بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از هجرت تا رحلت, سید على اکبر قریشى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HEJRAT01 -
     HEJRAT02 -
     HEJRAT03 -
     HEJRAT04 -
     HEJRAT05 -
     HEJRAT06 -
     HEJRAT07 -
     HEJRAT08 -
     HEJRAT09 -
     HEJRAT10 -
     HEJRAT11 -
     HEJRAT12 -
     HEJRAT13 -
     HEJRAT14 -
     HEJRAT15 -
     HEJRAT16 -
     HEJRAT17 -
     HEJRAT18 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

وفات رقيه دختر رسول الله 
از جمله وقايع سال دوم هجرت وفات رقيه دختررسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است ، محب الدين طبرى در كتاب ذخائير العقبى ، ص163 نقل كرده كه او يك سال و دو ماه و بيست روز از هجرت گذشته در مدينه از دنيا رفت ،بنابراين او در ماه محرم از سال دوم هجرت بعد از ازدواج حضرت فاطمه عليها السلامبوده است ، سمهودى در وفاءالوفاء، ج 1 ص 279، ماه ذوالحجة رانقل كرده است ، به هر حال مرحوم ابوالعباس حميرى در قرب الاسناد، ص 8 از امام صادقعليه السلام نقل كرده : براى رسول خدا صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه ، قاسم، طاهره ، ام كلثوم ، رقيه ، فاطمه و زينب متولد شدند، على بن ابى طالب عليه السلامفاطمه را تزويج كرد، ابوالعاص بن ربيعه زينب را، عثمان بن عفان ام كلثوم را، ولى امكلثوم قبل از وصلت از دنيا رفت حضرت به جاى او رقيه را به عثمان تزويج كرد، سپسبراى آن حضرت از ام ابراهيم ، (ماريه قبطيه ) ابراهيم به دنيا آمد، ماريه را پادشاهاسكندريه به آن حضرت با يك شتر ابلق و اشياء ديگر هديه كرده بود، مجلسى عليهالرحمه نيز آن را در بحار، ج 22، ص 151 از قرب الاسنادنقل فرموده است .
مرحوم صدوق در خصال ، باب سبعه حديث 115 از ابى بصير از امام صادق عليه السلامنقل كرده كه : رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلم ام كلثوم را به عثمان تزويج كرد، واو قبل از وصلت از دنيا رفت ، سپس آن حضرت رقيه را به عثمان داد. مرحوم مجلسى نيز آنرا در بحار، ج 22، ص 151 از خصال نقل مى كند. بنابراين دو حديث ، عثمان بن عفان ، امكلثوم را قبل از رقيه تزويج كرده و پيش از وصلت از دنيا رفته است . گرچه بسيارىگويند: تزويج ام كلثوم بعد از رقيه بوده است .
شهادت رقيه به دست عثمان 
مرحوم كلينى از يزيد بن خليفه حارثى نقل مى كند كه عيسى بن عبدالله از امام صادقعليه السلام پرسيد و من حاضر بودم آيا جايز است زنان در تشييع جنازه حاضرشوند؟امام عليه السلام كه تكيه كرده بود، نشست و فرمود: آن مرد فاسق به عمويشمغيرة بن ابى العاص پناه داد، و او كسى بود كهرسول خدا صلى الله عليه و آله خونش را هدر كرده بود.
او (عثمان ) به دختر رسول الله صلى الله عليه و آله (زنش رقيه ) گفت : پدرت را ازمكان عموى من مطلع نكن ، گويا يقين نداشت كه به آن حضرت وحىنازل مى شود، رقيه ، گفت : من دشمن پدرم را از وى پنهان نخواهم نمود، عثمان عمويش رادر مشحب (312) گذاشت و قطيفه اى بر او كشيد،جبرئيل آن حضرت را از مكان مغيره اطلاع داد.
حضرت فرمود: يا على شمشيرت را بردار و به خانه دختر عموزاده ات برو. اگر مغيرهرا پيدا كردى او را بكش ، حضرت به آنجا رفت و هر چه گشت وى را پيدا نكرد، پيشرسول الله صلى الله عليه و آله برگشت و گفت : كسى را نديدم ، فرود:جبرئيل آمد و گفت : در مشحب است ، بعد از رفتن آن حضرت عثمان واردمنزل شد، دست عمويش را گرفت ، پيش رسول الله صلى الله عليه و آله آورد، حضرتچون او را ديد سرش را پايين انداخت و التفاتى نكرد.
و اين بدان جهت بود كه آن حضرت بسيار با حيا و بزگوار بود، عثمان گفت : يارسول الله اين عموى من است ، اين مغيرة بن ابى العاص ‍ است به خدايى كه تو را به حقمبعوث كرده من او را امان داده ام ، فرمود: به خدا قسم دروغ مى گفت به او امان نداده بود،سه دفعه اين گفته را تكرار كرد... گاه از راست آن حضرت و گاه از چپش مى آمد، دردفعه چهارم حضرت سرش را بلند كرد و فرمود: سه روز به او مهلت دادم ، اگر بعد ازسه روز پيدا كردم خواهم كشت ، چون عثمان برگشت حضرت گفت : خدايا به مغيرة بن ابىالعاص لعنت كن ، ولعنت كن به كسى كه او را پناه دهد، يا بر مركبى سوار كند، يا به اوطعام بدهد، يا به او آب دهد، يا آماده رفتن نمايد، يا به او ظرف آبى بدهد، يا نعلى ياريسمانى ، يا ظرفى در اختيارش بگذارد، آن حضرت اينها را با انگشت مى شمرد.
عثمان به عمويش مغيره همه اينها را داد، و در روز چهارم او را از مدينه خارج نمود، او هنوزاز شهر خارج نشده بود كه مركبش از رفتن باز ماند، نعلش شكافته شد، پاهايش ورمكرد، با دو دست و زانوهايش راه مى رفت وسائلش بر او سنگينى كرد، زير درختى آمد ودر سايه آن نشست اگر يكى از شما آن مقدار راه مى رفت مشكلى براى او نبود.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را وحى آمد كه مغيره در فلان مكان است ، حضرتعلى عليه السلام را خواست و فرمود: شمشيرت را بردار تو و عمار و فلانى برويد ومغيره را كه زير فلان درخت است بكشيد، على عليه السلام آمد و او را كشت .
عثمان رقيه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله را زد و گفت : تو به پدرت جاى عموىمرا نشان داده اى ، او به پدرش جريان را خبر داد و از عثمان شكايت كرد، حضرت سفارشفرمود: حياى خويش را حفظ كن چه بد است بر زن نجيب و دين دار كه هر روز از شوهرش ‍شكايت بكند، رقيه دفعاتبه حضرت پيغام داد و هر بار حضرت همان جواب را مى داد، دررفعه چهارم على عليه السلام را خواست و فرمود: شمشيرت را بردار و به خانه رقيهبرو و او را بياور و اگر كسى مانع شود با شمشير بينى اش را بشكن .
رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز مانند آدم واله به طرف خانه عثمان رفت رقيه چوناز خانه بيرون آمد و پدرش را ديد، شروع به گريه كرد،رسول خدا نيز گريست ، سپس او را به خانه خويش ، آورد، رقيه پشت خود را به حضرتنشان داد، حضرت چون اثر ضربات را در پشت رقيه ديد سه دفعه فرمود: مالهقتلك قتله الله چه شده بر او، تو را كشته است خدا او را بكشد، و آن روز يكشنبهبود، عثمان شب رابا كنيزى كه داشت به روز آورد، رقيه روز دوشنبه و سه شنبه را زندهماند و در روز چهارم از دنيا رفت .
چون وقت تشييع جنازه شد، حضرت فرمود: فاطمه عليهاالسلام با زنان مؤ منين براىتشييع جنازه آمدند، عثمان نيز براى تشييع جنازه آمد حضرت چون او را ديد فرمود: هر كهدر شب گذشته با زن يا كنيزش نزديكى كرده رقيه را تشييع نكند، اين را سه دفعهفرمود، عثمان برنگشت ، بار چهارم فرمود: آن كس كه گفتم برود وگرنه با اسمشخواهم گفت ؛ در اين بين عثمان درحالى كه دست بر شكم خود گذاشته و بر غلامش تكيهكرده بود آمد وگفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله شكم من ناراحت اس اگر اجازهفرماييد برگردم فرمود: برگرد. آن وقت فاطمه و زنان آمده و بر جنازه نمازخواندند(313).
نگارنده گويد: از روايت معلوم مى شود كه عثمان در شب وفات رقيه با بعضى از محارمخود نزديكى كرده وقطع دامادى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و فوت زنش رااثرى در وى نگذاشت . چنان كه در الغدير آمده است .
مرحوم كلينى در كافى (314) كرده ابوبصير از امام صادق عليه السلام پرسيد: آياكسى از فشار قبر خلاص مى شود؟ فرمود: نعوذبالله بسيار كم ، وقتى كه عثمان رقيهرا كشت رسول خدا كنار قبرش ايستاد... ان رقية لما قتلها عثمان وقفترسول الله على قبرها... مرحوم امينى در الغدير (315)مفصلا در اين باره بحثكرده است .
حاكم (316) از انس روايت كرده : چون رقيه دختررسول خدا صلى الله عليه و آله وفات كرد حضرت در وقت دفن فرمود: هر كه شبگذشته با زنش نزديكى كرده داخل قبر نشود لذا عثمانداخل قبل نشد و در حديث بعدى از انس نقل كرده : من در دفن دختررسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بودم ، حضرت كنار قبر نشسته بود واشك در چشمانش ديده مى شد فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه شب بازنش نزديكىنكرده باشد، ابوطلحه گفت : من يا رسول الله ، فرمود: توداخل قبر رقيه شو (و او را درقبر بگذار)
بخارى حديث دوم را در صحيح خود در دو جا نقل كرده است (317). مرحوم امينى (318)از طبرزى نقل كرده كه ابن بطال گويد: پيامبر خواست عثمان را ازداخل شدن به قبر رقيه منع كند، با آن كه از همه سزاوارتر بود زيرا كه شوهر رقيهبود، ولى عثمان در جواب پيامبر صلى الله عليه و آله ساكت شد، زيرا كه شب بابعضى از زنانش ‍ نزديكى كرده بود، مرگ زنش و انقطاع دامادىرسول خدا صلى الله عليه و آله مانع از آن نشد، لذا حضرت او را از گذاشتن رقيه بهقبر ممنوع كرد، با آن كه از بوطلحه سزاوارتر بود.
فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله 
به مناسبت اشاره به شهادت رقيه مناسب ديدم كه از همه فرزندانرسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كنم . آن حضرت از خديجه كبرى شش فرزند داشت :قاسم و عبدالله كه طيب و طاهر لقب داشتند، زينب ، رقيه ، ام كلثوم ، و فاطمه عليهاالسلام كه فقط فاطمه بعد از بعثت متولد گرديد.
قاسم و عبدالله در كودكى در مكه از دنيا رفتند، ولى دخترانش همه به مدينه هجرت كردهو در آنجا از دنيا رفتند، اما زينب ، قبل از بعثت با خاله زاده خود ابوالعاص بن ربيعهازدواج كرد، ابوالعاص در جنگ بدر اسير شد با تاءديه غرامت آزاد گرديد، وقول داد كه زينب را به مدينه بفرستد و به قولشعمل كرد، بعدها به مدينه آمد و مسلمان شد، رسول خدا زينب را با نكاحاول به او داد، زينب در سال هشتم هجرت در مدينه از دنيا رفت ، زينب دخترى داشت بنامامامه كه على عليه السلام بعد از شهادت حضرت فاطمه بنا به وصيتش او راتزويج كرد. اما رقيه در مكه با عتبه پسر ابولهب ازدواج كرد ولى عبته او را به علترسالت پدرش قبل از دخول طلاق داد، سپس عثمان او را به زنى گرفت و در مدينه درسال دوم هجرت به دست عثمان شهيد گرديد چنان كه مشروحا گذشت .
ام كلثوم نيز در مكه با عتيق يا عتبه پسر ابولهب ازدواج كرد، او نيز به همان علت كهبرادرش رقيه را طلاق داده بود، ام كلثوم راقبل از وصلت طلاق داد، رسول خدا در سال سوم هجرت بعد از شهادت رقيه ، ام كلثوم رابه عقد عثمان درآورد كه در شعبان سال هفتم هجرت از دنيا رفت .
ناگفته نماند: قبلا از قرب الاسناد و خصل صدوقنقل شد كه آن حضرت ام كلثوم نيز قبل از رقيه به عثمان داد وقبل از وصلت از دنيا رفت ، اگر هم صحيح آن باشد كه عثمان ام كلثوم را بعد از رقيهگرفته است ، علت آن كه چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله ام كلثوم را بعدا بهعثمان داد بر ما پوشيده است .
اما فاطمه عليها السلام در سال يازدهم هجرت بعد از 75 روز از رحلترسول الله صلى الله عليه و آله از دنيا رفت .
در سال هشتم هجرى براى آن حضرت پسرى از ماريه قبطيه متولد شد كه ابراهيم نامداشت . او نيز در سال دهم نزديك به دو سالگى از دنيا رفت و در بقيع مدفون شد، تنهافرزندى كه بعد از آن حضرت در دنيا ماند حضرت فاطمه عليها السلام بود.
ازدواج با ام سلمه 
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سال دوم هجرت ، ام سلمه را به عقد خويشدرآورد، اسمش هند دختر اميه مخزوميه بود، او قبلا زن ابى سلمة بن عبدالاسد بود، و او بعداز خديجه كبرى بهترين زنان آن حضرت است كه تا آخر در ولايت على بن ابى طالبعليه السلام باقى ماند، نزول آيه تطهير در حجره او بوده است بعضى ازدواج او را باحضرت در سال چهارم گفته اند، ولى از جريان او در تزويج حضرت فاطه عليها السلاممعلوم مى شود كه او در آن زمان از زنان حضرترسول صلى الله عليه و آله و سلم بوده است (319) راجع به زنان آن حضرت در آيندهصحبت خواهد شد.
سال سوم هجرت 
قتل كعب بن اشرف يهودى 
سال دوم هجرت با بيم و اميد و سراسر مبارزه و تشريع بعضى از احكام و پيروزى اسلام، به پايان رسيد و با آمدن ماه ربيع الاول سال سوم آغاز گرديد، اينك اهم پيشامدهاى آنرا بررسى مى نماييم ، در شب چهاردهم ربيعالاول (320) كعب ابن اشرف آن يهودى خطرناك و مرموز به دستوررسول خدا صلى الله عليه و آله كشته شد، و اسلام و مسلمين از شر او آسوده شدند،جريان به قرار ذيل است :
آن يهودى خطرناك از قبيله طى ء و مادرش از يهود بنى نضير بود، كشتار مشركاندرمعركه بدر بر وى بسيار گران آمد زيرا اسلام قوت گرفت و خطر بر يهودنزديك تر شد، كعب به دنبال جريان بدر به مكه رفت ، و مشركان مكه را عليهرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم تحريك نمود، وعامل مؤ ثرى در به وجود آمدن جنگ احد بود، از مدينه برگشت ،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كيست شركعب بن اشرف را از من دور كند، او خدا ورسولش را مى آزارد.
محمد بن مسلمه گفت : يا رسول الله مى خواهى او را بكشم ؟ فرمود: آرى گفت : اجازهبفرماييد با بعضى درباره اين جريان تبادل نظر كنم فرمود: بكن ، محمد با چند نفر ازمسلمانان از جمله سلطان بن سلامه و ابونائله و حارث بن اوس كه برادر رضاعى كعب بناشرف بود و ابوعبس بن جبير مشورت كرد آنها تصميم گرفته و نزد كعب بن اشرفرفتند.
محمدبن مسلمه به كعب گفت : من مى خواهم مطلبى را با تو در ميان بگذارم به شرط آن كهبه كسى نگوئى ، گفت : باشد بگو، گفت : آمدن اين شخص(رسول الله صلى الله عليه و آله ) به مدينه براى ما بلائى شد، عرب همگى ما رادشمن داشتند، رابطه ما با آن ها قطع گرديد،اهل و عيال ما ضايع شد، خودمان به مشقت افتاديم ، كعب گفت : من ازاول اينها را به تو گفته بودم .
در اينجا ابونائله به او گفت : مى خواهم مقدارى طعام به ما بفروشى و چون قيمت آن راندارم در نزدت گروگان مى گذاريم ، آيا حاضرى در اين رابطه به ما كمك كنى ؟ گفت: اگر بعضى از زنانتان را نزد من رهن بگذاريد، مانعى ندارد. ابونائله گفت : اين امكانندارد، تو زيباترين عرب هستى ، زنان به تو عشق مى ورزند و ما رسوا مى شويم . گفت: پسران را رهن بدهيد، گفت : اين هم دشوار است كه مورد دشنام و فحش تو واقع ميشوند وگويند: براى مقدارى طعام رهن گذاشته شده اند، اين بر ما عار است ، وليكن ما در نزد تواسلحه رهن مى گذاريم ، غرض ابونائله آن بود كه كعب از آوردن سلاح مشكوك نشود، كعبقبول كرد، آنها براى آوردن سلاح برگشتند.
جريان را به رسول الله صلى الله عليه و آله گفته و به طرف قلعه كعب راه افتادندحضرت آنها را تا بقيع بدرقه كرد، و دعايشان فرمود و خود در بقيع به انتظار نشست ، آنها چون به كنار قلعه رسيدند، ابونائله او را صدا كرد، كعب تازهعروسى كرده بود، زنش گفت : كجا مى روى من احساس مى كنم كه از اين صدا خون مىريزد؟
گفت : او برادر من محمدبن مسلمه و برادر رضاعى من ابونائله است و بامن كار دارند،جوانمرد، را اگر شب به طرف نيزه هم دعوت كنند اجابت مى كند، اين را بگفت و از قلعهپايين آمد، ساعتى با آن ها صحبت كرد، و با هم قدم مى زند تا به شعب العجوزرسيدند، ابونائله گفت : من تا امروز عطرى به اين خوبى نديده ام ، بگذار سر تو راببويم ، چنددفعه اين كار را كرد و در آخر سر كعب را محكم گرفت و گفت : بزنيد دشمنخدا را، ياران ابونائله شمشير فرود آوردند، در آخر محمد بن مسلمه دشنه اى بر او زد وكارش تمام شد.
اين دشمن خدا به وقت كشته شدن چنان فرياد كشيد كه همهاهل قلعه بيدار شده و بر پشت بامها آتش روشن كردند، آنگاه سركعب را از تن جدا كرده(321) و حارث بن اوس را كه زخمى شده بود برداشته و به سوى مدينه راه افتادند.
حضرت در بقيع منتظر آمدن آنها بود و چون ديد در انجام ماءموريت موفق شده اند خدا راشكر كرد و بر آنها دعاى خير فرمود، آنها باكمال افتخار سر بريده كعب را در محضر آن حضرت به زمين انداختند، فرداى آن شب يهوداز شنيدن اين جريان بسيار بيمناك شدند و حضرت فرمود: به هر كس از مردان يهوددست يافتيد بكشيد من ظفرتم به منرجال اليهود، فاقتلوه (322).
در رابطه با جريان يهود و موضعگيرى آنها در براندازى اسلام ، در ذكر غائله بنىقينقاع مفصلا صحبت كرديم و اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله خودش دستورقتل كعب را صادر فرمود و شب در بقيع به انتظار نشست ، كاملاقابل دقت است ، محارب و مفسد بايد از بين برود، آزاد گذاشتن او مساوى با حذف اسلام وسلب امنيت جامعه است .
يهود امروز نه تنها خوب نشده بلكه بدتر هم شده است ، جريان فلسطين وامثال آن شاهد صدق اين مدعا است آنچه قرآن راجع بع اين نفرين شده ها و مغضوب عليهمفرموده هميشگى است ، دشمنى آنها با اسلام ريشه در تاريخ آنها دارد، نفرين بر مسلماننمايانى كه زير بغل يهود را گرفته و از سقوطش جلوگيرى مى كنند، امروز اگرمسلمانان بخواهند بر يهود بتازند بايد از روى كشته هاى ملك حسين ،آل سعود، حسنى مبارك ، ياسر عرفات ، و امثال آنها بگذرند. آرى آنها براى دولت غاصبيهود شايد از آمريكا با ارزشتر باشند.
اعدام انقلابى كسروى 
اعدام انقلابى كعب بن اشرف صدها بار در اسلام تكرار شده ، از جمله در اعدام انقلابىاحمد كسروى تبريزى به دست فدائيان رشيد اسلام است ، كسروى كه مدتى معلم مدرسهآمريكاييها بود، و روزى با اشاره كنسول انگليس عليه شيخ محمد خيابانى توطئه كرد،در دوره رضاخان عليه اسلام و قرآن وشيعه قيام نمود و آنچه از دستش مى آمد در روزنامهپرچم و پيمان وغيره ، از اهانت به اسلام كوتاهى نكرد، جاى تعجب است كه در فرهنگ معينو فرهنگ عميد از كسروى ستايش كرده و او را بر كرسى نشانده اند، امان از دست ايننويسندگان بى تعهد و روشنفكر و در عين حال بى خبر از اسلام و مغرور خود باخته .
مثلا با وجود صراحت آيه و ماقتلوه و ماصلبوه (323) كه هرگونهقتل و دار آويخته شدن عيسى عليه السلام را به دست يهود نفى مى كند، باز در فرهنگعميد در كلمه عيسى ملاحظه مى شود كه مى نويسد، عيسى را در 35 سالگى بادو نفر از يارانش به دار آويختند، همچنين است گفته فرهنگ اميركبير، اگر اين را يكخارجى مى نوشت عجيب نبود ولى بايد جمجمه هاى پوسيده بر مسلمانى بخندد كه با آنهمه ادعا از دين خود اين همه بى خبر است .
به هر حال : نواب صفوى رحمه الله در نجف اشرفمشغول تحصيل بود، كه يكى از كتابهاى پوسيده كسروى به دستش رسيد، با مطالعه آنآتش بر دل و جانش افتاد، با مراجع وقت تماس گرفت و نظر آنان رانسبت به نويسنده آنكتاب جويا شد، گفتند: مرتد و مهدورالدم است .
نواب صفوى به عزم از بين بردن كسروى به ايران آمد، گروه فدائيان اسلام را بهوجود آورد، با كمك بعضى از علماء تهران اسلحه تهيه كرد و در چهارراه حشمت الدوله ،كسرى را هدف قرار داد، عمل نيمه موفق بود كسروى به بيمارستان رفت و نواب بهزندان .
بالاخره كسروى در روز 20 اسفند 1324 كه به دادگسترى احضار شده بود در كاخدادگسترى توسط شهيد سيد حسين امانى يكى از فدائيان اسلام به دركواصل شد و چون جريان روشن شده بود، سيد حسين مرحوم بعد ازتكميل پرونده به حكم بى دادگاه شاه ، قرآن خوان بالاى چوبه دار رفت رحمة الله عليه، و آن در موقعى بود كه عبدالحسين هژير وزير دربار پهلوى وعامل امپرياليسم را نيز اعدام انقلابى كرده بود. درسال 1328 كه جنازه پهلوى را به ايران مى آوردند، نواب تصميم به نابودى خانوادهپهلوى در راه آهن تهران گرفت كه به عللى آن نقشه عقيم ماند.
سپس رزم آرا عامل بيگانه براى تحميل قرارداد جديد و سركوبى مبارزان نخست وزير شدو در 16 اسفندماه 1328 كه براى شركت در مجلس ختم آيت الله فيض به مسجد امام (مسجدشاه ) رفته بود، در صحن مسجد توسط خليل طهماسبى اعدام انقلابى گرديد.
بالاخره در 28 مرداد سال 1332 آمريكاى جهانخوار بار ديگر، محمدرضاى جنايتكار رابر اريكه سلطنت نشانيد، در سال 1334 در روزهاى انعقاد پيمان سنتو حسين علاءعاقد قرار داد، توسط مظفر ذوالقدر يكى از فدائيان اسلام مضروب شد ولى از مرگنجات يافت .
متعاقب اين قضيه شهيد نواب صفوى ، سيدعبدالحسين واحدى ، سيد محمد واحدى ،خليل طهماسبى و مظفر ذوالقدر در بيدادگاه نظامى محاكمه شده و طبق دستور آمريكا وشاخ خائن شهيد گشتند، شهيد عبدالحسين واحدى طبق روايت آن روز، به وسيله تيموربختيار در دفتر كار آزموده شهيد گرديد، شهادت آنها در سپيده دم 27 دى ماه1334 بود، روحشان شاد، و راهشان پر رهرو باد.
تزويج حفصه دختر عمر و زينب دختر خزيمه 
آن حضرت در شعبان سال سوم حفصه دختر عمر را تزويج كرد، قبلا در جاهليت زن خنيسبن خلافه بود، كه از دنيا رفت و نيز در رمضان آنسال زينب دختر خزيمه را به زنى گرفت كه ام المساكين ناميده مى شد، او قبلا زنطفيل بن حارث بن عبدالمطلب بود، او را طلاق داد، سپس برادرش عبيدة بن حارث او راگرفت و بعد از شهادت وى در بدر حضرت او را تزويج كرد(324)
ولادت حضرت مجتبى 
درنيمه رمضان سال سوم هجرت اولين نوه رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت حسنمجتبى عليه السلام متولد شد چنانچه مرحوم شيخ مفيد و مرحوم طبرسى و ديگران گفتهاند (325) و چون آن حضرت به دنيا آمد رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم واردخانه فاطمه عليها السلام ، شد، حسن عليه السلام را كه در لباس زردى پيچيده بودندبه دست وى دادند، حضرت با كمى پرخاش فرمود: مگر نگفته بودم كه او را در پارچهزرد نپيچيد؟ آنگاه لباس سفيدى خواست و او را در آن پيچيد.
سپس در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه فرمود. بعد به على عليه السلامفرمود: او را چه نام گذاشته اى ؟ جواب داد: در اين كار بر شما سبقت نمى گيرم ،فرمود: من نيز بر خدايم سبقت نخواهم كرد، جبرئيل از طرف خدا پيام آورد، نام او را حسن بگذار كه نام اولين فرزند هارون برادر موسى بن عمران است و على براى تومانند هارون است براى موسى ان عليا منك بمنزلة هارون من موسى
بدين طريق نام او را حسن گذاشت و روز هفتم ولادتش 2 قوچ فربه به عنوان عقيقه ازطرف او قربانى كرد، سرش را تراشيد، و به وزن موى سرش نقره صدقه داد و دعاىعقيقه را شخصا چنين خواند.
بسم الله عقيقة عن الحسن اللهم عطمها بعظمه و لحمها بلحمه و دمها بدمه و شعرهابشعره ، اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله (326). آنگاه يك ران عقيقه را بايك دينار پول به قابله حضرت مجتبى عليه السلام داد (327) عقيقه به اين طريق واذان و اقامه گفتن در گوش تازه مولود از ولادت حضرت حسن عليه السلام رسميت يافت .گرچه روايت شده كه ابوطالب عليه السلام براىرسول خدا صلى الله عليه و آله عقيقه داد(328) ولى آن تشريع دينى نبوده است .
تشريع عقيقه 
عقيقه ذبيحه اى است كه از طرف تازه مولود ذبح مى شود، لفظ عق دراصل شكافتن است كه در موقع ذبح ، حلق آن شكافته مى شود (329) ظاهر روايات آناست كه : اين كار در ولادت حضرت مجتبى عليه السلام توسط حضرترسول صلى الله عليه و آله تشريع گرديد و رسميت يافت چندان كه گذشت از رواياتوجوب آن استفاده مى شود ولى اكثريت فقهاء به استحباب فتوى داده اند، در كافى ازحضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده كه فرمود: العقيقة واجبة ، اذا ولدللرجال ولد فان احب ان يسمه من يومه فعل (330)
مرحوم مجلسى در مراءت العقول درشرح اين حديث فرموده : ميان فقهاء اختلافى نيست كهوقت عقيقه روز هفتم ولادت است ولى در حكم آن اختلاف است ، سيد و ابن جنيد آن را واجب گفتهاند، سيد بر وجوب آن ادعاى اجماع كرده و از ظاهر كلينى نيز وجوب فهميده مى شود، ولىشيخ الطائفة و متاءخرين از او راءى به استحباب داده اند، مساءلهمحل اشكال و احتياط ظاهر (وجوب ) است .
مردى به نام عمربن يزيد گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم : به خدا من نمىدانم كه پدرم از من عقيقه كرده است يا نه ؟ امام فرمود تا از خودم عقيقه كنم . من اين كار راكردم در حالى كه پير شده بودم و نيز از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: هركس در گروعقيقه خويش ‍ است ، عقيقه واجب تر از اضحيه است كل امرء مرتهن بعقيقة والعقيقة اوجب من الاضحيه (331)
درحديث ديگرى سماعة بن مهران از امام صادق عليه السلامنقل كرده : فرمود: روز هفتم مولود از وى عقيقه مى شود، سرش را تراشيده و به وزن موىسرش طلا يا نقره صدقه داده مى شود و بازو و فوق بازوى آن به قابله داده مى شود،عقيقه ، گوسفند يا شتر است (332) روايات در اين زمينه زياد است .
اذان و اقامه در گوش مولود 
گفتن اذان و اقاه در گوش تازه مولود، رنگ خدائى دادن است به او نگاه كه مولودى بهدنيا مى آيد اگر صداى دلنواز اشهدان لااله الاالله گوش او را نوازش كند، در آينده اشاثر نيكويى خواهد گذاشت ، تعليمات اسلامى سراسر حقائق و سعادت است و اين كار علىالظاهر با ولادت حضرت مجتبى عليه السلام آغاز گرديد.
امام صادق عليه السلام از جدش رسول الله صلى الله عليه و آلهنقل كرده كه فرمود: هر كه براى او مولودى به دنيا آيد، در گوش راستش ‍ اذان نماز ودرگوش چپش اقامه بگويد، آن حفظ شدن از شر شيطان رجيم است : قال رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم : من ولد له مولود قليؤ ذن فى اذنه اليمنىباذان الصلوة و ليقم فى اليسرى فانها عصمة من الشيطان الرجيم (333)
نجمه مادر حضرت رضا صلوات الله عليه فرمود: چون حضرت رضا به دنيا آمد، شوهرم، موسى بن جعفر عليه السلام داخل حجره شد،: او را در لباسهاى سفيدى پيچيده بهآغوش وى دادم فرمود: يانجمه گوارا باد بر تو كرامت خدا آنگاه به گوش راستش اذان وبه گوش ‍ چپش اقامه گفت ، و آب فرات خواست و با آن وى تحنيك كرد وبه منبرگردانيد و فرمود: بگير، او بقية الله در زمين است : فقال : خذيه بقية الله تعالى فى ارضه (334) مساءله ديگر در اينجا، انتخاببهترين نام براى فرزند است از قبيل : عبدالله و نامهاى انبياء و معصومين عليهم السلامكه شايد به تناسبى در آينده مطرح نماييم .
تشريع زكات 
نقل است كه زكات اموال درسال دوم هجرت بعد از جنگ بدر واجب شد، پس از واجب شدنزكات فطره ، به نقلى فرض زكات در سال سوم هجرت وبه نقلى درسال چهارم بوده است .
نگارنه تقريبا يقين دارم كه در سال دوم نبوده است ، زيرا كه زكات فطره درسال دوم و در آخر رمضان واجب گرديد، مرحوم مجلسى از كتاب المنتفىنقل كرده : در اين سال (سال دوم ) زكات فطره واجب شد، هنوز زكاتمال واجب نشده بود (335) از آن طرف بنا بر تصريح روايت كافى و فقيه وجوبزكات مال در ماه رمضان بوده است على هذا بايد وجوب آن درسال سوم يا چهارم باشد، در اينجا لازم است چند مطلب را بررسى نماييم .
اول : رسول خدا صلى الله عليه و آله وجوب زكات را اعلام فرمود ولى در آنسال از مردم زكات نگرفت و مهلت داد؛ و از سال آينده ماءموران جمع آورى را براى خذزكات اعزام فرمود.
در كافى از عبدالله بن سنان نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كه آيهزكات خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (336)نازل شد و نزول آن در ماه رمضان بود، حضرت فرمود: منادى ندا كند كه اى مردم خدا برشما زكات واجب كرده همانطور كه نماز را واجب فرموده است ، خداوند برمردم از طلا، نقر،شتر، گاو، گوسفند، گندم ، جو، خرما، كشمش ، زكات ، واجب كرد، منادى آن حضرت در ماهرمضان انى ندا را ميان مردم نمود و آن حضرت از غير اشياء نه گانه عفو فرمود.
آنگاه چيزى از آن ها نخواست تا يك سال از آن گذشت و چون در رمضان آينده روزه گرفتهو در شوال فطره افطار كردند، منادى ندا كرد كه ايهاالمسلمون زكات اموالتان را بدهيدتا نمازتان قبول باشد، آن وقت ماءموران زكات و ماءموران خراج را اعزام نمود (337)،كلينى رحمه الله در اصول كافى بابى منعقد كرده درباره تفويض امر دين بهرسول خدا و ائمه عليهم السلام ، و از روايات آن معلوم مى شود كه آن حضرت صاحباختيار بوده و مى توانست بعد از واجب شدن يكسال آن را به تاءخير اندازد(338).
دوم : در بسيارى از آيات و سوره هاى مكى مساءله زكات مطرح شده است ولى بايد آنها راحمل بر مطلق انفاق كرد نه زكات واجب ، زيرا كه در مكه زكاتاموال واجب نشده بود اگر در كلام جعفربن ابى طالب رضوان الله عليه اين مطلب آمدهباشد كه به نجاشى پادشاه حبشه فرموده است ، لابد مطلق انفاق است .
بلى دركافى از امام باقر و امام صادق عليه السلامنقل شده كه فرمودند: خدا زكات را با نماز واجب كرده است : قالا: فرض الله الركاةمع الصلوة (339) در اين صورت زكات در مكه واجب شده و اعلام آن در مدينه بودهاست ، به هر حال اخذ زكات و اعلام آن در مدينه بوده و در مكه خبرى ازعمل به آن نيست
سوم : فرض زكات از جانب پروردگار به طور مطلق بوده ولىرسول خدا صلى الله عليه و آله آن را بر 9چيز منحصر كرد، و از چيزهاى ديگر عفوفرمود و در اين زمينه رواياتى داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
در كافى از امام باقر و امام صادق عليه السلامنقل كرده كه فرمودند: خداوند زكات را با نماز دراموال واجب كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را در 9چيز سنت گردانيد، (و از بقيهعفو كرد) آن را در طلا، نقره ، شتر، گاو، گوسفند، گندم ، جو، خرما، كشمش ، قرار داد واز بقيه عفو فرمود: قالا: فرض الله الزكاة مع الصلوة فىالاموال و سنها رسول الله صلى الله عليه و آله فى تسعة اشياء - و عفارسول الله صلى الله عليه و آله عما سواهن - فى الذهب و الفضةوالابل و البقر و الغنم و الحنطة و الشعير و الزبيب و عفا عما سوى ذلك (340).
در بعضى از روايات آمده كه زكات در همه حبوبات واجب است ولى فقهاء شيعه به موجبروايت فوق و نظائر آن ، زكات را فقط در اشياء 9گانه واجب دانسته اند.
چهارم : علت وجوب زكات تاءمين فقراء و پركردن شكاف جامعه بود، در روايات آمده :خداوند مى دانست كه اين مقدار فقراء را كفايت مى كند و اگر كافى نبود زياد واجب مى كرد،زكات به موجب آيه 60 از سوره توبه : انما الصدقات للفقراء والمساكين والعالمين عليها والمؤ لفة قلوبهم در هشتمحل مصرف مى شود.
جنگ تاريخى احد 
پيكار احد در روز شنبه هفتم شوال ازسال سوم هجرت اتفاق افتاد، احد كوهى است در يك فرسخى مدينه (341) كهبه هيچ كوه ديگرى متصل نيست ، از اين جهت احد خوانده شده كه معناى تنهايى مىدهد، جنگ تاريخى احد در كرانه آن واقع شد و هفتاد نفر از مسلمانان در آن شهيدشدند و رسول خدا صلى الله عليه و آله به وضع معجزه آسايى نجات يافت وگرنهاسلام از بين رفته بود، ما ابتدا خلاصه آن رانقل كرده ، بعد به تكه ها و نكته هاى آموزنده آن اشاره خواهيم كرد.
كفار مكه در بدر از مسلمانان شكست خورده بودند، شب و روز به فكر انتقامبودند، حدود دويست و پنجاه هزار درهم براى تجهيزات و لشكركشى فراهم كردند، وتقريبا معادل همان مبلغ را براى غرامت هفتاد اسيرى كه مسلمانان در بدر گرفتهبودند، پرداخت كرده بودند اين است كه با عزمى راسخ به جمع آورى لشكر پرداخته وبا سه هزار مرد جنگى راه مدينه را در پيش گرفتند.
عباس عموى پيغمبر جريان را توسط قاصدى به آن حضرت رسانيد و نوشت هر كارىكه مى توانى بكن ، آنها سه هزار نفر هستند، دويست اسب و سه هزار شتر و هفتصد نفرزره به تن دارند و غرق در سلاحند (342) پس از چند روز خبر حركت كفار در مدينهمنتشر شد رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد شوراى جنگىتشكيل داد، اكثريت راءى دادند كه از مدينه خارج شده و در بيرون شهر با دشمن بجنگند،رسول خداصلى الله عليه و آله و عده اى نظرشان ماندن در شهر و دفاع در شهر بود،ولى راءى آن حضرت روز جمعه پس از اداى نماز جمعه حدود هزار نفر از شهر به طرفاحد حركت فرمود و در ميان كوه احد كه بهشكل نيم دائره است ، پشت به كوه و رو به مدينه اردو زد و آماه جنگ شد، در وسط راه كههنوز به احد نرسيده بودند، عبدالله بن ابى منافق ، با سيصد نفر از منافقان وضعيف الايمانها به مدينه برگشت و گفت : راءى : آن بود كه در شهر بمانيم و در آنجابجنگيم ، راءى مرا نپذيرفت و نظر كودكان راقبول كرد، جنگ در بيرون مدينه بى فايده است .
دو گروه از اوس و خزرج نيز خواستند برگردند، ولى خدا قلوب آن را محكم كرد وبرنگشتند: اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا والله وليهما... (343)بالاخره آنحضرت با هفتصد نفر راهى احد شدند.
در كنار احد تپه اى بود كه كوه عينين نام داشت ،احتمال مى رفت كه در وقت جنگ دشمن از پشت آن حمله كند و مسلمانان به محاصره افتند، لذاحضرت پنجاه نفر كمان دار را به فرماندهى عبدالله بن جبير در آنجا گذاشت و باتاءكيد تمام فرمود: از خدا بترسيد و استقامت كنيد، اگر ديديد ما دشمن را شكست داده وتعقيب كرده و داخل مكه نموديم باز شما از اينجا حركت نكنيد تا فرمان من به شما برسد،و اگر ديديد دشمن ما را شكست داد و تا مدينه تعقيب نمود، باز شما از اينجا حركت نكنيد واز اين محل دفاع نماييد.
ابوسفيان ، خالدبن وليد، را كه فرمانده سواره نظام دشمن بود، دستور داد و گفت : چونجنگ شروع شد شما از پشت كوه حمله كنيد تا مسلمانان در محاصره واقع شوند، در وقتشروع جنگ ده نفر از پرچمداران كفار به دست اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند،مسلمين حمله را آغاز كردند، تنور جنگ شعله ور گرديد، فرياد، جنگ آوران ، غبار معركه ،صداى اسلحه ، همه جا را پر كرد.
مشركان پا به فرار گذاشتند، خالدبن وليد از پشت كوه حمله را آغاز كرد، دفاعسرسختانه كمانداران و تيرهاى سوزان آنها مانع از پيشرفت خالد شد (344)خالد عقبنشينى كرد، در آن وقت مسلمانان شروع به غنيمت گيرى كردند، تيراندازان كوه عينين بهفرمانده خود گفتند: ما نيز براى غنيمت برويم ؟ عبدالله گفت : از خدا بترسيد،رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمان داده كه ما از اينجا حركت نكنيم ، گفتند:فرمان حضرت تا شكست كفار بود، الان كه كفار شسكت خورده ما بايد از غنيمت محرومنمانيم ، اين را گفته و به تدريج از آن جا پايين آمدند، خالدبن وليد كه منتظر فرصتبود. دفعه دوم از پشت كوه حمله نمود، عبدالله بن جبير را با دوازده نفر كه مانده بودندشهيد كرد و از پشت بر مسلمانان تاخت ، با آغاز حمله او، مسلمانان به محاصره افتادندفراريان دشمن برگشتند، وضع ميدان عوض شد، مسلمانان پابه فرار گذاشتند، در مدتكمى هفتاد نفر از آنها شهيد شدند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم چون ديد كلاه جنگى را از سرش برداشت و باصداى رس فرياد كشيد: من رسول خدايم از ورسول به كجا فرار مى كنيد؟! اذ تصعدون ولا تلوون على احدوالرسول يدعوكم فى اخريكم (345)
با رسول خدا صلى الله عليه و آله جز تنى چند نماند، از جمله على بن ابيطالب عليهالسلام و ابودجانه (سماك بن خرشه ) كه بسختى از آن حضرت دفاع مى كردند، در اينجنگ دشمن حتى از سنگ اندازى استفاده كرد، يكى از آن سنگها به صورترسول الله صلى الله عليه و آله اصابت نمود، دندانهاى جلو آن حضرت شكست ، حلقههاى آهنين كلاه جنگى در صورت مباركش فرو رفت ، يكى از مسلمانان كه با دندان خود تكهآهن را از استخوان آن حضرت بيرون مى كشيد، دندانش شكست ، آن حضرت ناچار چند روزوضوى جبيره مى گرفت .
اميرالمؤ منين عليه السلام و ابوجانه پس از ساعتها جنگ و دلاورى توانستندرسول خدا صلى الله عليه و آله را از گودالى كه در آن افتاده بود بيرون آورده و بهبالاى كوه احد(كه اكنون زيارتگاه است ) برسانند، تا از تيراندازان و سنگ اندازاندشمن در امان باشد.
دشمن ديگر بدن شهداء را پاره پاره (مثله ) كرد، جنازه حمزه در اين امر بيشتر از ديگرانصدمه ديد، على بن ابيطالب عليه السلام 70 زخم برداشت ، دشمن در كوه مسلمانان راتعقيب نكرد، فراريان در كوه احد به طرف آن حضرت برگشتند، ابوسفيان به اردوگاهخود برگشت ، و بسوى مكه حركت نمود، اصحابرسول الله صلى الله عليه و آله وسلم به آن حضرت خبر آوردند، كه قريش به طرفمكه در حركتند حضرت پس از اطمينان از رفتن دشمن ، از كوه پايين آمد، و به نماز شهداپرداخت و آنگاه به مدينه مراجعت فرمود (346)
نتايج ناگوار شكست احد از قبيلب ضعف روحيه مسلمانان ، سمپاشى منافقان ،دسيسه بازى يهود، كمتر از شكست احد نبود لذا حدود پنجاه و سه آيه در سورهآل عمران در اين زمينه نازل گرديد، تا آن عواقب ناگوار را جبران نمايد، اينك به نكاتىو ايثارهايى در رابطه با جنگ احد اشاره مى كنيم .
منافقان و برگشتن عبدالله بن ابى منافق 
گفته شد كه : رسول الله با حدود هزار نفر از مدينه خارج شد ولى عبدالله بن ابى باسيصد نفر از وسط راه برگشتند و مسلمانان را تنها گذاشتند .
جريان منافقان در عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم حكايت مفصلى دارد، قرآنمجيد از وجود منافقان در مكه خبر مى دهد با آن كه : عدد مسلمين انگشت شمار بود، نهمال دنيايى در بين بود و نه تقيه اى ، در سوره عنكبوت كه از سوره هاى مكى است مىخوانيم :
و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اءوذى فى اللهجعل فتنة الناس كعذاب الله و لئن جاءنصر من ربك ليقولن انا كنا معكم او ليس اللهباعلم بما فى صدور العالمين و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين
(347)
معلوم است كه جريان اوذى فى الله در مكه بود كه مسلمانان را شكنجه مى كردندو از جاءنصر من الله نمى شود فهميد كه آيه مدنى است زيرا نصرمنحصر به پيروزى در جنگ نيست ، يك فرج و يك گشايش از جانب خدا نيز نصرناميده مى شود.
و در سوره مدثر كه يقينا از سوره هاى مكى است آمده : وليقول الذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذا مثلا... (348).
كلمه الذين فى قلوبهم مرض ظهورش در منافقين است چنان كه در مجمع البيان والميزان آمده است و خدا درباره منافقان در سوره بقره فرمود: فى قلوبهم مرضفزادهم الله مرضا دراين رابطه اولين روايت از احتجاجات حضرت مهدى موعودصلوات الله عليه و على آبائه در جواب سؤ الات سعدبن عبدالله اشعرى قمىقابل دقت است (349)
قرآن مجيد از وجود منافق در جنگ بدر نيز خبر ميدهد، در سورهانفال كه در رابطه با بدر نازل شده است ، بعد از اشاره به مجسم شدن شيطانو فرار او فرموده : اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم ... (350) در الميزان ، فرموده : در آيه دلالت هست كه جمعى از منافقان و شكاكان دربدر وجود داشته اند، معنى ندارد كه بگوييم منافقان در ميان كفار بوده اند، حتمادر ميان مسلمين بوده اند ولى بايد ديد چه عاملى سبب آمدن آنها در بدر بوده است ؟
پس از بدر و پيروزى مسلمانان ، منافقان به تدريج زياد شده ، و مصلحت را درآن ديدند كه اظهار اسلام بكنند اماه گاه گاه نفاق خويش را آشكار كرده وتزلزل نيز به وجود مى آورند، چنان كه در جريان احد ديده شد كه سيصد نفريك دفعه جدا شده و رفتند. و در قضيه بنى المصطلق و جريان افك وضعى پيش آوردند كه اگر وحى آسمانى حيثيترسول خدا صلى الله عليه و آله را حفظ نمى كرد خدا مى دانست كه جريان به كجا مىرسيد و تفصيل آن خواهد آمد.
شيعه و اهل سنت شك ندارند در اين كه : سوره توبه درسال نهم هجرت نازل شد و آن وقت يك سال از عمررسول الله مى ماند ولى حدود دو سوم اين سوره از منافقان صحبت مى كند، معلوم مى شودكه در اواخر عمر آن حضرت منافقان در اوج خود بوده اند لذا مساءله منافقان تا آخر عمررسول الله صلى الله عليه و آله وسلم حل نشد و پيوسته در تزايد و شدت بود.
ولى عجيب است كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و شكست رهبريتاسلام ، مدت 25 سال خبرى از منافقان در تاريخ اسلام ديده نمى شود، گوئى پس ازرحلت آن حضرت ، چاه ويلى كنده شد و همه منافقان در آن فرو رفته و ناپديد شدند،نقل است كه بعضى از دانشمندان اهل سنت پس از توجه به اين مساءله جواب داده كه : يك ماهبه رحلت مانده همه منافقان آمده و توبه كردند وقتى كه آن حضرت از دنيا مى رفت ديگرمنافقى وجود نداشت .
ولى معلوم نيست اين شخص در چه فركى بوده است ، مى خواسته خودش را فريب بدهد ياديگران را! مگر نفاق مانند يك لباس است كه انسان از بدنش در بياورد و لباس ديگرىبپوشد.
بايد دقت كرد: چطور شد كه با رحلت رسول الله صلى الله عليه و آله خبر و فعاليتمنافقان از بين رفت و 25 سال از آن خبرى نبود، و بعد از 25سال چون اميرالمؤ منين به خلافت رسيد باز نفاق از نو زنده شد؟ روح مطلب اين است كهمنافقن بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آنچه مى خواستند پيدا كردند وديدند حكومتى به وجود آمده كه مى شود با آن كنار،آمد لذا در آن جذب شده و داراىمقامهايى گرديدند و دم فرو بستند، حقيقت جز اين نمى تواند باشد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation