى به چيزى بدون مشقتو زحمت بوده است .
2. پس از نزول آيه خمس در شرع اسلامى به معناى حقيقى دستيابى به چيزى بر اثرجنگ و پيكار با دشمن و غير آن و در كنار مفهوم حقيقى لغوى آن كه در آن زمان هنوز فراموشنشده بود، معنى مى شده است .
3. از عصر تدوين كتابهاى لغت به بعد، معناى حقيقى آن نزد متشرعه دستيابى به غنايمجنگى دشمن در كنار مفهوم حقيقى لغوى آن بوده است .
بنابراين اگر ما به يكى از مشتقات اين واژه تا صدر اسلام در متن سخنى برخوردكرديم ، بجاست تا آن را به معناى لغوى اش ، يعنى دستيابى به چيزى بدون رنج وزحمت و به غير از دستيابى به غنايم جنگى ، معنا كنيم .
و اگر ديديم كه اين واژه پس از تشريع خمس ، از سوى مسلمانان و يا در تشريع اسلامىبه كار رفته است ، در آن صورت فرقى نمى كند كه آن را در معناى لغوى آن و يا درمفهوم شرعى دستيابى به چيزى از راه جنگ و غير آن بپذيريم ؛ زيرا مشترك بين اين دومفهوم مى باشد.
و هر گاه به كاربرد آن در عصر لغويون و تدوين كتابهاى لغت و پس از آن برخوردنموديم ، بهتر آن است كه آن را به معنا و مفهومى كه آن واژه در آن روزگار براى ايشانداشته است معنا كنيم . يعنى تنها دستيابى به غنايم جنگى دشمن .
از آنچه گفتيم چنين بر مى آيد كه اگر ما يكى از مشتقات اين واژه را پس از تشريع خمساز زمان پيغمبر(ص ) تا عصر صحابه ديديم كه در حديث و غير آن به كار رفته است ،ناگزيريم كه يكى از اين دو معنى را بپذيريم : يا معناى لغوى دستيابى به چيزىبدون زحمت و مشقت ، و يا مفهوم شرعى آن دستيابى به غنايم جنگى و دستاوردهاى ديگر.البته بجاست در اين حالت بخصوص ، به دنبال قرينه اى برآييم كه دلالت برمقصود كند.
با جستجوهاى بسيارى كه ما در مورد كاربرد اين واژه در آن روزگار كرده ايم ، بيشتر آنرا همراه با قرينه حال و مقال يافته ايم كه از آن مراد و مفهوم شرعى به دست مى آمده است. با توجه به اينكه به موارد بسيارى نيز برخورد كرده ايم كه آن واژه بدون هيچقرينه اى در معناى لغوى اش به كار رفته است .
7.خمس  
خمس در لغت به معناى يك پنجم است . خمست القوم . يعنى خمس اموالشان راگرفتم . اما براى درك معنا و مفهوم شرعى آن ، بايد نخست به عرف عرب عصر جاهليتمراجعت كنيم تا نظام اجتماعى ايشان را در اين مورد بخصوص دريابيم . سپس به تشريعاسلامى بازگشته ، مساءله خمس و سرگذشت آن را در ميان مسلمانان ، باخواست خدا و باشرح بيشتر، مورد مطالعه قرار دهيم . اينك بحث ما در اين مورد:
اول : در عصر جاهليت  
در عصر جاهليت ، فرمانروايان يك چهارم غنايم را از آن خود مى كردند و گفته مى شد:ربع القوم يربعهم ربعا، يعنى يك چهارماموال ايشان را گرفت . و ربع الجيش ، يعنى ربع غنايم از سپاهيان گرفته شد.
به اين يك چهارم كه فرمانروا مى گرفت المرباع مى گفتند، و در حديث آمده استكه : رسول خدا(ص ) به عدى بن حاتم ، پيش از آنكه مسلمان شود، فرمود: انكلتاءكل المرباع ، و هو لا يحل فى دينك (330). يعنى تو مرباع مى گيرى ، درصورتى كه در آيينت چنين مالى حلال نيست . شاعر گفته است :
لك المرباع منها والصفايا
و حكمك والنشيطة والفضول
كه در آن صفايا چيزى است كه رئيس براى خود بر مى گزيد و به خوداختصاص مى داد. و نشيطه به آن قسمت از غنيمت گفته مى شد كه پيش از بازگشترزمندگان به قبيله عايد رئيس مى گرديد. و بالاخرهفضول غنيمت اندكى است كه قابل تقسيم نبوده و اختصاص به فرمانروا داشت(331).
در نهاية اللغه آمده است : ان فلانا قد ارتبع امر القوم . يعنى فلانى مترصداست تا بر آنها رياست و فرمانروايى كند. و نيز: و هو على رباعة قومه . يعنىاو سيد ايشان است .
و در واژه خمس آمده است : عدى بن حاتم (332) گفت : ربعت فى الجاهلية و خمست فىالاسلام . يعنى در جاهليت يك چهارم و در اسلام يك پنجم مى گرفتم . منظور او اين استكه من در هر دو دوره فرمانرواى سپاه بودم . در دوران جاهليت يك چهارم غنايم از آن فرماندهبود، كه اسلام آمد و آن را به يك پنجم تقليل داد و براى آن هم موارد مصرفى تعيين كرد(333).
دوم : در عصر اسلامى  
آنچه را گفتيم ، مربوط به قبل از اسلام و دوره جاهليت بود. اما در اسلام و تشريعاسلامى خمس امرى واجب مقرر شده و در قرآن سنت از آن به شرحذيل ياد شده است .
1. خمس در قرآن
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان الله خمسه وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابنالسبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما اءنزلنا على عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ،والله على كل شى ء قدير . يعنى و بدانيد كه از آنچه به دست آورده بهره يافتيد،يك پنجم آن از آن خدا و پيامبر و نزديكان و يتيمان و بينوايان و در راه واماندگان وابستهبه پيغمبر است ، اگر به خدا ايمان آورده ايد و به آنچه كه ما بر بنده خود در روزبرخورد دو گروه متخاصم و مجزا نازل كرده ايم . و خداوند بر هر چيزى تواناست(334).
اين آيه ، اگر چه در موردى خاص نازل شده ، ولى حكم عامى را اعلان مى كند، و آن وجوبپرداخت خمس است از هر غنيمتى كه يافتند يعنى از هر چه كه به دست آيد، و به كسانىكه مستحق دريافت آن مى باشند. چه ، اگر آيه مزبور تنها خمس غنايم جنگى را در نظرداست ، بجا بود كه خداى عزيز بگويد: واعلموا انما غنمتم فى الحرب ، و يا: انماغنمتم من العدى . و نمى گفت : انما غنمتم من شى ء.
در اين تشريع ، اسلام سهم رياست را خمس يك پنجم به جاى يك چهارم دوره جاهليت معينكرده ، و از مقدار آن كاسته ، و در مقابل به تعداد دريافت - كنندگانش افزوده است . بهاين ترتيب كه سهمى از آن را براى خدا، و سهمى براى پيغمبر، و سهمى هم براىنزديكان او، و سه سهم هم براى يتيمان و بينوايان و در راه واماندگان مستمند از بستگانپيغمبر منظور كرده است . و پرداخت خمس را از هر چه كه به دست آيد واجب فرموده و آن راويژه غنايم جنگى نكرده است و در مقابل مرباع دوره جاهليت ، آن را خمس ناميده است .
و از آنجا كه مفهوم زكات ، همان طور كه در پيش گفتيم ، مساوى با حق خداى تعالى دراموال است پس در هر جاى از قرآن كريم كه به اداى زكات ترغيب و تشويق گرديده ، بهپرداختن صدقات واجبه و خمس واجب ، از هر چه كه آدمى به دست آورد، نيز امر كرده وخداوند تعالى ، حق خويش را در اموال در هر دو آيه صدقه و خمس كاملا شرح داده است .
اين چيزى است كه ما از كتاب خدا درباره خمس دريافته ايم .
2. خمس در سنت
رسول خدا(ص ) مقرر داشته تا از غنايم جنگى و غير غنايم جنگى ، مانند دفينه و گنجينه، و معدن خمس آن پرداخت شود. اين مطلب را ابن عباس و ابو هريره و جابر بن عبدالله وعبادة بن صامت و انس بن مالك ، روايت كرده اند و نويسندگانى چون احمد بنحنبل در مسندش ، و ابن ماجه در سننش آورده اند كه ما سخن احمد را از ابن عباس در اينجا مىآوريم . او گفته است :
قضى رسول الله (ص ) فى الركاز الخمس (335). يعنى پيغمبر خدا(ص ) براىدفينه و گنجينه و معدن خمس مقرر فرموده است .
در صحيح مسلم و بخارى و سنن ابوداود و ترمذى و ابن ماجه و موطاء مالك و مسند احمد بنحنبل از قول ابو هريره آمده است كه رسول خدا(ص ) فرمود: العجماء جرحها جبار،والمعدن جبار، و فى الركاز الخمس . يعنى صدمه چهار پا ديه ندارد، و معدن هم همينطور، و بر دفينه و معدن خمس تعلق مى گيرد.
اما در پاره اى از رواياتى كه در مسند احمد آمده ، ابتداى حديث چنين است : البهيمة عقلهاجبار...(336)
ابويوسف (337)
اين حديث را در كتاب الخراج خود بشرح آورده و گفته است :
مردم جاهليت را رسم بر اين بود كه اگر مردى در چاه آبى سرنگون مى شد و جان مى داد،آن چاه را خونبهايش قرار مى دادند، اگر چهار پايى موجب هلاكش مى گرديد، همان حيوانرا، و اگر معدنى موجب از بين رفتنش ‍ مى شد، همان معدن را خونبهايش مى دادند. اين بودكه كسى در اين مورد از رسول خدا(ص ) كسب تكليف كرد و حضرتش فرمود: العجماءجبار، والمعدن جبار، والبئر جبار و فى الركاز الخمس . آنگاه از حضرتش ‍ پرسيدندكه ركاز چيست ؟ فرمود: طلا و نقره اى را كه خداوند از ابتداى آفرينش ، آنها را در درونزمين قرار داده است .
و در مسند احمد از قول شعبى (338) از جابر بن عبدالله آمده است كه گفترسول خدا(ص ) فرمود:
السائمة جبار، والجب جبار، والمعدن جبار، و فى الركاز الخمس ‍ (339) . يعنىحيوانات اهلى و چاه و معدن خونبها ندارند، ولى به دفينه خمس تعلق مى گيرد. و شعبىگفته است كه ركاز، گنج طبيعى مى باشد.
و در مسند احمد از عبادة بن صامت آمده است كه گفت :
از مقرراتى كه رسول خدا(ص ) وضع فرموده اين است كه : معدن و چاه و چهار پايان كهموجب هلاكت شخص شوند ديه ندارند. عجماء چهار پا و همانند آن است وجبار به معناى هدر و بلا عوض مى باشد. ورسول خدا(ص ) براى گنجينه و معدن خمس آن را مقرر داشته است (340).
و در مسند احمد از انس بن مالك آمده است كه گفت :
ما همراه رسول خدا(ص ) به سوى خيبر حركت كرديم . يكى از همراهان ، براى قضاى حاجتبه داخل خرابه اى رفت و براى استنجاء خشتى از ديوار آن خرابه بكند كه از جاى آن طلافرو ريخت . مرد طلاها را برداشت و به خدمت پيغمبر(ص ) آورده و ماجرا را براى حضرتشتعريف كرد. رسول خدا(ص ) به او دستور داد تا آنها را وزن كند، مرد فرمان برد و آنهارا وزن كرد و دويست درهم شد. پيغمبر(ص ) به فرموده : هذا ركاز و فيه الخمس (341)يعنى اين گنجينه است و به آن خمس تعلق مى گيرد.
و باز در مسند احمد آمده است كه مردى از مدينه ازرسول خدا(ص ) پرسشهايى كرد. از جمله اينكه هر گاه در خرابه و بيغوله اى گنجى رابيابيم ، تكليف چيست ؟ رسول خدا فرمود: فيه ، وفى الركاز الخمس (342)
و در واژه سيب در نهاية اللغه و لسان العرب و تاج العروس و نهاية الاءرب والعقد الفريد و اسدالغابه مطالب زير آمده است كه ما سخن نهاية اللغه را مى آوريم :
در نامه اى كه رسولخدا(ص ) به وائل بن حجر (343) نوشته است آمده كه : و فى السيوب الخمس .و سيوب به معناى ركاز، يعنى گنجينه و معدن ، مى باشد. سپس در مقام توضيح برآمدهمى نويسد: سيوب رگه هايى است از طلا و نقره كه در معدن به وجود مى آيد و استخراجمى شود و جمع سيب است و منظور پيغمبر خدا(ص ) از به كار بردن لفظ سيب ،مال مدفون شده در دوره جاهليت و يا معدن مى باشد كه آن ازفضل خداى تعالى و بخشايش اوست ، به آن كس كه بر آن دست يابد.
و مشروح همين نامه پيامبر خدا(ص ) در نهاية الاءرب قلقشندى آمده است (344)
شرح الفاظ احاديث گذشته
در سنن ترمذى آمده است : العجماء الدابة المنفلتة من صاحبها، فما اصابت فىانفلاتها، فلا غرم على صاحبها . يعنى چهار پايى كه از صاحبش گريخته باشد وبه هنگام سركشى ، چيزى يا كسى از او صدمه ببيند، غرامتى بر مالك آن نيست .
معدن نيز ديه ندارد. يعنى هر گاه كسى معدنى را حفر كند و انسانى در آن بيفتد، غرامتىبر مالك معدن نيست . همچنين است چاه آب ، كه اگر كسى آن را براى رهگذران كنده باشد وكسى در آن بيفتد، بر صاحب آن چيزى نيست .
اما در ركاز خمس است ، و ركاز دستيابى به دفينه هاى دوران جاهليت مى باشد. پس اگركسى چنين دفينه اى را بيابد، بايد كه خمس آن را به حاكم بپردازد و باقى آن از آن اوخواهد بود (345).
در نهاية اللغه ابن اثير در واژه ارم آمده است : الآرام ، بمعناى اعلام ، و عبارت ازسنگهايى است كه در دشت و بيابان بر سر يكديگر و به منظور نشانه و راهنما مى نهندو مفرد آن ارم ، هموزن عنب است . مردمان دوره جاهليت عادت داشتند كه اگر در راه خود چيزى رامى يافتند كه نمى توانستند آن را با خود بردارند، در همانجا سنگى را به عنوان نشانهو راهنما بر روى آن مى نهادند تا به هنگام بازگشت آن را يافته بردارند.
در لسان العرب و ديگر كتابهاى لغت آمده است :
ركزه يركزه ، هنگامى كه آن را در دل خاك و زمين پنهان كرده باشند وركاز عبارت است از قطعاتى از طلا و نقره كه آن را از درون زمين يا معدن بيرونكشيده باشند و مفرد آن ركزه است .
در نهاية اللغه آمده ركزه پاره جواهرى طبيعى كه درون زمين مدفون شده باشدجمع آن ركاز است .
فشرده روايات گذشته :
از رواياتى كه گذشت به طور فشرده چنين به دست مى آيد كهرسول خدا (ص ) مقرر داشته تا از هر چه كه ازدل زمين بيرون آورده شود، از طلا و نقره خواه گنجينه باشد يا معدن ، خمس پرداخت شود. وهر دوى آنها، بر خلاف آنچه كه ادعا مى كنند، هيچ ارتباطى با غنايم جنگى ندارند و جزءآن به حساب نمى آيند كه مى گويند خمس بايد از غنايم جنگى پرداخت شود. و مقصود ازلفظ غنمتم در آيه شريفه خمس بايد از غنايم جنگى پرداخت شود. و مقصود ازلفظ غنمتم در آيه شريفه خمس نيز چنين است . و با توجه به دلايلى كه آورديمو روايات گذشته نيز مؤ يد آن است ، لفظ غنمتم در تشريع اسلامى دستاوردآدمى را، هم از راه جنگ و هم از راه غير جنگ ، شامل مى شود.
پس از همه آنچه گذشت ثابت مى شود كه خمس در اسلام اختصاص به غنايم جنگى نداردو همين نتيجه را برخى از فقهاى مكتب خلفا، مانند قضاى ابويوسف در كتاب الخراج(346)، از همين روايات به دست آورده اند. قاضى ابويوسف حكم وجوب اداى خمس را ازغير غنايم جنگى استنباط كرده است كه مى گويد:
به هر چه كه از معادن به دست آيد، كم يا زياد، خمس تعلق مى گيرد. حتى اگر كسىكمتر از وزن دويست درهم نقره و يا كمتر از وزن بيست درهم طلا از معدن به دست بياورد،بايد خمس آن را بپردازد. و اين هيچ ارتباطى به زكات ندارد (347). بلكه در اينجابه غنايم مربوط مى شود. و بر خاك چيزى تعلق نمى گيرد، بلكه خمس بر طلا و نقرهخالص و آهن و مس و سرب تعلق خواهد گرفت . و بر هزينه اى كه براى استخراج آنهاصرف مى شود خمس ‍ تعلق نمى گيرد. و اگر هزينه به كار رفته برابر ارزش مواداستخراج شده باشد، باز هم بر آن خمس نيست ، بلكه خمس وقتى است كه هزينه از ارزشمواد استخراج شده كم يا زياد كسر شود، و به غير از فلزات از مواد سنگى ، مانندياقوت ، فيروزه ، سرمه ، جيوه ، گوگرد وگل سرخ ، هر چه كه به دست آيد خمس تعلق نمى گيرد (348). زيرا كه آنها از جنسگل و خاك مى باشند. سپس ‍ مى گويد. پس اگر كسى مقدارى طلا يا نقره يا آهن و ياسرب و يا مس از معدن به دست آورد و او مديون باشد و سخت بدهكار، خمس آنها از اوساقط نمى شود. مگر نمى بينى كه اگر سربازى از افراد سپاهى در ميدان جنگ غنيمتجنگى به دست آورد، خمس آن از وى گرفته مى شود و هيچ نگاه نمى كنند كه آيا بدهكاراست يا نه ؛ زيرا اگر بدهكار هم باشد بايد خمسش را بپردازد.
آنگاه مى نويسد: اما ركاز عبادت از طلا و نقره اى است كه خداوند از همان ابتداى خلقت ،آنها را در دل زمين آفريده و در آنها خمس است . پس اگر كسى گنجينه اى را از طلا و يانقره و يا لباس به طور اتفاق ، در زمينى كه به ديگرى تعلق نداشته باشد به دستآورد، بايد كه يك پنجم آن را بپردازد و چهار پنجم ديگر از آن يابنده خواهد بود. زيراكه آن هم به منزله غنيمت است كه مردمان خمس آن را بايد بپردازد و بقيه از آن ايشان خواهدبود.
بعد مى گويد: هر گاه كافرى حربى در سرزمين اسلامى گنجينه اى يافت ، درصورتى كه او در امان حكومت اسلامى آمده باشد، همه آن را از او مى گيرند و چيزى به اونمى رسد. و اگر آن شخص كافرى ذمى باشد، خمس آن را همان گونه كه از افراد مسلمانمى گيرند از او نيز دريافت مى كنند و چهار پنجم را به او مى دهند. همچنين است اگر بردهقرار دادى كسيكه با مولايش ‍ قرار دارد آزادى بسته است در سرزمين اسلامى گنجينه اى رابيابد، پس از گرفتن خمس ، بقيه از آن خواهد بود...
ابويوسف در بخش آنچه از دريا بيرون آيد خطاب به هارون الرشيد مى نويسد:اينكه اميرالمؤ منين درباره دستاوردهاى دريايى پرسيده است ، بايد بداند آنچه از دريابه دست مى آيد، از زيور آلات و عنبر، خمس به آنها تعلق مى گيرد (349).
ما روايات رسول خدا(ص ) را كه در آنها امر به پرداخت خمس از چيزهايى به غير از غنايمجنگى داده بود، و آنچه را كه از اين روايات استنباط و دريافت مى شد، از نظرگذرانيديم . اينك در مقام آن هستيم تا نامه ها و پيمان نامه هاى پيامبر خدا(ص ) را كه درآنها امر به پرداخت خمس شده است از نظر بگذرانيم .
خمس ، در نامه ها و پيمان نامه ها پيامبر خدا(ص ) 
الف - در صحيح بخارى و مسلم و سنن نسائى و مسند احمد آمده است و ما سخن بخارى رانقل مى كنيم كه : نمايندگان قبيله عبدالقيس (350) بهرسول خدا گفتند: بين ما و شما، مشركان مضر فاصله انداخته اند و ما بجز ماههاى حرامبه شما دسترسى نداريم . دستورهاى ساده اى به ما بده كه اگر آنها را به كار بريم، ما را به بهشت رهنمون كند و اينكه ديگر مردمان قبيله خود را كه بر جاى گذاشته ايم ،به انجام آنها دعوت كنيم . پيامبر خدا به آنها فرمود:
شما را به انجام چهار چيز امر، و از ارتكاب چهار چيز نهى مى كنم . فرمان مى دهم بهايمان به خدا، و هيچ مى دانيد كه ايمان به خدا چيست ؟ شهادت به يكتايى خداست وخواندن نماز و دادن زكات و پرداخت خمس از دستاوردهايتان (351) و...
رسول خدا(ص ) هنگامى كه به نمايندگان قبيله عبدالقيس فرمان داد كه از دستاوردهاىخودشان خمس بپردازند، از آنها نخواست كه خمس غنايم جنگى خود را از مشركانى كه ازترس آنها بجز ماههاى حرام جراءت بيرون شدن از محدوده قبيله خود را نداشته اندبپردازند! بلكه مقصود آن حضرت از لفظ غنيمت ، معناى حقيقى آن در لغت عرب بوده كهعبارت از دستيابى به چيزى بدون زحمت و مشقت است و يا به عبارت ديگر آنهاموظف شده اند كه خمس سود دستاوردهاى خود را بپردازند. و يا دست كم مقصود پيغمبر حقيقتشرعى آن لفظ بوده كه عبارت است از دستاوردهاى جنگى و غير آن .
اين مطلب در پيمان نامه هايى كه رسول خدا(ص ) براى نمايندگانقبايل عربى مرقوم داشته ، و نامه هايى كه به وسيله پيك و يا پيغامگزاران خود براىآنها ارسال فرموده و حكام و فرماندارانى كه براى آنها تعيين كرده است ، مشخص است .
بلاذرى در كتاب فتوح البلدان مى نويسد:
چون خبر ظهور پيامبر خدا(ص ) و علو حق او به مردم يمن رسيد، نمايندگانى از ايشان بهخدمت حضرتش رسيدند. پس آن حضرت نامه اى براى آنها نوشت ، و در آن ملكيتاموال و اراضى و گنجينه هاى آنها را تا هنگام اسلام آوردنشان تثبيت فرمود. آنها نيزفرمان برده اسلام آوردند. پس ‍ آن حضرت فرستادگان و كارگزاران خويش را به سوىايشان گسيل داشت تا آنها را به شرايع و مقررات اسلام و سنتهاى حضرتش آشنا كرده ،صدقات ايشان را بگيرند و نيز جزيه سرانه كسانى را كه بر آيين يهوديت و نصرانيتو مجوسيت خود باقى مانده اند دريافت نمايند.
بدنبال مطالبى كه در بالا گذشت بلاذرى و ابن هشام و طبرى و ابن كثير آورده اند و ماسخن بلاذرى را نقل مى كنيم كه :
رسول خدا(ص ) براى عمرو بن حزم (352) به هنگام فرستادنش به ماءموريت يمندستورالعملى به شرح زير مرقوم داشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
ب - اين سخن خدا و پيامبرش مى باشد: يا ايها الذين آمنوا اءوفوا بالعقود. يعنى اى ايمانآورندگان ، به پيمانهاى خود پايبند باشيد. (مائده / 1).
اين دستورالعملى است از محمد(ص )، پيامبر و فرستاده خدا، براى عمرو بن حزم بههنگامى كه وى را به يمن ماءموريت داد. او را فرمان مى دهد كه در همه كارهايش خداى را درنظر گرفته تقوا پيشه كند. از دستاوردها خمس ‍ خدا را بگيرد، و صدقاتى را كه خداوندبر مؤ منان واجب فرموده است دريافت نمايد. به اين ترتيب كه ازمحصول زمينهاى زراعتى كه آب بر آن سوار نشده ، ريشه گياه آن از رطوبت زمين و يا آبباران سيراب مى شود يك عشر، و از زمينهايى كه با مشك و دلوهاى بزرگ آبيارى مىگردندنيم عشر زكات بگيرد(353).
ج - نامه واحدى كه آن حضرت به سعد هذيم ازقبايل قضاعه و جذام نوشته و موارد وجوب پرداخت صدقه را به ايشان ياد داده و مقررداشته كه صدقه و خمس را به وسيله دو تن از فرستادگانش به نامهاى ابى و عنبسه ويا فرستاده ايشان به حضرتش ارسال دارند (354).
رسول خدا(ص ) هنگامى كه از دو قبيله سعد و جذام خواست تا صدقه و خمس را به دو تن ازفرستادگانش يا ماءمورين آنها تحويل دهند، از آنها خمس غنايم جنگى را نخواسته ، بلكهقصد آن حضرت خمس منافع ايشان بوده و مواردى كه صدقه بر ايشان تعلق مى گرفتهاست .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation